مرحوم مدرس وقتی احساس کرد به تعلیم تاریخ نیاز دارد، برای کار به کارخانه‌ای رفت که کارفرمای آن به مسائل مهم تاریخی و روش تاریخ‌نگاری آگاه بود؛ مردی مسن، آرام و منزوی که بسیار مطالعه می‌کرد. او از کارگرش که تا این اندازه علاقه‌مند و مستعد تاریخ‌دانی و تاریخ فهمی است خوشش می‌آید و هیچ‌ وقت هم نمی‌فهمد این کارگر ساده، مجتهد و از علمای حوزه علمیه است. او فقط می‌داند که این کارگر خوب کار می‌کند و پس از اتمام کار در انتظار می‌ماند که درس تاریخ شروع شود و در خاتمه هم دیناری مزد می‌گیرد و می‌رود.
آیت‌الله محسن فقیهی
«وَاسْتَعِينُواْ بِالصَّبْرِ وَالصَّلاَةِ وَإِنَّهَا لَكَبِيرَةٌ إِلاَّ عَلَى الْخَاشِعِينَ* الَّذِينَ يَظُنُّونَ أَنَّهُم مُّلاَقُوا رَبِّهِمْ وَ أَنَّهُمْ إِلَيْهِ رَاجِعُونَ» (بقره/ ۴۶ـ4۵)
خداوند فرمود به واسطه صبر و نماز از من یاری بجویید. فرمود: «این صبر و نماز بر هر کسی به جز خاشعین بزرگ است.» یعنی گفتن آن به زبان آسان و سهل است، ولی در عمل کار سختی است. استعانت به صبر و نماز جز بر خاشعین، بر هر کسی سخت و گران است. 
آیه در مقام توصیه‌ یک راه‌حل برای انسان در زمان بحران‌ها و حوادث است. اینکه انسان در هنگامه‌ شدت بلایا، حتی در حد دو رکعت نماز بخواند، چون به او آرامش می‌بخشد. 
در ادامه خداوند این استعانت و تمسّک به نماز و صبر را بر همه‌ مشکل و بزرگ می‌شمارد، مگر کسانی که خشوع دارند. خشوع مربوط به قلب انسان است. به خلاف خضوع که به ظاهر انسان بازگشت دارد؛ یعنی اگر کسی در ظاهر با شما از در محبّت و ارادت وارد می‌شود، نسبت به شما خضوع دارد. اما اگر در دل هم محبّت شدید و ارادتی عمیق داشته باشد، نسبت به شما خشوع دارد. کسانی که در درون سینه و در نهان قلب، به خداوند ارادت و مودّت داشته باشند، نسبت به خدا خشوع دارند. صاف کردن قلب و تسویه و تنویر آن کار آسانی نیست. 
اما خاشعین چه کسانی هستند؟ کسانی که به ملاقات پروردگار خود ظنّ و امید دارند: «الَّذِينَ يَظُنُّونَ أَنَّهُم مُّلاَقُوا رَبِّهِمْ وَ أَنَّهُمْ إِلَيْهِ رَاجِعُونَ». هر چه انسان به معاد و روز حساب بیشتر اعتقاد و باور داشته باشد، خشوع قلب و صدق عمل در او بیشتر می‌شود. اغلب کسانی که خود را مؤمن می‌دانند، تنها معاد را به مثابه وردی بر لبان‌شان جاری می‌کنند، ولی در مقام عمل هیچ تأثیری از این اعتقاد نمی‌توان یافت. اما کسانی که به آگاهی رسیده‌اند و معاد را به باوری والا پذیرفته‌اند، خشوع حقیقی در دل و جان‌شان خانه می‌کند و حتی اگر احتمالی قوی به رسیدن روز حساب و بهشت و جهنم در باور ما باشد، باز هم این خشوع در دل ما شکل می‌گیرد. حتی ظنّ هم نسبت به این روز، بازدارندگی عملی و اثری مشهود در زندگی انسان به جا می‌گذارد. 
نکته‌ دیگری که در این آیه مطرح است، فراز دوم آیه 46 است: «وَأَنَّهُمْ إِلَيْهِ رَاجِعُونَ»؛ آیا این فراز تکرار همان ملاقات پروردگار است؟ می‌توانیم تفاوتی بین این دو بیان کنیم. ملاقات با پروردگار که در فراز اول مطرح می‌شود، مختص به خاشعین است. ولی در رجوع به ساحت پروردگار هیچ فرقی میان خاشع و غیرشان، از کافران و مشرکان و...  نیست. این بیان بازگشت همگان به سمت خداست. ولی ملاقات با خدا در خصوص خاشعین است. البته برخی هم این دو فراز را تکرار هم دانسته‌اند و هر دو یکی است؛ یعنی انسان‌های خاشع گمان بر ملاقات با خداوند دارند و رجوع‌شان به ساحت خداوند است. 
نکته دیگر این است؛ برخی «یظنّون» را به معنای «یرجون» دانسته‌اند. مثل آیه؛ «فَمَن كَانَ يَرْجُو لِقَاء رَبِّهِ فَلْيَعْمَلْ عَمَلًا صَالِحًا وَلَا يُشْرِكْ بِعِبَادَةِ رَبِّهِ أَحَدًا». ولی به نظر می‌رسد این آیه با آن متفاوت است. آن آیه به یک مقامی اشاره می‌کند که برای همگان قابل دستیابی است، ولی این آیه مقامی را برای خاشعین مطرح می‌کند، که همان مقام محمود است. 

توجه به نعمات
«يَا بَنِي إِسْرَائِيلَ اذْكُرُوا نِعْمَتِيَ الَّتِي أَنْعَمْتُ عَلَيْكُمْ وَ أَنِّي فَضَّلْتُكُمْ عَلَى الْعَالَمِينَ وَ اتَّقُوا يَوْماً لاَ تَجْزِي نَفْسٌ عَنْ نَفْسٍ شَيْئاً وَ لاَ يُقْبَلُ مِنْهَا شَفَاعَةٌ وَ لاَ يُؤْخَذُ مِنْهَا عَدْلٌ وَ لاَ هُمْ يُنْصَرُونَ» (بقره/ ۴۸ـ۴۷)
ما انسان‌ها، وقتی که مورد لطف و عنایت الهی قرار می‌گیریم و نعمات الهی بر ما می‌بارد، زمینه‌ غفلت‌مان مهیّا می‌شود و این غفلت مایه‌ نابودی ما و گرفتاری به انواع معاصی است. یکی از راه‌های زدودن این غفلت، تذکّر نعمات الهی از سوی خداوند و توجّه به این مواهب از سوی ماست. 
ما انسان‌ها وقتی گرفتار مشکلات و مصائب دنیوی هستیم و به امراض و نقایص مبتلا می‌شویم، به یاد خدا هستیم و اهل نماز شب و انفاق و روضه و... می‌شویم. از خدا طلب می‌کنیم تا ما را از چنگال گرفتاری‌ها رها کند. از او می‌خواهیم گرفتاری را از ما بردارد؛ اما به محض آنکه خدا دعای ما را مستجاب می‌کند و ابتلائات دنیوی ما را کم می‌کند، غروری ایجاد می‌شود و انسان گمان می‌برد که توانمندی شخصی او مشکلاتش را کم کرده است. غافل از آنکه از شما زرنگ‌تر خیلی بوده‌اند. ولی خدا نمی‌خواست و مشکلات‌شان روزافزون شد. این خداست که انسان را به راحتی و آسایشی می‌رساند. فلذا انسان باید در هنگامه‌ آسودگی بیش از هنگامه ابتلاء شاکر نعمات الهی باشد. بیشتر به خداوند توجه داشته باشد. بیشتر به عبادات و مناسک خود اهتمام بورزد.
در زمان پیامبر(ص) نیز همین‌گونه بوده است. برخی مؤمنان در هنگامه‌ احتیاج و شدائد، مراقب فرایض و عبادات خود بودند، ولی تا مشکلات حل می‌شد، همه چیز را رها کرده و به دنیا مشغول می‌شدند. انسان تا وقتی به این روحیه گرفتار باشد، خدا نعمات را از او می‌گیرد. 
این آیه از توجه خداوند به بنی‌اسرائیل حکایت دارد. بنی‌اسرائیل در آن زمان قوم موفّقی بودند. از چنگال فرعون و حکومت قدرتمند او رهیدند و به مناسک خود پایبند شدند و اهل انفاق و امر به معروف و ادای واجبات بودند. خداوند هم الطاف خود را بر آنها تمام کرد. هم از نعمات و مواهب دنیوی و هم از ارسال رسل و اولیای صالحی که در میان آنها برانگیخت، هیچ چیز کم نگذاشت، به طوری که در آن زمان، قوم برگزیده و برجسته‌ای بودند. خداوند در این باره می‌فرماید: «ای بنی‌اسرائیل! متوجّه باشید که من خواستم تا شما به این مرتبه‌ عالی برسید. اگر در دنیا و مواهب آن از همه چیز برخوردارید، اگر پادشاهان بزرگ و انبیا و صالحین در میان شما هستند، همه از لطف من است.»
البته همین بنی‌اسرائیل این همه نعمت را قدر نشناختند، به همین دلیل خداوند می‌گوید ما بر آنها ذلّت و مسکنت را مهر کردیم. آنها مورد غضب خداوند قرار گرفتند و به بدبختی و خواری گرفتار شدند؛ شما ببینید چقدر در قرآن از بیچارگی و خفّت بنی‌اسرائیل در اثر همین غرور به نعمات داستان‌ها وجود دارد؛ «ضُرِبَتْ عَلَيْهِمُ الذِّلَّةُ وَ الْمَسْكَنَةُ وَ بَاءُوا بِغَضَبٍ مِنَ اللهِ ذلِكَ بِأَنَّهُمْ كَانُوا يَكْفُرُونَ بِآيَاتِ اللهِ».
این توجّهی از جانب حق برای ما هم هست. وقتی به نعمات و امکانات خود نگاه می‌‌کنید، همه را از جانب خدا بدانید. 
به همین دلیل خداوند بنی‌اسرائیل را به تقوا امر می‌کند. آنها را از روزی می‌ترساند که هیچ قدرتی جز قدرت او نفوذ ندارد. به آنها روزی را نشان می‌دهد که از مکنت آنها هیچ اثری نمی‌ماند. روزی که هیچ اثری از قدرت بنی‌اسرائیل در آن نمی‌توان یافت. در آن روز تنها خداست که حاکم و قادر است: «وَ اتَّقُوا يَوْماً لاَ تَجْزِي نَفْسٌ عَنْ نَفْسٍ شَيْئاً وَ لاَ يُقْبَلُ مِنْهَا شَفَاعَةٌ وَ لاَيُؤْخَذُ مِنْهَا عَدْلٌ وَ لاَ هُمْ يُنْصَرُونَ». از روزی بترسید، که هیچ کس به داد کسی نخواهد رسید و شفاعت کسی قبول نمی‌شود و نمی‌توانید جایگزینی برای خودتان تعیین کنید و یاری کسی به شما نخواهد رسید. 
در آخرت تنها عمل و اعتقاد شما مایه‌ نجات شما خواهد شد. «شیئا» در فراز اول این آیه نکره در سیاق نفی است. افاده‌ عموم دارد؛ یعنی هیچ چیز در آخرت به یاری هیچ کس نخواهد رسید، این تنها خداست که دادرس همگان است. 
نکته‌ بعدی در این آیه بحث شفاعت است. در این آیه شفاعت در روز قیامت نفی شده است. این شفاعت منفی برای بنی‌اسرائیل است و ما به حسب روایات و برخی آیات که در این رابطه اشاره دارند، برای شیعیان در روز قیامت شفاعت را ثابت می‌دانیم. این شفاعت منفی مختص خود بنی‌اسرائیل است. آنها شفاعتی ندارند. 

هاشم‌بن‌عتبه‌ـ 5
اولین حضور هاشم‌بن‌عتبه در فتوحات به زمان ابوبکر برمی‌گردد. وقتی در سال 13ق ابوبکر، ابوعبیده جراح را در مقام فرمانده کل به شام فرستاد، هرقل قیصر روم با سپاه فراوان از فلسطین به انطاکیه آمد. ابوعبیده در نامه‌ای از ابوبکر تکلیف خواست. خلیفه به او قول مددرسانی داد. ابوبکر، هاشم‌بن‌عتبه را فراخواند و از او خواست برای کمک به مسلمانان به شام برود. 
هاشم فرمان ابوبکر را اجابت کرد و گروه بسیاری از قبیله همدان، اسلم، غفار، مزینه، مراد، ازد و قبایل دیگر به هاشم پیوستند. لشکری که برای هاشم فراهم شد، سه هزار نفر بود. سعد ابی‌وقاص به هاشم سفارش کرد که مغرور نشود و جز برای خدا نجنگد. هاشم در جواب او با تعجب گفت: «ای عمو! آیا فکر می‌کنی من برای خشنودی آدمیان می‌جنگم؟ بر من چنین گمان مبر.»
بدین‌گونه لشکر هاشم، هم از اعراب جنوبی و هم اعراب شمالی نیرو داشت. ابوبکر، هاشم را در رأس سپاهی سه هزار نفری به سمت شام روان می‌کند.
برای فتح شهر حمص، ابوعبیده سپاهش را به چهار دسته تقسیم کرد و هاشم‌بن‌عتبه را به فرماندهی یکی از آن چهار دسته، برگزید. هرقل پس از آگاه شدن از فتح حمص، بسیار نگران و ترسان شده و با ارسال نامه‌هایی به شهرهای مختلف سپاهی عظیم و چند صد هزار نفری فراهم آورده و ماهان نامی را به مقام فرماندهی این لشکر بزرگ برمی‌گزیند. سپاه روم و سپاه اسلام در منطقه «یرموک» در مقابل هم قرار می‌گیرند. پس از مدتی که ابوبکر می‌بیند ابوعبیده حریف لشکر رومیان نیست، خالد‌بن‌ولید را از عراق به شام فرا می‌خواند و فرماندهی کل مسلمانان در فتوحات شام را به او می‌سپارد.
پس از مذاکرات خالد و ماهان، دو طرف تصمیم به جنگ می‌گیرند. خالد به تعبیه سپاه مسلمانان مشغول می‌شود و پس از اینکه خود فرماندهی کل سواره‌نظام را بر عهده می‌گیرد، می‌گوید: «فرماندهی پیادگان را به کسی می‌دهم که قبل از او برای مسلمانان چنین کسی نیامده است.» پس هاشم‌بن‌عتبه را فراخواند و فرماندهی کل پیادگان را به او سپرد. چنین جمله بلندی از شهسواری مانند خالد و گماشتن هاشم فرماندهی پیادگان سپاه اسلام نشان از قدرت بسیار و شجاعت والای نظامی و فرماندهی هاشم و رشد سریع او در مناصب نظامی دارد. در یک مقطع از یرموک خالد به همراه هاشم و زبیربن‌عوام با حمله‌ای شدید تا سراپرده خیام ماهان می‌روند، ولی ماهان می‌گریزد.  نبرد یرموک از نبردهای سخت و طاقت‌فرسا برای مسلمانان بود، به اندازه‌ای سخت که گفته‌اند زنان مسلمان نیز مجبور به جنگیدن شدند. در همین جنگ هاشم با اصابت تیری، یک چشم خود را از دست داد و به طور کامل چشمش از حدقه بیرون آمد، به همین دلیل به «اعور» شهره شد. سرانجام مسلمانان بر رومیان غلبه کرده و فاتح «یرموک» می‌شوند. نبرد یرموک در سال 13 ه.ق واقع شد. یرموک مکانی میان نهر اردن و بحر لوط است که در سرزمین شام واقع شده است. سپاهیان اسلام طی نبردی شش روزه در نزدیکی رودخانه یرموک قاطعانه بر لشکر امپراتوری روم غلبه کردند. این چیرگی به سلطه روم در شامات برای همیشه پایان داد و سرآغازی شد برای پیروزی‌های بعدی و گسترش قلمرو اسلام در متصرفات روم شرقی. در همین زمان ابوبکر درگذشت و عمر به سبب اختلافاتی که بر سر مسائلی مانند ماجرای همسر مالک‌بن‌نویره با خالد‌بن‌ولید داشت، او را از فرماندهی کل سپاه شام برکنار کرد و ابوعبیده جراح را دوباره به فرماندهی برگزید. در ادامه فتوحات، ابوعبیده توانست «دمشق» را فتح کند. از نقش هاشم در این فتح سخنی به میان نیامده است، اما به طور حتم او در این زمان در شام حضور داشته است.

 آیت‌الله ناصر مکارم‌شیرازی/ 
امام رضا(ع) فرمودند: «كَانَ إِذَا أَرَادَ أَنْ يَكْتُبَ تَذَكُّرَاتِ حَوَائِجِهِ كَتَبَ بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ أَذْكُرُ إِنْ شَاءَ اللهُ ثُمَّ يَكْتُبُ مَا يُرِيدُ» (تحف‌العقول)
 در این حدیث مطلبی هست که ما در هیچ حدیث دیگری نیافتیم و آن اینکه امام هشتم(ع) برای خود برنامه روزانه تهیه می‌کرد و کارهایی که می‌خواست انجام دهد، یادداشت می‌کرد. ابتدا بسم‌الله را می‌نوشت، بعد مرقوم می‌فرمود: «اگر خدا بخواهد فراموش نکن که این کارها را انجام دهی.»
 البته، امام(ع) با آن ولایت و صفاتی همانند «عیبة علم الله» و امثال آن نیازی به نوشتن برنامه نداشتند، این کار ایشان به سبب ارائه سرمشقی به شیعیان‌شان بوده است که آنها هم باید در زندگی برنامه داشته باشند و مطابق آن جلو روند. این مسئله در دوران ایشان رایج نبود، ولی امروزه افراد منظم دفترچه‌ای دارند و در آن برنامه روزانه خود را تنظیم می‌کنند.
 تمام کسانی که به جایی رسیده‌اند افرادی بوده‌اند که برنامه منظمی داشته‌اند. روشن‌ترین قانون حاکم هستی همین نظام آفرینش است؛ گردش منظم ماه و خورشید و سایر منظومات، بدن انسان و عجائب آن. حال در این جهان پر نظم اگر کسی بی‌نظم باشد، وصله ناجور می‌شود. برای بهره مطلوب از عمر باید یک برنامه‌ریزی دقیق داشت.
 برای کارهای روزمره و حتی برای تفریحات سالم، تلاوت قرآن و... باید برنامه‌ریزی داشت. امیرمؤمنان علی(ع) در نهج‌البلاغه در وصیتش به امام حسن(ع) و امام حسین(ع) می‌فرماید: «أُوصِيكُمَا وَ جَمِيعَ وَلَدِي وَ أَهْلِي وَ مَنْ بَلَغَهُ كِتَابِي بِتَقْوَى اللهِ وَ نَظْمِ أَمْرِكُم‌»؛ شما و خانواده و هرکس را که این نامه به دستش می‌رسد، به تقوا و نظم در امور سفارش می‌کنم.
 امام رضا(ع) نیز برای نظم امور ابتدا نام خدا را می‌برد و از او مدد می‌طلبید و بعد امورات و تذکراتی را که به آنها احتیاج داشت یادداشت می‌کرد.

حجت‌الاسلام والمسلمین شیخ‌حسین انصاریان در گفت‌وگو با صبح‌ صادق
مجتبی برزگر/ با طمأنینه و عالمانه صحبت می‌کند؛ سخنان دسته‌بندی شده او و برخورد مناسبش با جو انان و ارائه نکات روز از جمله ویژگی‌هایی است که مستمعان در پای منبر او درک می‌کنند. از پشت تریبون داستان‌های جذابی را تعریف می‌کند و استادانه حرف‌های پندآموزش را از این دریچه به سمع و نظر مخاطب می‌رساند و حتی او را به وجد می‌آورد. کسانی که به حسینیه هدایت یا حسینیه همدانی‌های تهران رفته‌اند با این ویژگی‌های وی آشنا هستند و آنها را تأیید می‌کنند. البته شیخ‌حسین انصاریان یک روضه‌خوان حرفه‌ای هم است و وقتی بعد از سخنرانی منظم و باشکوه به لحظات ارادت به ساحت مقدس ائمه و شور بعد از شعور می‌رسیم می‌بینیم که وعظ پرشورش را با روضه‌خوانی متبحرانه‌اش به اوج می‌رساند. در آستانه رحلت حضرت رسول اکرم(ص) به سراغ این استاد فاضل و ارزشمند رفتیم و پرسش‌هایی را درباره وجود آن حضرت و وعظ و خطابه و ذکر اهل بیت(ع) پرسیدیم؛ استاد شیخ‌حسین انصاریان هم با همان تواضع همیشگی‌اش، با پاسخ‌هایی مبسوط ما را بهره‌مند کرد. در ادامه مشروح این مصاحبه را می‌خوانید.
* پیامبر اعظم(ص) اسوه حسنه و الگوی ما مسلمانان است، مروری بر سیره نبوی نشان می‌دهد که اسلام چقدر زیباست و همگان از این اصول در اعمال پیامبر(ص) به وضوح باخبرند، امروز و در این عصر تمسک به سیره رسول خدا(ص) از چه اهمیت و جایگاهی برخوردار است؟ 
در واقع، سیره نبی مکرم اسلام(ص) جاذبه‌ای برای گرایش به اسلام بود و همه ما پیرو آن هدف وظیفه داریم شخصیت آن حضرت را به مردم و جوانان معرفی کنیم! چرا که اولاً، رفتار عمومی ایشان به شکلی بود که همه او را از پدرشان، خانواده‌شان، اقوام‌شان و حتی مردم کوچه و بازار به خودشان مهربان‌تر می‌دیدند. این خیلی مهم است و پروردگار به دلیل همین نکته اخلاقی خطاب به ایشان می‌فرمایند؛ اگر این‌گونه نبودی، «اَنفَضُّواْ مِنْ حَوْلِكَ» جاذبه‌ای برای گرایش به اسلام وجود نداشت. اگر مردم عاشق اسلام شدند، پیش از دیدن زیبایی‌های دین، جذب اخلاق نیکوی خودت شدند و این موضوع را به خوبی درک کردند که اخلاق تو تجلی دین توست. پیامبر اکرم(ص) به شدت در خانه مهربان بودند، به همسر و فرزند خود احترام می‌گذاشتند؛ نه مهربانی که بتوانند سوءاستفاده کنند، مهربانی معلمی بود؛ یعنی نوعی مهربان بودند که طرف مقابل را در فضای مهربانی رشد می‌دادند، با آن همه سنگینی ‌کار و مشغله هدایتگری و انجام مأموریت‌های رسالت پیامبری، بسیار بامحبت برخورد می‌کردند. خانواده می‌دانستند که ایشان مسئولیت‌ها و تلاش‌های فراوانی خارج از فضای خانه دارد، در روایات متعددی داریم که به شدت دلتنگش می‌شدند تا برگردد و آن‌گاه که بازمی‌گشت آرامش می‌یافتند. نکته اخلاقی دیگر این بود که حضرت در برابر یک عده متکبر، متعصب و جاهل قرار داشتند، چه در مکه و چه مدینه، این متکبران، جاهلان و متعصبان با اقدامات ناپسند و غیرعالمانه و غیر عاقلانه‌شان ایشان را آزار می‌دادند. شخصیت او را لمس نمی‌کردند. اما ایشان با همه این اوصاف نسبت به همه این افراد چه در مکه و چه مدینه یا جلوی روی خودشان گذشت می‌کردند، یا می‌فرمودند: «خدایا هدایت‌شان کن». حتی وقتی که اقتدار پیدا کرد و قوی‌ترین انسانِ منطقه شد از تمام اهل مکه در یک لحظه گذشت کرد. اما پیامبر اسلام(ص) هیچ‌گاه نسبت به منافق، فاسد و تخریب‌کننده گذشت نداشت و همواره می‌فرمودند: «این دسته از افراد، کشتی‌ای که جامعه در آن سوار هستند را سوراخ می‎کنند تا همه  غرق شوند. اینها قابل گذشت نیستند.»
با این مقدمه مناسبتی به سراغ سؤال‌هایی می‌رویم که کمی متفاوت است.

* حاج‌آقا! شما مخاطبان زیادی دارید‎؛ منبری‌های ما چه رویکردی را باید دنبال کنند تا بتوانند مخاطبانی همچون جوانان را جذب کنند؟
یک منبری روی منبر باید با نشاط صحبت کند؛ مستمع خودش را فقط خدا ببیند. یعنی فکر کند یک مستمع بیشتر ندارد و آن هم پروردگار است. در بیان مسائل منفی به مردم حمله نکند که مثلاً شما این گناه را دارید. غائبانه مسائل منفی را مطرح کند و با لفظ مثلاً «بعضی‌ها» کار را جلو ببرد. بعد به آنها هم حالت ترحم داشته باشد و نه حالت طرد و رد کردن؛ واقعاً هم اینگونه باشد. من دلم و قلبم برای آنها می‌سوزد؛ آنها هم عباد خدا هستند؛ ای کاش آنها سر سفره دین خدا بودند؛ ای کاش آنها هم این مشکلات روحی و عملی را نداشتند. به عبارت دیگر، با ظرافت قربان صدقه مردم برود. مسائلی را نگویند که مردم پس بزنند. مطالب را با وقار و با متانت و به دور از هرگونه تندخویی، بیان کند. از مسائل یا افرادی که می‌خواهد تعریف بکند به تعبیر حضرت رضا(ع) افراط و تفریط نداشته باشد و بفهمد مردم چه چیزی را قبول دارند و چه چیزی را رد می‌کنند. مردم ما یک مردمی هستند که تمام حقایق را قبول می‌کنند. حضرت رضا(ع) در جای دیگری می‌فرمایند اگر مردم زیبایی‌های حرف‌های ما و عمق حرف‌های ما را بفهمند، قطعاً از ما متابعت می‌کنند و حقیقتاً درست هم است؛ چرا که در طول 50 سال وعظ و منبری، به این روایت اندیشمندانه رسیده‌ام. 

* با توجه به اینکه مخاطب امروز تشنه حقایق دینی و معارفی است که باید پای منبرها به دست بیاورد، یکی از نکات مداح محور شدن برخی از هیئت‌ها است، چطور می‌توان وزن یک منبری و مداح را به تعادل رساند که همسو با یکدیگر حرکت کنند؟
من خیلی به این مطلب پرداخته‌ام که البته مداحی باید صحیح باشد. مداحی که با اشعار پرمایه، تربیتی و نصیحتی و ذکر مصیبت صحیح همراه باشد. اما اینها باید فرع قرار بگیرد و باید علم را در مجالس اصل قرار بدهند؛ یعنی مردم برای حفظ دین خدا به این نگاه نکنند که حالا همین کار بس است و خرج جلسه‌مان زیاد می‌شود! این تفکر غلطی است. امیرمؤمنان علی(ع) می‌فرماید اگر یک حادثه‌ای برای اسلام پیش آمد باید پول خرج کنید و این حادثه را برگردانید؛ پول خرج کنید و یک منبر درست و اثرگذار را مقدم قرار بدهید؛ مداح را هم شاخه این تنه هیئات قرار بدهند. مگرنه اینکه هیئت مدیره مساجد و  جلسات مذهبی اگر عمر مردم را به شعر و مقداری ذکر مصیبت بگذرانند و حقیقتاً مردم را از علم و معارف الهی محروم کنند، یقیناً در قیامت مسئولند. 

* جناب‌عالی در جایگاه یک منبری موفق و استاد اخلاق‏ بفرمایید منبری‌ها در تبیین صحیح معارف دینی چه وظایفی برعهده دارند؟
ببینید امروز منبری‌ها در مقابل تبلیغات دشمن، بسیار مسئولند؛ اگر براساس مدارک درست و منویات برگرفته از قرآن کریم و روایات انبیا و اهل ‌بیت(ع)، منبر پخته‌ای داشته باشند و برای خشنودی خدا یک مطلب را دنبال کنند و آن تبلیغ اسلام ناب الهی باشد، قطعاً جواب مثبتی خواهند گرفت. 

* مداحان برای تقویت وحدت در جوامع اسلامی به ویژه هیئتی‌ها چه وظایفی دارند؟
انتخاب بهترین اشعار نصیحتی که ریشه در آیات و روایات دارد، مثل اشعار سنایی، صامت بروجردی، صائب تبریزی، قصاید سعدی و شعرای دیگری که حکیم بوده و تا حدی اسلام‌شناس بودند. شعرایی که اسلام را خیلی زیبا معرفی کردند و ذکر مصیبت براساس مدارک بسیار مهمی که در اختیار داریم؛ از ارشاد مفید، کتاب منتهي‌الآمال مرحوم شيخ عباس قمی، بحارالانوار جلدهای 44 و 45. مداحان ما می‌توانند با هنرمندی این مصائب را احساسی به سمع و نظر مستمع برسانند، ‌طوری که به روحیه مردم خدشه‌ای نخورد و خدایی ناکرده مردم پس نزنند. خوشبختانه منابع خیلی خوبی موجود است که اگر به این منابع مراجعه بکنند یک مداحی عالمانه و مملو از بصیرت و فهم، متین و استوار بر اصول الهی و اسلامی به مرحله اجرا درخواهد آمد.  

لحظات غمباری است. حال رسول خدا(ص) رو به وخامت گذاشته است. نزدیکان در کنار بستر ایستاده‌اند. حضرت زهرا(س) هم آنجاست. او با چشمانی اشکبار لحظات واپسین حیات پدر را نظاره می‌کند و آرام ناله سر می‌دهد و اینگونه با خود شعری از ابوطالب را که در وصف پیامبر خدا(ص) است، زمزمه می‌کند: «او آبرومندی است که به آبرویش از ابر باران خواسته می‌شود. او فریادرس یتیمان و نگهبان
 بیوه‌زنان است.»
 پیامبر اکرم(ص) که در بستر خویش شاهد این ماجراست، دختر خود را چنین تسلا می‌دهد: «دخترم؛ بعد از این تو را به خدا می‌سپارم. فاطمه جان! در سوگ من جامه خود مدرید، صورت نخراشید و فقط آنچه در مرگ پسرم ابراهیم گفتم، بگویید؛ «چشم گریان است و قلب دردناک، ولی آنچه خدای را به خشم آورد نگوییم. ‌ای ابراهیم ما همگان در مرگ تو اندوهگین
هستیم.»
سپس با صدایی که به سختی از سینه بیرون می‌آید، می‌فرماید: «دخترم؛ فاطمه‌ام! هم اکنون این آیه از قرآن را بخوان: محمد فقط فرستاده خداست و پیش از او، فرستادگان دیگرى نیز بودند؛ آیا اگر او بمیرد یا کشته شود، شما به عقب برمى‏گردید؟...»
 سپس فرمود: «دخترم نزدیک بیا و آن قدر نزدیک بیا که جز تو کسی صدای مرا نشنود.» سپس زمزمه‌ای در گوش فاطمه(س) فرمود که او گریان شد. مجدداً در گوش او زمزمه‌ای دیگر فرمود که در این لحظه فاطمه(س) شادان گردید؛ آنچنان که خنده بر لبان مبارکش نقش
بست.
سپس رسول خدا(ص) فرمود: «برادرم را صدا بزنید که بیاید.» عده‌ای شیطنت کردند و افراد دیگر را خبر کردند. ام‌سلمه همسر وفادار رسول خدا(ص) گفت: «چرا ایشان را اذیت می‌کنید؟» لذا رفت و امیرالمؤمنین(ع) را فرا خواند. پیامبر اکرم(ص) برای مدت طولانی با علی(ع) صحبت کرد تا اینکه حال آن حضرت رو به ضعف نهاد. در این لحظه امام حسن(ع) و امام حسین(ع) که کودکان خردسالی بودند گریه‌کنان بر رسول خدا‌(ص) وارد شدند و خود را بر روی سینه حضرت
 انداختند.
 امیرالمؤمنین(ع) خواست بچه‌ها را بلند کند که پیامبر(ص) فرمود: «علی جان! آنها را به حال خود بگذار تا من آنان را ببویم و آنان هم مرا ببویند و من از آنان توشه بگیرم و آنها هم از من توشه
 بردارند.»
 لحظه احتضار فرا رسید. رسول خدا(ص) به امیرمؤمنان علی(ع) فرمود: «سر مرا در دامان خود قرار ده؛ زیرا امر خدا فرا رسیده است. بعد از مرگم تجهیز مرا بر عهده‌ گیر و بر من نماز بخوان و از من جدا مشو تا اینکه مرا در مرقدم قرار دهی و از خداوند متعال در این امور 
یاری طلب.»
 پیامبر اکرم(ص) این جملات را فرمود و در حالی که سر در دامان علی(ع) داشت، بدرود حیات گفت و به نزد پروردگارش عروج یافت. در این لحظه امیرالمؤمنین(ع) فریاد برآورد و در حالی که اندوه تمام وجود شریفش را فرا گرفته بود، با چشمانی اشکبار عبایی بر روی پیکر مطهر رسول خدا(ص) کشید و مشغول تجهیز ایشان برای کفن و دفن
 شد.
 آری! غمبارترین لحظه تاریخ بشر این‌گونه رقم خورد و برترین خلق خدا این گونه خاک را به سمت افلاک بدرود گفت و عالمیان را عزادار خویش
کرد.