مملكت اسلامي بايد همه‏اش نظامي باشد. تعليمات نظامي داشته باشد... يك مملكت بعد از يك چند سالي بشود يك كشوري با 20 ميليون جوان كه دارد بيست ميليون تفنگدار داشته باشد. بيست ميليون ارتش داشته باشد و اين يك همچه مملكتي آسيب‌بردار نيست.
 (حضرت امام خميني، 4/9/1358)مملكت اسلامي بايد همه‏اش نظامي باشد. تعليمات نظامي داشته باشد... يك مملكت بعد از يك چند سالي بشود يك كشوري با 20 ميليون جوان كه دارد بيست ميليون تفنگدار داشته باشد. بيست ميليون ارتش داشته باشد و اين يك همچه مملكتي آسيب‌بردار نيست.
 (حضرت امام خميني، 4/9/1358)

دشمنان نجيب و بي‌ضرر
 محمد گنجي/  در شامگاه یکم آذر سال ۱۳۷۷ هجري شمسي، داريوش فروهر، رهبر حزب ملت ايران و همسرش پروانه مجد اسکندري در منزل مسکوني‌شان در خيابان هدايت تهران به قتل رسيدند. اين پرونده چند روز بعد با کشف اجساد محمدجعفر پوينده و محمد مختاري و مرگ مشکوک مجيد شريف وارد مرحله جديدي شد. ۱۴ آذرماه بود که آيت‌الله‌العظمی خامنه‌اي، در ديدار گروهي از روحانيون و مبلغان ديني خواستار «پيگيري جدي قتل‌هاي اخير از سوی دولت و قوه قضائیه» شدند. رئیس‌جمهوری وقت هم با حکمي مسئولان وزارتخانه‌هاي کشور و اطلاعات را مأمور بررسي اين پرونده کرد و چند روز بعد در روز ‌٢٣ آذر ماه سال ‌1377 کميته‌اي با نام کميته تحقيق قتل‌هاي مشکوک اخير به دستور وي تشکيل شد. 
در آن ايام که چگونگي مواجهه با اين ماجرا خود به مسئله مهمي در بين نيروهاي انقلاب و توده‌هاي مردم بدل شده بود، رهبر معظم انقلاب اسلامي بخش مهمي از بيانات در خطبه‌هاي نمازجمعه تهران در تاريخ 18 دي ماه سال 1377 را به بررسي اين مسئله اختصاص دادند و سخنان مهمي ايراد فرمودند که در تاريخ انقلاب اسلامي جاودانه ماند. معظم‌له اين رخداد را حادثه بي‌سابقه‌اي براي کشور دانستند و به شرح ابعاد آن پرداختند و چنين فرمودند:
«اوّلاً اين قتل‌هايي که اتّفاق افتاد، حوادثي بسيار بد، زشت، نفرت‌آور و حقيقتاً در خور محکوم کردن بود. کساني که اينها را محکوم کردند، بجا محکوم کردند. اينها علاوه بر اينکه قتل بود، جنايت بود؛ با روش‌هاي بد و غير قانوني بود. علاوه بر اين، موجب درگير شدن نظام جمهوري اسلامي‌ـ با اين همه مسائلي که دارد‌ـ به مسائل بي‌خودي و بيهوده شد. الآن ما مسائل اقتصادي داريم، مسائل گوناگون داريم، مسئله نفت داريم، مسئله تجارت خارجي داريم، مسئله صادرات غيرنفتي داريم، مسئله پول داريم، مسئله ارز داريم، مسائل سياست خارجي داريم؛ حالا در لابه‌لای اين همه مشکلاتي که دولت با اينها درگير است و دست و پنجه نرم مي‌کند و همه مسئولان دولتي هم براي کارهاي خودشان مشغول تلاشِ سختند، ناگهان يک قضيه اين‌طوري هم براي نظام درست کنند؛ اين زشتىِ چنين حادثه‌اي را چند برابر مي‌کند؛ بنابراين، اين حوادث، واقعاً حوادث بدي بود.
نکته دوم، اين است که من بايد از وزارت اطّلاعات‌ـ از مديران وزارت، از وزير و معاونان و مسئولان، از هیئت سه نفره‌اي که رئيس‌جمهور براي پيگيري اين حادثه معين کردند‌ـ تشکّر کنم. اينها واقعاً زحمت کشيدند و حقيقتاً اين روزها تجربه سختي را از سر گذراندند. اين شوخي نيست. انسان يک نقطه ضعفي را در پيکره خودش احساس کند، صادقانه آن را با مردم در ميان بگذارد و بگويد اين‌جايم اين اشکال را دارد، اين ضعف را دارد. هر کسي اين کار را نمي‌کند. شما بدانيد از اين‌گونه قضايا، تا آنجايي که ما مي‌شناسيم، در همه سرويس‌هاي امنيتي دنيا‌ـ حتّي چندين برابر‌ـ اتّفاق مي‌افتد. اگر بدانيد که سازمان «سيا» آمریکا و «موساد» صهيونيست‌ها و «اينتليجنت سرويس» انگليس‌ـ حالا اين سه سازماني که از اينها ماجراهاي زيادي را اطّلاع داريم‌‌ـ چقدر دست‌شان درگير قتل‌ها و جنايت‌ها و خباثت‌ها و بمب‌گذاري‌ها و آدم‌کشي‌ها و مثله‌کردن‌ها و ترورها و ايجاد وحشت‌هاست‌ـ که البته ما هم يقيناً همه‌اش را اطّلاع نداريم؛ گوشه‌هايي از آن را فقط اطّلاع داريم‌ـ واقعاً دچار بهت و حيرت مي‌شويد! منتها آنها نمي‌آيند اين‌طور صريحاً اعلام کنند. يک نفر جاسوس در داخل دستگاه امنيتي کشوري از همين کشورهاي معروف پيدا شد؛ اوّلاً تا ماه‌ها که به کسي چيزي نگفتند‌ـ همين‌طور کتمان کردند‌ـ بعد که ديدند طرفِ مقابل افشا کرد، اينها هم مجبور شدند و افشا کردند؛ آنها هم بنا کردند يک طوري رفع و رجوع کردن! البته محاکمه‌اش کردند؛ ليکن از لحاظ تبليغاتي، اين‌طور چيزها را به رو نمي‌آورند و نمي‌گويند. شما ببينيد درباره اين قضيه ما که خودِ وزارت اطّلاعات پيش‌قدم شد و مطلب را بيان کرد، چه جنجالي راه انداخته‌اند! انگاري که وزارت اطّلاعات جمهوري اسلامي، در مقابل ده‌ها سازمان جاسوسىِ پاک و نوراني و پاکدامن(!) مثل «موساد» و «سيا» و «اينتليجنت سرويس» يک مجرم است! آنها مرکز فسادند. گاهي اوقات چيزهايي از آنها بيرون آمده که دنيا را متوجّه کرده است؛ از جمله کتابي است که به فارسي هم ترجمه شده و چند سال پيش منتشر گرديده است. در اين کتاب توضيح مي‌دهد که يک نفر از افراد ظاهراً «MI6» انگليس‌ـ حالا من درست يادم نيست ـ که مربوط به مجموعه همين «اينتليجنت سرويس» انگليس است، از کارهايي که در آنجا انجام ميگرفته و فجايعي که مي‌شده است، گزارشي مي‌نويسد. در مقدّمه ترجمه فارسي اين کتاب نوشته بودند که اين کتاب در انگلستان ممنوع‌الانتشار است؛ فروشش را هم ممنوع کرده‌اند و کسي اجازه ندارد آن را منتشر کند! با اينکه سال‌هاست اين کتاب نوشته شده، اما شايد تا به حال هم همين‌طور باشد. هر ترجمه‌اي که از اين کتاب بشود، آن ترجمه هم در داخل انگليس ممنوع است! از اين حرف‌ها فراوان بوده است؛ بنابراين، شجاعتِ اين برادران ما در خور تحسين است که اين مطلب را بيان کردند...
 نکته بعدي اين است که اين قضيه تمام نشده است. به نظر ما، اين رشته هنوز سرِ درازتر از اين دارد. با توجّه به تجربه خودم در زمينه‌هاي گوناگونِ اداره کشور در طول اين 20 سال و آشنايي با جريان‌هاي سياسي داخلي و خارجي، من نمي‌توانم باور و قبول کنم که اين قتل‌هايي که اتّفاق افتاد، بدون يک سناريوي خارجي باشد؛ چنين چيزي ممکن نيست. اين قتل‌ها به ضرر ملت ايران بود، به ضرر دولت بود، به ضرر حکومت بود. يک گروه داخلي که جزو وزارت اطّلاعات هم باشند، هر چه هم حالا فرض کنيد که متعصّب باشند و بناي اين کار را داشته باشند، در سطوحي از وزارت اطّلاعات که اهل تحليلند، امکان ندارد دست به چنين قتل‌هايي بزنند. اين افرادي که کشته شدند، بعضي‌ها را ما از نزديک مي‌شناختيم. اينها کساني نبودند که يک نظام، اگر بخواهد اهل اين حرف‌ها باشد، سراغ اينها برود. اگر نظام جمهوري اسلامي اهل دشمن‌کُشي است، دشمنان خودش را مي‌کُشد؛ چرا سراغ فروهر و عيالش برود؟! مرحوم فروهر، قبل از انقلاب دوست ما بود؛ اوّلِ انقلاب همکار ما بود؛ بعد از پديد آمدن اين فتنه‌هاي سال 60 دشمن ما شد؛ اما دشمن بي‌خطر و بي‌ضرر.
 بيني و بین‌الله، فروهر و همسرش‌ـ اين دو مرحوم‌ـ دشمنان ما بودند؛ اما دشمنان بي‌ضرر و بي‌خطر. اينها هيچ ضرري نداشتند. نه به جايي وابسته بودندـ که ما آن را مي‌دانستيم‌ـ (الآن کساني در داخل فعّاليت مي‌کنند که يقيناً به دستگاه‌هاي خارجي وابستگي دارند؛ اما دستگاه با اينها کاري ندارد و به سراغ کسي مي‌رود که واقعاً دشمنش بوده است) و نه اقتداري داشتند. حزبي با عناصر خيلي معدودي داشتند که سال‌هاي متمادي اين حزب بود. اينچنين دشمني که در داخل کشور هست، مرتّب عليه نظام اطّلاعيه هم مي‌دهد، ديگران هم مي‌گويند که بله؛ در داخل ايران مثلاً آقاي فروهر اطّلاعيه دادـ داده باشد‌ـ اما کسي از مردم که او را نمي‌شناخت؛ کسي که با او آشنايي نداشت؛ کسي که تحت نفوذ و تأثير حرف‌هاي او نبود. ايشان معروفيتي در ميان مردم نداشت؛ نفوذي نداشت؛ دشمن بي‌خطري بود؛ انصافاً آدم نانجيبي هم نبود؛ البته ما دشمناني هم داريم که انصافاً نجيب نيستند؛ اما مرحوم فروهر و مخصوصاً عيالش نه؛ آدم‌های نانجيبي نبودند. حالا شما فکر کنيد، کسي که مثل فروهر را مي‌کشد، آيا مي‌تواند دوست نظام باشد؟! مي‌تواند براي نظام کار کند؟! چنين چيزي معقول است؟! من اين را باور نمي‌کنم. آشنايي من با مسائل سياسىِ اين 20 ساله و قبل از اين، در دوران انقلاب‌ـ آشنايي با اشخاص، آشنايي با جريانات سياسي، آشنايي با توطئه‌هاي گوناگوني که از اطراف دنيا هميشه در جريانش بوده‌ايم‌ـ اجازه نمي‌دهد که من باور کنم اين کارِ عناصري است که با نظام مسئله‌ای ندارند و نمي‌خواهند عليه نظام کار کنند.
بعضي از اين دو، سه نفر نويسنده‌اي هم که متأسّفانه در اين حادثه کشته شدند، اسم‌شان را بنده هم نشنيده بودم. الآن بنده غالباً مجلات و کتاب‌ها و تازه‌هاي فرهنگ را مي‌بينم. من آدمي نيستم که يک نويسنده و روشنفکر معروفي در کشور باشد و او را نشناسم؛ البته شايد مثلاً در بعضي از محافل فرهنگي يا غيرفرهنگي خارجي، اينها را مي‌شناختند؛ اما در داخل آنقدر معروف نبودند که بنده اسم اينها به گوشم خورده باشد. بعضي‌هاي‌شان را هم که اسم‌هاي‌شان را شنيده بودم، جزو روشنفکران درجه يک اين کشور نبودند. افرادي که مردم اينها را نمي‌شناسند، مردم از کتاب‌ها و نوشته‌ها و آثار فکري‌شان هيچ خبري ندارند و کسي از اينها حرفي نمي‌شنود، بُرد تبليغي ندارند. آن دستي که به فکر مي‌افتد بيايد اينها را تصفيه کند و به قتل برساند‌ـ يا در داخل خانه‌هاي‌شان، يا در ميان راه، يا در خيابان، يا در بيابان‌ـ مگر مي‌تواند بيگانه نباشد و تابع يک نمايشنامه از پيش طراحي شده‌اي نباشد؟!
بايد بگردند اينها را پيدا کنند. من به شما برادران وزارت اطّلاعات مي‌گويم؛ البته خصوصي هم پيغام داده‌ام و از شما خواسته‌ام. به آقاي رئيس‌جمهور هم تأکيد کرده‌ام، به مسئولان وزارت هم گفته‌ام، حالا هم به اين وسيله در حضور مردم از آنها مي‌خواهم که اين قضيه را دنبال کنند و سرنخ‌ها را بيابند. بايد هوشياري به‌ خرج دهند. ممکن است عواملي که جزو وزارت بوده‌اند، افرادي باشند که فريب خورده باشند و تحت تأثير آنها قرار گرفته باشند؛ بايد گشت و عوامل و سرنخ‌ها را پيدا کرد و نبايد به اين آساني از آن گذشت. من عقيده دارم که دستگاه اطّلاعاتي ما بحمدالله اين ظرفيت را دارد. تا به حال نشان داده است که قدرت دارد، ظرفيت دارد و مي‌تواند کارهاي بزرگ را انجام دهد؛ اين کار هم از همان کارهاست.»


امام خامنه‌ای در گذر زمان ـ ۱۶۵
 سید مهدی حسینی/ سال ۷۶ سرآغاز تشکیل جریان جدیدی بود که به دوره اصلاحات مشهور شد؛ دوره‌ای که وقایع جدیدی را رقم زد. در دوم خرداد سال ۱۳۷۶ با برگزاری انتخابات هفتمین دوره ریاست‌جمهوری و رقابت پرشور انتخاباتی بین علی‌اکبر ناطق‌نوری و سیدمحمد خاتمی دو نامزد این انتخابات فضای جدیدی در جامعه ایجاد شد. سیدمحمد خاتمی با رأی بالایی پیروز این انتخابات شد و زمام امور ریاست‌جمهوری را به دست گرفت. در جریان انتخابات برخی از طرفداران خاتمی در قالب گروه‌ها و تشکل‌های حامی ایشان شروع به تخریب جریان رقیب کردند، اما امام خامنه‌ای(مدظله‌العالی) با تلاش فراوان در این مقطع و با تبیین موضوع مشارکت سیاسی مردم در نظام جمهوری اسلامی ایران، آنها را به شرکت در موضوع تعیین سرنوشت خود و آینده کشور فراخواندند و حضور گسترده مردم در انتخابات را حضوری برای حمایت از انقلاب اسلامی و نظام جمهوری اسلامی ایران و رأی آنها را رأی به نظام جمهوری اسلامی دانستند و طی بیاناتی درباره اصلاحات با ارائه مفهوم آن در مقابله با توطئه‌ها، رهنمودهای مهمی دادند، ایشان فرمودند: «اگر کسانی بیایند با عدم اعتقاد به اساس ارزش‌ها دم از تحول بزنند، معلوم است که تحول مورد نظر آنها، یعنی تحول نظام اسلامی به نظام غیر اسلامی، تحول مورد نظر آنها یعنی حذف تام اسلام، حذف حقیقت اسلام... ساختار قانون اساسی بایستی به طور کامل در اصلاحات حفظ بشود.» معظم‌له این جریان را در غیر این‌ صورت اصلاحات آمریکایی‌ نامیدند.
جریان دوم خرداد به گونه‌ای پیش می‌رفت که آقای منتظری هم در ۲۳ آبان ۷۶ در حسینیه خود در شهر قم سخنان وهن‌‌آلودی ایراد کرد و اظهارات او با صراحت برخلاف نظرات حضرت امام بود، به خصوص آنجا که گفت: «من به آقای خاتمی هم گفتم اگر من به جای شما بودم می‌رفتم پیش رهبر می‌گفتم شما مقامت و احترامت محفوظ، ۲۲ میلیون نفر به من رأی دادند و از من انتظاراتی دارند. اگر قرار باشد در نصب استانداران و وزرا دخالت کنند و افرادی را به من تحمیل کنند، من نمی‌توانم کار کنم، بنابراین من ضمن تشکر از مردم استعفا می‌کنم، آقای خاتمی باید این‌گونه برخورد می‌کرد...» البته این اظهارات ایشان اعتراضات خودجوش و گسترده مردمی را به دنبال داشت و جماعت‌هایی به خیابان‌ها آمدند و ضمن محکوم کردن سخنان منتظری و با صدور اطلاعیه‌ها و بیانیه‌ها، گردهمایی‌ها و تظاهرات‌های خیابانی در شهرها با ولایت فقیه و رهبر فرزانه انقلاب تجدید عهد کردند. این ماجرا چند روز ادامه داشت، در پشت پرده جریان دوم خرداد و اصلاحات توطئه‌های انحرافی در دستور کار بود؛ اما امام خامنه‌ای هوشمندانه انقلاب اسلامی را از آن به سلامت عبور دادند.

 اکبر ادراکي/ در سال 1356 که محمدرضا پهلوي به اشاره آمريکا، فضاي باز سياسي جديد خود را اعلام کرد، جبهه ملي چهارم با پيشگامي شاپور بختيار در 28 آبان با عنوان اتحاد نيروهاي جبهه ملي ايران و همکاري سه حزب ايران، حزب ملت ايران و جبهه سوسياليست‏هاي نهضت ملي ظاهر شد.
اين جبهه در خرداد 1356 با امضاي سه نفر از سران جبهه ملي، يعني دکتر کريم سنجابي، داريوش فروهر و شاپور بختيار نامه‌اي به شاه نوشته و از او خواستند براي نجات کشور به حکومت استبدادي پايان داده، به اصول مشروطيت تمکين کند.
جبهه ملي، تشکلي که پيش از اين حدود سه بار نیروهایش را جمع‌آوري و سازماندهي کرده بود، در فضاي باز سياسي ناشي از فشارهاي کار‌تر بر دولت ايران و شکست برنامه انقلاب سفيد شاه و ملت، فعاليت‌هايش را در آبان 1356 از سر گرفت و روز 28 آبان ماه، اتحاد نيروهاي جبهه ملي طي بيانيه‌اي اعلام موجوديت کرد.
به موجب اين اعلاميه، جامعه سوسياليست‌هاي نهضت ملي ايران، حزب ايران و حزب ملت ايران جبهه ملي چهارم را تشکيل دادند.
حسيبي برای ریاست شوراي مرکزي و سنجابي، بختيار، فروهر، رضا شايان و مشيري به منزله اعضاي کميته مرکزي انتخاب شدند. از اعضاي برجسته ديگر جبهه ملي مي‌توان کاظم سامي، حسن نزيه، علي‌اصغر صدر، حاج سيدجوادي، مهدي بازرگان، اللهيار صالح، حسين مکي، ابوالحسن بني‌صدر و... را نام برد.
جبهه ملي چهارم را با توجه به مواضع و تفکرات سياسي رهبران و اعضای تشکيل‌دهنده و ساختار سازماني‌اش مي‌توان جبهه‌اي تلقی کرد که خواستار مبارزه در رژيم است، نه با رژيم.
اين جبهه ضمن انتقاد از عملکرد دولت در اوايل شکل‌گيري، هنوز اميدوار بود که شاه بتواند با اعمال مديريت، اصلاحات لازم را انجام دهد؛ اما روند تحولات سياسي به گونه‌اي پيش رفت که اين سياست کجدار و مریز به اختلافات گسترده در جبهه منجر شد.
هرچند جبهه ملي ايران در جلسه شوراي مرکزي خود تصويب کرده بود دريافت هر گونه حکم نخست‌وزيري از شاه براي اعضا ممنوع است و طي ماه‌هاي مهر تا آذر 57 غلامحسين صديقي و کريم سنجابي درخواست شاه براي پذيرش اين پست را نپذيرفته بودند، شاپور بختيار بدون اطلاع اعضاي جبهه ملي حکم نخست‌وزيري خود را از شاه دريافت کرد و براي تأييد به مجلسين برد.
مواضع بختيار و اختلاف وي با ديگر رهبران جبهه درباره نحوه مبارزه با رژيم به انشعاب فکري بين رهبران جبهه ملي دامن زد تا جايي که کريم سنجابي همزمان با نخست‌وزيري بختيار به پاريس رفت و پس از ملاقات با امام(ره)، رژيم سلطنتي را غير قانوني دانسته و در اعلاميه‌اي با آن مخالفت کرد.
هيچ یک از اعضاي جبهه ملي با توجه به تخلف آشکار بختيار از مصوبه جبهه، حاضر به همکاري با وي نشدند و در اولين جلسه شوراي مرکزي جبهه ملي ايران پس از اين واقعه که با حضور همه اعضاي قديمي و ذي‌نفوذ، مانند اللهيار صالح، مهدي آذر، غلامحسين صديقي، کاظم حسيبي، مسعود حجازي، کريم سنجابي، ذوالنور، اصغر پارسا، احمد زيرک‌زاده، شمس‌الدين اميرعلايي، پرويز ورجاوند، اديب برومند، حسين شاه‌حسيني و... برگزار شده بود، به اتفاق و حتي بدون رأی ممتنع، اخراج شاپور بختيار را به تصويب رساندند.
در بيانيه جبهه ملي ايران درباره برکناري شاپور بختيار آمده بود: «طبق گزارش‌هاي رسيده، بختيار عضو جبهه ملي ايران بدون رعايت انضباط سازماني مأموريت تشکيل دولت را پذيرفته‌اند. جبهه ملي ايران آن سان که اعلام داشته است نمي‌تواند با وجود نظام سلطنتي غير قانوني با هيچ ترکيب حکومتي موافقت نمايد. شوراي مرکزي جبهه ملي ضمن مخالفت شديد با اقدام آقاي دکتر شاپور بختيار به آگاهي همگان مي‌رساند که در اين شرايط تشکيل دولت از طرف ايشان به هيچ روي با مصوبات آرماني و سازماني جبهه ملي ايران سازگاري ندارد و به همين دليل از عضويت جبهه ملي ايران برکنار مي‌شود.»

 مرتضي دخيلي/ عزالدين قسام سوري‌الاصل و از وکلاي شهر لاذقيه، سوريه بود. در سال 1871 در روستاي «جبلة» در جنوب لاذقيه در خانواده‌اي متدين و اهل علم و ادب و فضيلت به دنيا آمد. در 14 سالگي پدرش براي ادامه تحصيل، او را به دانشگاه الازهر مصر فرستاد. او به همراه برادرش فخرالدين به آنجا رفت و در محضر استادان بزرگي همچون «شيخ‌محمد عبده» علوم ديني را فرا گرفت.
سال‌هاي تحصيل او با مبارزات مردم مصر بر ضد استعمارگران انگليس مصادف بود که اين امر او را به شدت تحت تأثير قرار داد. شيخ عزالدين در سال 1903 به کشورش بازگشت و امام جماعت «مسجد منصوري» در جبلة شد و از طريق ايراد خطبه و سخنراني و تدريس توانست نزد مردم آنجا، احترام فراوانی کسب کند و به مقام و موقعيت والاي اجتماعي دست يابد؛ به طوري که عده بسیاری خواستار برقراري روابط دوستانه با او شدند.  شيخ‌ قسام در کنار فعاليت‌هاي علمي و درسي، به فعاليت‌هاي سياسي نيز پرداخت.
او هنگام اقامت در سوريه، به دنبال حمله ايتاليا به ليبي، مردم را به جنگ عليه سلطه ايتاليا دعوت کرد و در تظاهراتي که در سوريه به همين منظور برپا شد، فعالانه شرکت کرد و براي تأمين بخشي از نيروي رزمي اقدام به فراخواني نيروهاي داوطلب و تهيه وسایل و امکانات براي خود و خانواده‌شان کرد؛ ولي مقامات دولت عثماني مانع از سفر آنها به ليبي شدند.
در سال 1920‌ـ 1919 به گروه «عمرالبيطار» پيوست که در شمال سوريه در کوه‌هاي صهيون عليه سلطه فرانسوي‌ها مي‌جنگيدند. او در رأس مجاهدان اين گروه قرار داشت که پرچم مخالفت عليه فرانسوي‌ها را برافراشت. شيخ قسام در اين راه مجبور به ترک زادگاهش شد و با فروش اسباب و اثاثيه‌اش، خانواده‌اش را به روستاي ديگري که از نظر راهبردی موقعيت مهمي در انقلاب داشت، نقل مکان داد.
وقتي فرانسوي‌ها از جلب رضايت و همکاري او نااميد شدند، حکم اعدام او را از طريق ديوان لاذقيه صادر کردند. شيخ قسام پس از آگاهي از حکم ديوان، تصميم گرفت به فلسطين مهاجرت کند. بعد از مدتي خانواده‌اش نيز به او پيوستند. وی مرحله دوم مبارزات سياسي ‌ـ فرهنگي خود را در حيفا بر ضد استعمار انگليس و به منظور دفاع و کمک به مردم مظلوم فلسطين آغاز کرد.
شیخ‌ عزالدین فعاليت علمي ـ فرهنگي خود را با تأسيس يک مدرسه شبانه براي سوادآموزان عرب ادامه داد. شيخ قسام به دنبال تداوم مبارزات سياسي‌اش، اقدام به تأسيس «جمعيت جوانان مسلمان» در سال 1927 کرد و در سمت رئيس اين جمعيت، توانست با مردم تماس بيشتري داشته باشد. شيوه او براي تهيه ساز و برگ نظامي سازمان و گروه‌هاي تشکيل شده، اين بود که هر عضو با پول خودش اسلحه تهيه کند و هر کس به اندازه توانایی مالي خود به گروه کمک مالي کند و با جمع‌آوري اعانه از سوي مردم از روي اکراه و اجبار مخالف بود.
شايد بتوان گفت؛ شيخ قسام اولين کسي بود که معتقد بود؛ براي پيشبرد اهداف سياسي و جلوگيري از تشکيل ميهن قومي براي يهوديان، بايد جنگ مسلحانه کرد. وي اين مطلب را در جلسات گروه‌ها مطرح مي‌کرد. او همچنين معتقد بود؛ بايد با استعمار انگليس مبارزه کرد. در واقع نوک پیکان حمله را متوجه انگليس مي‌کرد، نه يهوديان؛ زيرا مي‌دانست که امتيازات و امکاناتي که در اختيار يهوديان قرار مي‌گيرد همه از سوی حکام انگليس است.
شیخ عزالدین تصميم گرفت که جهاد را علني سازد و مردم را در جريان عمليات سازمان قرار داده و روحيه آنها را تقويت کند. به ويژه که سيل انتقال يهوديان و تجهيز مخفيانه آنان از سوی حکومت انگليسي و اوضاع بد سياسي، اجازه بيشتر براي پنهان کردن انقلاب را نمي‌داد؛ بنابراین شيخ قسام آخرين جلسه گروه را در حيفا در شب 12 نوامبر سال 1935 در خانه «محمودسالم مخزومي» تشکيل داد و خطوط کلي و عملکرد هر يک از افراد گروه را تعيين کرد. يارانش با پولي که از فروش اثاثيه منازل خود تهيه کردند، اسلحه خريداري کردند و بدون توجه به قدرت نظامي بريتانيا و سپاه اندک خود به طرف کوه‌هاي «يعبد» که در نزديکي شهر حيفا و ناوگان انگليس قرار داشت، حرکت کردند.
بعد از اينکه مقامات انگليسي از کار شیخ قسام مطلع شدند و مکان او را پيدا کردند، نيروهاي بسیاری را در تاريخ 15/11/1935 براي يافتن او فرستادند. نيروهاي انگليسي با نيروهاي شیخ قسام در نزديکي روستاي «البارد» درگير شدند. همين منبع نقل مي‌کند که اوضاع به شدت تغيير کرد و هنگامي که شیخ عزالدین و 11 نفر از يارانش در روستاي «شيخ زايد» داخل بيشه يعبد بودند، نيروهاي انگليسي آنها را محاصره کرده و ارتباط‌شان را با روستاهاي مجاور قطع کردند. آنها وارد جنگي نابرابر شدند که شش ساعت به طول انجاميد. عده‌ای از نيروهاي انگليسي به هلاکت رسيده و شیخ قسام و يکي از يارانش شهيد شده و بقيه اسير و مجروح شدند.
قيام و شهادت عزالدين قسام و يارانش تمام فلسطين را غرق در ماتم و اندوه کرد و آنچنان اثري در دل و جان مردم گذاشت و احساسات‌شان را برانگيخت که بي‌توجه به سختگيري حکومت، به خيابان‌هاي حيفا ريخته و دست به تظاهرات بزرگ و گسترده‌اي زدند که تا آن زمان حيفا به خود نديده بود. همه شهر تعطيل شد و نيروهاي انگليسي ناگزير شدند جنازه شهدا را به خانواده‌‌شان تحويل دهند. شیخ قسام با شهادت خود فلسطين را از خواب غفلت بيدار کرد و با مبارزه‌اش هرچند که طولاني نبود، توانست بر اعماق دل مردم فلسطين تأثير گذارد و راه را به آنها نشان دهد.

 در تاريخ ۱۷/۷/۱۳۵۹ از سوي عده‌اي از نمايندگان مجلس شوراي اسلامي، طرح قانوني ادغام سازمان بسيج مستضعفين در سپاه پاسداران انقلاب اسلامي تهيه و به مجلس شوراي اسلامي تقديم مي‌شود که به کميسيون امور دفاعي ارجاع شد، در اين کميسيون و نيز کميسيون امور داخلي مورد رسيدگي و بحث قرار گرفت. در جلسه ۵۷ مجلس شوراي اسلامي دو فوريت طرح واگذاري وظيفه بسيج مستضعفين به عهده سپاه پاسداران رد شد. این طرح پس از اصلاحات در جلسه کميسيون مشترک امور دفاعي و داخلي به تصويب مي‌رسد و در جلسه ۷۶ به بحث گذاشته مي‌شود که به علت ناتمامي به جلسه روز بعد، يعني جلسه ۷۷ (سه‌شنبه مورخ ۱۱/۹/13۵۹) موکول مي‌شود که در جلسه، نماينده سپاه پاسداران انقلاب اسلامي (محمدزاده) و رئيس سازمان بسيج مستضعفين (مجد) صحبت می‌کنند که با کليات طرح ادغام موافقت می‌شود. اين قانون با سه ماده در تاریخ ۲۸/۱۰/1359 به تصويب مجلس شوراي اسلامي رسيده و شوراي نگهبان آن را تأييد می‌کند.  وقتي این طرح در دي ماه سال ۵۹ به تصويب مجلس شوراي اسلامي رسيد.
 حميدرضا ميري/ پس از آنكه فرماندهان ايراني دريافتند كه با جنگ‌هاي كلاسيك و شيوه‌هاي شناخته شده نمي‌توان كاري از پيش برد، طرح عمليات‌هاي چريكي و غير كلاسيك را به اجرا گذاشتند. اولين عمليات، عملیات امام مهدي(عج) بود كه در 26 اسفند ماه 1359 در غرب سوسنگرد انجام شد. از اين عمليات تا عمليات «ثامن‌الائمه» كه در تاريخ پنجم مهر ماه سال 1360 انجام شد، حدود 10 عمليات محدود در جبهه‌هاي گوناگون رخ داد كه عمليات «فرمانده كل قوا، خميني روح خدا»، عمليات «رمضان» و «شهيد مدني» از آن جمله‌اند.
براساس طرحي به نام «امام مهدي(عج) » كه شهيد حسن باقري طراحي کرده بود، مقرر شد تا سپاه با استعداد 200 حمله‌ور و با سلاح‌هاي معمولي و آر‌پي‌جي، ‌از چهار محور به نيروهاي عراقي در غرب سوسنگرد حمله كنند. حمله در ساعت 7 و30 دقيقه صبح آغاز شد. دشمن غافلگير شده و عمليات با سرعت غير قابل تصوري پيش مي‌رفت.
با انهدام يك گردان تانك و يك گردان مكانيزه دشمن، نيروهاي خودي به پيروزي رسيدند. اما به دلیل نداشتن تجربه كافي در اين گونه عمليات‌ها و فقدان نيروي جايگزين براي تثبيت مواضع آزاد شده، پس از گذشت يكي دو روز، عراقي‌ها به مواضع پيشين خود بازگشتند.
در اوایل سال 1360 طرح عملیات دیگری تهیه شد که بعدها به عملیات در تپه‌های الله‌اکبر شهرت یافت. بر اساس این طرح، رزمندگان اسلام مرکب از تیپ 3 لشکر 92 زرهی ارتش به همراه یک گردان از سپاه پاسداران و یک گردان از گروه جنگ‌های نامنظم شهید چمران می‌بایست به هدف تصرف و تأمین تپه «الله‌اکبر» تک کنند. همچنین تیپ 2 احتیاط نیروی زمینی ارتش در جنوب و تیپ یک آن لشکر به پدافند در مواضع خود در جنوب غربی اهواز ادامه دهند و نیروهای زرهی پس از یگان‌های پیاده وارد عمل شوند.
سرانجام در ساعت 4 بامداد روز 31 اردیبهشت، عملیات آغاز شد. توپخانه رزمندگان اسلام آتش انبوه خود را بر روی مواضع دشمن گشود. غرش توپ‌ها در دل شب، شادی رزمندگان اسلام و وحشت فریب‌خوردگان عراقی را به دنبال داشت. آتش انبوه به مدت 30 دقیقه اجرا شد و سپس با شدتی کمتر ادامه یافت.
پس از اجرای آتش تهیه در ساعت 4 بامداد روز 31 اردیبهشت 1360، رزمندگان اسلام که تا نزدیکی مواضع دشمن پیشروی کرده بودند، تکبیرگویان به سنگرهای عراقی‌ها هجوم برده و دشمن را غافلگیر کردند.
نبرد رزمندگان اسلام تا ساعت 12 همان روز با شدت تمام ادامه داشت و در آن ساعت یگان‌ها مواضع خود را تحکیم کردند تا آمادگی لازم را برای مقابله با پاتک احتمالی دشمن داشته باشند.
نظر شهید دکتر چمران این بود که همان روز تپه شهیطیه از وجود دشمن پاک شود. تیپ 3 زرهی لشکر 92 داوطلب شد تا این منطقه را از وجود دشمن پاک کند، اما در ساعات اولیه بعد از ظهر همان روز نیروهای دشمن در زمین‌های غرب الله‌اکبر، آماده پاتک شدند، در چنین شرایطی نگهداری تپه الله‌اکبر برای رزمندگان اسلام ارزش حیاتی‌تری از تپه شهیطیه داشت.
در پنجم خرداد رزمندگانی از گروه جنگ‌های نامنظم شهید چمران برای تصرف تپه شهیطیه اعزام شدند. آنها توانستند این مأموریت را با موفقیت به انجام رسانند، در نتیجه تپه تصرف شد. پایان این عملیات که به مدت 6 روز به طول انجامید در روز پنجم خرداد ماه 1360 اعلام شد. این عملیات پس از گذشت تقریباً هشت ماه از آغاز جنگ فتح‌البابی برای رزمندگان اسلام شد و سد دفاعی دشمن را که روز به روز مستحکم‌تر می‌شد، شکست. در طی عملیات یاد شده صدها نفر از نیروهای دشمن به اسارت درآمدند و 280 نفر از آنها کشته و صدها نفر زخمی شدند، همچنین بسیاری از تجهیزات آنها منهدم شد.