علیرضا جلالیان/ 50ساعت پس از وقوع زلزله، در نیمههای شب از تهران با اتوبوس عازم مناطق زلزلهزده شدیم. از قبل با لشکر نبیاکرم(ص) کرمانشاه هماهنگ کرده بودیم. مقصد اولیه ستاد لشکر نبیاکرم(ص) بود؛ اما نکته مهم در مسیر ما تا کرمانشاه حجم زیاد خودروهای شخصی و وانتها و کامیونهای پر از تجهیزات برای زلزلهزدگان بود که عمده رانندگان آنها هم در کنار جاده نیمهشب را استراحت میکردند تا دقایق اولیه صبح مسیر را ادامه بدهند. با ورود به ستاد لشکر، ابتدا به دفتر فرماندهی رفتیم و در آنجا تنها با معاون هماهنگکننده لشکر مواجه شدیم. فرمانده، جانشین لشکر و عمده نیروهای عملیاتی در قرارگاههای تاکتیکی در مناطق حضور داشتند. معاون هماهنگکننده میگفت از دقایق اولیه فرماندهان و نیروها در منطقه مستقر شدهاند و تا الآن آنجا ماندهاند. حتی فرمانده لشکر به وی سپرده بود تا لباس برایش بفرستند؛ چون لباسش خاکی و پاره شده بود. قرار بود با سردار ریحانی و سردار احمدیپور ملاقات کنیم. به همراه دو نفر از مسئولان معاونتهای لشکر از ستاد لشکر عازم منطقه شدیم. سرهنگ کارخانه از وضعیت منطقه توضیح داد. مقصد اولیه ما شهر سرپلذهاب، مقر تکاوران لشکر نبیاکرم(ص) بود؛ اما در این میان باید از مکانهای مهمی، همچون تنگه چهار زبر معروف به «مرصاد» و تنگه پاطاق میگذشتیم.
تنگه پاطاق شروع ماجرا
حضور مردم این مناطق در چادر و سالم بودن ساختمانها نشان میداد، به مرکز زلزله نزدیک نیستیم و تنها لرزهها سبب ترس مردم این مناطق شده و آنها را مجبور کرده است شب را در خارج از خانه بگذرانند؛ اما زمانی که در مسیر به پاسگاه بالای طاق و سپس تنگه پاطاق رسیدیم، ریزش سنگهای بزرگ از کوه روی جاده و فعالیتهای ماشینهای مهندسی راهداری نشان میداد که به مرکز زلزله نزدیک میشویم.
همراهان ما که از مسئولان معاونتهای لشکر بودند، میگفتند که از پاطاق به بعد ترافیک سنگینی وجود دارد و در مسیر هم به سبب مشکلات زیاد، مردم زلزلهزده به کامیونها و وانتهای کمکهای مردمی هجوم بردهاند؛ به همین دلیل سپاه از تنگه پاطاق به بعد کاروانهای کمکهای مردمی را اسکورت میکند تا به شکل بهتری بتوانند کمکها را به مردم برسانند. البته زمانی که ما رسیدیم، نیروی انتظامی مستقر شده بود و کار اسکورت و برقراری امنیت را انجام میداد؛ از ترافیک سنگین هم خبری نبود و این یعنی منطقه تا حدودی از وضعیت اضطراری خارج شده است.
از پاطاق به بعد دیگر ساختمانهای تخریب شده دیده میشد؛ اما اوج تخریب را در خود شهر سرپلذهاب مشاهده
کردیم.
سر پل ذهاب ویران شده
وضعیت بدی بود. برخی خانهها ظاهر سالمی داشتند؛ اما از کنار که نگاه میکردیم میدیدیم که خراب شدهاند، آوار روی برخی ماشینها ریخته بود؛ برخی ساختمانهای بلند ریخته بودند که بیشتر کشتهها هم از این ساختمانها بود؛ البته اوج فاجعه در خیابان اصلی شهر پیدا نبود، کمی از خیابان اصلی که خارج شدیم، خانههای قدیمیتر را دیدیم که صد درصد تخریب شده بودند؛ در این میان مسکن مهر در خیابان اصلی نمایان بود. جالب اینکه هیچ یک از ساختمانهای مهر نریخته بودند و تنها دیوارهای قسمت پایین ساختمانها در اثر حرکت شلاقی ساختمان تخریب شده بودند؛ از همین رو مشخص بود تلفات زیادی هم نداشته است؛ اما ساختمانهای جدید با قدمت کمتری وجود داشت که یا ریخته بود یا اینکه محکم ایستاده بود و خم به ابرو نیاورده بود. تأسفبارتر از همه بیمارستان نوساز شهر بود که خراب شده بود و در زمانی که به آن نیاز بود، دیگر
نبود.
چیزی که پس از دو روز از گذشت زلزله در شهر جلوه داشت، آوارگی و چادرهایی بود که مردم در کنار خانههای خود یا بوستانها زده بودند. حضور پر رنگ نیروهای مسلح در کنار مردم خیلی ملموس بود. گویا ارتش چند تیپ خود در منطقه را به میدان سرپلذهاب آورده بود، نیروهای بسیج و سپاه هم در شهر حضور داشتند و با نیروهای ارتش همکاری میکردند. تنها چند ساختمان دولتی و چند خانه در خیابان اصلی شهر سالم مانده بود و مابقی یا تخریب شده بود یا دیگر امکان زندگی در آن با توجه به پس لرزهها وجود نداشت.
سپاه از جنس مردم
در مسیر داخل شهر زمانی که با خودروی سپاه و با دو نفر از برادران سپاه در حرکت بودیم، تازه متوجه شدیم که مردم منطقه چه نگاهی به سپاه دارند. با اینکه شهر در اختیار ارتش بود و نیروی انتظامی هم در شهر مستقر بود، مردم مشکلات را به همراهان پاسدار ما منتقل میکردند. یکی از توزیع بد امکانات میگفت و دیگری از حضور افراد غریبه در شهر که برای سوءاستفاده و دریافت امکانات آمده بودند، یکی هم درخواست چادر و پتو داشت. یکی احساس ناامنی میکرد و از دزدها صحبت میکرد و...؛ ما هم تماشاچی بودیم. معلوم بود در کنار همه کسانی که زحمت میکشند، چشم امیدشان به سپاه است.
ادامه در صفحه۲
ادامه از صفحه اول
آتش به اختیار
حرکت ما در شهر ادامه پیدا کرد و ترافیکی را که ناشی از حضور نیروهای کمکی و امدادی و ماشینهای کمکهای خودجوش مردمی که بیشتر هم برای مناطق کردنشین اطراف و احتمالاً برخی تماشاچیان شهرهای اطراف بود، پشت سر گذاشتیم تا اینکه به محل گردان تکاور لشکر نبیاکرم(ص) رسیدیم. دیوارهای مقر ریخته بود و جای دیوارها سیم خاردار کشیده بودند. قسمتهایی از ساختمان اداری مقر هم ترک خورده بود. چند سوله در این مقر ساخته شده بود که یکی مربوط به سالن ورزشی و دیگری مربوط به استراحتگاه کاروانهای راهیان نور بود که سالم مانده بود. مدیریت همه اتفاقات منطقه در این مقر رقم میخورد و همه فرماندهان سپاه هنگام حضورشان در منطقه حتماً به این محل سری میزنند. همه دهیاران روستاهای اطراف هم جمع بودند تا برای ادامه روند کمکرسانی و بهبود وضعیت امداد توجیه شوند.
افزون بر این، در این مقر تعداد زیادی از نیروهای پیشقراول گروههای جهادی حضور دارند که منتظر گرفتن دستور از فرماندهان برای استقرار و شروع خدمات هستند. یکی میگوید با نیروهایمان در کرمانشاه منتظر هستیم و دیگری با تیم برآورد وضعیت آمده است تا نیازها را بسنجند و بعد اعلام کنند که نیرو و امکانات بیاید. کاملاً آتش به اختیار 36 ساعت پس از وقوع زلزله به منطقه آمدهاند.
پاسداران زلزلهزده در مأموریت
اما در مقر همه تکاوران گردان نگرانند. خیلیها برای روستاها یا شهرهای اطراف هستند. برخی هم ساکن سر پل ذهابند و نگران خانواده خود هستند. بعضیها تماس میگیرند و از وضعیت خانواده جویا میشوند. عده زیادی از نیروهای گردان هم در مناطق در عملیات امداد شرکت دارند. اینها اینجا در نگهبانی از مقر و دیگران در عملیات امداد به جز هموطن بودن با زلزلهزدگان یک وجه مشترک دیگر هم دارند و آن هم مصیبت زلزلهزدگی و آوارگی خانواده است؛ اما یک فرقی هم وجود دارد، اینها به زلزلهزدگان کمک میکنند، اما مطمئن نیستند آیا کسی هست که به خانواده زلزلهزده آنها هم کمک کند.
یکی از اینها میگوید همسرم شش روز دیگر زایمان دارد، دیگری میگوید فرزندش چند روزی است به دنیا آمده، آن یکی میگوید من حتی نمیتوانم ماشینم را ببرم سمت منزل تا خانوادهام که بدون چادر دیشب در سرما خوابیدهاند، بتوانند در آن استراحت کنند.
همه اینها را آن لحظه از ذهن گذراندم و در کنارش تمام آن چیزی که یک عده از خدا بیخبر درباره سپاه و ارتش میگویند از خاطرم گذشت.
فاجعه در روستاها بود
کار ما در قرارگاه سپاه تمام شد و قرار شد بعد از دیدن شهر به مناطق روستایی برویم. واقعاً فاجعه را میشد در دشت ذهاب دید. روستاها صد درصد تخریب شده بودند. در یکی از روستاها ایستادیم. حجم انبوهی از آجر و آهن مقابل چشمانمان بود، اما این همة مصیبت نبود؛ چرا که این کوه انبوه تنها یک خانه بود که مانع میشد مابقی روستا را ببینیم. وقتی از اینها گذر کردیم تازه با روستای تخریب شده مواجه شدیم. دستگاههای سپاه مشغول بودند. فرمانده پایگاه بسیج منطقه میگفت در این روستاها 103 نفر را از زیرآوار بیرون آوردیم و تاجایی که امکان داشت غسل و کفن کردیم و نماز خواندیم و کنار هم چیدیم و با لودر بر روی آنها خاک ریختیم. تقریباً قبرها نامشخص و دستهجمعی است. از خانواده خود او هم در میان کشته شدهها بود. پدری 9 نفر از خانوادهاش را از دست داده بود و دیگری همه سرمایهاش که گوسفندانش بود تلف شده بود، لودرها بعد از آواربرداری مشغول دفن احشام بودند.
سوءاستفاده تبلیغی وهابیها
این روستاها کنار جاده و نزدیک سرپل بودند و حجم زیادی کمکهای مردمی که عمدتاً هم از شهرهای نزدیک و کردنشین رسیده بود به آنها داده میشد، اما باز اینجا مشکل چادر داشتند. یکی از اهالی که همراهان پاسدار ما را دید، آمد و گفت دیشب عدهای از وهابیها آمده بودند و با تبلیغ وهابیت بین مردم کمک پخش میکردند.
از این روستا گذر کردیم، در مسیر، کامیونها و وانتهای بسیاری پر از بار در حرکت بودند، یکی از همراهان ما توضیح میداد که این منطقه سنینشین است و جلوتر که میرویم اهل حق هستند و درباره خصوصیات آنها توضیح میداد. او میگفت این جادهها تا به حال چنین شلوغی را به خود ندیدهاند. آن هم با این حجم بالا از کمکهای مردمی. اما مشکل اصلی به درستی مدیریت نشدن کمکهای مردمی بود. از قضا به مسیرهای فرعی وارد شدیم و وضعیت روستا را بررسی کردیم. تعداد زیادی روستا در مسیر وجود داشت که هنوز کمکها به دست آنها نرسیده بود، ماشینهای کمکهای مردمی پر از اقلام در جاده اصلی سرگردان بودند. وضعیت روستاها هم خوب نبود پتو و چادر به اندازه کافی نداشتند. فوری تصمیم گرفتیم که از جاده اصلی برویم و ماشینهای کمکهای مردمی را هدایت کنیم. اینجا بود که به جز پوشش رسانهای حادثه وارد بخش امدادرسانی هم شده بودیم.
سوءاستفاده فرقهها
در یک مسیر فرعی در کوهستانهای مسیر به روستایی برخوردیم که حجم زیادی از امکانات و اقلام را از کامیونها و وانتهای کمکهای مردمی در روستای خود دپو کرده بودند. این برای من سؤال شده بود. وقتی به روستاهای بعدی رفتیم و دیدیم هنوز به آنها هیچ کمکی نرسیده، متوجه شدیم روستاهای اول مانع از رسیدن کمکها شدهاند.
سریع به رفته و کامیونها را به سمت روستاهای دوردست هدایت کردیم، سر یک جاده فرعی متوجه شدیم عدهای از کردها هستند که ماشینها را به همان روستای دپوی اقلام هدایت میکنند.
یکی از همراهان پاسدار ما فوری تماس گرفت و خبر داد که نیروهای فلان فرد که از سران یکی از فرقههای اهل حق است، اقلام مردم را دپو میکنند و میخواهند بعد از ظهر به نام رئیس فرقه خود و در قالب هدیه به روستاهای اطراف ببرند؛ آنها از جیب مردم، اما به نفع خود از این وضعیت سوءاستفاده میکردند.
هدایت کمکهای مردمی
بازدید ما از روستاها ادامه داشت و در مسیر سعی میکردیم برخی کاروانهای کمکهای مردمی را به سمت روستاهای دورتر راهنمایی کنیم. هرچه به ظهر نزدیکتر میشدیم، کمکها بیشتر میشد و محلهای ارسال متنوعتر. حتی از تهران برخی گروههای تفریحی و گردشگری با خودرو با هدف کمکرسانی با امکانات کامل در منطقه حضور داشتند. گروههای اورژانس و دانشگاههای علوم پزشکی برخی استانها هم قابل مشاهده بودند. در راه البته تنها از هلال احمر آرمهایی روی چادرها وجود داشت. تعدادی هم بالگردهایشان را در آسمان سر پل ذهاب دیدیم. در مجموع ماشینهای کمکهای مردمی، ماشینهای خدماترسانی سپاه و آمبولانسهای مراکز مختلف به جز هلال احمر جاده را پر کرده بودند.
دکتر اصفهانی غیرتمند
برای ناهار و نماز در مقر یکی از گردانهای لشکر نبیاکرم(ص) در ارتفاعات منطقه که در یکی از روستاها بود مستقر شدیم. پاسداران این گردان هم از وضعیت منطقه دلی پر داشتند. یکی از مادری میگفت که سپر بلای دختر کوچکش شده بود، اما هر دو کشته شده بودند. دیگری از حدود 420 کشته در حدود 10 روستای اطراف این مقر صحبت میکرد. دکتری از بچههای دانشگاه علوم پزشکی اصفهان هم آنجا حضور داشت که انگار ده سالی است در این منطقه خدمت میکند، پیگیر کار مردم بود. خودش میگفت ساعت 12 شب با بچههای سپاه یکییکی به خانهها سرکشی کردیم و به آنهایی که پتو نداشتند پتو دادیم. میگفت من بانی چادر را جور کردم، فقط باید چادرها را بیاورم اینجا بعد تقسیم کنم. ما فکر میکردیم این بنده خدا مسئول مرکز بهداشت روستا است، بعد از اینکه گفت مسئولم میگوید تیم ما باید برگردد اصفهان و مأموریت ما تمام شده، اما من نمیخواهم برگردم تازه متوجه شدیم که دو روز است که آمده اینجا ولی با دل و جان دارد کار میکند.
دستمریزاد دکتر.
ازگله یا ثلاث!
بعد از خروج از گردان باز هم در منطقه و در روستاها حاضر شدیم و روند مشکلات را دیدیم و دوستان همراه ما کمکها را هدفمندتر هدایت کردند. حال میتوانستیم هم به ازگله، یعنی نزدیک مرکز زمین لرزه برویم و هم به ثلالث باباجانی، که تصمیم بر این شد به ثلاث برویم و وضعیت مردم و نیروهای سپاه را در آنجا بررسی کنیم. جاده کوهستانی و شلوغ بود و چندین ترک بزرگ در آن ایجاد شده بود. بعد از گذر از راههای دشوار و دیدن سطحی روستاها که کموبیش تخریب شده بودند و برخی هم سالم بود، به ثلاث باباجانی رسیدیم. خانهها برق نداشتند، غروب شده بود، جلوی مقر سپاه خیلی شلوغ بود، همه درخواست چادر داشتند. پاسداران مجموعه گردان امام حسین(ع) خیلی ناراحت بودند، امکانات نرسیده بود و مردم همه ناراضی بودند. بعد از حضور در این شهر هنگام خروج از ثلاث زمانی که قصد عزیمت به سمت جوانرود و کرمانشاه داشتیم، تازه محمولههای چادر همراه با اسکورت نیروهای سپاه رسید. مسیر شلوغ ثلاث تا جوانرود و جوانرود تا کرمانشاه را پیمودیم.
کرمانشاه محل دپوی کمکها
جالب اینکه وقتی وارد کرمانشاه شدیم، وضعیت عادی بود، اما کاروانهای کمکهای مردمی همین طور داشت وارد شهر میشد. هنگام ورود به سپاه هم تعداد زیادی کامیون کمکهای مردمی داشت وارد لشکر میشد تا فردا صبح با بالگرد به منطقه ارسال شود.
ما به تهران برمیگشتیم، اما در این میان به فکر مردمی بودیم که باید شب را در سرما صبح کنند و پاسدارانی هم هستند که از خانوادههایشان بیخبر و مشغول کمکرسانی هستند، و هزاران فکر دیگر...