۱۶ آذر در سال ۳۲ که در آن سه نفر دانشجو به خاک و خون غلتيدند، تقريباً چهار ماه بعد از ۲۸ مرداد اتفاق افتاده؛ يعني بعد از کودتاي ۲۸ مرداد و آن اختناق عجيب‌ ناگهان به وسيله‌ دانشجويان در دانشگاه تهران يک انفجار در فضا و در محيط به وجود مي‌آيد. چرا؟ چون نيکسون که آن وقت معاون رئيس‌جمهور آمريکا بود، آمد ايران. به عنوان اعتراض به آمريکا، به عنوان اعتراض به نيکسون که عامل کودتاي ۲۸ مرداد بودند، اين دانشجوها در محيط دانشگاه اعتصاب و تظاهرات مي‌کنند، که البته با سرکوب مواجه مي‌شوند و سه نفرشان هم کشته مي‌شوند. (امام خامنه‌اي، 24/9/1387)


 محمد گنجي/ «قائم‌مقام فراهانی» ادیب، سیاستمدار و صدراعظم محمدشاه یکی از چهره‌های بنام دوران قاجار است. میرزا ابوالقاسم فراهانی، در سال ۱۱۹۳ هجری قمری برابر با ۱۱۵۸ هجری شمسی به دنیا آمد. پدرش سیدالوزرا میرزا عیسی فراهانی، معروف به میرزا بزرگ، از سادات حسینی و از مردم هزاره فراهان، از توابع اراک بود. ابوالقاسم زیر نظر پدر دانشمند خود تربیت یافت و علوم متداول زمان را آموخت. در آغاز جوانی به خدمت دولت درآمد. پس از مدتی کار در تهران به تبریز نزد پدرش که وزیر آذربایجان بود، رفت. چند صباحی در دفتر عباس میرزا ولی‌عهد به نویسندگی مشغول شد و در سفرهای جنگی با او همراه شد. پس از آنکه پدرش انزوا گزید، پیشکاری شاهزاده را به عهده گرفت، نظم و نظامی را که پدرش میرزا بزرگ آغاز کرده بود، تعقیب و با کمک مستشاران فرانسوی و انگلیسی سپاهیان ایران را منظم کرد و در بسیاری از جنگ‌های ایران و روس شرکت داشت.
در سال ۱۲۳۷ هجری قمری میرزا بزرگ قائم‌مقام درگذشت و بین دو پسرش، میرزا ابوالقاسم و میرزا موسی، بر سر جانشینی پدر نزاع افتاد و حاجی‌میرزا آقاسی به حمایت میرزا موسی برخاست؛ ولی اقدامات او به نتیجه نرسید و سرانجام میرزا ابوالقاسم به امر فتحعلی‌شاه به جانشینی پدر با تمام امتیازات او نائل آمد و لقب سیدالوزرا و قائم‌مقام یافت و به وزارت نایب‌السلطنه ولی‌عهد ایران رسید. از همین تاریخ بود که اختلاف حاجی‌میرزا آقاسی و قائم‌مقام و همچنین اختلاف «بزیمکی(خودی)» و «اوزگه(بیگانه)» به وجود آمد. قائم‌مقام که ذاتاً مردی مغرور بود، با بعضی از کارهای ولی‌عهد مخالفت می‌کرد، پس از یک سال وزارت در اثر تلاش مخالفانش به اتهام دوستی با روس‌ها از کار برکنار شد و سه سال را در تبریز به بیکاری گذراند. پس از سه سال خانه‌نشینی، در سال ۱۲۴۱ هجری قمری میرزا ابوالقاسم دوباره به پیشکاری آذربایجان و وزارت نایب‌السلطنه منصوب
 شد.
در سال ۱۲۴۲ هجری قمری فتحعلی‌شاه به آذربایجان رفت و مجلسی از رجال و اعیان و روحانیون و سرداران و سران ایلات و عشایر ترتیب داد تا درباره صلح یا ادامه جنگ با روس‌ها، مشورت کنند. در این مجلس عقیده عموم به ادامه جنگ بود؛ اما قائم‌مقام برخلاف همه با مقایسه نیروی مالی و نظامی طرفین، اعلام کرد که ناچار باید با روس‌ها از در صلح درآید. این نظر که صحت آن بعد‌ها بر همه ثابت شد، در آن روز همهمه‌ای در مجلس به راه انداخت و جمعی بر وی تاختند و او را به داشتن روابط پنهانی با روس‌ها متهم کردند. پس دوباره از کار برکنار و به خراسان اعزام شد.
قائم‌مقام که در اوایل جنگ دوم روس و ایران دوباره وارد دستگاه نایب‌السلطنه شده بود، مشاور او شد و در سال ۱۲۴۱ هجری قمری با دختر نهم فتحعلی شاه به نام گوهرملک خانم، معروف به شاه بی‌بی خواهر اعیانی عباس میرزا نایب‌السلطنه ازدواج کرد که حاصل این پیوند سه فرزند پسر به نام‌های محمد، علی و ابوالحسن بود.
جنگ با روس ادامه یافت و به شکست ایران انجامید و در ماه ربیع‌الثانی سال ۱۲۴۳ هجری قمری برابر با نوامبر ۱۸۲۷ میلادی قوای روس به فرماندهی «گراف پاسکوویچ» به تبریز رسید. شاه، قائم‌مقام را خواست، از او دلجویی کرد و با دستورهای لازم و اختیارنامه عقد صلح به نام ولی‌عهد، روانه تبریزش کرد. میرزا ابوالقاسم در کار صلح و عقد معاهده با روس، تلاش فراوانی کرد و ضمن معاهده، حمایت تزار را نسبت به خانواده عباس میرزا جلب و پادشاهی را با وجود برادران بزرگ و مقتدر دیگر در میان فرزندان او تثبیت کرد.
عهدنامه ترکمانچای در پنجم شعبان ۱۲۴۳ هجری قمری برابر با ۲۱ فوریه ۱۸۲۸ میلادی به خط قائم‌مقام تنظیم و امضا شد و قائم مقام که خود حامل نسخه‌ای از عهدنامه بود، به تهران آمد و درباره آن توضیحات لازم را داد و شش کرور تومان غرامت را که مطابق عهدنامه باید به دولت روس پرداخت می‌شد، گرفت و بار دیگر با سمت پیشکاری آذربایجان و وزارت ولی‌عهد به تبریز مراجعت کرد.
در اوایل سال ۱۲۴۹ هجری قمری، نایب‌السلطنه برای دفن فتنه افغان، عازم هرات شد و قائم‌مقام را نیز همراه خود برد. عباس میرزا که بیماری سل داشت، در مشهد بستری شد و فرزند خود، محمد میرزا را مأمور فتح هرات کرد. هرات در محاصره بود که عباس میرزا درگذشت و قائم‌مقام، که جنگ را صلاح نمی‌دانست، با یارمحمدخان افغانی عهدنامه صلح بست و به تهران بازگشت. محمد میرزا در ماه صفر سال ۱۲۵۰ هجری قمری به تهران بازگشت. در‌‌‌ همان ماه جشن ولی‌عهدی او به جای پدر برپا شد و ولی‌عهد ایران به عنوان فرمانروای آذربایجان و قائم‌مقام در مقام وزارت او عازم تبریز شدند.
چندی نگذشت که فتحعلی شاه در جمادی‌الآخر سال ۱۲۵۰ هجری شمسی در اصفهان درگذشت. این خبر به آذربایجان رسید و محمد میرزا قصد عزیمت به پایتخت را کرد. قائم مقام، جهانگیر میرزا و خسرو میرزا، دو برادر شاه را که در قلعه اردبیل زندانی بودند، نابینا کرد و وسایل جلوس محمد میرزا را فراهم آورد. در ماه رجب، در تبریز، خطبه‌ای به نام او خوانده شد و شاه اندک زمانی بعد به همراهی قائم‌مقام به سوی تهران حرکت کرد. روز ۱۴ شعبان بود که محمدشاه وارد تهران شد و بار دیگر مراسم تاج‌گذاری را برگزار کرد و قائم‌مقام در منصب صدراعظم مشغول مملکت‌داری شد.
محمدشاه مرد ضعیف‏النفسی بود و قائم‌مقام در اداره امور مملکت به رأی او کمتر توجه داشت. وی در مقام صدارت اعظمی، شاهزادگان خودسر قاجار را با خشونت و زور رام کرد. قائم‌مقام با همه هوش و کفایت، کاردانی، قدرت تقریر و تحریر، درایت در امور اجتماعی و سیاسی و احاطه عجیب بر ادب فارسی و عربی، مردی خودپسند و مغرور بود که در پیشبرد مقاصد خود از هیچ اقدامی خودداری نمی‌‏کرد و در این راه، دوست و دشمن نمی‌‏شناخت. این ویژگی‌ها موجب شد قائم‌مقام در بین طبقات مختلف مردم، محبوبیتی درخور نداشته و در میان درباریان نیز مورد حسد و بغض باشد، آن چنان که از وی نزد شاه بدگویی می‌کردند و آرام آرام زمینه بدگمانی شاه قاجار به وی را فراهم آوردند. این‌چنین بود که سرانجام حاج‌میرزا آقاسی موفق شد در دومین سال سلطنت محمدشاه فرمان قتل قائم‌مقام را از وی بگیرد.
مهدی بامداد در کتاب «شرح حال رجال ایران» درباره قتل قائم‌مقام فراهانی می‌نویسد: «در غروب روز ۲۴ صفر ۱۲۵۱ هجری قمری، قائم‌مقام از طرف شاه به وسیله پیش‌خدمتی به قصر نگارستان‌ـ مکان فعلی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی و سازمان برنامه و بودجه در شمال میدان بهارستان‌ـ احضار می‌شود، قائم‌مقام پس از وارد شدن می‌پرسد: شاه کجا تشریف دارند؟ اشخاصی که برای انجام این خدمت مأمور هستند، می‌گویند: در عمارت سر در، قائم‌مقام بالا می‌رود و می‌بیند شاهی در سر در نیست، می‌پرسد پس کجا تشریف دارند؟ می‌گویند تشریف خواهند آورد.
قائم‌مقام نماز مغرب و عشا را می‌خواند و بعد از نماز اظهار می‌کند اگر شاه به من فرمایشی ندارند، بهتر این است که بروم چون که منزل دوستی وعده کرده‌ام و انتظار مرا دارد. مأموران نگهداری او می‌گویند: شاه فرموده‌اند چون کار لازمی با شما دارم از اینجا خارج نشوید تا من شما را به حضور بطلبم. قائم‌مقام می‌گوید: پس قدری استراحت می‌کنم و شال کمر را باز کرده زیر سر می‌گذارد و جبه را بر روی خود کشیده می‌خوابد، دو ساعت از شب گذشته بیدار می‌شود و می‌پرسد: اگر شاه تشریف نمی‌آورند من بروم خدمت‌شان ببینم چه فرمایشی دارند و باز‌‌‌‌ همان جواب‌ها را که می‌شنوند به طور مزاح می‌گوید: پس من اینجا محبوسم! جواب می‌دهند: شاید! گویند در این حال در اتاق قدم زده و این شعر را با ناخن به دیوار می‌نویسد:
روزگار است اینکه گه عزت دهد گه خوار دارد/ چرخ بازیگر از این بازیچه‌ها بسیار دارد.»
قائم‌مقام مدت شش روز در حوض‌خانه قصر نگارستان نگهداری می‌شود و در این مدت به او آب و غذایی نمی‌دهند تا شاید از گرسنگی بمیرد و مرگش طبیعی باشد. با زنده ماندن او که قوای جسمی‌اش به سبب حبس در این شرایط، به شدت تحلیل رفته بود گروهی برای قتل وی راهی حوض‌خانه شدند. مهدی بامداد می‌نویسد: «شب آخر ماه صفر اسمعیل‌خان ‌قراچه‌داغی که یکی از اشقیا و سرهنگ فراشخانه میرغضب‌باشی بود با چند میرغضب وارد حوض‌خانه شده بر سر او ریخته، او را بر زمین می‌زنند، قائم‌مقام با وجود ضعف و ناتوانی که دارد برای استخلاص خود مقاومت می‌کند؛ به طوری که بازوان او مجروح شده خون جاری می‌گردد، بالاخره دستمالی در حلق او فرو برده و او را خفه می‌کنند...»
جسد قائم‌مقام را شبانه به حرم حضرت عبدالعظیم ری برده و بی‌کفن و غسل در صحن امامزاده حمزه جنب مزار شیخ ابوالفتح رازی به خاک سپردند. از گزارش تفصیلی که کمپل‌ـ وزیر مختار وقت انگلستان‌ـ به لندن داده‌ـ نامه ۲۱ ژوئن ۱۸۳۵ـ و همچنین از یادداشت‌های خصوصی خودش این حقیقت به خوبی بر می‌آید که وی نیز بار‌ها محمدشاه را به کشتن قائم مقام تحریک و درباریان و امام جمعه وقت را به تأیید نظریه خویش ترغیب کرده است.
در سال ۱۳۰۰ هجری قمری همزمان با حکومت ناصرالدین شاه قاجار، قبر قائم‌مقام فراهانی را شکافتند تا فرد دیگری را در آن دفن کنند. چنانکه به توا‌تر شنیده شده است بدن وی پوسیده بود؛ اما لباس‌های غرقه به خونش هنوز باقی بود.


 مرتضي دخيلي/ در روز ۱۶ آذر سال ۱۳۳۲ به دنبال يورش نيروهاي امنيتي و گارد به دانشکده فني دانشگاه تهران و درگيري ميان آنان و دانشجويان، سه دانشجوي اين دانشگاه به نام‌هاي آذر شريعت‌رضوي، مصطفي بزرگ‌نيا و احمد قندچي کشته و گروه ديگري مجروح و بازداشت شدند.
پس از کودتاي ۲۸ مرداد و سقوط دولت دکتر مصدق با همکاري عوامل آمريکا و انگليس و جايگزيني ارتشبد زاهدي، دولت کودتا به تحديد آزادي‌ها و سرکوبي فعالان سياسي پرداخت و کشور را عملاً به سمت وابستگي اقتصادي، سياسي، فرهنگي و نظامي به غرب سوق داد. در مقابل نيروهاي ملي با تشکيل «نهضت مقاومت ملي» که يک روز پس از کودتا صورت گرفت، سعي کردند فضاي اختناق را شکسته و براي گسترش انديشه‌هاي ملي‌گرايانه و استقلال‌طلبانه دکتر مصدق که آن زمان دربند کودتاچيان بود، فعاليت‌هايي را سازماندهي کنند. در اين ميان دانشجويان نيز به عنوان بازوي اجرايي نهضت، در راستاي اهداف جنبش ملي عمل مي‌کردند.
پس از بازگشايي دانشگاه در مهر سال ۱۳۳۲ که همزمان با شروع دادگاه فرمايشي دکتر محمد مصدق، دکتر علي شايگان و مهندس احمد رضوي بود، جنب‌وجوش بسیاری در ميان دانشجويان براي فعاليت‌هاي سياسي و برگزاري راه‌پيمايي‌ها و تجمعات اعتراضي پديد آمد. نخستين حرکت عملي در اين زمينه تظاهرات روزهاي ۱۴، ۱۵ و ۱۶ آذر سال ۱۳۳۲ به نشانه اعتراض به محاکمه اين سه نفر بود. در اين مراسم دانشجويان با سر دادن شعارهايي مانند «مصدق پيروز است» و «مرگ بر شاه» نسبت به تداوم فضاي خفقان پس از کودتا و تجديد رابطه سياسي دولت شاهنشاهي با بريتانيا که‌‌‌ همان روز‌ها خبرش اعلام شده بود، به شدت اعتراض کردند.
در روز ۱۴ آذر سال ۱۳۳۲ با ورود «دنيس رايت» کاردار جديد سفارت انگليس به ايران دانشجويان دانشکده‌هاي حقوق و علوم سياسي، دندانپزشکي، فني، پزشکي و داروسازي در دانشکده‌هاي خود تظاهرات پر شوري عليه رژيم کودتا و مقاصد آن برپا کردند که در روز ۱۵ آذرماه اين تظاهرات به خارج از دانشگاه کشيده شد و مأموران انتظامي در زد و خورد با دانشجويان، شماري را مجروح و گروهي را دستگير و زنداني
 کردند. 
مجموعه اين رويداد‌ها و اعتراضات پيگير دانشجويان پس از کودتا که يکي از مهم‌ترين قطب‌هاي فعال و مخالف دولت را تشکيل مي‌دادند، رژيم را بر آن داشت که با استقرار دائمي گروهي از نظاميان در محوطه دانشگاه، اقتدار خود را به آنها نشان دهد. اينچنين بود که در يک اقدام کم‌سابقه در روز ۱۶ آذر سال ۱۳۳۲، نيروهاي لشکر ۲ رزمي به دانشگاه تهران
 اعزام شدند.
بعد از فوت آذر شريعت‌رضوي و مصطفي بزرگ‌نيا، با درگذشت احمد قندچي شمار کشته‌شدگان وقايع ۱۶ آذر سال ۱۳۳۲ به سه نفر افزايش يافت. به دنبال انتشار خبر واقعه ۱۶ آذر و کشته و مجروح شدن دانشجويان، بسياري از دانشگاه‌هاي اروپا و آمريکا، با دانشگاه تهران ابراز همدردي کردند و در مراسم برگزاري سومين روز شهدا، ده‌ها هزار نفر از مردم تهران و شهرستان‌ها بر سر مزار شهيدان در امامزاده عبدالله در شهر ري حاضر شدند. دانشجويان هم برای اعتراض به اين واقعه، مدت ۱۵ روز از شرکت در کلاس‌هاي درس خودداري کردند.

امام خامنه‌ای در گذر زمان ـ ۱۶۷

 سید مهدی حسینی/ امام خامنه‌ای(مدظله‌العالی) در سال ۷۷ با ماجراهای بسیاری مواجه شدند. در روزهای پس از انتخابات هفتمین دوره ریاست‌جمهوری و حاکم شدن دوم خردادی‌ها که به اصلاح‌طلبان موسوم شدند، در اولین فرصت جریان سازمان‌یافته‌ای که نماد برجسته «شبهه‌افکنی» بود با هدف مبارزه با باورها و ایمان مردم به میدان آمد و راه مبارزه با حکومت اسلامی و مبانی اندیشه‌های دینی را در پیش گرفت و با قرائت خاص روشنفکری دینی، احکام فقهی، حقوقی دولت و حاکمیت نظام را خدشه‌دار کرد، مرتب با شگردهایی سؤالات و شبهاتی در قالب گفتارها و نوشتارها به طور علنی از طریق رسانه‌ها تبلیغ می‌شد. شبهه‌افکنان حرفه‌ای به دو شکل عمل می‌کردند؛ یک دسته به صورت کوتاه‌مدت و زودگذر که به ذائقه‌ جوانان خوش می‌آمد که در نهایت ایمان و باورهای دینی آنها را هدف گرفته بود. شکل دیگر آن شبهاتی بود که با انگیزه‌های جناحی و سیاسی مطرح و دنبال می‌شد.
دامنه و حوزه شبهه‌افکنی‌ها روز به روز گسترده‌تر می‌شد، در یک فرصت برای نمونه «اصل ولایت‌فقیه» در دستور کار بود و آن را خلاف قانون اساسی می‌دانستند، یا احکام اسلام را آمیخته به اسطوره تلقی می‌کردند، یا در عرصه سیاسی وارد می‌شدند، مثلاً تیتر می‌زدند؛ «قطع رابطه با آمریکا ما را در دنیا ذلیل کرده». حتی برخی از نویسندگان زن وارد مباحث فقهی و حقوقی می‌شدند و در مقالات خود می‌نوشتند: «زن و مرد از حقوق مساوی برخوردارند و اجازه زن از مرد در امور خود جایگاه شرعی و قانونی ندارد، یا در مسائل تاریخی نقش روحانیت در ماجرای مشروطه یا نهضت ملی نفت و انقلاب اسلامی را به بحث‌های چالشی می‌کشاندند. و خلاصه هدف، ضربه زدن به افکار عمومی و مبانی اعتقادی مردم و نظام جمهوری اسلامی بود. اما در برابر این تهاجمات بسیار سنگین امام خامنه‌ای بودند که راست‌قامت می‌ایستادند و با چشمان تیزبین و بصیرت عمیق خود مردم را هوشیار و بیدار کردند و ناتوانی مطبوعات در ایجاد تزلزل در بنای مستحکم انقلاب و نظام را یادآور شدند و از آنها به «پایگاه دشمن» یاد ‌کردند و ‌فرمودند: «بعضی از مطبوعات پایگاه دشمن شده‌اند، من نه با آزادی مطبوعات مخالفم و نه با تنوع مطبوعات. اگر مطبوعات آن‌گونه که در قانون اساسی آمده است مایه روشنگری باشند، به نفع مردم و دین قلم بزنند، این مطبوعات هر چه بیشتر باشد بهتر است. اما گاهی مطبوعاتی پیدا می‌شوند که همه همت‌شان تشویش افکار عمومی، ایجاد بدبینی مردم به نظام است. تیترهایی می‌زنند که هر کس نگاه کند فکر می‌کند همه چیز کشور از دست رفته است.»



 محمدعلي فيروزآبادي/ در سال‌هاي ۱۹۳۲ و ۱۹۳۳ در شوروي که انسان‌ها به صورت انبوه، قرباني قحطي و سوء‌تغذيه مي‌شدند، آمارها حکايت از هفت ميليون قرباني دارد. جالب آنکه در آن زمان، رژيم مسکو با سماجتي مثال‌زدني اين قحطي مرگبار را انکار مي‌کرد؛ اما امروز از آن قحطي وحشتناک به عنوان بزرگ‌ترين فاجعه انساني قرن بيستم ياد مي‌شود. اوکراين که در واقع يکي از انبارهاي غله شوروي محسوب مي‌شد با 5/3 ميليون قرباني قحطي، سختي‌هاي فراوانی را تحمل کرد؛ ولی اين مرگ‌هاي توده‌اي و انبوه چگونه و به چه دليل به وقوع پيوست؟
علت اين فاجعه، تغيير سياست‌هاي راديکال رهبران شوروي بود؛ بلشويک‌ها در دوران جنگ داخلي و انقلاب، محصول روستاييان را مي‌خريدند و در همان حال وعده مي‌دادند که رؤياي آنان براي مالکيت زمين‌هاي کشاورزي را محقق مي‌کنند؛ اما «ژوزف استالين»، ديکتاتور شوروي، در پايان سال ۱۹۲۰ اقتصاد بازار آزاد نصفه‌و‌نيمه را کنار گذاشت؛ همان بازاري که در چارچوب سياست‌هاي برنامه‌ريزي‌ شده کشاورزي قرار داشت. وي ناگهان يک برنامه اقتصادي اقتدارگرايانه را در پيش گرفت. هدف آن حاکم مستبد اين بود که کشاورزي شوروي کاملاً به صورت اشتراکي اداره شود.
نقطه شروع اين تغيير و چرخش ناگهاني به سال ۱۹۲۷ بازمي‌گشت؛ يعني زماني که حزب کمونيست تصميم گرفت اتحاد شوروي را به هر صورت ممکن به کشوري صنعتي تبدیل کند. شوروي در آن زمان از نظر اقتصادي بيمار، از نظر فني عقب‌افتاده و از نظر سياست خارجي، کشوري منزوي به حساب مي‌آمد. استالين بر اين باور بود که تنها «با يک تغيير بزرگ» مي‌توان به اين بحران پايان داد و ساخت يک سوسياليسم خودکفا را تضمين کرد.
سرمايه لازم براي ساخت صنايع عظيم فولاد، سدها و کارخانه‌هاي تراکتورسازي بايد در درجه نخست از محل درآمد صادرات محصولات کشاورزي تأمين مي‌شد؛ اما کشاورزي شوروي براي اين طرح‌هاي شتاب‌زده مسکو آمادگي نداشت. مالکيت مجموعه‌هاي کوچک کشاورزي خصوصي و شخصي به ده‌ها هزار تکه تقسيم شده بود و استالين با تمسخر يادآوري مي‌کرد که اين «کشاورزي کوتوله» براي نگهداري يک مرغ هم فضاي لازم را ندارد. از سوي ديگر آن دسته از کشاورزان مرفه شوروي از جمله گروهي که به «کولاک‌هاي» عمده مالک شهرت داشتند، ترجيح مي‌دادند محصولات خود را به خريداران کوچک غيردولتي بفروشند. طبيعي بود که آنها تمايلي به فروش محصولات خود با قيمتي اندک به دولت نداشته باشند، در همين راستا بخش بسیاری از محصولات خود را براي رسيدن به قيمت‌هاي بهتر و مناسب‌تر انبار مي‌کردند.
رهبر شوروي بر آن بود که به اين بازار بي‌قانون و پرهرج‌ومرج پايان دهد؛ اما اين کار نيازمند نفوذ سياسي بر جمعيت روستايي بود و دولت شوروي در آن زمان چنين امکاني نداشت؛ زيرا قدرت بلشويک‌ها به صورت سنتي در شهرها بود و اين گروه در ميان مردم ساکن در روستاها که نزديک به ۸۰ درصد جمعيت شوروي را تشکيل مي‌دادند، چندان نفوذ و جايگاهي نداشت. در آن زمان از هر ۳۰ روستا تنها يک روستا دفتر يا سلول حزبي داشت، در اين روستاها نيز معمولاً دهقانان مرفهي زندگي مي‌کردند که حسادت و حسرت ديگر روستاها را برمي‌انگيختند.
هنگامي که وضعيت خراب کشاورزي در زمستان سال‌های ۱۹۲۷ و ۱۹۲۸ به بحران غله منتهي شد، استالين نيز فرصت را براي وارد عمل شدن مناسب تشخيص داد. با وجود آنکه از نظر ميزان محصول برداشت‌ شده وضعيت اميدوارکننده‌اي وجود داشت؛ ولی خريد اين محصول کشاورزان، به علت نبود تصميم‌گيري رهبران دولت انجام نمي‌شد و رکود صادرات غله نيز تأمين بودجه برنامه‌هاي جاه‌طلبانه اقتصادي را با خطري جدي مواجه ساخته بود. به اين ترتيب رهبر شوروي مصمم به مداخله در امور کشاورزي شد. استالين در ژانويه سال ۱۹۲۸ ادعا کرد که کولاک‌ها ذخاير عظيمي از غله را احتکار کرده‌اند و براي مقابله با آنها به «اقدامي فوق‌العاده» نياز است. به اين ترتيب هزاران کارگزار حزب راهي روستاها شدند و به روستاييان اعلام کردند که دو گزينه بيشتر ندارند؛ يا بايد محصول خود را به قيمت نازل به دولت بفروشند يا به اتهام احتکار محاکمه مي‌شوند و از اردوگاه‌هاي کار اجباري سيبري سر در خواهند آورد.
کادرهاي محلي حزب در راستاي سياست اشتراکي‌سازي در هر مورد به طور متوسط زمين‌ها و مجموع اموال و متعلقات ۱۵ کشاورز را در هم ادغام کرده و يک مزرعه اشتراکي ۸۰ هکتاري درست مي‌کردند. در همين حال دام و طيور مفيد و سودمند کشاورزان از جمله؛ گاوهاي شيرده، مرغ و خروس و حتي جوجه‌ها را به نفع دولت مصادره مي‌کردند. به همين دلیل بسياري از کشاورزان با عجله دام و طيور خود را مي‌کشتند و پیش از انتقال آن به «کالخوزها» يا همان مزارع اشتراکي، گوشت آنها را به فروش مي‌رساندند. به این ترتيب در عرض يک‌سال 6/7 ميليون رأس گاو ذبح شد.
اما ظاهراً مشکلات کشاورزان و نارضايتي‌هاي آنان به هيچ وجه رژيم را تحت تأثير قرار نمي‌داد. تنها در فوريه سال ۱۹۳۰ هفت ميليون مجموعه کوچک کشاورزي در چارچوب سياست‌هاي جديد در زمره کشاورزي اشتراکي قرار گرفت.  و کشاورزان در عمل برده‌هايي بودند که حق تصميم‌گيري مشترک نداشتند و در يک شرکت بزرگ وابسته به دولت کار مي‌کردند.
در پاييز سال ۱۹۳۱ وضعيت موجودي غله در سراسر شوروي به مرز فاجعه رسيد. در بهار سال ۱۹۳۲ رهبر شوروي اعلام کرد که در منطقه «دونباس» وضعيت مواد غذايي به مرز فاجعه رسيده است. زماني که در پاييز همان سال بار ديگر وضعيت محصول برداشتي خراب‌تر شد، قحطي به سراسر شوروي سرايت کرد. غذاي روزانه مردم به يک تکه نان کپک‌زده يا کمي سوپ رقيق محدود شد و عده‌اي ديگر براي غلبه بر گرسنگي به خوردن برگ و پوست تنه درختان روي آوردند. در دهکده‌هاي اوکراين مواردي از آدم‌خواري نيز مشاهده شد. بسياري از دهقانان از ترس گرسنگي به شهرها هجوم آوردند و کمي بعد رژيم ورود به شهرها را ممنوع اعلام کرد.
رژيم کمونيستي موفق شد، ابعاد وحشتناک اين قحطي و گرسنگي را از ديد کشورهاي خارجي پنهان کند. برخي از بازديدکنندگان خارجي به راحتي فريب دروغ‌هاي دستگاه تبليغاتي مسکو را مي‌خوردند؛ حتي طنزنويس تيزهوشي مانند «جورج برنارد شاو» در سفرش به شوروي در سال ۱۹۳۲ متوجه ابعاد آن فاجعه نشد و حتي بعدها گفت: «شايعات در مورد قحطي اصلاً صحت ندارد. من هرگز در عمرم به اين خوبي غذا نخورده بودم.»


12 آذر سال 1358 قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران به تصويب رسيد. پس از پيروزي انقلاب اسلامي و برگزاري اولين انتخابات که به تعيين نوع حکومت و تشکيل جمهوري اسلامي در ايران منجر شد، بحث بر سر موضوع تعيين قانون اساسي نظام در محافل مختلف گسترش يافت. در اين مرحله با تيزبيني حضرت امام خميني(ره) پيش‌نويس قانون اساسي که پايه نظام جمهوري اسلامي ايران را بر آموزه‌ها و ارزش‌هاي حيات‌بخش اسلام به ويژه عدالت اجتماعي و جامعه توحيدي قرار داده، نگارش يافت و با تأکید آن حضرت انتخاب مجلس خبرگان قانون اساسي در 12 مرداد 1358 برگزار شد. اين مجلس در 28 مرداد سال 1358 فعاليت خود را آغاز کرد تا اينکه پس از سه ماه تلاش فراوان و کار پرمسئوليت تدوين قانون اساسي جمهوري ايران را به انجام رساند. خبرگان قانون اساسي اين قانون اساسي را در 12 فصل و 175 اصل تصويب کردند، سپس در يک همه‌پرسي در 12 آذر سال 1358 به تأیید مردم مسلمان ايران رسيد و این‌گونه قانون اساسي تازه‌اي بر مبناي حقوق انساني و اصول اسلامي تدوين و فصلي تازه در برابر قوانين اساسي کشورهاي جهان گشوده شد. البته مجدداً در سال 1368 بخش‌هايي از قانون اساسي در شوراي بازنگري قانون اساسي مورد بازنگري قرار گرفت و در نهایت 14 فصل و 177 اصل در همه‌پرسي در تاریخ 6 مرداد 68 به تأیید مردم رسید.


 حميدرضا ميري/ عمليات سوم ارتش با نام عملیات نصر يا کرخه کور در روز 15 دي ماه 1359 به فرمان تيمسار ولي‌الله فلاحي جانشين رئيس ستاد مشترک ارتش طرح‌ريزي شد و با به کارگیری دو تيپ از لشکر 16 زرهي قزوين به همراه استعدادي در حدود دو گردان از نيروهاي سپاه خوزستان انجام شد.
از روزي که ارتش عراق به خاک ايران حمله کرد، مسئولان کشور و قواي جمهوري اسلامي ایران به فکر جلوگيري از پيشروي نيروهاي بعثي و بيرون راندن ارتش متجاوز از خاک ميهن بودند. در روزهاي آغازين جنگ، تصور بسياري از مردم و تصميم‌گيرندگان اين بود که ارتش ايران آن قدر توانا و قوي است که بتواند عليه قواي بعثي تهاجم کرده و آنها را از اراضي اشغالي بيرون کند. بنابراين تمام توجه فرماندة کل قوا که رئيس‌جمهور وقت بود براي مقابله با تهاجم ارتش عراق بر ظرفيت و اقدامات ارتش معطوف بود. بر همين اساس از همان ماه اول جنگ تلاش بني‌صدر بر آن بود تا نيروي زميني ارتش به مواضع ارتش عراق حمله کرده و آنها را به سرعت تارومار کند. با اين نگرش بود که در 23 مهر ماه 1359 به لشکر 21 حمزه که به تازگي از ادغام دو لشکر گارد تشکيل شده بود دستور داده شد تا عملياتي را در پل نادري در غرب شهر دزفول انجام دهد. اين عمليات که بسيار عجولانه و بدون انجام شناسايي‌هاي لازم از آرايش قواي دشمن طرح‌ريزي شد، موفقيت لازم را کسب نکرد و اين لشکر در اثناي عمليات بخشي از تجهيزات خود از جمله تعدادي تانک و نفربر را از دست داد. مدتي بعد در سوم آبان 1359 به يک گردان از لشکر77 و يک گردان از ژاندارمري دستور داده شد تا جادة ماهشهر به آبادان را که به تصرف ارتش عراق درآمده بود، آزاد کند و جلوی محاصرة کامل آبادان را بگیرد. اين عمليات هم ناکام ماند و 15 دستگاه تانک ارتش در جريان آن منهدم شد. اين عمليات هم بر اساس اصول جنگ طراحي نشده بود و در نتيجه حاصل چنداني نداشت. پس از انجام اين دو عمليات، عمليات سوم ارتش به اسم نصر يا کرخه کور در روز 15 دي ماه 1359 طرح‌ريزي و با به کارگیری دو تيپ از لشکر 16 زرهي قزوين به همراه استعدادي در حدود دو گردان از نيروهاي سپاه خوزستان انجام شد. اين روز مصادف با 28 صفر سال 1401 هجري قمري و سالروز رحلت پيامبر گرامي اسلام(ص) بود.
در آن زمان، ارتش با اين سؤال مواجه بود که چرا خيال تکان خوردن ندارد و پس از گذشت بيش از سه ماه از جنگ به مواضع دشمن حمله نمي‌کند. در اوايل دي ماه بني‌صدر به جبهه جنوب آمد و به جانشين رئيس ستاد مشترک و فرمانده نيروي زميني ارتش گفت: «فوری يک جايي حمله کنيد، همين روزهاست که در شهر راه‌پيمايي شود که ارتش چرا خوابيده است؟ يک هفته به شما فرصت مي‌دهم تا در يک جايي به مواضع ارتش عراق حمله کنيد.» بر اين اساس، طرح عمليات نصر در منطقه هويزه در جنوب غربي شهر سوسنگرد شکل گرفت... .