قاسم غفوری/ اواخر سال 2010 در تونس جوانی به نام «محمدبوعزیزی» اقدام به خودسوزی کرد. شاید کمتر کسی گمان میکرد این اقدام زمینهساز تحولاتی بزرگ در تونس و بسیاری از کشورهای عربی شود. تحولاتی که با نامهای بیداری اسلامی، بهار عربی، بیداری عربی، بیداری ملتها، دگرگونی در غرب آسیا و شمال آفریقا شناخته شده است. سرنگونی بنعلی در تونس، مبارک در مصر، قذافی در لیبی، عبداللهصالح در یمن در کنار حرکتهای گسترده مردمی در مراکش، بحرین و عربستان زمینهساز تحولات پرشتابی در کشورهای عربی و حتی صحنه جهانی شد. شروع این حرکتها در حالی هفتمین سالگرد خود را سپری میکند که بررسی کارنامه مذکور بیانکننده فراز و فرودهای بسیاری است که میتواند چراغ راهی برای آینده تحولات باشد.
این تحولات از دو منظر تبیین میشود. بخشی از این فرایند برگرفته از صحنه داخلی هر یک از این کشورها است. در تونس به منزله محور اصلی این تحرکات تا حدودی اوضاع مناسبتر از دیگر کشورها بوده است؛ بهگونهای که دولت و پارلمان این کشور بر اساس اصل مشارکت همگانی شکل گرفته و تا حدودی جریانهای سیاسی توانستهاند چارچوب سیاسی و امنیتی را محقق کنند؛ اما نکته مهم آنکه نبود روند نظارتی در پیگیری اهداف قیام مردمی موجب شده است برخی تحولات به دوران بنعلی یا همان دوران دخالتهای خارجی در تونس بازگردد. اعلام مصونیت و حتی ایجاد شرایط برای حضور دوباره نزدیکان بنعلی در ساختار قدرت و از سوی دیگر حرکت در مسیر روابط با رژیم صهیونیستی و وابستگی به غرب از جمله این رفتارها است. با اوجگیری مسئله قدس پس از اعلام پایتختی آن برای رژیم صهیونیستی از سوی ترامپ اعتراضهای مردمی گستردهای در تونس علیه روابط با این رژیم آغاز شده که خود نشاندهنده اراده ملی در مسیر بیداری اسلامی است.
در مصر نیز در حالی مبارک سرنگون شد که حکومت مرسی و جریان اخوان بر استمرار بحرانهای کشور دامن زده و در نهایت در سال 2013 ارتش با کودتا قدرت را در دست گرفته و السیسی فرمانده ارتش در مسند ریاستجمهوری قرار گرفت. اکنون مصر هر چند دچار اعتراضهای مردمی چندانی نیست؛ اما بحرانهای امنیتی از جمله در صحرای سینا چالشهایی را برای این کشور ایجاد کرده است. السیسی در پرتو سیاست پاندولی بازی حساسی را میان شرق، یعنی روسیه و چین و غرب، یعنی اروپا و آمریکا آغاز کرده و سعی دارد به تأمین منافع داخلی و حضور در معادلات منطقه بپردازد. رفتاری که نوعی پارادوکس را در سیاستهایش ایجاد کرده؛ چرا که برای نمونه از یک سو تحت روابط با روسیه به سمت سوریه گرایش یافته است؛ در حالی که در قالب روابط با غرب و کشورهای عربی همچون عربستان باید راه دوری از سوریه را برود.
در لیبی پس از حذف معمر قذافی با وجود وعدههای گسترده غرب برای حل بحران لیبی، در نهایت این کشور نه تنها روی آرامش ندیده؛ بلکه گرفتار جنگ داخلی شده و عملاً لیبی به چندین منطقه تقسیم شده است. هر چند اکنون غرب شعار حمایت از افرادی همچون خلیفه حفتر و دولت ملی را سر میدهد؛ اما در عمل لیبی در حال سوختن در آتشی است که غرب و برخی کشورهای عربی برای منافع خود به پا کردهاند.
در بحرین نیز مردم با تکیه بر اصل وحدت و رهنمودهای مرجعیت دینی با محوریت آیتالله شیخعیسیقاسم قیامی سراسری را رقم زدند و تا به امروز توانستهاند در حرکتی مسالمتآمیز آن را ادامه دهند. هر چند آلخلیفه سیاست تبعید و کشتار را اجرا و حتی علمای دینی همچون شیخعلیسلمان را بازداشت و آیتالله شیخعیسیقاسم را بازداشت خانگی کرده و با ادعای دخالت ایران سعی در پنهانسازی ماهیت مردمی قیام بحرین دارد؛ اما حرکت رو به جلوی ملت بحرین همچنان ادامه دارد.
در یمن نیز در حالی سال 2011 مردم عبدالله صالح را سرنگون کردند که اقدامات منصور هادی، جانشین وی موجب شد ملت با آسیبشناسی اشتباهات گذشته در سال 2014 دور جدید قیام را آغاز کند که نتیجه آن تحقق توافقنامه صلح و مشارکت شد. حرکت مردمی یمن برای استقلال و آزادی واقعی موجب شد دشمنان این سرزمین با محوریت سعودیـ آمریکایی سیاست بحرانسازی در این کشور را در پیش گیرند که نتیجه نهایی آن تجاوز گسترده ائتلاف سعودیـ آمریکایی به یمن از فروردین 1394 بوده که تا به امروز ادامه دارد. در نقطه مقابل با وجود جنایتها و کشتارهای گسترده ائتلاف مذکور ملت یمن در کنار مقاومت در برابر متجاوزان توان نظامی خود را تقویت کردند و توانستند موشکهای دوربردی بسازند که عربستان و امارات را هدف قرار داده و توازن قوا را تغییر دهند.
در عربستان نیز حرکت مردمی با سرکوبگری گسترده همراه بود و حتی سعودی اقدام به اعدام شیخباقر النمر از علمای بزرگ جهان اسلام کرد. به توپ بستن و نابودسازی منطقه عوامیه از جمله اقدامات سعودی است. با همه این تفاسیر، سعودی نتوانسته است در برابر ایستادگی مردم مقاومت کند و در نهایت به برخی اصلاحات اجتماعی و تغییر برخی قوانین روی آورده که برخی آزادیها برای زنان نمودی از آن است. هر چند ادعا میشود این آزادیها برگرفته از سیاستهای بنسلمان برای رسیدن به قدرت است؛ اما باید دانست که همین رویکرد بنسلمان نشئت گرفته از ناتوانی سعودی در برابر مطالبات مردمی است که از روی اجبار آنها را به امتیازدهی وادار کرده است.
به هر ترتیب، در جمعبندی تحولات کشورهای مذکور میتوان گفت در طول این هفت سال، کشورهایی مانند بحرین و یمن که حرکت در مسیر مقاومت را در پیش گرفتهاند، توانستهاند گامهای بسیاری برای رسیدن به استقلال و آزادی واقعی بردارند و کشورهایی، مانند لیبی، مصر و تونس که چشم به بیرون از مرزها یعنی غرب و برخی کشورهای عربی نظیر عربستان داشتهاند، نتوانستهاند به اهداف خود دست یابند و مسیر حرکت بیداری اسلامی آنان با انحرافاتی همراه شده است؛ بهگونهای که غرب تلاش کرده است این روند را نشانه شکست بیداری اسلامی یاد بداند و چنان نشان دهد که بیداری اسلامی نابود شده و دیگر ملتها نباید به دنبال اسلام و اجرای آن باشند، حال آنکه تحولات بحرین و یمن نشان میدهد بیداری اسلامی پویایی و توان بالایی برای تحقق اصل آزادی و استقلال واقعی ملتها دارد و با حرکت صحیح در این مسیر میتوان به اهداف بزرگی دست یافت.