کوچههای غیرت
حال و روز سفرهها هر چند قدری خوب نیست
نانی اما در تنور داغ این آشوب نیست
دل به دست کدخدا بستن سراب درد بود
خوشهها جز در کف مردان خرمنکوب نیست
غم به نرخ روز خوردی، نان به نرخ خون دل
غیر صبر اما حریفی در خور ایوب نیست
هیمهای هیزم فراهم کرد اگر طوفان چه باک
خانههای سربلند قریهمان از چوب نیست
بوی زخم آورده این سو گله کفتار را
آی چوپان، نی بزن این قریه بیدار را
دایهها با ادعای مادریشان آمدند
خاطر ما جمع دیدند و پریشان آمدند
آمدند از شاخههای ما تبرسازی کنند
در زمین مردمان سادگی بازی کنند
مردمانی که اگر چه درد دارد سینهشان
غیر گرد بیغباری نیست بر آیینهشان
مردمان سفرههای خالی از نان ربا
مردمان آبرو با نالههای بیصدا
هی رصد کردند خود را در نجوم فیشها
زندگی کردند چندی با غم تشویشها
مردمان روزهای آخر پنجاهوهفت
مردمان خاطرات دلنشین «شاه رفت»
مردمی که هشت سال از موج آتش رد شدند
از ستیغ سرخ هیزم چون سیاوش رد شدند
مردمانی که همیشه انقلابی ماندهاند
صد زمستان آمد اما آفتابی ماندهاند
مردمی که دستهای فتنه را رو میکنند
گرد و خاک تازه را از خانه جارو میکنند
آی چوپان نی بزن این قریه بیدار را
بوی زخم آورده این سو گله کفتار را
ما همه خرمافروش کوچههای غیرتیم
عهد دیگر نیست اینجا میثم تمار را
بس که عهد محکمی دارند باغ و باغبان
آخر آتش زد حسادت بوتههای خار را
عالیه مهرابی