دهه‌ فجر، آن آيينه‌اي است که خورشيد اسلام در آن درخشيد و به ما منعکس شد. اگر اين آيينه نبود، باز هم مثل همان دوره‌هاي تاريک و قرون خاليه، بايستي ما مي‌نشستيم و اسمي از اسلام مي‌آورديم.
(امام خامنه‌ای 11/10/1369)

 وحيد شفيعي/ شيلات شمال و حق صيد ايران از درياي خزر در طول تاريخ سرنوشت عجيبي را پشت‌سر گذاشته است. بزرگ‌ترين درياچه جهان که روزگاري با اسم درياي کاسپين‌ـ قزوين‌ـ مرز ميان ايران و همسايگان شمالي بود، زيستگاه يکي از منحصربه‌فردترين ماهي‌هاي جهان، تاس ماهي خاوياري است که مرغوب‌ترين خاويار جهان را در شکم خود مي‌پروراند. ماهيان خاوياري در نيمه جنوبي اين درياچه زيست مي‌کنند و بيش از ۱۵۰ سال صيادان ايراني از صيد آن محروم بودند.
صيد ماهي براي مردماني که در حاشيه دريا زندگي مي‌کردند اهميت بسیاری داشت؛ اما آنچه ماهي‌هاي درياي خزر به ویژه بخش جنوبي آن را ارزشمند مي‌کرد، زندگي يکي از ناياب‌ترين گونه‌هاي ماهي‌هاي خاوياري در اين منطقه بود که هر گرم آن ارزشي برابر با طلا داشت. بازرگانان روسي در دوران صفويه با توجه به ارزشي که ماهي‌هاي بخش جنوبي درياي خزر داشت با پرداخت مالياتي کم براي نخستين بار حق صيد در اين بخش را به دست آوردند. ميخائيل رومانف، بنيانگذار سلسله تزارهاي روسي با استفاده از آشفتگي حاصل از مرگ شاه عباس سعي کرد بيشترين سود را از بازرگاني در درياي خزر به‌ دست بياورد؛ اما مرگ امان او را نيز گرفت و آلکسي، جانشينش به جاي همسايگي مسالمت‌آميز سعي کرد از تهييج قزاق‌هاي ناآرام دره رود دن از کرانه‌هاي جنوبي درياي خزر بهره ببرد که تا لنگرود پيش بروند و وضعيت اين منطقه تا به تخت نشستن پتر اول که در تاريخ به «پتر کبير» مشهور است، ادامه يافت. پتر که در آرزوي دست يافتن به آب‌هاي گرم از طريق ايران بود به جاي نزاع سعي کرد از طريق ديپلماتيک وارد شود و با دولت ايران روابط تجاري گسترده‌اي را آغاز کرد؛ روابطي که تا دوران آغاز جنگ‌هاي ايران و روس با افت‌وخيزهاي بسیاری همراه بود.

 از حق کشتيراني تا پيمان عبدل
جنگ‌هاي ايران و روس علاوه بر خرابي‌ها و آسيب‌هايي که به منطقه مرزي ايران زد، زمينه‌ساز يکي از ننگين‌ترين قراردادهاي تاريخ ايران، عهدنامه ترکمانچاي بود که به استناد يکي از مفاد آن حق کشتيراني بر درياي خزر که سپاه ايران به سرداري شاهزاده عباس ميرزا از آن دفاع کردند را به روس‌ها مي‌داد. اين بند از قرارداد ضربه بدي به بازار گيلان و به ویژه شهر رشت زد و آن را با افتي شديد روبه‌رو کرد. با آغاز سلطنت محمدشاه و به قدرت رسيدن ميرزا ابوالقاسم قائم‌مقام فراهاني، او تلاش کرد بتواند بخشي از حق صيد در درياي خزر را به صيادان گيلاني بدهد؛ اما با کشته شدن قائم‌مقام، روس‌ها با آگاهي از ضعف حکومت مرکزي ايران به دنبال تصاحب بيشتر در دريا شدند. حاج ميرزا آقاسي در ابتداي به قدرت رسيدن تلاش کرد با دادن دستوري به حاکمان گيلان و مازندران جلوي صيد بي‌حد روس‌ها را بگيرد؛ ولی با کسري بودجه و فقر عمومي ايرانيان از يک طرف و فشار سفارت روسيه در تهران اين مقاومت شکسته شد و حق صيد و بهره‌برداري از درياي خزر در قبال دريافت اجاره بهايي ناچيز معادل 6 هزار و 500 تومان در سال، به يکي از اتباع روسيه تزاري به نام «عبدل» واگذار شد. به همين دلیل پيمان مربوط به اعطاي اين امتياز «پيمان عبدل» خوانده شد.

موازنه عدمي اميري
 و موافقت سپهسالاري
پيمان عبدل تا سال ۱۲۶۴ هجري قمري که ناصرالدين‌ شاه قاجار به سلطنت رسيد و امور کشور را به دست اميرکبير سپرد، ادامه داشت. اميرکبير که سياست موازنه عدمي را در رأس برنامه اداري کشور قرار داده بود با لغو اجاره عبدل در ربيع‌الاول سال ۱۲۶۵ آن را براي چهار سال به ميرزا ابراهيم‌خان دريابيگي واگذار کرد. لغو اجاره عبدل با واکنش شديد وزير مختار روسيه مواجه شد. بر اساس اجاره‌نامه ابراهيم‌خان حق بهره‌برداري از آبزيان درياي خزر و رودخانه‌هاي بين آستارا و اترک را براي مدت چهار سال به‌ دست مي‌گرفت؛ اما از آنجايي که دريابيگي با کارشکني روس‌ها مواجه شد از پرداخت قسط‌ها وا ماند و اميرکبير با لغو قرارداد او اين حق را به ميرزا اسماعيل و محمد ولي بيک در ازاي ۲۵ هزار تومان واگذار کرد.
اما مرگ اميرکبير يک بار ديگر وضعيت حق صيد در درياي خزر را دچار بحران کرد و نزاع سختي ميان روس‌ها و ايراني‌ها بر سر تصاحب آن در گرفت. اين جنگ تا روي کار آمدن ميرزا حسين سپهسالار ادامه داشت. سپهسالار که زماني کارپرداز ايران در تفليس بود براي به دست آوردن امتياز بهره‌برداري از شيلات خزر اقدام کرد. 
او بعد از رسيدن به مقام وزارت خارجه تلاش کرد اجاره ماهيگيري در درياي خزر را به نام خود کند و با اجازه ناصرالدين شاه حق بهره‌برداري از درياي خزر به مدت 10 سال به سپهسالار سپرده شد. سپهسالار براي چند سال خود به شخصه بر اداره شيلات نظارت کرد؛ اما بعد از آن با پيشنهادي که از يک تاجر روس به اسم «پل شاميرويچ ملک بيگلروف» گرفت شيلات خزر را از رود آستارا تا رود اترک به مدت پنج سال در ازاي ۵۰ هزار تومان در سال اجاره داد؛ اما با برکناري سپهسالار وضعيت اجاره شيلات شمال بار ديگر دچار تنشي تازه شد. ناصرالدين شاه آن را از ميرزا حسين‌خان گرفت و به کامران ميرزا پسرش واگذار کرد.

تاجري از آستاراخان
با مرگ سپهسالار و پايان يافتن اجاره‌نامه بيگلروف، کامران‌ ميرزا تصميم گرفت تا از ميان کساني که درخواست اجاره شيلات دارند، يکي را انتخاب کند و قرعه به اسم «استپان مارتينوويچ ليانازوف» افتاد که از تاجران ارمني آستاراخان بود.
ليانازوف چند سالي درباره صنعت شيلات شمال ايران تحقيق کرده بود و به مدت شش سال به مبلغ ۵۶ هزار تومان اجاره کرد. براساس شرط دوم اين اجاره‌نامه، ليانازوف متعهد مي‌شد که وجه اجاره را از بابت شيلات و عمل صيد ماهي که در شرط اول مذکور است مبلغ ۶۵ هزار تومان پول قراني رايج ايران در هر يک‌سال در دو قسط مساوي که عبارت از پانزدهم ماه ژوئن و پانزدهم ماه اوت سنوات آتيه بوده باشد به وکلاي دولت عليه ايران در دارالخلافه تهران کارسازي کند. براساس اين قرارداد ليانازوف اگر وجه اجاره را در مهلت داده شده پرداخت نکند بايد تنزيل پس افتاده را از قرار توماني يکصد دينار برابر ماهي ۱۱۲ دینار در هر سال کارسازي کند.
اين قرارداد به امضاي ميرزا سعيدخان، وزير امور خارجه و کامران‌ ميرزا رسيد. هنوز زمان اجاره ليانازوف پايان نيافته بود که شش سال ديگر آن را تمديد کردند و او پذيرفت ساليانه ۶ هزار تومان به بهاي اجاره بپردازد. اين قرارداد چندين بار تمديد شد تا مرگ ليانازوف در سال ۱۹۰۳ که هنوز سه سالي از قرارداد باقي مانده بود. در اين سال امين‌السلطان و پسر و وارث ليانازوف گئورکي قرارداد پنج ساله تازه‌اي بست که به اضافه هر سال هزار و نيم امپريال روسي بايد پرداخت مي‌شد.
ليانازوف، پسر پهنه اجاره خود را به دو بخش استرآباد و آستاراخان تقسيم کرد و صيد در بخش ماهي‌هاي خاوياري را در دست خود گرفت و به ماهيگيران بومي اعلام کرد که تنها اجازه دارند ماهي حلال و فلس‌دار را صيد کنند و اگر در تور آنها ماهي‌هاي بدون فلس را بگيرند بايد به کمپاني تحويل دهند. اين قرارداد تقريباً همزمان با قرارداد دارسي که امتياز استخراج و بهره‌برداري از نفت ايران را به شرکت انگليسي رويترز مي‌داد، امضا شد و حق صيد خاويار که مانند نفت يکي از سرمايه‌هاي ملي ايران بود را به ليانازوف‌ها مي‌داد. بر اساس قانون کمپاني ليانازوف هيچ صياد ايراني حق صيد ماهي‌هايي چون اسبله، اردک‌ ماهي، ماش ماهي، شگ ماهي، مارماهي و سوف را نداشت.
جنگ جهاني اول و درگيري روسيه همزمان با جنگ در انقلاب داخلي، شرکت ليانازوف را نيز با مشکلاتي روبه‌رو کرد؛ به طوري که اين کمپاني پيشنهاد تشکيل شرکت سهامي را به احمدشاه داد. با پيروزي انقلابيون در روسيه اين اجاره‌نامه به تومانيانس واگذار شد؛ اما اين پايان داستان ليانازوف‌ها و شيلات نبود. 
در سال ۱۳۰۶ قرارداد جديد عقد شد و طبق آن بهره‌برداري از آبزيان آب‌هاي ايران در درياي خزر، براي مدت ۲۵ سال به شرکت مختلط ماهي ايران و شوروي واگذار شد. بر اساس اين قرارداد حق‌الامتياز ساليانه امتيازي که واگذار و از طرف کمپاني به دولت ايران پرداخت مي‌شد، عبارت از ۸۰ هزار تومان در سال از عايدات مطلق کمپاني و تقسيم منفعت خالص بالمناصفه صدي پنجاه بين شرکا بود. شرکت مختلط ماهي ايران و شوروي در ۲۵ سال فعاليت خود زيان‌هاي بسیاری به زنجيره حياتي و اقتصادي آبزيان زد و سبب کاهش ذخاير ماهي شد. بهمن سال ۱۳۳۱ در سالي که دولت مصدق سياست اقتصاد بدون نفت را پيش گرفته بود، اين قرارداد به پايان رسيد و دولت ايران با درخواست روس‌ها براي تجديد قرارداد مخالفت کرد و به مردم شمال ايران اين نويد را داد که شيلات شمال را ملي مي‌کند. نخست‌وزير در گفت‌وگو با سادچيکف، سفير شوروي در ايران، او را از اين تصميم آگاه کرد و گفت: «اين اقدام نبايد باعث دلخوري شوروي شود. ما ديگر قرار نداريم که منابع خود را در اختيار ديگران بگذاريم. فروش توليدات مازاد بر مصرف داخلي نه تنها مانعي نخواهد داشت، بلکه بر پايه بهاي عادلانه جهاني و حفظ منافع ملي تشويق هم خواهد شد…»
در ۱۲ بهمن سال ۱۳۳۱ مجلس شوراي ملي با تأسيس سازماني به اسم «شيلات ملي ايران» موافقت کرد و اين شرکت زير نظر وزارت دارايي فعاليت خود را آغاز کرد. به دنبال آن تمام تابلوهاي شرکت در شهرهايي چون بندرانزلي و رشت و لاهيجان به پايين آمد و مدارس تهران و دیگر شهرها به شکرانه اين اتفاق ملي تعطيل شد و صيادان ايراني بعد از بيش از ۱۵۰ سال تورهاي خود را به اسم ايران به آب انداختند و از نعمتي که طبيعت به آنها اعطا کرده است، بهره گرفتند تا شيلات ايران از صادرات ماهي‌هاي خاوياري، گوشتي، تزييني و گياهان دريايي ساليانه درآمدي نزديک به درآمد نفت داشته باشد.


 مرتضي دخيلي/ يکي از خاطرات خيلي جالب من، آن شب اوّلي است که امام وارد تهران شدند؛ يعني روز دوازدهم بهمن.
شايد اطلاع داشته باشيد و لابد شنيده‌ايد که امام وقتي آمدند، به بهشت زهرا رفتند و سخنراني کردند، بعد با هلي‌کوپتر بلند شدند و رفتند.
تا چند ساعت کسي خبر نداشت که امام کجا هستند! علّت هم اين بود که هلي‌کوپتر، امام را در جايي که خلوت باشد برده بود؛ چون اگر مي‌خواست جايي بنشيند که جمعيت باشد، مردم مي‌ريختند و اصلاً اجازه نمي‌دادند که امام، يک جا بروند و استراحت کنند. مي‌خواستند دور امام را بگيرند.
هلي‌کوپتر در نقطه‌اي در غرب تهران رفت و نشست، بعد اتومبيلي امام را سوار کرد. همين آقاي «ناطق نوري» اتومبيلي داشتند، امام را سوار مي‌کنند ـ مرحوم حاج‌احمد آقا هم بود ـ امام مي‌گويند: مرا به خيابان ولي‌عصر ببريد؛ آنجا منزل يکي از خويشاوندان است. درست هم بلد نبودند؛ مي‌روند و سراغ به سراغ، آدرس مي‌گيرند، بالاخره پيدا مي‌کنند ـ منزل يکي از خويشاوندان امام ـ بي‌خبر، امام وارد منزل آنها مي‌شوند!
امام هنوز نماز هم نخوانده بودند ـ عصر بود ـ از صبح که ايشان آمدند ـ ساعت حدود نه و خرده‌اي ـ و به بهشت زهرا رفتند تا عصر، نه ناهار خورده بودند، نه نماز خوانده بودند، نه اندکي استراحت کرده بودند! آنجا مي‌روند که نمازي بخوانند و استراحتي بکنند. ديگر تماس با کسي نمي‌گيرند؛ يعني آنجا که مي‌روند، با کسي تماس نمي‌گيرند. حالا کساني که در اين ستادهاي عملياتي نشسته بودند ـ ماها بوديم که نشسته بودیم ـ چقدر نگران مي‌شوند! اين ديگر بماند. چند ساعت، هيچ کس از امام خبر نداشت؛ تا بعد بالاخره خبر دادند که بله، امام در منزل فلاني هستند و خودشان مي‌آيند، کسي دنبال‌شان نرود! 
من در مدرسه رفاه بودم که مرکز عملياتِ مربوط به استقبال از امام بود ـ همين دبستان دخترانه رفاه که در خيابان ايران است که شايد شما آشنا باشيد و بدانيد ـ آنجا در يک قسمت، کارهايي را که من عهده‌دار بودم، انجام مي‌گرفت؛ دو، سه تا اتاق بود. ما يک روزنامه منتشر مي‌کرديم. در همان روزهاي انتظار امام، سه، چهار شماره روزنامه منتشر کرديم. عدّه‌اي آنجا بوديم که کارهاي مربوط به خودمان را انجام مي‌داديم.
آخر شب ـ حدود ساعت نه‌ونيم، يا ده بود ـ همه خسته و کوفته، روز سختي را گذرانده بودند و متفّرق شدند. من در اتاقي که کار مي‌کردم، نشسته بودم و مشغول کاري بودم؛ ناگهان ديدم مثل اينکه صدايي از داخل حياط مي‌آيد ـ جلوِ ساختمان مدرسه رفاه، يک حياط کوچک دارد که محلّ رفت‌وآمد نيست؛ البته آن هم به کوچه در دارد، ليکن محلّ رفت‌وآمد نيست ـ ديدم از آن حياط، صداي گفت‌وگويي مي‌آيد؛ مثل اينکه کسي آمد، کسي رفت. پا شدم ببينم چه خبر است. يک وقت ديدم امام از کوچه، تک و تنها به طرف ساختمان مي‌آيند! براي من خيلي جالب و هيجان‌انگيز بود که بعد از سال‌ها ايشان را مي‌بينم ـ پانزده سال بود، از وقتي که ايشان را تبعيد کرده بودند، ما ديگر ايشان را نديده بوديم ـ فوراً در ساختمان ولوله افتاد؛ از اتاق‌هاي متعدد ـ شايد حدود بيست، سي نفر آدم، آنجا بودند ـ همه جمع شدند. ايشان وارد ساختمان شدند. افراد دور ايشان ريختند و دست ايشان را بوسيدند. بعضي‌ها گفتند که امام را اذيت نکنيد، ايشان خسته‌اند.
براي ايشان در طبقه بالا اتاقي معين شده بود ـ که به نظرم تا همين سال‌ها هم مدرسه رفاه، هنوز آن اتاق را نگه داشته‌اند و ايام دوازده بهمن، گرامي مي‌دارند ـ به نحوي طرف پله‌ها رفتند تا به اتاق بالا بروند. نزديک پاگرد پله که رسيدند، برگشتند طرف ما که پاي پله‌ها ايستاده بوديم و مشتاقانه به ايشان نگاه مي‌کرديم. روي پله‌ها نشستند؛ معلوم شد که خود ايشان هم دل‌شان نمي‌آيد که اين بيست، سي نفر آدم را رها کنند و بروند استراحت کنند! روي پله‌ها به قدر شايد پنج دقيقه نشستند و صحبت کردند. حالا دقيقاً يادم نيست چه گفتند. به ‌هر حال، «خسته نباشيد» گفتند و اميد به آينده دادند؛ بعد هم به اتاق خودشان رفتند و استراحت کردند. (گفت و شنود صميمانه رهبر معظم انقلاب با جمعي از جوانان و نوجوانان، 14/11/۱۳۷۶)


 مهدي دنگچي/ مهانداس کارامچاند گاندي، رهبر سياسي و معنوي هندي‌ها که هند را در راه آزادي از استعمار امپراتوري بريتانيا رهبري کرد در طول زندگی‌اش استفاده از هر نوع ترور و خشونت براي رسيدن به مقاصد را رد کرد.
از زماني که وي مسئوليت رهبري نبرد براي آزادي و کنگره ملي هند در سال ۱۹۱۸ (۱۲۹۶) را به عهده گرفت، نمادي ملي شناخته شد و ميليون‌ها نفر از مردم از او با لقب «ماهاتما» يا «روح بزرگ» ياد مي‌کردند. هر چند که او از القاب افتخارآميز بيزار بود؛ ولي امروز همه او را با نام ماهاتما گاندي مي‌شناسند. سواي اينکه بسياري او را يکي از بزرگ‌ترين رهبران تاريخ تلقي مي‌کنند، مردم هند از او با عنوان «پدر ملت» يا باپو (در هندي به معناي پدر) ياد مي‌کنند. زادروز وي در هند، تعطيل ملي است و گاندي جايانتي نام دارد.
گاندي توانست با استفاده از شيوه ضد خشونت، نافرماني مدني استقلال هند را از بريتانيا بگيرد و در نهايت دست امپراتوري بريتانيا را از هند کوتاه کند. شيوه مقاومت آرام وي به مستعمرات ديگر هم نفوذ کرده و آنها را در راه استقلال ميهن خود تشويق مي‌کرد. اصل ساتياگراهاي گاندي روي بسياري از فعالان آزاديخواه مانند دکتر مارتين لوترکينگ، تنزين گياتسو، لخ والسا، استفان بيکو، آنگ سان سو کي و نلسون ماندلا تأثير گذاشت؛ البته همه اين رهبران نتوانستند کاملاً به اصل سخت ضدخشونت و ضدمقاومت وي وفادار بمانند.
گاندي در دوران کودکي گوشت خوردن را تجربه کرد؛ چرا که اولاً، فردي کنجکاو بود و ثانياً، دوست صميمي وي «شيخ مهتاب» او را به خوردن گوشت ترغيب مي‌کرد. ايده گیاه‌خواری و نخوردن گوشت ريشه‌هاي عميقي در آداب و سنن هندوها و جائين‌ها در هند و سرزمين مادري هند، يعني گجرات دارد به طوري که بسياري از هندوها گوشت نمي‌خوردند و خام‌خوار بودند و خانواده گاندي هم مستثني نبودند. گاندي پيش از رفتن به لندن براي ادامه تحصيل به مادرش، پوتلي بايي و عمويش، بچارجي سوامي، قول داد که در لندن لب به گوشت نزند، الکل مصرف نکند و درگير بي‌بندوباري جنسي نشود. او به امساک خويش پايبند ماند و به جاي تلاش براي تعيين نوع خوراک به ارائه فلسفه‌اي همت گماشت که در طول زندگي آن را مبناي امور خود قرار دهد. وقتي به ميانسالي رسيد يک خام‌خوار تمام عيار بود. وي مقاله‌اي در اين باره نوشت که بخش‌هايي از آن در نشريه انجمن خام‌خواران لندن بنام گیاه‌خواری منتشر شد. در اين ايام افراد صاحب‌نظر بسیاری به او الهام دادند و حتي با رئيس انجمن خام‌خواران لندن، دکتر ژوسيا اولد فيلد دوست شد.
او مدت‌هاي طولاني روزه مي‌گرفت و از آن مانند يک ابزار مبارزه استفاده مي‌کرد. با اعتصاب غذا آن‌قدر به مخالفان فشار مي‌آورد تا خواسته‌هاي او را تأمين کنند. 
گاندي مجدانه بر اين باور پافشاري مي‌کرد که فردي که به جامعه خدمت مي‌کند بايد زندگي ساده‌اي داشته باشد و اين ساده‌زيستي را در آيين برهمايي جاري مي‌انگاشت. او با رد زندگي به شيوه غربي روند ساده‌زيستي را در پيش گرفت و از آن به تلاش براي رسيدن به نقطه صفر ياد مي‌کرد و به این ترتيب هم در هزينه‌هاي غيرضروري صرفه‌جويي مي‌کرد و هم ساده‌زيستي را دنبال مي‌نمود. او حتي لباس‌هايش را خودش مي‌شست. 
گاندي در هر هفته يک روز را روزه سکوت می‌گرفت. امتناع از حرف زدن را مايه آرامش دروني مي‌انگاشت. اين آموزه را هم از آيين برهما و اصل موناشافتي، يعني سکوت و آرامش داشت. او در ايام سکوت با نوشتن برروي کاغذ، با ديگران ارتباط برقرار مي‌کرد. گاندي از ۳۷ سالگي به مدت سه سال و نيم از خواندن روزنامه‌ها خودداري کرد و اظهار مي‌داشت وضعيت نابهنجار جهان و امور جهاني آرامش دروني او را به هم می‌زند. او در بازگشت به هند و اشتغال به شغل حقوقي از پوشش غربي دست برداشت. او لباسي بر تن کرد که مورد قبول فقيرترين افراد در هند بود و از پارچه توليدي داخل موسوم به خادي استفاده مي‌کرد. گاندي و پيروانش پارچه لباس‌هاي‌شان را از نخي که خود مي‌رشتند تهيه مي‌کردند و ديگران را نيز به اين کار تشويق مي‌نمودند. در حالي که بیشتر کارگران هندي بيکار بودند، لباس‌هاي مورد نيازشان را از توليدي‌هاي صنعتي تحت تملک انگليسي‌ها خريداري مي‌کردند.
گاندي معتقد بود؛ چنان ‌که هندی‌ها لباس‌هاي خود را خودشان با چرخ نخ‌ريسي بدوزند، بهتر از اين است که از پارچه فاستوني انگليسي باشد و با اين کار ضربه اقتصادي سنگيني بر پيکره استعمارگران انگليسي در هند وارد خواهند آورد. به این ترتیب علامت چرخ نخ‌ريسي بر روي پرچم کنگره ملي هند نقش بست. 
در سي‌ام ژانويه سال ١٩٤٨ ميلادي «ناتورام ويناياک گودسه» ناسيوناليست‌هاي افراطي هندو که معتقد بود روابط گسترده با پاکستان به اقتدار هندوستان لطمه زده ‌است، با شليک سه گلوله مهاتما گاندي، رهبر سياسي و معنوي مردم هندوستان را به قتل رساند. محاکمه گودسه در بيست‌وهفتم ماه مي سال ۱۹۴۸ آغاز شد. آخرين دفاعيات او در پنجم فوريه انجام شد و متن آن بعدها با عنوان «چرا گاندي را کشتم؟» انتشار يافت. محاکمه ناتورام گودسه در دهم فوريه سال ۱۹۴۹ پایان يافت و او به اعدام محکوم شد. 
جواهر لعل نهرو و دو پسر گاندي خواهان تبديل حکم گودسه به حبس ابد بودند و اعدام او را بي‌احترامي به مخالفت گاندي با مجازات مرگ برمي‌شمردند؛ اما اعتراض معترضان نتيجه نداد و به حکم محکمه گودسه در پانزدهم نوامبر سال ۱۹۴۹ به دار آويخته شد.

 حميدرضا ميري/ ارتش عراق پس از ناکامی در تصرف سریع خوزستان و محاصره اهواز، همه تلاش خود را برای تسلط بر رودخانه اروند و تصرف خرمشهر و جزیره آبادان به کار گرفت.
نیروهای عراقی پس از اشغال خرمشهر در تاریخ 4/8/1359، با پرهیز از عملیات دشوار عبور از رودخانه اروند و با بهره‌گیری از تجربه تلخ و سخت عبور از سد مدافعان خرمشهر، از حمله مستقیم به آبادان خودداری کردند و ترجیح دادند آبادان را ابتدا محاصره و سپس تصرف کنند؛ بنابراین مانور محاصره آبادان را از مرز شلمچه به سمت کارون و عبور از رودخانه و سپس پیشروی به سوی بهمنشیر طراحی کردند. بر اساس این مانور، می‌بایست واحدهایی از ارتش از منطقه مارد (در 12 کیلومتری شمال آبادان) و شمال آن از رودخانه کارون عبور می‌کرد و با تصرف دو جاده آبادان‌ـ اهواز و آبادان‌ـ ماهشهر و استقرار در شمال رودخانه بهمنشیر، آبادان را به محاصره در می‌آوردند.
نیروهای عراقی با اجرای این مانور احاطه‌ای، در گام بعدی با هدف رخنه به جزیره آبادان در تاریخ 8/8/1359 در مقابل کوی ذوالفقاری بر روی رودخانه بهمنشیر پل شناور نصب کردند. صبح روز بعد دو گردان از نیروهای عراقی با استفاده از غفلت مدافعان آبادان از منطقه ذوالفقاری و خاکستان وارد آبادان شدند، اما با مقاومت سرسختانه نیروهای مردمی، سپاه و ارتش روبه‌رو شده و با دادن تلفات ناگزیر به عقب‌نشینی به شمال رودخانه بهمنشیر شدند. 
با استقرار نیروهای عراقی در این منطقه و محاصره آبادان، تنها راه دسترسی به شهر و جزیره آبادان به مسیرهای دریایی و سپس جاده منشعب از محور ماهشهر‌ـ آبادان (از طریق خور کویران چوبیدر به نام جاده وحدت) محدود شد.
با مسدود شدن راه‌های زمینی و آتشباری مداوم توپخانه دشمن بر روی شهر آبادان و محاصره این شهر، ساکنانی که هنوز در آبادان مانده بودند، زندگی سختی را می‌گذراندند، اما از روحیه‌ خوبی برخوردار بودند و ادارات اصلی مانند فرمانداری، شهرداری، آب و برق و مخابرات به کار روزانه خود مشغول بودند. برگزاری هفتگی نماز جمعه شهر به امامت آیت‌الله جمی امام جمعه شهر و حضور دائمی‌ ایشان در شهر و تلاش نامبرده در تشویق مردم و مدافعان شهر به ایستادگی و مقابله با دشمن از عوامل مهم تداوم اراده مقاومت در روحیه مردم و مدافعان آبادان بود.
هر چند در سایه مقاومت‌هایی که صورت گرفت، ارتش عراق از جزیره آبادان عقب رانده شد، اما حضور نیروهای عراقی در شمال جزیره همچنان تهدیدکننده بود؛ به همین دلیل نیروهای حاضر در منطقه برای جلوگیری از حرکت احتمالی ارتش عراق سه جبهه را شامل جبهه آبادان، جبهه دارخوین و جبهه ماهشهر در مقابل آن گشودند.
در دوره محاصره شهر آبادان، نیروهای ایران پنج عملیات را به شرح ذیل در منطقه شرق رود کارون انجام دادند:
1ـ عملیات سه راهی آبادان، در تاریخ 19/9/1359، 2ـ عملیات توکل، در تاریخ 20/10/1360، 3ـ عملیات تپه‌های مدن، در تاریخ 25/2/1360، 4ـ عملیات فرمانده کل قوا، در تاریخ 21/3/1360، 5ـ عملیات شهید چمران، در تاریخ 4/5/1360.
این عملیات‌های ایذایی و محدود اگرچه به آزادسازی مناطق اشغالی منجر نشد، اما در سلب آرامش و فرسایش قوای دشمن، جلوگیری از تمرکز نیروهای ارتش عراق و جلوگیری از توسعه سرپل اشغالی آنها در شرق کارون تأثیر چشمگیری داشت.

آيت‌الله حائري يزدي از شاگردان ميرزاي شيرازي است که پس از رحلت ميرزاي شيرازي، به نجف و پس از مدت کوتاهي از آنجا به کربلا رفت و اينجا بود که او لقب حائري را براي خود برگزيد. (حائر در لغت به معنای گودالي است که در آن آب جمع مي‌شود. زمين کربلا را حائر می‌نامند.)
وي به دعوت مردم سلطان‌آباد(اراک) به ايران بازگشت و تا سال ۱۳۰۱ خورشيدي که به قم رفت، در حوزه علميه اراک بود. آيت‌الله حائري به مدّت هشت سال در اين حوزه تدريس کرد و در کنار مرجعيت، از پرورش استعدادهاي طلاب جوان نيز غافل نبود. وي سپس از اراک قصد زيارت مشهد مي‌کند و سر راه از قم مي‌گذرد، ولي در قم به او اصرار مي‌کنند که در شهر بماند و حوزه قم را احيا کند، البته شيخ پيشنهاد را رد مي‌کند، اما در بازگشت از مشهد، علماي قم بار ديگر اين پيشنهاد را تکرار مي‌کنند و روايات منسوب به امام زمان را به ياد حاج‌شيخ مي‌آورند که در آخرالزمان علم از قم طلوع مي‌کند و به شيخ وعده ياري مي‌دهند و سرانجام شيخ‌عبدالکريم حائري در قم مي‌ماند و حوزه را احيا مي‌کند. همين امر سبب شد که پس از آن آيت‌الله حائري را «آيت‌الله مؤسس» لقب دهند.

امام خامنه‌ای در گذر زمان ـ 175

 سید مهدی حسینی/ادامه مبحث امام خامنه‌ای(مدظله‌العالی) در گذر زمان به سال 81 منتهی شد و به مسئله و به عبارتی فتنه جدیدی رسید و آن، جریان اهانت به پیامبر اسلام(ص) بود. ماجرا از این قرار بود که شخص تحصیل‌کرده‌ای در رشته تاریخ و استاد دانشگاه در همدان طی صحبت‌هایی اهانت‌آمیز «جمهوریت» نظام را براساس موضوع «دموکراسی» مطرح در غرب تفسیر کرده بود که به دنبال آن غائله‌ای در دانشگاه‌ها برپا شد و مدتی فضای عمومی کشور را ملتهب کرد. به طور طبیعی مسلم بود که طرح این‌گونه دیدگاه‌های انحرافی برای نسل جوان و سیر جریان انقلاب آسیب‌ها و آفت‌هایی را به دنبال دارد؛ البته این‌گونه مباحث در دوران زعامت حضرت امام خمینی‌(ره) هم بارها مطرح می‌شد که امام(ره) با صراحت و قاطعیت موضع می‌گرفتند و با این مسائل برخورد می‌کردند. امام خامنه‌ای(مدظله‌العالی) هم همان‌گونه در برابر اهانت‌ها و فتنه‌ها به صراحت و با شجاعت تمام مقابله کرده و افشاگری می‌کردند. معظم‌له در برابر این جریان هم به مناسبت سالگرد ارتحال امام خمینی(ره) در تاریخ 14/3/1381 طی بیاناتی روشنگرانه در مرقد امام خمینی(ره) فرمودند: «این انقلاب بر پایه اصول مستحکمی بنا شده؛ هم اجرای عدالت را مورد نظر قرار داده و هم آزادی و استقلال را‌ـ که برای ملت‌ها از مهم‌ترین ارزش‌هاست‌ـ مورد توجه قرار داده، هم معنویت و اخلاق را.‌ این انقلاب ترکیبی از عدالت‌خواهی و مردم‌سالاری و معنویت و اخلاق است.» امام خامنه‌ای روی مردم‌سالاری دینی بحث کردند و شاخصه‌هایی ارائه دادند که اشخاص دموکراتیک‌مسلک روی عنوان «مردم‌سالاری» شعار می‌دادند؛ دشمن هم سعی می‌کرد به کمک غیرخودی‌ها در داخل کشور به این کشمکش‌ها دامن بزند، با وجود اینکه به این موضوع در قانون اساسی اشاره شده، اما با استفاده از آن ترکیب «جمهوری» و «اسلامی» را یک امر عارض بر دین تبلیغ می‌کردند و با غیر طبیعی خواندن آن تلاش داشتند مردم‌سالاری دینی را که رهبر معظم انقلاب مطرح کرده بودند، به گونه‌ای دیگر تفسیر کنند و بگویند «مردم‌سالاری دینی در درون خود یک تناقض دارد.» که معمولاً از آن به «پارادوکسیکال» نام می‌بردند و همواره بر این شبهه‌افکنی‌ها دامن زده می‌شد تا آثار سوء آن موجب شد جدایی روحانیت از نظام، جدایی روحانیت از سیاست و غیره را تسرّی بدهند. در برابر این شبهه هم امام خامنه‌ای(مدظله‌العالی) طی رهنمودهایی فرمودند: «آیا نظام ما یک نظام دینی هست یا نه؟ کسی نمی‌تواند این را منکر شود. آیا نظام ما مردمی هست یا نه؟ این را هم کسی نمی‌تواند منکر شود، شما ببینید قدرت بسیج مردمی ما از همه کشورهایی که در ذهن من است. بیشتر است...»
در پایان می‌توان گفت، طرح فتنه 81 با قدرت منطق امام خامنه‌ای خنثی شد.