مجتبی برزگر/ جمهوری اسلامی ایران در طول نزدیک به چهار دهه، در عرصههای مختلفی چون؛ جنگ، تحریم و بحرانهای مالی بینالمللی، توانسته توانایی و کارآمدی خود را در حفظ ثبات، امنیت و اعتماد عمومی ثابت کند و در حال حاضر نیز در منطقه آشوبزده غرب آسیا، جزیره ثبات و امنیت است. این شرایط، تصویر سکویی را برای پرش و حرکت به سمت پیشرفت همهجانبه نشان میدهد که نه تنها ایران را به یک اقتصاد پویا و رقابتپذیر تبدیل میکند؛ بلکه آینده این سرزمین را نیز تضمین میکند. اما در این میان، چالشهای موجود در حوزه مدیریت سیاسی و اقتصادی مانع تحقق کامل شعارها و آرمانهای انقلاب اسلامی در بخش اقتصادی و به تبع آن اجتماعی شده است و به نظر میرسد این بخش میتواند با بهرهگیری از سیاستهای اقتصاد مقاومتی، انقلاب اقتصادی را در کشور پدید آورد. روایتها و داستانهای بسیاری از فداکاریهای مسئولان و مردم در سالهای نخست انقلاب اسلامی وجود دارد؛ مسئولانی که جزئی از مردم و در کنار مردم بودند و در خدمترسانی با یکدیگر رقابت میکردند. فرماندهان و رزمندگانی که حتی حاضر به دریافت حقوق نبودند، یا تنها بخشی از حقوق و مزایای خود را برای نیازهای اولیه زندگی دریافت میکردند و مابقی را به خزانه میسپردند. این داستان واقعی از اعتماد و اطمینان کامل به نظام اداری کشور بود که پاکی و خلوص شرط اول آن بود. در نگاهی واقعبینانه شاید اقلیتی چه در بخش خصوصی و چه در بخش دولتی به فکر منافع خود بودند و از هر حربهای برای افزایش ثروت و قدرت بهره میبردند، اما نگاه اکثریت به گونهای دیگر بود و بخش سیاه، سفید و خاکستری در جامعه به مانند امروز وجود نداشت. نوع نگاهی که سبب شده در رسیدن به برخی آرمانهای انقلاب با موانعی روبهرو شویم. در آستانه جشن چهل سالگی انقلاب این آسیبها را با دکتر امیر محبیان استاد دانشگاه و نظریهپرداز حوزه سیاسی و اجتماعی به گفتوگو نشستیم. مشروح این مصاحبه در ادامه از نظرتان میگذرد.* انقلاب اسلامی در طول چهار دههای که از عمر آن میگذرد دستاوردهای مهم و بزرگی داشته است، اما سؤال این است که در آستانه ورود به دهه پنجم انقلاب اسلامی مهمترین چالشهای نظام اسلامی را چه میدانید؟
در وضعیت فعلی، با توجه به اهداف عالی انقلاب اسلامي كه اكنون نظام را در سراسر منطقه يك عامل مؤثر منشأ تحولات معرفی كرده، ضروري است بنيادهاي مديريت اجرایی كشور براي تطبيق خود با رويكرد انقلابي كه لازمه رسیدن به اهداف بالاتر است، تغيير كند. به بيان ديگر، آنچه در حال حاضر از مديريت اجرايي در سطوح مختلف شاهد هستيم این است که توانايي لازم را براي اثبات كارآمدي نداریم و در مواردي مهم چالش ناكارآمدي در حال آسيب زدن به مشروعيت نظام است. نظام اسلامي در جهت آرمانهاي بزرگ و الهي شكل گرفته و رويكردهاي بوروكراتيك حاضر به اعتماد و رضايت عمومي كه شرط ضروري حمايت مردمي است، آسیب میزند. تودههاي مستضعف عاملان و پيشگامان براندازي نظام ستمگر سلطنتي و سبب و عامل اصلي پيريزي نظام اسلامي بودهاند و در طول انقلاب هم با جان خود از اين انقلاب و كشور دفاع كردهاند، اما ظهور يك طبقه جديد مترف و فاقد آرمانهاي مردمي و انقلابي در ميان مديران سبب ظهور شكافهاي جدي در سطح جامعه و بروز یأس در ميان حاميان انقلاب شده و ميشود. به نظر ميرسد طبقه جديد مديران دنیاگرا و بیكفايت كه دغدغههايشان با تودههاي مستضعف همخواني ندارد، در حال تبديل كردن فرصتها به تهديد است. ترديدي نيست كه وظيفه عاملان اجرايي به ويژه مديران حل مسئله است، نه طرح مسئله! بيان مستمر مسائل در تريبونهاي عمومي بدون حل آنها آن هم از سوي مسئولان ذیربط جز ايجاد يأس در ميان مردم حاصلی ندارد. از اينجاست كه معتقدم هر مدير بيكفايتي كه ضعف او موجب پيدايش نارضایتی میشود، در مسير براندازي گام برمیدارد. فارغ از آنكه چه شعاري بر زبان دارد؛ چرا که در عمل با ناراضي تراشي در حال تخريب پايههاي انقلاب و محبوبيت آن بين حاميان اصلياش، يعني تودههاي مستضعف است. كنار زدن اين مديران و استقرار مديران توانمند كه قادر به حل مسائل باشند، به ضرورت امروزه ما مبدل شده است.
* در حال حاضر، مهمترین مشکلات مردم در حوزه اقتصادی است. برای برطرف کردن خلأها و انجام کارهای بر زمین مانده در این عرصه چه باید کرد؟
دهها سال است كه براساس تجربيات جهاني، همه دريافتهاند دولت بزرگ خود به مسئله تبديل شده و عملاً قادر به حل مسائل نخواهد بود. نكتهاي كه افزون بر اسناد بالادستي، همواره مورد تأكيد سران نظام هم بوده است. اما متأسفانه تاكنون هر دولتي آمده، از اين راهبرد تخطي كرده و به طور مستمر شاهد رشد سرطانگونه دولتها هستيم؛ به گونهاي كه اكنون دولت و حجم غولآسای آن خود به مسئله اول تبديل شده است. تجربه ثابت كرده است، دولتها قادر نيستند به تنهایی شغل ايجاد كرده يا مشكلات را از سر راه بردارند. تنها راه به رسميت شناخته شده، اتكا به منابع مردمي و بهرهگيري از ظرفيت عظيم آنهاست. بدنه دولت حجيم و غولآسا به دلیل نيازهاي هزينهاي آن همه منابع را ميبلعد؛ در همين حال تنبل و ناكارآمد هم هست؛ اما همين بدنه خود را با امكانات ملي در برابر بخش خصوصي به عنوان رقيب مطرح كرده و اجازه رشد به آنها را نميدهد؛ زيرا ما به جاي خصوصيسازي بازار، فقط بنگاهها را خصوصي كردهايم و عملاً بنگاههاي خصوصي در بازار تحت كنترل دولت امكان رقابت را از دست داده و ظرفيتهايشان تحقق نمييابد. از اين رو ضروري است كوچكسازی و چابكسازي دولت به منزله يك ضرورت حياتي دنبال شود. با فعال شدن ظرفيتهاي مردمي خواهيم ديد مشكلات اقتصادي مهمي، چون بيكاري كه خود امالمسائل است، راحتتر حل خواهد شد.
* برخی مشکلات در جامعه وجود دارد. برخی دیگر به دلیل نوع فضاسازیها و تبلیغات و عملیات روانی دشمن به «احساس مشکل» تبدیل شده است؛ مانند احساس تبعیض، احساس بیعدالتی و...، مسئولان برای رفع این مشکلات چه باید بکنند؟
در سياست به دليل آنكه بيش از عقل با احساس تودهها تعامل برقرار ميشود، وزن اثرگذاري احساس اگر بيش از واقعيت نباشد، كمتر نيست. از اينرو، نبايد احساسها را ناديده گرفت. اما احساس به دوگونه شكل ميگيرد؛ نخست بر پايه واقعيتها و ديگر بر پايه اوهام. ضد انقلاب ميكوشد با سياهنمايي، اوهام را مبناي تحليل و احساس مردم كند. اينگونه از اوهام را با نماياندن واقعيت ميتوان برطرف کرد. به عبارتي، صداقت و واقعيت راهكار مقابله با كذب و وهم است؛ اما نوعي ديگر از احساس كه مبتني بر واقعيت است؛ بايد جدي گرفته شود؛ زيرا راه حل رفع احساس بيعدالتي، اجراي عدالت است و راه رفع احساس ناكارآمدي، كارآمدي است. حكمرانان در قبال احساسهاي مبتني بر وهم به روشنگري روي ميآورند و در قبال احساسهاي مبتني بر واقعيتي كه از نقص و ضعف حكايت ميكند، به اصلاح دست میزنند.
* بعضی از مسئولان و مدیران اجرایی کشور بیش از آنکه اقدام و عمل داشته باشند، خودشان در جایگاه نقد مینشینند که در برخی مواقع پیامدهای خاص خود را دارد. برای اصلاح این فرهنگ چه باید کرد؟
اين نكته مهمي است كه معمولاً به آن توجه نميشود. فلسفه استخدام نیرو آن است كه فرد به منظور حل مسئله به کار گرفته شده است؛ حالا در هر سطحي كه باشد؛ از جمله رئيسجمهور، کارمند یا کارگر ساده. هر دو بايد مسئلهاي را حل كنند؛ اما اگر مسئله را حل نكنند، عملاً فلسفه وجودي خود را زير سؤال بردهاند و ثابت كردهاند كفايت لازم را براي آن جايگاه نداشتهاند. متأسفانه، در كشور ما بدفهمي بزرگی در همه سطوح وجود دارد و آن، اين است كه افراد فكر ميكنند طرح مسئله همان حل مسئله است. اين تفكر غلط كه در سطوح پايين مسخرهآميز است، در سطوح عالي بسيار به کار گرفته ميشود. ابتدا در سطح عادي مثالي را مطرح ميكنم تا روشن شود. فرض كنيد بر بام خانه شما برف آمده و شما كارگري را به کار ميگيريد و به او مزدي را پيشنهاد ميدهيد كه در قبال آن برفروبي كرده و مشكل شما را حل كند؛ حالا او بيايد و با ديدن برف بگويد اينجا برف زيادي آمده و بايد برفها پارو شود؛ سپس بدون پارو كردن از شما تقاضاي وجه كند. طبعاً شما وجهي نخواهيد داد؛ زيرا او فقط مطلبي را گفته كه شما میدانستید و مشكلي را حل نكرده است؛ اما در سطح بالا ميشنويد كه برای نمونه مسئول محيطزيست ميگويد هوا به شدت آلوده است و بايد آلودگيها را رفع كرد يا مسئول اقتصادي ميگويد بايد مشكل گراني و بيكاري رفع شود! اين مشابه سخن همان برفروبي است كه برفي نروبيده است. اين مسئول هم بيکفايت است و هم به دلیل ناراضيتراشي، نمونه كلاسيك يك برانداز است كه مردم را ناراضي كرده است که باید با مسئولان بيكفايت با قاطعيت برخورد شود.