محسن رضایی،‌ دبیر مجمع تشخیص مصلحت نظام، در دیدار با فرانسوآ سنمو سفیر فرانسه در ایران با انتقاد از حضور آزادانه منافقین در فرانسه گفت: فرانسه امروز به کانون تروریست‌هایی تبدیل شده که در ایران جنایت‌های زیادی مرتکب شده‌‌اند. شما می‌دانید که منافقین بیش از 17 هزار نفر را در ایران کشته‌اند و اکنون آزادانه در پاریس کنفرانس می‌گذارند و به دنبال اجرای عملیات خرابکارانه در ایران هستند و دولت فرانسه باید برای این گروهک محدودیت ایجاد کند.


 مصطفی قربانی/ دیدگاه‌ها و اظهارنظرهای گوناگونی درباره‌ کارآمدی و دستاوردهای انقلاب اسلامی ارائه شده است. در نگاهی اجمالی، اگر به صورت برشی و منقطع از گذشته به ایران نگاه کنیم، شاید بتوان گفت انقلاب اسلامی دستاوردهای قابل‌ توجهی نداشته است؛ زیرا ایران کنونی را با کشورهای توسعه‌یافته‌ غربی مقایسه می‌کنیم و می‌بینیم تفاوت‌های زیادی در این زمینه میان ایران و این کشورها وجود دارد. اما چنانچه به صورت تاریخی و مقایسه‌ای به دستاوردهای انقلاب اسلامی نگاه کنیم و آن را در ادامه‌ تاریخ ایران ببینیم و دستاوردهای آن و وضعیت کنونی کشور را با گذشته مقایسه کنیم، خواهیم دید این انقلاب دستاوردهای عظیمی داشته است که بداهت آن به حدی است که به پرداختن نیازی ندارد. منطقی‌تر و روشمندتر آن است که اولاً، ایران کنونی را در ادامه‌ ایران گذشته ببینیم و ثانیاً، مقایسه‌ای هرچند جزئی از وضعیت امروز کشور با وضعیت کشور در دوره‌ طاغوت داشته باشیم. 
در واقع، بهتر است بگوییم که انقلاب اسلامی راه‌های فراوانی را پیموده و دستاوردهای متعددی در ابعاد گوناگون داشته است؛ اما هنوز راه‌های نرفته و افق‌های طی نشده‌ فراوانی پیش ‌روی خود دارد؛ افق‌هایی که چه بسا در شعارها و وعده‌های ابتدای انقلاب و حتی پیش از پیروزی انقلاب مطرح می‌شد؛ اما اکنون در حوزه‌ جامه عمل پوشیدن به آنها شاید هنوز در ابتدای راه قرار داریم. حال یک سؤال مهم این است که چرا انقلاب اسلامی در برخی حوزه‌ها موفق بوده است که دستاوردهای شگرف داشته باشد و در برخی حوزه‌های دیگر، این دستاوردها چندان قابل‌ توجه نبوده است؟ گره کار در جاهایی که درخشش وجود نداشته و چشمه‌های کارآمدی جوشیدن نگرفته، در کجاست؟ یک پاسخ اجمالی به این پرسش مهم این است که افزون بر مفروض داشتن ضعف‌ها و ناکارآمدی‌های برخی ساختارها و کارگزاران نظام اسلامی، به نظر می‌رسد در حوزه‌ اجتماعی و فرهنگی نیز شرایط مناسب و مساعد برای پیگیری برخی آرمان‌ها و در نتیجه، بروز ضعف‌ و ناکارآمدی فراهم نبوده است. به عبارت دیگر، با وجود آنکه انقلاب اسلامی یک انقلاب «اجتماعی» یا «بزرگ» بود که افزون بر نظام سیاسی، فرهنگ، ارزش‌های اجتماعی، ساختار طبقاتی و... را هم تغییر داد، اما در مراحل بعد، این تحول، به ویژه در حوزه‌ فرهنگی نه تنها پایدار و تثبیت نشد؛ بلکه در حوزه‌هایی نیز دچار ضعف و بی‌توجهی شد. برای نمونه، وقتی به چالش‌های حوزه سیاست و اقتصاد در کشور نگاه می‌کنیم، با تأمل یا بی‌تأمل، مسائلی چون فساد، اختلاس، زد و بند، رانت‌خواری، فامیل‌بازی، سیاسی‌کاری و... را می‌بینیم که بخشی از آن در ضعف‌های ساختاری و کارگزاری نظام ریشه دارد؛ اما به نظر می‌رسد این قبیل چالش‌ها و مسائل، ریشه‌های عمیق فرهنگی و اجتماعی نیز دارند که همین مسئله، برخورد با این مسائل و ریشه‌کنی آنها را دشوار کرده است. به عبارت دیگر، به نظر می‌رسد چالش‌ عمده در مسیر تحقق افق‌های پیش‌روی انقلاب و ضعف در ایجاد و کسب دستاوردهای قابل‌توجه در برخی حوزه‌ها، این است که افزون بر ضعف‌ها و ناکارآمدی‌های ساختاری و کارگزاری نظام، در حوزه‌های فرهنگی و اجتماعی نیز پشتیبانی و حمایت لازم برای حل ‌و رفع چالش‌ها و کسب دستاوردها صورت نمی‌گیرد. برای نمونه، باید اشاره کرد که متأسفانه در فرهنگ اداری ما به طور غلط جا افتاده است، هر کس توان بیشتری برای برقراری ارتباط داشته باشد، می‌تواند با عبور از ضوابط، زودتر و راحت‌تر، به خواسته‌های خود برسد و تأسف‌بارتر اینکه انجام اقدامات غیرقانونی را زرنگی و توانمندی قلمداد می‌کنند و... . ماحصل این ضعف‌ها و نارسایی‌ها که بیشتر ریشه‌ فرهنگی دارد، این است که ارائه‌ هر طرح و برنامه‌ مترقیانه‌ای از سوی نظام برای پیشرفت در حوزه‌هایی که در آنها عقب‌ماندگی وجود دارد، به سرانجام مقصود نخواهد رسید. 
با وجود این، پرسش دیگر این است که برای حل ‌و رفع این چالش‌ها چه باید کرد؟ شاید بتوان گفت، سریع‌ترین و کوتاه‌ترین راه برای مقابله با این وضعیت، انجام اقدامات اصلاحی از سوی مسئولان و کارگزاران نظام است تا  به تدریج، عناصر مخرب از قاموس فرهنگ، سیاست و اقتصاد کشور رخت ببندد.

صبح صادق دورنمای نشست‌های مرتبط با آینده سوریه و ضرورت امروز دیپلماسی ایرانی را بررسی می‌کند

 هادی محمدی/  این درست است که مذاکره و دیپلماسی ادامه جنگ تلقی شود، ولی بهتر و درست‌تر این است که بگوییم ماهیت و کارکرد و نتایج مذاکره و دیپلماسی با شرایط و وضعیت جنگ و عرصه‌های میدانی مرتبط است و گزینه‌ای برای رسیدن به اهداف جنگ از مسیر میانبر مذاکره و دیپلماسی محسوب می‌شود.
با این تعریف، ژنو حاصل روندهای اولیه بحران تروریستی‌ـ تکفیری در سوریه بود تا چارچوب و اهداف سیاسی مطلوب غربی‌‌ـ صهیونیستی را برای آینده سوریه ترسیم کند و به شکل آشکاری با شرایط میدان جنگ ارتباط مستقیم داشت. نشست‌های هشت‌گانه ژنو که با مدیریت آمریکایی و شرکای آن در بحران تروریستی سوریه دنبال شده، منحنی مرتبط با موازنه قدرت در میدان را نیز ثبت کرده و نشان می‌دهد آنگاه که تروریست‌ها و حامیان آنها در این جنگ نیابتی دست برتر را داشتند، نتایج و خروجی نشست‌ها و حتی ترکیب بازیگران و شرکت‌کنندگان آن نیز با اراده آنها به پیش می‌رفت و به تدریج که معادله میدان و توازن قدرت تغییر کرد، نتایج و شرکت‌کنندگان نیز به همان تناسب تغییر کرده و در اداره روندهای امنیتی‌ـ سیاسی نیز دستخوش تغییر شد. اصل این بحران تروریستی و نیابتی قرار بود یک شیوه جدید از تغییرات ژئوپلیتیکی و مرزهای سیاسی و نظام‌های سیاسی را با هدف هدایت و سازماندهی نظم جدیدی در منطقه، تجربه کرده و آن را برای تکرار در مناطق دیگر جهان آماده به‌کارگیری کند. در این تجربه قرار بود بازیگران غیر رسمی (تروریست‌ها و گروه‌های مورد حمایت) وظیفه ارتش‌های بازیگران رسمی را بر عهده گرفته و اهداف و منافع مطلوب هدایتگران و حامیان را محقق کنند. دلیل این امر آن بود که بنای توازن قدرت در منطقه از سال ۲۰۰۰ و فرار صهیونیست‌ها از جنوب لبنان و سپس در سال ۲۰۰۶ و جنگ ۳۳ روزه متزلزل شده و تغییر کرده بود و آمریکای دوره بوش پسر برای یکسره‌سازی اوضاع منطقه، دست به اقدام خام حمله نظامی به عراق و افغانستان زده بود تا آن را الگویی برای دولت‌سازی‌های جدید آمریکایی قرار داده و تکلیف جمهوری اسلامی ایران را نیز برای مهار و براندازی روشن کند. اما این راهبرد به شکست انجامید و بحران اقتصادی و مالی آمریکا از سال ۲۰۰۸، گزینه‌های اجباری و ابتکاری را به عنوان جنگ‌های نیابتی و متکی به بازیگران غیر رسمی و با حمایت مالی ارتجاع عرب و مدیریت کلان غرب و شرکای آن مطرح کرد؛ بنابراین هم بحران تروریستی تکفیری و هم روندهای ژنو، با این راهبرد منطقه‌ای دنبال شد که فراز و نشیب‌ها و تغییر وضعیت میدانی با حضور حزب‌الله و سپس ایران و در نهایت روسیه به بحران سوریه، مسیر و روندها را کاملاً تغییر داده و شاخص‌ها و معادلات و ویژگی‌های جدیدی تولید کرد. محوری‌ترین هدف این راهبرد غربی‌ـ صهیونیستی آن بود تا امنیت رژیم صهیونیستی حفظ شده و ضریب آن ارتقا یابد و سپس منافع هژمونیک آمریکا تأمین شود.
اگر سال ۲۰۱۴ را سال توازن میدانی بدانیم، از آن پس، روند فرسایش و نابودی تروریست‌ها و جغرافیای اشغال آنها در سوریه و عراق با سرعت تغییر یا پایان یافت. تغییر توازن قدرت در میدان این فرصت را به روسیه و ایران داد تا برای روندهای امنیتی و سیاسی نیز دست به ابتکار موازی ژنو بزنند که در نشست‌های آستانه تجلی یافت و ابتکار عمل آن نیز از دست غرب و حامیان تروریسم خارج شد. آشفتگی اردوگاه حامی تروریسم و ناکارآمدی و رقابت‌های فی‌مابین قطر، سعودی و ترکیه که بخشی از آن نیز به تحولات بیداری اسلامی در کشورهای عربی به ویژه مصر مرتبط بود، نشست‌های ژنو را به دیدارهای فرسایشی مبدل کرد و وضعیت میدانی و شکست‌های متوالی تروریست‌‌ها در حلب، قلمون، غوطه‌های شرقی و غربی و مناطق مرکزی سوریه در حمص و حماه و نهایتاً پایان دادن به جغرافیای خلافت داعش در سوریه و عراق، مرحله جدیدی از تحولات را پایه‌گذاری کرد. ترکیه به دلایل مختلفی با اروپا و سپس آمریکا دچار چالش شد و از اولویت گزینه‌های منطقه‌ای آمریکا خارج شد و همین امر، ترکیه را به ایران و روسیه نزدیک کرد و حاصل آن نشست‌های هشت‌گانه آستانه و مناطق کاهش تنش شد که نوعی مدیریت زمان و اولویت‌ها را در کارکرد خود ثبت کرد. این در حالی بود که نشست‌های نمایشی ژنو هیچ نتیجه، کارکرد و تأثیری در پرونده سوریه نداشت. طرف‌های غربی، ارتجاع عرب و ترکیه و صهیونیست‌ها، این روند را مسیری اجباری برای نابودی کامل تروریست‌ها و کارت‌بازی آن در سوریه بودند، نشان می‌داد. تحولات سوریه در نقطه مقابل اهداف اولیه بحران‌سازی قرار گرفت و مقاومت منطقه‌ای و گروه‌های آن در پیوندی جدید به واقعیتی ناگوار برای صهیونیست‌ها و آمریکا و غرب و ارتجاع عرب تبدیل شدند.
ترکیه که خاصیت ابزاری خود در سیاست‌های منطقه‌ای آمریکا را تا حد زیادی از دست داده بود، ضمن حفظ ارتباط با باقی‌مانده تروریست‌ها در ادلب و شمال حلب یا غوطه شرقی، به عنوان شریک در نشست‌های آستانه تن داد تا روند نابودی تروریست‌ها را کند کرده و ظرفیت‌های آنها را حفظ کند. از سوی دیگر روس‌ها بنا به محاسبات ویژه‌ای که فراتر از پرونده سوریه بود، تعامل خاصی با ترکیه را دنبال کرده و گاه و بیگاه به آنها امتیاز نیز دادند تا بهره‌های آن را در توازن قدرت با غرب و به ویژه آمریکا و ناتو کسب کنند. حال آنکه دست به ریسکی قمارگونه زده به نتایج تاکتیکی بسنده کردند و آن را در نشست‌های آستانه و به تازگی در سوچی یا اغماض در عملیات ترکیه در عفرین ترسیم مناطق کاهش تنش نشان دادند. ترک‌ها نیز با اینکه در موضوعات فراوانی با آمریکا در چالش به سر می‌برند، در بازی عفرین و تضعیف نشست سوچی، به خوبی با آمریکا همکاری نانوشته کردند. نشست‌های هشت‌گانه آستانه که برای مدیریت امنیتی و مناطق درگیری فعال شده بود، در نقطه بلوغ خود باید به روندهای سیاسی در سوریه نیز می‌پرداخت تا حاصل جنگ و درگیری و توازن قدرت جدید را به یک کارکرد سیاسی و مذاکراتی تبدیل کند.
به همین منظور نشست گفتمان ملی گروه‌های معارض با حکومت سوریه در سوچی پیش‌بینی و برنامه‌ریزی شد. با اینکه روس‌ها تلاش فراوانی کردند تا آستانه و ژنو را جایگزین ژنو و وین نشان ندهند و از حساسیت‌های غربی بکاهند، اما از نگاه آمریکا و غرب، نشست سوچی دو پیام اصلی داشت؛ اولاً، پایان ژنو و اثرگذاری حامیان تروریستی در عرصه‌های سیاسی و آینده سیاسی سوریه بود، ثانیاً، نابودی و ناکارآمدی تروریست‌های باقی‌مانده برای اثرگذاری بر مهندسی سیاسی آینده سوریه و پایان پروژه غرب برای سوریه و منطقه بود. آمریکا که با آشفتگی و عدم انسجام در بین شرکای منطقه‌ای خود مواجه بود، اولویت خود را از یک سال قبل به اهرم‌های جدیدی اختصاص داد و پنتاگون و سیا را برای کسب جغرافیای مستقل از گروه‌های تروریستی و با نام مبارزه با داعش در شرق فرات قرار داد و با تشکیل یک سازمان رزم به نام «قسد» با محوریت کردهای شمال سوریه، شرق فرات در شمال سوریه را به کنترل خود درآورد. با ایجاد حدود 14 پایگاه و فرودگاه و پادگان نظامی، آن را به کارت جدید مذاکراتی یا اثرگذاری روندهای میدانی سوریه تبدیل کرد. از نگاه آمریکا این واکنش ترکیه فواید بسیاری در بر داشت، به طوری که ترکیه را در عمق و جغرافیای بیشتری وارد سوریه کرد و ضمن پیچیده‌تر کردن روندهای سیاسی و امنیتی، از سرعت پیش‌بینی و برنامه‌ریزی شده در آستانه و سوچی کاست. در این نگاه آمریکایی، با ورود ترکیه به خاک سوریه در عفرین، امکان فروپاشی مثلث ترکیه با روسیه و ایران در آستانه و سوچی را مهیا می‌کرد و روسیه و ایران و سوریه، در صورتی که با آن مخالفت جدی می‌کردند، ترکیه را وامی‌داشت تا از مشارکت وسیع معارضه ممانعت به عمل آورد. به همین دلیل نیز روسیه ناچار به نوعی سکوت در مقابل عملیات ترکیه شد و زمینه را برای بر هم زدن ابتکار عمل آستانه و سوچی و هدایت اوضاع به سمت ژنو فراهم می‌کرد. آمریکا که تکیه دادن به کردها و عشایر عرب شرق فرات را برای خود پایدار و درازمدت نمی‌داند، در عرصه دیپلماسی و سیاسی، تلاش کرد تا اصالت آستانه و سوچی را زیر سؤال برده و ژنو و نشست وین را یک ‌بار دیگر برجسته و محوری نشان دهد. این اقدام سیاسی آمریکا فقط برای زیر سؤال بردن سوچی و آستانه انجام گرفت، ولی در عرصه‌های میدانی هم یک تلاش خطرناک آمریکایی با کمک ترکیه شکل گرفت تا روسیه را مجبور به نگرانی و عقب‌نشینی کند. موشک‌های جدید آمریکایی با هماهنگی ترکیه به جریان احرارالشام تحویل شد تا فرودگاه حمیمیم هدف قرار گیرد که طی آن به شش فروند هواپیمای روسی آسیب وارد شد که روس‌ها دست به اقدام انتقامی علیه احرارالشام زدند. در طی هفته گذشته نیز تحویل موشک‌های ضدهوایی و دوش پرتاب به جبهه النصره از سوی آمریکا، توانست هواپیمای سوخوی ۲۵ را در شرق ادلب ساقط کند که این امر نشان از عزم آمریکا برای به چالش کشیدن روسیه در عرصه میدانی دارد. به موازات اقدامات فوق، دیپلماسی پنهان و آشکار آمریکایی و صهیونیستی و سعودی با روس‌ها، برای پذیرش حذف ایران و مقاومت از آینده سوریه و جغرافیای آن، دنبال شده که با سفر هیئت عالی‌رتبه نظامی و اطلاعاتی روس‌ها به واشنگتن تکمیل شده است. مطرح شدن مجدد اتهام حمله شیمیایی ارتش سوریه و اتهام به روسیه مبنی بر اینکه به مسئولیت‌های خود پایبند نیست، بخش دیگری از این فشارهاست که باید نتیجه و خروجی خود را، مجموعاً در نشست‌های بعدی ژنو و قبول طرح آمریکا و شرکای غربی آنها برای سوریه بدهد. آمریکا و بقیه حامیان تروریسم و جنگ نیابتی در سوریه به خوبی می‌دانند که مسیر سوچی نیز همانند مسیر آستانه‌، نه تنها مدیریت زمان و میدان را نهایی می‌کند، بلکه آینده سیاسی سوریه را از تسلط غرب و تروریست‌‌ها خارج خواهد کرد؛ از این رو آمریکا و کشورهای غربی با وجود دعوت به سوچی، در آن حضور نیافته و تروریست‌های داخل سوریه (معارضه داخل) نیز به سوچی نرفته و کارشکنی ترکیه و گروه‌هایی که به عنوان معارضه ریاض در سوچی‌ حاضر شدند، نتایج سوچی را محدود کرد و روس‌ها را مجبور کرد تا ریاست کمیته تدوین قانون اساسی را به دمیستورا واگذار کرده و آن را با رویکردهای موجود در نشست‌های ژنو پیوند بزنند.
روس‌ها که در روزهای اولیه جنگ در عفرین از سوی کردها متهم به بی‌اعتمادی شده بودند، پس از سوچی، با دادن موشک‌های ضد زره، ارتش ترکیه را در مناطق محدود مرزی در عفرین زمین‌گیر کردند و ارتش ترکیه، عملاً در مقابل یک جنگ فرسایشی و پرهزینه گرفتار شده است. آسیب‌پذیری شدید نیروهای آمریکایی در عراق و سوریه و افزایش احتمال برخورد و درگیری‌های محاسبه نشده با نیروهای روسیه، ایران و حز‌ب‌الله موجب شده تا آمریکا زمین بازی را گسترش داده و به موازات انتقال تعداد بیشتر از داعشی‌ها به افغانستان از نظامیان خود در عراق به تدریج کاسته و به افغانستان وارد کند تا حوزه جدید چالشی و بحران‌سازی برای ایران و روسیه و چین در افغانستان و آسیای مرکزی باز کند. آمریکا برای جذب ترکیه نیز در افغانستان،‌ حوزه‌های همکاری مشترکی تعریف کرده تا حداقل بتواند ترکیه را در میزان همکاری با روسیه و ایران مدیریت کند. به همین دلیل باید در بازبینی راهبردهای سیاسی و میدانی در سوریه تدابیر جدیدی در قبال ترکیه نیز منظور شود تا از رفتار پاندولی ترکیه کاسته شود و به جای قمار و تکیه بر تروریست‌ها، باید با استمرار سیاست‌های دوگانه، رویه‌ای برد‌ـ برد را تعریف کرد. آنچه روشن است اینکه، آمریکا قادر نیست بدون روسیه و ایران‌، نشست‌های ژنو را بسامان کند؛ از این رو به حداقل‌هایی برای تغییر روندهای سوچی و آستانه و حضوری مؤثر برای مهندسی آینده سیاسی سوریه چشم دوخته است. دلیل، آن است که سعودی‌ها، محور اصلی سیاست‌های منطقه‌ای آمریکا شده‌‌اند و بهای صد میلیاردی آن را پرداخت کرده‌اند و ترکیه بازیگر رزرو آنهاست که باید از سطح همگرایی آن با روسیه و ایران بکاهند و تروریست‌های باقی‌مانده نیز در سوریه نیز کارکردی فراتر از اقدامات محدود ایذایی ندارند و تکیه‌گاه کردی و عشایر عرب آنها نیز در شرق فرات‌، هر لحظه با فروپاشی روبه‌روست. لذا مدیریت زمان و بازبینی برنامه‌های همکاری با روسیه در سوریه و مدیریت رفتاری ترکیه به نحوی که از سناریوهای آمریکایی فاصله گرفته و رویکرد سازنده‌ای را در منطقه از خود نشان دهند، از اولویت ویژه‌ای برخوردار است.
تطبیق اجرایی نتایج سوچی با آنچه در وین طراحی شده و برای ژنو 9 دنبال خواهد شد، یکی از چالش‌هاست که باید در کنار تنظیم رفتار سیاسی و امنیتی ترکیه در قالب تعهدات آستانه و سوچی آن را دنبال کرد. در مرحله پساداعش با نوع جدیدی از رفتار یا نمایش رفتاری از سوی آمریکا، ترکیه و رژیم صهیونیستی روبه‌رو هستیم که با راهبرد جنگ نیابتی ‌ـ تروریستی متفاوت است و این بازیگران برای مدیریت روندها‌، ناچار به نقش‌آفرینی آشکار و مستقیم شده‌اند. این حضور مستقیم و آشکار به معنای تنگناهای آنهاست. ولی از گزینه‌های محدود رنج می‌برند و قادر به تغییر توازن در میدان نیستند. رژیم صهیونیستی با همه تحرکات دیپلماتیک آشکار و نهان با روسیه و با اقدامات اخیر خود در جنوب سوریه که با هماهنگی جبهه النصره و بقیه تروریست‌های استان درعا برای حذف داعش و جایگزین کردن القاعده و یکدست ‌کردن این منطقه و شبیه‌سازی آن با شمال سوریه در قبال قدرت‌یابی بیشتر حزب‌الله و مقاومت، در سوریه و در لبنان ناتوان است و آمریکایی‌ها از اینکه وارد سیکل کشنده و تکرار تلفات نیروهای خود همانند سال‌های 2006 تا ۲۰۱۰ در عراق شوند، به اندازه‌ای هراس دارند که دست به نامه‌پراکنی می‌زنند تا هدف قرار نگیرند؛ لذا مقامات آمریکایی به هرگونه اقدام نظامی مستقیم فکر نمی‌کنند؛ چرا که به سادگی، نیروهای‌شان و ناوهای آنها به اهداف مشروع تبدیل خواهند شد.
دکترین‌های جدید امنیتی‌، سیاسی و هسته‌ای آمریکا به موازات رفتار ناهنجار و نامنطبق با رویه‌های جهانی‌، نشان می‌دهد که آمریکا برای تأسیس مرحله‌ای جدید از روابط بین‌الملل و یکجانبه تلاش می‌کند حداقل در کوتاه‌مدت زمینه هرگونه تعامل دوجانبه با قدرت‌های رقیب‌، همانند روسیه و چین را به صفر نزدیک کند. به همین دلیل «روسیه باید بداند و می‌داند که اگر در دوره اوباما و منطق سیاست خارجی آن دوره با آمریکا، با فریب کاخ سفید روبه‌رو شد و سراب امکان تعامل و توافق با آمریکا، فرصت‌های مهمی از روسیه به هدر داد، در دوره ترامپ و سیاست‌های جدید وی هیچ‌ شانسی برای ریسک و تردید ندارد.» عقلانیت راهبردی حکم می‌کند که در آینده سوریه به چیزی کمتر از ظرفیت و قدرت ژئوپلیتیک برای روسیه و ایران نمی‌توان تکیه کرد و حکومت سوریه نیز آن را می‌پذیرد. این نقطه مقابل آن هدفی است که آمریکا، رژیم صهیونیستی و سعودی در سوریه دنبال می‌کنند و هنوز به تجزیه، براندازی، یا حداقل به دستیابی به امتیازاتی در سوریه فکر می‌کنند که قادر به مهار روسیه و ایران و مقاومت در سوریه باشند و سوریه و تمامی مزایای ژئوپلیتیکی و اقتصادی و نفت و گاز آن را از دست ندهند. ترکیه نیز باید بپذیرد که با کارنامه سیاه در حمایت از تروریسم همراهی با آمریکا و ارتجاع عرب و وسوسه امپراتوری‌سازی و اصرار بر اهداف گذشته نمی‌تواند در آینده سوریه نقشی داشته باشد، ‌مگر اینکه با درک اوضاع جدید در سوریه و کنار گذاشتن نقش‌آفرینی در سیاست‌های فرسایش‌‌دهنده آمریکا برای ترکیه، چه در سوریه و چه در افغانستان، یا ادامه حمایت از تروریست‌ها، به منافع همجواری و اقتصادی دست یابد. دیپلماسی رسمی ایران که هنوز برداشتی جناحی از تحولات منطقه‌ای دارد، با پتانسیل کافی در سوچی و جزئیات آن وارد نشده است. این به آن معنا است که دیپلماسی رسمی ایران، به جای مطالبه‌گری برای بهره‌مندی از توازن قدرت جدید و مزیت‌های پیروزی بر تروریسم و بحران‌سازی غربی‌ـ صهیونیستی در سوریه و تبدیل آن به دستاوردهای اقتصاد ملی‌، رفتار محتاطانه را برای نرنجیدن غربی‌ها از خود نشان داده است. بدیهی است که در پایان بحران در سوریه،‌ با فقدان تحرک و تدبیر فعال برای تحکیم دستاوردهای گوناگون، دیگر بازیگران از سهم پیروزی ایران در سوریه بهره‌مند خواهند شد و به موازات برنامه‌ریزی‌های سیاسی در ساختار قدرت سوریه،‌ از مزیت‌های پساتروریسم در سوریه و بازسازی و بهره‌های ژئوپلیتیکی و امنیتی آن، استفاده خواهند کرد.

محمد قلی‌یان/ 
تلاش برای اغتشاش و براندازی
‌1ـ ولید فارِس، مشاور سابق ترامپ و میت رامنی در واشنگتن‌تایمز نوشت: «دوباره اعتراض‌ها در ایران برقرار است. امروز فرصتی تاریخی است که آمریکا و جامعه بین‌المللی با استفاده از آن می‌توانند به تغییر رژیم مسالمت‌آمیز در ایران کمک کنند! اما آمریکا باید چه کند؟» فارِس در ادامه پیشنهادهایی برای اپوزیسیون بیان می‌کند:
1‌ـ1 اپوزیسیون ایران به ویژه خارج‌نشین‌هایش باید به آمریکا و جهان با اتحاد میان خودشان کمک کنند.
2ـ1 رقابت میان خودشان را (برای کسب قدرت) کنار بگذارند و خاطرشان باشد که بازیگران اصلی معترضان در ایران هستند! وقتی تغییر (رژیم) صورت گرفت، آنگاه وارد رقابتی آزاد برای تشکیل حکومت آینده ایران بشوند!
3ـ1 فارِس در نهایت می‌نویسد: «سیاست آمریکا در قبال معترضان ایران، باید دارای دستور کار راهبردی و منطقی باشد. کاخ سفید باید به طور جدی با کنگره برای شکل‌دهی به یک راهبرد جامع همکاری کند. باید پلت فورمی دو حزبی به مثابه پایه «رویکردی ملی» در این موضوع ایجاد شود. ما با قدرت از معرفی هماهنگ‌کننده‌ای برای موضوع ایران تا زمانی که این ماجرا ادامه دارد، حمایت می‌کنیم. این عامل، به هم پیوستگی میان نهادهای دولتی آمریکا را حفظ می‌کند و ارتباط با بازیگران منطقه‌ای و بین‌المللی و اپوزیسیون ایران برقرار می‌ماند.»
2‌ـ اندیشکده صهیونیستی «بگین سادات» هم به دنبال حمایت نظامی و رساندن سلاح به دست اغتشاشگران است و پیشنهادهای ذیل را ارائه می‌دهد: 
1ـ2ـ تنها حمایت‌های لفظی از معترضان ایرانی کافی نیست و آمریکا با کمک متحدانش چون اسرائیل، ضرورت دارد شبانه روز برای تأمین سلاح آنها تلاش کرده و حتی نحوه استفاده از آنها را برای به‌کارگیری علیه رژیم ایران آموزش دهد.
2ـ2ـ برای دستیابی مؤثر به اسلحه‌های فراهم شده، معترضان باید شناسایی شوند. کمک‌ها باید متناسب با نیازهای گروه‌های متنوع در محیط‌های مختلف طراحی شوند.
3‌ـ2‌ـ این کمک‌رسانی باید توسط تحریم‌های شدیدتر و محاصره بنادر یا مناطق پروازی ایران تقویت شوند!
3ـ دسترسی به فناوری‌های ارتباطی: مجلس نمایندگان آمریکا با تصویب قطعنامه‌ای جمهوری اسلامی ایران را به نقض حقوق بشر متهم و از ناآرامی‌های اخیر در برخی شهرهای ایران ابراز حمایت کرد. براساس رادیو اروپای آزاد، قطعنامه 675 به بهانه حمایت از آزادی بیان مردم ایران، محکومیت سرکوب اعتراضات مشروع و دسترسی به فناوری‌های ارتباطی تدوین شده و با 415 رأی مثبت و دو رأی مخالف در صحن مجلس نمایندگان آمریکا به تصویب رسیده است. ساعتی پس از تصویب این قطعنامه، مقامات کمیته روابط خارجی در کاخ سفید با معاون رئیس‌جمهوری آمریکا دیدار کردند و مایک پنس از آنها تشکر کرد. این قطعنامه از دولت آمریکا می‌خواهد با اعمال تحریم‌های هدفمند، نقض مداوم حقوق بشر از سوی تهران را پاسخ دهد و از دولت‌ها و سازمان‌های دموکراتیک بخواهد به طور شفاف، از حق مردم ایران برای زندگی در یک جامعه آزاد حمایت کنند! قطعنامه H.Res.675 که به تازگی به تصویب رسید، از دولت آمریکا خواسته است با تسریع صدور مجوزهای لازم، امکان استفاده از فناوری‌های ارتباطی در داخل ایران را فراهم کند. از شرکت‌های ارتباطی هم خواسته شده است درخواست‌های دولت ایران برای محدود شدن دسترسی به برخی نرم‌افزارهای پیام‌رسان را نپذیرند.
4ـ برنده اصلی ناآرامی: پایگاه خبری عربی 21، به نقل از «اورایم گانوریکی» از شناسان صهیونیست تصریح کرد: اسرائیل برنده اصلی ناآرامی در ایران است؛ زیرا بر اساس رؤیاهای شیمون پرز (رئیس پیشین اسرائیل) در صورت پیروزی معترضان در ایران و تبدیل اعتراضات به انقلاب، خاورمیانه جدیدی به وجود خواهد آورد.» وی ادعا کرد: «اعتراض‌هایی که در ایران رخ داده، امید و بشارت بزرگی به اسرائیل به صورت ویژه است. تظاهرات معترضان در ایران یادآور آغاز ماجرای سوریه است که این کشور را نابود و ویران کرد. با تغییر در ایران تغییر در لبنان هم که در سال‌های اخیر از سوی حزب‌الله به عنوان بازوی اجرایی ایران در منطقه دور نگه داشته شده، آغاز می‌شود.»

 عزیز غضنفری/ وقایع اعتراضی اخیر کشور، اصلاح‌طلبان را به سمت ایده خانه‌تکانی در جریان اصلاحات سوق داده است. پیروان این طیف سیاسی در مقابل اعتراضات و اغتشاشات دی ماه ۹۶ از قاعده ثابتی پیروی نکردند. رئیس دولت اصلاحات در بیانیه اول خود بر محکومیت اغتشاشات تأکید کرد؛ اما با فاصله کوتاهی سخنرانی کرد و از موضع نخستین خود فاصله گرفت و بر حقانیت تجمعات و اعتراضات پای فشرد. به نظر می‌رسد، تأثیرگذاران در طیف اصلاح‌طلبی به جمع‌بندی تازه‌تری می‌رسند و آن، اینکه اگر در قبال رخدادهای دی ماه سکوت پیشه کنیم یا اینکه در کنار دولت قرار گرفته و حتی اگر بین جماعت معترض و اغتشاشگر تفکیک قائل شویم، باز به پایگاه اجتماعی اصلاح‌طلبی خدشه وارد می‌شود؛ از این رو باید کل ماجرا را تأیید کرد؛ کاری که با نگارش نامه 16 نفر از چهره‌های این جریان انجام شد.
بررسی و تحلیل محتوای مواضع نیروها و گروه‌های اصلاح‌طلبی نشان می‌دهد، آنها مایل هستند ایده تجدیدنظرطلبی در اصلاحات را پیگیری کنند که نقطه کانونی آن «تغییر رویکرد از امر سیاسی به امر اجتماعی» است. دیگر مؤلفه‌های این ایده را می‌توان این‌گونه برشمرد: 1ـ در کنار نزدیکی به ساختار رسمی، اتخاذ مواضع روشن در حوزه اجتماعی و هم‌ذات‌پنداری با مشکلات مردم؛ 2ـ حفظ و تعیین فاصله انتقادی با دولت؛ 3ـ تغییر گفتمان متناسب با خواست مردم و اقتضائات زمانی؛ 4ـ نقطه کانونی در کنش‌گری معطوف به اجتماع باشد و نه سیاست. (این افراد معتقدند تاکنون عملکرد اصلاح‌طلبی در متن و حاشیه سیاست بوده و نه جامعه)؛
اما اگر بخواهیم این تغییر رویکرد جریان اصلاح‌طلبی را که فعلاً در حد مواضع اعلامی بوده، به ارزیابی و نقد بگذاریم، نکاتی ضرورت طرح پیدا می‌کند که در ادامه به بخشی از آنها اشاره می‌کنیم: 1ـ اولین اشکال و ابهام در این رویکرد به اصل شعار و ایده برمی‌گردد. عنوان شده است که می‌خواهند تجدیدنظرطلبی در اصلاح‌طلبی را در پیش گیرند. مسئله آن است که تاکنون جریان اصلاح‌طلبی هیچ‌گونه تعریفی از اصلاح‌طلبی ارائه نداده‌اند و همچنان در اینکه پیروان این جریان در چه حوزه‌هایی می‌خواهند اصلاح ایجاد کنند، نوشته یا گفته‌ای ارائه نکرده‌اند. ۲ـ دیگر آنکه تغییر رویکرد از امر سیاسی به امر اجتماعی معطوف به مشکلات مردم لوازمی دارد و زمینه‌هایی می‌خواهد. در این بخش، مسئله اساسی آن است که بخش مهمی از اصلاح‌طلبان در حوزه تئوریک، رویکرد لیبرالیسم اقتصادی را راه‌حل مرتفع کردن مسائل اقتصادی می‌دانند و حل مشکلات در حوزه اقتصاد را در تعامل با هنجارها و ساخت نظام بین‌الملل و نیز حمایت از چرخه سرمایه‌داری در کشور تأیید کرده‌اند، حال آیا برای رفتن به سمت حل و فصل مشکلات مردم تغییر پارادایمیک داده‌اند یا اینکه همچنان بر همان باور نخستین مانده‌اند؟ ۳ـ پرسش دیگری که ممکن است پیش آید، این است که کارنامه و کارکردهای اصلاح‌طلبی در حوزه بازیگران و احزاب سیاسی چگونه عملکرد و تجربه‌ای بوده است که حال اصرار دارند در حوزه اجتماعیات فعال شوند؟ شاید محوری‌ترین پرسش در این بخش آن باشد که عملکرد اصلاح‌طلبان در سطح روابط معطوف به ساخت قدرت و رابطه با احزاب سیاسی آرامش‌بخش بوده است یا منازعه‌آمیز؟ 4ـ نکته بعدی آن است که نیروهای اصلی این جریان که به شعار تقدم توسعه سیاسی بر توسعه اقتصادی معتقد بودند، آیا از نگاه نخستین خود عدول کرده و به جمع‌بندی تازه‌ای رسیده‌اند یا اینکه همچنان بر باور پیشین مانده‌اند و این تغییر رویکرد صرفاً اقتضایی و تاکتیکی است؟  5ـ نکته مهم و پایانی آن است که اصلاح‌طلبان به‌گونه‌ای از تغییر رویکرد از امر سیاسی به امر اجتماعی سخن می‌گویند که گویا تاکنون چنین ادعاهایی نداشته‌اند! مسئله اساسی در این بخش آن است که پس عایدی و منافع تحزب و جامعه مدنی که سال‌هاست خود را به آن می‌نمایانند برای مردم چه بوده است؟ مگر کارویژه حزب سیاسی، رساندن مطالبات و تقاضاهای اقتصادی و اجتماعی مردم به حاکمیت و دولت نیست؟ پس در همه این سال‌ها کارکرد احزاب اصلاح‌طلبی چه بوده است که حالا به یاد انتقال گفتمانی از سیاست به جامعه افتاده‌اند؟