سناتور «تام کاتن» یکی از مخالفان سرسخت برجام است که می‌گوید، خودش، ترامپ، مایک پمپئو (رئیس سیا) و جان بولتون (مشاور امنیت ملی آمریکا) نسبت به ابقای برجام بدبین هستند. کاتن معتقد است، موضع‌ اروپایی‌ها پس از سه ماه مذاکره، تغییر چندانی نکرده است. بر همین اساس تأکید می‌کند، تصمیم ترامپ برای تمدید نکردن تعلیق تحریم‌های ایران در ماه مه نباید موجب شگفتی کسی شود. 



صبح صادق از بسته اهداف و سناریوهای جدید آمریکا علیه جمهوری اسلامی ایران رمزگشایی می‌کند
  محمد صرفی/  یکی از اصلی‌ترین و البته دشوارترین وظایف تحلیلگران سیاسی و سیاستمداران  تحلیل و پیش‌بینی است. تحلیلگران و سیاستمداران با در نظر گرفتن شرایط و متغیرهای مختلف دست به پیش‌بینی می‌زنند و بر اساس این پیش‌بینی‌هاست که انتخاب‌ها انجام می‌شود و واقعیت‌ها شکل می‌گیرد.
  
پیش‌بینی‌ها در عالم سیاست
 باردیگر پیش‌بینی‌ها متفاوت است، مسابقه اسب‌دوانی، پیش‌بینی‌ها درباره اسب برنده تأثیری بر مسابقه و نتیجه آن ندارد، اما در عالم سیاست پیش‌بینی‌ها تأثیر انکارناپذیری بر نتایج دارند و بر نحوه شکل‌گیری مسائل سیاسی اثر می‌گذارند. تحلیلگران سیاسی در سطوح کلان و بالا دست به تصمیم‌سازی زده و بلاواسطه زمینه تصمیم‌گیری سیاسی را فراهم می‌کنند و در سطوح خرد و اجتماعی، با تحلیل‌ها و پیش‌بینی‌های خود به نحوه نگرش و تحلیل جامعه شکل داده و عملاً بر سیاست تأثیر می‌گذارند. این موضوع در جامعه‌ ایرانی که تقریباً هر کسی با هر سطح سواد و در هر جایگاهی خود را در امور سیاسی صاحب ‌نظر و تحلیل می‌داند و از گعده‌های چند دقیقه‌ای در تاکسی گرفته تا جمع‌های خانوادگی و محیط‌های کاری و دوستانه و ... تحلیل مسائل سیاسی، گل سرسبد مباحث و گفت‌و‌گوهاست، کار تحلیلگران حرفه‌ای دشوارتر می‌شود.
یکی از موضوعات که اکنون پیش‌بینی آن بسیار حائز اهمیت است نحوه رفتار دولت آمریکا درباره برجام است که تنها سه هفته تا موعد دونالد ترامپ رئیس‌جمهور آمریکا برای خروج از برجام یا اصلاح آن باقی مانده، برخی رخدادهای دیگر همچون حمله آمریکا با همراهی انگلیس و فرانسه به سوریه و نوسانات ارزی داخلی و... بر پیچیدگی صحنه رویارویی آمریکا و جمهوری اسلامی ایران افزوده است و این پیچیدگی کار تحلیلگران را برای پاسخ به پرسش کوتاه و ساده؛ «چه خواهد شد؟» سخت‌تر کرده است. این نوشتار می‌کوشد با روشن کردن برخی زوایای تاریک و مبهم صحنه و طرح چند پرسش و پاسخ جزیی‌تر، به یافتن پاسخ این پرسش عمومی کمک کند. 

آمریکا چه می‌خواهد؟
دانستن اینکه هر یک از طرف‌ها و بازیگران اصلی صحنه چه هدف یا اهدافی را دنبال می‌کنند، نقش مهمی در تحلیل و پیش‌بینی رفتار آنان دارد. دولت ترامپ در جایگاه اصلی‌ترین تصمیم‌گیر در صحنه سیاست آمریکا در عرصه دیپلماسی و برخی اهداف اختصاصی چند طرح و هدف عمومی درباره ایران دارد که این دو حیطه در مواردی با یکدیگر تعارض داشته و ناهماهنگ هستند. ترامپ پیش از رسیدن به کاخ سفید در اغلب سخنرانی‌های خود از دخالت‌های صورت گرفته در خاورمیانه انتقاد کرده و گفته بود، دلیلی ندارد این همه در این منطقه هزینه کنیم، بنابراین باید نیروهای خود را خارج کنیم و هزینه‌ها را کاهش دهیم؛ سیاستی که نام آن را «اول آمریکا» گذاشته بود. نزدیکی به روسیه و حل مشکلات با این کشور، یکی دیگر از سیاست‌های اعلامی ترامپ بود، اما روند حوادث و تصمیم‌سازی‌ها برای کاخ سفید، نتایج دیگری به ارمغان آورد. 

از سیاست خروج تا تجاوز
دهم فروردین ماه در حالی که ایرانیان طبق سنت باستانی نوروز در تعطیلات طولانی خود بودند و اغلب رسانه‌ها و مطبوعات کشور نیز منتشر نمی‌شدند، دونالد ترامپ رئیس‌جمهور آمریکا در «اوهایو» برای گروهی مهندس و مکانیک و کارگران دستگاه‌های سنگین سخنرانی‌ای در زمینه زیرساخت‌های آمریکا ایراد ‌کرد که در میانه آن از مرزهای کشورش فراتر رفت و به خاورمیانه پرداخت و گفت؛ آمریکا طی سال‌های اخیر هفت تریلیون دلار در خاورمیانه هزینه کرده و در مقابل چیزی به دست نیاورده و عملاً این پول هنگفت هدر رفته است. 
ترامپ در این سخنرانی به طور غیرمنتظره‌ای گفت: «ما داریم بر داعش غلبه می‌کنیم و به زودی از سوریه خارج می‌شویم،‌ بگذارید حالا بقیه به این موضوع رسیدگی کنند. خیلی زود... خیلی زود... ما صد درصد آنچه برخی به آن می‌گویند خلافت یا سرزمین را خیلی زود پس می‌گیریم و از آنجا خارج می‌شویم و به کشورمان بازمی‌گردیم؛ ‌جایی که به آن تعلق داریم و می‌خواهیم آنجا باشیم.» البته این سخن برای آنان که سخنرانی‌های تبلیغاتی ترامپ در زمان رقابت‌های انتخاباتی را به یاد دارند، چندان عجیب نبود، اما کسانی که خروج آمریکا از سوریه به هیچ عنوان برای‌شان خوشایند نبود، می‌دانستند که رگ خواب ترامپ کجاست؛ تقابل با باراک اوباما در هر زمینه‌ای! و بازی را عوض کردند. 
ناگهان یک هفته پس از اعلام موضع ترامپ درباره خروج از سوریه، اعلام شد که ارتش سوریه به شهر دوما در غوطه شرقی حمله شیمیایی کرده است. غول بی‌منطق و ویرانگر رسانه‌ای غرب حتی اجازه طرح این پرسش ساده و تعیین‌کننده را نداد که؛ وقتی 95 درصد غوطه شرقی آزاد شده و آخرین گروه تروریست‌ها نیز قرار بود از دوما خارج شوند، اساساً چه نیاز و دلیلی وجود دارد که حکومت سوریه‌ـ با آن همه تبلیغات منفی رسانه‌های مسلط غرب بر افکار عمومی جهان علیه آن و طرح اتهامات حقوق بشری‌ـ دست به چنین کار احمقانه‌ای بزند؟!
پاسخ چرایی اینکه چنین فرقی داده نشده ساده است، چون نباید اجازه داد ترامپ حتی به فکر عملی کردن تصمیم خود برای خروج از سوریه بیفتد. کلاه‌سفیدها که پارسال برنده جایزه اسکار در بخش مستند شده بودند، این بار نیز با کارگردانی سازمان اطلاعات مخفی انگلیس(MI6) فیلم دیگری را بازی کردند، هر چند این بار آنقدر عجله کرده و ناشیانه بازی کردند که به‌زودی ماجرا لو رفت و مشخص شد، اساساً هیچ حمله‌ای در کار نبوده است! مقاله رابرت فیسک تحلیلگر و روزنامه‌نگار مشهور انگلیسی در این باره جالب و خواندنی است. 
البته پیش از لو رفتن، نمایش انگلیسی کار خود را کرد و بهانه را به دست ترامپ داد. بیش از یکصد موشک به سوریه شلیک شد و آنقدر این حمله از منظر نظامی بی‌ارزش بود که حتی این نظریه قوت گرفت که همه برنامه‌ها از پیش با روسیه هماهنگ شده و برای آنکه پس از آن همه رجزخوانی ترامپ، وجهه او حفظ شود، صرفاً موشک‌ها شلیک شده‌اند! 

پیام موشکی به ایران؟!
اما در این میان برخی تحلیلگران نظر دیگری دارند و معتقدند پیام این موشک‌های سه‌جانبه، خطاب به ایران بود که غرب حضور شما را در سوریه تحمل نمی‌کند. آمریکایی‌ها در بعد منطقه‌ای چند هدف را در قبال ایران دنبال می‌کنند، اهدافی چون:
1ـ تضعیف نقش ایران در سوریه با ایجاد اختلاف میان تهران و مسکو؛
2ـ دور نگه داشتن نیروهای مقاومت از مرزهای جنوبی سوریه و منطقه جولان؛
3ـ ایجاد مانع و تأخیر در یکسره شدن کار تروریست‌های سوری با حمایت‌های نظامی، سیاسی و تبلیغاتی؛
4ـ  بیرون راندن ایران از سوریه (و عراق) چه در صحنه میدانی و چه سیاسی؛
5ـ تضعیف و انحلال نیروهای بسیج منطقه (فاطمیون، زینبیون، حیدریون و بسیج مردمی سوریه)؛
6ـ مهار اقتصادی‌ـ سیاسی حزب‌الله لبنان و خلع سلاح آن؛
7- ایجاد اختلال و قطع کریدور زمینی ایران، عراق، سوریه و لبنان.
به طور عمده علت جنجال آمریکا علیه برنامه موشکی ایران نیز از این موضوع ناشی می‌شود که این قدرت بازدارنده به مثابه یک پشتوانه و ذخیره قدرت برای دستاوردهای منطقه‌ای ایران به شمار می‌آید؛ قدرتی که همچون چتری محافظ مانع از تهدید و دیکته کردن مواضع آمریکا و متحدانش به محور مقاومت است.
تحلیلگران غربی معتقدند نقطه شروع و عزیمت آمریکا برای مقابله با قدرت منطقه‌ای ایران، سوریه است و هرگز نباید میدان را به نفع تهران خالی کرد. 
اهداف هفت‌گانه که ذکر آن رفت فوق ایده‌آل به نظر می‌رسند، اما آمریکا برای رسیدن به آنها چه اهرم‌هایی را در اختیار دارد؟ موشک‌پراکنی اخیر نشان داد دست آمریکایی‌ها در میدان عمل بسیار کوتاه و خالی است و اهرم مؤثری برای تحقق اهداف خود ندارند. آمریکایی‌ها هنوز خود را درباره تجارب شکست خورده قبلی سرزنش می‌کنند. نشریه آتلانتیک بهمن ماه سال 95 در تحلیلی نوشت: «برای مثال جنگ عراق در 2003 برای گسترش دموکراسی [ البته از نوع آمریکایی آن!] به ایران بود، اما در عوض حکومت دینی ایران به عراق گسترش پیدا کرد!» 
فارن افرز هم در تحلیلی می‌نویسد، از بین بردن محور مقاومت ناممکن است و نمی‌توان آن را به عقب بازگرداند. همچنین حمایت‌های اجتماعی مهمی در پشت نهادها و جنبش‌های نظامی این محور وجود دارد که بسیاری از آنها مشتاق نبرد و جان دادن برای اهداف خود هستند. بدون شناخت این حقایق اعمال فشار بیشتر بر ایران و محور مقاومت با توجه به اینکه آنها دهه‌ها تحت نبرد یا وضعیت جنگی به سر برده‌اند، دستاورد کمی دارد.

در جست‌وجوی گورباچف!
آمریکایی‌ها که پس از سقوط اتحاد جماهیر شوروی، سرمست از این پیروزی خود را حاکم و یکه‌تاز بلامنازع جهان می‌دانستند، احتمالاً تصور نمی‌کردند رویارویی آنها با جمهوری اسلامی ایران چنین حیثیتی و تنگاتنگ شود. ادبیات تحلیلی و رسانه‌ای آنان در این زمینه جالب و قابل توجه است و بی‌پرده این موضوع را اعلام می‌کنند که باید با همان راهبردی که شوروی را شکست دادیم، گورباچف ایران را یافته و این کشور را هم از پا درآوریم. 
نشریه آتلانتیک در این باره می‌نویسد: «درباره برخورد با ایران موفقیت‌آمیزترین کتاب راهنمایی که دونالد ترامپ می‌تواند قرض بگیرد، همان کاری است که آمریکا در چند دهه برای مهار، مقابله و در نهایت شکست اتحاد جماهیر شوروی انجام داده است. جرج کنان نویسنده اصلی کتابی درباره این سیاست می‌گوید؛ شاخصه اصلی هر سیاستی در آمریکا باید مهار بلندمدت، صبورانه، قاطع و هوشمندانه با هدف مقابله با روس‌ها با استفاده از نیروی تقابلی راسخ، در هر مقطعی باشد که نشانه‌هایی از تجاوز به منافع یک جهان صلح‌آمیز و باثبات مشاهده می‌شود.»
«مایکل لدین» یکی از تصمیم‌سازان مشهور و ضدایرانی آمریکا به تازگی در نشستی در مؤسسه هادسون در این باره گفت: «ما بايد با آنها (مخالفان داخلی جمهوری اسلامی) به طور مستقيم صحبت کنيم؛ يعني عده‌اي به ايران بروند، يا با آنها در جاي ديگري ملاقات کنند و ببينند خواسته‌هاي آنها چيست و هم به طور غير مستقيم، يعني از طريق راديو و تلويزيون با آنها صحبت کنيم و ارتباط داشته باشيم. تکان‌دهنده‌ترين موضوع براي من درباره رويکرد دولت ترامپ درباره ايران اين است که آنها برنامه‌ها و افراد خود را در اين زمینه تغيير نداده‌اند و همان برنامه‌ها و افراد هستند که خيلي مؤثر و کارآمد نيستند. به نظر من دولت ترامپ بايد افراد بهتري را براي اين منظور منصوب کند. اگر به تاريخ شوروي نگاه کنيد، مي‌بينيد که اين مسئله درباره شوروي خيلي تأثیرگذار بود.» 
«ريچارد گلدبرگ»، کارشناس ارشد و متخصص امور ایران در بنياد دفاع از دموکراسي‌ها در همین نشست گفت: «ما مي‌توانيم به تکامل سياست آمريکا در قبال شوروي تا فروپاشي نهايي شوروي نگاه کنيم. در واقع مقايسه‌هاي زيادي در اين خصوص با وضعيت ايران مي‌شود و مقالات بسیاری در اين زمینه نوشته شده است. سه مؤلفه کليدي دولت ريگان در استراتژي آنها براي فروپاشي شوروي و تغيير صلح‌آميز و پايان کمونيسم وجود داشت؛ اول، جنگ سياسي و ايدئولوژيک، دوم جنگ اقتصادي و سوم بازدارندگي قوي نظامي بود. ما بايد همه اين مؤلفه‌ها را با هم داشته باشيم. شما نمي‌توانید فقط روي يکي از آنها تکيه کنيد. در رابطه با ايران، برجام را مي‌توان از سه جهت با دوران جنگ سرد و شوروي ارتباط داد؛ يکي تنش‌زدايي بود، ديگري مهار بود و استراتژي نهايي که دولت ريگان درباره شوروي اتخاذ کرد، پيروزي بود. برجام حکم تنش‌زدايي را دارد. ما همان انتقادات را که از سياست تنش‌زدايي با شوروي وجود داشت، درباره ايران تحت برجام شاهديم.»

تنها ابزار واقعی آمریکا
با وجود سر و صدای زیاد آمریکایی‌ها، اکنون تنها ابزار عملی و کاربردی آنها علیه جمهوری اسلامی ایران جنگ اقتصادی است. این جنگ را باید فراتر از تحریم دانست؛ چرا که دامنه آن بسیار وسیع‌تر است. پرداختن به تمام ابعاد و جوانب آن‌ـ که بسیار ضروری و مهم است‌ـ مقاله مبسوط دیگری را می‌طلبد. مارک دوبوویتز، مدیر بنیاد دفاع از دموکراسی‌ها می‌گوید، تکمیل‌کننده حمله موشکی به سوریه، بمباران اقتصادی ایران است. وی هفته گذشته نیز در مقاله مشترکی با ریچارد گلدبرگ که «وال‌استریت ژورنال» آن را چاپ کرده است به کاخ سفید توصیه می‌کند برای توقف بشار اسد، ایران را تحریم کنید. 
با در نظر گرفتن تمام اهداف، شرایط و متغیرهای فوق می‌توان در پاسخ به پرسش کوتاه و نخست این نوشتار به موارد زیر توجه کرد:
1‌ـ آمریکا راهبرد فشار بر ایران را افزایش خواهد داد که این افزایش فشار در صحنه عمل عمدتاً به صورت تحریم و ممانعت از بهره‌مندی ایران از اندک فواید اقتصادی برجام خواهد بود. میزان عمل واشنگتن در این زمینه به ارزیابی آنها از پاسخ و واکنش ایران بستگی دارد. هر چه این پاسخ ضعیف‌تر ارزیابی شود، شدت عمل آنها بیشتر خواهد بود. 
2‌ـ هدف آمریکا از طرح تهدید خروج از برجام، افزایش فشار بر ایران است، نه نابودی برجام. اساساً آمریکا دست به اقدامی که برجام را به طور کامل از میان ببرد، نخواهد زد. خروج آمریکا از برجام و اعمال برخی تحریم‌ها در کنار پایبندی ایران به برجام و ادامه آن با اروپایی‌ها (برجام بدون آمریکا) یکی از گزینه‌های جدی روی میز است.
3‌ـ اختلاف‌افکنی میان سیاستمداران ایرانی جزو اولویت‌های اصلی آمریکایی‌هاست. این برنامه با زیرکی خاصی دنبال می‌شود. حمایت از یک جریان و معرفی جریان مقابل به عنوان نیروی متخاصم و مانع از تحقق اهداف جریان نخست، از جمله تاکتیک‌های مورد استفاده است. ‌
4‌ـ نوسانات ارزی که آمریکایی‌ها در ایجاد آن دخیل هستند و آشوب‌های دی ماه سال گذشته، کاخ سفید را امیدوار کرده است که با افزایش فشار اقتصادی می‌توان زمینه براندازی سیاسی را فراهم کرد. فعال کردن هسته‌های خرابکار و تروریستی همچون منافقین با دلارهای سعودی در راستای تکمیل این پروژه است.
5‌ـ تمام موارد پیش گفته با انضمام و پشتیبانی یک برنامه رسانه‌ای و تبلیغاتی پر حجم دنبال خواهد شد که محورهای اصلی آن عبارتند از:
الف‌ـ ناامیدسازی مردم نسبت به نظام و انقلاب و ناکارآمد جلوه دادن سیستم؛
ب‌ـ معرفی نهادهای انقلاب‌ـ در رأس آنها سپاه‌ـ به عنوان مانع رفع مشکلات اقتصادی کشور؛
ج‌ـ طرح و پمپاژ مسائل فرعی و حاشیه‌ای برای انحراف اذهان از مسائل اصلی و دشمنی‌های خارجی (موضوعات اخیری همچون؛ گشت ارشاد، کشور شدن قم و...)؛
د‌ـ معرفی ارتباط و مذاکره (سازش) با آمریکا به مثابه یگانه راه‌حل مشکلات کشور؛
ه‌ـ دوگانه‌سازی میان حل مشکلات اقتصادی کشور و قدرت و فعالیت‌های منطقه‌ای.

عامل تعیین‌کننده
تصمیم‌سازان و تحلیلگران غربی با وجود انضباط کاری و جدیت فراوان، در تحلیل و پیش‌بینی مسائل ایران با چند مشکل عمده مواجه هستند. نکته نخست آنکه اغلب منابع آنها برای تحلیل فضای ایران، ایرانیان مهاجر هستند که گرایش ضد جمهوری اسلامی این گروه، باعث می‌شود ایران و مسائلش را همیشه از دریچه خصومت نگریسته و از درک واقعیات آن عاجز باشند. 
‌ـ نکته دوم و مهم‌تر جایگاه ولی‌فقیه در شکل‌دهی به پرسش «چه خواهد شد؟» است. تحلیلگران غربی برای هر دو کشور ایران و شوروی سابق از واژه رهبران استفاده می‌کنند، اما واژه‌ها در اینجا نمی‌توانند حامل معنای واقعی باشند. یکی از عوامل اصلی شکست و فروپاشی شوروی اعتماد و دل بستن رهبران آن به آمریکایی‌ها بود. همچنین اغلب آنان عملاً نسبت و اعتقادی به ارزش‌های ایدئولوژیک خود نداشتند و پیوندی میان آنان و توده‌های مردم برقرار نبود؛ موضوعی که «اوبی شاه بندر» کارشناس بخش امنيت بين‌المللي انديشکده «آمريکاي نوين» در نشست مؤسسه «هادسون» به آن اشاره کرده و از آن به عنوان مزیت خاص ایران نام می‌برد و اگرچه قادر به درک چرایی آن نیست، اما با اشاره به نفوذ فراسرزمینی ولایت فقیه می‌گوید: «وقتي آيت‌الله[العظمی] خامنه‌اي دستور مي‌دهد، فرق نمي‌کند آن جنگجو بحريني، يا عراقي يا افغانی باشد، در هر حال آنها در ميدان نبرد دستورهاي آيت‌الله[العظمی] خامنه‌اي را چنان اطاعت مي‌کنند که گويا وحي منزل و دستور مستقيم خداست.» آمریکایی‌ها حق دارند از چنین انقلابی تا سر حد جنون عصبانی باشند و تمام توان و مهارت خود را برای مهار و براندازی آن به کار گیرند، حتی اگر همیشه شکست بخورند. 




 مصطفی قربانی/ از جمله بحث‌‌هایی که در فضای عمومی مطرح می‌شود، موضوع برگزاری همه‌پرسی است که هرچند منظور دقیق طرح‌کننده‌ ابتدایی بحث همه‌پرسی مشخص نبود و وی صرفاً این نکته را مطرح کرد که در قانون اساسی برا‌ی حل مسائل اختلافی، رفراندوم پیش‌بینی شده و می‌توانیم از این ظرفیت قانون اساسی استفاده کنیم، اما درست پس از طرح این موضوع، این‌گونه در فضای عمومی جا افتاد که جمهوری اسلامی باید موجودیت خود را به رفراندوم بگذارد! چرا نظام جمهوری اسلامی ایران موجودیت خود را به رفراندوم نمی‌گذارد؟حال در پاسخ به این بحث، با مبنا قرار دادن اصل 59 قانون اساسی، چند نکته درباره همه‌پرسی ذکر می‌کنیم. در این اصل این‌گونه تصریح شده است: «در مسائل بسيار مهم اقتصادی، سياسی، اجتماعی و فرهنگی ممكن است اعمال قوه مقننه از راه همه‌پرسی و مراجعه مستقيم به آرای مردم صورت گيرد. درخواست مراجعه به آرای عمومي بايد به تصويب دو سوم مجموع نمايندگان مجلس برسد.» بنابراین، در این زمینه باید گفت:
1ـ آن‌گونه که در قانون اساسی آمده است، همه‌پرسی به معنای مراجعه به آرای عمومی در مسائل تقنینی است؛ یعنی اگر موضوعی فرهنگی، سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و... در کشور طرح شود و نیازمند تقنین باشد و مجلس شورای اسلامی، به دلیل پیچیدگی یا حساسیت موضوع یا هر دلیل دیگری نتواند برای آن قانون وضع کند، برای وضع قانون درباره آن موضوع خاص به آرای عمومی مراجعه می‌شود و چنانچه آن موضوع با اقبال مردمی مواجه شود، به صورت قانون درآمده و لازم‌الاجرا می‌شود و اصل رفراندوم در قانون اساسی هیچ اشاره‌ای به مراجعه به آرای عمومی درباره تغییر نظام یا تغییر قانون اساسی ندارد.
۲ـ درباره‌ مسائل اختلافی و اختلاف‌نظرها، آنجا که به امور اجرایی و تقنینی کشور مربوط می‌شود، مبنا و ملاک، اسناد بالادستی مانند سیاست‌های کلی نظام(در زمینه‌های گوناگون)، قانون اساسی، سند چشم‌انداز توسعه‌ بیست ساله‌ کشور و... است و چنانچه اختلاف‌نظری میان صاحب‌نظران درباره مبناهای این اسناد یا جزئیات و نحوه‌ اجرای آنها وجود دارد، باید آنها را در اتاق‌های فکر و مجموعه‌های نخبگی حل و رفع کرد.
۳ـ در کشورهای دیگر نیز که همه‌پرسی برگزار می‌شود، هیچ‌گاه این همه‌پرسی برای تغییر نظام سیاسی نبوده، بلکه برای تصمیم‌گیری درباره‌ یک مسئله تقنینی بوده است. برای نمونه، می‌توان به همه‌پرسی برگزیت در انگلیس اشاره کرد یا همه‌پرسی سوئیس در سال 2014  که طبق آن، مهاجرت از کشورهای عضو اتحادیه اروپا به این کشور با محدودیت روبه‌رو شد. به این موارد می‌توان ده‌ها مورد دیگر هم اضافه کرد. نکته مهم در این زمینه این است که در همه‌ کشورها، همه‌پرسی در ظرف قانون اساسی و در درون نظام موجود صورت می‌گیرد و هیچ‌گاه همه‌پرسی ابزار تغییر نظام سیاسی نبوده است. 
۴ـ افزون بر آنچه درباره زمان رجوع به آرای عمومی برای قانون‌گذاری گفته شد(موارد کاربرد همه‌پرسی)، همه‌پرسی در دوره‌های استقرار حاکمیت عملی و به منظور تبدیل کردن آن به حاکمیت حقوقی و در واقع، مقبول‌سازی(مشروع‌سازی‌) آن نیز صورت می‌گیرد. مشخص است که حکمرانی عملی در دوره‌های پس از تحولات سیاسی، مانند انقلاب‌ها مصداق می‌یابد و از این‌رو، پس از تحولاتی مانند کودتا و انقلاب بلافاصله تلاش می‌شود مبنای حکمرانی به قانون و حقوق متصل شود. به عبارت دیگر، همه‌‌پرسی در فاصله‌ میان فروپاشی نظم کهن و استقرار نظم جدید، ابزاری برای استحکام و مشروع‌سازی نظم جدید و حاکمان برآمده از آن است؛ از این رو درباره اصل نظام مستقری مانند جمهوری اسلامی که با آرای ۹۸ درصد مردم به ثمر رسیده، اصولاً رفراندوم مفهومی ندارد.





  محمدرضا بلوردی/ پس از گذشت یک هفته از حمله موشکی سه‌جانبه ایالات متحده آمریکا، فرانسه و انگلستان به مناطقی از سوریه، بررسی نتایج این حملات نشان می‌دهد که نتیجه آن، با آنچه این کشورها انتظار داشتند متفاوت بوده است؛ هدف آمریکا و هم‌پیمانان آن شکستن هیبت و اعتبار نظام سوریه و هم‌پیمانان آن و نیز ایجاد نوعی آشفتگی، ناامیدی و سرخوردگی در بین ارتش سوریه برای ادامه دادن به جنگ علیه تروریسم بود که بیشتر از هفت سال است که ادامه دارد. اما آنچه در عمل رخ داد تقویت محبوبیت و مقبولیت مردمی بشار اسد رئیس‌جمهور سوریه، تقویت روحیه ارتش برای ادامه مبارزه با تروریست‌ها و نیز عمیق‌تر شدن ائتلافی بود که بین نظام سوریه با روسیه و ایران وجود داشت.
در همین راستا تنها چند ساعت پس از این حمله بود که فرماندهی ارتش سوریه از پاکسازی کامل منطقه غوطه شرقی و مشخصاً شهر دوما در ریف دمشق از گروه‌های تروریستی خبر داد. این دستاورد نظامی و راهبردی سریعی که ارتش سوریه محقق کرد پاسخی عملی به آمریکا و هم‌پیمانان آن بود؛ چرا که غوطه شرقی به عنوان یکی از مهم‌ترین و در عین حال بزرگ‌ترین مناطقی بود که گروه‌های مسلح مورد حمایت واشنگتن و هم‌پیمانان آن تحت کنترل خود داشتند و اکنون آزادسازی آن ضربه‌ای سنگین به آنها تلقی می‌شود.
بخش دیگری از دستاورد نظامی ارتش سوریه را باید در عدم سرخوردگی و ناامیدی آن در مقابله با کشورهای مهاجم دید که با حمایت آشکار و ضمنی تعدادی از کشورهای غربی و عربی قصد داشتند اعتبار و قدرت این ارتش برای مبارزه با گروه‌های تروریستی را زیر سؤال برده و روحیه آن را تضعیف کنند، اما بیانیه ارتش سوریه حاکی از ادامه مبارزه با باقی‌مانده‌های این گروه‌ها بود.
تقویت هم‌پیمانی سوریه و روسیه را می‌توان پیامد مهم دیگر حمله سه‌جانبه به سوریه دانست؛ تنها چند ساعت پس از این حمله بود که سرگئی رودسکوی، رئیس اداره عملیات ستاد ارتش روسیه، با اعلام اینکه کشورش احتمالاً درخصوص موضوع تحویل سامانه دفاع موشکی «اس‌ـ 300» به سوریه تجدیدنظر خواهد کرد، افزود: ما در سال‌های قبل به واسطه درخواست تعدادی از شرکای غربی خود، از تحویل سامانه دفاعی
 اس‌ـ 300 به سوریه خودداری کردیم، اما با توجه به آنچه اکنون رخ داده ممکن است ما در این موضوع تجدید نظر کرده و علاوه بر سوریه به تعداد دیگری از کشورها نیز این سامانه را تحویل دهیم. وی در عین حال تأکید کرد که کشورش سامانه دفاع هوایی سوریه را به شکل قابل توجهی توسعه داده است. 
از سوی دیگر و درحالی که آمریکا و هم‌پیمانان آن تلاش می‌کنند به گونه‌ای نشان دهند که به اهداف مورد نظر خود در حمله به سوریه دست یافته‌اند، ترس و سرخوردگی که صهیونیست‌ها نسبت به این حمله بروز می‌دهند، حکایت از این دارد که آنچه صورت گرفته تنها یک اقدام نمادین و نمایشی بوده است. نگرانی مقامات رژیم صهیونیستی از این است که اقدام اخیر باعث شود روس‌ها برنامه خود برای فروش اس‌ـ 300 به سوریه را سرعت بدهند که در این صورت فعالیت ارتش این رژیم در جبهه شمالی خود با مشکلات فراوانی روبه‌رو خواهد بود. شبکه دو تلویزیون اسرائیل با اشاره به همین موضوع اعلام کرد که این نگرانی وجود دارد که فروش سلاح‌های پیشرفته روسی به سوری‌ها تحرکات ارتش رژیم صهیونیستی را محدود کند و در عین حال مقابله با تهدید ایران در مرزهای شمالی نیز بیش از پیش سخت‌تر می‌شود. 
روزنامه صهیونیستی یدیعوت آحارونوت هم با اشاره به اهمیت موضوع تحویل سامانه اس‌ـ 300 به سوریه تأکید می‌کند که به باور کارشناسان و مسئولان نظامی و امنیتی اسرائیلی روسیه به درخواست‌های تل‌آویو برای عدم تحویل این سامانه به سوریه توجهی نخواهد کرد؛ چرا که پس از حمله اسرائیل به پایگاه هوایی «تی‌فور» سوریه و نیز پس از اعلام اطلاع صهیونیست‌ها از حمله سه‌جانبه به سوریه و همکاری اطلاعاتی آن در این زمینه، رابطه بین تل‌آویو و مسکو به پایین‌ترین سطح خود رسیده است.



اسطوره‌ای که باید بشکند
 زهرا چیذری/ چند سالی می‌شود شعار سال بر محور حوزه‌های اقتصادی می‌چرخد. اما امسال این شعار وضوح بیشتری پیدا کرد و رهبر معظم انقلاب مصرف کالای ایرانی را به مثابه راهبرد و نقشه راه مطرح فرمودند. نکته تأمل‌برانگیز اینجاست که چنین شعارهایی هر چند در ظاهر پوسته‌ای اقتصادی دارند، اما زیربنای رفتارهایی چون حمایت از تولید ملی و خرید کالای ایرانی نیازمند بنیان‌های اجتماعی و فرهنگی است. به بیان دیگر، در اینجا با موضوع «فرهنگ مصرف» مواجه هستیم؛ فرهنگی که روندهای فرهنگی، اجتماعی و حتی تاریخی ‌در شکل‌گیری و جهت‌دهی به آن مؤثر بوده‌اند و برای حمایت از تولید ملی و کالای ایرانی نخستین گام اصلاح فرهنگ و الگوی مصرف و تغییر اسطوره‌های ذهنی نادرستی است که بخش مهمی از آن در فرآیند تاریخ استعمار در کشورمان شکل گرفته و به واسطه کم‌کاری‌های فرهنگ‌سازان و بی‌توجهی به اصول و قواعد جامعه‌شناختی و روانشناختی اسطوره‌هایی همچون برتری کیفیت کالای خارجی تا هنوز بر فضای ذهنی قاطبه مردم کشورمان حکمفرمایی می‌کند و همین موجب شده گرایشی عجیب برای خرید و مصرف کالای غیر ایرانی در بین مردم وجود داشته باشد. این گرایش تا آنجا وجود دارد که بسیاری از کالاهای با کیفیت ایرانی تحت عنوان کالای تولید کشوری دیگر و با برچسب‌های خارجی از سوی تولیدکنندگان به فروش می‌رسد. اما قرار است تا کی تسلیم این اسطوره باشیم؟
نگاهی گذرا به آمار و ارقام و گزارش‌های منتشر شده درباره آسیب‌های اجتماعی کافی است تا دریابیم، جامعه ما در حال غرق شدن در آسیب‌هایی است که هر یک از ما به نوعی در پیدایش و گسترش آن سهم داشته‌ایم؛ پیوستگی اقتصاد با جامعه، فرهنگ و سیاست و حتی ساختار زیربنایی آن نسبت به دیگر ساختارهای جامعه موضوعی است که تنها در تفکر اندیشمندان غربی و مکاتبی چون سوسیالیسم و مارکسیسم جای ندارد، بلکه فرهنگ‌های فئودالیستی و لیبرالیسم نیز بر پایه اقتصاد شکل گرفته‌اند و جهان امروز را به تسخیر درآورده‌اند. 
بی‌تردید اصلی‌ترین دلایل نفوذ و گسترش آسیب‌های اجتماعی در جامعه ما نیز فاصله گرفتن از ساختارهای سالم اقتصاد اسلامی و نفوذ ساختارهای لیبرالیستی و نيولیبرالیستی است که شکاف‌های طبقاتی و اجتماعی را روز به روز عمیق‌تر می‌کند و در این میان اقشار ضعیف و کارگرانی که چرخش چرخ‌های اقتصاد جامعه در دستان توانمند آنهاست، در سایه همین سیاست‌ها با بی‌مهری نسبت به توسعه و توجه به تولید در داخل مواجه شده و با باز ایستادن چرخ‌های تولید ملی به نفع اقتصاد سرمایه‌داری وارداتی آسیب‌های اجتماعی هم سر برمی‌آورند و فوران این آتشفشان ‌همه را در گداخته‌های خود فرو خواهد کشید. 
خودباوری و فاصله گرفتن از فرهنگ استعماری که سال‌ها ذهن مردم کشورمان را در بند گرفته بود، راهکاری است که می‌تواند به افزایش اقبال به کالاهای وطنی منجر شود، اما دستیابی به چنین امری نیازمند سیاست‌گذاری و توجه به تولید ملی در سطوح کلان است. تا هنگامی که نان قشر نازکی از جامعه در روغن واردات کالا برشته می‌شود و سیاست‌های داخلی به جای حمایت از تولید ملی حامی واردات باشد، بدیهی است صنعت تبلیغات همچنان در خدمت اسطوره کیفیت برتر کالاهای خارجی قرار دارد و در کوران اغواگری‌ها و القائات تبلغیاتچیان پیشینه‌های ذهنی مردمی که تا همین 40 سال پیش مستقیم و غیر مستقیم تحت سلطه استکبار و استعمار بوده‌اند می‌پذیرند که ایرانی نهایت توانایی‌اش «آبگوشت بزباش» است! کالای وطنی نیازمند حمایت است، هم از سوی هموطنان و هم از سوی مسئولان.