آیا جز این بود که یک دست غیبی در کار است؟ چه کسی هلی‌کوپترهای آقای کارتر را ساقط کرد؟ ما ساقط کردیم؟ شن‌ها ساقط کردند. شن‌ها مأمور خدا بودند، باد مأمور خداست.
(حضرت امام خمینی(ره)- 5/2/۱۳۵۹)


از عهد خفقان تا عصر آزادي‌ـ 1


 اکبر ادراکی/ يکي از معضلاتي که تاريخ پادشاهي هزاران ساله اين سرزمين به آن متصف است، استبداد و خودکامگي پادشاهاني است که هيچ‌گاه حاضر نبودند صداي مردم و مخالفان خود را بشنوند و به آنها اجازه انتخاب و آزادي دهند! اما انقلاب اسلامي توانست حصارهاي استبداد را بشکند و آزادي را براي جوانان اين سرزمين هديه آورد. براي فهم حقيقت اين دستاورد بزرگ انقلاب اسلامي، کافي است نگاهي گذرا به آنچه در دوران ستمشاهي پهلوي بر آزاديخواهان و منتقدان گذشته، بيندازيم. 
رژيم پهلوي را يکي از خودکامه‌ترين حکومت‌هاي تاريخ ايران زمين مي‌توان دانست که کمترين مخالفتي را تاب نمی‌آورد و از اعطاي حداقل آزادي بيان دريغ مي‌ورزيد. فضاي خفقان و پليسي که رضاخان و پس از آن فرزندش محمدرضا در طول نيم قرن در اين سرزمين ايجاد کردند، نظام پادشاهي مشروطه را به حکومت ديکتاتوري مطلقه تبديل کرده بود. فقدان آزادي‌هاي مدني، ندادن مجوز به فعاليت سياسي احزاب و گروه‌هاي سياسي، سانسور و برخورد حذفي با مطبوعات و اصحاب رسانه، حاکميت خفقان و فضاي پليسي و حبس کردن آزاديخواهان و تبعيد و سرکوب منتقدان، قدرت‌بخشي به نظاميان و مبسوط‌اليد بودن دستگاه‌هاي نظامي‌ـ امنيتي در عرصه اجتماعي و زندگي خصوصي مردم، نقش نداشتن ملت در سرنوشت سياسي کشور و نمايشي ساختن انتخابات شاخصه‌هایی از استبدادي بود که در اين نيم قرن بر کشور حاکم بود.
به واقع، عصر پهلوي، بيش از آنکه با آزادي و عدالت و دموکراسي و توسعه و پيشرفت مترادف باشد، با کليدواژه‌هايي چون؛ سرکوب ساواک، سانسور، زندان قصر و اوین، کميته مشترک خرابکاري، پزشک احمدي، قتل خاموش بيش از ۲۰۰ شاعر و نويسنده بنام ايراني و... قابل شناسايي است.
حذف و سرکوب مخالفان يکي از نشانه‌هايي است که حکايت از استبدادي بودن حکومت خاندان پهلوي دارد. سردار سپه پس از روي کارآمدن در کودتاي انگليسي با سرکوب‌هاي وحشيانه‌ قيام‌هاي مردمي حکومت ديکتاتوري خود را تشکيل داد. سرکوب قيام کلنل پسيان در خراسان، قيام خياباني در تبريز و همچنين ​نهضت ضدانگليسي جنگل به رهبري ميرزا کوچک‌خان، به ‌واسطه‌ برخورداري از نيروي ارتش وابسته‌ رضاخاني ميسر شد.
قلع و قمع عشاير ايران که يکي از مهم‌ترين ارکان مبارزه با بيگانگان در طول تاريخ در کشور بوده است، از ديگر اقدامات سرکوبگرانه و رعب‌انگيز رضاخان بود. رضاخان در دوران سلطنت خود، براساس مأموريتي که داشت، تلاش فراواني کرد تا در راستاي تأمين منافع و مطامع اربابان قدرت خود حرکت کند. از همين رو، علاوه بر سياست تخته قاپو کردن (يکجانشيني اجباري) و خلع سلاح عشاير، به کشتار دسته‌جمعي عشاير و قتل و ترور سران ايلياتي، به‌ ويژه بختياري‌ها و قشقايي‌ها پرداخت. قتل ۲۵ نفر از دليرترين سران قشقايي و بويراحمدي و ممسني از اين جمله است.
قتل عام و مجروح شدن بيش از ۱۵۰۰ نفر از مردم عادي مشهد در مسجد گوهرشاد به جرم اعتراض به بخشنامه‌ اجباري شدن کلاه‌فرنگي براي ايرانيان (کلاه‌شاپوي فرانسوي) و اقدامات ضداسلامي رضاشاه عليه حجاب، از ديگر صحنه‌هاي غم‌انگيز و دردآور تاريخ عصر پهلوي اول است. رعب‌افکني و وحشت‌آفريني مأموران رضاخان در اجراي قانون کشف حجاب و ممنوعيت عزاداري سالار شهيدان در ماه‌های محرم و صفر نيز نقطه‌ اوج خشونت و سرکوبگري اين دوران است که با کمال بي‌رحمي و تحقير ملي صورت گرفت.
در اين دوره آزاديخواهان و رجال و شخصيت‌هاي سياسي، ادبي و هنري کشور، سخت تحت تعقيب قرار گرفتند و به سرعت از عرصه‌ سياسي و اجتماعي کشور حذف شدند. رضاشاه براي تقويت پايه‌هاي سلطنت دودمان پهلوي و افزايش ثروت و اقتدار خود، بسياري از آزاديخواهان را که براي حاکميت حکومت قانون مبارزه مي‌کردند، به شيوه‌هاي ناجوانمردانه‌اي به قتل مي‌رساند.
ترور، قتل در زندان، قتل در تبعيد، اعدام و به دار کشيدن مخالفان و... شيوه‌هاي مختلفي است که حکومت وحشت و اختناق رضاخان، منتقدان و مخالفان خود را با آن از بين مي‌برد و با اين روش، صداي معترضان را در طول حکومت خويش خاموش مي‌کرد.
ميرزاده عشقي نويسنده و روزنامه‌نگار و شاعر پرآوازه‌ انقلاب مشروطه، محمد فرخي يزدي شاعر و نويسنده و نماينده‌ مجلس، واعظ قزويني شاعر و روحاني چپ‌گرا و ضدسرمايه‌داري و مدير و سردبير روزنامه‌ «نصيحت» و نويسنده‌ مقالات انتقادي عليه سردار سپه، از جمله کساني بودند که به ‌دست عمال رضاخان کشته شدند. کمال‌الملک، نقاش صاحب سبک و هنرمند برجسته‌‌ ايران، ديگر شخصيتي بود که به تيغ خشم رضاشاه گرفتار شد و وي او را به دهکده‌اي در نيشابور تبعيد کرد. جرم کمال‌الملک، اين نقاش بي‌نظير ايراني، نقاشي در دربار ناصرالدين‌شاه و دریافت بورس تحصيلي از حکومت قاجار در سال‌هاي پيش از مشروطه بود. در ميان سياسيون مذهبي نيز شخصیت‌های بسياري را مي‌توان نام برد که شاخص‌ترين آنها مجاهد بزرگ آيت‌الله سيدحسن مدرس است که مظلومانه به دست عمال رضاخان به شهادت رسيد.
تيغ تيز استبداد و خودکامگي تنها شامل حال مخالفان و آزاديخواهان نبود، بلکه نزديکان خاندان پهلوي نيز از اين خطر مصون نبودند! کافي است به سرنوشت برخي از اين افراد توجه شود تا عمق فاجعه خفقان و استبداد آشکار شود! برای نمونه مي‌توان از سرنوشت شوم «تيمورتاش» مرد شماره‌ دو ايران پس از رضاشاه ياد کرد که وقتي به دلايلي از چشم شاه پهلوي افتاد، خيلي زود خود را در حبس ديد و به وضع فجيعي به دست شکنجه‌گر معروف عصر رضاشاه، يعني پزشک احمدي کشته شد! سردار اسعد بختياري هم صاحب منصب ديگري بود (وزير جنگ در دوران نخست‌وزيري محمدعلي فروغي) که پس از اينکه مورد غضب رضاشاه قرار گرفت، به زندان افتاد و سرانجام در سال ۱۳۱۲ در زندان قصر با آمپول پزشک احمدي کشته شد. نصرت‌الدوله فيروز نيز از مشاوران رضاشاه و از ديگر نزديکان وي بود که به شکل فجيعي در زندان سمنان به قتل رسيد.
«کريستين دلانوا» در کتاب خود با نام «ساواک» که عبدالحسين نيک‌گهر آن را ترجمه کرده، به بخشي از اين فجايع چنین اشاره داشته است: «زندان قصر و ساير بازداشتگاه‌ها و زندان‌هاي دوره‌ رضاشاه عمدتاً به کشتارگاهي غيررسمي تبديل شدند که در آنجا هزاران تن به جرم کوچک‌ترين انتقادي از حکومت، به قتل رسيدند، هيچ دادگاه سياسي علني با حضور وکيل تشکيل نشد و بدون اينکه هيچ مسئولي به داوري در قبال اين رفتارهاي غيرانساني حکومتش تن در دهد، فجيع‌ترين قتل‌ها صورت پذيرفت. جو استبدادي و ديکتاتورمنشانه‌ حکومت پهلوي اول چنان بوده است که در دوران سلطنت رضاشاه، بيش از ۲۴ هزار تن به انحاي گوناگون به دست مأموران امنيتي شهرباني، جان خود را از دست داده‌اند و سر به نيست شده‌اند و اکثر به قتل‌ رسيدگان هيچ‌گاه هويت‌شان آشکار نشده است.»
همين روند در دوران حکومت محمدرضا پهلوي به ویژه پس از کودتاي 28 مرداد 1332 تداوم يافت و ساواک همکاره کشور شد! اگرچه نظام قضايي ايران بين سال‌هاي 1320 تا اواخر دهه 30 از يک استقلال نسبي برخوردار بود، ولي با گسترش اعتراضات در ايران و فراگير شدن اين مسئله، دستگاه قضا عملاً از نيمه دوم دهه 40 تا پايان حکومت پهلوي تحت نظارت ساواک فعاليت مي‌کرد. از اين رو و براي ايجاد رعب و وحشت زياد در ميان معترضان، از اواسط دهه 40 به بعد براي اکثر معترضان دادگاه‌هاي نظامي تشکیل مي‌دادند و اين دادگاه‌هاي فرمايشي که تحت نظارت ساواک عمل مي‌کردند، احکام مورد نظر حکومت پهلوي را عليه معترضان صادر و پروسه اجراي آن را نيز به ژاندارمري که آنها نيز بدون نظر ساواک اقدامي نمي‌کردند، مي‌سپرد.
از آنجا که بسياري از اين دادگاه‌ها به صورت علني برگزار مي‌شد، به وفور مشاهده مي‌شد که اطرافيان متهمان پس از حضور در دادگاه از سوي ساواک تعقيب شده و اين افراد را نيز به واسطه رابطه خويشاوندي يا دوستي با شخص معترض، دستگير کرده و مورد مجازات قرار مي‌دادند. در واقع يکي از کارويژه‌هاي ديگر اين دادگاه‌ها شناسايي دیگر معترضان حکومت بود.
نمونه‌هاي متعددي از اين قبيل اقدامات در دوران پهلوي دوم ذکر شده است که پرداختن به آن خارج از اين نوشتار است. ابعاد ديگر خفقان و استبداد به ویژه در عرصه فعاليت مطبوعات و احزاب و گروه‌هاي سياسي را در شماره‌هاي آینده دنبال خواهيم کرد.








 مهدي دنگچي/ یکی از عرصه‌های تجلی رویش‌های انقلاب اسلامی را می‌توان ارتش جمهوری اسلامی دانست که در آن ستاره‌های درخشانی متولد شدند که نام‌شان برای همیشه تاریخ جاودان شد. عباس بابايي از جمله این جاودانه‌ها است!
وی که در سال 1329 در قزوين به دنیا آمده بود و در آمریکا دوره خلبانی دیده بود و با کسب مدرک عالي خلباني به ايران بازگشته بود، با آغاز نهضت اسلامی وارد مبارزه شد و تلاش کرد تا در جمع کارکنان انقلابي نيروي هوايي نقش‌آفرین باشد. وی پس از پيروزي انقلاب در قامت یک انقلابی در نیروی هوایی نقش‌ آفرید و در مردادماه 1360 با تأکید حضرت آیت‌الله‌العظمی خامنه‌ای فرمانده پايگاه هشتم هوايي شد. سیر ارتقای وی در سلسله مراتب ارتش جمهوری اسلامی ادامه یافت و در آذر ماه 1362 به سمت معاون عمليات نيروي هوايي منصوب شد. بيش از 3000 ساعت پرواز با انواع هواپيماهاي جنگنده، نشان از شجاعت، ایمان و احساس مسئولیت این بزرگمرد ایران‌زمین بود و بيش از 60 مأموريت جنگي را با موفقيت كامل به انجام رسانيد و سرانجام در مرداد ماه 1366 آسمانی شد. 
شهيد بابايي از افراد مورد علاقه و اطمينان رهبر معظم انقلاب بود و معظم‌له همواره از ايشان به بزرگي ياد کرده و وي را «جوان غيور، مؤمن، شجاع، كارآمد و مخلص» معرفي ‌کردند و در وصف وي ‌فرمودند: «ميان رزمندگان ـ چه ارتش و چه سپاه ـ شهيد «بابايي» يك انسان بزرگ و يك چهره‌ ماندگار و فراموش نشدني است.»(25/9/۱۳۸۲)
ايشان در جايي ديگر ضمن نقل خاطره‌اي از شهيد بابايي، ماجراي انتصاب وي به فرماندهي پايگاه هشتم شكاري اصفهان را چنين توصيف مي‌کنند: «سال 61 شهيد بابايي را گذاشتيم فرمانده پايگاه هشتم شكاري اصفهان. درجه اين جوان حزب‌اللهي سرگردي بود، كه او را به سرهنگ تمامي ارتقا داديم. آن‌وقت آخرين درجه‌ ما سرهنگ تمامي بود. مرحوم بابايي سرش را مي‌تراشيد و ريش مي‌گذاشت. بنا بود او اين پايگاه را اداره كند. كار سختي بود. دل همه مي‌لرزيد؛ دل خود من هم كه اصرار داشتم، مي‌لرزيد، كه آيا مي‌تواند؟ اما توانست. وقتي بني‌صدر فرمانده بود، كار مشكل‌تر بود. افرادي بودند كه دل صافي نداشتند و ناسازگاري و اذيت مي‌كردند؛ حرف مي‌زدند، اما كار نمي‌كردند؛ اما او توانست همان‌ها را هم جذب كند. خودش پيش من آمد و نمونه‌‌ای از اين قضايا را نقل كرد. خلباني بود كه رفت در بمباران مراكز بغداد شركت كرد، بعد هم شهيد شد. او جزو همان خلبان‌هايي بود كه از اول با نظام ناسازگاري داشت. شهيد عباس بابايي با او گرم گرفت و محبت كرد؛ حتي يك شب او را با خود به مراسم دعاي كميل برده بود؛ با اينكه نسبت به خودش ارشد هم بود. شهيد بابايي تازه سرهنگ شده بود، اما او سرهنگ تمام چند ساله بود؛ سن و سابقه‌ خدمتش هم بيشتر بود. در ميان نظامي‌ها اين چيزها خيلي مهم است. يك روز ارشديت تأثير دارد؛ اما او قلباً و روحاً تسليم بابايي شده بود. شهيد بابايي مي‌گفت ديدم در دعاي كميل شانه‌هايش از گريه مي‌لرزد و اشك مي‌ريزد. بعد رو كرد به من و گفت: عباس! دعا كن من شهيد بشوم! اين را بابايي پس از شهادت آن خلبان به من گفت و گريه كرد. او الآن در اعلي‌عليين الهي است؛ اما بنده كه سي سال قبل از او در ميدان مبارزه بودم، هنوز در اين دنياي خاكي گير كرده‌ام و مانده‌ام! ما نرفتيم؛ معلوم هم نيست دست‌مان برسد. تأثير معنوي اين‌گونه است. خود عباس بابايي هم همين‌طور بود؛ او هم يك انسان واقعاً مؤمن و پرهيزگار و صادق و صالح بود.»(23/10/۱۳۸۳)







اکثر جواني‌هايي که در جنگ نقش‌هاي مؤثر ايفا کردند از قبيل دانشجوها بودند و خيلي‌هاي‌شان هم جزو نخبه‌ها بودند. دليل نخبه‌بودن‌شان هم اين بود که يک جوان بيست‌ودو سه ساله فرمانده يک لشکر شد؛ آنچنان توانست آن لشکر را هدايت کند و آن چنان توانست طراحي عمليات را که هرگز نکرده بود، بکند که نه فقط دشمناني را که مقابل ما بودند، يعني سربازان مهاجم بعثي عراق متعجب کرد؛ بلکه ماهواره‌اي دشمنان را هم متعجب کرد. ما والفجر ۸ را که حرکت نشدني و باور نکردني است، داشتيم؛ در حالي که ماهواره‌هاي آمريکايي براي عراق (لابد اين موضوع را شنيديد و مطلعيد) کار مي‌کردند؛ اطلاعات به آن کشور مي‌دادند؛ يعني دائماً قرارگاه‌هاي جنگي رژيم بعثي با دستگاه‌هاي خبري آمريکايي و با ماهواره‌هاي‌شان مرتبط بودند و آن ماهواره نقل و انتقال و تجمع نيروهاي ما را ثبت مي‌کردند...حتماً مي‌دانيد که اطلاعات در جنگ نقش بسيار مهم و فوق‌العاده‌اي دارد؛ اما زير ديد اين ماهواره‌ها، ده‌ها هزار نيرو رفتند تا پاي اروند رود و دشمن نفهميد! با شيوه‌هاي عجيب و غريبي که مي‌دانم شماها چيزي از آنها نمي‌دانيد. البته آن وقت براي ماها روشن بود، بعد هم براي مردم آشکار شد؛ منتها متأسفانه معارف جنگ دست به دست نمي‌شود. يکي از مشکلات کار ما اين است! لذا شماها خبر نداريد!
اينها با کاميون با وانت، به شکل‌هاي گوناگون مثل اينکه گويا هندوانه بار کرده‌اند، توانستند ده‌ها هزار نيروي انساني را با پوشش‌هاي عجيب و غريب و در شب‌هاي تاريکي که ماه هم در آن شب‌ها نبود، به کناره اروندرود منتقل کنند و از اروندرود که عرض آن در بعضي از قسمت‌ها به دو سه کيلومتر مي‌رسد، اين نيروهاي عظيم را عبور بدهند به آن طرف از زير آب و با آن وضع عجيبي که اروند دارد که شماها شايد آن را هم ندانيد... به هر حال با يک چنين وضع پيچيده‌اي آن زمان ما در جريان جزئیات کار قرار مي‌گرفتيم و آن دلهره‌ها و کذا و کذا رزمندگان اسلام توانستند به آنجا بروند و منطقه‌اي را فتح کنند و کار شگفت‌آوري را انجام دهند. اين کار کار همين دانشجوها و همين جوانان و همين نخبه‌هايي بود که در بسيج و در سپاه بودند. (امام خامنه‌ای در ديدار با جوانان نخبه و دانشجويان، 5/7/۱۳۸۳)







 حميدرضا ميري/ همان‌طور که در شماره گذشته اشاره شد عمليات طريق‌القدس که دو ماه پس از عملیات ثامن‌الائمه و در آذر ماه سال 1360 آغاز شده بود، اهداف زیر را دنبال می‌کرد: آزادسازي شهر بستان و بيش از 50 روستاي منطقه، انهدام نيروهاي دشمن در منطقه با استعداد بيش از يک لشکر، قطع ارتباط بين دو نيروي عمده در مناطق عمومي اهواز و دزفول، رسيدن به هور و امکان نفوذ در خاک عراق.
انجام موفقيت‌آميز عمليات طريق‌القدس دشمن را به اين باور رساند که با قدرت جديدي مواجه شده است. به این ترتيب به نظر مي‌رسيد که عراق به يک بازنگري اساسي نياز داشت، اما ارزيابي دقيق از وضعيت جديد مستلزم زمان مناسب و کافي بود. فاصله کوتاه دو عمليات ثامن‌الائمه و طريق‌القدس فرصت کسب اطلاعات دقيق و تجزيه و تحليل مناسب را از دشمن سلب کرده بود. در نتيجه تا قبل از عمليات، درک کافي نداشت و فرصت مناسب برای رويارويي با شرايط جديد را به دست نیاورد.
از ديگر پيامدهاي عمليات طريق‌القدس تشديد ضعف روحي دشمن بود. در مقابل نتايج روحي و رواني اين پيروزي‌ها اثرات مثبت بی‌شماری روي اوضاع داخل کشور بر جاي گذاشته بود، همه باور کرده بودند که جنگ از بن‌بست خارج شده و با وجود تمام نابساماني‌هاي داخلي که ناشي از آشوب، ترور و ناامني در شهرها بود، طليعه پيروزي رسیده است. اولين پيامد انعکاس اين مسئله در جامعه، حرکت طبيعي مردم به سوي جبهه‌ها بود. 
پيامد ديگر اين عمليات اثبات توانايي مديريت انقلابي بود که برتر از قواره‌هاي کلاسيک مي‌انديشيد و برتري انديشه خود را براي هدايت جنگ نشان داد. انتخاب مناطق غير قابل عبور در طراحی عمليات طريق‌القدس و ممکن کردن ناممکن با اتکا به ظرفیت‌هاي انقلابي، موفقيت ديگري بود که در عمليات طريق‌القدس بار ديگر به اثبات رسيد. 









 مهدی حسن‌زاده/ پيروزي انقلاب اسلامي در 22 بهمن سال 1357 به معنای انقلاب در همه عرصه‌هاي فرهنگي، سياسي و اقتصادي نبود. تغيير و دگرگوني ساختارها و سازمان‌ها زمان بيشتري مي‌طلبيد که اين امر در طول سال‌هاي بعد دنبال شد. يکي از عرصه‌هاي مهم که نيازمند انقلاب و دگرگوني بود، دانشگاه‌هاي کشور بودند که همچنان در تداوم دوران حاکميت گذشته سير می‌کردند و به محفلي براي فعاليت جريان‌هاي ضدانقلاب بدل شده بودند. پيامي که حضرت امام(ره) در فروردين سال 1359 صادر کردند، حجت را بر نيروهاي انقلاب براي تسويه دانشگاه تمام کرد. در بند «11» اين پيام بر ضرورت ايجاد «انقلاب اساسي در دانشگاه‌هاي سراسر کشور»، «تصفيه‌ اساتيد مرتبط با شرق و غرب» و «تبديل دانشگاه به محيطي سالم براي تدوين علوم عالي اسلامي» تأکيد کردند.
نکته قابل ملاحظه در اين ايام آن بود که گروهک‌هاي مسلح، دانشگاه را به مرکز نگهداري سلاح‌هاي سرد و گرم تبديل کرده بودند! حجت‌الاسلام والمسلمين دکتر سيدعباس نبوي تأکید دارد: «ما مي‌دانستيم در کمدهاي دانشجويان وابسته به گروهک‌هاي کمونيستي اسلحه وجود دارد. به طور مثال در کنار سالن آمفی‌تئاتر شهيد چمران در دانشکده مهندسي دانشگاه تهران جريان‌هاي کومله در يک اتاق اسلحه نگه مي‌داشتند يا يک روز دو خاور از در خيابان 16 آذر اسلحه به دانشگاه وارد کردند. اين جريان‌ها چون در بيرون از دانشگاه‌ها نمي‌توانستند بين مردم فعاليت کنند، به داخل دانشگاه آمده بودند و فضاي علمي دانشگاه را تحت تأثیر فعاليت‌هاي سياسي خود قرار داده بودند.»
حجت‌الاسلام غلامرضا مصباحي‌مقدم درباره نقش گروهک‌هاي چپ در ايجاد چالش و بحران در دانشگاه مي‌گويد: «... تعدادي از اتاق‌هاي دانشگاه را هم هر يک از اين گروه‌ها به عنوان پاتوق خود قرار داده بودند و محل رفت‌وآمد، تبليغات، عرضه آثار و مناظره و گفت‌وگوي آنها بود. حتي با توجه به اينکه در شرايط تحولات انقلاب، سلاح‌ها را از پادگان‌ها برده بودند، بخشي از اين سلاح‌ها در دست تعدادي از اعضاي اين گروه‌ها به صورت پنهان و آشکار بود و آنها به نوعي داخل دانشگاه را هم سنگربندي کرده بودند و دانشگاه به يک محيط جنگي هم از نظر جنگ فرهنگي و هم مقدمه نبرد نظامي تبديل شده بود.»
سخنراني حضرت امام خميني(ره) در اول ارديبهشت‌ ماه در جمع اقشار گوناگون مردم، دانشجويان عضو انجمن اسلامي دانشگاه‌ها و سازمان‌هاي دانشجويي مسلمان سراسر کشور نيز موجب تشديد حرکت انقلاب فرهنگي شد. در بخشي از کلام ايشان آمده بود: «دانشگاه‌ها بايد تغيير بنياني کند و بايد از نو ساخته بشود که جوانان ما را تربيت کنند به تربيت‌هاي اسلامي. اگر تحصيل علم مي‌کنند، در کنار آن تربيت اسلامي باشد، نه آنکه اينها را تربيت کنند به تربيت‌هاي غربي. نه آنکه يک دسته به طرف غرب بکشانند جوان‌هاي ما را و يک دسته به طرف شرق و يک دسته با اشخاصي که با ما جنگ دارند، بالفعل اشخاصي که ما را مي‌خواهند در انحصار اقتصادي قرار بدهند، يا براي ما ادعا مي‌کنند که ما شما را، حصار اقتصادي مي‌کشيم دور شما و دست و پا مي‌کنند در اين موارد، يک دسته از دانشگاهي‌هاي ما، از جوان‌هاي ما کمک به آنها نکنند.»
اعلام تعطيلي دانشگاه‌ها با موافقت‌ها و مخالفت‌هاي فراواني مواجه شد. از جمله ۲۷ فروردين سال ۵۹ درگيري‌هايي بين مدافعان و مخالفان تعطيلي دانشگاه‌ها در دانشگاه پلي تکنيک (اميرکبير) رخ داد. در پي بالا گرفتن فضاي تشنج، بسياري از دانشگاه‌هاي کشور با اوج گرفتن درخواست انجام انقلاب فرهنگي در روز ۲۹ فروردين سال ۵۹ تصرف شد. اشغال دانشگاه مشهد و دانشگاه شيراز به دست برخي از دانشجويان و گروه‌هايي از مردم، اشغال دانشکده علوم بانکي که با زد و خوردهاي فراوان و چندين مضروب صورت پذيرفت و نيز زد و خوردهاي وسيع در دانشگاه تربيت معلم تهران از حوادث مهم زمينه‌ساز انقلاب فرهنگي بود.
تحرکات و درگيري در مؤسسات گوناگون آموزش عالي از جمله مدرسه عالي بيمه، مدرسه عالي متحدين (دانشکده دختران)، مؤسسه آموزش عالي تکنولوژي انقلاب، مؤسسه هنرهاي تزئيني، دانشکده پزشکي فيروزگر، مدرسه عالي کامپيو‌تر، تصرف مدرسه عالي اراک، اشغال دانشکده کشاورزي زنجان، تصرف دانشگاه کرمان و حوادث دانشکده علوم اقتصادي و اجتماعي بابلسر شرايطي را فراهم آورد که به صدور اعلاميه دوم شوراي انقلاب منجر شد. دانشجويان و مردمي که به تصرف دانشگاه‌ها دست زده بودند، خواستار «تصفيه و پاکسازي عناصر ناباب» در محيط آموزشي دانشگاه‌ها شدند.
مسعود پزشکيان، نماينده مردم تبريز در مجلس شوراي اسلامي که سال 59 دانشجوي پزشکي دانشگاه تبريز بود، با تشريح فضاي آن روزها مي‌گويد: «روزي آيت‌الله هاشمي‌رفسنجاني را دعوت کرده بودند که براي سخنراني به دانشگاه تبريز بيايد، ما هم آن زمان دانشجوي دانشکده پزشکي بوديم و چون اين دانشکده در آن زمان منسجم‌تر بود و قدرت بيشتري داشت، قرار شد که ايشان در اين دانشکده سخنراني کند؛ چراکه در دانشکده‌هاي ديگر دانشگاه تبريز بيشتر گروه‌هاي چپي و مجاهدين حضور داشتند و تنها دانشکده‌اي که در هیئت‌های محلي نيرو و قدرت و فضا داشت و کار مي‌کرد دانشکده پزشکي بود و با تصور اينکه ممکن است آقاي هاشمي را اذيت کنند، ايشان را به دانشکده ما آوردند. البته بر در و ديوار دانشگاه هم شعارهايي عليه آقاي هاشمي‌رفسنجاني نوشته بودند... برخوردي که آن روز با آقاي هاشمي‌رفسنجاني شد براي ما خيلي سنگين بود؛ چراکه به هر حال آن زمان ايشان نماينده تام‌الاختيار حضرت امام(ره) در شوراي انقلاب و بسياري ديگر از جاها بودند، در هر صورت آن جلسه با حضور بسياري از گروه‌هاي مختلف چپي و توده‌اي‌ برگزار شد و بعد از صحبت‌هاي آقاي هاشمي جلسه بهم خورد و ايشان را به طريقي از جلسه خارج کردند و بعد از آن دعوا آغاز شد و کارمندان دانشگاه هم با دانشجويان يکي شدند و در دانشگاه راه‌پيمايي کردند و در نهايت درب دانشگاه بسته و مطرح شد در دانشگاهي که افرادي که در اين حکومت هيچ حقي ندارند، اجازه نمي‌دهند افرادي که در اين حکومت هستند حرف بزنند، ديگر دانشگاه نيست. به اين ترتيب در ساختمان مرکزي دانشگاه دانشجويان تحصن کردند و پس از آن با پيام حضرت امام(ره)، دانشگاه‌ها اعلام همبستگي کرده و کلاً بسته شدند.»
سير بسته شدن دانشگاه‌ها با محوريت دانشجويان و اعضاي انجمن‌هاي اسلامي به تدريج در دانشگاه‌هاي گوناگون دنبال شد و تا خردادماه 1359 به طول کشيد. هدف تعطيلي دانشگاه‌ها، اصلاح نظام آموزشي کشور اعلام شد و فرصتي فراهم آورد تا ستاد انقلاب فرهنگي در ۳۰ ماهي که دانشگاه‌ها همچنان بسته باقي ماند، براي نظام آموزشي سامان تازه‌اي تعريف کند. اين اقدام به اجراي طرح‌ها و برنامه‌هايي مانند تشکيل جهاد دانشگاهي، تدوين برنامه‌هاي آموزشي جديد، ادغام و انحلال برخي از دانشگاه‌ها، بررسي مديريت دانشگاه‌ها، تدوين لايحه تربيت مدرس، تأمین گزينش استاد، تشکيل مرکز نشر دانشگاهي، تشکيل کميته اسلامي کردن دانشگاه‌ها، طرح اعزام محصل به خارج و طرح تقسيم مناطق آموزشي و هماهنگي با تقسيمات کشوري منجر شد.
دانشگاه‌ها در سال 1362 پس از تغييرات جديدي که از سوی شوراي عالي انقلاب فرهنگي منصوب حضرت امام(ره) اعمال شده بود، آغاز به کار کردند.






امام خامنه‌ای در گذر زمان‌ـ ۱۸4

 سید مهدی حسینی/ امام خامنه‌ای(مدظله‌العالی) در ماجرای پس از انتخابات دهمین دوره ریاست‌جمهوری در خطبه‌های نماز جمعه در تاریخ ۲۹/۳/۱۳۸۸ طی سخنانی مبسوط مواضع قاطع خودشان را اعلام کردند و فرمودند: «قانون فصل‌الخطاب است»؛ اما برخی از گروه‌های سیاسی موسوم به «دوم خردادی» یا به اصطلاح «اصلاح‌طلب» ضمن صدور بیانیه‌ای بر ادامه تظاهرات خیابانی و ایجاد ناامنی، بر مواضع خود تأکید ورزیدند و روز ۳۰ خرداد، یعنی روزی که منافقین در سال ۱۳۶۰ اعلام جنگ مسلحانه کرده بودند، این جماعت هواداران خود را به خیابان‌های اصلی تهران فراخواند تا به اعتراضات خود نسبت به نتایج انتخابات ادامه دهند؛ پس از این اقدام درگیری‌ها اوج گرفت و کار به خشونت‌ کشیده شد. اینها سعی کردند از حربه‌های گوناگون برای رسیدن به قدرت استفاده کنند اما هر چه زمان می‌گذشت، پایگاه‌های اجتماعی خود را یکی پس از دیگری از دست می‌دادند. 
پس از سخنرانی امام خامنه‌ای در نماز جمعه انتظار می‌رفت اگر سران فتنه ناآگاه بوده‌اند، بازگردند؛ اما مشخص شد تضاد آنها با انقلاب فراتر از اینها بوده و بحث مقابله با نظام اسلامی و رهبری امام خامنه‌ای مطرح است. به این ترتیب، پس از خطبه نماز جمعه امام خامنه‌ای (در روز شنبه ۳۰ خرداد) اگرچه حضور معترضان به طور قابل توجهی کاهش یافت؛ اما سران فتنه قصد به چالش کشیدن نظام را داشتند و همچنان تعدادی از عوامل این فتنه به آشوب و اغتشاش ادامه دادند. البته این بار نیروهای انتظامی و بسیجی حضور پیدا کردند تا مانع اقدامات تخریبی و ناامنی آشوبگران شوند، اما گویا آنها دستور خود را گرفته بودند، به طوری که از ساعت سه بعدازظهر درگیری‌ها شروع شد و تا ساعت پنج به اوج خودش رسید و به همه مراکز عمومی و دولتی حمله‌ور شدند. گفتنی است، در این روز، یعنی سی‌ام خرداد تأمین امنیت در تهران بسیار حساس بود؛ زیرا منافقین و گروهک‌های دیگر هم عناصر خود را به درون جمعیت آشوبگران فرستاده بودند و با تیراندازی در نقاط گوناگون به دامنه فتنه‌گری می‌افزودند؛ به این ترتیب نیروهای امنیتی مجبور به برخورد و دستگیری عده‌ای شدند. پس از دستگیری برخی از سران فتنه، آشوب‌ها کم‌کم افول پیدا کرد، اما ادامه توطئه طراحی شده از پیش علیه انقلاب و جمهوری اسلامی ایران در دستور کار بود. رئيس سازمان اطلاعات استان تهران در مصاحبه‌ای با روزنامه «وطن امروز» در این باره گفت: «از یک سال پیش از انتخابات شروع به برنامه‌ریزی کرده و اقداماتی را طراحی کردند و به بیگانگان نیز سیگنال‌هایی ارسال داشتند. آنان از همان زمان اقدام به نزدیکی به افراد خاص و نفوذ در میان آنها کردند تا به اهداف پلید خود برسند و از ابتدا با زمینه‌سازی، طرح مباحث شبهه‌انگیز نسبت به انتخابات را در دستور کار خود قرار دادند. از جمله تصمیماتی که از قبل اتخاذ کرده بودند، موضوع تصمیم به ابطال انتخابات در صورت عدم پیروزی بود و در این موضوع «تقلب» و ایجاد کمیته به اصطلاح صیانت آرا با سازماندهی گسترده و امکان تغییر کاربری اردوکشی خیابانی به طور خاص به عنوان محور اصلی این طرح از طریق یک ستاد خاص به اجرا گذاشته شد. علاوه بر این، موضوع ابطال انتخابات نیز از ماه‌ها قبل به ویژه توسط یک گروه‌ غیر قانونی مطرح شد. سازماندهی اردوکشی به خیابان‌ها با پوشش «سازمان رای» با کارکرد دو وجهی قبل از انتخابات به وجود آمد و برای آمادگی روحی آنان کارهای ویژه‌ای صورت گرفته بود، حتی برخی ستاد‌های انتخاباتی، شب پیش از انتخابات به ستاد عملیاتی و هدایت و سازماندهی اردوکشی به خیابان‌ها تبدیل شده بودند.»
در تاریخ ۲۶/۴/۱۳۸۸ نماز جمعه به امامت آقای هاشمی‌رفسنجانی برگزار شد که بسیار پرحاشیه بود؛ برای نمونه هنگامی که مجری نماز جمعه از وی‌ برای ایراد خطبه‌های نماز جمعه دعوت کرد، برخی افراد با سوت و کف از وی استقبال کردند و شعارهای «هاشمی، هاشمی حمایتت می‌کنیم» و «هاشمی هاشمی، سکوت کنی خائنی» سر می‌دادند. این جریان به هر بهانه‌ای و با هرمناسبتی غائله‌ به پا می‌کردند؛ یک بار در روز قدس، بار دیگر به مناسبت ۱۷ شهریور، حتی از اهانت به امام خمینی(ره) و اغتشاشگری در روز عاشورا هم دریغ نکردند تا حضرت امام خامنه‌ای طی سخنانی خطاب به قانون‌شکنان فرمودند:
«چشم خود را باز کنید و از این جریان تبری بجویید، آیا می‌شود به بهانه عقلانیت این حقایق روشن را نادیده گرفت؟ نادیده گرفتن این حقایق، درست نقطه مقابل عقل است،... در قضیه اهانت به امام [خمینی](ره) به جای آنکه منکر اصل قضیه شوید، اهانت را محکوم کنید و بالاتر از آن به حقیقت و عمق این اقدام پی ببرید و متوجه شوید که دشمن کجا را هدف گرفته و به دنبال چیست؟»