اکبر ادراکی/ يکي از معضلاتي که تاريخ پادشاهي هزاران ساله اين سرزمين به آن متصف است، استبداد و خودکامگي پادشاهاني است که هيچگاه حاضر نبودند صداي مردم و مخالفان خود را بشنوند و به آنها اجازه انتخاب و آزادي دهند! اما انقلاب اسلامي توانست حصارهاي استبداد را بشکند و آزادي را براي جوانان اين سرزمين هديه آورد. براي فهم حقيقت اين دستاورد بزرگ انقلاب اسلامي، کافي است نگاهي گذرا به آنچه در دوران ستمشاهي پهلوي بر آزاديخواهان و منتقدان گذشته، بيندازيم.
رژيم پهلوي را يکي از خودکامهترين حکومتهاي تاريخ ايران زمين ميتوان دانست که کمترين مخالفتي را تاب نمیآورد و از اعطاي حداقل آزادي بيان دريغ ميورزيد. فضاي خفقان و پليسي که رضاخان و پس از آن فرزندش محمدرضا در طول نيم قرن در اين سرزمين ايجاد کردند، نظام پادشاهي مشروطه را به حکومت ديکتاتوري مطلقه تبديل کرده بود. فقدان آزاديهاي مدني، ندادن مجوز به فعاليت سياسي احزاب و گروههاي سياسي، سانسور و برخورد حذفي با مطبوعات و اصحاب رسانه، حاکميت خفقان و فضاي پليسي و حبس کردن آزاديخواهان و تبعيد و سرکوب منتقدان، قدرتبخشي به نظاميان و مبسوطاليد بودن دستگاههاي نظاميـ امنيتي در عرصه اجتماعي و زندگي خصوصي مردم، نقش نداشتن ملت در سرنوشت سياسي کشور و نمايشي ساختن انتخابات شاخصههایی از استبدادي بود که در اين نيم قرن بر کشور حاکم بود.
به واقع، عصر پهلوي، بيش از آنکه با آزادي و عدالت و دموکراسي و توسعه و پيشرفت مترادف باشد، با کليدواژههايي چون؛ سرکوب ساواک، سانسور، زندان قصر و اوین، کميته مشترک خرابکاري، پزشک احمدي، قتل خاموش بيش از ۲۰۰ شاعر و نويسنده بنام ايراني و... قابل شناسايي است.
حذف و سرکوب مخالفان يکي از نشانههايي است که حکايت از استبدادي بودن حکومت خاندان پهلوي دارد. سردار سپه پس از روي کارآمدن در کودتاي انگليسي با سرکوبهاي وحشيانه قيامهاي مردمي حکومت ديکتاتوري خود را تشکيل داد. سرکوب قيام کلنل پسيان در خراسان، قيام خياباني در تبريز و همچنين نهضت ضدانگليسي جنگل به رهبري ميرزا کوچکخان، به واسطه برخورداري از نيروي ارتش وابسته رضاخاني ميسر شد.
قلع و قمع عشاير ايران که يکي از مهمترين ارکان مبارزه با بيگانگان در طول تاريخ در کشور بوده است، از ديگر اقدامات سرکوبگرانه و رعبانگيز رضاخان بود. رضاخان در دوران سلطنت خود، براساس مأموريتي که داشت، تلاش فراواني کرد تا در راستاي تأمين منافع و مطامع اربابان قدرت خود حرکت کند. از همين رو، علاوه بر سياست تخته قاپو کردن (يکجانشيني اجباري) و خلع سلاح عشاير، به کشتار دستهجمعي عشاير و قتل و ترور سران ايلياتي، به ويژه بختياريها و قشقاييها پرداخت. قتل ۲۵ نفر از دليرترين سران قشقايي و بويراحمدي و ممسني از اين جمله است.
قتل عام و مجروح شدن بيش از ۱۵۰۰ نفر از مردم عادي مشهد در مسجد گوهرشاد به جرم اعتراض به بخشنامه اجباري شدن کلاهفرنگي براي ايرانيان (کلاهشاپوي فرانسوي) و اقدامات ضداسلامي رضاشاه عليه حجاب، از ديگر صحنههاي غمانگيز و دردآور تاريخ عصر پهلوي اول است. رعبافکني و وحشتآفريني مأموران رضاخان در اجراي قانون کشف حجاب و ممنوعيت عزاداري سالار شهيدان در ماههای محرم و صفر نيز نقطه اوج خشونت و سرکوبگري اين دوران است که با کمال بيرحمي و تحقير ملي صورت گرفت.
در اين دوره آزاديخواهان و رجال و شخصيتهاي سياسي، ادبي و هنري کشور، سخت تحت تعقيب قرار گرفتند و به سرعت از عرصه سياسي و اجتماعي کشور حذف شدند. رضاشاه براي تقويت پايههاي سلطنت دودمان پهلوي و افزايش ثروت و اقتدار خود، بسياري از آزاديخواهان را که براي حاکميت حکومت قانون مبارزه ميکردند، به شيوههاي ناجوانمردانهاي به قتل ميرساند.
ترور، قتل در زندان، قتل در تبعيد، اعدام و به دار کشيدن مخالفان و... شيوههاي مختلفي است که حکومت وحشت و اختناق رضاخان، منتقدان و مخالفان خود را با آن از بين ميبرد و با اين روش، صداي معترضان را در طول حکومت خويش خاموش ميکرد.
ميرزاده عشقي نويسنده و روزنامهنگار و شاعر پرآوازه انقلاب مشروطه، محمد فرخي يزدي شاعر و نويسنده و نماينده مجلس، واعظ قزويني شاعر و روحاني چپگرا و ضدسرمايهداري و مدير و سردبير روزنامه «نصيحت» و نويسنده مقالات انتقادي عليه سردار سپه، از جمله کساني بودند که به دست عمال رضاخان کشته شدند. کمالالملک، نقاش صاحب سبک و هنرمند برجسته ايران، ديگر شخصيتي بود که به تيغ خشم رضاشاه گرفتار شد و وي او را به دهکدهاي در نيشابور تبعيد کرد. جرم کمالالملک، اين نقاش بينظير ايراني، نقاشي در دربار ناصرالدينشاه و دریافت بورس تحصيلي از حکومت قاجار در سالهاي پيش از مشروطه بود. در ميان سياسيون مذهبي نيز شخصیتهای بسياري را ميتوان نام برد که شاخصترين آنها مجاهد بزرگ آيتالله سيدحسن مدرس است که مظلومانه به دست عمال رضاخان به شهادت رسيد.
تيغ تيز استبداد و خودکامگي تنها شامل حال مخالفان و آزاديخواهان نبود، بلکه نزديکان خاندان پهلوي نيز از اين خطر مصون نبودند! کافي است به سرنوشت برخي از اين افراد توجه شود تا عمق فاجعه خفقان و استبداد آشکار شود! برای نمونه ميتوان از سرنوشت شوم «تيمورتاش» مرد شماره دو ايران پس از رضاشاه ياد کرد که وقتي به دلايلي از چشم شاه پهلوي افتاد، خيلي زود خود را در حبس ديد و به وضع فجيعي به دست شکنجهگر معروف عصر رضاشاه، يعني پزشک احمدي کشته شد! سردار اسعد بختياري هم صاحب منصب ديگري بود (وزير جنگ در دوران نخستوزيري محمدعلي فروغي) که پس از اينکه مورد غضب رضاشاه قرار گرفت، به زندان افتاد و سرانجام در سال ۱۳۱۲ در زندان قصر با آمپول پزشک احمدي کشته شد. نصرتالدوله فيروز نيز از مشاوران رضاشاه و از ديگر نزديکان وي بود که به شکل فجيعي در زندان سمنان به قتل رسيد.
«کريستين دلانوا» در کتاب خود با نام «ساواک» که عبدالحسين نيکگهر آن را ترجمه کرده، به بخشي از اين فجايع چنین اشاره داشته است: «زندان قصر و ساير بازداشتگاهها و زندانهاي دوره رضاشاه عمدتاً به کشتارگاهي غيررسمي تبديل شدند که در آنجا هزاران تن به جرم کوچکترين انتقادي از حکومت، به قتل رسيدند، هيچ دادگاه سياسي علني با حضور وکيل تشکيل نشد و بدون اينکه هيچ مسئولي به داوري در قبال اين رفتارهاي غيرانساني حکومتش تن در دهد، فجيعترين قتلها صورت پذيرفت. جو استبدادي و ديکتاتورمنشانه حکومت پهلوي اول چنان بوده است که در دوران سلطنت رضاشاه، بيش از ۲۴ هزار تن به انحاي گوناگون به دست مأموران امنيتي شهرباني، جان خود را از دست دادهاند و سر به نيست شدهاند و اکثر به قتل رسيدگان هيچگاه هويتشان آشکار نشده است.»
همين روند در دوران حکومت محمدرضا پهلوي به ویژه پس از کودتاي 28 مرداد 1332 تداوم يافت و ساواک همکاره کشور شد! اگرچه نظام قضايي ايران بين سالهاي 1320 تا اواخر دهه 30 از يک استقلال نسبي برخوردار بود، ولي با گسترش اعتراضات در ايران و فراگير شدن اين مسئله، دستگاه قضا عملاً از نيمه دوم دهه 40 تا پايان حکومت پهلوي تحت نظارت ساواک فعاليت ميکرد. از اين رو و براي ايجاد رعب و وحشت زياد در ميان معترضان، از اواسط دهه 40 به بعد براي اکثر معترضان دادگاههاي نظامي تشکیل ميدادند و اين دادگاههاي فرمايشي که تحت نظارت ساواک عمل ميکردند، احکام مورد نظر حکومت پهلوي را عليه معترضان صادر و پروسه اجراي آن را نيز به ژاندارمري که آنها نيز بدون نظر ساواک اقدامي نميکردند، ميسپرد.
از آنجا که بسياري از اين دادگاهها به صورت علني برگزار ميشد، به وفور مشاهده ميشد که اطرافيان متهمان پس از حضور در دادگاه از سوي ساواک تعقيب شده و اين افراد را نيز به واسطه رابطه خويشاوندي يا دوستي با شخص معترض، دستگير کرده و مورد مجازات قرار ميدادند. در واقع يکي از کارويژههاي ديگر اين دادگاهها شناسايي دیگر معترضان حکومت بود.
نمونههاي متعددي از اين قبيل اقدامات در دوران پهلوي دوم ذکر شده است که پرداختن به آن خارج از اين نوشتار است. ابعاد ديگر خفقان و استبداد به ویژه در عرصه فعاليت مطبوعات و احزاب و گروههاي سياسي را در شمارههاي آینده دنبال خواهيم کرد.