«كارل يوستاو يونگ» روانشناس تحلیلی اهل سوئیس می‌گوید: در ميان همه بيماراني كه در نيمه دوم حياتم با آنها مواجه بوده‌ام، يكي هم نبوده كه مشكلش در آخرين وهله، چيزي جز مشكل يافتن يك نگرش نسبت به حيات باشد. با اطمينان مي‌توان گفت كه همه آنان از آن رو احساس بيماري مي‌كرده‌اند كه چيزي را كه اديان زنده هر عصر، به پيروان خود، عرضه مي‌دارند، از دست داده‌اند و هيچ يك از آنان قبل از يافتن بينش ديني خود، شفاي واقعي نيافته‌اند. 

جریان‌شناسی فکری فرهنگی انجمن حجتيه‌ـ 13

 عبدالله نوری‌گلجایی/ در راستای شناخت مواضع سیاسی انجمن حجتیه در مقطع زمانی پهلوی دوم، بررسی و مطالعه دیدگاه سران این انجمن درباره قیام و نهضت حضرت امام خميني(ره) و مبارزان انقلابی از حیث جریان‌شناختی و تبارشناسی انحراف در آن برهه حساس حائز اهمیت است. 

 برخورد دوگانه
 و مخالفت با نهضت امام
در بازة زماني اوج فعاليت انجمن، عمده‌ترين اتفاق سياسي‌ که فراتر از جنبة ملي، رنگ مذهبي و اعتقادي به خود گرفت، نهضت روحانيت و مبارزات مردم به‌‌‌رهبري حضرت امام(ره) بود. بي‌ترديد اگر رويکرد مبارزاتي امام راحل و فعاليت‌هاي انجمن با هم تعارضي پيدا نمي‌کرد، انجمن هم چندان با اعتراض يا نقد مبارزان روبه‌‌رو نمي‌‌شد. «در برخورد با نهضت امام، ‌انجمني‌ها هميشه دو نبش کار مي‌کردند؛ يعني به‌‌ عنوان اينکه اين يک نهضت مذهبي است، خود را با آن مرتبط مي‌دانستند، ولي با تمسک به اين اعتقاد که اين نوع انقلابيگري‌ها در اين دوران سرانجامي ندارد، در فضاي رسمي و حکومتي اعلام مي‌کردند که ما جوان‌ها و نوجوان‌ها را به سمت انقلابي‌‌شدن سوق نمي‌‌دهيم. ما تنها به دنبال پرورش مذهبي اينها هستيم. رژيم ‌شاه هم نواقصي دارد، اما يک رژيم شيعي است.»(1)
در دوران پيش از انقلاب، از ‌‌آنجا که جهت‌‌گيري فکري انجمن؛ سکوت، سازش و خدمت به دستگاه طاغوت بود و خط امام(ره) فرياد، قيام و تحريم حکومت طاغوت به شمار مي‌رفت، جريان انجمن حجتيه، چون با تفکرات انقلابي امام و طرفداران نهضت انقلابي ايشان مخالف بودند، در بسياري از مواقع، مخالفت خودشان را به ‌‌صورت علني مطرح کردند و در بسياري از اوقات، جريان انقلاب اسلامي و در رأس آن حضرت امام خميني(ره) را با شديدترين اتهامات و افترائات مورد خطاب قرار مي‌دادند. استاد شهيد مرتضي مطهري در ‌‌اين ‌‌باره مي‌فرمايند: «اينها چون هنر نداشتند که شمشير پولادين به روي صاحبان قدرت بکشند، زبان را بر روي صاحبان فضيلت کشيدند و بازار تکفير و تفسيق و نسبت بدبيني به هر صاحب فضيلتي را رايج ساختند.»(2)
آقاي پرورش در ‌‌اين ‌‌باره مي‌گويد: «انجمن در کليت، آن حرکت‌هاي سياسي را قبول نداشت... خط امام(ره) و حرکت امام را به ‌‌هيچ ‌‌عنوان قبول نداشتند... به حرکت امام شديداً انتقاد داشتند و قبول نداشتند و مي‌گفتند راهي که آقاي خميني مي‌رود غلط است.»(3)

اختلاف مبنایی 
و معرفتی انجمن با امام 
انجمن حجتيه معتقد بود، محمد‌‌رضا پهلوي چون ادعاي حکومت سلطنتي داشت و نه حکومت اسلامي، بنابراين حکومت وي حکومتي غاصبانه نيست و شخص وي نيز، غاصب به شمار نمي‌آيد و لذا در مقابل اين سخن امام که در جامعة اسلامي در عصر غيبت فقط فقها شايستة حکومت هستند و هر‌‌کسي ديگر در اين منصب باشد، طاغوت است، موضع گرفته و مصداق حاکم اسلامي را امام معصوم(ع) مي‌‌دانستند و فردي را که متکي بر عصمت باشد را در رأس و مصدر چنين حکومتي معتبر برمي‌شمردند.
افزون ‌‌بر ‌‌اين، سران انجمن، نه ‌‌تنها با امام خميني(ره) مخالف بودند، بلکه به مقلدين حضرت امام(ره) نيز روي خوشي نشان نمي‌دادند. احمد طاهرزاده می‌گوید: «سال 1348 بود كه در تهران يك‌بار ديگر ايشان را ملاقات كردم. اين ايام مصادف با فوت آيت‌‌الله حكيم بود. شاه نيز تلگرافي به مرحوم آيت‌‌الله خويي زد و به ايشان تسليت گفت. در ‌‌واقع با اين كار، مي‌خواست مرجعيت را از ايران به نجف پاس بدهد. در آن روز ديدم عده‌‌اي در خانة شيخ‌‌محمود حلبي نشسته‌اند. صداي زنگ تلفن لحظه‌‌اي قطع نمي‌‌شد و از شيخ‌‌محمود مي‌پرسيدند كه مرجع كيست؟ ايشان هم با آب و تاب و روش بيان مخصوص به خود، آيت‌‌الله خويي را معرفي مي‌كرد. بعد از مدتي سكوت، بنده گفتم: آقاي حلبي! اينكه فقه‌‌اش فلان و اصولش فلان است و... دردي از مردم ايران را دوا نمي‌كند. مردم به مرجعي نياز دارند كه پيام اصلي اسلام را درك كرده باشد. يك مرتبه آقاي حلبي به‌‌طور بي‌سابقه‌‌اي به من گفت، من مي‌فهمم كه تو طرفدار آقاي خميني هستي و خبر دارم كه در نهضت روحانيت از ايشان طرفداري مي‌كرده‌‌اي و حالا هم منظور تو را درك مي‌كنم. اصلاً در خانه من جاي اين حرف‌‌هاي سياسي نيست. من هم قدري تند جواب ايشان را دادم و اين آخرين ديدار بنده قبل از رفتن به زندان در سال 1350 بود.»(4)
مخالفت شدید با نهضت امام خميني و افراد انقلابي بر مبناي انديشه و تفکرات اعتقادي و مکتبي انجمن بود؛ «اين مخالفت‌ها و موضع‌‌گيري‌ها عمدتاً ناشي از همان جوهرة فکري‌‌شان بود؛ يعني در زمان غيبت امام عصر(عج) ورود به عرصة سياست را غلط و موجب لطمة به دين مي‌دانستند و معتقد بودند که فقط معصوم(ع) مي‌تواند وارد اين عرصه شود. بنابراين، آنها به‌‌طور مبنايي با شيوة مبارزاتي امام مشکل داشتند. علاوه بر اختلافات مبنايي، در سطوح پایين‌‌تر و در شيوه‌ها هم با خط امام مشکل داشتند. بعضي از عناصر انجمن که ژست مخالفت با رژيم را هم مي‌گرفتند، مدعي بودند که شيوة مبارزاتي حضرت امام موجب مي‌شود که همين کارهاي مذهبي صوري هم با مشکل مواجه شود. اينها مي‌گفتند که ما با مبارزه با بهائيت در حال مبارزه با استعمار و استبداد هستيم، اما امام با اين مبارزه علني، رژيم را حساس مي‌کند و موجب مي‌شود که همين کارها را هم نتوانيم انجام دهيم. از نگاه آنها، شيوة امام انحراف مبارزاتي بود! اين را در محافل خصوصي‌‌شان مطرح مي‌کردند.»(5)

تلاش برای انحراف انقلابیون 
در کنار این مخالفت‌ها به انحراف کشاندن مبارزان انقلابي نیز در دستور کار انجمن در سال‌هاي قبل از پیروزی انقلاب اسلامي بود. حجت‌‌الاسلام جعفري اصفهاني در کتاب خاطرات خود نوشته است: «در اصفهان هيئت‌هايي داشتيم که دائماً به قم و تهران رفت‌‌وآمد مي‌کردند. افرادي از اين هيئت‌ها به قم مي‌آمدند و در جلسات شرکت مي‌کردند، تا از جريانات اطلاع پيدا کرده و در اصفهان تبليغ کنند. يکي از آنها حسين فاضل بيدآبادي فردي باسواد و علاقه‌‌مند به امام بود. به اتفاق هم به قم مي‌آمديم و حتي با هم به سخنراني‌هاي امام در مسجد اعظم قم مي‌رفتيم. با هم عهد کرده بوديم که تا پيروزي انقلاب با هم باشيم. وي اهل محلة بيدآباد اصفهان بود. در هيئت‌هاي متعدد به نام امام شعار مي‌داد و فرد جسوري بود. اطلاعيه‌ها و اعلاميه‌ها را با بي‌‌باکي تمام پخش مي‌کرد. در آن زمان اطلاعات ناقصي از انجمن حجتيه پيدا کرده بود. اين انجمن سابقه‌‌دار بود. چون در خط مبارزه با رژيم نبود، ما خيلي احتياط مي‌کرديم تا انديشه‌هاي آنها به هيئت راه نيابد. اوايل سال 1344 بود که ديدم، ايشان کمتر به سراغ ما مي‌آيد. درصدد بودم در فرصتي مناسب با ايشان صحبت کنم. روزي در بازار اصفهان او را ديدم. دست داديم و گفتم: فاضل! فراري هستي؟ چيزي نگفت. مرا کناري کشيد و گفت: والله، خجالت مي‌‌کشم بگويم، ولي بايد با شما کمتر تماس داشته باشم. گفتم، مگر مأمور شده‌‌اي؟ گفت: من عضو انجمن حجتية ضد بهائيت شده‌‌ام، چون بهائي‌ها مصممند دين را از ‌‌بين ببرند، واجب است که به حفظ دين بپردازيم و با آنها مقابله کنيم. گفتم، مگر امام خميني اين مسائل را نمي‌داند و شما بهتر از امام مي‌دانيد؟ امام زمان را از امام خميني بيشتر مي‌شناسيد؟ از او قول گرفتم که در جلسه‌‌اي با حضور چند نفر براي توضيح بيشتر دربارة اين موضوع، گرد هم آييم.»(6)
بنابراين، نه‌‌تنها انجمن حجتيه خود اهل مبارزه عليه رژيم شاه نبود؛ بلکه نيروهاي انقلابي را به بهانة مبارزه با بهائيت، از مسير انقلاب اسلامي منحرف مي‌کرد.
پی‌‌نوشت‌ها:
1ـ گروه مؤلفان، ديانت عافيت، همان، ص84 .
2ـ  مرتضي مطهري، مجموعه آثار، همان، ج16، ص323.
3ـ  ر.ک. علي‌اکبر پرورش، سخنراني در کميتة فرهنگي جهاد سازندگي استان چهارمحال و بختياري، 1361.
4ـ  مصاحبه بانشریه چشم انداز ایران شماره ۲- مهر و آبان۱۳۷۸- صفحه۳۳.
5ـ  ر.ک. مصاحبه با عباس سليمي نمين، روزنامة کيهان، 6/2/1382، ص15.
6ـ  ابراهيم عباسي، خاطرات حجت‌‌الاسلام جعفري اصفهاني، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامي، 1391، ص54.

اندیشه‌ سیاسی مسلمانان ـ 439

 فتح الله پریشان/ درباره بررسی نسبت مردم با حکومت از منظر ملااحمد نراقی مطالب مقدماتی در شماره گذشته گفته شد؛ ماحصل مباحث این بود که نقش و جایگاه مردم بیشتر در دو کارکرد و نقش نسبت به حکومت عینیت و اهمیت پیدا کرده و قابل بررسی است؛ نقش و جایگاه مردم در مشروعیت حکومت و نقش آنها در کارآمدی حکومت. در این مطلب مسئله مشروعیت را بررسی می‌کنیم.  
امروز در فلسفه و اندیشه سیاسی درباره نسبت مردم و حکومت حداقل دو دیدگاه مهم و محوری وجود دارد که بسیار تعیین‌کننده است؛ در گُمانه‌هایی مردم و مشروعیّت با هم نامحرم و بیگانه‌اند و مردم ناتوان از آنند که بتوانند ستون مشروعیّت را بالا برند و به آن توان و نیرو دهند. در برابر این نگاه، دیدگاهی وجود دارد که مشروعیّت را تنها و تنها از آنِ مردم می‌داند و هیچ امر دیگری را در آن دارای نقش نمی‌داند که قاطبه اندیشمندان غربی و ادامه‌دهندگان راه و اندیشه آنها در داخل به این نظر معتقد هستند.  
امّا در میان این گُمانه‌ها، می‌توان به نظریه‌ای دست یافت یا نظریه سیاسی را درباره مشروعیّت ارائه داد که نه خدا از آن بیگانه بماند و نه مردم از آن دور بیفتند. به دیگر سخن، مشروعیّت حکومت در جامعه دینی همان‌گونه که سرچشمه الهی دارد، تکیه‌گاه مردمی نیز می‌طلبد. کاووش و درنگ بیشتر و ژرف‌تر در سرچشمه‌های دینی نشان از این دارد که در اسلام نه فرد و نه مجموعه‌ای از کسان و نه هیچ گروه، حزب و دسته‌ای به عنوان یک تشکل، طبقه، نهاد و واحد اجتماع حق حکومت و حکمروایی بر دیگران را ندارند؛ بلکه آنچه حق حکومت می‌آورد، مجموعه‌ای از ویژگی‌های بنیادین و کاربردی است و ویژگی‌ها و توان‌هایی، مانند معرفت، دانش و ارزش، عدالت، شجاعت، مدیریت، تعهد، پاکی و مهارت در قالب برنامه‌های ریز و درشت و فرآیند ساماندهی ‌جلوه‌گر می‌شوند و کالبد می‌پذیرند.
سازوکار مشروعیّت بخشیدن به حکومت، هر چند به تمام در دیدگاه علاّمه نراقی دیده نمی‌شود؛ امّا نزدیکی‌های روشنی میان آنها به نظر می‌آید؛ از جمله در باب مشروعیّت دینی و الهی حکومت که ملاّاحمد نراقی بر این نظر است و بر آن پا می‌فشارد که دین‌شناس واقعی باید در رأس هرم مدیریت کلان جامعه جای بگیرد و این را با دلیل‌های بسیار ثابت می‌کند که مفاد و منطق محوری آنها فراهم آمدن ویژگی‌های بنیادین و کاربردی، چون آشنایی عمیق به اسلام و مهارت در دانش فقه، امین بودن، نگهبان و یاری‌گر دین، عادل بودن و در مجموع مانند انبیا شدن... است. تنها (مثل الانبیا) می‌رساند که یک دین‌شناس در مقام رهبری جامعه ‌باید چه دانش‌ها و توانش‌هایی را در خویش گرد آورد و اگر یک دین‌شناس تنها جامع معارف دینی باشد، ولی در برابرسازی و کاربرد آنها و نیز در مدیریت جامعه ناتوان بوده و توانش‌های ارزشی و تخصصی را فراهم نداشته باشد، به طور قطع شایستگی به عهده گرفتن هدایت سیاسی و معنوی جامعه را نخواهد داشت. همین طور اگر توانش‌های دیگر فراهم بودند، اما دانش دینی فراهم نبود، باز هم نمی‌تواند نامزد رهبری بشود. از این رو، نراقی بر این باور است که دین‌شناس واقعی ویژگی‌های دیگری دارد یا باید داشته باشد و دین‌شناس غیر واقعی هر چند می‌تواند ویژگی‌های دیگری (توانش‌های مدیریتی) را داشته باشد، ولی دین‌شناس نیست و شایستگی این مقام را ندارد. به این ترتیب، در جامعه دینی دین‌شناس واقعی می‌تواند قدر متیّقن آن ویژگی‌های بنیادین و کاربردی بوده باشد.(1)
همه سازوکارهایی که بیان شد، در کتاب عوائدالایام وی قابل استفاده است. محقق نراقی در فرازی می‌نویسد: «و المفروض عدم دلیل علی نصب معیّن او واحد لابعینه او جماعةٍ غیر الفقیه و امّا الفقیه فقد ورد فی حقّه ما ورد من الاوصاف الجمیله و المزایا الجلیله و هی کافیة فی دلالتها علی کونه منصوباً منه؛ و ثانیهما: انّ کل من یمکن ان یکون ولیّاً و متولیّاً لذلک الامر و یحتمل ثبوت الولایة له یدخل فیه الفقیه قطعاً من المسلمین او العدل او الثقات ولا عکس و ایضاً کلّ من یجوز ان یقال بولایته یتضمن الفقیه و لیس القول بثبوت الولایة للفقیه متضمناً لثبوت ولایة الغیر...»(2)
انگاره ما این است که دلیلی بر گماردن یک فرد شناخته و با نام و نشان یا یک فرد غیرشناخته و دارای نام و نشان [در مَثَلْ در دلیل آمده باشد یکی از شما صد نفر...] و یا گروهی غیر دین‌شناس نداریم. امّا نسبت به دین‌شناس واقعی دلیل‌هایی که بیان‌کننده ویژگی‌ها و خصال نیکو و برتری‌های ارجمند و بزرگ [دانش‌ها و توانش‌های ارزشی و علمی] وی باشند، وارد شده و در دست داریم و همین کافی است که فقیه دارای این ویژگی‌ها گمارده شده به این مقام است. دوم، هر کسی که بر او ممکن باشد سرپرستی امور جامعه را به دست گیرد و احتمال آن برود که ولایت برای او ثابت باشد، برای دین‌شناس و فقیه از مسلمانان و عدالت‌پیشگان و اهل اعتماد چنین ولایتی حتمی است؛ امّا این حتمی بودن در عکس آن وجود ندارد و نیز اگر به ولایت هر کسی باور داشته باشیم، دین‌شناس را نیز شامل می‌شود و امّا در هر موردی که دین‌شناس حق ولایت و حکومت داشته باشد، لازمه‌اش آن نیست که دیگران نیز در آن مورد ولایت و حق حکومت داشته باشند. در شماره آتی کارآمدی حکومت از منظر وی را بررسی خواهیم کرد.
پانوشت‌ها: 
1ـ «جایگاه مردم در حکومت از نظر محقق نراقی»، مجله حوزه، آذر و اسفند 1380، شماره‌های 107 و 108.  
 2ـ ملاّاحمد نراقی، عوائدالایام، مرکز انتشارات تبلیغات اسلامی قم، ص 539ـ 536.

 شهاب زمانی/ اساسی‌ترین پرسش انسان دربارة دین این است که دین چه فایده و لزومی برای حیات انسان و سامان اجتماعی او دارد؟ گرایش انسان به دین امری ذاتی، عمیق و ریشه‌دار است. دین نه تنها تأمین‌کنندة بسیاری از نیازهای انسان، بلکه خود نیازی بنیادین و نهفته در ژرفای وجود آدمی است. «آلکسیس کارل»، نویسنده کتاب «نیایش» در این باره می‌نویسد: «احساس عرفانی [دینی] جنبشی است که از اعماق فطرت سرچشمه گرفته است و یک غریزه اصلی است.» در نگاه «تولستوی» نیز؛ «ایمان آن چیزی است که انسان با آن زندگی می‌کند.» استاد شهید مطهری در توضیح این سخن می‌گوید: «یعنی ایمان مهم‌ترین سرمایه زندگی است.» به نظر وی مردم به برخی از سرمایه‌های زندگی، مانند سلامت، امنیت، ثروت و رفاه و... توجه دارند، اما به سرمایه بزرگ ایمان، توجهی ندارند؛ چرا که آنان اصولاً محسوسات و مادیات را بیش از معقولات و معنویات می‌شناسند. بنابراین، دين از جهات متعددي مددرسان و ياور انسان است. برخی از اندیشمندان كاركردهاي مثبت دين را در سه حوزه؛ معرفت و دانايي، مناسبات اجتماعي ‌انسان و حوزه روانشناسي مورد بررسي قرار داده‌اند. 
توضیح همه این کارکردها مجال بیشتری می‌طلبد؛ اما برخی كاركردهاي روانشناختي دين را به اختصار بررسی می‌کنیم. از نظرگاه روانشناختي دين كاركردها و ثمرات بسياري براي انسان دارد. در ميان دانش‌هاي جديد هيچ يك مانند روانشناسي، نقاب از رازهاي شگفت‌ دين و دينداري برنداشته و لزوم اجتناب‌ناپذير آن را در همين زندگي دنيايي به طور ملموس روشن نساخته است. البته بايد توجه داشت كه اساساً روانشناسي در پي تعيين حق و باطل و به تعبير ديگر «ارزش صدق» دين نيست؛ آنچه اين دانش پي مي‌گيرد و در صلاحيت آن است، ثمرات و كاركردهاي رواني دين فارغ از حقانيت و ارزش صدق آن است. معنا بخشيدن به حيات، بهداشت، سلامت و آرامش روان، سازگارسازى جهان درون و برون(كاهش رنج‌ها)، هدف‌بخشى و ايده‌آل‌پرورى، پاسخ به احساس تنهايى و تقويت قدرت كنترل غرايز پاره‌اي از كاركردهاي روانشناختي دين و دين‌ورزي هستند که به تأیید یافته‌های روانشناختی نیز رسیده‌اند. 
از مهم‌ترين كاركردهاي اساسي دين، تبيين معناي زندگي است. هر انساني از خود مي‌پرسد كه زندگي براي چيست؟ درد و رنج و مرگ و ميرها چه معنا دارد؟ و در مجموع آيا جهان ارزش زيستن دارد يا خیر؟ يافتن پاسخي صحيح برای اين پرسش‌ها زندگي‌ساز و ناكامي در برابر آن زندگي‌سوز است. دين با تبيين جاودانگي، حكمت و هدفمندي هستي و جهت‌گيري رو به خير و كمال و تعالي آن،‌ در پرتو تدبير خداوند حكيم، خردپذيرترين و دلپسندترين معنا از حيات انسان و جهان را به دست مي‌دهد.
از نظر استاد مطهري فرد با ايمان در كشف هستي همچون شهروند كشوري است كه قوانين و تشكيلات و نظامات آن را صحيح و عادلانه مي‌داند و به حسن نيت كارگزاران آن ايمان دارد. لاجرم؛ اولاً‌، زندگي براي او مطبوع و دلپذير مي‌شود. ثانياً، زمينه‌هاي ترقي و تعالي را براي خود و ديگران فراهم مي‌بيند و روح «اميدواري» در او پديد مي‌آيد. ثالثاً، اگر چيزي موجب عقب‌ماندگي او شود آن را جز از ناحيه كم‌كاري و بي‌تجربگي و مسئوليت‌گريزي خود و امثال خود نمي‌داند. او همچنين پاره‌اي از رنج‌ها و دشواري‌ها را زمينه ترقي و تكامل خود مي‌داند. اين انديشه به طور طبيعي شخص را به غيرت مي‌آورد، به طوری که او را با «خوش‌بيني» و «اميدواري» به حركت و جنبش در جهت اصلاح خود وامي‌دارد. در مقابل، فرد بي‌ايمان مانند شهروندي است كه قوانين، تشكيلات و كارگزاران كشورش را فاسد مي‌داند و از قبول آنها هم چاره‌اي ندارد. درون چنين فردي انباشته از عقده‌ها و كينه‌هاست. او هرگز به فكر اصلاح خود نمي‌افتد، از جهان لذت نمي‌برد و هستي براي او زنداني هولناك است كه يا بايد از چنگ آن بگريزد، يا با رنج و سختي آن را تحمل كند.
با توجه به آنچه گذشت مي‌توان تأثيرات معناي ديني حيات بر روان و كنش فرد را به این شرح برشمرد: خوش‌بيني، مطبوع‌سازي زندگي، اميدواري، مسئوليت‌پذيري و جنبش و حركت اصلاحي.

تحلیلی بر نسل نوین جنگ نرم علیه انقلاب اسلامی‌ـ قسمت یکصدودوم


 دکتر سیامک باقری‌چوکامی/ امروزه به‌کارگیری فنونی از روانشناسی زبان در نبردهای نرم توانایی‌ها و مزیت‌هایی را به بازیگران قدرت داده و این فضا را نسبت به گذشته متحول کرده است. روانشناسی زبان یکی از شاخه‌های جدید روانشناسی است. موضوع آن، مطالعۀ جنبه‌های ذهنی زبان است. به عبارت دیگر، این دانش، رابطۀ ذهن و زبان، تأثير متقابل این دو و اثرهاي روان‌شناختي واژه‌ها و سازوكار تأثير واژه‌ها بر نظام انديشه‌ای فرد و نقش آنها در زایش اندیشه‌ها، احساسات، عواطف، استنباط‌ها، قضاوت‌ها و جهت‌دهي به رفتارها را مورد مطالعه قرار مي‌دهد.

سازه‌های زبانی و ادراک‌سازی
روانشناسان زبان دريافته‌اند واژه‌هاي لبريز از هيجان و احساس، آن بخش از كاركردهاي عالي ذهن ما را فعال مي‌سازد و ما را براي موضع‌گيري له يا عليه يك ايده، شخص يا نگرش برمي‌انگيزد. هر قدر احساسي كه در وراي واژه‌هاي يك پيام نهفته است مشابهت بيشتري با زمينه و بافت ذهني مخاطب داشته باشد، يا بتواند احساس و هيجاني را در وي برانگيزد، درك و جذب آن واژه‌ها آسان‌تر صورت مي‌گيرد.(الياسي، ص 79) 
متخصصان جنگ روانی بر این مسئله اذعان دارند که سازه‌های زبانی نقش محوری در اثرگذاری بر ادراک دارند. چنانکه صلاح نصر اندیشمند و نویسنده مصری در کتاب جنگ روانی نوشت: «اساساً [زبان] سلاحی است که به انسان و عقل او توجه دارد و هرگاه امکان برقراری ارتباط با مخاطب را داشته باشد، می‌تواند به اعماق وجود او نفوذ کند.» پیش از این، گوبلز وزیر تبلیغات هیتلر که رشته تحصیلی او ادبیات و فلسفه بود نیز اذعان داشت که «همیشه موفقیت از آن کسی خواهد بود که اولین کلمه را به گوش مردم برساند.»
 از همین رو یافته‌های این رشته از روانشناسی کاربرد روزافزونی در جنگ نرم یافته است، به ویژه پیشرفت سریع فناوری ارتباط از دهه 1970/1349 وضعیتی را در جهان ایجاد کرد که کاربرد زبان را در نبرد نرم به شدت توسعه داده است. بنابر پژوهش‌های گسترده توماس جنی، امروزه زبان‌شناسی کاربردی که خود برخاسته از زبان‌شناسی نظری است، بیش از پیش نقش مؤثری را در چرخه نبردهای نرم به نمایش می‌گذارد.( افتخاری، 1383: 8) 
نکته قابل توجه این است که به اعتقاد محققان، کیفیت، عمق و دقت پیام‌های قابل انتقال به وسیله زبان در مقایسه با دیگر شیوه‌های پیام‌رسانی صوتی(مانند موسیقی) و تصویری(مانند نقاشی) بسیار بالاتر است؛ هر چند دیگر شیوه‌ها نیز قابلیت‌های خاص خود را دارد، اما در زمینه اطلاع‌رسانی معمولاً بار اصلی انتقال پیام برعهده زبان قرار می‌گیرد و از شیوه‌های نشانه‌سازی تصویری و صوتی به منزله مکمل استفاده می‌شود. پیام‌هایی که از راه موسیقی یا نقاشی منتقل می‌شوند، بسیار کلی‌تر و مبهم‌تر از آن هستند که بتوانند جزئیات تفکر بشر را بیان کنند و عمدتاً برای انتقال احساسات کاربرد دارند؛ به همین علت است که اغلب پیام‌های زبانی به منزله پایه اصلی جنگ روانی مطرح می‌شوند و سایر ابزارهای پیام‌دار، نقش حمایتی خود را با هدف تنفیذ همان پیام‌های زبانی و در تأیید آن ایفا می‌کنند.

ابهام و ایهام ساختار
نحوه بهره‌گیری از ابهام ساختاری در سازه‌های زبانی مانند حذف به قرینه، کاربرد ضمیر، استعاره و تشبیه و... در نبردهای نرم متعددند؛ استفاده یا سوء‌استفاده از ابهامی که بعضی اوقات پس از کاربرد حذف به قرینه نسبت به کلمه یا عبارت محذوف پیش می‌آید؛ استفاده یا سوء‌استفاده از ابهامی که بعضی اوقات پس از کاربرد ضمیر به جای مرجع ضمیر پیش می‌آید و نوآوری و خلاقیت در تولید استعاره‌ها و تشبیهات جدید که امروزه در ادبیات سیاسی جایگاه ویژه‌ای دارد. (مانند تشبیه صدام به هیتلر از سوی بوش) صرف‌نظر از تطابق معانی با واقعیت، کاربرد کلمات، ترکیب‌ها و جمله‌های مشخص با ترتیب و توالی خاص، بی‌تردید تصویر ذهنی لازم را در اندیشه مخاطب ایجاد خواهد نمود و به این ترتیب فضاسازی ذهنی صورت می‌پذیرد. (همان، ص19) در همین راستا، در تکنیک کلی‌گویی نیز بازیگران جنگ نرم تلاش می‌کنند با مرتبط‌ساختن عقیده یا سیاستی خاص با مفهومی ویژه، مخاطب بدون بررسی شواهد و دلایل، عقیده یا سیاست مورد نظر را بپذیرد.

تکرار و بمباران واژگان 
از نظر روانشناسان تکرار اثر روانی دارد و باعث تداعی معانی می‌شود؛ عبارات تکراری معمولاً عامل توجه بیشتر، تمرکز، تلقین و باور می‌گردد؛ این قبیل مضمون‌پردازی‌ها وسیله مطمئنی است که در ایجاد اغتشاش ذهنی و آشفتگی فضای تبلیغاتی علیه حریف کاربرد ویژه دارد؛ در جریان جنگ علیه صدام تکرار خطر قریب‌الوقوع سلاح‌های شیمیایی عراق از زبان شخصیت‌های مختلف یک عملیات روانی گسترده بود که از طریق زبان انجام گرفت و زمینه ذهنی لازم برای عملیات اصلی یا جنگ را فراهم کرد. افزون بر این، تکرار سازه‌های زبانی در ایجاد تحرک اجتماعی نیز بسیار تأثیرگذار است. محققان معتقدند: «تکرار مداوم یک نماد عاطفی، توده‌ها را آماده می‌کند تا تحت تأثیر کلمه یا عبارتی شعارگونه و کلیدی قرار گیرند. این کلمه، نشان یا عبارت محرک می‌تواند در زدن جرقه‌ای برای انفجار جمعی خاص حکم یک عامل تسریع‌کننده را داشته باشد.»(ابراهیمی خوسفی و دیگران، 1386: 122) این یافته برای راه‌اندازی انقلاب‌های رنگی مورد استفاده بازیگران جنگ نرم قرار گرفت. از سوی دیگر بمباران واژه‌ها از نظر كارشناسان جنگ نرم سبب می‌شود تا مخاطب بخشي از آن واژه‌ها را در حوزه شناختي خويش قرار دهد و آنها را دروني کند، به گونه‌ای که پس از مدتي، بخشي از انديشه و رفتار او متأثر از اين واژه‌ها خواهد بود. 

جابه‌جایی حق و باطل
لفاظی‌های ادبی در نبردهای نرم به گونه‌ای است که قادر است رفتارهای ناعادلانه و براندازانه را ایده‌آل، قابل قبول و حتی ستودنی جلوه دهد. برای نمونه آمریکا در حمله به عراق با استفاده از سازه‌های زبانی تلاش کرد آن را به عنوان جنگ تمیز در برابر جنگ کثیف و آمریکا را در نقش فرشته نجات و مظهر انسانیت در اذهان جا بیندازد. به کارگیری واژگانی مانند بنیادگرایی، تروریسم، حقوق بشر و... علیه اسلام‌گرایی از سوی بازیگران جنگ نرم سبب شد که مسلمانان انسان‌هایی خطرناک جلوه کنند. 

انحصاری نبودن قواعد روانشناسی زبان 
ناگفته پیدا است که برنامه‌ریزی زبانی و بهره‌گیری از سازه‌های زبانی دانش و مهارتی است که همه بازیگران نبردهای نرم و روانی اعم از مهاجم و بازیگر تحت هجوم می‌توانند از آن استفاده کنند و آن را به‌کار گیرند. به همین دلیل گفته می‌شود: از دست دادن فرصت‌های مناسب برای ساماندهی حمله یا دفاع زبانی ـ روانی، درست به اندازه از دست دادن فرصت در عملیات نظامی خسارت‌بار است. افزون بر این، رفتار زبانی برنامه‌ریزی شده می‌تواند از فشارهای روانی بر نیروهای خودی بکاهد و اضطراب روحی دشمن را تشدید کند. این سازه‌های زبانی که در شکل گفتار و نوشتار، به وسیله انواع مختلف ابزارهای رسانه‌ای منتقل می‌شوند، باید در فکر و احساس خودی‌ها آفریننده انگیزه، هیجان، حرکت، امید و قدرت باشند و در مقابل روحیه دشمن را به سمت ضعف، یأس و تزلزل سوق دهند.

نگاه امروز به معنویت نگاهی تناقض‌نماست؛ زیرا از یک‌سو گفته می‌شود بحران معنویت امروز بسیاری از جوامع را تهدید می‌کند و از سوی دیگر، بشر اینترنت‌زده و خسته از مسابقه تکنولوژی دنبال معنویت است و به همین دلیل شیادانی در کمین انسان امروز با معنویت‌های دروغین و کاذب نشسته‌اند تا با سوء‌استفاده از این نیاز، کالای خود را عرضه کنند و برخلاف ادعای ارائه راه سعادت، وی را از راهیابی به سعادت اخروی و ساحل آرامش دنیوی بازدارند؛ اما در هر صورت معنویت در سبد مصرف انسان امروز جایگاه ویژه‌ای دارد.   
کتاب «معنویت در سبد مصرف» به قلم دکتر بهزاد حمیدیه که از استادان حوزه و دانشگاه هستند، در 463 صفحه و در قالب یک مقدمه و نه بخش تألیف و به همت پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی در سال 1392 منتشر شده است. از نوآوری‌های این کتاب طرح مفهوم (پارادایم دین‌داری) است که در این اثر به این پرسش پاسخ داده می‌شود که در دوران حاکمیت فرهنگ مصرفی تحول‌های مفهوم دین و عرفان در نزد مردم بر کدام مبانی تکیه دارند؟ 
این کتاب از روش جامعه‌شناختی استفاده کرده و درصدد اثبات این فرضیه برآمده است که در دوران معاصر، پارادایم جدیدی برای دین‌داری رقم خورده که پارادایم دین‌داری ابرعرفی است. در واقع، این کتاب می‌خواهد اثبات کند که سکولاریته در زمان ما تشدید یافته است. بر اساس این، مؤلف درصدد است علت رشد و توسعه حیرت‌انگیز جنبش‌های معنوی نوپدید در دهه‌های آخر قرن بیستم را تبیین کند. هدف این کتاب آن است که با بررسی مبانی تحول مفهوم دین و عرفان در فرهنگ مصرفی، آشکار شود که آیا رشد معنویت‌های نوین و جنبش‌های نوپدید دینی، پس از یک دوره مؤثر عرفی‌سازی، به معنای بازگشت به دین و عرفان سنتی است یا تحول کیفی عمیقی در حال رخ دادن است؟ در این راستا، دو مسئله فرعی این پژوهش عبارتند از، ارتباط جنبش‌های نوپدید دینی و معنوی با فرهنگ مصرفی چیست؟ چه نقدهای الهیاتی و جامعه‌شناختی بر تحول‌های دین‌داری و عرفان‌گرایی قابل طرح هستند؟