بازنگاه آسیبشناسانه صبح صادق به پدیده مدرکگرایی
شهناز سلطانی/ دوستی دارم که با حسرت و افسوس نه یک بار که بارها گفته کاش به جای گرفتن دکترا بچه دوم آورده بودم و بچهام را هم از تنهایی بیرون.
دوست دیگری هم دارم که او هم نه یک بار که بارها آهی از نهاد کشیده که کاش قبل از گرفتن فوق لیسانس اینقدر به ازدواج فکر میکردم، نه الآن که بخشی از گزینههای ازدواجم را از دست دادهام!
دوست سومی هم دارم که دانشجوی دوره دکتری است و میگوید: کاش به جای این همه سال سر و کله زدن با کتاب و امتحان به آرزوی «سفرهایم» جامه عمل میپوشاندم.
اگر کمی به دور و برمان دقیق شویم کم و بیش همه ما از این دست دوستان داریم و دارید که با صرف زمان و پول و انرژی جوانی مدرک دهانپرکنی مثل «فوقلیسانس» و «دکتری» را در کارنامه دارند که وقتی پای درد دلشان بنشینی تازه میفهمی مدارکشان مصداق خوشی آواز دهل از دور است. اما چه شد که تا چشم باز کردیم دیدیم سخت به دنبال گرفتن این مدرک و آن مدرکیم و حاضریم به هر زحمت و قیمتی که شده از قافله عقب نمانیم، حتی به قیمت از دست دادن داراییهای با ارزشی که شاید دیگر هیچ وقت به دست نیاید.
یک قدم جلوتر با مدرک
وقتی از منظر جامعهشناسی به پدیده نچندان نوظهور مدرکگرایی در جامعه نگاه میکنیم، میبینیم که جامعه داشتن مدرک را یک ارزش تلقی میکند که اگر آن را در چنته داشته باشی در مناسبات اجتماعی یک قدم جلوتری؛ یعنی یک سر و گردن از رقبا بالاتر. برای نمونه همه ما حاضریم دخترمان را به پسری بدهیم که لیسانس دارد تا دیپلم. به همان نسبت برای پسرمان دنبال دختری میگردیم که لیسانس داشته باشد تا دیپلم. در آگهیهای کاریابی و استخدام اولویت با کسی است که لیسانس دارد. در مرحله بعد دیپلمهها قرار میگیرند. بنابراین آن کسی که مدرک دانشگاهی میگیرد جایگاه اجتماعی برتری دارد نسبت به کسی که دستش از آن مدرک دور است و به تبع دستش نزدیکتر به گزینههای ازدواج و شغل و... است.
اما یادمان نرود در همان جوامعی که دورههای دانشگاهی لیسانس و فوقلیسانس و دکتری را طرح و تدوین کردهاند و ما این دورهها را از آنها وام گرفتهایم برای هر یک از این دورهها تعریف روشن و مهمتر اینکه رسالتی وجود دارد، برخلاف آنچه ما در جامعه خودمان میبینیم. در آن جوامع فرد وقتی وارد دوره کارشناسی میشود که نیاز به کسب دانشی دارد که در آن حوزه مشغول به کار است و مهارتی دارد. وقتی وارد دوره کارشناسیارشد میشود که نیاز به دانش تخصصیتر در حوزه کار خود دارد و وقتی وارد دکتری میشود که بتواند به تولید علم در رشته تخصصی خود کمک کند و به دانش پیشینیان خود بیفزاید. اگر با این دقت نظر به خیل جمعیتی که هر سال وارد دانشگاههای ما میشوند، نگاهی بیندازیم آن وقت متوجه خواهیم شد که اساساً درصد بسیاری از ما حتی نباید وارد دوره کارشناسی میشدیم، چه رسد به مقطع ارشد
و دکترایش.
مهارتاندوزی موضوع بسیاری مهمی است که در طول دهههای گذشته که درهای انواع مختلف دانشگاهها اعم از آزاد اسلامی، پیام نور، غیرانتفاعی و علمیـ کاربردی و البته سراسری را به روی جامعه باز کردیم، از آن غافل بودیم. در واقع، خیل بیشمار دانشآموختگانی را روانه بازار کار کردهایم که نه فقط بخش قابل توجهی از انرژی جوانی و پول و وقت آنها را گرفتهایم که بیهیچ مهارتی آنها را «متوقع» بار آوردهایم. چرا که وقتی مدرک داری، اولاً فقط به دنبال میزی هستی که بر آن تکیه بزنی. آن هم نه هر میزی که باید با شأن و جایگاه شما که نه با شأن و جایگاه مدرکت همخوان باشد. وقتی به میز دست پیدا کردی حالا باید پول و پست متناسب با آن را هم به تو بدهند، فارغ از اینکه شما به واسطه آن مدرکی که در استخدامتان به کار آمده چقدر گره از کار سازمان تحت امرتان باز کردهاید. این دور تسلسلی است که بیهوده از آن مدرک و دارندهاش انتظار داریم بازده کارمان را بالا ببرند، اما نمیدانیم چرا راه به جایی نمیبریم.
در بحث ازدواج هم «مدارک» شرایط را جور دیگری رقم میزند. دختری که به دنبال کسب مدارک بالاتری است، خواه ناخواه بخشی از خواستگاران خود را از دست میدهد. نگوییم این نوع نگاه به دختران در سن ازدواج جامعه نگاهی سادهلوحانه و دمدستی است. میپرسید چگونه؟ پاسخ ساده است. بیشک پسری که مدرک دیپلم یا لیسانس دارد به خودش اجازه نمیدهد برای ازدواج با دختری که مدرک ارشد یا دکترا دارد پا پیش بگذارد؛ چرا که گمان میکند با پاسخ منفی و توقعات بالای دختر مورد نظرش روبهرو خواهد شد، هر چند آن دختر طور دیگری فکر کند و پایین بودن مدرک تحصیلی طرف مقابل برایش اهمیتی نداشته باشد و اساساً اولویتها برای او چیز دیگری باشند، اما ذهنیت شکل گرفته را به راحتی نمیتوان تغییر داد. از سویی داشتن مدرک بالا برای برخی دختران مساوی میشود با تصاحب شغلهایی با موقعیت و درآمد خوب. به همین نسبت سطح انتظارات آنها در ازدواج هم بالاتر میرود، بنابراین دایره گزینههای ازدواجشان را محدود و محدودتر میکنند. گاهی سالهای طلایی جوانی که فرصت نابی بود برای ازدواج سپری میشود و به دنبال خود دوره ناب فرزندآوری بخشی از زنان جامعه نیز نادیده گرفته میشود؛ فرصتسوزیهایی که گاهی برگشت به عقب ندارد.
با وجود فهرست عریض و طویل انواع دانشگاهها، دهههاست که ورود به دانشگاه و ارتقای تحصیلی از یک دوره به دوره بعد دیگر غول نبوده و مبارزه با آن دشوار نیست. مشکل نوشتن پایاننامه و مقاله و کتاب هم مدتهاست به مدد عدهای که گاهی به حق باید آنها را کارشناس و کارشناسارشد و دکتر نامید حل شده است. (اگر سری به محدوده میدان انقلاب پایتخت بزنید این موضوع دستگیرتان میشود و این کارشناسان معرف حضورتان.) اما در این میان نباید به جایگاه والای معدود افرادی که علمآموزی را فراتر از مدرک طلب میکنند و برای آن ارج و قرب قائلند و تلاش میکنند مرزهای علم و دانش را گسترش دهند که حساب آنها جداست، خدشهای وارد شود؛ متأسفانه اپیدمی گرفتن مدرک اغلب ذهن ما را از این افراد دور کرده که البته این دوگروه اکثریت و اقلیت وقتی در کفه ترازو قرار میگیرند تازه تفاوت بین افراد تأثیرگذار و تأثیرپذیر آشکار میشود.
مدرک یا مهارت؟
کمی واقعبین باشیم. چشم بگردانیم و ببینیم افراد زیادی را که از مدرک فارغ بودهاند و زندگی رضایتبخشی را برای خود دست و پا کردهاند و همین طور ببینیم افراد بیشماری را که پا روی بسیاری از خواستههای خود گذاشتهاند تا دیگران آنها را با القابی مثل دکتر و... خطاب کنند، ولی در کنه ماجرا شاخصی به نام رضایتمندی کمرنگ است. فکر کنیم راهی که ما رفتهایم نه لزوماً درست و نه لازم است که فرزندان ما هم بروند. مهم این است که به وقتش مهارتهای زندگی و در بطن آن لذت بردن از زندگی را به آنها بیاموزیم، رها از این مدرک و آن مدرک. به این هم فکر کنیم که میشود آن همه هزینه پولی و غیر پولی را که گرفتن مدرک از ما میگیرد، طور دیگری در زندگی صرف کرد، بیتوجه به اینکه دیگران چه فکر میکنند مهم ما هستیم که اهم و مهم خواستهها و آمال و آرزوهایمان را بلدیم و راه پیشرویمان را روشن ترسیم کردهایم، نه در هالهای از ابهام و نگرانی و...