آن شب ستارهها غمگنانه به کوفه مینگریستند و ماه از شرم، خود را با ابرها پوشانده بود. بغض آسمان که باز شد، زمین به حال خود گریست. نه تنها امت، یتیم شده بود؛ بلکه انسان سند افتخار و برگ برنده خود را در برابر ابلیس گم کرده بود. از در و دیوارهای کوفه ناله میبارید و وحشت سراسر آن را فرا گرفته بود.
کوفه سراسر سکوت است و خاک مرگ، روی شهر پاشیدهاند. از آسمان غم میبارد. نگرانی در عمق زمان و لحظهها موج میزند. علی(ع) در بستر مرگ آرمیده است.
گوشها که ندای قُتِلَ امیرالمؤمنین را شنیدند، تنها پای ایستادن نداشتند. مردم گیج و مبهوت شدند و ناباورانه خبر را زمزمه میکردند، همان مردمی که بارها امیر و امامشان، از بیوفایی و پیمانشکنی و سست عهدی آنان شکایت کرده بود، همان مردمی که دربارهشان فرموده بود: «ای گروهی که جسمتان اینجا حضور دارد، اما عقل و خرد شما پنهان گشته است. ای گروهی که فرمانروایانتان گرفتار شمایند، من که امیر و فرمانده شما هستم، خدا را اطاعت میکنم، در حالی که شما از من فرمان نمیبرید و معاویه که فرمانروای اهل شام است، خدا را نافرمانی میکند، اما مردم شام از او فرمان میبرند. به خدا سوگند که دوست دارم معاویه، درباره شما مردم بیوفا و نافرمان، با من معامله کند. از من سکه نقره بستاند و به من دینار طلا بدهد. ده نفر از شما را بگیرد و یک نفر از شامیان را بدهد.»
آری، همان مردم اکنون سخت اندوهگین و افسردهاند و میدانند که روزهای سیاهی پیش رو خواهند داشت.
راستی، مگر علی(ع) چه کرد و چه گفت که مستحق شمشیر زهرآگین شد؟ پاسخ به این پرسش را باید در آن همه فضایل و مناقبی جست که رسول خدا، گاه و بیگاه، در سفر و حضر و به مناسبتهای گوناگون درباره حضرت علی(ع) فرموده بود: «وَ ما ینْطِقُ عَنِ الْهَوی اِنْ هُوَ اِلاَّ وَحْی یوحی.»
علی آرام میسوزد
علی امشب میان کوچهها تنهاتر از ماه است
پریشانتر ز مرغان عزادار شبانگاه است
به روی ارغوانش عطر لبخندی شکوفا شد
علی آیا ز توفیقی که امشب دارد آگاه است؟
شتاب گامهایش بیشتر میگردد از نبظش
مسیر زندگی در چشم او امشب چه کوتاه است
خزیده در ردای شب تمام ناجوانمردی
و شمشیری که قصدش فرق خورشید سحرگاه است
علی آرام میسوزد علی آرام میجوشد
علی آرام مینوشد از آن جامی که دلخواه است
میان چشمهایش قطره اشکی شکوفا شد
میان چشمهایی که دلیل هر چه گمراه است
علی آرام میگرید ز داغ کودکانی که
فراق مهربانیها بر آنها سخت جانکاه است
یتیمان کاسههای شیر را بر خاک اندازید
مجال دلنوازی با علی بسیار کوتاه است
صدایی آشنا میآید از اعماق تاریکی
نوای بغض نخلستان یا غم مویه چاه است
هنوز از مسجد کوفه پس از کوچ علی بینی
که ذکر دائم گلدستههایش «فزتُ و الله» است
غلامرضا سازگار