در ماجراي هفتم تير، دو گروه رسوا شدند: گروه اول کساني بودند که ادعا مي‌کردند طرفدار مردم و خلق و انقلابند. آنها پرده‌ غليظي از ريا و دروغ و خدعه بر کار خودشان کشيده بودند. گروه دوم، قدرت‌هاي جهاني مدعي حقوق بشر و ضديت با تروريسم بودند. البته باز هم سردمداران سياست‌هاي جهاني، با وقاحت و گستاخي همين شعارها را مي‌دهند و هنوز هم سردمداران رژيم آمريکا و بسياري از کشورهاي اروپايي ادعا مي‌کنند که با تروريسم مخالفند! (امام خامنه‌اي، 7/4/1368)


بررسي وضعيت مدارس دینی پیش و پس از انقلاب اسلامي

 اکبر ادراکی/ روحانيت مؤلفه اصلي در مبارزات پانزده ‌ساله‌ منتهي به پيروزي انقلاب و سپس تشکيل نظام مقدس اسلامي و برافراشتن پرچم اسلام در جهان و مقاومت پُرشور ملت ايران در برابر تهاجم‌هاي گوناگون دشمنان است و پيش از اينها و در طول قرن‌هاي متمادي، عامل اصلي حفظ معارف اسلامي و ايمان عميق و صادقانه‌ ملت ايران به مکتب حيات‌بخش اسلام و رشد تفکرات ديني در همه جا بوده است. حضور روحانيون متعهد و مبارز در مرکز مبارزه با رژيم دست‌نشانده‌ آمريکا بود که قشرهاي گوناگون مردم را به صحنه‌ مبارزه کشانيد و مبارزه را شکل عمومي و مردمي بخشيد.
در همه‌ حوادث بزرگي که ملت ايران يکپارچه در آن شرکت جسته‌اند، مانند نهضت مشروطيت و قيام تنباکو، حضور علماي دين در پيشاپيش صفوف، تنها عامل حضور عمومي بوده است. استعمارگران انگليسي، با درک همين حقيقت بود که انهدام جامعه‌ روحانيت را مقدمه‌ لازم براي ادامه‌ حضور استعماري خود در ايران دانستند و به وسيله‌ عامل دست‌نشانده‌شان، یعنی رضاخان در سال‌هاي ۱۳۱۳ به بعد، درصدد محو کردن روحانيت برآمدند و در آن سال‌ها به فجايعي نسبت به علماي عالي‌مقام و حوزه‌هاي علميه دست زدند که در تاريخ ايران، پيش از آن هرگز سابقه نداشت و متأسفانه شرح اين فجايع و ماجراي مقاومت مظلومانه‌ علما و طلاب در آخرين سال‌هاي حکومت رضاخان قلدر، به‌طور کامل تدوين نشده و در معرض اطلاع مردم قرار نگرفته است. 

سناريوي پهلوي
 براي برچيدن روحانيت
يكي از بزرگ‌ترين مسئولیت‌های رضاخان، برچيدن بساط روحانيت براي نابود كردن دين بود. بنابراين به مجرّد اينكه قدرت پيدا كرد، در سال‌هاي ۱۳۱۳ و ۱۳۱۴ قلدرمآبانه شروع به برچيدن بساط روحانيت كرد و خيال مي‌كرد با قلدري مي‌تواند كارهاي خود را پيش ببرد. در این راستا، گذاشتن عمامه، پوشيدن لباس بلند و اسم و حوزه‌ آخوندي را ممنوع و حوزه‌هاي قم و مشهد را تا آنجا كه مي‌توانست‌ـ به خيال خود‌ـ متلاشي كرد.
يکي از برنامه‌هاي رضاخان «بدنام کردن روحانيون» بود. او به برداشتن عمامه‌ها اکتفا نکرد و به بدنام کردن روحانيون مشغول شد و کار را به جايي رساند که در کوچه و خيابان، بچه‌هاي مردم اگر آخوندي را مي‌ديدند، مسخره مي‌کردند. اين کار، عرف و رايج شده بود! اين قضيه مربوط به سال‌هاي 13۲۹ و 13۳۰ است که تا حدود ده سال پس از رفتن رضاخان هم ادامه داشت. قصد رضاخان در این زمینه این بود که روحانيت را از چشم‌ها زايل کنند. آنها نقش روحانيت و ايمان به روحانيت را خوب فهميده بودند. در قضيه‌ مدرّس و مرحوم کاشاني و پیش از آن در قضيه‌ مشروطيت و ميرزاي شيرازي، اين نقش را فهميده بودند و مي‌دانستند که بايد اين گروه و اين طايفه را از چشم مردم انداخت. براي اين کار، مانند ريگ پول خرج کرده و از هر وسيله‌اي هم استفاده مي‌کردند.
در دستگاه رضاخاني، فقط رضاخان نبود. عدّه‌اي از به اصطلاح ادبا، انديشمندان و ايدئولوگ‌هاي دستگاه رضاخاني هم بودند كه طرّاحي مي‌كردند و ایده مي‌دادند. وقتي ديدند فشارها كارگر نشد، با پول و پشتيباني و اداره‌ فرماندهي و سياست‌گذاري رضاخاني، طرح ديگري ريختند. اين طرح عبارت از درست كردن بساطي به نام مؤسّسه‌ «وعظ و خطابه» در تهران بود. تأسيس موسّسه‌ «وعظ و خطابه» به سال‌هاي ۱۳۱۶ و ۱۳۱۷‌ـ يعني دو يا سه سال پس از شروع قلع و قمع روحانيت‌ـ برمي‌گردد. تأسيس اين مؤسّسه براي آن بود كه هر كس مي‌خواست روحاني بماند، مي‌توانست تحت نظر اين موسّسه كه به رضاخان وابسته بود، روحاني باقي بماند! به عبارتي آخوند باشد؛ اما آخوند رضاخاني، درباري و در خدمت سياست‌هاي استكبار باشد. البته آن موسّسه افزون بر استادان خوب (من نشريات مؤسّسه‌ «وعظ و خطابه» را در سال‌هاي ۱۳۳۸ و ۱۳۳۹ از اوّل تا آخر مطالعه كردم)، مطالب بسيار خوبي در زمينه‌هاي دين‌شناسي، اديان باستاني و اديان معاصر داشت. آنها استادان برجسته‌اي را جمع كرده بودند و از نظر مطلب، كمبودي نداشتند. تنها هدف آنها اين بود كه سازمان روحانيت وجود نداشته باشد. مطالب ديني اين موسّسه را غير متخصصان نوشته بودند. تاريخ اديان و فلسفه‌ دين از جمله علومي بود كه مي‌شد روي آن كار كرد؛ امّا هدف آنها برچيدن سازمان روحانيت در دوران رضاخان بود. 
دستگاه محمّدرضا همان سياست را با شكل‌هاي ديگري پيش گرفت. آخرين سياست وي براي تضعيف ساختار روحانيت در دهه‌ پنجاه، تشكيل سازمان اوقاف به شكل دلخواه پهلوي و كشيدن روحانيت به زير چتر سازمان اوقاف بود. گفتنی است، این سیاست سال‌ها دنبال شد.

انقلاب اسلامي 
به مثابه فرصت تاريخي
شکل‌گيري جمهوري اسلامي را مي‌توان سرآغاز تحول کمي و کيفي در حوزه‌هاي علميه دانست. با پيروزي انقلاب اسلامي پويايي و تکاپو پس از سال‌ها به حوزه‌هاي علميه برگشت و به واسطه آزادي و امنيت ايجاد شده بستر براي فعاليت‌هاي علمي و تفقه در دين فراهم آمد. ضمن آنکه با تشکيل نظام اسلامي پرسش‌ها و شبهات جديدي پا به ميدان انديشه‌ورزي گذاشت که خود مي‌توانست فرصتي براي مجاهدت علمي و نظريه‌پردازي‌هاي جديد در حوزه‌هاي علميه باشد.
البته بايد متذکر شد، آنچه مسلم است نظام حوزه و روحانيت در طول تاريخ هيچ‌گاه بسته يا وابسته به حکومت و دولتي نبوده است. روحانيت در راستاي رسالتي که بر دوش دارد، درصدد ايفای رسالت خويش بوده و ملاحظه سليقه و مذاق حکومت‌ها را نبايد داشته باشد و در مسير تحقق ارزش‌هاي اسلامي در جامعه بايد بکوشد؛ از این رو از نظر ماهيت حوزه امروز، همان حوزه ديروز است؛ ولي طبيعي است زماني که حکومت در مسيري گام بردارد که همسو با مسير و رسالت حوزه است، حمايت حوزه را در پي خواهد داشت. به عبارت ديگر، وقتي نظام و حکومت ديني و اسلامي باشد، بر حوزه لازم است تا از آن حمايت کند. 
از سويي ديگر جمهوري اسلامي نيز در جهت گسترش و ارتقا و اقتدار حوزه‌هاي علميه تلاش کرده است. طبق آماري که حجت‌الاسلام سيدمحمدرضا حسيني، مشاور وزير فرهنگ و ارشاد اسلامي در امور روحانيت در نيمه سال 1395 ارائه کرده است، حدود 200 هزار روحاني در سراسر کشور مشغول فعاليت‌هاي ديني هستند. مطابق با آمار اعلام شده بيش از 130 هزار روحاني در کشور داريم که 80 هزار نفر از آنها در قم ساکن هستند، تعداد روحانيون و طلبه‌هاي برخي حوزه‌هاي علميه مانند ساري، شيراز و تبريز قابل توجه است. حدود 10 هزار طلبه خارجي برادر در شهرهاي قم، تهران، البرز، گنبد و مشهد مستقر هستند، همچنین حدود 60 هزار طلبه خواهر در کشور داريم که هشت هزار نفر آنها در قم و بقيه در سراسر کشور به ويژه در اصفهان و مشهد متمرکز هستند.
به فرموده رهبر معظم انقلاب اسلامي، «امروز يك فرصت استثنايي براي حوزه و روحانيت پيش آمده است. اين فرصت را، انقلاب به ما داده است. در سايه‌ انقلاب است كه حوزه‌هاي علميه، بدون مزاحمتِ يك دستگاه جابر، ظالم و خبيث، مي‌توانند عالم و فاضل تربيت كنند. در گذشته، اين‌طور نبود و انواع وسوسه‌ها و موذي‌گري‌ها را مي‌كردند.(16/9/1374)
اين فرصت تاريخي بايد قدر دانسته شود و عزم و اراده جوانان و طلاب حوزه‌هاي علميه در خدمت آموختن و نظريه‌پردازي براي تقويت جامعه ديني و نظام اسلامي قرار گيرد.


در سیصد و پنجاه‌وهشتمین روز از سال اقتصاد مقاومتی؛ اقدام و عمل(1395)، با حضور سردار سرتیپ پاسدار دکتر حسین دهقان وزیر دفاع و پشتیبانی نیروهای مسلح، «کرار» نخستین تانک پیشرفته بومی کشور که در سازمان صنایع دفاع وزارت دفاع طراحی و ساخته شده است، رونمایی و به طور همزمان خط تولید انبوه آن در صنایع زرهی بنی‌هاشم دورود افتتاح شد. تانک کرار با توجه به ویژگی‌های خاصی که برای آن پیش‌بینی شده در زمره پیشرفته‌ترین تانک‌های جهان به شمار می‌رود که می‌تواند نیازمندی‌های نیروهای مسلح را در این حوزه به نحو مطلوبی تأمین کند. تانک پیشرفته کرار با اتکا به تجربیات ارزشمند دفاع مقدس و در مدت سه سال به همت متخصصان زبده و اقتدار‌آفرین سازمان صنایع دفاع در دفتر طراحی صنایع زرهی بنی‌هاشم دورود طراحی و ساخته‌ شد. این تانک در سه حوزه اصلی قدرت و دقت آتش، تحرک و حفاظت و ماندگاری در صحنه نبرد قابل رقابت با پیشرفته‌ترین تانک‌های جهان می‎باشد. 
مجهز بودن به سامانه کنترل آتش الکترواپتیکی، سامانه فاصله‌یاب لیزری، رایانه بالستیک و قابلیت شلیک به اهداف ثابت و متحرک در شب و روز نیز از جمله ویژگی‌های تانک کرار است. 
این تانک در حوزه بقا و ماندگاری به حفاظت زرهی مقاوم در برابر انواع سلاح‌های ضد زره مجهز شده و با استتار در برابر انواع سلاح‎های ضد زره محافظت می‎شود. استتار چند طیفی، مخابرات و مدیریت صحنه نبرد دیجیتال و توانمندی در مقابله با جنگ‎های الکترونیکی از دیگر ویژگی‌های تانک کرار است. ذکر این نکته لازم است که تمام زیرسامانه‎های تانک کرار به صورت کاملاً بومی و با تکیه بر دانش و توان متخصصان وزارت دفاع طراحی و ساخته شده که قابلیت نصب و به‌کارگیری در سایر ادوات زرهی را دارد. 


 مهدي دنگچي/  يکي از رويش‌هاي انقلاب اسلامي مهندس جواني است که در ابتداي پيروزي انقلاب اسلامي وزارت راه و ترابري را برعهده گرفت. مهندس موسي كلانتري در سال 1327 در مرند متولد شد. وي تحصيلات ابتدایي و متوسطه را در همان شهر به پايان رسانيد و ديپلم خود را از دبيرستان خوارزمي تهران گرفت.
موسي كلانتري در سال 1345 وارد رشته راه و ساختمان دانشكده پلي‌تكنيك تهران شد و به اخذ درجه فوق ليسانس در اين رشته نائل شد. وي در دوران تحصيلات دانشگاهي از اعضاي فعال انجمن اسلامي دانشكده پلي‌تكنيك بود. موسي كلانتري پس از انجام خدمت سربازي در كارگاه‌هاي راه‌سازي در شهرهاي گوناگون به كار مشغول شد و سپس با گسترش مبارزات مردم در سال 1357 كار خود را رها كرد و در عمليات مسلحانه عليه رژيم شركت و پس از پيروزي انقلاب در مقام پاسدار در كميته‌ها از انقلاب اسلامي حراست کرد.
مهندس كلانتري در تابستان 1358 وارد وزارت راه شد و برای فعال كردن اداره راه خوزستان به آن منطقه رفت و پس از مدتي به استان آذربايجان غربي اعزام شد و مسئوليت اداره راه اروميه را به عهده گرفت. كلانتري سپس از سوي شوراي انقلاب به سمت وزير راه و ترابري منصوب و پس از تشكيل دولت آقاي رجایي تا هنگام شهادت در اين سمت به انجام وظيفه و خدمت به مردم و جمهوري نو پاي اسلامي ايران ادامه داد.
اولين بار كه در سالن سخنراني وزارتخانه رفت تا در مقام وزير از نزديك با همكاران آشنا شود، آنقدر ساده و بي‌پيرايه لباس پوشيده بود و آنقدر خودماني و بدون تكلف سخن گفت كه بعضي از همكاران آن همه سادگي و اخلاص را باور نكردند. وی سخنراني معارفه را با اين جملات آغاز كرد: «من برادر كوچك شما هستم و به وزارت راه و ترابري آمده‌ام كه در كنار شما برادران و خواهران ارجمند و بزرگوار به بازسازي راه‌هاي اين مملكت بپردازم.»
خواهر شهيد کلانتري درباره رابطه نزديک شهيد بزرگوار با وي مي‌گويد: «برادرم از وقتي با ايشان آشنا شد، علاقه بسيار شديدي به دکتر شهيد پيدا کرد، طوري که شب انفجار دفتر حزب، موقعي که به ما خبر دادند که آقاي بهشتي در آنجا شهيد شده‌اند، همه هراسان از هم مي‌پرسيديم چه جوري اين خبر را به داداش بدهيم؟ حتماً سکته مي‌کند. دکتر بهشتي براي برادر من الگوي برازندگي، خوش‌صحبتي، تفکر و صبر بود. آقاي بهشتي هم برادرم را خيلي دوست داشتند و حتي يک بار در سخنراني‌ ساري سال 1359 گفته بودند اگر دنبال تحولات سريع و صحيح هستيد، کلانتري را نخست‌وزير کنيد. تخريب شخصيت در مورد شهيد بهشتي به حدي بود که ياوه‌گويان همين را دست گرفته بودند و مي‌گفتند‌: «معلوم است که بايد کلانتري را نخست‌وزير کند، چون دامادش است!» کار اين شايعات به‌قدري بالا گرفته بود که اقوام خودمان زنگ مي‌زدند و مي‌پرسيدند: «موسي کي داماد آقاي بهشتي شد که ما خبردار نشديم!»
سرانجام موسي کلانتري هفتم تيرماه 1360 در جوار سيدالشهداي انقلاب اسلامي در انفجار دفتر حزب جمهوري اسلامي آسماني شد.



 حميدرضا ميري/ در مرحله دوم عمليات بیت‌المقدس آزادسازي خرمشهر از دستور كار عمليات خارج و تصميم گرفته شد قرارگاه‌هاي فتح و نصر از جاده اهواز‌ـ خرمشهر به سمت مرز پيشروي كنند .قرارگاه قدس نيز مأموريت يافت به صورت محدود براي تصرف سرپل در جنوب كرخه كور اقدام كند و سپس آن را گسترش دهد.
عمليات در اين مرحله در ساعت ٢٢:٣٠ روز 16 اردیبهشت ماه 1361 آغاز شد.
 نيروهاي قرارگاه فتح در همان ساعات اوليه به جاده مرزي رسيدند. يگان‌هاي قرارگاه نصر نيز با اندكي تأخير و تحمل فشارهاي دشمن، به مرز رسيده و به قرارگاه فتح ملحق شدند. دشمن با مشاهده پيشروي نيروهاي ايران به طرف مرز، لشكرهاي ٥ و ٦ خود را به عقب كشاند. به نظر مي‌رسيد، اين عقب‌نشيني با دو هدف انجام شده باشد: يكي، جلوگيري از محاصره و انهدام اين لشكرها و ديگري، تقويت هرچه بيشتر خطوط پدافندي بصره و خرمشهر. در پي اين عقب‌نشيني كه از ساعات اوليه روز 18 اردیبهشت آغاز شده بود، نيروهاي قرارگاه قدس ضمن تعقيب نيروهاي دشمن، تعدادي از آنها را كه از قافله عقب مانده بودند، به اسارت درآوردند و در نتيجه جاده اهواز‌ـ خرمشهر (تا انتهاي جنوب منطقه‌اي كه قرارگاه نصر به عنوان سرپل تصرف كرده بود) و نيز مناطقي، همچون جفير، پادگان حميد و هويزه آزاد شدند.
در مرحله سوم عمليات، قرارگاه نصر مأموريت يافت تا حركت خود را به سمت خرمشهر آغاز كند. نيروهاي عمل‌كننده كه متشكل از چهار تيپ مستقل سپاه پاسداران و دو تيپ ارتش بودند، در آخرين ساعات روز 16 اردیبهشت عمليات خود را آغاز كردند؛ اما به دليل هوشياري دشمن و تمركز نيرو در خطوط پدافندي‌اش، نيروهاي خودي در انجام مأموريت خود توفيق نيافتند. تكرار اين عمليات در روز بعد نيز به شكست انجاميد. به همين دليل، تصميم گرفته شد براي انجام عمليات نهايي فرصت بيشتري به يگان‌ها داده شود. همچنين مقرر شد از دو تيپ‌ المهدي(عج) و امام ‌سجاد(ع) از قرارگاه فجر در حركت بعدي استفاده شود.


اصحاب انقلاب‌ـ 6

 سید مهدی حسینی/ قیام مردم شیراز و شهرهای دیگر در ۱۵ خرداد ۴۲ همانند تهران، قم و ورامین از یک سیر تکوینی برخوردار بود. صبح این روز خبر دستگیری امام خمینی در شیراز پیچید، ولی مردم هنوز به درستی از چگونگی وقایع قم و تهران اطلاع نداشتند. اما پس از پخش اخبار ساعت ۲ رادیو، موجی از نفرت و انزجار در مردم شیراز به وجود آمد و شهر در وضعیتی کاملاً غیر عادی فرو رفت. مردم در مسجد جامع تجمع کردند و آیت‌الله دستغیب ضمن اعلام تعطیلی روز شانزدهم خرداد، از مردم دعوت کرد که در مسجد نو شیراز اجتماع کنند. مردم که نگران دستگیری و تعرض به علما، به خصوص آیت‌الله دستغیب و آیت‌الله محلاتی بودند، تصمیم گرفتند برای جلوگیری از هرگونه اقدام نابخردانه نیروهای امنیتی رژیم شاه در اطراف منزل آقایان تجمع کنند. سرانجام نیروهای امنیتی شبانه به منزل آنها هجوم بردند، چون در منزل آیت‌الله محلاتی مقاومت مردم قوی نبود، ایشان را دستگیر کردند و به همراه عده‌ای از روحانیون دیگر شبانه با هواپیما به تهران منتقل کردند، ولی در اطراف منزل‌ آیت‌الله دستغیب جمعیت بیشتری حضور داشت، به طوری که مردم کوچه‌های اطراف منزل او را فرش کرده و آنجا تجمع کرده بودند. عده‌ای نیز در درون خانه برای محافظت از ایشان اجتماع کرده بودند و هنگامی که مأموران مسلح‌ یورش بردند، با مقاومت قوی مردم مواجه شدند، عده‌ای مجروح شدند، اما در نهایت مردم آیت‌الله دستغیب را از منزل خارج کردند و به نقطه‌ای دیگری بردند. در داخل منزل با خشونت زیادی افراد را مورد ضرب و شتم قرار دادند، حتی به زنان و کودکان هم نیز رحم نکردند. در این ماجرا یکی از مجروحان عصمت‌الشریعه خواهر شهید دستغیب بود که خود شاهد آن ماجرای خونین بود و فرزندش خلیل هم به شهادت رسید. او می‌گوید: «نیمه‌های شب ناگهان همهمه و غوغایی برپا شد و ما هم از زیرزمین به داخل حیاط آمدیم، کماندوها به هیچ‌کس رحم نمی‌کردند و کوچک و بزرگ را می‌زدند. آنها با اسلحه توی سر آقا محمدمهدی زدند که تمام صورت و عمامه‌اش خونی شد. هاشم آقا را مفصل زدند، دهان و دندانش پر از خون شد، پسر ایشان محمدتقی که آن زمان کوچک بود جلوی کماندوها ایستاد که پدرش را نزنند، اما توجهی نکردند بعد سراغ علی اصغر رفتند، خلیل  هم آن شب چند سیلی خورد. یک قرآن در دست گرفتم و جلوی آنها بردم گفتم: به این قرآن، این قدر مردم را نزنید، هنوز حرفم تمام نشده بود که با تفنگ به بازوی من زدند و به روی زمین پرت شدم و سرم به سنگی خورد و شکست، به نحوی خودم را به زیرزمین رساندم دیدم که همسر آقا دستغیب از هول بچه‌اش را سقط کرده و از درد به خودش می‌پیچد، او به من گفت صورتت پر از خون است...»
در بیرون از منزل شهید دستغیب یک شاهد عینی دیگری به نام مرتضی دسترس که احمد پسرش در این روز به شهادت رسیده بود و شاهد حضور قیام مردم بود، می‌گوید: «ناگهان تیراندازی هوایی شروع شد. با صدای تیر جمعیت بیشتر شلوغ کردند و یاحسین‌گویان به راه افتادند. یک عده کفن‌پوش از مسجد نو بیرون آمدند و به طرف فلکه شاهچراغ حرکت کردند، با بیرون آمدن این عده تیراندازی شدت گرفت، خلیل سربی ‌پای حوض شاهچراغ تیر خورد و روی زمین افتاد. جمعیت دری را آوردند و جنازه او را روی در انداختند و کتابی که همراهش بود را روی شانه‌اش گذاشتند و او را به مسجد جمعه بردند. ساعت ۱۲ چند هواپیما بالای شاهچراغ پرواز کرد، بعضی از آنها هم تیراندازی می‌کردند... عده‌ای از مردم داخل غسالخانه می‌رفتند، رفتم آنجا ناگهان احمد خودم را دیدم که با تیر زده بودند و جسد بی‌جانش را روی سنگ گذاشته بودند، یک پارچه چلوار هم رویش کشیده بودند. فقط صورتش پیدا بود...»
ساواک و نیروهای امنیتی و انتظامی خانواده‌ شهید دستغیب را به شدت تحت فشار شکنجه‌های روحی قرار داده بودند و عده‌ای را به عنوان گروگان دستگیر کرده بودند تا اینکه شهید دستغیب را معرفی کنند، در چنین وضعیتی شهید دستغیب ناگزیر می‌شود که خودش را به مقامات امنیتی معرفی کند؛ بنابراین در روز هجدهم خرداد دستگیر و به تهران منتقل و در پادگان عشرت‌آباد وقت زندانی می‌شود.
نیروهای امنیتی که غروب روز شانزدهم خرداد در شهر حکومت نظامی اعلام کرده بودند تا روز هفدهم قیام مردم را سرکوب کردند.

تنديس‌هاي استالينگراد

 مهدی حسن‌زاده/ بخش عمده‌ای از تاریخ کشورها را نبردها و جنگ‌ها تشکیل داده‌اند که حاصل آن شکست‌ها و پیروزی‌ها بوده است که بر اثر کشتار هزاران انسان و نابودی انبوهی از سرمایه‌های مادی ملت‌ها به دست آمده است! در این میان برخی از رشادت‌ها و دلاوری‌ها موجب شده تا در میانه آتش و دود و خون، صحنه‌هاي جاودانه‌ای تولد یابد که برای همیشه در تاریخ ملت‌ها ثبت شده و به عاملی برای هویت‌بخشی بدل گردیده است. این مؤلفه‌های هویت‌بخش گاه در صورتی عینی و به مثابه نمادها و نشانه‌هایی ساخته شده و یادآور گذشته رشادت‌آمیز یک ملت است.
در روسيه، نمادهايي براي يادآوري اتفاقات مهم ساخته و در جاهاي مختلف نصب مي‌شود. مجسمه عظيم و غول‌پيکر «مامايف گورکان» که سرزمين مادري نامیده مي‌شود، يکي از معماري‌هاي فوق‌العاده در سرزمين شگفت‌انگيز روسيه است.
مام ميهن، در کنار مجسمه آزادي که فرانسوي‌ها تقديم ايالات متحده کردند، اکنون در فهرست غول‌پيکرترين و بزرگ‌ترين مجسمه‌هاي سنگي جهان قرار دارد و اين مجسمه را بايد بزرگ‌ترين تنديس زن در جهان خطاب کرد.
اين تنديس، زني را به تصوير مي‌کشد که در يک دست، شمشير دارد و آماده دفاع از ميهن است و دست ديگرش، باز و آزاده، دشمنان را به انتظار مي‌کشد تا با آنان مبارزه کند. شايد براي شما اين سؤال پيش آمده است که چرا در استالينگراد، نماد نبرد خونين و حماسه‌ساز روس‌ها بر ارتش نازي، مجسمه‌اي با هويت يک زن، به تصوير کشيده شده و چرا نماد يک سرباز روس را شاهد نيستيم؟
مي‌توان اين‌گونه برداشت کرد که انتخاب يک زن، آن هم با چهره‌اي غير معروف و ناشناخته براي جامعه روسيه به اين معناست که در دفاع از ميهن، همه روس‌ها با هم اتحاد دارند و همه اقشار، از زن و مرد و پير و جوان که نظامي نيستند، براي مقابله با بيگانگان آماده هستند. استفاده از يک زن غيرنظامي که نماد خشونت و جنگ‌طلبي نيست، مي‌تواند علاوه بر برآورده کردن اين موضوعات، مصداق صلح‌طلبي هم به شمار آيد.
سالیانه حدود دو ميليون گردشگر در روسيه براي بازديد از اين بناي عظيم، به استالينگراد مي‌آيند تا هم از مجسمه ديدن کنند و هم نمايي زيبا از استالينگراد را تماشا کنند. اين مجسمه، حدود ۵۲ متر ارتفاع دارد و از کف تا نوک شمشير، ۸۲ متر است. طول شمشيري که اين خانم در دست دارد. ۳۰ متر بوده و در ساخت اين تنديس، از بتن و در ساخت شمشير، از فولاد ضد آب استفاده شده است. نزدیک به هشت هزار تن بتن در ساخت اين تنديس غول‌پيکر استفاده شده و به همين دلیل تنديس مام ميهن، از سنگين وزن‌ترين مجسمه‌هاي جهان به شمار مي‌رود که به تازگی ساخته شده و در معرض ديد عموم قرار گرفته است. براي مشاهده اين تنديس غول‌پيکر که يادآور نبرد خونين جنگ جهاني دوم روس‌ها است، باید ۲۰۰ پله را طي کنيد تا به نزديک اين نماد عظيم برسيد.
اين تنديس، همچون نماد مسيح در ريو دوژانيروي برزيل، بر روي تپه‌اي سبز رنگ قرار گرفته که چشم‌انداز زيبايي را به تصوير مي‌کشد. ۲۵ سال پس از پايان جنگ استالينگراد، روس‌ها که همچنان خاطره تلخ آن دوران در ذهن‌شان بود، تصميم گرفتند تا يادبود آن مقاومت تاريخي را با ساخت نمادي، گرامي بدارند و در اکتبر سال ۱۹۶۷ ميلادي، ساخت تنديس آغاز شد.
مامايف، يکي از نمادهاي نظامي و تاريخي مهم روسيه به شمار مي‌رود. افزون بر خود اين تنديس، در اطراف نيز، آثاري وجود دارد که توجه گردشگران را به خود جلب کرده است. اکنون، در اطراف اين تنديس، قبرستاني از پيکرهاي غيرنظاميان مشاهده مي‌شود که در نبرد ۷۰ سال پيش در برابر ارتش نازي، در راه دفاع از ميهن، جان خود را از دست دادند.
داستان ساخت اين تنديس، به اندازه مشاهده اين مجسمه غول‌پيکر، خواندني و شنيدني است. استالينگراد، يکي از شهرهاي جنوبي روسيه است که در گذشته، «ولگوگراد» ناميده مي‌شد. روس‌ها در زمان يورش ارتش نازي به اين منطقه، تلفات بسياری متحمل شدند، اما سرماي کشنده روسيه در کنار مقاومت تاريخي روس‌ها در برابر ارتش نازي سبب شد که در نهايت، ارتش پيروز جنگ جهاني دوم باشند.
استالينگراد که در تجاوز سربازان نازي، با خاک يکسان شد، اگرچه اکنون شهري ‌آباد است، اما خاطره آن لحظات هولناک را همچنان مي‌توان در گفتار و نوشتار هنرمندان و فعالان اجتماعي آن ديار مشاهده کرد.
يکي از دلايلي که سبب شد روس‌ها در اين نبرد خونين، تلفات بسياري بدهند، اهداف راهبردی قوي آلمان‌ها در اين نبرد اعلام شد؛ حمله‌اي که در ۱۲ سپتامبر سال ۱۹۴۲ ميلادي با حمله صدها هزار نفري ارتش نازي به سرزمين روسيه و با پشتيباني هوايي يگان آلمان آغاز شد و تا دوم فوريه سال ۱۹۴۲ ميلادي ادامه داشت. پدافند غير عامل، يعني همان سرماي وحشتناک روسيه سبب شد تا ارتش نازي، از سربازان تا ادوات نظامي،‌ همه اسير برف و يخ شده و وزنه بازي که در هفته‌هاي اول، به طور شگفت‌انگيزي در اختيار روس‌ها بود، در روزهاي سرد ژانويه تاريخي ۱۹۴۳ ميلادي، به سمت روس‌ها تغيير کند.
روس‌ها در برابر ارتش هيتلر که قصد داشت با شکست روسيه، حاکم کل اروپا شود، سد دفاعي بزرگي متشکل از سيم‌ خاردار و مين در دامنه تپه‌هاي اين منطقه ایجاد کردند، اما آلمان‌ها توانستند با گذر از استحکامات دفاعي ارتش روسيه، وارد استالينگراد شوند و حتي راه‌آهن منطقه را نيز به تسخير خود درآورند.
در پايان روز دوم جنگ، بيش از ده هزار نفر از ارتش روسيه به خاک و خون کشيده شدند، ولي مقاومت موزاييکي روس‌ها سبب شد تا در نهايت،‌ نبرد پنج ماهه به سود ارتش روسيه و تلفات سنگين هر دو طرف، به اتمام برسد. طبق اسناد، استالينگراد چنان با خاک يکسان شده بود که گفته مي‌شود، در هر متر مربع، بين پانصد تا هزار تراشه و خرده فلز که آثار به جا مانده از ترکش‌هاي توپ و ادوات نظامي بود، پيدا مي‌شد. بيش از ۴۰ دهه طول کشيد تا استالينگراد، بازسازي شد و اکنون، به يکي از نقاط گردشگري تاريخي و نظامي روسيه تبديل شده است.