پرهبر معظم انقلاب فرمودند: دستگاه‌های مسئول و همه ما دچار کم‌کاری هستیم و به نظر می‌رسد که این کار را هم بایستی سپرد به جناح فرهنگیِ مؤمنِ انقلابیِ مردمیِ خودجوش؛ این جوان‌هایی که می‌بینید در اطراف کشور، به‌ طور خودجوش، کارهایی انجام می‌دهند-کارهای فرهنگی انجام می‌دهند، کارهای هنری انجام می‌دهند، حقایقی را احیا می‌کنند، استعدادهایی را بروز می‌دهند، از استعدادهای بالفعلی استفاده می‌کنند، این کار را هم آنها باید بکنند.

ماهیت‌شناسی و نحوه استمرار انقلاب اسلامی‌ـ ۹


 دکتر عباسعلی عظیمی‌شوشتری/پس از مقایسه سه انقلاب اسلامی ایران، فرانسه و روسیه و تعیین نقاط اشتراک و افتراق آنها، در این مطلب مهم‌ترین نظریه‌های ارائه شده درباره انقلاب بررسی می‌شود و در نهایت نظریه اسلامی در این باره را بررسی خواهیم کرد. درباره علل شکل‌گیری و وقوع انقلاب‌ها دیدگاه‌های بسیاری طرح و از منظرهای گوناگونی به آن نگریسته شده است. برخی این دیدگاه‌ها را در حوزه‌های سیاسی، اقتصادی، فرهنگی، اجتماعی و روان‌شناختی تقسیم کرده و برخی دیگر بر مبنای مکاتب سیاسی، انقلاب‌ها را تحلیل کرده‌اند. 

نظریه‌های مارکسیستی 
نظریه‌های مارکسیستی بر مبنای تضاد و کشمکش در جامعه و میان طبقات اجتماعی استوار است و با تقسیم‌بندی جامعه به دو طبقه استثمارگر و استثمار شده یا کارفرما و کارگر، وقوع انقلاب را در جامعه حتمی می‌داند. از دیدگاه مارکس، اعضای طبقه استثمار شده، از ارزش‌های مسلط یا شیوه انجام امور بیگانه شده و عاقبت گروه بزرگی را تشکیل می‌دهند که به واسطه آگاهی طبقاتی مشترک، یعنی آگاهی از موقعیت مشترک خویش، به یک سو رانده می‌شوند. این گروه هر وقت به حد کافی نیرومند شود، طبقه حاکم را برانداخته و خود به جای گروه پیشین، گروه حاکمه جدید را تشکیل خواهد داد.1
اشکال نظریه مارکسیستی در این است که اولاً، اقتصاد و شیوه تولید را مبنای مناسبات اجتماعی قرار می‌دهد و فرهنگ، سیاست و دین را نادیده می‌گیرد، ثانیاً، با نادیده گرفتن طبقات و گروه‌های اجتماعی، تنها دو طبقه را در جامعه اصل می‌شمارد، ثالثاً، با اعتقاد به نوعی جبر تاریخی انقلاب را نتیجه قطعی تضاد میان تز و آنتی‌تز می‌دانند، نه قیامی از روی آگاهی و شناخت مسئولانه مردم برای ایجاد تحول در نظامات حاکم بر حیات اجتماعی خود. بر اساس پیش‌بینی آنها، انقلاب باید در کشورهای صنعتی محقق می‌شد؛ زیرا در این جوامع پرولتاریا و سرمایه‌داری به نقطه جوش خود رسیده بودند؛ اما انقلاب کمونیستی در کشوری عقب‌مانده مانند روسیه به
 وقوع پیوست.
نظریه‌های کارکردگرایانه
برخلاف نظریه‌های مارکسیستی که مبنا را در جامعه بر تضاد و تحول می‌پندارند، نظریه‌های کارکردگرایانه، مبنای مناسبات اجتماعی را بر ثبات و سکون پنداشته و خروج از این حالت را آنومی یا ناهنجاری می‌دانند. چالمرز جانسون، از نظریه‌پردازان کارکردگرایی معتقد است هر گاه ارزش‌ها و محیط یک جامعه خاص از هماهنگی با هم باز می‌مانند، می‌توان به وجود وضعیتی انقلابی قائل شد.2 در واقع، در این دیدگاه اصل بر وجود هماهنگی میان ارزش‌های اجتماعی و محیط جامعه است و در صورت ناهماهنگی میان آنها احتمال وقوع انقلاب وجود دارد. این نظریه دو اشکال دارد: اول اینکه، به نسبت بدیهی و عوامانه است. دوم اینکه درباره فهم علل وقوع انقلاب کمکی نمی‌کند؛ زیرا نمی‌توان از آن نظریه‌هایی را استنتاج کرد.3

نظریه‌های جامعه توده‌وار
این نظریه برگرفته از رهیافت کارکردگرایی و به دنبال تحلیل علل شکل‌گیری جنبش‌های توده‌ای، نظیر نازیسم در آلمان است. از نظر کوهن، نظریه جامعه توده‌وار از جمله نظریه‌های بسیار مهم و مؤثر انقلاب است.4 جنبش‌های توده‌ای که گاه به انقلاب نیز منجر می‌شوند، عموماً مربوط به قرن بیستم و نتیجه صنعتی شدن، از بین رفتن سنت‌ها، گسترش ارتباطات و... هستند. بر اساس این، افراد جامعه که در اثر عوامل فوق به صورت ذره‌های پراکنده درآمده‌اند، در صورت وجود رهبری و سازماندهی به توده‌ای عظیم تبدیل شده و نظام حاکم را به چالش می‌کشند و در صورت ناتوانی نظام در مقابله با آن، به انقلاب منجر می‌شود.

نظریه روان‌شناسانه
نظریه روان‌شناسانه برخلاف سه نظریه فوق که از منظر اجتماعی انقلاب را تحلیل می‌کنند، مبنای تحلیل را فرد و نقش آن در پیدایش انقلاب قرار داده و ویژگی‌های روان‌شناختی افراد نظیر محرومیت، توقعات و انتظارات، شکست و سرکوب غرایز و... را عامل انقلاب می‌داند. افرادی مانند جیمز دیویس، رابرت گار و پیتریم سوروکین از جمله نظریه‌پردازان روان‌شناسانه انقلاب هستند. از نظر آنها فرد و برداشت‌های وی از وضعیت اجتماعی یا شخصیت خاص یک فرد، سبب عصیان او یا موجب تبدیل او به یک انقلابی فعال می‌شوند.5 آنها برداشت‌های فردی را بر شرایط عینی اجتماعی مقدم می‌دارند و در واقع کانون تحلیل آنها فرد و نقش وی در حرکت انقلابی است. یکی از عوامل انقلاب در نظریه روان‌شناسانه، نارضایتی افراد از وضع موجود است. اگر چه هر نارضایتی نمی‌تواند به انقلاب منتج شود؛ اما مؤلفه‌ای اساسی و مشترک در هر گونه تغییر و تحول محسوب می‌شود.

نظریه اسلامی وقوع انقلاب
واقعیت این است که علل بروز انقلاب‌ها با توجه به اهداف انقلابیون، اوضاع و احوال سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و حتی تاریخی و جغرافیایی متفاوت است. از این منظر، انقلاب اسلامی ایران علل و عوامل خاص خود را دارد؛ اما یک امر قطعی است و آن، اینکه اگر انقلابی در مسیر تکامل حقیقی انسان صورت گرفته باشد، تحولی پایدار خواهد بود و استمرار خواهد یافت. در غیر این صورت مانند رودخانه‌ای که به سمت مرداب سرازیر می‌شود، در زیر شن‌های کویر حبس و نابود خواهد شد. انقلاب شوروی نمونه بارز آن است؛ همچنین انقلاب کبیر فرانسه که پس از بیست سال به دامان دیکتاتوری بازگشت.6
علت‌العلل انقلاب اسلامی را حضرت امام(ره) در وصیت‌نامه سیاسی‌‌ـ الهی خویش دو رکن می‌دانند و می‌فرمایند: «بی‌تردید رمز بقای انقلاب اسلامی همان رمز پیروزی است و رمز پیروزی را ملت می‌داند و نسل‌های آینده در تاریخ خواهند خواند که دو رکن اصلی آن: انگیزه الهی و مقصد عالی حکومت اسلامی؛ و اجتماع ملت در سراسر کشور با وحدت کلمه برای همان انگیزه و مقصد.»7 پس این انقلاب تا زمانی که بر مبنای علل موجده خود، که بر اساس فطرت انسانی و در راستای کمال انسانی شکل گرفته است، حرکت کند، استمرار نیز پیدا می‌کند کما اینکه استمرار پیدا کرده است؛ اما به محض ایجاد انحراف در این مسیر و کشیده شدن به سمت مسیرهای انحطاط، شکست آن قطعی است.
رهبر معظم انقلاب در توضیح این مطلب می‌فرمایند: «انقلاب، عوامل گوناگونی داشته است... اما آن چیزی را که انسان می‌تواند به عنوان روح و رقیقه موجود در همه این عوامل معرفی و به آن اشاره کند، توجه به خدا، انجام تکلیف الهی و قیام‌لِلّه‌ـ برای خدا قیام کردن‌ـ است...»8 ایشان در جای دیگری می‌فرمایند: «...انقلاب ما برای اسلام بود. نمی‌گوییم که مردم از اوضاع کشور در دوران حکومت طاغوت، ناراضی نبودند و تغییر آن را نمی‌خواستند. مردم از همه چیز دوران طاغوت ناراضی بودند. مردمی که وقتی در دوران سلطنت طاغوت (چه در رژیم وابسته‌‌ پهلوی و چه در غالب حکومت‌های قبل از آن) چشم خود را باز می‌کردند و حقایق را می‌دیدند، سختی و بدی و ذلت و نابودی شخصیت خود را احساس می‌کردند. طبیعی بود که بخواهند در زندگی و معیشت‌شان این سختی‌ها تغییر پیدا کند، اما اساس همه‌ آن سختی‌ها یک چیز بود و آن این بود که هیچ‌کس برای مردم و عقیده و فکر و ایمان آنها ارزشی قائل نبود. مردم، اسلام و رسوم اسلامی را می‌خواستند، ولی دست‌های قدرت و حکومت، ضد اسلام را تبلیغ می‌کردند.»9
پی‌نوشت‌ها:
1ـ آلوین استانفورد کوهن، تئوری‌های انقلاب، ترجمه علیرضا طیب، ج 3، قومس، 1372، ص 67.
2ـ کوهن، همان، ص 134.
3ـ همان، ص 148.
4ـ همان، ص 153.
5ـ همان، ص 183.
6ـ  بیانات در دیدار شرکت‌کنندگان در همایش آسیب‌‌شناسی انقلاب، 15/12/1377.
7‌ـ نسخه اینترنتی به آدرس http://farsi.khamenei.ir/imam-content?id=9447.
8‌‌ـ بیانات در تاریخ 19/10/1375.
9‌ـ بیانات در تاریخ 3/8/1368.

فراز و فرود بنی‌صدرـ ۴

 شهاب زمانی/ به میزان گسترش تأثیرگذاری و نفوذ سازمان منافقین بر بنی‌صدر، به ویژه پس از غائله ۱۴ اسفند ۱۳۵۹، فاصله وی با بنیانگذار و رهبر انقلاب حضرت امام خمینی(ره) بیشتر می‌شد. بنی‌صدر با اختیارات فراوان در نیروهای مسلح در جایگاه جانشین فرمانده کل قوا، هم بین نیروهای مسلح تفرقه ایجاد می‌کرد و هم در پشت جبهه از طریق روزنامه‌ای که داشت (روزنامه انقلاب اسلامی) به مظلوم‌نمایی و شایعه‌پراکنی و تعمیق شکاف‌ها با انقلابیون دست می‌زد. درگیری بنی‌صدر با اعضای شورای انقلاب، تأسیس دفتر همکاری مردم با رئیس‌جمهور مرکب از نیروهای چپ، مائوئیست‌ها، جبهه ملی و دیگر افراد مشکوک و ضد انقلاب، درگیری با ائمه جمعه، توطئه علیه نهادهای انقلاب، کارشکنی علیه دولت شهید رجایی، مبارزه علیه مجلس شورای اسلامی، ایراد سخنرانی‌های تفرقه‌افکن در مناسباتی، نظیر ۱۷ شهریور، ۲۲ بهمن و ۱۴ اسفند و تخریب وجهه انقلاب فرهنگی و از صحنه خارج کردن سیدحسن آیت با طرح پیچیده نوار آیت، بخش‌هایی از فهرست بلند اقدامات تفرقه‌انگیز و خائنانه بنی‌صدر است. شهید بهشتی که سخت آماج حملات ناجوانمردانه بنی‌صدر بود، پس از غائله ۱۴ اسفند ۵۹ در تاریخ ۲۲ اسفند در نامه‌ای به اختلافات مبنایی حزب جمهوری اسلامی با بنی‌صدر و حامیان وی اشاره کوتاه و دقیقی می‌کند و می‌گوید: «دوگانگی موجود میان مدیران کشور بیش از آنکه جنبه شخصی داشته باشد، به اختلافات دو بینش مربوط می‌شود، یک بینش معتقد و ملتزم به فقاهت و اجتهاد و بینش دیگری که در پی اندیشه‌ها و برداشت‌های بینابین نه به کلی از وحی بریده است و نه آنچنان که باید و شاید در برابر آن معتبر و پایبند است. در تلاش‌های اخیر رئیس‌جمهور و همفکران او این نکته به خوبی مشهود است که برای حذف مسئله رهبری فقیه در آینده سخت می‌کوشند.»(۱)
با وجود تشکیل جلسه‌ای در منزل امام(ره) برای حل اختلافات مدیران کشور و تشکیل هیئت حل اختلاف با حضور آیت‌الله مهدوی‌کنی به عنوان نماینده امام(ره)، آیت‌الله اشراقی (طرفدار بنی‌صدر) و آیت‌الله یزدی به نمایندگی از حزب جمهوری اسلامی پس از حادثه ۱۴ اسفند و تشخیص اینکه عامل اختلافات شخصی بنی‌صدر است، وی مقابل آن ایستاد و آن را محکوم کرد.(۲)
امام خمینی(ره) در ۲۰ خرداد ۱۳۶۰، پس از مشورت با مسئولان عالی‌رتبه نظام، ابوالحسن بنی‌صدر را از فرماندهی کل قوا که به نیابت از ولی‌فقیه در اختیار وی بود، برکنار کرد. این عمل امام(ره)، واکنش منفی بنی‌صدر را برانگیخت و وی به جای اصلاح و پایان دادن به کارشکنی‌ها و مخالفت‌ها، به حکم امام(ره) بی‌اعتنایی کرد. این موضوع بر نمایندگان انقلابی مجلس گران آمد؛ از این رو نمایندگان مجلس که از اصلاح بنی‌صدر ناامید بودند، در ۲۴ خرداد درخواست بی‌کفایتی سیاسی اولین رئیس‌جمهوری اسلامی ایران را در مجلس طرح و عنوان کردند.
مجلس شورای اسلامی در ۳۱ خرداد ۱۳۶۰، با ۱۷۳ رأی موافق، ۱۲ رأی ممتنع و یک رأی مخالف، حکم به بی‌کفایتی سیاسی بنی‌صدر داده و این حکم را برای امام(ره) ارسال کردند. فردای آن روز، امام(ره) در اول تیر ۱۳۶۰، طی پیامی بنی‌صدر را از ریاست‌جمهوری عزل کردند. وی پس از عزل، پنج هفته مخفی شد و در نهایت به همراه مسعود رجوی، سرکرده منافقین و با چهره و لباس زنانه از کشور خارج شد و به پاریس گریخت. پس از آن سلسله مصاحبه‌های وی و رجوی برای تشکیل شورای ملی مقاومت و دیگر اقدامات مخرب علیه انقلاب و مردم ایران شدت گرفت و با اقداماتی نظیر گواهی خیانت دادن در دادگاه‌هایی در فرانسه و برلین علیه مسئولان و مصاحبه‌هایی علیه جمهوری اسلامی ایران داشت و این اقدامات همچنان ادامه دارد.
پی‌نوشت‌ها:
۱ـ محمدعلی الفت‌پور، بازگشت از نیمه راه، چاپ ۳۲، ص ۳۲.
۲ـ روزنامه کیهان، شماره ۱۱۲۹۹، مورخ چهارشنبه ۱۳ خرداد ۱۳۶۰/ همچنین ر.ک به درس تجربه، ص ۱۲۹.

بررسی اندیشه سیاسی صاحب جواهر‌ـ ۱۲

 فتح الله پریشان/ تبیین مسائل و الگوهای مهندسی حکومت اسلامی برای مردم در آثار و آرای قاطبه فقهای امامیه ملاحظه می‌شود. آنها از طریق بسط اندیشه سیاسی بر اساس رویکرد فقهی و دینی، غایت اهتمام خود را مصروف ادراک‌سازی مباحث حاکمیت دینی، به ویژه جا انداختن این انگاره عقلی، عرفی و شرعی کردند که در عصر نبودن امام معصوم(علیه‌السلام) تنها فقها و مجتهدان جامع‌الشرایط از مشروعیت دینی برای تشکیل حکومت برخوردارند.
 اهمیت مبحث مشروعيت قدرت سياسي از گذشته تاکنون به قدری بوده است که آن را به یکی از مهم‌ترين معيارهاي طبقه‌بندي نظریه حکومت‌ها(1) تبدیل کرده است.
در منظومه فکری اندیشمندان سیاسی می‌توان از انواع مشروعيت، یعنی مشروعيت الهي، مشروعيت مردمي و مشروعيت الهي‌ـ مردمي سخن به میان آورد. مشروعيت الهي يکي از مهم‌ترين و قديمي‌ترين نظريه‌هاي تاريخي درباره منبع مشروعيت است. طبق اين نظريه‌ حکومت يک حق الهي شناخته مي‌شود، شخص حاکم به موجب حکم خداوندـ ولو با واسطه‌ـ قدرت را به دست مي‌گيرد، اطاعت از او نيز بر اساس فرمان الهي بر مردم واجب مي‌شود. مشروعيت مردمي را نخستين بار سوفيسط‌ها مطرح کردند(2) اما در قرن شانزدهم اوج گرفت. بر اساس اين نظريه؛ «مشروعيت ناشي از رأي مردم و قرار فرضي يا واقعي بين افراد يک جامعه است»(3) و قدرتي مشروع و حق است که براساس رضايت افراد جامعه باشد.
اما بر اساس مشروعيت الهي‌ـ مردمي، حکومت در زمان دسترسي نداشتن به ائمه‌(عليهم‌السلام) ترکيبي از حاکميت الهي و سيادت مردمي است. بر امت اسلامي لازم است تمامي شرايط و ضوابط اسلامي را رعايت کند، از سوي ديگر مردمي است؛ ازاين‌‌رو که انتخاب حاکم اعلي و دیگر کارگزاران عالي حکومت موکول به مردم و مشروط به رضايت ايشان است.(4)
براي فهم مشروعيت حکومت در انديشه سياسي صاحب جواهر ابتدا بايد بدانيم که حکومت و حاکميت در اسلام متعلق به چه کساني است؟
 يدل عليه [أي الولاية و الحکومة للائمة عليهم‌السلام] غيرٌ واحد من النصوص، المعتضدة بما هو معلوم من العقل و النقل، من کون المنصب، منصبهم، والولاية ولايتهم و الامر راجع اليهم في جميع هذه الولايات(5)
همان‌طور که از فقره فوق پيدا است، صاحب جواهر معتقد است که امر حکومت و ولايت بر جامعه [پس از پيامبر اسلام (صلي‌الله‌عليه وآله‌ وسلم) متعلق به ائمه معصوم(عليهم‌السلام) است. منصب حکومت و ولايت به ائمه واگذار شده است؛ يعني در عصر حضور ائمه(عليهم‌السلام) حکومت مشروعيت الهي دارد. فليس لِاحد الدخول في شي منها بدون اذنهم(6) وقتي ولايت و حکومت متعلق به ائمه معصوم(علیهم‌السلام) است، پس در صورتي که بتوانند و جامعه آمادگي پذيرش حکومت آنها را داشته باشد، حاکميت مي‌کنند؛ اما اگر خود نتوانند اعمال حاکميت کنند، آيا امور شيعيان را بدون رسيدگي و سرپرستي باقي مي‌گذارند، يا اينکه فرد يا افرادي را که شباهت علمي، تقوايي و عملي بيشتري با ائمه(عليهم‌السلام) دارند را جانشين خود قرار مي‌دهند؟ صاحب جواهر معتقد است علاوه بر ادله ثبوت ولايت براي فقيه، خطاب روايت‌هايي که خواهان اجراي احکام اسلامي هستند به فقها است(7)؛ يعني ظاهراً عموم اين روايت‌ها براي تمام زمان‌ها است که بايد احکام اسلامي اجرا شود. از سوي ديگر خطاب متوجه فقها است.
و لايجوز ان يتعرض لِاقامة الحدود... و لاللحکم بين الناس و لاللفتوي و لالغير ذلک مما هو مختص بالامام عليه‌السلام و نائبه الا عارف بالاحکام... المجتهد المطلق الجامع للشرائط... اذا هو المتيقن من النصوص و الاجماع. (8) لذا در عصر غيبت، ائمه(عليهم‌السلام) فقها را جانشين خود قرار داده‌اند: فنصبه [اي الائمة عليهم‌السلام الفقهاء] نائباً في زمن الغيبة(9)
پس با توجه به عباراتی که نقل شد، اولاً، در اسلام [منطبق با عقايد تشيع] پس از پيامبر، ائمه معصومين‌(عليهم‌السلام) به حکومت و ولايت از جانب خداوند به واسطه پيامبر منصوب شده‌اند. ائمه(عليهم‌السلام) هم در عصر غيبت با توجه به فرموده امام صادق(علیه‌السلام) که مي‌فرمايد: فاني قد جعلته حاکماً، فقها را به طور عموم و در همه زمان‌ها به حکومت نصب کرده‌اند، به طوري که حکومت براي غير فقيه جايز نيست.(10)
اما مشروعيت الهي داشتن حکومت به معنای نفي مشارکت و فعاليت سياسي‌ـ اجتماعي مردم نيست؛ بلکه اساساً حکومت بدون مساعدت مردم نزديک به محال است. صاحب جواهر نقش‌آفرینی مردم را مصداق «برّ و تقوايي» می‌داند که مردم به آن امر شده‌اند. در شماره آینده بیشتر درباره مشارکت سیاسی مردم سخن خواهیم گفت. 
پی‌نوشت‌ها:
1ـ اندرو وينسنت، نظريه‌هاي دولت، ص 7.         2ـ عبدالرحمان عالم، بنيادهاي علم سياست، ص 180.
۳ـ کاظم قاضي‌زاده، انديشه‌هاي فقهي‌ـ سياسي امام خميني(ره)، ص 113.
۴ـ محسن کديور، نظريه‌هاي دولت در فقه شيعه، ص 164.
5ـ محمدحسن نجفي، جواهرالکلام، ج 22، ص 157.          6ـ همان.       7ـ همان، ج 21، ص 396.
 8ـ همان، ص 399.                                                  9ـ همان، ج 11، ص 191.
10ـ سیدسجاد ایزدهی، اندیشه سیاسی صاحب جواهر، ص 74.

جریان‌شناسی فکری‌ـ فرهنگی عقلانیت اسلامی ـ ۲


 حسین میرچراغ‌خانی/ بزرگ‌ترین چالش جریان عقل‌گرای شیعی در قرن یازدهم، همزمان با ظهور جریان حس‌گرایی در اروپا شکل گرفت. رواج افکار امثال دکارت و بیکن در اروپا از یک ‌سو و رواج مکتب اشاعره و اهل حدیث در اهل سنت از سوی دیگر، گرایش به اخباری‌گری را توسعه داد. استاد شهید مرتضی مطهری به نقل از آیت‌الله بروجردی می‌نویسد: «ایشان یك وقتی كه این جریان ملا‌امین استرآبادی و استدلال‌های او بر ضد عقل و بر انكار عقل را نقل می‏كردند، می‏گفتند كه این نهضت مقارن است با نهضت ضد ‌عقل و ضد ‌فلسفه‏ای كه در اروپا پیدا شد. بر اساس حسی‏گری و تجربی‏گری كه از دكارت و بیكن و غیره شروع شد، آنها هم به گونۀ دیگری با منطق و با تعقل مخالفت كردند؛ ولی بر اساس معتبر شناختن حس ایشان مدعی بودند كه ملّا‌امین تحت تأثیر افكاری كه در دنیای اروپا پیدا شده بود، قرار گرفته بود.»(۱)

وقف مقطعی جریان عقلانیت اسلامی
گفته می‌شود دلایل سیاسی، مانند حمایت حاکمان صفویه نیز در ظهور اخباری‌گری نقش داشته است.(۲) محمدامین استرآبادی با نگارش قوی‌ترین کتاب اخباری‌گری با نام «فوائد المدنیة فی الرد علی القائل بالاجتهاد و التقلید فی الاحکام الالهیة»، پرچمدار مکتب اخباری‌گری شناخته می‌شود. البته خود اخباری‌ها معتقدند محدثینی امثال شیخ ‌مفید و شیخ ‌طوسی نیز پیرو مکتب اخباری بودند؛(۳) در صورتی که چنین نیست. تفکر اخباری‌گری به شکلی که در برابر اصولیین قرار گرفته است، از قرن یازدهم رواج یافت. شهید مطهری نیز در رد این ادعا می‌نویسد: «خود اخباریّین مدعی هستند كه قدمای شیعه تا زمان صدوق، همه مسلك اخباری داشتند؛ ولی حقیقت این است كه اخباری‌گری به صورت یك مكتب با یك سلسله اصول معین كه منكر حجیت عقل باشد... بیش از چهار قرن پیش وجود نداشته است.»(۴)

احیای مجدد جریان عقلانیت اسلامی
پس از دو قرن از به حاشیه رفتن جریان عقلانیت و تسلط جریان اخباری‌گری، علامه وحید بهبهانی (۱۲۰۵ـ۱۱۱۷) با تألیف کتاب الاجتهاد والاصول و تلاش‌های بی‌وقفه توانست دوباره جریان عقل‌گرای شیعه را رونق بخشد و آن را به جریان حاکم در حوزه‌های علمیه تبدیل کند. علامه وحید بهبهانی در اوج تسلط اخباری‌گری، با مهاجرت به شهر بهبهان و کربلا، به ترویج مکتب اصولی پرداخت و با اخباریونی همچون شیخ‌یوسف بحرانی مخالفت کرد. بهبهانی با تربیت شاگردانی چون، سیدمحمدمهدی طباطبایی معروف به بحرالعلوم، شیخ‌جعفر کاشف‌الغطا، سیدعلی‌طباطبایی صاحب‌ریاض، سید‌محمد طباطبایی معروف به مجاهد و شریف‌العلما،(۵) مروّجان حاذقی برای گرایش اصولی و فقهی به جا گذاشت. مبارزۀ شاگردان بهبهانی مانند شیخ‌جعفر کاشف‌الغطا با میرزا‌محمد اخباری، نمونه‌ای از منازعات بعد از علامه وحید بهبهانی است.
با ظهور شیخ‌مرتضی انصاری، تحول چشمگیری در گرایش اصولی و فقهی شیعه به وقوع پیوست. شیخ‌انصاری در بین فقهای معاصر، از چنان جایگاهی برخوردار است که به او القابی چون، «خاتم الفقهاء و المجتهدین» و «شیخ‌اعظم» داده‌اند. شهید مطهری دربارۀ مبارزه بهبهانی و شاگردانش با اخباری‌گری می‌نویسد: «اخباری‌گری نهضتی بود بر ضدیت عقل. جمود و خشكی عجیبی بر این مسلك حكمفرماست. خوشبختانه افراد رشیدی مانند وحید بهبهانی... و شاگردان ایشان و بعد مرحوم حاج‌شیخ‌مرتضی انصاری ـ اعلی‌الله مقامه ـ با این مسلك مبارزه كردند.»(۶)
با پشت سر گذاشتن فراز و نشیب‌های فراوان جریان عقلانیت اسلامی و رسیدن آن به دوران معاصر، اوج فعالیت این جریان آغاز شد. نقطه عطف و حائز اهمیت در این دوران و تاریخ شیعه که آغازی بود بر سلسله وقایع و همچنین مباحث دامنه‌دار، موضوع تشکیل دولت صفویه و حمایت از شیعیان، همچنین رسمیت یافتن مذهب تشیع است. چگونگی تعامل با سلطان جائر، از مهم‌ترین چالش‌های پیش ‌روی علمای شیعه بود. بر اساس آیات و روایات، مراجعه به حاکم جائر و گردن نهادن به حکم چنین حاکمی، جایز نیست.(۷) از سویی، با حمایت حکومت صفویه از علما و مذهب تشیع، این حکومت مورد حمایت علما قرار می‌گیرد.(۸)
پرسش‌هایی چون؛ «آیا حکومت صفویه حکومتی مشروع است؟» و «آیا اسلام چنین حکومت‌هایی را تأیید می‌کند؟»، نگرش‌های متفاوتی را در جریان عقلانیت اسلامی، به‌ وجود آورد. فقهای جریان عقلانیت، با توجه به اختلاف‌نظر در مواردی مانند منابع فقه، مبانی فقه و روش‌های فقهی، به مکتب‌های مختلفی تقسیم شدند که در مبحث تحولات فکری به آن خواهیم پرداخت. آنچه باید به آن توجه کرد، این است که هر عقل‌گرایی، اعم از فقیه یا فیلسوف، در جریان عقلانیت اسلامی، جای نمی‌گیرد؛ چرا‌ که منظور از جریان عقلانیت اسلامی، همۀ نگرش‌ها و جریان‌های عقل‌گرای شیعه نیست. این جریان،‌ اصول و مبانی‌ای دارد که وجود آنها لازمۀ داخل شدن در این جریان است. از این رو، جریان عقلانیت اسلامی چیزی جز مکتب عقل‌گرایی شیعه است و عقل‌گرایی، یکی از ویژگی‌های این جریان است. مباحثی چون؛ میزان اعتبار عقل، جامعیت اسلام، نوع تعامل با سلطان، چگونگی حکومت اسلامی، ویژگی‌های حاکم اسلامی، ولایت و رهبری و نوع تعامل با جهان و دستاورد‌های آن، این جریان را از دیگر جریان‌های عقل‌گرای شیعی متمایز می‌کند. به همین دلیل، در دورۀ معاصر، جریان‌های منور‌الفکر و بسیاری از جریان‌های دیگر، با جریان عقلانیت زاویه پیدا می‌کنند. آنچه بیان شد، سیر تاریخی جریان عقلانیت اسلامی بود.
پی‌نوشت‌ها:
۱ـ مرتضی مطهری، مجموعه ‏آثار استاد شهید مطهری، 1374، ج‏22، ص 719.
۲ـ جمعی از نویسندگان، دایرة‌المعارف تشیع، تهران سازمان دایرة‌المعارف تشیع، 1372، ج2، ص107.
۳ـ سیدمیرآقا محسنی، نقدی بر اخباری‌گری، قم، دارالنشر، 1371، ص 13.
۴ـ مرتضی مطهری، مجموعه ‏آثار استاد شهید مطهری، 1381، ج‏20 ص 168.
۵ـ میرسیدمحمدباقر خوانساری، روضات‌الجنات، ترجمۀ محمد‌باقر مساعدی خراسانی، تهران، اسلامیه، ج 2، ص462.
۶ـ مرتضی مطهری، مجموعه ‏آثار استاد شهید مطهری، 1381، ج‏20، ص 170.
۷ـ جعفر سبحانی‏، نظام القضاء والشهادة فی الشریعة الاسلامیة الغرّاء، قم، مؤسسة الامام الصادق، 1376، ص 68.
۸ـ حضرت امام همکاری علما با حکومت صفویه را برای حفظ تشیع می‌دانند که با ایثار و مجاهده علما به دست آمد، نه خدایی نکرده برای وابستگی و تمتع از دربار.(سیدروح‌الله موسوی‌خمینی، صحیفۀ امام، 1378، ج‏3، ص 240).


فرهنگ، موضوعی زیربنایی و راهبردی در تمام جوامع و عصرها به شمار می‌رود. فرهنگ هر جامعه هویت و موجودیت آن جامعه را تشکیل می‌دهد. به فرموده رهبر معظم انقلاب؛ «فرهنگ ستون فقرات حیات یک ملت و هویت یک ملت است.» از این‌ رو، در قرن ۲۱ شاهد اولویت یافتن نفوذ، تضعیف، تخریب و تسخیر فرهنگی ملت‌ها از سوی این قدرت‌ها برای تسهیل و تداوم روند سیطره سیاسی و اقتصادی و امنیتی خود، به‌ عنوان راهبردی کلان هستیم. دولت‌های غربی برای مقابله با انقلاب اسلامی نیز اگرچه در ابتدا به ابزار فرهنگی کمتر توجه داشته‌اند، ولی پس از جنگ تحمیلی هجمه‌های فرهنگی را بر مبنای برنامه‌ای جامع و هدفمند طراحی کردند و به‌ تدریج شکل پیچیده‌تر، گسترده‌تر و همه‌جانبه‌ای به آن دادند که رهبر معظم انقلاب از آن به «جنگ نرم» یاد کردند. از همان آغاز رهبر معظم انقلاب نسبت به این تهاجم نرم به مسئولان سیاسی و فرهنگی هشدارهای مکرر، بجا و بموقعی دادند و مبارزه فرهنگی را مبارزه‌ای واجب‌تر از واجب تلقی کردند، اما در عمل، نهادهای فرهنگی و مدیران کلان و میانه نظام برای مقابله جدی اقدام رضایت‌بخشی نداشتند. در مسیر این رویکرد معظم‌له  در سال 1396 فرمودند: «من به همه آن هسته‌های فکری و عملیِ جهادی، فکری، فرهنگی در سرتاسر کشور مرتباً می‌گویم آنجایی که احساس می‌کنید دستگاه مرکزی اختلالی دارد و نمی‌تواند درست مدیریت کند، آنجا آتش به اختیارید؛ یعنی باید خودتان تصمیم بگیرید، فکر کنید، پیدا کنید، حرکت کنید، اقدام کنید.» این فرمان که برخاسته از مبانی دینی و آموزه‌های اسلامی، تحلیل عمیق روند وضعیت فرهنگی کشور و تهاجم همه‌جانبه دشمن و کم‌کاری و اختلال دستگاه‌های دولتی در عرصه فرهنگ است با تفسیرها و واکنش‌های گوناگونی روبه‌رو شده است که دست‌کم از دو جهت برداشت‌های منفی و عملیات روانی گسترده از سوی معاندان و مخالفان و برداشت‌های ناصواب، ناقص و سطحی از دکترین آتش به اختیار در داخل دغدغه‌هایی را در خصوص این موضوع برانگیخته است و ضرورت پرداختن به این موضوع در قالب تدوین کتابی مستقل و مجزا در این باره را ضروری کرده است. در این راستا، کتاب «آتش به اختیار در عرصۀ فرهنگی» به همت هیئت اندیشه‌ورزی آتش به اختیار پژوهشگاه علوم اسلامی امام صادق(ع) در سال 1397 تألیف و با تلاش انتشارات زمزم هدایت قم منتشر شد.