نگاهی به فیلم مغزهای کوچک زنگ زده


 مهدی امیدی/ فیلم «مغزهای کوچک زنگ زده» دنیایی را به تصویر می‌کشد که همه چیز در آن «نکبت» است. تازه‌ترین فیلم هومن سیدی، داستان خانواده‌ای است که در یک محله فقیرنشین، ظاهراً در حاشیه تهران زندگی می‌کنند. خانواده‌ای که برادر بزرگ‌تر آنها (فرهاد اصلانی) رئیس یک مافیای تبهکار است که در یک ساختمان خرابه و نیمه‌ساخته به انواع و اقسام جرم و جنایات، از جمله تولید و فروش مواد مخدر، آدم‌ربایی، قتل و... دست می‌زنند؛ در ادامه فیلم پلیس آنجا را محاصره می‌کند و برادر بزرگ‌تر بازداشت می‌شود. این اتفاق سبب می‌شود شاهین، دیگر فرزند خانواده (با بازی نوید محمدزاده) که همیشه از سوی برادر بزرگ‌ترش توسری می‌خورد و تحقیر می‌شد، تصمیم بگیرد قدرت را در گروه به دست گیرد و رئیس این مافیا شود و... .
فیلم «مغزهای کوچک زنگ زده»، نکبت و پلشتی را زیبا و خوب نشان می‌دهد! به گونه‌ای که انسان‌های منفی و جنایتکار در این فیلم، جلوه‌ای قهرمانانه و دوست‌داشتنی یافته‌اند. البته این نوع تصویرسازی در فیلم‌های هالیوودی هم رایج است و هومن سیدی نیز از آن فیلم‌ها کپی‌برداری کرده است. با این تفاوت که در بیشتر فیلم‌های گانگستری و مربوط به مافیاها و گروه‌های تبهکار، در نهایت یکی از شخصیت‌های اصلی فیلم با تماشای دنیای ضد انسانی این گروه‌ها، انسانیت را در پیش می‌گیرد و مخاطب به درکی جدید از زندگی دست می‌یابد؛ مانند فیلم «جاده تباهی» که فرزند یک گانگستر، پس از همراهی با پدرش و دیدن همه زشتی‌های زندگی او، به این نتیجه می‌رسد که باید راهی مغایر را در پیش بگیرد. در فیلم «مغزهای کوچک زنگ زده» از یک سو همه آدم‌ها مجرم و خلافکار هستند و همه چیز و همه جا غرق در پلیدی است و از سوی دیگر، گویی راهی برای رهایی از وضعیت بغرنج آدم‌های درون فیلم نیست و آنها مجبورند با همین وضعیت، خوش بگذرانند! به گونه‌ای که در پایان فیلم، شاهین مسیر برادر بزرگ خود را در پیش می‌گیرد و کودک بی‌سرپرستی را نزد خود می‌آورد تا راه او را ادامه دهد؛ یعنی به زعم فیلم، تیره‌بختی، جبری است و تیره‌روزی در زندگی چنین انسان‌هایی به طور تسلسل‌وار استمرار دارد. 
اما مشکل بزرگ فیلم نداشتن قصه استاندارد و منطقی است. گویی فیلم‌ساز به قدری به نمایش هر چه پلشت‌تر دنیای ذهنی خودش معطوف بوده که فراموش کرده است یک فیلم سینمایی به ساختار و داستان هم نیاز دارد! مشخص نمی‌شود برادر بزرگ‌تر خانواده چرا با وجود برخورداری از سرمایه و آن همه دلار و زمین، خانواده‌اش را در یک خانه ویران نگه داشته است؟ خانه‌ای که حتی یک دوش حمام معمولی و ساده هم ندارد! در این فیلم می‌بینیم که یک گروه تبهکار به طور آشکار و نه پنهانی و مخفی مشغول انجام انواع جرایم هستند، بدون اینکه کسی با آنها برخورد کند! حتی زمانی هم که پلیس سراغ‌شان می‌آید، چند نفر از آنها می‌گریزند و هیچ‌گاه مشخص نمی‌شود با وجود آن همه پلیس و محاصره محل، چگونه گریخته‌اند؟ جالب این است که معاونان برادر بزرگ‌تر مافیا که قاعدتاً باید پلیس آنها را شناسایی کرده باشد، دائم به ملاقات او به زندان می‌روند و هیچ کس متوجه نمی‌شود! اما از همه بدتر، مردن و زنده شدن دختر خانواده است. فرزند کوچک، به خواهرش که یک زن جوان است، هجوم می‌برد و به سادگی او را خفه می‌کند و پدر و مادر و دیگران هم می‌ایستند و فقط نگاه می‌کنند. بعد هم معلوم نمی‌شود دختری که این چنین گردنش فشار داده شده بود، چطور و چگونه احیا می‌شود و بدون اینکه حتی ذره‌ای دچار ناراحتی و گرفتگی صدا شود، به زندگی عادی خود ادامه می‌دهد؟!
«مغزهای کوچک زنگ زده» فیلمی موهن علیه مردم و به ویژه طبقات پایین جامعه است. دیالوگ ابتدا و انتهای فیلم درباره گوسفندهای بی‌مغزی که به چوپان نیاز دارند، اشاره‌ای به توده مردم و به ویژه قشر جنوب شهری است که جهان‌بینی فیلم ذاتی بودن بدبختی در انسان‌های حقیر را بازتاب می‌دهد. شخصیت ‌محوری فیلم در این دو بخش می‌گوید: «می‌گن اگه چوپان نباشه گوسفندها تلف می‌شن، یا گم می‌شن یا گرگ بهشون می‌زنه یا از گرسنگی می‌میرن، چون مغز ندارن. هر کی که مغز نداره به چوپان احتیاج داره، یه چوپان دلسوز... چوپان حکم پدر گوسفندهارو داره، آدم بدون پدر هیچی نیست. این چوپانه ما همه گوسفنداشیم، اون به ما می‌گه کِی بریم، کجا بریم، چی کار کنیم، کِی بشینیم، کِی پاشیم، کِی بمیریم.» هر برداشتی از این عبارات داشته باشیم در نهایت معنایی جز تحقیر جامعه، مردم و طبقات کم‌درآمد را متبادر نمی‌کند.
سیدی در مصاحبه‌ای و در پاسخ به پرسشی درباره آسیب‌شناسی و راه‌حل در این فیلم گفته بود: «... برای من خیلی اهمیتی ندارد که این مشکل چطور حل می‌شود، من سعی‌می‌کنم آیینه‌ای برای نمایش تلخی‌ها و سیاهی‌ها در سینما باشم و اینقدر به این نوع فیلم‌سازی ادامه می‌دهم که تلخی‌ها در جامعه کمتر و کمتر شوند.» در مواجهه با چنین دیدگاهی، این پرسش مطرح می‌شود که وقتی یک فیلم از نمایش واقعیت دور است، آدم‌ها و دنیایی باورناپذیر را نمایش می‌دهد و اساساً منفذی برای خروج از بدی را قائل نیست، چطور می‌تواند تلخی‌ها را در جامعه بکاهد؟! ضمن اینکه «مغزهای کوچک زنگ زده» یک فیلم اجتماعی نیست، چون در این فیلم جامعه به معنای واقعی کلمه دیده نمی‌شود؛ بلکه یک فضای مصنوعی و جعلی را شاهد هستیم که هویت و تاریخ و جغرافیای مشخصی ندارد. البته یک فیلم لزوماً نباید واقعی باشد، همچنان که بسیاری از آثار مهم تاریخ سینمای جهان در قالب‌های علمی، تخیلی و افسانه‌ای ساخته شده‌اند که نسبتی با واقعیت ندارند؛ اما هر فیلمی در هر ژانر و با هر شکلی، باید باورپذیر و منطقی به نظر برسد. فیلمی که ربطی به جامعه امروز ما ندارد و حتی روابط انسانی و مناسبات ابتدایی زندگی اجتماعی در آن وجود ندارد، نه تنها یک فیلم اجتماعی نیست؛ بلکه تأثیر اصلاح‌گرانه‌ای هم بر مردم ندارد.



 سعید رضایی/سلبریتی‌ها یا همان چهره‌های مشهور هنری به یکی از لوازم و تبعات رسانه‌هایی،‌ مانند تلویزیون، سینما و تئاتر در جهان تبدیل شده است. در ایران نیز مدتی است حضور این چهره‌ها در برنامه‌های تلویزیونی پررنگ شده است.
اما نکته‌ای در زمینه صداوسیمای جمهوری اسلامی به منزله یک دانشگاه عمومی مطرح است؛ آیا اینکه بهترین ساعت پخش پربیننده‌ترین شبکه تلویزیونی ما در اختیار تعدادی از ستاره‌های هنری قرار بگیرد تا در آن به گپ‌وگفتی خودمانی بی‌هیچ نظم و منطقی و بدون برون‌داد حداقل‌های تربیتی و اخلاقی و آموزندگی‌های مورد نیاز برای مخاطبان رسانه‌ای، مانند تلویزیون منتهی شود، کاری قابل دفاع و برنامه‌ای سازنده و مفید است؟
نکته دیگر، آیا «ستاره» بودن اصل است و می‌توان بر محور اینکه یک فرد تنها چون به ستاره تلویزیونی یا سینمایی تبدیل شده، به تلویزیون بیاید و مردم پای حرف‌هایش بنشینند یا اینکه افزون بر این ویژگی، به چیزهای دیگری هم نیاز است؟
خصوصیاتی مانند آموزندگی و سودمندی؛ مانند اخلاق و سبک زندگی؛ مانند نجابت و متانت و خیلی ویژگی‌های دیگر که تلویزیون ما به منزله رسانه فراگیر و ملی باید محلی برای ظهور و بروزشان باشد. در احادیث آمده است، وقتی پای صحبت کسی بنشینید، به نوعی به بنده او تبدیل شده‌اید. این موقعیت در زمانه‌ای که برخی از برنامه‌های رسانه‌های جمعی ما بی‌هیچ ارزشمندی و فایده جدی، تنها به اتلاف وقت و هدر رفتن بودجه و انرژی همگانی می‌انجامد، مصداقی برای این‌گونه برنامه‌ها شده است.
آیا بهتر نیست در چنین برنامه‌هایی چه در انتخاب افراد و چه در موضوعات مطرح در آن تجدید نظر کنیم و راه بهتری را بپیماییم که از منظر اخلاق و عقل و فایده دنیوی و اخروی‌اش، قابل دفاع‌تر باشد.
امیدواریم مدیران دلسوز و خیرخواه رسانه ملی با عنایت بیشتر و بهتر نسبت به این موضوع مهم، هم بتوانند روش و منشی بدیع و نوین و بومی در جهت ستاره‌آفرینی صحیح و حقیقی از ستاره‌های واقعی این ملت از شهدای عزیز گرفته تا جهادگران عرصه علم و معرفت، پدید آورند و هم برنامه‌هایی جذاب و درخور برای رسانه ملی که به فرموده امام خمینی(ره) باید یک دانشگاه عمومی باشد، به وجود آورند.‌ برنامه‌هایی که بتوان در آنها نشانه‌های روشن و آشنایی ملهم از فرهنگ غنی اسلامی و ایرانی یافت که جان و جهان بینندگان را تازه کند.

از زمین و زمان طلب‌کاریم
هر زمان جنگ نیست، بی‌کاریم
حرفه‌ای توی کشت و کشتاریم
صنعت بمب هسته‌ای داریم
 ما که دارای این همه هنریم
نگران حقوق این بشریم
 کدخداییم و وضع‌مان خوب است
شیوه ما همیشه سرکوب است
ما که باشیم، وضع مطلوب است
مغزهامان اگرچه معیوب است
 واقعاً ناز و دلبر و جگریم
نگران حقوق این بشریم
 واسه ماست هر زمان و مکان
هر کجا هست سود خُرد و کلان
می‌رسد زورمان به کل جهان
گُنده لاتیم واسه خودمان
 بلکه از گنده لات، گُنده‌تریم
نگران حقوق این بشریم
حالِ بسیار می‌دهد کلاً
ترور و سر بریدن و کشتن
خاصتاً قتل عام کودک و زن
توی سوریه و عراق و یمن
به هزار افتخار مفتخریم
نگران حقوق این بشریم
 یک طرف که گروه اخوان هست
آن طرف هم سپاه لبنان هست
بدتر از آن، سپاه ایران هست
همه‌جا عده‌ای مسلمان هست
چون که ما خود همیشه در خطریم
نگران حقوق این بشریم
محمدحسین مهدویان


یادگار نرگس(س) سلام!
از مبدأ زمین می‌خوانمت
همان‌جا که چندی است از رونق افتاده
همان‌جا که ارزش‌هایش با بهای اندک به حراج گذاشته شده‌اند
و لاطائل دنیا را با ارقام نجومی معامله می‌کنند و بر سر دست می‌برند
همان‌جا که جای همه چیزش عوض شده...
آقاجان!
مقصدم آسمان است
اوجِ آسمان...
رهایم کن از بند زمین
می‌خواهم خالی شوم از هرچه دغدغه
یوسفِ اهل زمین!
کاش بوی پیراهنت بی‌قرارمان کند
کاش عطر وجودت بپیچد در همه این سرزمین
شک ندارم
تو که بیایی سبک می‌شود این دل
و پر می‌گیرد...
آقاجان؛ گلِ بوستانِ محمدی!
بستان این منیت را از ما
که هر چه بر سرمان می‌آید از آن است
یابن‌الحسن! بیا و احیا کن ما را...



خدا رفتگان شما رو بیامرزه، مادربزرگ مرحومم که هر چی خاک ایشونه بقای عمر شما باشه وقتی از کار روزانه فارغ می‌شد و بروبچه‌ها رو دور و بر خودش می‌دید، از قصه‌های قدیمی براشون نقل می‌کرد و در این میون قصه شاهزاده‌ای سوار بر اسب سفید برای دخترای فامیل، طرفدارای زیادی داشت. در خلال بیان قصه هم به روشنی می‌تونستی همزات پنداری رو تو چهره و رفتار بدن دخترای فامیل ببینی که چطور خودشون رو در لباس سفیدبرفی یا سیندرلای خوش‌پوش تصور می‌کنند و یک چشم‌شون هم به درِ که کِیْ اون شاهزاده آرزوها میاد و اون‌ها رو با خودش به سرزمین رؤیاها می‌بره، غافل از اینکه تو این دور و زمونه و با این قیمتای سرسام‌آور تهیه یه الاغ ناقابل هم به یه خواب تعبیر نشدنی شبیه، چه برسه به خرید یه اسب چند ده میلیونی و بقیه قضایا... اما این همه داستان نیست؛ بلکه دخترا بعد از مدتی که شرایط زندگی و خواستگاراشون رو بالا و پایین می‌کنن، کلاً از فکر شاهزاده سوار بر اسب سفید بیرون میان و اگه شرایط‌شو داشته باشن، میرن سراغ کتابای کنکور و مدرسان شریف و اینطور حرفا، اگر نه هم می‌شینن خونه و به شغل شریف خونه‌داری و بچه‌داری و... مشغول می‌شن. ولی ولی ولی! عده‌ای از پسرا هستن که بی‌توجه به سطح دسترسی داستان‌ها و جنسیتی بودن اون‌ها، مثل مصرف بعضی داروهای خاص زنان، دل به این‌گونه تجویزهای مخصوص زنان داده و در دام اون گرفتار می‌شن و شانس بیارن رئيس‌جمهوری، رئيس‌مجلسی یا شبیه اون نشن تا با تأثیرات روانی داستان‌های دخترانه، ملتی رو به دام اومدن شاهزاده اسب سوار غربی سوق بدن. توجه به این نکته بسیار حائز اهمیته که تعداد مادربزرگایی که قصه‌های مشابهی بلدن و برای بچه‌ها و نوه‌ها و نبیره‌ها و احیاناً ندیده‌هاشون در کشورمون تعریف می‌کنن کم نیستن و صدالبته پسر بچه‌هایی هم که یواشکی و با علاقه به این‌گونه قصه‌ها گوش می‌دن؛ بنابراین در برخی نسل‌های این کشور قهرمان‌خیز با دارا بودن ذخایر ارزشمند انسانی همچون باکری‌ها و...، شاهد ظهور مردانی هستیم که همچنان در عوالم کودکی خود، چشم به در دوخته و و نه تنها خود در تب انتظار آمدن شاهزاده‌ای سوار بر اسب سفید از آنور آب‌ها عاشقانه می‌سوزند؛ بلکه دیگران را نیز به این انتظار و همراهی تا سرحد پذیرفتن «F،T،F،F،F،TEF،F،F» ترغیب و تشویق می‌کنن و هیچ نمی‌اندیشند که این شعر خطاب به چه کسانی است و شأن نزولش چیست؟
حسن زعیمیان