تاریخ انتشار : ۱۴ آبان ۱۳۹۱ - ۱۱:۵۹  ، 
کد خبر : ۲۱۱۲۹۳

شریعتی و مخالفانش (بخش پنجم)


سیدحمید روحانی در کتاب نهضت امام خمینی(ره) (جلد سوم) درباره شریعتی می‌نویسد: «نامبرده (شریعتی) در پی آمدن به صحنه این هدفها را دنبال می‌کرده است: 1- پیاده کردن تز «اسلام منهای روحانیت» که دیر زمانی بود ماسونها، ملی‌گراها و لیبرالها، در راه انجام دادن آن کوششهای گسترده‌ای داشتند و شریعتی به درستی می‌دانست که بدون پیاده کردن این تز، پیاده کردن دیگر هدفها و نقشه‌های او امکان‌پذیر نیست. 2- پدیدآوردن «پروتستانتیسم اسلامی» که از هدف‌های اصلی و بنیانی ماسونها است و آنان در درازای سده‌ای برای برپایی آن تلاش و کوشش فراوانی داشته‌اند. شریعتی نیز با الهام از اندیشه آنان، این نقشه را 2 دنبال می‌کرد و روی آن تاکید داشت.»
(صفحه 220)
علی ابوالحسنی (منذر) نیز در کتابش (شهیدمطهری) افشاگر توطئه تاویل «ظاهر» دیانت به «باطن» الحاد و مادیت نام شریعتی را در کنار فراماسونها و روشنفکران ضدمذهبی و افرادی چون شریعت سنگلجی و کسروی می‌آورد و اتهام اصلی وی را قرار داشتن در ردیف حامیان تز «پروتستانتیسم اسلامی» تلقی می‌کند. در واقع اینان بر این گمانند که شریعتی می‌خواست «مارتین لوتر» ایران شود. برای این که ماهیت این مدعا روشن شود باید به بررسی آنچه شریعتی از آن با عنوان پروتستانتیسم و رنسانس اسلامی یاد می‌کند، پرداخت و آن را با اهداف واقعی فراماسونها مقایسه کرد.
پیشتر باید بدانیم که شریعتی در زمانی از رنسانس اسلامی سخن می‌گفت که برداشت عمومی از دین و مذهب به جای تحرک و مبارزه، سکون و تمکین را به دنبال داشت و شریعتی کوشش می‌کرد که تنها با بازگشت به اسلام اصیل و راستین و به تعبیر اقبال با تجدید بنای فکراسلامی، شکوه از دست رفته مسلمانان را به آنها بازگرداند. در این مسیر شریعتی نخستین وظیفه یک روشنفکر مسلمان را ایجاد پروتستانتیسم اسلامی معرفی می‌کند و ایجاد تحرک و احساس مسئولیت در مردم با رجوع به اسلام اصیل، بدون آنکه نیازی به توسل به ارزشهای مکتبهای مادی و دیگر مکاتب اومانیستی باشد، زیرا خود اسلام از این نظر غنی است. شریعتی در این ‌باره می‌گوید:
«[در جامعه ما نقطه] آغاز کار روشنفکر و مسئولیت او در احیا و نجات و حرکت بخشیدن به جامعه‌اش ایجاد یک پروتستانتیسم اسلامی است، تا همچنان که پروتستانتیسم مسیحی اروپای قرون وسطی را منجر کرد و همه عوامل انحطاطی را که به نام مذهب، اندیشه و.... سرنوشت جامعه را متوقف و منجمد کرده بود سرکوب نمود، بتواند فورانی از اندیشه تازه و حرکت تازه به جامعه ببخشد. برخلاف پروتستانتیسم اروپایی که در دستش چیزی نداشت و مجبور بود از مسیح صلح و سازش، یک مسیح آزادیخواه و مسئول و جهانگرا بسازد، یک پروتستانتیسم مسلمان دارای توده انبوهی از عناصر پر از حرکت، روشنگرایی، هیجان، مسئولیت‌سازی و جهان‌گرایی است و اساسی‌ترین سنت فرهنگی‌اش، سنت شهادت و کوشش و تلاش انسانی است و تاریخی پر از مبارزه بین عدل و ظلم و مفاهیم روشنگر و مسئولیت‌ساز و مدافع آزادی انسان دارد و سرشتش مملو از این عناصر است. [روشنفکر باید] با ایجاد یک روح انقلابی بیدارکننده و ایمان پاک و روشن انسانی و حرکت‌آفرین و عزت‌آور و مسئولیت‌بخش و بینش منطقی واقع‌گرا و اجتماعی و ایده‌آل‌های انسانی و مترقی و پیشروی که اسلام نخستین نام دارد.»
(چه باید کرد، ص 55)
شریعتی هدفی جز بازگشت به اسلام راستین و قرآنی ندارد و در تعابیری چون پروتستانتیسم اسلامی یا رنسانس اسلامی نیز همان هدف را پی می‌گیرد. وی حتی پروتستانتیسم در عالم مسیحیت را نیز تحت تاثیر اسلام و روح اجتماعی و دنیاگرایی اسلامی می‌داند:
«پروتستانتیسم عبارت است از: «مسیحیت اسلامیزه»، یعنی مسیحیتی که بر اثر آشنایی با بینش اسلام، تفکر و تلقی جهانی و جهان‌بینی اسلامی را فراگرفته ولی مسیحی مانده است، مانند این که امروز بسیاری کسان هستند که مسلمانند و به اروپا می‌روند و در آنجا تحصیلات جدید می‌کنند و بینش اروپایی و بینش علمی جدید می‌گیرند، اما در عین حال مذهبشان را حفظ می‌کنند ولی با تلقی مدرن اروپایی مذهبشان را تحلیل می‌کنند. در اروپا مذهب کاتولیک بر اثر تماس و آشنایی با جامعه اسلامی اسلامیزه شد یعنی با بیداریهایی که جامعه اسلامی به این گروه روشنفکر می‌دهد، این گروه روشنفکر پروتست و اعتراض می‌کند علیه نظام منحط مذهبی حاکم بر خودشان.»
(مجموعه آثار، شماره 31، ص 7- 106)
در همین باره شریعتی در جای دیگری می‌نویسد:
«در جنگهای صلیبی، اسلامیزه شدن مسیحیت، پروتستانتیسم را به وجود می‌آورد و بعد کاتولیک می‌شود به مذهب پروتست کننده، اعتراض کننده، انتقاد کننده، این جهانی، متکی به زندگی مادی و زندگی اجتماعی، مسیحتی که در هزار سال قرون وسطی موجب رکود بوده، بعد تبدیل می‌شود به عامل تحرک و سازندگی و حرکت اروپایی، و برخلاف آنچه گفته‌اند دور کردن و نفی مذهب در رنسانس نبوده که تمدن جدید را به وجود آورده، بلکه علتش تبدیل مذهب منحط و انفعالی و زاهدانه به مذهب مسیحیت متعرض و انتقادی و کوشنده و متکی به زندگی این جهانی بوده است. یعنی این پروتستانتیسم بوده که تمدن جدید را به وجود آورده. ماتریالیسم و ضدمذهب بودن در رنسانس وجود نداشته، زیرا که رهبران و بزرگان رنسانس همه مذهبی بودند. تبدیل کاتولیک به پروتستان، یعنی تبدیل یک روح مذهبی انحطاطی به مذهبی اجتماعی آن که هر کس «خود را به غیر از رتبه نبوت که ربته‌ای الهی است سزاوار جمیع پایه‌‌ها و رتبه‌های افراد انسان بداند»، و سوم ضرورت استوار کردن ایمان دینی بر پایه عقل و دلیل و پرهیز از عقاید تقلیدی.
سیدجمال‌الدین اسدآبادی با آن که دین اسلام را حائز هر سه شرط می‌داند، آشکارا مذهب پروتستان را از میان مذاهب عالم در مورد دو شرط آخر با اسلام همانند می‌یابد. درباره شرط دوم یعنی احترام به شخصیت انسان می‌گوید تا زمانی که اروپاییان به پیروی از تعالیم کاتولیکها شخصیت انسان را قدر نمی‌نهادند و کشیشان را واسطه عبادات او به درگاه الهی می‌کردند، «هیچ گونه ترقیات برای آن امت حاصل نشده»، ولی لوتر، رئیس پروتستان که این حکم را برخلاف انجیل رفع نموده است، به مسلمانان اقتدا کرده است. درباره شرط سوم یعنی ضرورت توجیه عقلی ایمان نیز می‌گوید: «یکی از اعظم اسباب تمدن یوروپ (اروپا) این بوده که طایفه‌ای ظهور کرده گفتند اگر چه دیانت ما عیسویه است مرا می‌رسد که براهین اصول عقاید خود را جویا شویم.» که باز البته اشاره او به پروتستانهاست.
شیخ محمد عبده متفکر بزرگ مصری و یار سیدجمال، چنان که نوشته‌‌هایش و نیز شارحان اقوالش گواهی می‌دهند، در بنیانگذاری جنبش اصلاح دین در مصر از افکار «فرانسواگیزو» و سیاستمداران پروتستان و نویسنده کتاب «تاریخ تمدن اروپا» بهره‌هایی گرفت. او تصور می‌کرد که مسیحیت پس از اصلاحات پروتستانها به اسلام بسیار نزدیک شده است.»
(سیر تفکر معاصر، جلد اول، ص 9 و 208)
بنابراین افرادی چون سیدجمال‌الدین اسدآبادی، محمدعبده و دکترشریعتی وقتی از پروتستانهای اروپایی در مقابل کاتولیکها دفاع می‌کنند، از سر مخالفت با اساس دین و دفاع از نتایج ضدمذهبی پروتستانتیسم مسیحی نیست بلکه از وجوه مثبت این جنبش اصلاحگری سخن می‌گویند و در واقع آن را با روح اسلام، سازگارتر ارزیابی می‌کنند. چنین تفسیری از پروتستانتیسم اساسا با آنچه در ذهن فراماسونها و روشنفکران ضدمذهبی حامی مدرنیسم غربی وجود دارد، متفاوت است و هیچگونه سنخیتی با اندیشه‌های امثال آخوندزاده و دیگران ندارد و در واقع یک مشترک لفظی است.
آخوندزاده وقتی از پروتستانتیسم اسلامی سخن می‌گوید، با توجه به نتایج پروتستانتیسم مسیحی – که به نامیده می‌شود خود را آزادنمایی چنان که طوایف انگلیس و ینکی دنیا و پاره‌ای از سایر طوایف فرنگستان، پروتستان هستند یعنی ظاهرا مسیحی مذهب هستند و باطنا تابع عقل.»
(همان – صفحه 221)
آخوندزاده در زندگینامه خود با اشاره به پیشنهادش مبنی بر تغییر خط ما ایرانیان و فرنگی شدن آن، می‌نویسد: «..... بعد از چندی به خیال اینکه سد راه الفبای جدید و سد راه سویلزاسیون در ملت اسلام، دین اسلام و فناتیزم آن است برای هدم اساس این دین و رفع فناتیزم و برای بیدارکردن طوایف آسیا از خواب غفلت و نادانی و برای اثبات وجوب پروتستانتیسم در اسلام به تصنیف کمال‌الدوله شروع کردم.»
(الفبای جدید و مکتوبات، ص 354)
آیا کسی که به طور رسمی خواستار هدم اساس اسلام است و جدایی دین از سیاست و آزادی از حقوق‌الله را می‌طلبد با کسی که خواستار بازگشت به اسلام راستین است یکسان است ولو آنکه هر دو به ظاهر از تعابیر و واژه‌های مشابهی استفاده کنند؟ همین بی‌توجهی به اساس اندیشه‌ها و آرمانهای شریعتی و گرفتار آمدن آقایان سیدحمید روحانی و ع – منذر دربند ظاهرا عبارات و الفاظ است که تحلیلی این همه دور از واقع را به همران می‌آورد. آری، می‌توان پروتستانتیسم را مثبت ارزیابی کرد که شریعتی اینگونه عمل می‌کند، در این صورت باید از آن دفاع کرد، زیرا عوامل رکود و جمود مذهب کاتولیک را نفی می‌کند و نیز می‌توان به اعتبار نتایج آن و سکولاریزه شدن جوامع غربی، آن را منفی دانست که البته شریعتی از آن مبراست و دین برای وی مکتب و ایدئولوژی راهنمای عمل اجتماعی است که با سکولاریسم نمی‌سازد.
نظر زنده یادشریعتی درباره نخستین پایه‌گذاران تشکلهای فراماسونری در ایران نیز روشن است. وی میرزاملکم خان و تقی‌زاده را به عنوان روشنفکران دست‌آموزی معرفی می‌کند که راهنمای «استعمارنو» در سرزمینهای ناشناخته برای استعمارگران به شمار می‌آیند. شریعتی درباره نقش مذهب و علمای دین در مقابله با حضور استعمار و تلاشهای ضدمذهبی فراماسونها و روشنفکران غرب‌زده‌ای که دلال مظلمه اروپایی‌شان می‌نامند، می‌گوید: «در جامعه‌های اسلامی، پیشگامان نهضت شبه روشنفکری و تجدد مآبی را نگاه کنید! چه کسانی‌اند؟ نخستین چهره‌ای که از این گروه آکتور در صحنه آن جنگ زرگری در نقش روشنفکر متجدد شبه اروپایی ظاهر شد، میرزاملکم خان است! آنکه آن همه تلاش می‌کرد و فریاد می‌زد: «بانکهای اروپایی را اجازه بدهید در ایران شعبه باز کنند. کمپانیهای خارجی را بگذارید بیایند، بیایند و کشور را آباد کنند (استعمار یعنی همین، آبادکردن!) از آنها نترسید.....» تقی‌زاده بود که فریاد زد: «تنها راه پیشرفت ما این است که از فرق سر تا ناخن پا یکسره فرنگی شویم من بودم که اولین بار بمب تسلیم به اروپایی را در جامعه آن روز ایران منفجر کردم!....» آری! مذهب باید از میان برود تا این بمب تسلیم در قلب جامعه بتواند منفجر شود، اسلام باید به عنوان ارتجاع و مخالف ترقی و تجدد و تمدن به دست میرزاملکم خانهای زمان از سر راه کنار رود تا بانکها و کمپانیها و کارتل‌ها و تراست‌ها، بی‌هیچ مانعی و مزاحمت تعصبی وارد شوند، زیرا این میرزاحسن شیرازی مجتهد غیرمتجدد است که با تمام قدرت و شعور مذهبی در برابر کمپانی «رژ» - که برادر کمپانی هند شرقی بود – می‌ایستد و با اعلام «از اکنون استعمال تنباکو در حکم جنگ با امام زمان است»، توده مردم تعصب مذهبی را بر کمپانی می‌شوراند و حتی حرم قاجار را بر پادشاه قاجار – که خود امتیاز داده بود – چنان خبره می‌کند که در قصر خودش برایش تنباکو هم نم نمی‌کنند!
و این آن «متعصب مزاحم مذهبی دیگر» سیدجمال است که می‌ترسد و احساس خطر می‌کند و فریاد می‌زند: «می‌خواهند در اینجا بانک وارد کنند! آری، بانک! و ماادریک ماالبانک؟!»
آری، باید مذهب از اذهان زبدگان و گروههای برجسته و پیشرفته جامعه کنار رود تا برای ورود «مذهب بازار و بردگی جدید» جا باز شود و ملتی که ذهنیت خلاق و نبوغ آمیزش در تاریکستان قرون وسطی جهان را خیره داشت، چنان در خود فرو رود و سقوط کند و از برون براق و از درون پوک شود که اکنون برای ساختن خانه‌نشیمنش، پوشیدن لباسش و تزیین اتاقش پاک درماند و همچون یک بدوی، حتی شیوه غذا خوردنش را هم جرات نداشته باشد که خود انتخاب کند!»
(مجموعه آثار – شماره 20 – صص 9 – 338)
حال چنین کسی که با تمام توان و امکانات به دفاع از اسلام و فرهنگ غنی اسلامی و علمای مبارز و انقلابی شیعه برخاسته است، رواست که در کنار فراماسونها قرار داده شود و کارکرد وی در مسیر اقدامات ضددینی روشنفکران غرب‌‌زده تحلیل شود؟ آقای روحانی درباره شیوه عمل فراماسونها می‌گوید: «روشنفکران ماسونی برای رویارویی با اسلام تنها به باستان‌گرایی و گسترش فرهنگ غربی و ایدئولوژی شاهنشاهی بسنده نکردند، بلکه گاهی با رواج آیین زرتشتی، بابیگری، صوفی‌گری، شیخی‌گری، بی‌بندوباری، اندیشه ناسیونالیستی، اومانیستی، تحمیل بی‌حجابی، برپایی عشرتکده، کلوپهای شبانه و گسترش فساد و فحشا، در میان جوانان کوشیدند که برنامه اسلام‌زدایی را توان بخشند و توده‌های مسلمان را از اسلام و روحانیون وارسته دور کنند.»
(نهضت امام خمینی، ج 3، ص 67)
کدام یک از اندیشه‌ها و افکار زنده یاد شریعتی در ضدیت با اقدامات بالا نبوده است که مستحق چنین قضاوت ظالمانه‌ای باشد؟ بی‌گمان اگر یک نفر در جمع روشنفکران مسلمان معاصر در کشورمان توانسته باشد فرهنگ غرب را بی‌اعتبار کرده و در برابر از خودباختگی روشنفکران غرب‌زده نهضت بازگشت به خویشتن اسلامی را به شکلی برجسته وارد باورهای نسل جوان انقلابی کرده باشد و گرد جهل و رکود جمود را از چهره‌ مفاهیم مترقی اسلام زدوده و بدین وسیله دین را در برابر مکاتب پرجاذبه غربی و شرقی پرکشش و پذیرفتنی جلوه داده باشد، همین مرحوم شریعتی است و بس و به همین دلیل قرار دادن وی در کنار فراماسونهای ضددین و مذهب را باید یک ظلم آشکار به این متفکر مسلمان معاصر و به همه کسانی تلقی کرد که با باور به آرمان و کلام شریعتی، عزم خود را برای مبارزه با استعمار، استبداد و روشنفکران وابسته و مرعوب داخلی جزم کردند، اما اینک می‌شنوند که به دور از واقعیتها، کسی که ابهت غرب و فرهنگ غربی را در اذهانش شکست و به آنان در مقابل روشنفکران غرب‌زده هویت بخشید، متهم به همدستی و همکاری با فراماسونها شده است.

نظرات بینندگان
آخرین مطلب
ارسال خبرنامه
برای عضویت در خبرنامه سایت ایمیل خود را وارد نمایید.
نشریات