تاریخ انتشار : ۰۸ مهر ۱۳۹۲ - ۰۵:۰۸  ، 
کد خبر : ۲۶۱۰۰۳

جهان اسلام/ ديگري بنيادگرا و اسطوره آرمان آمريكايي در سياست خارجي آمريكا

حميرا مشيرزاده / دانشيار گروه روابط بين‌الملل دانشگاه تهران hmoshir@ut.ac.ir - فاطمه صلواتي / كانديداي دكتراي روابط بين‌الملل دانشگاه تهران fatemesalavati@yahoo.com - چكيده: به دنبال حادثه 11 سپتامبر و تحولات پس از آن، تمركز بر بنيادگرايي در سياست خارجي آمريكا صورت آشكارتري يافته و قطبي‌سازي مانوي جهان به دو محور خير و شر مبناي دستور كار مبارزه با تروريسم قرار گرفته است. در اين دستور كار، جهان اسلام به عنوان ديگري بنيادگرا برساخته مي‌شود و با فرض وجود كنشگر بنيادگرايي كه تهديدكننده منافع و هويت آمريكايي است، موضع‌گيري در برابر آن هدايت مي‌شود. با توجه به محوريت مسائل هويتي در تعيين الگوهاي دوستي و دشمني يا «خود» و «ديگري»، پرسش اصلي مقاله حاضر اين است كه اسطوره آرمان آمريكايي چگونه در برساختن ديگري بنيادگرا تاثير داشته است. دعوي اصلي مقاله آن است كه «آرمان آمريكايي» به عنوان نماد اسطوره‌اي در هويت سياست خارجي آمريكا مي‌تواند از يك سو هويت ملي و بازنمايي هويت و تفاوت را ساخته و پرداخته كند و از سوي ديگر، خط مشي‌هاي سياست خارجي را هدايت كند يا رويدادي را بازنمايي كند. در اين چهارچوب، دي��ري بنيادگرا و آرمان آمريكايي مي‌تواند به حفظ هويت و وضع موجود كمك كند، محور رويه‌هاي گفتماني قرار گيرد و يا فرايندهاي درون‌گذاري و برون‌گذاري را بر مباني هويت و منافع ملي آمريكا برسازد. اين مقاله با بررسي اسناد امنيتي/ راهبردي آمريكا نشان مي‌دهد كه بازنمايي ديگري بنيادگرا/ مسلمان و اسطوره آرمان آمريكايي، سرچشمه‌هاي هويتي دارد و بر مبناي نوعي نقشه‌نگاري استعاره‌اي است كه با طرح‌واره اسطوره آرمان آمريكايي، همخواني دارد. واژه‌هاي كليدي: ايالات متحده، سياست خارجي، هويت، آرمان آمريكايي، «خود و ديگري»، بنيادگرايي

مقدمه:

مقاله حاضر بر آن است كه برساختن «ديگري بنيادگرا»1 مبتني بر اسطوره «آرمان آمريكايي»2 در سياست خارجي آمريكا است. سياست خارجي به عنوان ابزار هويت‌سازي، با مشخص كردن مرزهاي ميان «خود»3 و «ديگري»4، دوست و دشمن، از يك سو تعريف از موقعيت‌ها را براي كنشگران آسان مي‌سازد و از سوي ديگر به ارائه معاني متفاوت مشاهده‌گران مي‌انجامد. در هر سياست خارجي، به طور كل و در سياست خارجي آمريكا به طور خاص، «ديگري» نقش مهمي در به دست دادن مفهومي مشخص از سوژگي براي «خود» داشته است. اين «ديگري» با توجه به فرهنگ‌هاي مختلفي كه دولت‌ها در آن مي‌زييند، مي‌تواند به صورت‌هاي مختلفي برساخته شود.

هويت از رابطه تعاملي «خود» و «ديگري» برساخته مي‌شود و مي‌توان در تمايزي اكتشافي5، رابطه آن با «ديگري» را به صورت هويت «درون‌گذار»6 يا «برون‌گذار»7 تقسيم‌بندي كرد (Rumelili, 2004: 37). از اين ديدگاه در طول جنگ سرد مبارزه با «امپراتوري اهريمني شوروي»، محور هويت منحصركننده و تمايزگذار سياست خارجي آمريكا بود. پس از 11 سپتامبر و مطرح كردن محور شرارت از سوي دولت بوش، تعريفي منحصركننده از هويت از طرف سياستگذاران آمريكا ارائه شد تا از اين طريق، از دشواري بسيج منابع داخلي و خارجي براي اقدامات خارجي ايالات متحده كاسته شود. از آنجا كه يكي از كارويژه‌هاي هويت امنيت‌بخشي آن است، در كنار هم قرار دادن دال‌هاي دولت سركش، شر، بنيادگرا، تروريست و جهان اسلام با تداعي معاني ناامني و تهديد، ساز و كار ذهني لازم براي هراس از ديگري بنيادگرا را فراهم ساخت.

از منظر سازه‌انگاري، اين مفاهيم برساخته‌هايي اجتماعي تلقي مي‌شوند كه در فرايند تعامل به دست مي‌آيند و كنشگران نقشي اساسي در نسبت دادن معاني به پديده‌ها دارند. به عنوان نمونه شاخص قرار دادن سازمان القاعده به عنوان تروريست و مرتبط كردن پديده‌هاي ناآشنا با مفهوم آشناي ترور در اين سازمان، مي‌تواند به خلق معاني و دلالت‌هاي جديدي از تروريسم بينجامد كه از طريق استعاره‌ها در ادبيات رسانه‌اي و ادبيات مكتوب تصوير مي‌شود (Hulsse and Spencer, 2008). بدين ترتيب «ديگري بنيادگرا» از يك سو در ادبيات سياست خارجي براي مشروعيت‌بخشي به اعمال سياستمداران توليد مي‌شود و از سوي ديگر، منابع هويتي داخلي برساختن آن را تسهيل مي‌كند. از نظر بارنت، كنشگران از يك سو در ساختارهاي هنجاري محدود مي‌شوند و كنش ممكن و مطلوب را در اين ساختار برمي‌سازند و از سوي ديگر در چهارچوب نهادي، كنش مشروع را برمي‌گزينند (Barnett, 1999: 15-16).

مقاله حاضر در پي پاسخ به اين پرسش است كه اسطوره آرمان آمريكايي چگونه در برساختن ديگري بنيادگرا تاثير داشته است؟ اسطوره آرمان آمريكايي به عنوان نمادي از هويت ملي آمريكايي تلقي مي‌شود كه كنش‌هاي سياست خارجي را شكل مي‌دهد. بر اين اساس، رفتار آمريكا در مقابل بنيادگرايي به ريشه‌هاي هويتي ملي و فرايندهاي دگرسازانه در سياست خارجي اين كشور ارتباط دارد. دعوي اصلي مقاله حاضر آن است كه «آرمان آمريكايي» به عنوان نماد اسطوره‌اي در هويت سياست خارجي آمريكا چهار كارويژه دارد: شالوده هويت ملي اين كشور را برمي‌سازد؛ خط مشي‌هاي سياست خارجي را چهارچوب‌بندي و محدود مي‌كند؛ بازنمايي هويت و تفاوت را مشخص مي‌كند و از سوي ديگر خط مشي‌هاي سياست خارجي را هدايت يا رويدادي را بازنمايي مي‌كند. بر اين اساس مي‌توان خط سير استمرار يا تغيير در سياست خارجي آمريكا و چشم‌انداز آينده آن را با توجه به منابع هويتي، كم و بيش تبيين و پيش‌بيني كرد.

بر اين مبنا، تداوم هويت آمريكايي در قالب «آرمان آمريكايي» صورت‌بندي «دوست/ دشمن» و «خود/ ديگري» را امكان‌پذير كرده است. «آرمان آمريكايي» ساختار هنجاري مهمي فرض مي‌شود كه نقشي اساسي در هدايت سياست خارجي آمريكا دارد. اين آرمان در متن زندگي آمريكايي روايت مي‌شود. در اين برساخته روايتي كنشگران با ارجاع به گذشته، وضعيت فعلي و امكانات آينده دست به كنش مي‌زنند (في 1384: 333). آرمان آمريكايي داستان تاريخي گسترده‌اي است كه در آن هويت آمريكايي در پيوند گذشته، حال و آينده برساخته مي‌شود. البته نقش تعيين‌كننده بستر هنجاري در برساختن هويت، مصداق‌هاي بسياري به غير از آمريكا نيز دارد. تحولات روابط بين‌المللي پس از جنگ سرد در اروپا نشان مي‌دهد كه تا چه حد تغيير هنجارها يا تداوم آن در هويت دولت و رابطه‌اش با محيط بين‌المللي تأثيرگذار بوده است (Checkel, 1999: 93). اما در آمريكا تداوم بستر هنجاري باور به آرمان آمريكايي به عنوان باور كلان نقشي اساسي در پيوند دادن گذشته با حال و آينده داشته و بر شيوه برخورد با محيط بين‌المللي تأثير گذاشته است.

بيشتر آثاري كه در مورد آرمان آمريكايي وجود دارد، به اين مي‌پردازند كه آرمان آمريكايي شامل چه چيزهايي مي‌شود و تا چه حد در استمرار هويت آمريكايي موثر بوده است. اولين بار الكسي دوتوكويل، ويژگي «استثناگرايي آمريكايي»8 را در تحليل جامعه آمريكا مطرح كرد كه به تمايز تاريخي، فرهنگي، نهادهاي خاص سياسي، اقتصادي و اجتماعي اشاره دارد. ميردال بر آن است كه هويت آمريكايي تنها از طريق مجموعه‌اي از اصول سياسي وحدت‌بخش به نام آرمان آمريكايي تعريف مي‌شود كه مستقل از تفاوت‌هاي نژادي و مذهبي ميان همه آمريكايي‌ها مشترك است. در طول تاريخ آمريكا آرمان آمريكايي به عنوان رشته پيوند ميان تفاوت‌هاي قومي و استمرار هويت در پيوند دادن گذشته با حال و آينده نقش مهمي داشته است. از نظر وي آرمان آمريكايي براساس ارزش‌هاي دموكراتيك مشتركي تكوين يافته كه در تمدن غربي و پايه‌هاي مسيحي آن رشد كرده است (Myrdal 1962: 20-25). اين آرمان، بخش پيچيده‌اي از فرمول‌بندي دموكراتيك قلمداد مي‌شود كه به عنوان اهداف رفتار جمعي در آرمان‌هاي آزادي، برابري و برادري منعكس شده است و در اعلاميه استقلال، مقدمه قانون اساسي و بسياري از اسناد عمومي ديگر بي‌وقفه تكرار شده و آمريكا را به عنوان سرزمين آزادي و فرصت‌ها، دموكراسي و مهد آزادي نشان داده است (Reuter and DuBois 1944: 115). براساس بستر تاريخي، در گذشته تلاش آمريكايي‌ها براي استقلال، دموكراسي و گسترش آزادي، هويت ملي آنها را در قالب آرمان آمريكايي ساخت و پرداخت كرده كه تا حال ادامه يافته و مي‌تواند چشم‌انداز آينده را مشخص كند.

ويژگي اساسي اين آرمان، تمايز مانوي ميان خير و شر و بازنمايي هويت آمريكايي در محور خير بوده است. از نظر هانتينگتون، آمريكايي‌ها تعريفي مبتني بر آرمان از هويت خود ايجاد كرده‌اند كه بر استثناگرايي و باورهايي چون وعده الهي و ايجاد شهري بر روي بلندي9، تأكيد مي‌كند. از نظر وي، باور به اين كه آمريكايي‌ها برگزيده خداوند هستند، از ويژگي‌هاي اساسي هويتي آنها قلمداد مي‌شود. رسالت آمريكا در گسترش ارزش‌هاي آمريكايي باعث شده است كه خود را هژمون خيرخواه10 معرفي كند (Huntington, 1999: 37-38). مك دوگال نيز با اشاره به ريشه‌هاي مذهبي «خود»11 آمريكايي، بر آن است كه آمريكايي‌ها در قرن بيستم، به بازتعريف جايگاه خود پرداختند و به جاي استفاده از اصطلاح «سرزمين موعود»، از واژه «دولت صليبي»12 استفاده كردند.

در كنار هويت مذهبي آمريكايي‌ها، هويت مدرن در قالب ليبراليسم و دموكراسي‌خواهي بازنمايي مي‌شود. چهارچوب‌بندي هويت آمريكايي با كثرت‌گرايي فرهنگي دموكراتيك مشخص مي‌شود كه با خود، انگاره‌هاي جهان وطن‌گرايانه، تساهل و مدارا، احترام به آزادي انساني و حقوق بشر همراه است (Smith, 1988: 245). در بررسي فرهنگ آمريكايي اين تلقي وجود دارد كه پيدايش ويژگي‌هاي ملي بسيار جلوتر از آگاهي مردم نسبت به آن شكل گرفته است. بر اين اساس، بحث خصوصيت متمايز آمريكايي در صد سال اول شروع استقرار آمريكا مطرح نبود و به تدريج احساس متفاوت بودن و درك جامعه‌اي مستقل و ممتاز كه سرنوشتش را آزادي رقم زده است، پديد آمد (لودتكه، 1379: 23). اسطوره‌هاي آمريكايي را مي‌توان شامل سه اسطوره دانست: 1- رؤياي آمريكايي كه بر آن است آمريكا منبع پيشرفت و بالندگي انساني است؛ 2- استثناگرايي كه آمريكا را بزرگ‌ترين ملت جهان و تنها ابرقدرت باقيمانده جهان مي‌داند؛ 3- مردم‌باوري كه مردم و مشاركت دموكراتيك آنها را در رأس قرار مي‌دهد (Skonieczny, 2001: 440-441). هر سه اسطوره بر نقش متمايز آمريكا در جهان و رسالت آمريكا در حفظ صلح و امنيت جهاني تأكيد مي‌كنند. بدين ترتيب، اسطوره آرمان آمريكايي به عنوان تجلي هويت ملي، دعاوي فراملي دارد كه جهانشمول و خيرخواهانه تلقي مي‌شود. بر اين اساس، هر كدام از بسترهاي به وجود آورنده هويت ملي در عين تقويت يكديگر، به دليل هم‌پوشاني‌هاي ميان آنها مي‌تواند به انسجام ملي كمك كند. در شرايطي كه بستر مذهبي آمريكايي، هژموني خيرخواه، بستر دموكراتيك، ماموريت جهاني و بستر استثناگرايي آمريكايي، برتري‌طلبي و خودمحوري را رقم مي‌زند، پيوند آنها در هويت ملي بروز مي‌يابد.

سياست خارجي به عنوان بازتاب سياست داخلي، منطق‌هاي متفاوتي را دنبال مي‌كند. منطق ليبراليسم در سياست‌گذاري خارجي آمريكا، اجبارهاي اخلاقي و آزادي‌خواهي را محرك سياست خارجي آمريكا مي‌داند. حمايت از آزادي بينش، آمريكايي‌ها را در طرح‌ريزي نظم بين‌المللي سامان بخشيده است (كالاهان، 1387: 154 ـ 156). از اين منظر، بسياري از آثاري كه به بررسي عوامل مؤثر داخلي در سياست خارجي آمريكا مي‌پردازند، از اين ديدگاه حمايت مي‌كنند كه سياست درون مرزي، تعيين‌كننده سياست برون مرزي است و اين كه سياست‌هاي برون مرزي در راستاي تحقق آرمان‌هاي جامعه داخلي آمريكا قرار گرفته‌اند. آمريكايي‌ها خود را يك ملت استثنايي به شمار آورده‌اند، يعني كشوري كه سياست برون مرزي‌اش ريشه در ارزش‌هاي درون مرزي دارد (ويتكوف و مك كورمي، 1381: 27). برخي در بررسي بنيان‌هاي فكري سياست خارجي آمريكا در مورد جهان سوم، دو گرايش فكري نوفايده‌گرايي و شرق‌گرايي را غالب مي‌دانند (Messari, 2001: 238). صورت‌بندي اين گرايش‌هاي فكري در برخورد با جهان سوم، در قالب هنجاري آرمان آمريكايي بوده است كه در آن درجات خود و ديگري مرزبندي مي‌شود.

اين آثار كه به شكل ضمني يا صريح اسطوره آرمان آمريكايي را مطرح مي‌كنند، به سه شكل آن را عنصر محرك كنش‌هاي سياست خارجي آمريكا مي‌دانند. نخست اينكه ريشه‌هاي تاريخي شكل‌گيري اسطوره آرمان آمريكايي را بررسي مي‌كنند. در شكل دوم، تأثير منابع داخلي بر سياست خارجي آمريكا بررسي مي‌شود كه در اين ميان آرمان آمريكايي نقش ويژه‌اي دارد. شكل سوم آثار نيز به صورت موردي نقش هويت و سياست خارجي را بررسي مي‌كنند. اين مقاله در مقوله سوم جاي مي‌گيرد و آرمان آمريكايي را در چهارچوب نظري سازه‌انگاري بررسي مي‌كند. در نتيجه به فرايند، آغاز و فرجام اين آرمان (اگر قائل به آغاز و فرجام آن باشيم)، نمي‌پردازد بلكه شكل خاص برساخته شدن «ديگري» را با ارجاع به آرمان آمريكايي بررسي مي‌كند و براي تحديد بيشتر موضوع، تصويري كه در دستگاه سياست‌گذاري خارجي آمريكا از سوژه مسلمان به عنوان ديگري بنيادگرا/ مسلمان وجود دارد، بررسي مي‌شود.

در اين مقاله پس از نگاهي اجمالي به مفهوم هويت و ارتباط آن با خود و ديگري، رابطه ديگري بنيادگرا و آرمان آمريكايي، در سه محور حفظ هويت و وضع موجود، رويه‌هاي گفتماني و فرايندهاي درون‌گذاري و برون‌گذاري بررسي مي‌شود و در پايان دلالت‌هايي از تأكيد بر ديگري بنيادگرا/ مسلمان و رابطه آن با اسطوره آرمان آمريكايي در سياست خارجي آمريكا نشان داده مي‌شود كه به لحاظ زماني از يازده سپتامبر تاكنون را شامل مي‌شود. در نتيجه‌گيري هم به چشم‌انداز آينده ديگري بنيادگرا اشاره مي‌شود.

1. چهارچوب مفهومي

با وجودي كه بحث درباره هويت در علوم اجتماعي ريشه‌اي ديرينه دارد، در روابط بين‌الملل تا چند دهه پيش كم‌تر به آن توجه مي‌شد. ناديده گرفتن هويت در جريان اصلي روابط بين‌الملل در مناظره سوم به نقد كشيده شد. از ويژگي‌هاي مهم اين مناظره از نظر يوسف لاپيد، توجه به مسائل هنجاري، فرهنگي و هويتي است كه با نقد نوواقع‌گرايي و اثبات‌گرايي مشخص مي‌شود. با توجه به اينكه در اين طرح جديد، نظريه‌پردازي مسائل هنجاري، هويتي و فهم دگربودگي در متن قرار مي‌گيرند، به «ويژگي برون‌گذارنده فرهنگ غرب» و نقد آن توجه مي‌شود (Diez and Steans, 2005: 135).

اما در واقع، «هويت به عنوان عاملي معنايي نقشي اساسي در تكوين امر بين‌المللي و واحدهاي پايه هستي‌شناختي آن دارد» (مشيرزاده و مسعودي، 1388: 252). انسان با معنا بخشيدن به خود، كنش‌هاي خود را معنادار مي‌يابد و در فرايند معنايابي و معنابخشي، خويش و ديگري را تعريف مي‌كند. هويت به عنوان سرچشمه معنا و تجربه براي انسان ويژگي رابطه‌اي و اجتماعي دارد كه براساس آن مرزهاي «خود» و «ديگري» نشان داده مي‌شود. اين مرزبندي‌ها شيوه تعامل در محيط اجتماعي را مشخص مي‌كند. هويت با تعامل كنشگر با ديگران ساخته مي‌شود و بيرون از جهان اجتماعي وجود ندارد. از ديدگاه رابطه‌اي، هويت دولت و هويت ملي براساس رابطه با ملت‌هاي ديگر ساخته مي‌شود (Dittmer and Kim, 1993; Smith, 1991, Wendt 1994). هر ملتي هويتي جمعي دارد كه به فرايندها و رويه‌هايي گفته مي‌شود كه از طريق آن افراد و گروه‌ها تصور از خود را برمي‌سازند (McSweeney, 2004: 69). رابطه ميان هويت جمعي و ملت‌سازي به شكل بارز در نظريه هويت‌يابي مطرح شده است. اين نظريه در روابط بين‌الملل به عنوان ابزاري روش‌شناختي در بررسي ملت‌سازي به كار مي‌رود كه در آن بر پويايي‌هاي ساختاري روابط روان‌شناختي ميان افراد و دولت، ملت‌ها تأكيد مي‌شود (Bloom, 1993: 110).

هويت‌يابي دو صورت منفي يا مثبت مي‌تواند داشته باشد. در هويت‌يابي منفي خود، ديگري را به صورت متفاوت، تهديدكننده و پايين‌تر از خود مي‌بيند. از اين رو، روابط آنها با منازعه و امكان هميشگي جنگ همراه مي‌شود. در هويت‌يابي مثبت، ديگري به صورت مشابه ديده مي‌شود و تهديدكننده خود تلقي نمي‌شود و به همين دليل امكان جنگ منتفي مي‌شود (Rumelili, 2004: 34). در زندگي اجتماعي به طور كل و نظريه روابط بين‌الملل به طور خاص، كنشگران ناگزير از هويت‌يابي خويش هستند.

در محوري‌ترين پايه هستي‌شناسي سياست، نگاه هويت‌محور مبتني بر تمايز و تفاوت‌گذاري تلقي مي‌شود. از نظر اشميت هر جا بازي دوست ـ دشمن ايجاد مي‌شود و هر جا مرزي ايجاد شود كه ميان دوست و دشمن تفاوت ايجاد كند، سياست ظهور مي‌يابد. آخرين حد خصومت در سياست همان گروه‌بندي دوست ـ دشمن است (Schmitt, 1996: 31). در اين ديدگاه تعريف «ما» از «آنها» براساس ترسيم مرز و تقابل دوست ـ دشمن است (Mouffe, 2005: 114). در اين تلقي، سياست جدا از مرزبندي تصور ناشدني است و هويت به عنوان امري تمايزگذار اهميتي ويژه در سياست مي‌يابد.

از نظر برخي، برداشت از هويت در روابط بين‌الملل را مي‌توان در فلسفه هگل ريشه‌يابي كرد. بر اين مبنا، دو خوانش متفاوت ديالكتيكي (متأثر از هگل) و گفت‌وگويي از روابط ميان خود و ديگري مي‌توان داشت (Neumann, 1996: 15). براساس ديدگاه همزماني درك «خود» به صورت همزمان يك «ديگري» را در خود نهفته دارد و تصور جدايي «خود» از «ديگري» وجود ندارد. البته ليبو در مخالفت با بحث كانت و هگل و خوانش ديالكتيكي آنها از هويت، شكل‌گيري همزمان «خود» و «ديگري» در نظريه آنها را نقد مي‌كند و معتقد است كه هويت برخلاف نظر هگل مي‌تواند بدون برساختن همزمان «ديگري» پديد آيد (Lebow, 2008: 473). اما صرف نظر از اين كه «ديگري» همزمان با «خود» يا با فاصله زماني پديد آيد، نقشي ترديدناپذير در تعريف «خود» دارد.(1)

آثار واكر و كانلي در مورد هويت و ديگري نشان مي‌دهند كه تعريف از خود و ديگري نقش مهمي در هويت و منافع دولت دارد. واكر با بررسي حاكميت دولت و روش‌هاي «برون‌گذاري» و جداسازي آن، به نقد هويت برخاسته از آن مي‌پردازد و معتقد است كه هويت لزوماً با كنارگذاري همراه نيست. در نتيجه، شكل‌هاي جديدي از هويت سياسي مي‌تواند شكل گيرد كه لزوماً مبتني بر كنارگذاري مطلق نباشد (ديويتاك، 1380: 152). شاپيرو از اين بصيرت‌ها در مورد رابطه خود و ديگري در بروز جنگ‌هاي بين‌المللي استفاده كرده است. وي در بازخواني‌اش از متون روابط بين‌الملل، به خوانش آثار كلاوزيتس مي‌پردازد و معتقد است كه جنگ به عنوان پديده‌اي هستي‌شناختي مي‌تواند به تثبيت هويت ياري رساند. جنگ در نظر كلاوزيتس وظيفه توليد، حفظ و بازتوليد «خود فضيلت‌مند» را بر عهده داشته است؛ روشي كه در آن فرد به ايده‌اي از سوژگي دست مي‌يابد (Shapiro, 1992: 460). خوانش‌هايي از اين دست، تضاد ظاهراً تثبيت شده ميان «خود» و «ديگري» را برمي‌چينند و مي‌كوشند طبيعت متني تفاوت‌هايي را كه توليد شده‌اند، به چالش كشند (دردريان، 1380: 172 ـ 171). همسو با اين خوانش، از نظر كمبل (1992) سياست خارجي آمريكا ساختار روايتي است كه در آن برساخته شدن «خود» و «ديگري»، هويت آمريكايي را توليد و بازتوليد مي‌كند.

از ديدگاه سازه‌انگارانه، در بحث از هويت، اين مسئله مطرح مي‌شود كه نيروهاي مادي خودشان ذاتاً معنايي ندارند بلكه معنا به شكل اجتماعي برساخته مي‌شود (Houghton, 2007: 29). همسو با برساخته انگاشتن پديده‌هاي اجتماعي، هويت نيز امري برساخته تلقي مي‌شود. برساختن هويت فرد موقت و مشروط است و هرگز پروژه‌اي كامل شده نيست؛ هويت افراد همزمان هم مفروض تلقي شود و هم در حال بازتوليد پيوسته (Doty, 1996: 126). سازه‌انگاران با اين انگاره كه هويت امري بيروني و از پيش موجود است مخالفت مي‌كنند و از آنجا كه هويت را بنيان منافع مي‌دانند، شكل‌گيري منافع را براساس هويت‌هاي اجتماعي افراد يا دولت‌ها توضيح مي‌دهند (Reus-Smit, 1996: 197). بدين ترتيب، با اتكا به ساخت اجتماعي واقعيت (نك: برگر و لوكمان و تأكيد بر برساختگي نظام بين‌الملل (چرنوف، 1388: 145) هويت‌ها، اجتماعي و حاصل تعامل قلمداد مي‌شوند، به همين دليل مي‌تواند به صورت‌هاي متفاوتي شكل بگيرد و اميد به تغيير هويت‌ها داشت.

در تحليل‌هاي گفتماني از سياست خارجي و ارتباط آن با هويت، پرسش‌هاي چگونگي بر پرسش‌هاي چرايي اولويت مي‌يابند. پرسش‌هاي چگونگي به اين مي‌پردازند كه چگونه سياست مشخصي ممكن مي‌شود و اين كه سوژه‌ها و ابژه‌ها و گرايش‌هاي تفسيري به شكل اجتماعي برساخته مي‌شوند تا رويه مشخصي ممكن شود (Doty, 1993: 208-209). از اينجا بحث قدرت و رابطه‌اش با هويت مطرح مي‌شود. قدرت شيوه‌هاي مشخص سوژگي و گرايش‌هاي تفسيري را برمي‌سازد. از اين منظر، هويت امري مبتني بر قدرت است. فوكو هويت را برساخته‌اي تاريخي مي‌داند كه قدرت، نقش اساسي در شكل‌گيري آن داشته است (شرت، 1387: 195). بر اين مبناي فوكويي در بحث از هويت بايد به تبارشناسي شيوه استقرار بازتابندگي «خود» بر «خود» و گفتمان حقيقت مرتبط با آن پرداخت (فوكو، 1379: 136). هويت انساني به واسطه قرار گرفتن در درون شبكه‌اي از روابط قدرت و دانش پديد مي‌آيد. قدرت از اين جهت مطرح مي‌شود كه سوژه را درگير مي‌كند و به توليد حقيقت سوژه و سامان‌دهي آن مي‌پردازد. در چشم‌انداز فوكويي از رابطه هويت و قدرت، بحث قدرت نه به شكل مستقيم، بلكه از طريق بررسي سوبژكتيويته و رابطه آن با قدرت مطرح مي‌شود. سوژه و انتساب حقيقت به آن از طريق مفاهيم هويت‌بنياد مثل دولت، حاكميت، خود/ ديگري، دروني/ بروني مشخص مي‌شود.

در اينجا به تكوين سوژه به عنوان موضوع ممكن شناخت و قدرت در معناي سازنده آن توجه مي‌شود. در توجه به قدرت مولد به تكوين غير مستقيم سوژه‌هاي اجتماعي از طريق نظام‌هاي شناخت و رويه‌هاي گفتماني تأكيد مي‌شود (Barnett and Duvall, 2005). در اين ديدگاه، به مرزبندي‌هاي تمام هويت‌هاي اجتماعي توجه مي‌شود. اين قدرت بر بنيان اجتماعي قرار دارد كه از نظر تاريخي، تصادفي و قابل تغيير است و سوژه‌ها، معاني، فهم‌ها و هويت‌هاي اجتماعي، دائماً در آن دگرگون مي‌شوند و اين نشان مي‌دهد كه هيچ ذاتي وجود ندارد. از اين رو، تقسيم‌بندي‌هاي هويتي قابل تغيير هستند و نبايد آنها را ازلي و ابدي انگاشت.

بر اين اساس، ما در جهان اجتماعي با برساخته‌هايي حاصل از تعامل سر و كار داريم. هويت ملي يك برساخته اجتماعي است و به تبع آن منافع ملي هم برساخته است. منافع ملي ساختي اجتماعي تلقي مي‌شود و براساس شناخت «خود» و «ديگري» شكل پيدا مي‌كند (Weldes, 1996, 1999). شناخت از «خود» و «ديگري» سيال و تغييرپذير است و بنابراين، هويت و به تبع آن منافع نيز برساخته و تغييرپذير است و مي‌توان انتظار داشت كه با تغيير برداشت از «خود» و «ديگري»، هويت و منافع شكل متفاوتي پيدا كند.

2. ديگري بنيادگرا و آرمان آمريكايي

در اين بخش مقاله رابطه ديگري بنيادگرا و آرمان آمريكايي در سه محور حفظ هويت و وضع موجود، رويه‌هاي گفتماني، فرايندهاي درون‌گذاري و برون‌گذاري بررسي مي‌شود.

حفظ هويت و وضع موجود: اسطوره آرمان آمريكايي با تعريف خود به عنوان منجي اصلاح، ديگري را هدف خود قرار مي‌دهد. اين روايت آرماني با ارجاع به تجربيات تاريخي آمريكا، روايتي از محيط پيرامون خود به دست مي‌دهد كه از طريق آن برساخته هويتي در پيوند با گذشته، حال و آينده به تعريف «ديگري» مي‌پردازد. تعريف ديگري به عنوان بنيادگرا مي‌تواند به تحكيم امنيت در سطح هستي‌شناختي و حفظ وضع موجود هويتي ياري رساند. بر مبناي اين ديدگاه ثبات هويت، امنيت را براي كارگزاران مهيا مي‌كند و به همين دليل هويت مهم تلقي مي‌شود. در روابط بازيگران ممكن است رابطه‌اي براي بازيگر اهميت پيدا كند كه به نفع بازيگر نباشد و يا حتي امنيت فيزيكي وي را تهديد كند؛ اما به دليل ثبات هويتي كه براي كنشگر به همراه دارد، استمرار يابد (Mitzen, 2006). كنشگر براي دستيابي به اهداف خود نيازمند ثبات هويتي است كه از طريق تعريف ديگري حاصل مي‌شود. بر اين اساس، تداوم برساختن ديگري بنيادگرا و ارتباط دادن آن با جهان اسلام، ناشي از هراس از به خطر افتادن تعريف هويت‌محور از امنيت هستي‌شناختي است. وجود دشمن نيازي هويتي است كه از يك سو در خدمت سياست‌گذاران قرار مي‌گيرد و از سوي ديگر، به انسجام هويتي عناصر آرمان آمريكايي در داخل آمريكا مي‌انجامد.

از سوي ديگر، حفظ هويت به حفظ وضع موجود و بازنمايي‌ها از «خود» و «ديگري» مي‌انجامد. آرمان آمريكايي تصوري از «خود» به وجود آورده كه به مثابه «پيش‌گويي خود تحقق‌بخش»13 انسجام و استمرار هويت آمريكايي را رقم زده است. در پيش‌گويي خود تحقق‌بخش، كنشگران بر مبناي اعتقاداتي كه در مورد محيط خود و ديگران دارند، عمل مي‌كنند كه اين باعث بازتوليد هويت آنها مي‌شود (ونت، 1384: 268). پيش‌گويي خود تحقق‌بخش نوع مشخصي از باور است كه باورهاي ما را تأييد مي‌كند (Houghton, 2007: 28). هويت كنشگران در فرهنگي كه در آن قرار دارند برساخته مي‌شود و با توجه به شناخت مشترك پيش‌گويي‌ها تحقق مي‌يابد و همين باعث تقويت باورهاي فرهنگي و به تبع آن هويت مي‌شود. با توجه به اين شناخت مشترك، مي‌توان تعامل را در طول زمان پيش‌بيني كرد. دانش مشتركي كه پيرامون پيش‌گويي خود تحقق‌بخش آرمان آمريكايي به وجود آمده، بازتوليد هنجارهاي جهادگري و منجي‌گري را در مقابل «ديگري» كه همواره در محور شر بازنمايي مي‌شود، به همراه داشته است.

رويه‌هاي گفتماني: گفتمان نظامي از دلالت‌هاي مرتبط به هم است كه در چهارچوب آن رويه‌هاي اجتماعي شكل مي‌گيرد، تعامل «خود» و «ديگري» برساخته و واقعيت معنادار مي‌شود (Griffiths, 2007: 91). از رهيافت گفتماني در چهارچوب سازه‌انگاري، به عنوان نوعي تبيين تكويني استفاده مي‌شود و به پرسش‌هاي چگونگي توجه مي‌شود. بر اين اساس، ساختارهاي معنايي به تكوين هويت‌ها و ترجيحات مي‌پردازند (Moshirzadeh, 2007: 522). بر اين اساس مي‌توان گفت رويه‌هاي گفتماني، آرمان آمريكايي را در مركز هويت‌بخشي قرار داده است. گفتمان‌هاي ليبراليسم، استثناگرايي و امنيت ملي، به عنوان گفتمان‌هاي هويتي شكل‌دهنده به هويت آمريكايي، بازتاب بستر هنجاري آرمان آمريكايي هستند كه در آن مرزهاي «خود» و «ديگري» مشخص مي‌شود. در اين گفتمان‌هاي هويتي، فهم كنشگران از آرمان آمريكايي توليد و بازتوليد مي‌شود. درك وضعيت كنوني در پيوند گذشته و حال، نمونه‌اي از بازنمايي سرنوشت مشترك در رويه‌هاي گفتماني است.

يازده سپتامبر نمود بارزي از پيونديابي14 يك حادثه با رويه‌هاي گفتماني است. چهارچوب‌بندي اين حادثه نشان مي‌دهد كه چگونه در فرايند معنادار شدن، يك پديده از خلاء بي‌معنايي به بحران تبديل مي‌شود (Holland, 2009: 276) و طيف گفتمان‌هاي هويتي در چهارچوب آن به هم پيوند مي‌خورند. بدين ترتيب، در مواردي كه رويه‌هاي گفتماني موجود و بستر هنجاري بتواند به شكل‌گيري برداشتي ذهني از سرنوشت مشترك بينجامد، سازمان‌دهي الگوهاي شناختي براي بسيج جمعي و چهارچوب‌بندي آن اهميت مي‌يابد. چهارچوب‌بندي گفتمان سياسي شيوه‌اي گفتماني براي بسيج گرايش‌ها به شمار مي‌رود (Arts, 2003: 12). با استفاده از رويه‌هاي گفتماني تروريسم، محور شرارت و 11 سپتامبر در كنار هم قرار مي‌گيرد و دشمن [«ديگري»] به عنوان كسي تعريف مي‌شود كه ارزش‌هاي ليبرالي و آزادي [«خود»] را تهديد مي‌كند (Reese and Lewis, 2003: 779). بدين ترتيب، رويه‌هاي گفتماني نقش اساسي در برساختن «خود» و «ديگري» ايفا مي‌كنند.

فرايندهاي درون‌گذاري و برون‌گذاري: فرايندهاي درون‌گذاري و برون‌گذاري، پيونديابي آرمان آمريكايي با ديگري بنيادگرا را مشخص مي‌كنند. از آنجا كه هويت‌هاي اجتماعي در جريان پديد آوردن «دگربودگي»15 به وجود مي‌آيند، فهم دگربودگي اهميتي خاص مي‌يابد (لينكليتر، 1385: 24). بر اين اساس، رويه‌هاي «درون‌گذاري» (ملي) و «برون‌گذاري» (بين‌المللي)، در يك فضاي گفتماني تعريف و بازتوليد مي‌شوند (Neumann & Weaver, 1997: 324). «خود» براساس تعريف خويشتن در رويه‌هاي گفتماني به برداشتي از «ديگري» مي‌رسد كه به شمول يا حذف آن مي‌انجامد. از چشم‌انداز درون‌گذاري و برون‌گذاري دولت‌ها و نظام دولت‌ها چيزي جز نظام‌هايي از درون‌گذاري و برون‌گذاري نيستند كه بعد هنجاري آن به توجيهات فلسفي ارائه شده براي حذف و برون‌گذاري برخي اشخاص از ترتيبات اجتماعي خاص و پذيرش ديگران باز مي‌گردد (لينكليتر، 1386: 214). در اينجا فرايندهاي درون‌گذاري و برون‌گذاري در هر دو سطح مي‌توانند صورت گيرند. «خود» در آرمان آمريكايي با مشخص كردن نسبت ديگران با بنيادهاي گفتماني هويت سياست خارجي آمريكا جايگاه تفاوت و همساني را مشخص مي‌كند. «كساني كه با ما نيستند، عليه ما هستند»، ميزان سازگاري با آرمان آمريكايي را مبناي تمايزگذاري خود و ديگري قرار مي‌دهد. در چشم‌انداز هويت و تفاوت، همساني و غيريت از يك سو در ساختاربندي راهبردي دوگانه، واقعيت‌ها برتر از ارزش‌ها و «خود» برتر از «ديگري» قلمداد مي‌شود و از سوي ديگر، اين مسئله بررسي مي‌شود كه چگونه برساخته‌هاي زباني از هويت و تفاوت، سياست جهان را برمي‌سازند (گريفيتس، 1388: 1104). بر اين اساس، فرايندهاي برساختن «خود» و «ديگري» صورت مي‌گيرد و برخي هويت‌ها در مركز قرار مي‌گيرند و برخي به حاشيه رانده مي‌شوند. از سوي ديگر، به شكل متقابل «ديگري» نيز به برساختن هويت‌هاي غير از خود به عنوان «ديگري» از «خود» مي‌پردازد. از اين رو، فرايند تبديل بنيادگرايان و هويت آمريكايي به عنوان «ديگري» فرايندي متقابل تلقي مي‌شود، اما ميزان در مركز يا حاشيه بودن اين «ديگري‌ها» را ميزان تسلط هر يك از رويه‌هاي گفتماني مشخص مي‌كند.

3. آرمان آمريكايي و بازنمايي خود و ديگري: مقايسه شش سند

بازنمايي آرمان آمريكايي خير در مقابل ديگري شر، در طول تاريخ سياست خارجي آمريكا تكرار شده است. در طول جنگ سرد، آمريكا بارها به اقدام مسلحانه عليه كشورهاي جهان سوم دست زد و اينها به عنوان اقداماتي از سوي ايالات متحده كه به «رسالت» خويش عمل مي‌كرد، عليه كمونيسم بين‌الملل يعني «شر جهاني»، بازنمايي مي‌شدند (مشيرزاده، 1386: 171). در اين برداشت، مسئوليت و مأموريت جهاني آمريكا در طول تاريخ، حمله و بيرون راندن تاريكي از جهان است كه مي‌تواند در اصل جهانشمول «آزادي» خلاصه شود (Ryn, 2003: 383). با پايان جنگ سرد، نياز به دشمن، «ديگري» را از امپراتوري اهريمني (شوروي) به محور شرارت تغيير داد كه در آن با بازنمايي جهان اسلام به عنوان ديگري بنيادگرا، ثبات هويتي آرمان آمريكايي در مبارزه با شر استمرار مي‌يافت.

از آنجا كه تمركز مقاله حاضر از نظر زماني بعد از يازده سپتامبر تا 2010 را در بر مي‌گيرد، براي نشان دادن خط استمرار يا تغيير انگاره‌هاي هويتي، شش سند امنيتي مهم دستگاه سياست خارجي آمريكا، در فاصله زماني 2002 تا 2010، بررسي مي‌شوند كه شامل اسناد راهبردي امنيت ملي و دفاع ملي ايالات متحده است. براساس رويكرد مقاله حاضر، هر شش سند بازنمايي هويت آمريكايي به شمار مي‌روند كه با ارجاع به آرمان آمريكايي، «خود» و «ديگري» را تعريف مي‌كنند.(2)

سند راهبرد امنيت ملي 2002 كه متأثر از حادثه 11 سپتامبر است، بازنمايي «خود» و «ديگري» را از طريق تأكيد بر فرصت تاريخي كه براي ايالات متحده به وجود آمده است، آغاز مي‌كند. بر اين اساس، 11 سپتامبر فرصتي تاريخي براي حمايت از صلح و مبارزه با تروريسم قلمداد مي‌شود. «ديگري»، بنيادگرايي است كه با سخره گرفتن ارزش‌هاي آمريكايي (كه از ديد آرمان آمريكايي ارزش‌هاي انساني به شمار مي‌رود)، منافع آمريكا را تهديد مي‌كند. منافعي كه در ديدگاه سازه‌انگارانه بر بنيان هويت قرار گرفته‌اند. بدين ترتيب كه هويت‌ها و اين كه دولت رابطه «خود» را با «ديگري» چگونه ببيند، نقشي تعيين‌كننده در تعيين جايگاهش در نظام بين‌المللي دارد (Kubalkova, 2001: 33). آرمان آمريكايي به عنوان بنيان اجتماعي منافع، بر پايه انگاره‌هايي از «خود» برتر و «ديگري» شرور، اهميت مي‌يابد.

سند راهبرد دفاع ملي ايالات متحده 2005، با تمركز بر جنگ عليه تروريسم، چالش‌هاي جديد پيش روي آمريكا را مطرح مي‌كند. مأموريت بوش در مبارزه با اين چالش‌ها (چالش‌هاي قرن 21)، محور اصلي اين سند است. بازنمايي مأموريت آمريكايي در اين سند با چشم‌اندازي كه در مورد نقش آمريكا در جهان ترسيم مي‌كند، آشكار مي‌شود. «آمريكا ملتي در جنگ است. ما با مجموعه متنوعي از چالش‌هاي امنيتي روبرو هستيم. امنيت ما و متحدانمان بر مبناي تعهدي مشترك به صلح و آزادي و فرصت‌هاي اقتصادي به دست مي‌آيد». بر مبناي اين مأموريت رسالت آمريكا، ايجاد «نظم بين‌المللي امن و صلح‌آميزي است كه در آن به حاكميت ملت‌ها احترام گذاشته شود و خطر تروريست‌ها براي امنيت و آزادي جهاني از ميان برداشته شود». بر اين بنيان هدف راهبرد آمريكا در حفظ و گسترش صلح، دموكراسي و آزادي از طريق ديگري بنيادگرا/ مسلمان/ تروريست بازنمايي مي‌شود. در اين سند، 11 سپتامبر نماد چالش با آرمان آمريكايي تلقي مي‌شود. «ظهور ايدئولوژي‌هاي تندرو در فقدان حكومت‌هاي كارآمد، افزايش افراط‌گرايي سياسي، مذهبي و قومي در جهان، درگير شدن آمريكا در افغانستان و عراق را ضروري مي‌سازد». در كنار هم قرار دادن تسليحات كشتار جمعي، تروريسم، افراط‌گرايي/ بنيادگرايي، تهديد صلح و امنيت بين‌المللي، حوزه «ديگري» و رويه‌هاي «برون‌گذاري» را منعكس مي‌كند كه در افغانستان و عراق عملي مي‌شود. مأموريت آمريكا براي تامين صلح خود و متحدانش، بازنمايي «ديگري» به صورت افراط‌گرايي و آمريكا به عنوان متولي مبارزه با افراط‌گرايي، رويه‌هاي «درون‌گذاري» و تحديد حوزه «خود» را آشكار مي‌سازد كه وظيفه تحكيم و تقويت آرمان آمريكايي را دارند.

استراتژي امنيت ملي 2006، نقطه عزيمت خود را جنگ پيش‌روي ايالات متحده و استلزامات امنيتي آن قرار مي‌دهد. براساس اين سند «آمريكا در جنگي است كه جنگ عليه تروريسم مظهر آن است». مبتني بر فرض آرمان آمريكايي در اين سند، «آمريكا در فرصت بي‌سابقه‌اي براي تضمين صلح در آينده قرار دارد». جنگ عليه ترور و ارتقاي آزادي، مبارزه با رژيم طالبان و افغانستان، مبارزه با گسترش تسليحات كشتار جمعي و تلاش براي گسترش دموكراسي در خاورميانه «فرصتي بي‌سابقه» براي تجلي آرمان آمريكايي و تحكيم و بازتعريف مرزهاي «خود» به وجود آورده است. براساس اين سند، «آمريكا مي‌خواهد به جهان شكل دهد نه اينكه صرفا از آن تأثير بپذيرد». «آمريكا رهيافتي ايده‌آليستي براي پيشبرد اهداف ملي دارد. اما از رهيافت واقع‌گرايانه نيز در رسيدن به اين اهداف بهره مي‌برد». نخستين هدف، ارتقاي «آزادي، عدالت و منزلت انساني» است كه از طريق مبارزه با استبداد و استقرار دموكراسي به دست مي‌آيد. رسالت و مأموريت آمريكا براي ايجاد شهري بر بلندي را منعكس مي‌كند. در اين سند ايالات متحده بايد چند وظيفه را همزمان دنبال كند: حمايت از منزلت انساني (در كنار هم قرار دادن منزلت انساني، مبارزه با تروريسم و تسليحات كشتار جمعي و ارتقاي دموكراسي با هم)، تقويت متحدان (حوزه «خود» و رويه‌هاي «درون‌گذاري») از طريق شكست دادن تروريسم جهاني و تلاش براي جلوگيري از حمله به آمريكا و دوستانش (واژه دوست به دليل هويت كلان بخشيدن به آن در آرمان آمريكايي مهم است) و جلوگيري از گسترش سلاح‌هاي كشتار جمعي توسط دشمنان. واژ‌ه‌هاي دوست، متحد و دشمن براساس نزديكي به هويت آمريكايي تعريف مي‌شوند كه اين هويت از طريق پيونديابي گفتماني آزادي، ثبات، دموكراسي و رفاه حول محور آرمان آمريكايي بازنمايي مي‌شوند. در صفحه پنجم اين سند آمده است: «آزادي و دموكراسي در سرزمين ما برخاسته از تاريخ، فرهنگ و عادت‌هاي منحصر به فرد مردم ما است. ايالات متحده در جايگاهي است كه بايد در هر مكاني از آزادي حمايت كند.» «ديگران» كساني هستند كه از اين موهبت برخوردار نيستند. به همين دليل در صفحه هفت اين سند «دشمن تروريست با ويژگي عدم تساهل مذهبي و آزادمنشي» تعريف مي‌شود.

سند راهبرد ملي امنيت سرزمين مادري ايالات متحده 2007، حفظ امنيت سرزمين مادري را منوط به پيشرفت در جنگ عليه تروريسم مي‌داند. در اين سند، از طريق رويه‌هاي «درون‌گذاري»، داخلي‌ترين ابعاد امنيت داخلي با محقق ساختن وعده‌هاي جهاني به دست مي‌آيد. هم‌نشيني تكثير سلاح‌هاي هسته‌اي با تروريسم، افراط‌گرايي/ بنيادگرايي/ جهان اسلام در اين سند نيز به چشم مي‌خورد. اين سند هم با اين جمله شروع مي‌شود كه «آمريكا در جنگ عليه ترور به سر مي‌برد؛ با 11 سپتامبر امنيت سرزمين مادري، با تلاش ملي براي مبارزه با تروريسم گره خورده است و تهديدها و واقعيت‌هاي جديد عرصه بين‌المللي آشكار شده است». راه‌حل بلندمدت براي مبارزه با اين تهديدات، گسترش دموكراسي است كه براساس پيونديابي گفتماني با تلاش آمريكا در تحكيم آرمان آمريكايي ميسر مي‌شود.

در سند راهبرد دفاع ملي ايالات متحده 2008، بازنمايي «خود» خير و «ديگري» شر از طريق اعلام رسالت آمريكا در حفظ آزادي نشان داده مي‌شود. در مقدمه اين سند آمده است كه «گسترش آزادي، هم آرمان‌هاي آمريكا را منعكس مي‌كند و هم از منافع اين كشور حفاظت مي‌كند». تجلي پيوند هويت و منافع را مي‌توان در رابطه ناگسستني پيشبرد آرمان آمريكايي در حكم هويت ملي و امنيت و منافع ملي اين كشور ديد. در اين سند نيز دفاع از سرزمين مادري به معناي ارتقاي امنيت براي آمريكا و دوستان و متحدانش است كه ثبات و صلح بين‌المللي را تحكيم مي‌كند. بر اين اساس، براي جلوگيري از گسترش و ايجاد مناقشات بايستي با افراط‌گرايي ايدئولوژيك [كه در پيوند با اسلام و مسلمانان قرار مي‌گيرد] مبارزه كرد. براساس اصل هم‌نشيني در تداعي معاني و پيونديابي گفتماني، اين تلقي ايجاد مي‌شود كه اين نوع از افراط‌گرايي در گروه‌هايي مانند القاعده بروز يافته است و مشابه فاشيسم و كمونيسم به نابودي نهايي آنها مي‌انجامد. بر اين مبنا هر نوع «دگربودگي» محكوم به زوال است.

همسو با اين اسناد، سند راهبرد امنيت ملي 2010، استمرار بازنمايي ديگري بنيادگرا را نشان مي‌دهد. در اين سند، هراس از بنيادگرايي با تشديد جهاني شدن و امكانات جديدي كه در اختيار بنيادگرايان قرار مي‌دهد، بيشتر و علني‌تر مي‌شود. در جهان نو، مبارزه با چالش‌ها و استفاده از فرصت‌هاي آن، به نقش آمريكا در حفظ و تقويت هنجارهاي بين‌المللي و مبارزه با تروريسم ارتباط پيدا مي‌كند. در روايت مشتركي كه اين اسناد از هويت ملي آمريكا ارائه مي‌كنند، آرمان آمريكايي به عنوان حلقه پيوند ميان گذشته، حال و آينده قرار مي‌گيرد. در روايتي كه از جهان ارائه مي‌شود، عنصر هويت و پيوند و استمرار آن در طول زمان اهميتي خاص مي‌يابد (Barnett, 1999: 9). بر اين اساس، مأموريت بزرگ و رسالت اهورايي در حفظ صلح، امنيت و رفاه، سرنوشت اين كشور را به هدايت كشورهاي ديگر و مبارزه با شر (كه پس از يازده سپتامبر ديگري بنيادگرا در قالب محور شر چهارچوب‌بندي مي‌شود) گره زده است. اين منبع هويتي به عنوان پايه رفتار در سياست خارجي آمريكا، بازنمايي «ديگري» را در نقطه مقابل «خود» به صورت دشمن برمي‌سازد. سياست خارجي به عنوان چيزي كه دولت‌ها آن را مي‌سازند (Smith, 2001: 38)، در تلاش براي شناسايي و ابراز «خود» ملي به ديگران، درگير فهم از «ديگري» مي‌شود. استثناگرايي آمريكايي و برتربيني مستتر در آن از گذشته تاكنون، همواره به «ديگري» نيازمند بوده تا با استناد به شرارت آن و ضرورت اصلاح‌گري و حفظ صلح و امنيت بين‌المللي، بتواند به بسيج نيروهاي داخلي به عنوان منبع اصلي سياست خارجي بپردازد. استفاده از دوگانگي خير و شر و برساختن تضاد اين دو در جهان، به طور خاص مبارزه در خاورميانه و راديكاليسم را در اين منطقه بازنمايي مي‌كند (Messari, 2001: 240).

در كنار هم قرار دادن مفاهيم تروريسم، القاعده، تهديد، خشونت سياسي، منطقه خاورميانه، راديكاليسم، گسترش سلاح‌هاي هسته‌اي، نقض حقوق بشر و صلح و امنيت بين‌المللي كه مفاهيم مشتركي در اين اسناد هستند، از طريق هويت آمريكايي، بازنمايي خود و ديگري را تحكيم مي‌كند. در اين روايت كه پيوستار روايتي جهان را از گذشته تاكنون ترسيم مي‌كند، مأموريت بزرگ آمريكا در حفظ ارزش‌هاي ليبرالي و انساني، محور تأكيد قرار مي‌گيرد. نقطه پيونددهنده اين اسناد در هويتي ديدن بقا در عرصه بين‌المللي است كه بر پايه آن هر آنچه هويت آمريكايي (ارزش‌هاي ليبرالي) را تهديد كند، بقا و امنيت اين كشور و كل نظام بين‌المللي را تهديد مي‌كند. تصريح بر اينكه «جهان اسلام و خاورميانه مهم‌ترين چالش امنيت ملي ايالات متحده است» (حسيني، 1383: 15) به «خودي» تبديل شدن اين «ديگري» را الزامي مي‌سازد. در جدول زير بازنمايي اين پيوستار روايتي هويت‌محور با توجه به مفاهيم مشترك اسناد راهبردي نشان داده مي‌شود:

در اين جدول با توجه به سه مفهوم در آرمان آمريكايي يعني مأموريت بزرگ آمريكا، مبارزه با راديكاليسم/ افراط‌گرايي در شكل‌هاي مختلف آن و نويد پيروزي ارزش‌هاي صلح و آزادي، «خود» و «ديگري» برساخته مي‌شوند. در اين روايت اصل سياسي وحدت‌بخش آرمان آمريكايي، باور به وعده الهي و ايجاد «سرزميني بر روي بلندي» است كه براساس آن نمودهاي محقق شدن اين وعده جست‌وجو مي‌شود. در اين ديدگاه فروپاشي شوروي در قرن بيستم، پيروزي آرمان آمريكايي در برابر ديگري شر قلمداد مي‌شود. آمريكا به عنوان ملت برگزيده خداوند، مأموريت بزرگ حفظ آزادي، ارتقاء ارزش‌هاي انساني و مبارزه با شكل‌هاي راديكاليسم و استبداد را دارد. گسترش ارزش‌هاي آمريكايي، به معناي گسترش ارزش‌هاي الهي قلمداد مي‌شود. براساس اين اسناد (2010، 2008، 2007، 2006، 2005، 2002) مبارزه با تروريسم و خشونت سياسي كه به شكل بنيادگرايي در خاورميانه و مناطق ديگر جهان ظهور يافته، دولت جهادگر را به حمايت از آزادي ملزوم مي‌سازد.

4. از اسطوره آرمان آمريكايي به استعاره مفهومي خود/ ديگري

اسطوره آرمان آمريكايي در حكم اسطوره‌اي سياسي است كه بيش از هر چيز گوياي «رابطه مشخص با قدرت» است (فكوهي، 1379). اين اسطوره با استفاده از نمادها، نشانه‌ها و «استعاره‌هاي مفهومي» به حضور خود مشروعيت مي‌بخشد. براساس نظريه ليكاف و جانسون در مورد استعاره‌هاي مفهومي، استعاره صرفا آرايه‌اي بلاغي و محدود به زبان نيست بلكه سرتاسر زندگي روزمره، از جمله حوزه انديشه و عمل ما را در بر گرفته است؛ به طوري كه نظام مفهومي هر روزه‌مان، كه براساس آن فكر و عمل مي‌كنيم، ماهيتي اساساً استعاره‌اي دارد (Lakoff & Johnson, 1980: 3). در اين ديدگاه، استعاره فقط موجب وضوح انديشه‌هاي ما نمي‌شود بلكه عملاً ساختار ادراكي ما را تشكيل مي‌دهد. از ديدگاه شناختي، استعاره درك يك حوزه تجربي براساس حوزه تجربي ديگر است. به اين معنا كه از يك حوزه به نام مبدا به حوزه ديگر به نام مقصد انطباق صورت مي‌گيرد (Hulsse and Spencer, 2008: 578). در اين انطباق از تناظرهاي هستي‌شناسي ميان هستي‌هاي موجود در حوزه مبدا و مقصد استفاده مي‌شود.

براساس اين نظريه در سياست خارجي نيز استعاره‌هاي مفهومي به وفور به كار مي‌روند؛ به عنوان مثال استعاره «دولت شخص است»، يكي از استعاره‌هاي بنيادي در اين زمينه است كه شالوده بسياري از مفاهيم سياست خارجي بر آن قرار دارد. بدين معني كه مثلاً در زمينه روابط خارجي، دولت‌هاي دوست و دشمن داريم يا سلامت يك دولت را در سلامت اقتصادي آن و قدرتش را در قدرت نظامي آن مي‌دانيم (Lakoff, 1993: 230). آرمان آمريكايي به عنوان اصلي‌ترين اسطوره در سياست خارجي آمريكا به شكل‌گيري استعاره‌هاي مفهومي تقويت‌كننده آن انجاميده است كه در آن از تقابل‌هاي «بالا، پايين»، «راست، چپ»، «درون، بيرون» و «خير، شر» كه استعاره‌هاي جهتي به شمار مي‌روند، استفاده مي‌شود. در اين استعاره‌ها با اعطاي صورت مكاني به مفاهيم در جهات متقابل، نسبت آنها با اسطوره آرمان آمريكايي تعيين مي‌شود. در اينجا درك استعاره‌اي از خود/ ديگري براساس ادراك غير استعاره‌اي بنا مي‌شود. براساس، ادراك غير استعاره‌اي و تجربي، آنچه خوب است در بالا و بد در پايين قرار مي‌گيرد (صفوي، 1383: 369). بر اين مبنا، استعاره تنها در واژگان زباني ديده نمي‌شود بلكه به صورت شناختي، معني را القا مي‌كند. قرار دادن خود در بالا و ديگري در پايين به صورت شناختي، اين مفاهيم را با خير و شر در پيوند قرار مي‌دهد. از طريق نوعي نقشه‌نگاري16 استعاره‌اي، مفاهيم انتزاعي و فاقد ساخت به امور عيني يا ساختارمند ارتباط مي‌يابند و تناظرهاي مفهومي ميان آنها برقرار مي‌شود. مجموعه‌اي را كه داراي مفهومي عيني‌تر و متعارف‌تر است، قلمرو مبدأ يا منبع17 و مجموعه ديگر را كه داراي مفاهيم انتزاعي و ذهني‌تر (دست كم نسبت به قلمرو منبع) است، قلمرو مقصد يا هدف18 مي‌خوانند. در اسناد امنيت ملي آمريكا چهارچوب مفهومي آرمان آمريكايي براساس چهارچوب مفهومي جنگ سازمان‌دهي مي‌شود.

وظيفه بزرگ آمريكا «دفاع» از آزادي و منزلت انساني است.

آمريكا در طول تاريخ به «مبارزه» با افراط‌گرايي پرداخته است.

«پيروزي» ارزش‌هاي آزادي و ليبراليسم در مبارزه با كمونيسم، جايگاه آمريكا را نشان مي‌دهد.

«حمله» 11 سپتامبر، آزادي را نشانه‌گيري كرده بود.

هدف آمريكا «شكست» و «عقب راندن» فاشيسم، كمونيسم و تروريسم بوده است.

اين عبارات به عنوان متناظرهايي براي نقشه‌نگاري استعاره‌اي «آرمان آمريكايي، جنگ است» شكل گرفته است. بر پايه اين استعاره مي‌توان جدولي از متناظرهاي «دفاع، حمله، مبارزه، پيروزي، شكست و عقب‌نشيني» را نشان داد كه مبناي شكل‌گيري طرح‌واره استعاره‌اي خود و ديگري مي‌شوند. كارويژه اين طرح‌واره بازنمايي هويت آمريكايي/ آرمان آمريكايي با ارجاع به دلالت‌هاي امنيتي است.

بر مبناي جدول فوق، نقشه‌نگاري استعاره‌اي در اين طرح‌واره نتايج زير را به همراه دارد:

تمايز مرزهاي «خود» و «ديگري» از طريق تمايز استعاره جهتي بلندمرتبگي/ فرومايگي، روشنايي/ تاريكي؛

مفصل‌بندي استعاره مفهومي امنيت، ناامني در طرح‌واره هويتي آرمان آمريكايي؛

تشخيص فاتح و مغلوب بر مبناي استعاره پيروزي روشنايي بر تاريكي؛

تشخيص رويه‌هاي «درون‌گذاري»، «برون‌گذاري».

نتيجه‌گيري

هويت‌ها اجتماعي و حاصل تعامل قلمداد مي‌شوند. صورت‌هاي متفاوت بازنمايي «خود» و «ديگري»، هويت‌هاي متفاوتي ايجاد مي‌كند كه با دگرگوني در نوع بازنمايي‌ها، هويت نيز دگرگون مي‌شود. هويت در روايتي كه گذشته را به حال و آينده مرتبط مي‌سازد، استمرار مي‌يابد. آرمان آمريكايي به عنوان ساختار هنجاري مهمي فرض مي‌شود كه نقشي اساسي در هدايت سياست خارجي آمريكا دارد. اين آرمان در متن زندگي آمريكايي روايت از «خود» و «ديگري» را برمي‌سازد. در اين روايت در كنار هم قرار دادن دولت سركش، شر، بنيادگرا، تروريست و جهان اسلام، با تداعي معاني ناامني و تهديد، پيوندي را ميان گذشته، حال و آينده برقرار مي‌كند كه براساس آن هراس از ديگري بنيادگرا و مبارزه با آن بنيان هويتي خويشتن در آرمان آمريكايي را مي‌سازد. «خود» با حفظ انسجام هويتي، با برساختن «ديگري» بنيادگرا، امنيت را در سطح هستي‌شناختي براي خود مهيا مي‌سازد كه از طريق آن با ارجاع به ثبات هويت، نيروي كنشگر در دستيابي به اهداف خود افزايش پيدا مي‌كند. در روايتي كه آرمان آمريكايي از جهان ارائه مي‌كند، عنصر هويت و پيوند و استمرار آن در طول زمان، اهميتي خاص مي‌يابد. آرمان آمريكايي به عنوان شالوده هويت ملي اين كشور توانسته است از طريق بازتوليد باورهاي رسالت‌محوري، استثناگرايي آمريكايي را تقويت كند و امنيتي شدن سياست خارجي پس از 11 سپتامبر را توجيه كند. تاثيرپذيري خط مشي‌هاي سياست خارجي از آرمان آمريكايي و فرايند برساخته شدن «خود» و «ديگري» در آن، در اسناد امنيتي/ راهبردي آمريكا نشان داده شده است. اين اسناد از طريق استفاده از دوگانگي خير و شر و رسالت آمريكايي، به استمرار بازنمايي ديگري بنيادگرا مي‌پردازند. بازنمايي هويت و تفاوت، رويه‌هاي درون و بيرون‌گزارانه در فضاي گفتماني سياست خارجي را نشان مي‌دهند كه براساس اين اصل كه «كساني كه با ما نيستند عليه ما هستند»، ميزان سازگاري با آرمان آمريكايي را مبناي تمايزگذاري خود و ديگري قرار مي‌دهد. بر اين بنيان، چشم‌انداز بازنمايي ديگري بنيادگرا منوط به تعريف و چهارچوب‌بندي منابع هويتي در سياست خارجي آمريكاست كه به صورت استعاره‌هاي مفهومي آشكار مي‌شوند. مفصل‌بندي استعاره‌هاي مفهومي از طريق ترسيم مرزهاي ميان «خود» و «ديگري» صورت مي‌گيرد كه در اين فرايند، ميزان ارتباط آنها با آرمان آمريكايي مشخص مي‌شود.

نظرات بینندگان
ارسال خبرنامه
برای عضویت در خبرنامه سایت ایمیل خود را وارد نمایید.
نشریات