* آقای دکتر! در بحث گفتمانی، معمولا گروهها اتصال خود را به یک رهبر بزرگ ضروری میدانند. شما نسبت گفتمان اصلاحطلبان با گفتمان حضرت امام(ره) را چگونه میبینید، زیرا اصلاحطلبان مدعای اتصال گفتمانی با امام هستند؟
** این سوال یک سوال اساسی و کلیدی برای شناخت درست جریانهای سیاسی فعال در کشور به حساب میآید جریانشناسی سیاسی از منظر گفتمان، کمک میکند تا بتوان با بررسی تطبیقی گفتمان هر جریانی با گفتمان انقلاب و امام، میزان همراهی آن جریان با ملت و آرمانهایش را مورد سنجش قرار داد. اصلاحطلبان خود مدعی هستند که طرفداران اصلی و پیروان واقعی انقلاب اسلامی و خط امام(ره) هستند، لکن جریان مقابل اصلاحات، علت مخالفت خود با اصلاحطلبان را دور شدن آنها از خط امام و گفتمان انقلاب اسلامی میدانند و معتقدند که این جریان به دنبال ایجاد انحراف در مسیر انقلاب است و برای اینکه با مخالفتهای گسترده مردم انقلابی مواجه نشوند، به دروغ از امام(ره) و خط امام دم میزنند.
* در اینجا این پرسش مطرح میشود که چگونه یک جریان مخالف خط امام(ره)، میتواند مدعی خط امام باشد؟!
** این ادعا یک پیشینه تاریخی دارد. در زمان حیات حضرت امام(ره)، بعد از حذف لیبرالها، ملیگراها و روشنفکرهای غربگرا از صحنه سیاست با فرار بنیصدر از کشور، نیروهای متعلق به اردوگاه انقلاب و جریان اسلامی و دینی، بر امور کلیدی در اداره جامعه مسلط شدند. به تدریج میان نیرویهای مذهبی و پیرو امام(ره) که در قالب تشکلها، احزاب و گروههایی چون حزب جمهوری اسلامی، سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی، دفتر تحکیم وحدت و جامعه روحانیت مبارز سامان یافته بودند، اختلاف سلیقهها پدید آمد. این اختلاف دیدگاهها که عمدتا در مرحله اول در حوزه شیوهها و روشها در چگونگی اداره کشور بود، کمکم عمق پیدا کرد و در نهایت با انشعاب مجمع روحانیون مبارز از جامعه روحانیت مبارز به شکلگیری دو جناح چپ و راست در جریان اسلامی ختم شد.
پیدایی دو جناح چپ و راست، عملا نیروهای فعال در صحنه انقلاب را به دو گروه تقسیم کرد وبرای یک دورهای رقابتها بر همین اساس، رقابت بین جناح چپ و جناح راست بود. در حالی که حضرت امام(ره)، هر دو جناح را تایید میکردند و آنان را نیروهای جبهه انقلاب معرفی میکردند، امام برخی از چهرههای جناح چپ یا هواداران آنان، اسلام جناح راست را اسلام آمریکایی میدانستند و جناح خود را جناح خط امام معرفی میکردند. در واقع کسانی که بعدها جبهه دوم خرداد را به وجود آوردند.
در زمان حضرت امام مدعی خط امام بودند و رقیب خود را به مخالفت با خط امام متهم میساختند و با استناد به برخی از دیدگاهها و مواضع رقیب خصوصا در حوزه مسائل اقتصادی، آنها را طرفدار اسلام سرمایهداری و اسلام آمریکایی معرفی میکردند. اتفاقا این نوع تبلیغات جناح چپ علیه جناح راست در زمان خود حضرت امام(ره) به ویژه در زمان انتخابات مجلس سوم، موثر واقع شد و جناح چپ با این ادعا که پرچمدار واقعی خط امام است و رقیبش یعنی جناح راست از خط امام فاصله گرفته، توانست اکثریت مجلس سوم را از آن خود کند و آقای کروبی از اعضای جناح چپ و به عنوان رئیس مجلس سوم انتخاب شد. فضای انتخابات مجلس سوم با این نوع تبلیغات علیه چهرههای منتسب به جناح راست، آنچنان سنگین بود که فردی چون آیتالله یزدی از حوزه انتخابیه تهران به دلیل متهم شدن به طرفداری از اسلام سرمایهداری و اسلام آمریکایی رای نیاورد اما در این میان نکته قابل توجهی وجود دارد و آن اینکه، اساسا حضرت امام این دستهبندی را با این ادبیات قبول نداشتند و شخصیتهای برجسته جناح راست، به شدت مورد حمایت و علاقه ایشان بودند تا جایی که بلافاصله پس از انتخابات، آیتالله محمد یزدی از سوی امام به عنوان عضو فقهای شورای نگهبان منصوب میشوند.
این انتصاب در آن دوران، نشان میدهد ادعای جناح چپ مبنی بر اینکه آنها طرفدار واقعی حضرت امام هستند و جناح راست مخالف خط امام، واقعیت نداشته و عمدتا یک حرکت سیاسی با زیر پا گذاشتن اخلاق اسلامی و با هدف حذف رقیب از صحنه بوده است. جناح چپ مدعی خط امام(ره)، پس از رحلت حضرت امام(ره) از مسیر ولایت و رهبری زاویه گرفت و این ادعا که دوران امامزدایی در کشور آغاز شده، مخالفت با برخی از سیاستهای نظام در حوزههای گوناگون را در پیش گرفت، البته در این مقطع برخی از شخصیتهای این جناح رابطه خود را با محوریت نظام حفظ کردند و برخی هم فاصله گرفته و به موضعگیریهای تند و افراطی روی آوردند. این نوع موضعگیری سبب شد تا زمینههای همگرایی میان جناح مدی خط امام(ره)، با مطرودین امام فراهم شود. دروه دوم خرداد و تشکیل جبهه دوم خرداد، نقطه اوجگیری و آشکار شدن جناح چپ با جریانهای لیبرال، ملیگرا و روشنفکران غربگرا بود. بنابراین، ادعای خط امامی دارای یک چنین پیشینهای است و از آنجا که حضرتامام (ره)در میان مردم از جایگاه ویژه و نهادینه شدهای برخوردارند، هیچ جریان و جناحی، جرئت مخالفت صریح و آشکار با امام و آرمانهایش را ندارد.
از همین رو کسانی که در گذر زمان و تحت تاثیر مجموعهای از تحولات سیاسی، دچار دگردیسی در مواضع شده و استحاله شدند، برای حفظ موقعیت خود در بین ملت، همچنان از امام و انقلاب دم زده و بعضا خود را پرچمدار واقعی گفتمان امام(ره) معرفی میکنند. جالب است که اصلاحطلبان حضرت امام از یک اصلاحطلب معرفی میکنند و میگویند اگر حضرت امام زنده بود، از موضع آنان حمایت و پشتیبانی میکرد.
* شما از چه طریق و با استناد به چه دلایلی به خروج اصلاحطلبان از خط امام و مسیر انقلاب اسلامی تاکید دارید؟
** خود اصلاحطلبان از اصلاحات با عنوان یک گفتمان یاد میکنند. اگر گزارههای اصلی یا کلیدواژههای اصلی اصلاحات را مورد توجه قرار دهیم و بایدها و نبایدهای گفتمانی اصلاحطلبان را با گفتمان انقلاب اسلامی و یا گفتمان حضرت امام(ره) که همان گفتمان انقلاب است مقایسه کنیم، آنگاه در مییابیم اصلاحطلبان با حضرت امام(ره)، نه تطابقی گفتمانی و آرمانی، بلکه تقابل گفتمانی و آرمانی دارند.
برای به دست آوردن شاخصها و ویژگیهای گفتمان انقلاب و حضرت امام(ره) ، اسناد بالادستی و منابع معتبر و دست اول در اختیار تمامی مردم قرار دارد. شعارهای انقلاب و سخنرانیها و بیانیههای حضرت امام(ره)، وصیتنامه سیاسی الهی آن عزیز سفر کرده و قانون اساسی جمهوری اسلامی از یک طرف و عملکرد و مواضع و سیاستهای اتخاذی حضرت امام(ره) در طول حیات خویش به ویژه دوران پس از انقلاب در موضوعات گوناگون از طرف دیگر، منابع هستند که براساس آنها، میتوان گزارههای اصلی گفتمانی انقلاب و امام را به دست آورد.
با استناد به این منابع میتوان گفت، کلید واژههایی چون جامعیت اسلام و یگانگی دین و سیاست در اسلام ناب محمدی(ص)، ولایت مطلقه فقیه، مردمسالاری دینی با منشا درون دینی، عدالت، عقلانیت، معنویت، پیشرفت مادی و معنوی، استکبارستیزی، حمایت از مستضعفان جهان، صدور اسلامی و الهامبخش بودن برای دیگران، اقتدار دفاعی، وحدت امت اسلامی و تمدنسازی اسلامی کلید واژههایی هستند که میتوانند گزارههای اصلی و بایدها و نبایدهای خط امام(ره) یا گفتمان انقلاب و امام را توضیح دهند. گزارههای گفتمان اصلاحات را هم میتوان با برررسی دیدگاهها و مواضع چهرههای اصلی و نظریهپردازد در این جبهه، جهتگیریهای کلان در دوران اصلاحات و تحلیل محتوایی و روزنامهها و نشریات متعلق به اردوگاه اصلاحطلبان در این سالها به دست آورد، بنابراین با داشتن گزارههای گفتمان انقلاب اسلامی به عنوان گفتمان اصلی و مبنا، به راحتی میتوان پی برد که آیا گفتمان اصلاحات، یک زیر گفتمان از گفتمان انقلاب اسلامی به شمار میآید یا اینکه گفتمانی با مبانی متفاوت از گفتمان انقلاب اسلامی است. بررسیها نشان میدهد که گفتمان اصلاحات، از گفتمان امام سرچشمه نمیگیرد و ریشه در گفتمان سکولاریسم و لیبرالیسم دارد.
* برای مثال بفرمایید که اساسیترین متفاوت گفتمانی اصلاحطلبان با حضرت امام(ره) به کدام گزاره بر میگردد؟
** در هر گفتمانی یک دال مرکزی وجود دارد که دیگر گزارههای و باید و نبایدها به نوعی از آن نشئت گرفته و در اطراف آن پدید میآیند. جامعیت دین اسلام را میتوان به عنوان گزاره اصلی یا دال مرکزی در گفتمان حضرت امام(ره) و گفتمان انقلاب اسلامی مورد توجه قرار داد. براساس این گزاره، اسلام به عنوان آخرین دین، یک دین کامل و جامع و پاسخگو به تمامی نیازهای بشر است. اسلامی صاحب فلسفه سیاسی، نظام سیاسی و دیگر نظامات حقوقی، اجتماعی، اخلاقی، اقتصادی و غیره است. براساس این گزاره دین وظیفه هدایت کلی جامعه و فرد را برعهده دارد و سیاست و آیین ممکتداری و اداره جامعه، بخش اصلی دین را تشکیل میدهد. حضرت امام(ره) چنین نگاهی را به ین اسلام دارند و ایشان هر نوع قرائت متفاوت از این دیدگاه اسلام را در دایره اسلام امریکایی میدانند. این جملات از حضرت امام(ره) تبیینکننده این گزاره اصلی و مبنایی گفتمان انقلاب اسلامی است:
- والله اسلام تمامش سیاست است. اسلام را بد معرفی کردهاند. سیاست مدن از اسلام سرچشمه گرفته است. (صحیفه نور – ج 1- ص 25)
- دیانت اسلام یک دیانت عبادی تنها نیست و فقط وظیفه بین عبد و خدای تبارک و تعالی، وظیفه روحانی تنها نیست و همین طور یک مذهب و دیانت سیاسی تنها نیست. عبادی است و سیاسی. سیاستش در عبادتش مدغم است و عبادتش در سیاستش مدغم است. یعنی همان جنبه عبادی، یک جنبه سیاسی دارد. (صحیفه نور – ج 3- ص 120)
این دو عبارت از حضرت امام(ره) تبیینکننده دیدگاه ایشان نسبت به رابطه دین و سیاست است. از منظر حضرت امام رابطه دین و سیاست، رابطه تلازم و عینیت است و سیاست و حکومت را از دین اسلام نمیتوان جدا کرد و اگر چنین شود، آن اسلام دیگر اسلام ناب محمدی(ص) نخواهد بود، بلکه اسلام آمریکایی است.
حضرت امام نظریه جدایی از سیاست را، یک نظریه استعماری میدانند و ��ه شکلهای مختلف در این خصوص هشدار دادهاند که مردم انقلابی مواظب بازگشت این دیدگاه به کشور باشند. مخالف شدید حضرت امام(ره) با لیبرالها و عناصر نهشت آزادی و ملیگراها، به همین دلیل بود که آنان اگر از اسلام هم دم میزدند، اسلامشان اسلام آمریکایی بود و معتقد بوده و هستند که دین کاری به امور سیاسی و حکومت ندارد فلذا حضرت امام با قاطعیت میگویند، من تا زنده هستم، نخواهم گذاشت انقلاب به دست لیبرالها بیفتد و در جای دیگر میفرمایند، من در بین شما باشم یا نباشم، نگذارید انقلاب به دست نااهلان بیفتد. با جمعه این دو جمله میتوان فهمید لیبرالها از مصادیق نااهلال انقلاب اسلامی هستند، زیرا گفتمان انقلاب اسلامی و مبانی و اصول و آرمانهای این انقلاب را قبول ندارند.
اصلاحطلبان در مورد اسلام و جامعیت آن دیدگاهی متفاوت از حضرت امام(ره) دارند و بر همین اساس یکی از اهداف راهبردی آنان تحت عنوان اصلاحات، جدا کردن حوزه دین از سیاست و حاکم کردن تفکر سکولاریسم در کشور است.
* آیا اسناد معتبر و دلایل روشنی در خصوص این دیدگاه اصلاحطلبان وجود دارد یا اینکه به صورت تحلیلی چنین نسبتی به اصطلاحطلبان داده میشود؟
** اسناد و مدارک در این خصوص بسیار است. در منابعی که اشاره شد، مطالب فراوانی یافت میشود که نشان میدهد اصلاحطلبان در این سالها، مروج اسلام لیبرالی و یک نوع سکولاریسم اسلامی بودهاند و به همین دلیل نیروهای ارزشی و اصولگرا در جامعه با آنان به مخالف برخاستند.
* اگر ممکن است به نمونههایی از اسناد اشاره کنید.
** جریان اصلاحات از دوم خرداد سال 1376، فضایی را در کشور کشل داد و در این فضا شرایط را برای ترویج افکار و اندیشههای افراد خاصی فراهم ساخت، افرادی که برخی از آنان در ردیف نظریهپردازان جبهه اصلاحات به شمار میآیند. عبدالکریم سروش، حسین بشیریه، محمد مجتهد شبستری، محمدتقی فاضل میبدی، سعید حجاریان، سیدهاشم آغاجری، حمیدرضا جلاییپور، محسن کدیور، حاتم قادری، مصطفی ملکیان، عزتالله سحابی، رامین جهانبگلو و فیاض زاهد، نمونههایی از این افراد هستند. برخی از این افراد، چهرههای شاخص تشکلهای سیاسی جبهه دوم خرداد مانند سازمان مجاهدین یا جبهه مشارکت به حساب میآیند. از قدیم گفتهاند، مشت نمونه خروار است. من نمونههایی از دیدگاهها و مواضع برخی از این افراد را برای شما انتخاب کردهام.
مثلا در روزنامه شرق 28 اردیبهشت 1384 در صفحه 6، مطلبی به قلم محسن کدیور درج شده که در قسمتی از آن آمده است: «سیاست در فقه ترسیم میشود، اما فقه امری حقوقی نیست که بتوان به وسیلی آن سیاست و کشور را اداره کرد. فقیه در حوزه سیاسی حق ویژهای ندارد، اما مغالطه بسیار جدی در این حوزه اتفاق افتاده است.»
و یا محمد مجتهد شبستری در متنی که روزنامه اعتماد ملی در 25 شهریور 1386 منتشر میکند، این چنین مینویسد: «حکومت کردن عبارت از مباشرت امور معینی روی زمین و در جامعههای انسانی است و این کار فقط به انسانها میتواند مربوط شود. خدا که روی زمین نیست و در جوامع انسانی زندگی نمیکند تا بتواند حکومت کند. حق حکومت کردن میتواند از آن کسی باشد که عملا میتواند حکومت کند. گزاره حق حکومت کردن از آن خداوند است، معنای درست و قابل دفاع ندارد.»
همچنین روزنامه دولتی ایران در زمان اصلاحات در تاریخ 21 اسفند 1378 مطلبی را از اکبر گنجی منتشر میکند که در بخشی از آن آمده است: «در یک جامعه مدرن جدایی دین از سیاست یک امر بدیهی است وقتی شما جامعه را مدرنیزه میکنید، این جدایی پیش خواهد آمد.»
و یا ماهنامه آفتاب در شماره 34، فروردین و اردیبشهت 1383 در صفحه 122 مطلبی را به قلم فردی به نام جلال رستمی منتشر میکند. در این مطلب تنها راه توسعه و پیشرفت کشور جدایی دین از سیاست معرفی میشود. در بخشی از این مطلب آمده است: «هیچ جامعه مدرنی بدون جدایی دین از حکومت نتوانسته است به طور واقعی شکل بگیرد. خواست جامعه ما برای مدرن شدن با سد یک حکومت مذهبی روبهرو شد. سالهاست که پروسه جدایی دین و رهایی از قیمومیتهای ایدئولوژیک شروع شده و باید خود را از قید تعصبات نجات داد.»
سعید حجاریان از نظریهپردازان جبهه اصلاحات، عضو جبهه مشارکت و مشاور سیدمحمد خاتمی در دوران ریاست جمهوری است. او طی مطلبی که در روزنامه شرق به تاریخ 27 اسفند 1382 منتشر شد، اینگونه تز جدایی دین از سیاست را دنبال میکند: «مسلمان سکولار اعتقاد دارد ادغام دو نهاد دین و دولت، همان ابزار شدن دین در دست حکومتمداران است، در نتیجه دین از بین میرود و برای حفظ دین باید آن را از دولت جدا کرد.»
* پس اصلاحطلبان به رغم در دست داشتن پرچم خط امام برخلاف گفتمان حضرت امام که برای تشکیل حکومت دینی تلاش کردند به دنبال جدایی دین از سیاست و یک حکومت عرفی و سکولار بودند و آیا خود به این تضاد در پرچم و عمل و پشت کردن به امام معترف هستند؟
** گردانندگان اصلی جبهه اصلاحات ایده حکومت سکولار را دنبال میکردند و اکنون هم به دنبال فرصتی برای پیادهسازی ایده خود هستند. در سال 1379 وقتی عدهای به عنوان نمایندگان جریان اصلاحات در کنفرانس برلین آلمان شرکت کردند، غربیها بسیار خوشحال شدند و از آن به بعد بود که ارتباطات و پیوندهای بیشتری برقرار شد بین غربیها و افراد و گروههایی که در درون جبهه اصلاحات تعریف میشدند. مشکل اصلی غرب با ملت ایران، همین حکومت دینی با نظام سیاسی مبتنی بر دین است. غربیها وقتی متوجه شدند که اصلاحطلبان به دنبال عرفی کردن حکومت در ایران هستند نه تنها خوشحال شدند بلکه با تمام توان در کنار آنها قرار گرفتند تا اصلاحطلبان را در رسیدن به اهدافشان کمک کنند.
اکبر گنجی در حاشیه کنفرانس برلین در مصاحبه با مجله تاکس اشپیگل آلمان در تعریف و اهداف اصلاحات با صراحت گفت اصلاحات در ایران به جدایی دین از سیاست منتهی خواهد شد و اصلاحات خمینی را به موزه تاریخ میسپارد. جالب است پس از انتشار این مصاحبه، هیچ یک از چهرههایی اصلاحطلب و مدعیان خط امام(ره) در جناح چپ سابق و جبهه اصلاحات کنونی، اظهارات گنجی را محکوم نکردند.
البته در برخی از نشریات داخل کشور هم افرادی جرئت به خرج داده و در آن فضای دوران دوم خرداد از اهداف واقعی اصلاحطلبان میکردند، به عنوان مثال، روزنامه شرق در تاریخ 19 فروردین 1383 در صفحه 13 مطلبی را به قلم نرگس ابراهیمی منتشر ساخت که در آن بر هدف اصلاحطلبان مبنی بر جداسازی دین از سیاست و حکومت تصریح دارد. در بخشی از این مطلب آمده است: «اکنون پس از 25 سال اصلاحطلبان راه خروج از مشکلات را در خروج دین از صحنه حکومت و سیاست یافتهاند زیرا دخالتهای دین در امر حکومت عملا موجب انزوای دین در جامعه و هدایت آن به سمت سکولاریسم است که دموکراسی میتواند در آن پرورانده شود.»
* آیا این نوع جهتگیری در میان احزاب جبهه اصلاحات فراگیر است یا به احزاب خاصی محدود میشود؟
** طرح این نوع مباحث و موضوعات در میان تمام احزاب و گروههای جبهه اصلاحات به یک اندازه نیست، لکن وقتی برخی از چهرههای شاخص یا روزنامههای مطرح و ارگان یک حزب مطرح در جبهه اصلاحات، مباحثی از این دست را مطرح میکنند و بقیه سکوت میکنند، این سکوت را نمیتوان توجیه کرد. متاسفانه در جبهه اصلاحات، هیچ یک از افراد یا احزاب و گروههای این جبهه، در مقابل ساختارشکنیهای و انحرافات درون این جبهه دست به مخالفت نزد. به عنوان مثال حسین مرعشی به عنوان سخنگوی حزب کارگزاران که اکنون این حزب در دولت اعتدال آقای روحانی از جایگاه ویژهای برخوردار است، بارها با صراحت اعلام کرده است که «ما لیبرال دموکرات مسلمانیم».
در دوران جدید افرادی مانند محمد قوچانی به عضویت شورای مرکزی حزب کارگزاران در آمدهاند که افکار و اندیشههای آنان را در نشریاتی مانند صدا، مهرنامه و آسمان میتوان مطالعه کرد. این نشریات، مروج تفکر لیبرالیسم هستند و باید بدانیم لیبرالیسم با اسلام قابل جمع نیست. اسلامی با لیبرالیسم یا سوسیالیسم قابل جمع است که اسلام آمریکایی باشد.
* دیدگاه حضرت امام(ره) در مورد ولایت مطلقه فقیه روشن است. آیا در میان اصلاحطلبان به همین روشنی نسبت به ولایت فقیه ارائه دیدگاه شده است؟
** حضرت امام(ره)در ولایت فقیه، مباحث عمیق و فراوانی را هم قبل از انقلاب و در درسهای خارج خود مطرح کردهاند و هم پس از انقلاب در این خصوص به مناسبتهای مختلف سخن گفتهاند. از نظر حضرت امام(ره)، ولایت و حاکمیت از شئون الهی است که جز با ابلاغ مستقیم یا غیر مستقیم خداوند، قابل ایجاد و انشا نبوده و هر نوع حاکمیت و حکومتی غیر از حاکمیت خداوند، حاکمیت طاغوت است. حضرت امام(ره)، منشا مشروعیت ولیفقیه را از ناحیه خداوند میدانند و میفرمایند: «قضیه ولایت فقیه چیزی نیست که مجلس خبرگان ایجاد کرده باشد، ولایت فقیه چیزی است که خدای تبارک و تعالی درست کرده است. همان ولایت رسولالله(ص) است و اینها از ولایت رسولالله(ص) میترسند.» (صحیفه نور ج 10 – ص 27)
امام اصلاحطلبان به دلیل این صراحت امام با اصل ولایت فقیه نمیتوانند با صراحت مخالفت کنند پس به تحریف آن روی آوردهاند و در بسیاری از نوشتهها و اظهارات خود، از «ولایت فقیه» با عنوان «وکالت فقیه» یاد میکنند، مشروعیتش را از ناحیه مردم میدانند و از این طریق به دنبال محدودسازی اختیارات ولیفقیه هستند. در واقع اصلاحطلبان برای عرفی کردن حکومت و پیادهسازی سکولاریسم، به دنبال آن هستند تا نظریه ولایت فقیه را براساس نظریه قرار داد اجتماعی تفسیر و منشا اختیارات ولیفقیه را توافق اجتماعی معرفی کنند. بدیهی است که این نگاه به ولایت فقیه با نگاه حضرت امام کاملا متفاوت است.
حضرت امام در کتاب ولایت فقیه یا حکومت اسلامی در خصوص منشا اختیارات ولیفقیه میفرمایند: «علمای اسلامی از طرف امام(ع) به مقام حکومت و قضاوت منصوبند و این منصب برای او تا وقتی که شرایط خاصل است، محفوظ است.»
اظهارنظرها و نوشتهها از سوی افراد منتسب به جبهه اصلاحات در راستای تحریف و یا تضعیف و زیر سوال بردن نظریه ولایت فقیه بسیار زیاد است. به عنوان نمونه هفتهنامه «عصر ما» ارگان سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی ایران در شماره 7 مهر سال 1378، مطلبی از محسن کدیور در نقد نظریه ولایت فقیه منتشر کرد که در بخشی از آن آمده است: «ولایت فقیه در هیچ آیه و روایتی به کار نرفته است. مضمون ولایت فقیه در حوزه امور عمومی نیز در کتاب و سنت به چشم نمیخورد. ولایت فقیه در هیچ یک از آثار کلامی و عرفی به کار نرفته است.»
یا عبدالکریم سروش در ماهنامه کیان شماره 45، در بهمن 1377 این چنین درباره ولایت فقیه نظر میدهد: «ولایت منحصر در شخص نبی اکرم است و با رفتن او نیز ولایت خاتمه مییابد و او خاتم نبوت و خاتم ولایت بود.»
در نمونهای دیگر روزنامه اعتماد ملی در مطلبی به قلم اکرم آذر محمد به تاریخ 29 شهریور 1386 مینویسد: «با استناد به آیات قرآن میتوان نتیجه گرفت که محوریت دین اسلام با پیامبر(ص) آغاز میشود و با شخص ایشان به پایان میرسد هیچ کس حق ندارد که ادعای جایگاه و مقام محوریت در دین و پیامبر(ص) را بنماید.»
همچنین در روزنامه صبح امروز در تاریخ 14 دی 1377 مطلبی از محسن کدیور منتشر میشود که در بخشی از آن امده است: «فقیه به انتخاب مردم مشروعیت حکومت پیدا میکند و پس از انتخاب هم وکیل مردم است نه ولی مردم.»
اظهارنظرهای این چنینی از سوی عناصر جبهه اصلاحات بسیار است که همگی نشان میدهد آنان به ولایت فقیه با آن مبانی نظری که از سوی حضرت امام(ره) مطرح گردید اعتقادی ندارند و اینکه همه جا خود را خط امام معرفی میکنند و با پرچم امام ظاهر میشوند، یک شوخی تاریخی است.
* برخی اصلاحطلبان و مخالفان نظریه ولایت فقیه، میگویند اساسا ولایت فقیه در فقه و در میان فقهای گذشته دارای سابقه نیست و حضرت امام تنها فقیهی هستند که آن را مطرح کردند. در این خصوص نظرتان چیست؟
** یکی از شیطنتهای روشنفکران غربگرا، لیبرالها و مسلمانان سکولار که مخالف نظریه و اندیشه ولایت فقیه هستند. همین مطلبی است که شما اشاره کردید. آنها میگویند این نظریه را حضرت امام آورده و سابقهای در تاریخ فقه و میان فقها ندارد. این حرف غلطی است و اتفاقا خود حضرت امام(ره) در مباحث خودشان در موضوع ولایت فقیه، به این نکته اشاره کرده و پاسخ آن را میدهند. ایشان در کتاب ولایت فقیه در صفحه 174 آوردهاند: «موضوع ولایت فقیه چیز تازهای نیست که ما آورده باشیم. بلکه این مسئله از اول مورد بحث بوده است. حکم میرزای شیرازی در حرمت تنباکو چون حکم حکومتی بود، همه علما تبعیت کردند. مرحوم کاشف الغطاء بسیاری از این مطالب را فرموده است. مرحوم نراقی هم شئون رسولالله(ص) را برای فقها ثابت میدانند آقای نائینی نیز میفرمایند این مسئله از مقوله عمر بن حنظله استفاده میشود. این چیز تازهای نیست.»
نکته مهم این است که در دورههای گذشته شرایط برای نهضت و انقلابی به عظمت انقلاب اسلامی در تشکیل حکومت اسلامی مهیا نبود و به همین دلیل فقهای کمتر به این موضوع پرداختهاند یا آن را تبیین و تصریح کردهاند. اما مبارزات ملت ایران که از اواخر دوره قاجار شروع شد و به مرور به مرحله کمال رسید شرایط را برای تشکیل حکومت اسلامی فراهم ساخت و در چنین فضایی است که حضرت امام(ره)، بیش از دیگران به تبیین موضوع ولایت فقیه به اقتضای نیاز زمان میپردازند.
مقام معظم رهبری حضرت امام خامنهای (مدظلهالعالی) درباره ریشه و اساس ولایت فقیه در کتاب «اجوبه الاستفتائات» میفرمایند: «ولایت فقیه و رهبری جامعه و اداره کردن شئون اجتماعی در هر عصر و زمان از ارکان مذهب حقه اثنیعشری است و ریشه در اصل امامت دارد.»
* آقای دکتر از میان گزارههای گفتمانی که اشاره کردید، بعد از مباحث مربوط به جامعیت دین، تلازم و غیبت دین و سیاست و نظریه ولایت فقیه، چه گزارهای بیش از دیگر گزارهها، تقابل گفتمانی میان گفتمان انقلاب اسلامی و حضرت امام(ره) را با گفتمان اصلاحطلبان نشان میدهد؟
** برخی از گزارهها و بایدها و نیایدهای گفتمانی در اندیشه امام و آرمانهای انقلاب، مربوط به حوزه سیاست خارجی است در این حوزه و قلمرو نیز، میان گفتمان حضرت امام(ره) با گفتمان اصلاحطلبان، تفاوتهای اساسی و نوع تقابل وجود دارد. حضرت امام در حوزه سیاست خارجی در بحث استکبارستیزی و مبارزه با نظام سلطه و به ویژه مبارزه با آمریکا به عنوان شیطان بزرگ از یک طرف، و دفاع از محرومان و مستضعفان و کمک به نهضتهای رهایی بخش به ویژه مظلومان فلسطین از طرف دیگر، دارای دیدگاهها و مواضع روشن و صریحی هستند. اساسا حضرت امام(ره) پایهگذر مکتب مبارزه با آمریکا هستند و مبتی بر عقلانیت و آموزههای وحیانی، بر این اعتقاد بودند که تا ریشه ظلم و ستم کنده نشود، جهان روی آرامش و صلح و عدالت واقعی را نخواهد دید. حضرت امام(ره) آمریکا را شر مطلق دانسته و نابودی آن را برای نجات انسانها یک ضرورت میدانستند.
اتفاقا حوادث سالهای اخیر از قبیل لشکرکشی آمریکا به افغانستان و عراق با ادعای مبارزه با ترورسیم و نقش آمریکاییها در شکلدهی به گروهکهای تفکیری و تروریستی مانند داعش، نشان داد که شناخت حضرت امام از آمریکا به عنوان شیطان بزرگ، شناخت درست و دقیقی بوده است. عبارتهای «رابطه با آمریکا، رابطه گرگ با میش است»، «ما آمریکا را زیر پا له میکنیم» و «آمریکا هیچ غلطی نمیتواند بکند» «ما را اگر صد بار بکشند و زنده شویم دست از مبارزه با آمریکا بر نمیداریم.» نشان میدهد که از منظر حضرت امام(ره) دشمنی آمریکا با ملت ایران یک دشمنی دائمی است و مبارزه با این دشمن همیشگی خواهد بود، مگر اینکه خلق و خوی استکباری آمریکا عوض شود. متاسفانه پس از شکلگیری جبهه اصلاحات، اصلاحطلبان در حالی که خلق و خوی استکباری و دشمنیهای آمریکا با ملت ایران بیشتر هم شده بود، با طرح سیاست تنشزدایی در عرصه سیاست خارجی، راه نزدیک شدن به آمریکا، پایین کشیدن فتیله مبارزه با آمریکا و زیر سوال بردن حمایتها و کمکهای نظام اسلامی به ملتهای مظلوم و جنبشهای آزادیبخش را در پیش گرفتند.
در واقع استکبارستیزی و دفاع از مستضعفان که در گفتمان حضرت امام و انقلاب اسلامی از جایگاه ویژهای برخوردار است، در گفتمان اصلاحات جایی ندارد. اصلاحطلبان به بهانه منافع ملی، به دنبال آشتی با آمریکا، فاصله گرفتن از نهضتهای اسلامی و در واقع همراه شدن با نظام سلطه جهانی هستند. اصلاحطلبان راه دفع و خنثیسازی تهدیدات خارجی و از جمله رفع تهدیدات نظامی آمریکا و رژیم صهیونیستی را، انجام اصلاحات در ایران معرفی میکنند و منظورشان از اصلاحات هم، فاصله گرفتن از حکومت دینی و سکولاریزه کردن کشور در عرصه سیاست داخلی و تنشزدایی و همراه شدن با غرب در عرصه سیاست خارجی است.
جالب است این نوع مواضع از سوی اصلاحطلبان در حالی از دوره اصلاحات به بعد مطرح گردید که پیش از آن تندترین مواضع علیه آمریکا را برخی از همین آقایان داشتند.
این تغییر مواضع نشان میدهد که چگونه برخی از این آقایان یا گروهها دچار دگردیسی و استحاله شدند.
* پس لازم است به برخی از این تفاوتها و تناقضها نیز اشاره کنید.
** اکثر آقایانی که دردفتر تحکیم وحدت، سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی و مجمع روحانیون مبارز بودند، مواضع ضد استکباری روشنی در زمان حضرت امام(ره) و حتی تا سالیانی پس از رحلت حضرت امام(ره) دارند. اما به مرور زمان با همگرا شدنشان با لیبرالها و ملی – مذهبیها و زاویه گرفتنشان از نظام و ولایت، مواضع آنان در قبال استکبار تغییر میکند. به عنوان نمونه بهزاد نبوی یکی از افرادی است که مواضع آشکار و صریحی را در مقاطع مختلف بر ضد آمریکا اتخاذ کرده است.
بهزاد نبوی و همفکرانش در سازمان مجاهدین در دورهای را دشمن شماره یک ملت ایران معرفی میکردند و بر این اساس حتی فکر کردن به مسئله رابطه با این کشور را هم مردود میشمردند و میگفتند: «خوشبختانه به رغم تمام این کارهایی که ما کردیم و کمک به آزادی گروگانهای آمریکایی در لبنان از طریق حزبالله نمودیم، میبینیم که امروز موضع آمریکا به مراتب نسبت به جمهوری اسلامی خصمانهتر شده، سیاست آمریکا علیه ما برای همه مشخص است، چیزی تغییر نکرده است. به اعتقاد من این تحولات باید سبب شود که همه ما همفکر بشویم که آمریکا دشمن اصلی ماست و به چیزی به جز نابودی ما رضایت نمیدهد.
باید این فکر را از سرمان بیرون کنیم که با آمریکا میخواهیم مسائل خودمان را حل کنیم.» این حرفها را در هفتهنامه مبین در شهریور 75 میتوانید ملاحظه کنید. پیش از این موضع صریح، بهزاد نبوی در روزنامه سلام در 14 اسفند 74، مذاکره و رابطه با آمریکا را مساوی از دست رفتن حقیقت انقلاب میداند و میگوید: «انقلاب ما که مورد پذیرش آمریکا نیست. فروپاشی شوروی تجربه خوبی در این مورد است آنها که پس از فروپاشی، کشورشان را در اختیار آمریکا گذاشتند چه کردند؟ و چه به دست آوردند؟ ما اگر با آمریکا رابطه برقرار کنیم حقیقت انقلاب از دست میرود. آنها برای عوض کردن رفتار و عقاید ما میآیند.»
یا نمونه دیگر مواضع بسیار صریح و تند سیدمحمد موسوی خوئینیها عضو برجسته مجمع روحانیون مبار�� در قبال آمریکا است وی در جریان ماجرای مک فارلین اینچنین موضع میگیرد: «از آغاز انقلاب، به دلیل مبارزه با آمریکا، اگر درگیری ایران به آمریکا را کنار بگذاریم، اصلا انقلابی نیست. جوهره این انقلاب ضدیت با آمریکاست. پیداست که آمریکا هیچ وقت نمیآید به ملت ایران پیشنهاد بدهد که شما بیایید در این نظام حکومتیتان، ولایت فقیه، حکومت اسلامی و رهبری را رها کنید، بلکه از یک نقطه کور وارد میشود. برای او مهم است که اراده انقلاب را بشکند، مهم این است یک ملتی که پرچمدار مبارزه با آمریکاست ولو یک آن، پرچم را به زمین بگذارد. همین برای او کافی است. ای همه آنهایی که میخواهید آدم و انسان مستقلی باشید و زیر بار ذلت نروید، بدانید که این پیمان را انقلاب اسلامی بسته است که هرگز تسلیم آمریکا نشویم، هرگز فریب آمریکا را نخوریم، هرگز آمریکا را دوست خود ندانیم. به هر نیروی که در شعاع وسوسههای آمریکا قرار میگیرد، اجازه ندهیم که نقطه کور ورود آمریکا باشد...»
از این نوع مواضع انقلابی و ضد آمریکایی از سوی چهرههای شاخص جبهه اصلاحات در دوران قبل از دوم خرداد 1376، بسیار سراغ داریم. حال سوال این است که چگونه پس از دوم خرداد و طرح شعارهایی چون جامعه مدنی، توسعه سیاسی و نهایتا شعار اصلاحات، دیدگاه این آقایان چرخش 180درجهای پیدا میکند؟ این افراد اگر مدعی خط امامی بودند و در جامعه هم عدهای آنها را به عنوان خط امامی میشناختند، به خاطر همین مواضع همسوی آنان با مواضع انقلابی و دینی حضرت امام (ره) بود.
مردم و خصوصا جوانان باید روی این چرخش مواضع و استحاله شدن افراد توجه خاص داشته باشند. بهزاد نبوی با آن مواضع پیش گفته، پس از دوره دوم خرداد و زمانی که ایشان نایب رئیس مجلس اصلاحات شد، از جمله افرادی است که برای مذاکره و رابطه با آمریکا شروع به گفتمانسازی میکرد.
وی و همفکرانش در سازمان مجاهدین و دیگر تشکلها و گروههای دوم خردادی، حل مسائل کشور را در گرو مذاکرات و رابطه با آمریکا میدانست. به عنوان مثال ایشان به عنوان دبیر کل سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی ایران، مطلبی را با همین هدف در هفتهنامه عصر ما به تاریخ 20 مرداد 1380 منتشر و از سیاست تنشزدایی دولت اصلاحات اینگونه دفاع میکند: «امروز آمریکا صد بار اعلام آمادگی میکند. برای مذاکره با ما و این هستیم که پیش شرط میگذاریم. این پیروزی محصول سیاست تنشزدایی در عرصه بینالمللی است. صرفا با فحش دادن یه این و آن که مشکل ما حل نمیشود. نتیجه سیاست تنشزدایی را اکنون پس از چهار سال در نوع رابطه اروپا با ایران ببینید. ما باید این سیاست را ادامه بدهیم و بدانیم که ما وقتی به دولتها احترام نگذاریم آنها هم به ما احترام نمیگذارند.»
یک سال بعد او با عنوان نایب رئیس مجلس بر خلاف آن مواضع انقلابی پیشین، اینگونه منفعلانه و مرعوبانه در برابر آمریکا موضع میگیرد و تلاش میکند فضای کشور را تحت عنوان تنشزدایی به سمت کوتاه آمدن در برابر شیطان بزرگ سوق دهد:
«... اینجانب از آمریکایی تا بن دندان مسلح میترسم. چرا که من شخصی عمل نمیکنم. به خاطر مصالح و منافع، از آمریکای تا بن دندان مسلح و تنها ابر قدرت دنیا میترسم. قطع رابطه با آمریکا جزو اصول انقلاب ما نبود. اگر موقعیتی پیش بیاید، به آمریکا میروم و با نمایندگان آمریکا دست میدهم و مذاکره میکنم و نیازی هم نمیبینم از کسی اجازه بگیرم.» این مطلب را در روزنامه یاس نو در 26 شهریور 1381 میتوانید ببینید.
در راستای گفتمانسازی برای کوتاه آمدن و سازش با آمریکا در همین مقطع زمانی محسن آرمین عضو سازمان مجاهدین و نماینده مجلس اصلاحات میگوید: «ما قدرت گذشته را نداریم و در مقابل، آمریکا قویتر و گستاختر شده و اگر جایی را نشان کرده به هر بهانهای حتما به آنجا حمله میکند. بله ما روزی قصد رویارویی با آمریکا را داشتیم، اما امروز باید با او مذاکره کنیم، زیرا شعار دادن، منافع ما را تامین نمیکند.»
جالب است در راستای حذف شعار مرگ بر آمریکا از سوی جبهه اصلاحات به بهانه تامین منافع ملی، محمد خاتمی هم به عنوان رئیسجمهور در واکنش به شعارهای مرگ بر آمریکای دانشجویان میگوید: «شعار مرگ ندهید از زندگی بگویید!»
یکی از نکات قابل توجه در دوره اصلاحات، این است که مرعوبان و طرفداران مذاکره با آمریکا، منتقدان و مخالفان خود را افراطی و اوباش و فاقد شعور معرفی میکردند. الان هم در دولت اعتدال، برخی از همین نوع ادبیات علیه نیروهای انقلاب استفاده میکنند. عباس عبدی که خود از شرکتکنندگان در تسخیر لانه جاسوسی است و در گذشته دارای مواضع تند و انقلابی علیه آمریکا بوده است، در دوره اصلاحات در مطلبی که روزنامه فردا 20 فروردین 1377 آن را منتشر کرد، مینویسد: «رابطه با آمریکا در شرایطی که منافع ملی را تامین کند، اشکال ندارد و دفاع از انقلاب، امروز با شعار دادن، محکوم کردن و مرگ بر گفتنها معنا ندارد. آنها که شعار مرگ بر آمریکا میدهند بدانند این شعار با اتکا به تعدادی اوباش محقق نمیشود.»
رویکرد وزارت خارجه در دولت اصلاحطلبان، زمینهسازی برای حذف شعار مرگ بر آمریکا و کوتاه آمدن در برابر آمریکا بود. روزنامه نشاط از روزنامههای زنجیرهای دوران اصلاحات در تاریخ 31 مرداد 1378، نظرات محسن امینزاده معاون وزیر خارجه وقت دولت اصلاحات را اینگونه منتشر میسازد: «شعار مرگ بر آمریکا، کاربردش را از دست داده است حتما باید باب بررسی رابطه با آمریکا را باز کنیم.»
یکی از اسناد انفعال اصلاحطلبان در برابر آمریکا نامه سرگشاده 127 نماینده مجلس ششم به مقام معظم رهبری است. در بخشی از این نامه که روزنامه زنجیرهای «صبح امروز» آن را منتشر ساخت، آمده است: «اگر جام زهری باید نوشید، قبل از آنکه کیان نظام و مهمتر، استقلال و تمامیت ارضی کشور در مخاطره قرار بگیرد، باید نوشیده شود. امام در قبول قطعنامه یک جام زهر نوشید و سعادت ملت را تضمین کرد. مذاکره با آمریکا نیز احتیاج به یک نوشیدن جام زهر دیگر دارد. این اقدام نشانه تدبیر، دوراندیشی مصلحت جویی و توفیق الهی است.»
همین رویکردها و مواضع اصلاحطلبان بود که از یک طرف نیروهای ارزشی و انقلابی جامعه را در برابر آنان قرار داد و از طرف دیگر، زمینههای همگرایی میان اصلاحطبان با اپوزیسیون و ضد انقلابیون و همچنین بیگانگان را فراهم ساخت. فتنه سال 88 زاییده تفکر اصلاحات آمریکایی در ایران است و به همین دلیل صهیونیستها از جنبش سبز به عنوان یک سرمایه در ایران یاد میکنند.