تاریخ انتشار : ۲۲ مرداد ۱۳۹۶ - ۱۰:۰۵  ، 
کد خبر : ۳۰۳۷۴۹
مرور آفتاب یزد بر اندیشه‌های علامه محمدتقی جعفری به مناسبت زادروز ایشان

علامه متفاوت

مقدمه: همچون شهید مطهری، سیما و صدای علامه محمد تقی جعفری همواره در قالب میان برنامه‌ای پیش یا پس از پخش برنامه‌های مذهبی رسانه ملی، دیده و شنیده شده است. صدای تِنور او، همچنین برخی سخنانش برای مخاطبان عام، تصویرساز چهره‌ای است همانند سایر روحانیون و علما. اما حقیقت وجودی علامه ورای آن چیزی است که رسانه ملی از او به تصویر کشیده است. شاید اگر صداوسیما را رفرنس و مرجع هویت‌شناسی قرار دهیم، این حق را برای مخاطب عام قائل شویم که انگیزه‌ای به واکاوی و جست‌وجو در اندیشه‌ها و عوالم علامه جعفری نداشته باشد، چراکه ذات صداوسیما از دیرباز نشر گزینشی اظهارات و افکار فقهای دین در راستای نیل به سیاست‌های خود بوده است، اما در حقیقت علامه محمدتقی جعفری فیلسوفی بوده است که به باور اندیشمندان معاصرِ این مرز و بوم «در آینده نه‌چندان دور آوازه افکارش مرزهای ایران را درمی‌نوردد، زیرا دغدغه او انسان و التیام دردهایش بود.» حال نخستین روز از مرداد ماه، مصادف با زادروز علامه محمدتقی جعفری شده است. برخلاف سنت دیرینه این مرز و بوم، بر آن شدیم تا بدعتی را پایه‌گذاری کنیم و به‌جای گرامیداشت سالگرد وفات بزرگان، در زادروزشان به بازنشر عقاید و افکارشان بپردازیم. تبریز پرحادثه زادگاه علامه اولین روز از مرداد 1304، تبریزِ پرحادثه شاهد تولد عالمی بود که در آینده هر چند در زادگاه خود تاحدودی مهجور و گمنام باقی ماند، اما در خارج از مرزهای کشورش، آوازه‌ای جهانی به‌دست آورد. علامه محمدتقی جعفری تحصیلات خود را در تبریز آغاز کرد و در نجف به پایان رساند. علی‌رغم دیگر علما و فقهای دین ورود چندانی به دنیای سیاست نداشت و به همین جهت در جوش و خروش سال‌های منتهی به انقلاب 57 با وجود نزدیکی به علمایی چون شهید مطهری، تدریس در دانشگاه را به ایراد خطابه در پشت تریبون‌های نمازجمعه ترجیح داد. علامه جعفری در عرصه‌های علمی و روشنفکری تالیفات فراوانی را به رشته تحریر درآورده است. اثر 15 جلدی او در تفسیر، نقد و بررسی مثنوی معنوی مولوی، همچنین تفسیر و شرح نهج‌البلاغه حضرت علی(ع) در 27 جلد از مهم‌ترین و پرآوازه‌ترین آثار او بوده است. علامه بر این باور بود که «زندگی پیوسته باید در حال به‌وجود آمدن و به‌وجود آوردن باشد و الا باری است بر دوش انسان.» حال همزمان با زادروز علامه و در راستای آشنایی هر چه بیشتر با اندیشه‌ها و دیدگاه‌های این عالم برجسته، دکتر سید جواد میری، استاد جامعه‌شناسی، فلسفه و مطالعات ادیان و همینطور عضو پژوهشگاه علوم‌انسانی و مطالعات فرهنگی را برای گفتگو برگزیدیم، چراکه او در رابطه با علامه جعفری چندین کتاب به زبان انگلیسی در حوزه‌هایی چون معرفت‌شناسی، فلسفه تطبیقی و جامعه‌شناسی به رشته تحریر در آورده و پیرامون نگاه علامه به ادبای روس نیز به قلم‌فرسایی پرداخته است. متن ذیل مشروح اظهارات سید جواد میری پیرامون نگاه علامه جعفری به معرفت دینی، علوم‌انسانی و همینطور آینده بشر است.

(روزنامه آفتاب‌يزد - 1396/05/01 - شماره 4947 - صفحه 8)

درباره علامه جعفری آنچه برای بنده حائز اهمیت می‌نماید، مفهوم معرفت است. همانطور که می‌دانید یکی از دغدغه‌های پنجاه سال اخیر که در جهان اسلام به‌صورت عام و در ایران به‌صورت خاص مورد بررسی قرار گرفته، آن است که معرفت دینی چه نوع معرفتی است؟ یا منابع شناخت دین چیست؟ به‌عنوان مثال، برخی می‌گویند کتاب، سنت و عترت و بعد اجماع و عقل، سرچشمه‌های مطالعه پیرامون دین هستند. همینطور وقتی راجع به عقل صحبت می‌کنند، می‌گویند عقلی که در دایره شریعت باشد نه آن عقلی که فارابی از آن سخن گفته است که بیان کرده راه رسیدن به حقیقت نسبت به افراد بشر دو نوع است؛ برخی خواص هستند و از قوه تعقل بالایی برخوردارند و به‌صورت عقلی به حقیقت می‌رسند و برخی اینگونه نیستند و از طریق استعاری به حقیقت دست می‌یابند که می‌شود عنوان کرد بیشتر مردم در این چارچوب قرار دارند. به هر روی این شیوه از فهم عقل را ما در بین علما و فقها اینگونه می‌بینیم. حتی فلاسفه‌ای که در حوزه‌های علمیه جهان تشیع و تسنن راجع به عقل صحبت می‌کنند، عقلی مدنظرشان است که در دایره شریعت می‌گنجد.

نگاه علامه نسبت به معرفت دینی

یکی از کتاب‌های علامه جعفری اثری است به نام عرفان اسلامی که ظاهر و فحوای آن بدین گونه است که به عرفان به‌مثابه تصوف می‌پردازد. علامه تصوف رسمی را به نقد می‌کشاند و سعی می‌کند در پس این نقد، به بیان تعریف عرفان اسلامی بپردازد، اما به‌نظر من در قسمتی از این کتاب تحت‌عنوان اصول معرفت و گردیدن (سیرورت)، منظور علامه جعفری درباره عرفان بدان شکل که ما کلمه عرفان را به‌صورت مصطلح می‌فهمیم نیست، بلکه به‌صورت مستمر و آرام یک تئوری و نظریه را در باب معرفت ارائه می‌دهد که این نظریه‌اش در باب معرفت صورتی دینی ندارد و شناختی که از آن سخن می‌گوید تنها محدود به دین نمی‌شود. علامه جعفری در اینجا از «معرفت کماهو معرفت» سخن گفته است. بدین گونه که وقتی درباره معرفت صحبت می‌شود، از شاخصه‌های معرفت دینی صحبت می‌کند.

اما معرفت‌شناسی از نگاه علامه جعفری؛ او معتقد است که انسان دارای چهار بُعد اساسی است که مبتنی بر آن چهار بُعد در ارتباط با هستی قرار می‌گیرد که این چهار بُعد شامل شناخت هستی، دریافت هستی، سیرورت در هستی و در آخر ایجاد دگرگونی در هستی است.

حال سوال اینجاست که علامه جعفری چگونه ارتباط انسان با هستی را بر اساس این ساحات مفهوم‌سازی می‌کند؟ او معتقد است که هر یک از این چهار بُعد اساسی با یک یا چند یا همه هفت بُعد به فعلیت می‌رسند.

اقالیم هفتگانه

او معتقد است که این اقالیم عامل‌های اصلی به فعلیت رساندن وجود آدمی در پهنه زندگی است. این را هم در پرانتز بگویم که اصلا بحث درون دینی یا درون اسلامی نیست. در اینجا بحث انسان است که به مثابه یک موجود که در عالم وجود چگونه می‌تواند معرفت پیدا کند و اگر بر این اقالیم احاطه پیدا کند یا حداقل فهمی از آن داشته باشد، می‌توان گفت که این فهمیدن منجر به معرفت دینی می‌شود.

او این اقالیم را به هفت بخش تقسیم می‌کند: 1- اقلیم علمی 2- اقلیم فلسفی 3-اقلیم شهودی 4-اقلیم اخلاقی 5-اقلیم حکمی 6- اقلیم عرفانی 7- اقلیم مذهبی

به عبارت دیگر علامه جعفری معتقد است: ما زمانی می‌توانیم از معرفت کلی سخن بگوییم که انسان در چهار ساحت هستی خویش با تکیه بر این اقالیم هفتگانه به فعلیت برسد وگرنه یا فعلیت زیرسوال می‌رود یا کلیت هندسه معرفتی انسان در پهنه هستی.

با نگاهی به عناوین این اقالیم می‌توان دریافت که هر کدام از این ساحات نام یک رویکرد در حوزه معرفت است که در تاریخ اندیشه بشری به‌گونه‌ای از هم مجزا شده و به‌طرز شگفت‌انگیزی باعث مجزاشدن شاخه‌های معرفتی شده است. به زبان دیگر تجزیه علمی که امروز در ساحت آکادمیک وجود دارد، تنها مربوط به اقلیم نخستین می‌شود که علامه جعفری در تقسیم‌بندی اقالیم هفتگانه خود به آن اشاره کرده است، ولی تجزیه نگاه معرفتی که علامه جعفری مدنظر خود قرار داده است کل حوزه معرفت‌شناسی «کما هو» معرفت‌شناسی (اپیستمولوژی1) را در برمی‌گیرد.

معرفت، محصور در 7 اقلیم

علامه جعفری می‌گوید هر شناختی که انسان به‌دست می‌آورد یا محصول فعالیت‌های تجربی، حسی و آزمایشگاهی در معقولات اولیه است که این مساوی با شناخت علمی است یا محصول فعالیت ذهن در معقولات عالیه است که به‌وسیله مفاهیم و قوانین کلی‌تر برای تفسیر هستی شکل می‌گیرد که شناخت فلسفی نامیده می‌شود.

اگر شناخت محصول دریافت مستقیمِ معلوم بدون واسطه تجارب و مشاهدات حسی، آزمایشگاهی و فعالیت‌های معمولی اندیشه بوده باشد، آن شناخت شهودی است. مانند حدس‌های عالی، اکتشافات و دریافت‌های مربوط به ارزش‌ها، همچنین دریافت حقایق ماورای نمودهای کمی، کیفی و زیبایی‌های محسوس و معقول.

برخی معتقدند چون وجود یک حقیقت مشکک است، پس راه دریافت حقیقت وجود نیز لاجرم مشکک خواهد بود. البته علامه جعفری به این وضوح مطرح نمی‌کند، ولی می‌توان از لابه‌لای نظراتش در خصوص مراتب معرفت و هندسه اپیستمولوژیک به این نکته دست یافت. به‌عنوان مثال، یکی از اقالیمی که علامه جعفری از آن سخن می‌گوید، اقلیم اخلاق است یعنی اخلاق فی‌نفسه برای او در هندسه معرفت یک جایگاهی دارد. اخلاق یکی از حوزه‌های معرفتی است که باید بتوان به‌صورت عقلایی به آن نگاه کرد که در مرتبه چهارم واقع شده است. علامه جعفری معتقد است اگر معلومات حاصله از دو قلمرو انسان و جهان واردِ درونی شود که آراسته به اخلاق، ارزش‌ها و آرمان‌های اعلای انسانی باشد که دارای قطب‌نمای وجدان و عشق به کمال‌جویی باشد بدون تردید آن معلومات مانند امواج روحی که همواره در حال نو شدن است، تلقی می‌شود.

بزرگ‌ترین نتیجه امواج روحی تلقی‌شدن معلومات این است که هرگز آن معلومات نمی‌توانند حجابی میان انسان و حقیقت‌یابی او باشند و نمی‌توانند در مسیر خودکامگی‌های انسان مورد بهره‌وری قرار بگیرند. محوری فرض‌نمودن بُعد اخلاق در تئوری معرفت یعنی همگامی ارزش و داده‌ها که در تفکر دیسیپلنیه‌اش به بوته فراموشی سپرده شده است. علامه جعفری معتقد است که تئوری معرفت تکمیل نخواهد شد مگر اینکه حوزه علم و عمل در وجدان آدمی به تعامل هارمونیک برسند.

سخن از اقلیم حِکَمی چه وجهی دارد؟

علامه جعفری در پاسخ می‌گوید اگر همه ابعاد چهارگانه به‌وسیله عقل سلیم و خِرد رشد یافته به منزله راهنما و نیروی حرکت انسانی در زندگی شدند، پس انسان به یک هماهنگی معقولی دست خواهد یافت که موجب تحرک اراده از «منِ کمال‌جو» برای حرکت در مسیر حیات معقول خواهد شد. به عبارت دیگر در زبان علامه جعفری حکمت یعنی معرفت حاصله از هماهنگی 4 اقلیم علمی، فلسفی، شهودی و اخلاقی که در یک نظام به‌هم پیوسته به منصه‌ظهور می‌رسد، البته معرفت در این مستوی /راستا کامل و دینی و مذهبی نخواهد بود مگر اینکه انسان مسلح به این 5 بُعد پای در وادی نورانیت بگذارد. در وجود انسان یک نیروی هماهنگ‌کننده و مدیریت‌کننده وجود دارد که ما از آن به‌عنوان «من» یا شخصیت نام می‌بریم.

اگر پنج بُعد مزبور را با یک نورانیت روحی که موجب روشنایی در جهان بیرونی و درونی شده و انسان را در جاذبه حقیقت کل و به‌ذات که همه جهان بیرونی و درونی وابستگی خود را به آن نشان می‌دهد به حرکت درآورند، آنگاه می‌توان اذعان داشت که وارد اقلیم ششم یعنی عرفان شده‌ایم. البته این نکته را هم بگویم که در بعضی جاها که علامه صحبت از معرفت می‌کند یا به‌خاطر عقبه علمی‌اش است یا به‌خاطر عقبه تحصیلاتش، از واژگانی استفاده می‌کند فاقد جذابیت است و مورد انتقاد هم قرار گرفته است.

هنگامی که معرفت انسان دارای این شش اضلاع شد و به یک به‌هم پیوستگی متعادل رسید از دل آن معرفت دینی یا اقلیم هفتم متولد می‌شود.

به‌نظر می‌آید علامه جعفری هم نگاه‌های معرفت‌شناسانه یوروسنتریک2 را نقد می‌کند و هم نگاه‌های رایج به اپیستمولوژی در ایران را مورد نقد قرار می‌دهد که معرفت انسانی را به دینی و غیردینی، اسلامی و غیراسلامی، غربی و شرقی تقسیم‌بندی می‌کند. او معتقد است که این تفکر که هر یک از ابعاد هفتگانه دارای هویتی خاص است که با دیگری سازگار نیست یک پندار یوروسنتریک است که مشکلاتی عظیم به‌دلیل نادیده گرفتن عوامل ضروری ابعاد هفتگانه معرفت برای انسان به‌وجود آورده است.

علامه جعفری در نقد نگاه‌های رایج به معرفت دینی سخن از سه نوع مذهب می‌کند؛

1-مذهب واقعی 2-مذهب حرفه‌ای 3- مذهب ساختگی

سخن او صراحتا در باب ماهیت معرفت مذهبی و دینی است که به نظر علامه جعفری در یک منظومه هفت اقلیمی تشکیل یک هندسه معرفتی منسجم را می‌دهند. به عبارت دیگر علامه جعفری معرفت دینی را معرفتی می‌داند که هر شش ساحت مذکور را در بطن خود داشته باشد و در غیر این صورت آن بینش «دینی» نیست، بلکه یک رویکرد ناقص به واقعیت است که علامه جعفری از آن به‌عنوان نگاه کارمندی در علوم انسانی یاد می‌کند.

ابعاد هفتگانه مکمل یا متناقض؟

در منظومه فکری علامه جعفری مفهوم شخصیت یک نقش بسیار کلیدی بازی می‌کند و به نظر می‌رسد استخدام این واژه در نظام اندیشه‌ای علامه جعفری مترادف با کلمه پرسنالیتی3 در روانشناسی دیسیپلینر4 نمی‌تواند باشد. دلیل ما بر این ادعا چیست؟

علامه جعفری می‌گوید در مقدمه، این واقعیت را می‌پذیریم که در درون آدمی حقیقتی به نام شخصیت یا فعالیت خودگردان وجود دارد که نقش منسجم‌کننده مدیریتی را انجام می‌دهد. این «من» است که ابعاد هفتگانه را به هم پیوند می‌دهد و ما نباید طنابی را که این ابعاد به‌هم می‌پیوندد را در بیرون از ذات خود جست‌وجو کنیم، زیرا طناب حقیقی این ابعاد در نهاد خود شخصیت است. وقتی در مورد معرفت دینی حرف می‌زنیم معرفت دینی در صورتی می‌تواند صفت دینی داشته باشد که این ابعاد گوناگون را در دل خود جای دهد نه تنها به‌صورت جزئی.

به عبارت دیگر ابعاد هفتگانه که علامه از آن سخن می‌گوید به‌نظر می‌رسد ساحات مختلف وجود انسان است که مبتنی بر هر کدام از آنها، انسان می‌تواند با گوشه‌ای از واقعیت ارتباط برقرار کند، بنابراین یکی از مشکلات عمده در اپیستمولوژی‌های دیسیپلینه این است که انسان با محدود‌کردن ساحات به ساحت علم، خود را از دیگر ساحات هستی محروم نموده و خود را به غلط به‌عنوان تنها بُعد واقعیت تعمیم می‌دهد، به زبان دیگر اگر پیونددهنده این ساحات که مکمل یکدیگر نیز هستند در درون نهاد شخصیت وجود دارد، می‌توان پی برد که این مفهوم مترادف با واژه پرسنالیتی نیست، چراکه واژه‌ای نهادِ خودِ شخصیت که دارای ساحات مستدرج هست، نمی‌تواند با کلمه پرسنالیتی که در چارچوب خطی ذهن مفهوم‌سازی شده است، یکسان انگاشته شود.

آگاهی انسان

علامه در کتاب عرفان اسلامی به این نکته اشاره می‌کند که شخصیت ما با به‌دست آوردن یکی از ابعاد شش‌گانه در صورت آگاهی از بُعد دیگر و ضرورت اشباع آن نقصی در خود احساس می‌کند که برطرف نمی‌شود مگر با اشباع آن بُعد. به‌عنوان مثال، اگر کسی واقعیات جهان هستی را فقط از دیدگاه فلسفی مورد توجه قرار بدهد، ولی از کاوش‌های جهان علم بی‌اطلاع باشد بدون تردید این شخصیت متفکر، نقصی در طرز تفکرات و خواسته‌های خود احساس خواهد کرد.

امروزه به‌وفور صحبت از فلسفه اسلامی می‌شود و از این بابت نگرانیم که چرا کسی به این موضوع توجه نمی‌کند یا چرا فلسفه اسلامی در مواجهه با فلسفه غرب نمی‌تواند بسط پیدا کند؟ دلیل آن است که انواع فلسفه‌های غربی از جمله کانت، هگل، هیون، آنالیتیک5 و... بُعد علمی جدید پسانیوتونی و پسابطلمیوسی را در خود هضم کرده‌اند. یعنی با بُعد علمی به قمر و زیر قمر نگاه نکرده‌اند. به همین خاطر انسان معاصر با جهان بطلیموسی هیچ ارتباطی ندارد و جهان را به این صورت نمی‌فهمد، بلکه به‌صورت کوپرنیکی و بُعد نیوتونی و بُعد پسانیتونی و انیشتینی و پساانیشتینی و بُعدهای هایزنبرگی و پساهایزنبرگی جهان را درک می‌کند، فلسفه‌ای که از درون این تغییر و تحول علمی به‌وجود می‌آید بسط جهانی می‌یابد، ولی طبیعیات فلسفه اسلامی هنوز یا بطلمیوسی است یا پیشانیوتونی است.

چرا متفکران غافل‌اند؟

حال اگر اتصال این ساحات در وجود انسان چنین بارز و عمیق است، چرا متفکران از این موضوع غافل‌اند؟ علامه جعفری در کتاب عرفان اسلامی تلاش کرده که این موضوع را مفهوم‌سازی کند. او می‌گوید تنها یک خطای بسیار رایج وجود دارد که نمی‌گذارد این نقص‌ها توجه متفکر را به خود جلب کند.

این خطا عبارت است از: عدم تفکیک میان بازیگری مغزی و تماشاگری سالم به واقعیات، به این معنی که اینگونه متفکران محدودنگر با بهره‌برداری از قدرت تجسم یعنی بزرگ‌کردن کوچک‌ها و نامحدودساختن محدودها که از بازیگری‌های ذهنی ناشی می‌شود، دانسته‌های کوچک و محدود خود را به‌قدری فراگیر و مطلق می‌کنند که شخصیت خود را به همان معلومِ کوچک و محدود، قانع می‌سازند.

به عبارت دیگر اگر تفکیک ساحات معرفتی به‌عنوان یک تاکتیک متدولوژیک6 اتخاذ شود، شاید بتوان از آن دفاع کرد. ولی اگر این تفکیک اپیستمولوژیک به‌عنوان یک اصل اونتولوژیک7 مفروض شود، در این صورت علامه جعفری آن را مردود می‌شمارد، زیرا رویکرد دیسیپلینر ما را از رسیدن به کُنه واقعیت دور می‌دارد و منجر به تولد انسان تک‌ساحتی و حتی تمدن و جامعه تک‌ساحتی همانگونه که مارکوزه می‌گفت، می‌شود.

برای رد نگاه دیسیپلینر در حوزه معرفت‌شناسی علامه جعفری اشاره به دو استاد بزرگ علوم انسانی دیسیپلینر یعنی دورکیم و فروید می‌نماید. او می‌گوید سوسیولوژیسم دورکیم و سایکولوژیسم فروید هر دو انسان را به سمت کمپارتمنتالیزه‌شدن سوق می‌دهد. البته شاید هردو آنها نخست با نگاه متدولوژیک به تجزیه ساحات واقعیت قدم گذاشته بودند، ولی نتایج این بینش کل نظام معرفتی دیسیپلینر را تحت سیطره خود در آورد که در نگاه علامه جعفری از آن به‌عنوان تجزیه شخصیت انسانی یاد می‌شود. به‌عبارت دیگر با تجزیه شخصیت انسانی نیروی معرفت همه‌جانبه در درون عالم خشکانده می‌شود.

وحدت شخصیت کلید فهم تئوری معرفت علامه جعفری است. او معتقد است که تفکیک ساحات معرفتی از قرن نوزدهم به بعد باعث شده که وحدت حیات آدمی دچار تجزیه علاج ناپذیری شود. به عبارت دیگر در علوم‌انسانی هر موضوعی که مورد تحقیق و شناسایی علمی قرار می‌گیرد، بدون در نظر گرفتن دو ساحت عمده انسان آنچنان که هست انسان آنچنان که باید، قابل شناسایی نیست و هر کسی چنین ادعایی کند، این جز یک ادعای خوشبینانه سطحی چیز دیگری بیش نیست.

یعنی برای برون‌رفت از نگاه اپیستمولوژیک دیسیپلینری، علامه جعفری مدل معرفتی آلترناتیوی8 را مطرح می‌کند که در دل آن وحدت شخصیت، دالِّ محوری آن را تشکیل می‌دهد و مبتنی بر هفت اقلیم است. به زبان دیگر و برخلاف نگاه‌های رایج، نه فقط در جهان حتی در ایران که بینش مذهبی را تا حد نگاه فقاهتی تقلیل می‌دهند، علامه معتقد است که معرفت در هندسه آلترناتیو بدون در نظرگرفتن این ابعاد هفتگانه، شناخت دینی نیست. برای برون‌رفت از نگاه معرفتی مدرن که حوزه‌های معرفت را منفک از هم در نظر گرفته است علامه جعفری مدل معرفتی هفت اقلیمی را معرفی کرده است.

هفت اقلیم حوزه‌های معرفتی

علامه جعفری می‌گوید اگر در حقیقت معرفتِ آلترناتیو و غیردیسیپلینر، درست دقت کنیم خواهیم دید که شناخت با بُعد مذهبی همه ابعاد شش‌گانه را در خود دارد. به بیان دیگر در نگاه معرفتی آلترناتیو شناخت رخ نخواهد داد مگر در یک حالت مکمل که تمامی هفت بُعد (مذهبی، عرفانی، حِکَمی، اخلاقی، شهودی، فلسفی و علمی) را در خود جای داده باشد. علامه جعفری بیان می‌کند هنگامی که گفته می‌شود شناخت علمی محض یک واقعیت باید مبتنی بر شناخت هستی با ابعاد هفتگانه معرفت باشد در غیر این صورت دچار یک نگاه دیسیپلینر شده‌ایم که موجب بازتولید هندسه‌های تک‌ساحتی معرفتی خواهد شد.

عشق در نظام علامه

در نظام‌های اپیستمولوژیک دیسیپلینر به‌دلیل سیطره متدیک تقلیل‌گرایی به‌نظر نمی‌آید جایی برای عشق یا عاطفه در هندسه معرفتی وجود داشته باشد، زیرا عشق مترادف با سنتیمنتالیته9 گرفته می‌شود و حوزه معرفت مجالی نیست که در آن سخن از احساسات بتوان گفت. ولی به نظر می‌آید علامه جعفری در این چارچوب معرفتی دیسپلینر تفکر نمی‌کند و برای عشق و قوه خلاقه عاطفه جایی بس رفیع قائل است. با استناد به اندیشمند شهیر ایرانی حافظ، علامه جعفری می‌گوید مقصود جهان را انسان دریافت نخواهد کرد اگر از قوه خلاقه عاطفه خود استمداد نکند.

جالب است متذکر شویم که مقصود نیاز به فاعلیتی دارد که در چارچوب تفکر «تکامل» نمی‌توان برای کل وجود، قصدیتی مفروض داشت. حال به نظر می‌رسد علامه جعفری خود را در امتداد سنت فکری حافظ تعریف کرده است و از این رو هندسه اونتولوژیک‌اش با نگاه‌های رایج در چمبره ساینس(علم) متباین است. به بیان دیگر علامه جعفری می‌فرماید اگر بُعد عشق حقیقی یک انسان درباره هستی شکوفا نشود اگرچه همه جهان هستی و اجزا و روابط آن را در ذهن خود مانند آینه منعکس کند باز نخواهد توانست چیزی درباره هویت و مقصود از کارگاه هستی را دریابد.

به عبارت دیگر با برداشتی که ما داشته‌ایم به‌نظر می‌رسد علامه معتقد است که تقلیل‌گرایی علمی حتی موجب شده است که انسان از معرفت همه‌جانبه دور شود. او می‌گوید این ناتوانی پرده‌ای تاریک روی همه معلومات انسان خواهد کشید و نصیب وی از علم، چیزی جز لمس کورکورانه بر سطوح ابتدایی هستی نخواهد بود.

ناگفته پیداست که معرفت در دیدگاه علامه جعفری بر پایه مفهوم کلی وجود، مبتنی شده است و دریافت این کلی با نگاه‌های تقلیل‌گرایانه امکانپذیر نیست. به‌عبارت دیگر، برای سامان‌دهی هندسه معرفت باید نسبت به سطوح مختلف وجود و مُدالیته10 مستدرج آن، آگاه بود، چراکه نادیده انگاشتن این پیچیدگی «من» را از شکوفا شدن بازمی‌دارد و معرفت انسان را از هستی به یک جزء ناقص تقلیل می‌دهد.

مرز بین علم و ناعلم

یکی از نقدهای رایج بر علوم‌انسانی یوروسنتریک، مسئله کمپارت منتالیزه11 شدن (بخش بخش شدن حوزه‌های معرفتی) علم و معرفت است. حال سوال این است که برای برون‌رفت از این وضعیت چه می‌توان کرد؟ به عبارت دیگر آیا علامه جعفری برای نگاه آلترناتیو راه‌حل عملی ارائه می‌دهد؟

علامه جعفری معتقد است که نگاه کمپارت منتالیزه به حوزه انسانی جوابگوی پیچیدگی‌های زندگی بشر نیست. او معتقد است که معرفت انسان دارای هفت اقلیم است که اگر به‌درستی تفهیم شود، موجب رشد جامعه انسانی می‌شود. در اینجا رابطه علوم انسانی و جامعه مطرح می‌شود. یعنی علوم‌انسانی چه تاثیری می‌تواند روی جامعه بگذارد.

یکی از مسائلی که موجب افتراق بین فرهنگ‌های مختلف شده است نگاه اندیشمندان به معرفت است یعنی علم و ناعلم چیست؟

در هر نظام اندیشه‌ای، ممکن است یک یا چند اندیشه برجسته شود. به‌عنوان مثال، یکی ممکن است نگاه فلسفی را اصل و دیگر نگاه‌ها را غیرضروری بداند یا برعکس. البته هستند کسانی که نگاه اخلاقی و عرفانی را معیار قرار می‌دهند و دیگر بینش‌ها را مردود. به‌نظر می‌آید نگاه دیسیپلینر که در ذیل نگاه علمی رشد کرده است، مورد قبول علامه جعفری نیست. برای برون‌رفت از این هیمنه او سعی در ارائه نگاهی اینتگرال12 دارد که از یک‌سو نگاه دیسیپلینر را منتقدانه مردود می‌شمارد، ولی از سوی دیگر نگاه دینی ظاهربین را نیز مورد تخطئه قرارمی‌دهد. یعنی اگر امروز نگاه‌های دینی مقهور نگاه‌های سکولار شده، به‌خاطر استعمار نیست قبل از آمدن استعمار اساسا فهم ما از جهان و هستی به‌گونه‌ای بود که ما را هرروز محدودتر از پیش کرد. در نگاه علامه جعفری بینش دینی نگاهی مبتنی بر هفت اقلیم است که یکی از اضلاع آن نگاه مذهبی است و شش ضلع دیگر عبارتند از: علمی، فلسفی، شهودی، اخلاقی، حکمی و عرفانی.

به عبارت دیگر بسیار نادرست است که نگاه دینی را فقط مبتنی بر منابع روایی بدانیم، زیرا دامنه بینش دینی بس وسیع‌تر از منابع سنتی است. از سوی دیگر بسیار اشتباه است اگر معرفت بشری را تقلیل به یک ضلع یعنی ساینس بدهیم و سعی در تخطئه دیگر پنجره‌های معرفت بنماییم. معرفت‌شناسی علمی موجبات تنگی نگاه بشر به هستی پیچیده خود و جهان وجود شده است و تنها راه نجات بشر، خلاصی از نگاه دیسیپلینر و از نگاه‌های محدودنگر دینی است. البته این بدین معنا نیست که بیرون از نگاه دیسیپلینر هیچ نظم و سیاقی نیست. این تصور نادرست است، چراکه هر کدام از اقالیم معرفتی دارای ابزار و منطقی هستند که یک متفکر اینتگرالیست قادر است یک سنتنر جامع انجام دهد و مجموع این سنتزسینوپتیک13 (سنتز جامع) می‌تواند همان چیزی باشد که علامه از آن به‌عنوان معرفت دینی یاد می‌کند.

ناگفته پیداست که این نگاه ما را قادر خواهد ساخت که به‌دنبال ساختن فرهنگ مشترک بشری بر پایه معرفت معقول برویم و این نوع از معرفت می‌تواند مشترکاتی بین فرهنگ‌های مختلف ایجاد کند. به عبارت دیگر، تمدن یوروآتلانتیکی14 با تکیه بر نگاه ساینسی تلاش در مطبوع‌کردن دیگران داشت، چراکه نظام معرفتی آن مبتنی بر یک نگاه دیسیپلینر است و ساحت‌های دیگر معرفت را نادیده گرفته و از سوی دیگر نگاه دینی که معرفت را در چارچوب تنگ فقاهتی می‌بیند نیز مورد انتقاد علامه جعفری است.

هیچ‌کدام از این نوع نگاه‌ها ما را به‌سوی حیات معقول رهنمون نمی‌‌سازد و این تصور که می‌توان فرهنگ مشترک بشری را بیرون از چارچوب حیات معقول ساخت، سرابی بیش نیست. (همان کاری که کانت می‌خواست انجام دهد و از دل آن سازمان ملل متحد بیرون آمد) زیرا حیات معقول، حیاتی است که مبتنی بر معرفت هفت اقلیمی است.

دانش چیست؟

یکی از مسائل بسیار مهم در علوم‌انسانی امروز مسئله یورو سنتریزم15 (اروپامداری) است. به‌عبارت دیگر چگونه می‌توان بر علوم انسانی اروپامحور فائق آمد؟

البته دلایل زیادی وجود دارد که این نگرانی شرقی‌ها و غیرغربی‌ها نیست بلکه پروژه‌ای است که بسیاری از متفکران معاصر را که در تکاپوی افق‌های نوین و آلترناتیو هستند به خود مشغول نکرده است. به زبان دیگر صحبت از این نیست که علوم انسانی اروپامدار اتنوسنتریک16 است یا خیر بلکه مقصود این است که با چه تمهیداتی امکان عبور از پروژه‌های علوم انسانی اتنوسنتریک اروپامدارانه وجود دارد؟ چراکه هر لحظه امکان غلتیدن در فرم‌های دیگر اتنوسنتریزمی وجود دارد و گرفتارشدن در آلترناتیو اتنوسنتریزم به هیچ‌وجه نباید مطلوب انگاشته شود. بنده به این نتیجه رسیدم که یکی از کلیدی‌ترین محورهایی که موجب بازتولیدکردن علوم‌انسانی اروپامحور است، مسئله دانستن یا معرفت است.

به عبارت دیگر دانش چیست؟ در چارچوب جامعه‌شناسی یوروسنتریک هر چیزی معرفت محسوب نمی‌شود، بلکه نوع خاصی از دانستن، دانش تلقی می‌شود و آن فرم ویژه در چارچوب نگاه سوسیولوژیک که در مقابل نگاه تئولوژیک17 و فیلوسفیک است معرفت جامعه‌شناختی تلقی می‌شود به زبان دیگر دیسیپلین یک شاخه از علم نیست، بلکه ابزار مفهوم برای ساماندهی درک انسان از واقعیت در حوزه خاصی است که با انواع دیگر طبقه‌بندی معرفت فرق می‌کند.

انواع دانش

حال سوال این است که آیا انواع دیگر از طبقه‌بندی معرفت وجود دارد؟ اگر بتوان انواع دیگر را ابداع کرد یا مبتنی بر سنت‌های اندیشه‌ای غیرغربی بازسازی کرد آیا این اقدام، امکانپذیر است؟

علامه جعفری نیز همچون علامه طباطبایی قدم در چنین وادی نهاده است.

البته باید نقادانه پرسید که ساماندهی معرفت در چارچوبی غیر از بینش دیسیپلینر آیا منجر به بی‌نظمی در علوم‌انسانی نخواهد شد؟

علامه جعفری معتقد است همانطور که پیشتر اشاره شد مراتب معرفت هفتگانه است و وقتی به‌صورت اینتگرال دریافت می‌شود منجر به بینش حقیقی یا دیدگاه معقول دینی می‌شود. در این نوع نگاه، متفکر گرفتار یک بُعد از دانستن نخواهد شد و نگاه او به علوم‌انسانی محصور در چمبره دیسیپلینر نخواهد گشت. ممکن است این سوال پیش بیاید که آیا این هفت مرتبه از معرفت ساخته و پرداخته، مصنوعی و موقعیت ذهن بشری نیست؟ علامه جعفری در پاسخ می‌گوید کافی است به عمق ریشه‌های تاریخی و گسترش فراگیر آن ابعاد در همه جوامع توجه کرد. با این توجه خواهیم دید که در هر دوران و هر شرایطی برای هر انسانی که عوامل مناسب و انگیزه‌های ذهنی واقع‌جویی به‌وجود آمده است از یک یا چند بُعد از ابعاد هفتگانه برای تحصیل معرفت بهره‌برداری کرده است.

به‌عنوان مثال، ابن‌سینا و مولوی را در نظر بگیرید؛ ابن‌سینا با طرز تفکرات علمی محض فیلسوف است و همین ابن سینا مذهبی و دارای دریافت والای عرفانی نیز بوده است. همین امر باعث شده تا بسیاری در زمان ابن‌سینا او را کافر بدانند. ابن‌سینا به‌نظر می‌رسد که اقالیم بیشتری از معرفت را در خود جای داده بوده همچون مولوی. به عبارت دیگر علامه جعفری تلاش دارد بگوید که تفکر دیسیپلینر یک تلقی مخرب است و اندیشمندان غیر دیسیپلینر در طول تاریخ خود، شاهدی بر‌ این مدعا هستند که ابعاد هفتگانه معرفت با یکدیگر ناسازگار نیستند و این تفکر مخرب که نگاه غیردیسیپلینر موجب متلاشی ساختن وحدت درک‌کننده و درک شده است را باید کنار گذاشت. اگر می‌خواهیم به آن حیات معقول جمعی برسیم نظام معرفتی‌مان را باید جابه‌جا و بازسازی کنیم.

به زبان دیگر راه فائق شدن بر بینش یورو سنتریک به نظر می‌رسد ارتباط وثیقی با نگرش معرفتی متفکر داشته باشد به عبارت دیگر اگر ما بخواهیم نگاه آلترناتیوژ احیا نماییم از طریق بازتولید نگاه‌های معرفتی تک ساحتی میسر نخواهد بود.

علامه جعفری می‌گوید عده‌ای از متفکران به‌دنبال نهادینه‌کردن نگاه‌های دیسیپلینر که در مغرب زمین متولد شده و سطحی‌نگران مشرق زمین را هم به‌دنبال خود کشیده است، باور کردند حوزه‌های معرفتی از هم مجزا هستند و سینوبتیک دیدن آنها خلاف روش عقلایی است.

علامه این نگاه را مردود می‌شمارد. او معتقد است ابعاد هفتگانه دارای هویتی خاص نیستند که اگر در هندسه اینتگرالی آنها را تعریف کنیم، آنگاه باعث خلط معرفتی شده‌ایم. به زبان دیگر نگاه دیسیپلینر اگرچه این مزیت را داشت که ابعاد و طرق وصول به واقعیات را با نظر به هویت خاصی که از دیدگاه مخصوص جویندگان واقعیت، به‌وجود می‌آمد مشخص می‌ساخت، ولی مشکلاتی را که از نادیده‌گرفتن عوامل ضروری ابعاد هفت‌گانه معرفت به‌وجود می‌آورد بر مشکلات کل معرفت درباره انسان و جهان می‌افزود. به زبان دیگر نگاه دیسیپلینر یک بینش جزئی در حوزه جزئی به انسان می‌دهد، ولی بهای آن این است که آدمی از معرفت وجودی هستی‌محور ساقط می‌شود. اگر ما به‌دنبال خلق نگاه‌های آلترناتیو هستیم بالاجبار باید از نگاه دیسیپلینر دست بکشیم و به‌سراغ نظام‌های معرفتی غیردیسیپلینر برویم، زیرا علامه جعفری معتقد است اندیشمندانی که در چارچوب پارادایم‌های دیسیپلینر فعالیت می‌کنند انسان‌شناس نیستند، بلکه کارمندان علوم‌انسانی هستند. او مشخصا به دو نفر از بزرگان علوم انسانی دیسیپلینر اشاره می‌کند.

علامه جعفری معتقد است اندیشمندانی که همچون فروید و دورکیم می‌اندیشند خواسته یا ناخواسته هندسه نظام معرفت را تجزیه کرده‌اند. به عبارت دیگر او معتقد است که تجزیه وحدت معرفت فقط یک امر صرف شناختی نیست، بلکه عدم وحدت معرفتی منجر به تجزیه وجودی انسان نیز خواهد شد و تجزیه وجودی باعث ویرانی حیات انسانی و عدم دستیابی به حیات معقول خواهد شد.

مشکلات تعقل منظم

علامه جعفری مشخصا چهار مشکل کلیدی تعقل دیسیپلینر را شناسایی کرده است و برای عبور از بحران اصرار دارد که بینش دیسیپلینر را نباید با نگاه دیسیپلینر دیگر جایگزین کرد. بلکه باید با نگاهی اینتگرال به حوزه معرفت بشری که دارای چهار بعد و هفت اقلیم است نگاه آلترناتیو را به منصه‌ ظهور معرفتی رساند.

چهار مشکل کلیدی مدنظر علامه جعفری در حوزه نگاه دیسیپلینر چیست؟

1-مفروض داشتن این اصل که محقق می‌تواند موضوع مورد تحقیق خویش را تقلیل به یک ساحت معرفتی دهد و مبتنی بر این مفروض نادرست ادعا کند که پدیده موردنظر این است و جز این نیست. به عبارت دیگر اصل تقلیل‌گرایی یک نقاب علمی برای نفهمیدن هستی در کلیتش است که منجر به ابزارگرایی و تهدید و تحدید جهان وجود خواهد شد.

2- ساختن هویت‌های محدود حرفه‌ای که انسان را از هویت انسانی خویش دور می‌کند. به عبارت دیگر فرض اصلی تحقیق باید رسیدن به حقیقت و کُنه اشیای کماهو باشد، ولی باتمسک به هویت‌های حرفه‌ای محقق به‌جای جست‌وجو در پی حقیقت به‌دنبال ساختن هویت‌های درون دیسیپلینی می‌رود. این طرز تلقی از علم و نگاه به عالم وقتی کمرنگ می‌شود، محقق به‌دنبال معرفت همه‌جانبه موضوع مورد علاقه خود را از دست می‌دهد و علامه جعفری این نوع محققان دیسیپلینر را کارمندان علوم‌انسانی می‌خواند نه عالمان علوم‌انسانی. در این بستر مشخصا علامه جعفری به دورکیم و فروید اشاره می‌کند که نگاه دیسیپلینر این افراد نه تنها منجر به کج‌فهمی خودشان شد، بلکه وحدت شخصیت انسانی را نیز این نوع نگاه از بین می‌برد، چراکه شخصیت رابطه وثیقی با معرفت دارد. اگر نگاه انسان به هستی کج باشد، حیات انسانی هم حیاتی از نوع طبیعی محض خواهد شد.

به زبان دیگر حیات معقول زمانی شکل می‌گیرد که معرفت معقول در دل شخصیت انسان جوانه زده باشد و بدون شخصیت معقول سخن از حیات معقول اجتماعی امکانپذیر نیست.

3- نگاه دیسیپلینر هیچ مشروعیتی برای ساحت‌های دیگر معرفت قائل نیست و این موجب شده که تنها راه رسیدن به واقعیت را از طریق بینش علمی میسر بداند. این رویکرد باعث تجزیه معرفت بشری و امکان‌های دریافت وجودی شده است، ولی این تنها مشکل نیست، بلکه در بستر خود معرفت ساینسی هم نگاه‌های آنالتیک میدان را برای دریافت‌های سینوبتیک سینتیتک و اینتگرال بسیار تنگ کرده است. پیامدهای این چنین رویکردی در دید علامه جعفری این است که پدیده انسانی را محققان دیسیپلینر نمی‌توانند در یک منظومه معرفتی همه‌جانبه ببینند به عبارت دیگر انسان را تک‌ساحتی می‌بینند و ادعا می‌کنند آدمی موجودی اقتصادی است بدون آنکه به ابعاد دیگر انسان مانند خصلت‌هایی چون گذشت و فداکاری توجه کنند. همانطور که آماریتیاسن معتقد است نگاه تک‌ساحتی به تعقل پیامدهای زیانباری برای بشریت داشته است.

به زبان دیگر علامه جعفری معتقد است که نگاه دیسیپلینر برخلاف معرفت دینی آگاهانه یا ناآگاهانه منجر به تجزیه انسان که موضوع تحقیق علوم‌انسانی است، می‌‌شود.

4- تک‌ساحتی دیدن انسان تبعات مخاطره‌آمیزی برای انسان می‌تواند داشته باشد، ولی یکی از حساس‌ترین و شاید مهم‌ترین عامل بازی با موجودیت و ارزش‌های انسانی مسئله نتیجه‌گیری ضدمنطقی است که علامه از آن به‌عنوان تجزیه علمی یاد می‌کند به عبارت دیگر معرفت باید منجر به وحدت معرفتی شود، ولی رویکردهای غیرمعقول، مولد نگاه‌هایی می‌شود که ساحت ارزش‌ها از ساحت بایدها تفکیک وجودی می‌شوند که گویی انسان بدون ارزش وجود خارجی دارد.

به عبارت دیگر هنگامی که یک شخص عالم به نظر بر یک ساحت انسان بدون نظر بر دیگر ابعاد انسان درباره بُعدی از انسان آنچنان که هست اظهارنظر می‌کند و در آن محدودنگری خود مقاومت و پافشاری می‌نماید و این اصرار غیرمعقول منجر به این می‌شود که او به نادرستی ادعا کند که طبیعت انسان همان است که او کشف کرده است و دیگر ساحات انسان جزء طبیعت واقعی انسانی نیستند. به عبارت دیگر حال که طبیعت انسان چنین است پس انسان نمی‌تواند خلاف این طبیعت خود حرکت کند و در نتیجه انسان نرماتیو18 هم همین است که نگاه دیسیپلینر علمی ترسیم کرده است. به سخن دیگر تاکتیک اپستیمولوژیک پوزیتیوسیت19‌ها تدریجا منجر به یک آنتی‌متافیزیک اونتولوژیک تبدیل شده است که نگاه‌های انتگرال را نه تنها غیرعلمی و غیرعلمی و ایده‌آلیستی هم می‌پندارد.

به عبارت دیگر اگر محققی مبتنی بر نگاه غیرمعقول ادعا کند که انسان موجودی است مخرب و جنگ‌طلب و... پس بعید نخواهد بود که نرمال ساینتیست‌ها نتیجه‌گیری کنند که انسان برای بقای خویش باید تخریب کند و برای منافع خود دیگران را نیز نابود کند.

به تعبیر دیگر سوشال دارونیسم که منطق مشروع واحد دولت ملت‌هاست و اساس سیاست‌های جهانی را تشکیل می‌دهد مبتنی بر معرفت‌های تک‌ساحتی است و پادزهر آن چیزی جز معرفت معقول نیست. یعنی اگر ما بخواهیم نگاه علامه را در سطح روابط بین‌الملل هم ببینیم آنگاه متوجه خواهیم شد که بسیاری از درگیری‌های سیاسی و اقتصادی ریشه در فهم معرفتی انسان‌ها دارد.

واژه‌نامه:

1) اپيستمولوژي: معرفت‌شناسي، شاخه‌اي از فلسفه است كه به عنوان نظريه چيستي معرفت و راه‌هاي حصول آن تعريف مي‌شود.

2) يوروسنتريك: اروپامداري

3) پرسناليتي: شخصيت

4) ديسيپلينر: نظم و انضباط (فرمي از دانش مدرن كه بين حوزه‌هاي معرفتي تمايز بنيادين قائل مي‌شود.)

5) آناليتيك: تحليلي

6) متدولوژيك: روش‌شناسي

7) اونتولوژيك: به شاخه‌اي از علم فلسفه اطلاق مي‌شود كه به دنبال پاسخ به سؤالاتي از قبيل «هستي چيست؟» و «چه ويژگي‌هاي مشتركي در بين تمام موجودات وجود دارد؟» است.

8) آلترناتيو: راه‌حل جايگزين، بديل

9) سنتيمنتاليته: احساساتي‌گري يا احساسات‌گرايي عبارت است از: انتظار چنان واكنشي عاطفي از خواننده يا بيننده كه با موقعيت موجود تناسبي نداشته باشد يا در آن اثر، زمينه لازم براي آن فراهم نشده باشد.

10) مُداليته: حالت

11) كمپارت منتاليزه: بخش‌بخش شدن حوزه‌هاي معرفتي

12) اينتگرال: جامع و دروني

13) سنتزسينوپتيك: تلفيق ايده‌ها

14) يوروآتلانتيكي: اروپامداري

15) يوروسنتريزم: اروپامداري

16) اتنوسنتريك: قوم‌محورانه

17) تئولوژيك: حكمت‌ الهي، الهيات

18) نرماتيو: ارزش‌مدارانه

19) پوزيتيوسيت: تحصلي

http://aftabeyazd.ir/?newsid=78745

ش.د9601355

نظرات بینندگان
ارسال خبرنامه
برای عضویت در خبرنامه سایت ایمیل خود را وارد نمایید.
نشریات