صبح صادق >>  صفحه آخر >> یادداشت
تاریخ انتشار : ۲۳ مرداد ۱۴۰۲ - ۱۲:۳۶  ، 
کد خبر : ۳۴۹۸۶۴

کتیبه سبز

پایگاه بصیرت / یوسف رحیمی/ محمد شکری‌فرد

 حماسه عشق

تا خیمه‌ تقرّب تو پر کشیده‌ایم

تو نور محض و ما ز تبار سپیده‌ایم

آقا اگر «مَصارِعُ عُشّاق» کربلاست

در عاشقی به منزل آخر رسیده‌ایم

با عطر سیب پیرهنت مست می‌شویم

شیدایی قبیله عشق و عقیده‌ایم

دل بر شکوه جنت‌الاعلی نبسته‌ایم

وقتی بهشت را به نگاه تو دیده‌ایم

در بذل جان به راه تو مشتاق‌تر ز هم

عشق تو را به قیمت جان‌ها خریده‌ایم

لب تشنه‌ایم و در صف پیکار می‌رویم

وقتی که چشمه چشمه حقیقت چشیده‌ایم

کی دست می‌کشیم از این طوف عاشقی؟

با آنکه صد جراحت شمشیر دیده‌ایم

جان می‌دهیم و یک سر مویت نمی‌دهیم

در کربلا حماسه عشق آفریده‌ایم

هفتاد و دو صحیفه با خون نوشته‌ایم

هفتاد و دو کتیبه در خون تپیده‌ایم

در جسم ما هنوز تب جانفشانی است

«هَل مِن مُعِین» بی‌کسی‌ات را شنیده‌ایم

خورشید نیزه‌ها شدی و در هوای تو

بر روی نیزه مثل ستاره دمیده‌ایم

یوسف رحیمی

 

دلش جا ماند آنجا...

ابتدا دارد غم «زینب»، اگرچه انتها، نه!

هرگز از یادش نخواهد رفت «خوابِ شاخه ها»، نه!

وقت آن است «آخرین شاخه» اسیر «باد» گردد

سرنوشت آری، نخواهد کرد دست از پا خطا، نه!

گرچه دنیا غرق در تاریکی محض است، امروز

روز عاشوراست ای اهل زمین! روز جزا، نه!

ناگهان از سوی «تل زینبیه» بانگ برخاست:

«می بُری سر را، ببُر، ای شمر! اما از قفا، نه!»

بارها از شدت اندوه پیش چشم دشمن

روح از جسمش جدا شد، معجرش از سر جدا، نه!

با برادر گفت: «اکبر ارباً ارباً شد برایت

رخصت میدان بده، دردانه های من چرا، نه؟!» 

قصد جان هر کسی را کرد دشمن، «عمه» نگذاشت  

«رازها» بیرون شدند از پرده اما برملا، نه!

خطبه خوان «کربلا» شد، «کاخ ظلم» از هیبتش ریخت

«کربلا» آغاز نهضت بود؛ کل ماجرا، نه!

گفت: «در آن دشت چیزی غیر زیبایی ندیدم»

زیر بار غم دو تا شد قامتش؛ حرفش دو تا، نه!

چشم بر آن دشت بست اما دلش جا ماند آنجا

سیر شد از جان خود «زینب»، ولی از «کربلا»، نه!

«انتقامی سخت» بی شک، پیش روی دشمنان است

خشک خواهد شد تمام رودها، «خون خدا»، نه

محمد شکری‌فرد

نظرات بینندگان
آخرین مطلب
پربیننده ترین
ارسال خبرنامه
برای عضویت در خبرنامه سایت ایمیل خود را وارد نمایید.
نشریات