تاریخ انتشار : ۲۱ ارديبهشت ۱۳۸۸ - ۱۰:۴۵  ، 
کد خبر : ۹۲۴۰۳

تجربه سازماندهی در احزاب توده‌گرا

گرد‌آوری: فرهاد فرجاد مقدمه: چندی پیش در سلسله گزارش‌های مربوط به تعریف احزاب و انواع آن، پیشینه و چگونگی شکل‌گیری احزاب کادر در کشورهای غربی از نظر خوانندگان گذشت و اشاره شد که ظهور احزاب در قرن نودهم میلادی به تقابل بورژوازی و لیبرالسیم کلاسیک علیه کاپیتالیسم خودکامه پیشین انجامید. مالکان و اربابان به رغم پشتیبانی از سوی کلیسا نتوانستند مانع گسترش جبهه آزادی خواهی شوند و به این ترتیب فضای سیاسی در سرتاسر غرب پا به مرحله جدید از حیات خود گذاشت. آنچه در پی می‌آید، ادامه شرح حال تکامل سیاسی احزاب جهان است.

برخلاف احزاب کادر، که به طور معمول شمار محدود و اندکی از هواداران را به خود جذب کرده‌اند، احزاب مبتنی بر توده مردم همواره صدها هزار و گاه میلیون‌ها نفر را با خود همراه کرده‌اند. البته شمار اعضا را نمی‌توان تنها ملاک شناسایی احزاب توده‌گرا دانست.
عنصر اساسی نه در تعداد پرشمار اعضا، که در مراجعه، توسل و تعامل با توده مردم نهفته است. این احزاب نه تنها در پی جذب شخصیت‌های بانفوذ و شناخته شده و گروه‌هایی با تمایلات ویژه بر می‌آیند که از جلب اعتماد مردم و شهروندان معمولی نیز کوتاهی نمی‌کنند. حتی اگر چنین احزاب تنها در جمع‌آوری و سازمان دهی تعداد اندکی از هواداران موفق نشان دهند، بازخاصیت برخورداری از آراء توده را به صورت بالقوه در اختیار دارند.
همین ویژگی احزاب مبتنی بر توده را از احزاب کادر متمایز می‌سازد. در پایان قرن نوزدهم میلادی احزاب سیوسالیست اروپا با اتکا به توده، در پی آموزش و سازماندهی جمعیت کارگران و مزدبیگران برآمدند تا ضمن جذب منابع مالی مورد نیاز برای تبلیغات از طریق بسیج کارگران فقیر، اما پرشمار، از آراء آنان نیز بهره ‌مند شوند. چرا که نخستین محصول عصر صنعت، زایش روزافزون جمعیت کارگران بود و از طرفی، حق رای به این طیف اهمیت سیاسی ویژه‌ای بخشیده بود.
رقابت بر سر عضویت آغاز و از هر عضو مبالغی به عنوان حق عضویت دریافت شد. به محض اینکه تعداد اعضای یک حزب پرشمار می‌شد، حزب یاد شده به شکل سازماندهی قدرتمند در می‌آمد و با مدیریت بودجه‌های کلان، به اشاعه ایده‌های خود در بین بخش‌های مهم جامعه می‌پرداخت. حزب سوسیال دموکرات آلمان که در سال 1913 بیش از یک میلیون عضو داشت نمونه اعلایی از اینگونه احزاب است.
ساختار چنین سازمان‌هایی با دقت و وسواس هر چه تمام‌تر طراحی می‌شد. احزاب توده‌گرا به ثبت‌نام دقیق و مطمئن اعضا، ثبت و حسابرسی منابع مالی، انتخاب نمایندگان قابل اطمینان برای برگزاری و مدیریت نشست‌های محلی و چارچوب سلسله مراتبی برای هماهنگ‌سازی هزاران بخش محلی نیاز مبرم داشتند. سنت عملکرد جامعه و نظم گروهی که در نتیجه شرکت کارگران در اعتصاب‌ها و دیگر فعالیت‌های اتحادیه‌ای میان این طیف از اعضا بیشتر به چشم می‌خورد، در نهایت به توسعه و استواری سازمان‌های حزبی کمک کرد.
در اینگونه سازمان‌ها تفکرات مبتنی بر الیگارشی، اغلب به تفویض اختیارات گسترده به صاحب منصبان و مسئولان مختلف در سلسله مراتب سازمان‌های حزبی عریض و طویل منجر می‌شود. احزاب سوسیالیست برای کنترل و مهار اینگونه پیامدها، اساسنامه خود را بر مبنای رویه‌های دموکراتیک (به ویژه در رابطه با انتخاب و گزینش مدیران و رهبران) طراحی و تنظیم کردند. مدیران در هر رده از مسئولیت، توسط اعضای حزب انتخاب می‌شدند. از دیگر سو حتی گروه‌های محلی احزاب در انتخاب نامزدان نمایندگی در کنگره‌های ملی و منطقه‌ای سهیم بودند. بسیاری از احزاب غیر سوسیالیست نیز از عملکرد احزاب توده‌گرا، آنچنان که در بالا تشریح شد، وام گرفتند. بعضی از حزب‌های کادری در اروپا ـ چه محافظه‌کار و چه لیبرال ـ سعی کردند در مسیری مشابه احزاب توده‌گرا گام بردارند.
احزاب دموکرات‌ مذهبی (مسیحی)، که بیش از دیگران ساختار خود را به مدل احزاب توده‌گرا نزدیک کردند، توسعه بیشتری یافتند. در مقابل، بیشتر احزاب غیرسوسیالیست در تثبیت سازمان‌های منظم و مطمئن توفیق کمتری داشتند. نخستین احزاب کمونیست از دل احزاب سوسیالیست منشعب شده و در طراحی ساختار سازمانی از همان احزاب اقتباس کردند. پس از سال 1942، در پی تصمیم «کمینترن» (فدارسیون بین‌المللی احزاب طبقه کارگر)، تمام حزب‌های کمونیستی با گرایش به سمت مدل شوروی، شکل حزب‌های توده‌گرا را به خود گرفتند و عضوگیری تا سرحد ممکن را اساس کار قرار دادند. اگرچه عضویت در این احزاب مشروط به اعتقاد به ایدئولوژی مارکسیسم و لنینیسم بود و هست. احزاب کمونیستی، البته بر اساس ساختار سازمانی جدید توسعه یافتند. در حالی که کمیته‌های محلی احزاب کادر و سوسیالیست، دایره رهبری و سازمان‌دهی را در مناطق جغرافیایی ویژه‌ای متمرکز کرده بودند، گروه‌های کمونیستی هسته‌های مرکزی را در همان محل فعالیت و کار خود مستقر کردند. در حقیقت استقرار هسته‌های مرکزی در محل فعالیت‌های عادی حزب، به نخستین شاخصه بارز سازمانی در احزاب کمونیستی تبدیل شد. آن دسته از اعضای احزاب را که در این سازمان به حرفه‌ای مشترک اشتغال داشتند هم گروه ساخت. به این ترتیب کارگران، فروشندگان، دانشگاهیان یا محصل‌ها گروه‌بندی شدند و اتحاد میان اعضا به صورت سازمان یافته افزایش یافت.
این ساختار از آنجا که کارآمد به نظر می‌رسید، از سوی دیگر احزاب الگوبرداری شد، اما برخلاف انتظار در بسیاری از موارد موفقیتی به همراه نداشت. در چنین سازمان‌هایی، نگرانی در قبال همکاری افراد و ماهیت حرفه‌ای تشکل بیش از مسائل سیاسی به ذهن اعضا و مدیران متبادر می‌شود. از این رو برخورداری از ساختار قدرتمند حزبی و رهبریت جامع و یا صلاح، برای تحمل فشار ناشی از تمرکزگرایی در اینگونه سازمان‌ها بسیار ضروری است. این امر به تشکیل یک شخصیت مجزا برای احزاب کمونیستی منجر شد: «درجه‌ای بالا از تمرکزگرایی». گرچه تمام احزاب توده‌ای به تمرکزگرایی تمایل دارند، اما حزب‌های کمونیستی از این نظر بین دیگر احزاب شاخص‌تراند. پیش از اتخاذ تصمیم پیرامون یک موضوع، تمام سطوح حزب آن را به بحث و بررسی می‌نشینند و در نهایت، تصمیم هسته مرکزی پیش از اجرایی شدن، انسجام و اجماع نظر اعضا را می‌طلبد.
شکاف‌هایی که همواره احزاب سوسیالیست را به اشتقاق و در نهایت فلج شدن کشانده، در احزاب کمونیست وجود نداشته و موفقیت‌های آنان، مدیون حفظ تمرکز شدید بوده است. دیگر بعد شاخص در ماهیت احزاب کمونیست مبتنی بر توده، مهم شمردن ایدئولوژی است. تمام حزب‌ها، از یک دکترین و یا دست‌کم‌ مرام و خط مشی برخوردارند. احزاب سوسیالیست اروپا تا پیش از 1914 و بین دو جنگ جهانی در حفظ دکترین بسیار متعصب می‌اندیشیدند، اما پس از آن به عمل‌گرایی متمایل شدند، اما در احزاب کمونیست، ایدئولوژی فضای بیشتری را اشغال می‌کرد.
در دهه 20 و 30 میلادی، اروپا شاهد ظهور احزاب فاشیست بود که همانند حزب‌های کمونیست و سوسیالیست، براساس حزب حداکثری و توده‌ای اعضا عمل می‌کردند، اگرچه این خط مشی لزوما به معنای هم سویی و یا نمایندگی توده مردم نبود. درسی که این احزاب سعی در آموختن به دیگران داشتند، اقتدارگرایی همراه با نخبه‌گرایی بود. به زعم احزاب فاشیست، جوامع باید توسط افراد لایق و مستعد، یعنی نخبگان اداره می‌شدند. گروه رهبری، تحت اختیار و اقتدار شدید عالی‌ترین منصب حزب، این تیم نخبه را تشکیل می‌داد و یکی از اهداف حزب، تاکید بر فرمانبرداری و اطاعت توده‌ها از این نخبگان بود. چنین ساختاری شباهت فراوان به نظام ارتش داشت: نظم و دیسیپلین سخت گیرانه و اطاعت گروهی پرشمار از یک رهبر نخبه.
بر همین اساس، استفاده از سلسله مراتب سازمانی مشابه ارتش (شامل هرم سازمانی با قاعده کوچک، اما متصل به دیگر واحدها که در راستای تشکیل گروه‌های مختلف بزرگ و بزرگ‌تر می‌شود) به احزاب فاشیست سرایت کرد. یونیورم، رده، دستور، سلام نظامی، مارش و قدم رو و اطاعت بی‌چون و چرا، به زودی به شاخصه‌های این احزاب تبدیل شدند. این شباهت‌ها با نظام ارتشی، به دکترین احزاب فاشیست چنین القا کرد که قدرت باید در اختیار اقلیت (نخبه) سازمان یافته و با اعمال زور پیاده شود. به این ترتیب، استفاده از قدرت شبه نظامی برای حفظ برتری و نظارت بر توده‌های سازمان نیافته، توجیه شد.
براساس مدل فاشیسم، بین دو جنگ جهانی احزاب بزرگی در آلمان و ایتالیا شکل گرفتند و از طریق همین دو کشور بود که فاشیسم توسعه یافت.
در این برهه، فاشیسم به شماری دیگر از کشورهای اروپای غربی تسری یافت، اما قدرت نگرفت. جوامع کمتر توسعه یافته اروپای شرقی و آمریکای لاتین نیز کم و بیش از ین جنبش تاثیر گرفتند. اگرچه پیروزی متفقین در جنگ جهانی دوم (1945) از یکسو و افشای ماهیت خوفناک نازیسم از سوی دیگر، رشد فاشیسم را متوقف ساخت، اما دکترین سازمان‌های حزبی فاشیستی، به عنوان یکی از ابزارهای پرتوان سازماندهی توده‌ای در مانور قدرت کماکان مورد بحث و بررسی قرار می‌گیرد.

نظرات بینندگان
آخرین مطلب
ارسال خبرنامه
برای عضویت در خبرنامه سایت ایمیل خود را وارد نمایید.
نشریات