تاریخ انتشار : ۲۴ اسفند ۱۳۸۹ - ۱۰:۵۱  ، 
کد خبر : ۲۰۹۳۶۴

«آشتی ملی» زیر کدام سقف؟


محمدجواد روح
«ده درویش در گلیمی بخسبند و دو پادشاه در اقلیمی نگنجند» از آن ضرب‌المثل‌هایی است که از منطق قوی فلسفی – جامعه‌شناختی بهره می‌برند. این منطق، به روشنی ویژگی‌های «قدرت» - به‌عنوان مهمترین موضوع در سیاست – را نشان می‌دهد. ویژگی‌هایی که متنازع، تخالف و تسابق را در این عرصه به همراه دارد و مانع از آن می‌شود که روابط «میان‌فردی» و «میان‌گروهی» در عرصه سیاست از همان اخلاقیات، سنت و عرف و قواعدی پیروی می‌کند که در عرصه اجتماع می‌توان از آن‌ها سراغ گرفت.
هرچند این امر، از ویژگی‌ها و قواعد کلی بازی قدرت به‌شمار می‌رود و فارغ از مرزبندی‌های سیاسی - فرهنگی در همه نقاط جهان و در همه زمانهای تاریخ، نمونه‌های مختلفی از آن را به شکلی پیوسته می‌‌توان مشاهده کرد، با این حال، تجربه ایران و فرهنگ ایرانی از پدیده قدرت، یکی از گونه‌های قابل‌ توجه و بحث‌انگیز در بررسی‌های سیاست‌شناسان به‌شمار می‌رود. کشوری که سابقه‌ای بیش از دو هزار سال در تشکیل ساخت‌های قدرت دارد و بخش عمده‌ای از آن نیز به سنت حکومتی «استبداد» اختصاص یافته است.
یک ارزیابی کوتاه از تاریخ این سرزمین، نشان از آن دارد که تا 150 سال پیش و آنگاه که آواز مشروطیت به ایران و ایرانی رسید، نمی‌توان از فرهنگ گفت‌وگو و شکل‌‌گیری «گفتمانی همپیوند» در آن، سراغی گرفت. چراکه پیش از این، اصولا نیروهای اجتماعی ـ بعنوان پایه شکل‌گیری گفتمان - جایی در سپهر گفت‌وگو نداشتند و در واقع، حکومت «تک‌گوئی» عرصه اجتماعی بود که حداکثر، با یک «جارچی» یا «حکمی حکومتی» رابطه‌ای با مردم برقرار می‌کرد.
پس از مشروطیت نیز، شکل‌گیری «گفتمانی همپیوند» با چالش مواجه شد. در اینجا، هرچند جامعه‌ ایران دارای دو سوی گفت‌وگو بود و نیروهای اجتماعی در قالب انقلاب‌ها و نهضتها، تلاش خویش را برای قرار گرفتن در سطحی برابر در مقابل اصحاب قدرت مصروف داشتند اما از سویی، به دلیل بستر ناهموار تاریخی - فرهنگی پیش گفته و نوپایی جریانهای اجتماعی «سخنگو» و از سوی‌ دیگر، تفاوت‌های ایدئولوژیک موجود میان نیروهای اجتماعی که «همپیوندی» را درون همانها نیز با چالش مواجه ساخته بود، پیدایی یک گفتمان هم‌پیوند که بتواند زمینه‌ساز نظم اجتماعی مبتنی بر مدنیت باشد، به تعویق انداخت.
در این میان، ظهور انقلاب اسلامی ایران، بعنوان یک «پدیده نو جامع‌شناختی» در جامعه ایران، باعث سرعت گرفتن این تلاش اجتماعی شد. در واقع، تثبیت نظام سیاسی پس از انقلاب، که چارچوبی مبتنی بر آرای مردم را مبنای مقبولیت خویش قرار داده بود، این فرصت را پدید آورد که نیروهای اجتماعی آرام آرام به سوی شکل دادن «گفتمانی هم‌پیوند» حرکت کنند که در آن، «صندوق رای» ملاک و معیار گفت‌وگو بود.
چنین تلاشی در سال‌های پس از انقلاب، با چالشهایی جدی روبه‌رو شد. فضای دهه نخست که «گفتمان فراگیر» برآمده از انقلاب آن را شکل داده بود، حرکت و جهت‌گیری نیروهای اجتماعی را به شکلی سامان می‌داد که دموکراسی تنها نقشی در حد جابه‌جا کردن نیروهای سیاسی را پذیرا شود و محوریت گفت‌گو را از دست بدهد. در واقع، آنگاه که نیروهای موسوم به چپ، این محوریت را پذیرفتند و پس از شکست در انتخابات مجلس چهارم، حاشیه سیاست را بر متن آن ترجیح دادند، فضای انقلابی دهه نخست پایان یافت و زمانی رسید که بسترسازی اجتماعی در دوران سازندگی، این فرصت را پدید آورد تا مردم‌سالاری نقشی جدی‌تر در عرصه گفت‌وگوی دولت ـ ملت بیابد.
اقداماتی که در هشت سال سازندگی صورت گرفت و تحولاتی که در عرصه‌های فرهنگی و اجتماعی پدید آمد، فرصتی فراهم کرد تا طبقات تازه اجتماعی شکل گیرد که هماوایی بیشتری در پیام‌دهی خویش پای صندوقهای رای داشته باشند.
هرچند نخستین فرصت‌های اعلام حضور این نیروهای نوپدید، در انتخابات مجلس پنجم و دوم خرداد در حد «روزنه‌ها»یی بود که آنها می‌توانستند آرایی اغلب «سلبی» در صندوقها بریزند اما تثبیت این شیوه گفت‌وگو در سال‌های پس از دوم خرداد، زمینه‌ای فراهم آورد تا انتخابات به انتخابات، این گفت‌وگوها از عمق و صراحت بیشتری برخوردار شود تا جایی که در انتخابات 18 خرداد، گروهی پیام رای‌دهندگان را به «رفراندومی صریح» تعبیر کردند.
بدین‌ترتیب، می‌توان گفت که جامعه ایرانی اینک پس از دهها سال تلاش، به ابزار و وسیله‌ای برای مطالبات خویش دست یافته و «گفتمانی مردمسالار» را جانشین گفتمانهای سنتی پیشین ساخته است که در آن، دو سوی گفت‌وگو نه تنها از حقوق و تکالیف برابری برخوردار نبودند، بلکه میان حق و تکلیف هر یک، تناسبی هم برقرار نبود.
در این میان، چالش امروز جامعه ایران به جایگاه پدیده مردمسالاری در نزد سیاستمداران برمی‌گردد. به عبارت روشن‌تر، اکنون جامعه متنوع و متکثر ایرانی به گفتمانی دست یافته که «دو درویش می‌توانند در گلیمی بخسبند». اما به دلیل پیچیدگیهای موجود در عرصه قدرت، تصویری ارایه می‌شود که گویا نمی‌توان ضرب‌المثل معروف را نقض کرد.
این درحالی است که اگر آرای شهروندان مدنظر و مورد توجه قرار گیرد و مبنا بودن گفته‌ها و پیامهای برآمده از صندوق رای، ملاک عمل سیاسی و تقسیم قدرت باشد، ارایه چنین تصویری ناممکن می‌شود، اظهاراتی که این روزها از سوی برخی فعالان جناح محافظه‌کار، مبنی بر تشکیل «آشتی ملی» بیان می‌شود، می‌تواند چشم‌انداز روشنی را از این منظر ترسیم کند. بدین‌معنا که اگر پس از انتخابات مجلس چهارم و از دست رفتن تمامی برگهای برنده جناح چپ، این جریان سیاسی تحرک در بخش اجتماعی را برگزید و در نهایت، با ابزارهای دمکراتیک به عرصه سیاست، بازگشت، اکنون هم جناح محافظه‌کار، می‌کوشد تا راهی جدید را برگزیند. با این حال، شعارهایی نظیر «آشتی ملی» فی‌نفسه نمی‌تواند روشنگر باشد. این شعارها تنها در صورتی می‌تواند جدی گرفته شود که گفتمان حاکم بر گفتارها و رفتارهای جریان محافظه‌کار، نسبتی روشن با «گفتمان مردمسالار» شهروندان داشته باشد. وگرنه، تداوم، سود جستن از ابزارهای نامتناسب با گفتمان برگزیده شهروندان و یا همگراییهای تظاهرگرایانه و یا منفعت‌گرایانه میان فعالان سیاسی نمی‌تواند پدید آورنده «آشتی ملی» باشد. چراکه بعد مهم آشتی ملی، «ملی بودن» آن است و تا آنگاه که «آشتی» و همگرایی نیروهای سیاسی در خلاء یا در سایه صورت گیرد و سقف «نظم اجتماعی» و «مطالبات ملی» بر آن حاکم نباشد، نه تنها محافظه‌کاران نسبتی با «گفتمان هم‌پیوند» نیروهای اجتماعی پیدا نخواهد کرد بلکه اصلاح‌طلبانی که احتمالا طرف دوم این آشتی خواهند بود نیز، از دایره گفت‌وگو خارج می‌شوند.

نظرات بینندگان
آخرین مطلب
ارسال خبرنامه
برای عضویت در خبرنامه سایت ایمیل خود را وارد نمایید.
نشریات