تاریخ انتشار : ۱۶ اسفند ۱۳۹۰ - ۱۲:۴۱  ، 
کد خبر : ۲۳۶۳۷۴

«ریشه‌های جنبش وال‌استریت» در گفت‌وگوی با دکتر علی انتظاری

مهدی امام‌بخش اشاره: برخی برآنند که این بار هم «سرمایه‌داری» به هر وسیله ممکن- حتی روشن کردن آتش جنگی جهانی- از بحران خواهد رهید. برخی نیز جنبش اشغال وال استریت را تلاش «سرمایه‌داری» برای «شیفت» از فاز «لیبرالیستی» به «سوسیال دموکراسی» می‌دانند. درباره این جنبش با دکتر علی انتظاری به بحث نشسته‌ایم. دکتر علی انتظاری استاد جامعه‌شناسی دانشگاه علامه طباطبایی است که «بینش‌های جامعه‌شناسی» و «جامعه‌شناسی جنگ و متون جامعه‌شناسی» را تدریس می‌کند. او صاحب مقاله «قطبی شدن به منزله جایگزین مفهوم جهانی شدن» است که در شرف انتشار است.

* تحلیل شما با توجه به داده‌های ناکافی میدانی از این جنبش چیست؟
** جهان سرمایه‌داری به دلیل عملکرد قطبی در حال پدید آوردن قطب مخالف خود است. این مسئله، بُعدی فراملی دارد که همان بهار عربی است و بعد درون ملی آن مقاومت در برابر آن چیزی است که در نظام‌های حاکم بر جوامع غربی در جریان است و این مسئله‌ای غیرمترقبه و غیرقابل پیش‌بینی نبوده است. بسیاری از محققان پیش از این درباره نحوه فعالیت نظام سرمایه‌داری بحث کرده‌اند که منجر به شکل‌گیری مقاومت‌هایی می‌شود که به جنبشی علیه این نظام بدل خواهد شد. این همان اتفاقی است که امروزه در حال رخ دادن است و آنچه پیش‌بینی می‌شد، به وقوع می‌پیوندد. درست است که مشکلات اقتصادی زمینه را برای این جنبش فراهم کرده اما این جنبش امری ریشه‌دار است که ریشه‌اش به همان مقاومتی برمی‌گردد که ناشی از اعمال قدرت نرم بخصوص در عرصه فرهنگی است. البته این موضوع بیشتر از این جهت اهمیت دارد که این جنبش در امریکا آغاز شده زیرا این نظام از نظر رسانه‌ای دارای پوشش کامل با کمترین خلل است. در این جامعه رسانه‌ها به طور منسجم و هماهنگ و هم جهت برای تغییر و حفظ نگرش‌ها در یک جهت خاص بسیج شده‌اند. آنچه تعالیم خانوادگی می‌گوید با آنچه در مدرسه گفته می‌شود با چیزی که در دانشگاه تدریس می‌شود و آنچه علم و مبانی آن با آن تولید می‌شود، کاملاً هماهنگ است و بین این همه هماهنگی چنین رخدادی نشان از مسئله‌ای بزرگ می‌دهد.
البته در دانشگاه‌ها متفکرانی نقاد وجود داشته و روشنفکرانی نیز هستند که قلم می‌زنند اما در میان این هجمه رسانه‌ای به شمار نمی‌آیند. جبهه مقابل آنقدر قدرتمند است که صدای منتقد به کسی نمی‌رسیده است. حتی اگر به عنوان مخالف، رسانه‌ای نیز داشته باشید آنقدر تیراژ و قدرت رسانه‌های مسلط زیاد است که صدای شما به جایی نمی‌رسد. بنابراین درست است که روشنفکران منتقد حرف‌های مخالف می‌زنند اما صدایشان در میان مخاطبان شنیده نمی‌شود.
در امریکا رفاه و رضایت نسبی از زندگی وجود داشته و همواره خوشی و لذت‌مندی ارزش تلقی می‌شده است و آنها آنقدر درگیر خوشی‌ها و لذایذ بوده‌اند که جا و فرصتی برای تفکر در زندگی سراسر لذتشان، باقی نمانده بود. پس از به وجود آمدن این مشکلات و بحران‌های اقتصادی به دلیل انقطاع خوشی‌ها شرایطی فراهم شد که مردم امریکا «گوش فرا دهند» و از زندان رسانه‌ای خود خارج شوند. این سرآغاز تحولات بعدی است. بنابراین گرایش غالب، گرایش تحکیم نظام سرمایه‌داری بوده و گرایشات منتقد دانشگاهی و روشنفکری همواره در اقلیتی محض بوده است. البته هم‌اکنون فرصت شنیده شدن این صداها پدید آمده و در حصار رسانه‌ای شکافی ایجاد شده که می‌تواند آثار درازمدتی داشته باشد.
* اهمیت آغاز این جنبش در ایالات متحده چیست و در چه حد است؟
** این جنبش، جنبشی است ضد «نظام سرمایه‌داری» البته نه به این معنی که فرد فردشان ضد این نظام هستند بلکه اینها کسانی هستند که از وضع موجود ناراضی هستند. گرایشات متنوعی در بین ایشان وجود دارد که وجهی از این نظام را نقد می‌کند اما فضایی که فراهم شده، امکان گفت‌وگو را در این جنبش فراهم می‌کند. افراد شرکت‌کننده نسبت به هماهنگی رسانه‌ای شک کرده و آنها را دروغ می‌پندارند و نسبت به هالیوود حساس شده‌اند. این نخستین گام است و دومین گام آن است که اینها به دور از زر و زور در نظام حاکم، فرصت و امکان گفت و شنود پیدا می‌کنند که با هم به مسائل مشترک برسند و سپس به راه‌حل‌های مشترک دست پیدا کنند.
* چه پیشینه تاریخی برای این جنبش می‌توان متصور بود؟
** در دهه 70 در دانشگاه برکلی شورشی علیه نظام سرمایه داری صورت گرفت که آن نیز به دخالت خشونت‌آمیز پلیس منجر شد و سپس مصرف «مواد مخدر» در این دانشگاه، آزاد اعلام شد تا بر جنبش مسلط شوند .این پیشینه در بین سیاهپوستان وجود داشته که جنبش‌های «مارتین لوترکینگ و مالکوم ایکس» شاهد آن است. البته نظام حاکم، توانست با هنر خود و به مدد «هالیوود» فضای حاکمی بسازد که زمینه‌های حرکت و مقاومت علیه سرمایه‌داری را متوقف سازد. بحث این است که «زور و اجبار» حتی اگر به روش‌های تبلیغی و غیرمستقیم باشد، اگر چه مقاومت را به تأخیر می‌اندازد اما آن را پیچیده‌تر و قوی‌تر خواهد ساخت. در برخی از کشورهای اروپایی نیز چون ایتالیا و فرانسه، همواره گرایشات ضد امریکایی وجود داشته و هم اکنون فرصت بروز یافته است. در اینجا ریشه این جنبش می‌تواند به این معنا ضد نظام سرمایه‌داری باشد که بر ضد فطرت انسان و ارزش‌های انسانی عمل می‌کند و بی‌عدالتی ایجاد می‌کند.
مسئله اصلی دنیای امروز «عدالت» است. دیگر نمی‌توان با ایجاد فضای آزاد برای رقابت، ثروت ثروتمندان و کمبود فقرا را توجیه کرد و گفت ثروت براساس شایستگی و فقر به دلیل عدم توانایی بوده است. زمانی این شعار پذیرفته بود اما امروزه وقتی پس از گذشت چند نسل دیده می‌شود که وارثان نالایق ثروتمندان هنوز نیز با فرزندان شایسته نسل‌های بعدی اختلاف بهره‌مندی بسیار دارند و چه بسا این اختلاف افزایش یافته است دیگر این شعار پذیرفتنی نیست.
نکته بسیار برجسته فناوری اطلاعات و ارتباط است که امکان تعامل مردم را فراهم کرده است. الگوی ارتباطی یکسویه با فناوری‌های جدید شکسته شده و رسانه‌های توده‌ای نمی‌توانند به اقتدار تک‌صدایی ادامه دهند و فناوری‌های ارتباطی جدید امکان چند صدایی و گفت و شنود را فراهم ساخته است. این‌گونه است که شعارها و فرض‌های بدیهی بودن سرمایه‌داری زیر سؤال می‌روند و از بداهت خارج می‌شوند.
* آیا سرمایه‌داری با این جنبش در حال گذار از فاز لیبرالیستی به سوسیال دموکراسی است؟
** این تحلیل که اگر سرمایه‌داری به شکل خالص خود کاملاً رقابتی بود این اتفاق نمی‌افتاد، نادرست است. آنچه هم اکنون وجود دارد، محصول سرمایه‌داری است و نظام سرمایه‌داری برای آن که خود را روی پا نگه دارد به اقدامات اجتماعی و دولت رفاهی متوسل شده است تا مردم را به عنوان حامی پشت سر خود نگه دارد. این نظام با اتکا به مردم، کشورگشایی کند و بازار خود را گسترش دهد. این تحلیل نیز که گفته می‌شود سرمایه‌داری دولت رفاهی شکل جداگانه‌ای از سرمایه‌داری لیبرالیستی است را قبول ندارم و فکر می‌کنم یک سرمایه‌داری بیشتر وجود ندارد و آن هم وجهی غالب و لیبرالی دارد و وجه دولت رفاهی‌اش نیز وجه تاکتیکی است که برای حفظ مشروعت از آن استفاده می‌کند. برای همین است که یک دور دموکرات‌ها می‌آیند و دوره دیگر جمهوریخوا‌هان سکان امور را در دست می‌گیرند و این رفت و آمدها چنین وجوهی را پشتیبانی می‌کند.
سرمایه‌داران امریکایی نخواهند گذاشت سرمایه‌هایشان توسط فردی که منتخب مردم است به باد رود و چنین تفکری ساده‌لوحانه است که گمان رود اجازه داده می‌شود این همه سرمایه دستخوش تصمیم رئیس جمهور منتخب مردم قرار گیرد. بنابراین کل نظام سرمایه‌داری به بن‌بست رسیده نه این که در حال بازسازی خود باشد. تئوری‌های موجود در جهان امروزه یا تئوری توسعه یا تئوری عدالت هستند. تئوری‌های توسعه تئوری سرمایه‌داری و تئوری‌های عدالت، تئوری سوسیالیستی است.
ولی تئوری پیشرفت همراه با عدالت، تئوری جدیدی است که مبتنی بر تعریف جدیدی از انسان است. در نظام سرمایه‌داری فرد در مالکیت و انتقال و بهره‌مندی آزاد است و در تعریف، انسان موجودی بوده که وقتی عمران و آبادانی ایجاد می‌کند که خودش از آن بهره‌مند شود و مالک آنچه باشد که تولید کرده است. اما اگر تعریف انسان متفاوت شود، انسان رشد یافته‌ای را می‌توان تصور کرد که آباد می‌کند اما وقف می‌کند که در سنت ما امیرالمؤمنین(ع) این‌گونه است.

نظرات بینندگان
آخرین مطلب
ارسال خبرنامه
برای عضویت در خبرنامه سایت ایمیل خود را وارد نمایید.
نشریات