روابط آمریکا و روسیه پیش از یازدهم سپتامبر 2001
الف. روابط آمریکا و روسیه
جورج بوش، رییسجمهوری آمریکا در ژانویه 2001 در حالی که به کاخ سفید راه یافت که تصور عمومی بر این بود که سیاست آمریکا نسبت به روسیه، احتمالاً چندان بر مدار همکاری میان دو کشور نخواهد چرخید. جمهوریخواهان محافظهکار از مدتها پیش، سیاست کلینتون نسبت به روسیه ـ که با عنوان روسیه به مثابه «شریک استراتژیک» و یا کاهش حساسیت نسبت به روسیه تعریف میشد ـ مورد انتقاد قرار میدادند. آنها بر این باور بودند که دولت کلینتون بیشتر در پی گسترش ناتو به سمت شرق است تا حفظ و تقویت استقلال دولتهای اقمار اتحاد شوروی در اروپای شرقی به ویژه کشورهای حوزه بالتیک.2 این گروه نسبت به این موضوع که کلینتون با منافع سنتی روسیه در جمهوریهای جنوب روسیه در آسیای مرکزی و قفقاز همسویی نشان میدهد، نگران بودند. این بدبینی جمهوریخواهان محافظهکار نسبت به انگیزههای مسکو زمانی افزایش یافت که «ولادیمیر پوتین»، افسر پیشین ک.گ.ب در سال 2000 به عنوان رییسجمهوری روسیه انتخاب شد. اینها شاید بیش از همه نسبت به اکراه و بیمیلی دولت کلینتون در خصوص پیشبرد طرح سپر دفاع موشکی، موسوم به «طرح ملی موشکی» (NMD)3 نگران بوده و انتقاد میکردند. در حالی که در ایام انتخابات، بوش به عنوان نامزد ریاست جمهوری، موضوع سیاست خارجی آمریکا نسبت به روسیه را به عنوان یک مسئله انتخاباتی عمده مطرح نساخته بود، از این رو، این احتمال وجود داشت که او با همه نقطه نظرات این طیف از همحزبیهای خود اشتراک نظر نداشته باشد. در همین زمینه، خانم «کندولیزا رایس»، مشاور ارشد امنیت ملی وی و «رابرت زولیک»، مشاور اقتصادی فعلی جورج بوش از مهمترین افرادی بودند که در مقالههای جداگانهای در نشریه فارین افرز این موضوع را مورد بحث قرار دادند.4 در عین حال، نکته مهم این است که پس از روی کار آمدن بوش به استثنای مسئله NMD، تغییر چندانی در سیاست دولت کلینتون در قبال روسیه ایجاد نشد. در واقع، سیاستهای دولت جدید بیشتر تداوم سیاستهای گذشته بود تا تغییر آنها. در همین زمینه، رایس، مشاور امنیت ملی بوش طی اظهارات اطمینانبخشی از میزان اهمیتی که دولت وی برای روابط آمریکا با روسیه قایل است، سخن گفت. ملاقات پوتین و بوش در تابستان 2001، ـ به استثنای اختلاف در مورد پیمان «ای.بی.ام»5 ـ با لحنی متداول و معمول درباره اهمیت همکاری مسکو و واشنگتن، اما با تأکید بر اهمیت استراتژیک روابط دو کشور و بحث در مورد طیفی از مسایل اقتصادی و استراتژیک برگزار شد. اما با کمال تعجب و در مقایسه با دوره کلینتون، نگرانی واشنگتن در مورد انتقال تکنولوژی بالقوه خطرناک به ایران از سوی روسیه از جایگاه چندانی در این گفتوگوها برخوردار نبود.6
ب. روابط ایران و آمریکا
با روی کار آمدن دولت بوش، اگرچه نه چندان زیاد، اما انتظارات مهمی در خصوص تغییرات کم و بیش محسوس در سیاست خارجی آمریکا نسبت به ایران وجود داشت. به رغم حرفهای فراوانی که در مورد «ذوب شدن یخهای روابط ایران و آمریکا» از زمان انتخاب آقای خاتمی به عنوان رییسجمهوری اسلامی ایران در سال 1997 گفته میشد، روابط تهران و واشنگتن تا پایان دوران ریاست جمهوری بیل کلینتون همچنان لاینحل باقی ماند. اگرچه، هر از چندگاهی گامهای نمادینی از سوی دو کشور برای بهبود روابط برداشته میشد، اما این گامها چندان مهم نبودند که بتوانند بر خصومتهای گذشته فایق آیند.7 ایران از سیاستهای ناعادلانه آمریکا نسبت به خود پیرامون اعمال تحریمهای اقتصادی آمریکا و یا «تحریمهای جامع ایران و لیبی» موسوم به «ایلسا»8، که مانع سرمایهگذاری شرکتهای خارجی در بخش انرژی ایران از سقف بیش از 20 میلیون دلار میشد، ناراضی بود و آمریکا در دوره کلینتون نیز نگران نقش ایران در حمایت از گروههای حماس، جهاد اسلامی و حزبالله بود و همینطور، از نقش ایران در قضیه انفجار الخبر ـ مقر نیروهای آمریکایی در ظهران عربستان ـ به شدت نگرن بود.9
در همین حال، یکی دیگر از موضوعات مورد اختلاف و نگرانکننده برای آمریکا، مسئله دستیابی ایران به سلاحهای کشتار جمعی بود. بعد از آزمایش موفقیتآمیز موشک شهاب 3 در سال 1998، تلاشهای ایران در این جهت، نگرانی آمریکا را تشدید کرد. این موشکها که از روی نمونه کرهای «نودونگ» طراحی و ساخته شده بود، دارای 1300 کیلومتر برد بود که از نظر آمریکاییها میتوانست اسراییل، عربستان سعودی و ترکیه و اهداف قرار دهد.10 در این مراحل، ایالات متحده بر این اعتقاد بود که روسیه از برنامههای موشکی ایران حمایت میکند. به همین دلیل، بار دیگر، نگرانیهای آمریکا متوجه کمکهای خارجی به نیروگاه هستهای ایران و به طور خاص، موافقتنامههای رسمی روسیه برای تکمیل نیروگاه آب سبک بوشهر گردید. دولت آمریکا همچنان نسبت به استفاده از سوخت نیروگاه بوشهر برای تولید مواد مورد استفاده در ساخت سلاحهای هستهای بدبین بود و به همین دلیل، نسبت به کمکهای روسیه به برنامههای تولید انرژی هستهای ایران اظهار نگرانی میکرد.
به رغم، این بیاعتمادیهای طولانی میان تهران و واشنگتن، در دوره بوش امیدها و انتظاراتی در میان برخی از ناظران سیاسی، از جمله در بخش نفتی ایران و آمریکا به وجود آمد مبنی بر اینکه دولت بوش احتمالاً گامهایی را در جهت بهبود مناسبات دو کشور برخواهد داشت. این انتظارات بیش از هر چیز از سوابق و پیشینیه مقامهای دولت جمهوریخواه آمریکا ناشی میشد، زیرا «جورج بوش» رییسجمهوری آمریکا خود یک «فرد نفتی» بود. همچنین، «ریچارد دیکچنی»، معاون رییسجمهوری و «کالین پاول»، وزیر خارجه دولت بوش در خصوص عدم کارآیی تحریمهای نفتی به طور کل اتفاق نظر داشتند. به عنوان مثال، «دیکچنی»، در مقام مدیر اجرایی شرکت نفتی مهم «هالیبرتون» به طور خاص از ایلسا انتقاد کرد.11 گزارشی که توسط کمیتهای به ریاست «چنی» با عنوان «کمیته بررسی سیاست انرژی آمریکا» تهیه شد، در نسخه اولیهاش پیش از انتشار رسمی که به طور غیر رسمی منتشر شد به وضوح از ضرورت تجدید نظر در تحریمهای ایران و لیبی و عراق به دلیل اهمیت آنها برای بازار جهانی نفت حمایت کرد، اما زمانی که این موضوع در مطبوعات مخالف ایران در آمریکا علنی شد و با تبلیغات سنگین محافل ضد ایرانی روبهرو شد، علیرغم تأیید نسخه اولیه توسط جورج بوش، در نسخه نهایی، لحن آن کاملاً تغییر کرد.12 قضیه دیگری که میتوانست روند مناسبات دو کشور ایران و آمریکا را دگرگون سازد، تمدید قانون ایلسا در تاریخ پنجم اوت 2001 بود. هنگامی که این قانون ـ به رغم تلاشهای دولت در جلوگیری از تمدید آن ـ در تابستان سال 2001 در کنگره مطرح و تصویب شد، دولت بوش از آن حمایت و آن را امضا کرد. از سوی دیگر، سیاست «مهار دوجانبه» که از سال 1991 علیه دو کشور ایران و عراق طراحی شده بود، تا این تاریخ، همچنان بدون تغییر باقی مانده بود؛ هرچند که دولت جدید وزارت خارجه را مأمور بررسی سیاست آمریکا نسبت به ایران کرده بود. تنها تغییر عمده، مبحث تغییر تحریمها در قبال عراق بود که قرار بود به سمت «تحریمهای هوشمند»13 برای مهار برنامههای تسلیحاتی صدام حسین تغییر یابد. دولت جدید همچنین، از خط لوله مهم صادرات نفت از آسیای مرکزی موسوم به «باکو ـ جیحان» ـ که ایران را کنار میگذاشت و محور اصلی سیاست بوش در قبال ایران را تشکیل میداد ـ حمایت کرد که مجموعه این تحولات، نشانگر تداوم سیاستهای گذشته بود و بحث تغییر سیاست نسبت به ایران را منتفی میکرد.
ج. سیاست انرژی ایالات متحده
همانطور که اشاره شد، زمانی که جورج بوش به ریاست جمهوری رسید، بلافاصله «دیکچنی»، معاون خود را مأمور بررسی سیاست انرژی آمریکا کرد. این امر تا حدودی بازتاب نگرانیهای عمومی نسبت به افزایش قیمت بنزین طی سالهای 1999 تا 2000 در آمریکا و کمبود برق در ایالت کالیفرنیا در سالهای 2000 تا 2001 بود. گزارش چنی که به صورت کوتاه منتشر شد، بسیار بحثبرانگیز گردید و انتقادات زیادی را در پی داشت.14 نکته مهم این گزارش ـ که از بخشهای مختلفی تشکیل میشد ـ این بود که بر ضرورت واردات بیشتر نفت و افزایش حجم و تنوع عرضه جهانی نفت تأکید میشد و اهمیت توسعه بخش خصوصی در این زمینه و استمرار اهمیت خلیج فارس و نقش نفت عربستان به عنوان رکن اصلی و مطمئن صدور نفت به بازار جهانی را به طور خاص مورد توجه قرار میداد.15 از واقعیتهای مهمی که این گزارش بدان پرداخت، اتکای آمریکا به واردات نفت است که روزانه حدود شصت درصد یا 11/6 میلیون بشکه نفت از مجموع تقاضای آمریکا در سال 2001 را تشکیل میداد و در همین حال، عربستان سعودی با 14/5 درصد از واردات نفت آمریکا در این سال، همچنان نقش اصلی را در تأمین انرژی آمریکا به عهده داشت. بنابراین، براساس این گزارش، به ویژه نسخه اولیه آن (که در نسخه نهایی تعدیل شد) نفت کشورهای ایران، عراق و لیبی میتوانست در تعدیل قیمت جهانی نفت مؤثر باشد؛ بنابراین، لغو تحریمها در مورد این کشور به عنوان گامی در جهت تأمین انرژی جهانی قلمداد شد.
د. روابط و همکاریهای ایران و روسیه:
از کمونیسم تا محور شرارت
مثلث استراتژیک ایران، روسیه و غرب (آمریکا) در تاریخ معاصر، همواره یکی از عوامل عمده تأثیرگذار بر تحولات منطقهای و بینالمللی بوده است. شاید بتوان گفت از زمان طرح «مسئله ایران» توسط لرد کرزن انگلیسی در قرن نوزدهم تا مقطع تاریخی حاضر، ایران و مسئله ایران یکی از پرتنشترین و پرچالشترین حوزه مناسبات روسیه و غرب و همینطور روابط ایران و غرب بوده است. طی دهه 1980، همکاریهای ایران و اتحاد شوروی با جنگ شوروی در افغانستان به طور جدی دستخوش تغییر گردید. پس از خروج مسکو از افغانستان و فروپاشی اتحاد، شوروی روابط دو کشور بهبود یافت و زمینههای گسترش روابط و همگرایی منافع استراتژیک و اقتصادی ایران و روسیه تقویت شد. نگرانی مسکو از نقش ایران به عنوان عامل آشوب و تحریک بالقوه در جنوب روسیه در آسیای مرکزی و قفقاز با سیاست خارجی نسبتاً عملگرایانهای که ایران در پیش گرفت، تا حدودی کاهش یافت.16 پیروزی آمریکا در جنگ دوم خلیج فارس در سال 1991، هشداری، هم برای روسیه و هم برای ایران بود، زیرا نشانگر ظهور سیستم بینالمللی جدیدی با تفوق ایالات متحده بود. در واقع، گسترش همکاریهای ایران و روسیه در این مقطع را میتوان تا حدودی، واکنش به استیلای ایالات متحده دانست.17 هرچند که بسیاری از زمینههای همکاری ایران و روسیه، بازتاب منافع دو کشور بوده و کمتر به مسئله نفوذ آمریکا ارتباط مییابد. اما مسئله همکاریهای ایران و روسیه در حوزههای اقتصادی و انرژی در این میان از اهمیت فزایندهای برخوردار است. روسیه و ایران در دهه 1990 به زمینههای اقتصادی مشترک بسیاری برای همکاری دست یافتند که به طور خاص در زمینه اکتشاف نفت و حمل و نقل، این همکاریها گسترش یافت. هر دو کشور با تلاشهای کشورهای ساحلی دریای خزر (از جمله آذربایجان، قزاقستان و ترکمنستان) به منظور تعیین رژیم حقوقی دریای خزر درباره تقسیم انرژی مخالفت کردند. همچنین، این دو کشور با خط لوله مسیر غربی از باکو ـ جیحان که مورد حمایت آمریکا بود مخالفت ورزیدند. ایران، بازار گستردهای را برای خرید تجهیزات و فنآوری نظامی روسیه مهیا ساخت و روسیه نیز با فروش هواپیما، زیردریایی، تانک و موشکهای ضد هوایی به تقویت توان دفاعی ایران کمک کرد. در عین حال، مهمترین حوزه همکاریهای دو کشور، همکاریهای هس��های بود که در قرارداد تکمیل نیروگاه بوشهر با حدود هشتصد میلیون دلار بروز یافت. یلتسین، رییسجمهوری پیشین روسیه زیر فشار آمریکا به موافقتنامه «گور ـ چرنومردین» در سال 1995 رضایت داد که عدم امضای قرارداد جدید با ایران را پس از اتمام پروژه بوشهر دربرمیگرفت و پوتین نیز در سال 2000 مقررات کنترل شدید صادرات به ایران را اعمال کرد، هرچند که زیر بار توقف پروژه بوشهر نرفت.18
ایران، آمریکا و روسیه در دوره پس از یازدهم سپتامبر 2001
پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، دولت آمریکا به دلیل حذف دشمن یا رقیبی که تمامی سیاستهای امنیتی و دکترینهای نظامی آمریکا بر پایه ضدیت و مهار آن کشور تنظیم میشد، دچار ابهامات راهبردی شد. ایالات متحده در طول سالهای پس از جنگ سرد همواره کوشیده است بر این ابهامات یا سردرگمی استراتژیک غلبه کند. با این حال، برجسته کردن تهدیدات ناشی از حرکتها و حکومتهای ملی و اسلامی در کشورهای جهان سوم، که حاضر نبودند از سیاستهای مستقل و ضد آمریکایی خود عدول کنند ـ هیچ یک نتوانست در تدوین سیاستهای امنیتی این کشور به نحو مؤثری نقش ایفا کند. اما چنین به نظر میرسد که حادثه یازدهم سپتامبر سال 2001 (20 شهریور 1380) و پیامدهای آن، فرصت مغتنمی برای آمریکا در اولویت بخشیدن به مبارزه با تهدیدهای واقعی که همه جهان به نحوی آن را درک میکنند ـ یعنی تروریسم ـ فراهم آورده است.20 همچنین، این دوره شاهد تحولات عمیقی در روابط آمریکا و روسیه بوده است که اجلاس سران آمریکا و روسیه و دیدار بوش و پوتین در ماه مه 2002 را میتوان نقطه عطفی در این زمینه قلمداد کرد. روابط شخصی پوتین و بوش که در هر ملاقات، گرمتر از گذشته میشد، در حال حاضر، بسیار صمیمی و خودمانی است به طوری که بوش به پوتین لقب خودمانی «پوتی ـ پوت»21 داده است. به همین دلیل در این دوره شاهد تحولی استراتژیک در روابط دو کشور بودیم که مفاهیمی مانند «رقیب استراتژیک» که در دوران مبارزات انتخاباتی سال 2000 از زبان مشاوران بوش شنیده میشد، در این دوره به تدریج با اصطلاح «شریک استراتژیک» که در دوره کلینتون استفاده میشد، جایگزین گردید.
مبارزه با تروریسم و شبکههای تروریستی محملی را در اختیار دولت آمریکا قرار داد تا ایالات متحده پس از یازدهم سپتامبر 2001 با بزرگنمایی این دشمن و حل نسبی بحران هویت خود در داخل آمریکا، نه تنها از اهداف گذشته خود دست برندارد، بلکه ضمن تغییر اولویتهای سیاست خارجی آن کشور در رابطه با روسیه، یک سری اهداف جدید را نیز بدانها بیفزاید که همکاری با روسیه و پیشبرد اصلاحات در این کشور و در همان حال، مهار نفوذ سنتی و یا جلوگیری از رشد مجدد ناسیونالیسم توسعهطلب روس، در صدر این اولویتها قرار دارد. تقویت حضور نظامی آمریکا (حتی در اختیار گرفتن پایگاه نظامی) با موافقت روسیه برای کنترل منابع انرژی حوزه خزر و در مراحل بعد، حضور سیاسی و اقتصادی در پناه مبارزه با تروریسم نیز از اهداف و اولویتهای دیگر آمریکا به شمار میرود. بر این اساس، دولت جورج بوش که پیش از یازدهم سپتامبر روسیه را دشمن بالقوه و یا «رقیب استراتژیک» تلقی میکرد، پس از یازدهم سپتامبر و با بروز نشانههایی از ایجاد تحول ساختاری در نظام بینالملل به سمت تلقی «شریک استراتژیک» از روسیه پیش رفت و به سیاست رییسجمهور گذشته آمریکا، یعنی کلینتون بازگشت کرد. روسیه نیز با همکاری خوب خود در این دوره، زمینه پیشبرد چنین سیاستی را فراهم ساخت، به گونهای که هزاران نفر از نیروهای آمریکایی در حمایت از عملیات نیروهای اتحاد شمال در افغانستان در جمهوریهای پیشین اتحاد شوروی مستقر شدند، مستشاران نظامی آمریکا به آموزش نیروهای امنیتی گرجستان و تعلیم فنون ضد تروریستی پرداختند و ازبکستان، پایگاه در اختیار آمریکا قرار داد؛ که پیش از آن، تصور چنین اقداماتی بسیار دشوار بود.
در همین مدت، پیمان ای.بی.ام به آرامی و در طول یک ماه لغو شد و پوتین و بوش موافقتنامه تاریخی را در زمینه کاهش سلاحهای هستهای تا سطح دو سوم سلاحهای موجود امضا کردند. به رغم نگرانی مسکو نسبت به گسترش ناتو، این کشور ظرف چند روز به مشارکت از نوع خاصی با عنوان «کمیته مشترک روسیه و ناتو» دست یافت و در همان حال، صحبتهای زیادی پیرامونی توسعه بخشهای نفت و گاز روسیه توسط شرکتهای آمریکایی به میان آمد.22 بدین ترتیب، ایالات متحده با روسیه دست به بده ـ بستانهای زیادی در خصوص مفهوم پدیده تروریسم و مصادیق آن زدند و درباره افغانستان و عراق نیز مبادلات سیاسی مهمی انجام دادند. اما نتیجه آن، تقویت حضور نظامی آمریکا در جمهوریهای جنوب روسیه و بدست آوردن پایگاههای نظامی در ازبکستان و تاجیکستان بود. در ماههای آخر سال 2002 میلادی نیز روسیه مواضع بسیار هماهنگتر و همسوتری درباره تقسیمبندی دریای خزر با آمریکا اتخاذ کرد که راه را برای مشارکت احتمالی روسیه در خط لوله مهم باکو ـ جیحان که مورد مخالفت مسکو بوده است، فراهم کرده است.
بسیاری از این تحولات در روابط آمریکا و روسیه، صرفاً بازتاب ضرورتها و نیازهای داخلی، ملی و بینالمللی روسیه بودهاند. برای مثال، مخالفت با استقرار نیروهای آمریکا در آسیای مرکزی و قفقاز برای پشتیبانی از حملات آمریکا علیه طالبان در افغانستان در پی توافق نهایی این جمهوریها با آمریکا، میتوانست موجب ایجاد جو تنفر در افکار عمومی مسکو شود، زیرا چنین تصور میشد که جمهوریهای سابق شوروی با وجود وتوی روسیه و نفوذ سنتی آن کشور به سمت آمریکا گرایش یافتهاند و یا دولت جورج بوش در زمینه لغو پیمان ای.بی.ام. به شدت سرسختی نشان میداد و مخالفت بیشتر روسیه تنها میتوانست ناتونی و ضعف مسکو را به نمایش گذارد. حتی کاهش شدید در کلاهکهای هستهای نیز ضعف مسکو را میرساند، زیرا عدم بازسازی نیروهای استراتژیک مسکو در دوره پس از جنگ سرد میتواند این گونه تعبیر شود که سیستمهای پرتاب این نوع سلاحهای روسی، دیگر قابلیت کاربرد خود را در هر جا و در هر زمانی از دست داده بود. بنابراین، مجموعه این شرایط نشان میدهد که پوتین توانست با پافشاری بر امضای یک پیماننامه رسمی به جای پیشنهاد بوش مبنی بر امضای یک «تفاهمنامه» غیر رسمی به موفقیتهای زیادی به ویژه در زمینه کاهش سلاحهای استراتژیک دست یابد. هرچند که به طور کلی، نشست سران آمریکا و روسیه در ماه مه 2002 با ویژگی تسلیم روسیه در برابر مواضع آمریکا تعریف میشود؛ واقعیتی که از نظر نیروهای تندرو و ضد آمریکایی در روسیه پوشیده نمانده است. برای مثال، پس از دیدار پوتین و بوش، گروهی از افسران نظامی سابق طی نامهای به پوتین وی را مورد انتقاد قرار دادند و به تندی نوشتند که: «سیاست خارجی شما سیاست لیس زدن چکمههای غرب است.»24 در عین حال، گفتنی است که یکی از موضوعاتی که در نشست سران درباره آن لحن مثبتی شنیده نشد، موضوع همکاریهای نظامی و هستهای روسیه با ایران بود. در حالی که پوتین به ضرورت دوری ایران از ساخت سلاحهای هستهای معترف بود و دولت بوش خواستار اطمینانهای آرامبخش روسیه بود، دولت روسیه تعویق کمکهایش به تهران پیرامون پروژه نیروگاه اتمی بوشهر را رد کرد و نپذیرفت.24 هرچند که از علل عمده این موضع روسیه میتوان به بحث مبلغ نسبتاً بالای این قرارداد میان ایران و روسیه (بیش از 800 میلیون دلار) مرتبط دانست. اما به تازگی زیر فشار مقامات آمریکایی، سخن از امضای تفاهمنامهای است که ایران و روسیه برای بازگرداندن مواد زاید سوخت هستهای امضا کردهاند که این امر میتواند اندازهای نگرانیهای آمریکا را کاهش دهد.25 در مجموع، اهداف آمریکا در رابطه با روسیه را در دوره جدید میتوان فهرستوار چنین بیان کرد:
1. پیشبرد جدی اصلاحات در روسیه به کمک مساعدتهای صندوق و بانک جهانی و وعده کمکهای مستقیم آمریکا؛
2. گسترش همکاری با روسیه برای مبارزه با تروریسم و به ویژه گروههای اسلامگرای مخالف آمریکا و روسیه در منطقه؛
3. کاهش سلاحهای استراتژیک روسیه؛
4. عضویت روسیه در ناتو و گسترش ناتو به نزدیکی مرزهای روسیه (در قالب تشکیل شورای روسیه ـ ناتو)؛
5. چشمپوشی از اقدامات روسیه در قبال اقدامات این کشور در چچن؛
6. کشاندن و ادغام روسیه در اردوگاه غرب و ایجاد حوزههای منافع مشترک غربی با روسیه تا از این طریق، امکان دفاع از آن حوزهها به کمک روسیه و نیز کنترل این کشور تسهیل گردد.
پس از یازدهم سپتامبر، روابط ایران و آمریکا ـ که تجربه تلخ دو دهه کشمکش را بر دوش میکشید ـ وارد مرحله جدیدی شد. بلافاصله پس از حملات تروریستی یازدهم سپتامبر به شهرهای نیویورک و واشنگتن و تصمیم به ریشهکنی رژیم طالبان از افغانستان، این فکر در میان تحلیلگران امور سیاسی رو به نضج گذاشت که احتمالاً تهران و واشنگتن وارد مرحله همکاری و اتحاد با یکدیگر خواهند شد. هیچ کشوری در جهان بیشتر از ایران نسبت به رژیم طالبان در افغانستان، احساس تنفر و دشمنی نمیکرد به طوری که در سال 1998 و پس از قتلعام دیپلماتهای ایرانی در مزار شریف توسط عوامل طالبان، این روابط خصمانه تا مرز جنگ میان دو کشور پیشرفت.26 اما نگرانیهای ایالات متحده در مورد برنامههای تسلیحاتی و هستهای ایران ـ با احتمال دستیابی تروریستها به آن سلاحها ـ وضعیت حساستری به خود گرفت و احتمال هر نوع کاهش تنش را برطرف ساخت. همچنین نگرانیهای آمریکا در مورد فعالیتهای ایران در حمایت از حماس و جهاد اسلامی در ژانویه 2002 زمانی که اسراییل یک فروند کشتی حامل اسلحه به نام «کارین ـ آ»27 را ـ که گفته میشد برای تشکیلات خودگردان فلسطینی اسلحه میبرده است ـ توقیف کرد، افزایش یافت، زیرا اعتقاد بر این بود که این کشتی از سوی ایران ارسال شده است.28 آمریکا، همچنین تهران را به پناه دادن اعضای فراری القاعده و طالبان افغانستان متهم کرد و بدین ترتیب، ایران در دستور کار آمریکا برای مبارزه با تروریسم قرار گرفت.29 از این پس�� ایران در کنار عراق و کره شمالی به عنوان کشورهای عضو «محور شرارت» مطرح شد که باید با آنها مقابله شود.30 بنابراین، ایران یکی از کشورهایی تلقی شد که آمریکا آنها را از حامیان تروریسم قلمداد میکند. واشنگتن، ایران را متهم به حمایت از گروههایی که آنها را تروریست میخواند، کرده است. از دیدگاه واشنگتن، مهمترین این گروهها عبارتند از: حزبالله لبنان، حماس و جهاد اسلامی در فلسطین اشغالی. علاوه بر این، دولت آمریکا، ایران را متهم میکند که در عملیات تروریستی علیه دولت آمریکا مستقیما دست داشته است و در این زمینه به انفجار برجهای الخبر در ظهران عربستان سعودی، سقوط هواپیمای تی.دبلیو.ای، شرکت در بمبگذاری در ساختمان محل استقرار یهودیان در آرژانتین (آمیا) و حمله به سفارت اسراییل در لندن اشاره میکند. از دولتهای دیگری که از دیدگاه آمریکا، حامی تروریسم محسوب میشوند، میتوان به عراق، کره شمالی، سوریه و لیبی اشاره کرد. دولت آمریکا در دوران جنگ سرد، اقدامات مختلفی بر علیه ایران برای وادار کردن این کشور به تمکین، انجام داده بود. ترغیب عراق برای حمله به ایران در آغاز دهه 1980، اعمال مجازاتها و تحریمهای سنگین اقتصادی یکجانبه نظیر منع داد و ستد با ایران، مجازات شرکتهای خارجی که در صنایع نفت و گاز ایران سرمایهگذاری کنند و عدم فروش تجهیزات دفاعی به ایران از اهم این اقدامات است. در دوره حکومت دموکراتها به ریاست جمهوری بیل کلینتون 2001 – 1993 در چارچوب استراتژی «مهار دوجانبه» محدودیتها علیه ایران تشدید شده، ادامه یافت. ایران و سایر کشورهای مخالف آمریکا نظیر عراق، کره شمالی، سوریه و لیبی با عنوان «دولتهای یاغی یا سرکش» نام گرفتند.31
پس از روی کار آمدن دولت «جورج بوش» در سال 2001، گرچه سیاست مهار ایران ادامه یافت، اما واقعه یازدهم سپتامبر آن سال و پیامدهای آن، فرصت تازهای را برای آمریکا در عرصه سیاست خارجی و امنیت ملی این کشور پدید آورد. در آغاز سال 2002 و در 29 ژانویه، دولت بوش به نحو غیر منتظرهای به سه کشور عراق، ایران و کره شمالی، لقب «محور شرارت»32 اطلاق کرد و آنها را متهم به اقدامات تروریستی علیه آمریکا کرد که از گروههای تروریستی فراملی نیز حمایت میکنند؛ ضمن اینکه در پی دستیابی به سلاحهای کشتار جمعی نیز هستند که میتوانند منافع آمریکا را در آینده در معرض تهدید قرار دهند. پس از گذشت یک سال، هنوز تعریف روشنی از «محور شرارت» و پیامدهای آن برای سیاست خارجی آمریکا در دست نیست. این عبارت، نخستین بار در جنگ جهانی دوم و از سوی متحدین یا دول متحد برای توصیف دولت محور یا کشورهای آلمان، ایتالیا و ژاپن ـ که دشمنان آنها در این جنگ بودند ـ به کار رفت.33 البته، رونالد ریگان، رییسجمهوری آمریکا در دهه 1980 نیز برای توصیف امپراتوری شوروی از آن کشور با عنوان «امپراتوری شیطان» یاد کرده بود. به نظر میرسد این امر، حاکی از نوعی جایگاه شر و شیطان در فرهنگ آمریکاییها نیز هست که به دشمنان خود چنین صفتی را اطلاق میکنند. ضمن اینکه رهبر انقلاب اسلامی نیز در اوایل پیروزی انقلاب اسلامی به ایالات متحده آمریکا لقب «شیطان بزرگ» داده بود. پارهای از نویسندگان، کاربرد این عبارت از سوی دولت بوش را تأکیدی بر تلاش این کشور در راستای جلوگیری از انتقال جنگافزارهای کشتار جمعی از سوی ایران، عراق و کره شمالی به گروههای تروریستی نظیر القاعده دانستهاند.34
گروهی دیگر، معتقدند هدف از مطرح شدن این عبارت این است که آمریکا به این سه کشور تفهیم کند از هر اقدامی برای جلوگیری از دستیابی آنها به سلاحهای کشتار جمعی کوتاهی نخواهد کرد، حتی اگر این امر، مستلزم حمله نظامی به این کشورها باشد35، گروه دیگری گفتهاند که عبارت «محور شرارت» بیشتر برای مصرف داخلی وضع شده و دولت بوش قصد دارد از طریق آن، کنگره آمریکا را متقاعد سازد که برای مبارزه با تروریسم، بودجه نظامی آمریکا را افزایش دهد و به ویژه از کنگره بخواهد که بودجه قابل توجهی را که وی پیشنهاد کرده، برای سیستم ملی دفاع موشکی این کشور تصویب کند.36 صرفنظر از معنا و مفهوم دقیق این عبارت و اینکه بیانگر اتخاذ چه نوع سیاستهایی در قبال این سه کشور است، برای این کشورها و به ویژه ایران، لازم است مشخص شود که به چه شکلی میتوانند از خود در برابر تهاجمات احتمالی آمریکا در چارچوب «محور شرارت» دفاع کنند. با توجه به این موضوع که حمله آمریکا به عراق انجام شده است، آیا همکاریهای سیاسی، اقتصادی و دفاعی بین ایران و روسیه توانایی بازداشتن آمریکا از حمله به ایران را دارد؟ در غیر این صورت، روسیه، به عنوان یک کشور دوست ایران در برابر تهاجم احتمالی آمریکا به کشورمان چه واکنشی از خود نشان خواهد داد؟ و ایران انتظار چه نوع کمکهایی را از این کشور میتواند داشته باشد؟ برای پاسخ به این پرسشها باید دو موضوع مورد بحث قرار گیرد که: مبانی اتحاد ایران و روسیه کدامند؟ و این اتحاد تا چه حد برای همسایه شمالی ما حایز اهمیت است؟ بررسی واکنش روسیه به حمله آمریکا علیه متحدین دیگر این کشور از جمله عراق میتواند ما را در یافتن پاسخ برای نوع واکنش احتمالی روسیه درباره ایران نیز یاری نماید.
الف. همکاریهای ایران و روسیه: دلایل میزان اهمیت آن برای مسکو
با توجه به طرحها و پروژههای هستهای، انرژی، دفاعی و خطوط لوله مشترک میان در کشور ایران و روسیه، اکنون برای اینکه به این پرسش پاسخ دهیم که آیا همکاریهای گسترده تهران ـ مسکو قادر به بازداشتن آمریکا از تهاجم به ایران است، باید این موضوع را مورد کنکاش قرار دهیم که همکاری با ایران به چه دلایلی و تا چه میزان برای روسیه اهمیت دارد؟ یکی از نگرانیهای مهم روسیه پس از فروپاشی اتحاد شوروی در ماه دسامبر 1991، رشد نفوذ سیاسی، اقتصادی و نظامی آمریکا در جمهوریهای پیشین این کشور و منطقه اروپای شرقی است. روسیه، همچنین نگران نظام تکقطبی موجود است که آمریکا در آن به عنوان تنها ابرقدرت خود را فعال مایشا میپندارد. این موضوع البته مورد نگرانی جمهوری اسلامی ایران هم هست. از این دیدگاه، روسیه ایران را شریک خود میداند چرا که تهران نیز مانند مسکو، مخالف گسترش ناتو به سمت شرق، بسط نفوذ اقتصادی و سیاسی آمریکا در منطقه قفقاز و آسیای مرکزی و سلطه غرب ـ به ویژه بر منابع انرژی کشورهای این حوزه ـ و حذف ایران و روسیه از مسیرهای انتقال انرژی از این منطقه به دنیای خارج است. مسکو همچنین ایران را بازار مهم و مناسبی برای فروش جنگافزارهای روسیه میداند. این اهمیت از آن جهت است که غربیها تمایلی به فروش سلاح به ایران ندارند. از زمان خاتمه جنگ تحمیلی، روسیه در کنار چین و کره شمالی به تأمینکننده اصلی جنگافزارهای نظامی ایران بدل شده است. فروش هواپیماهای جنگنده روسیه، سیستمهای پدافند هوایی موشکی، تانک و نفربر زرهی و زیردریایی، نمونههایی از اقلام نظامی مهمی است که روسیه در اختیار ایران قرار داده است. علاوه بر این، روسیه در انتقال تکنولوژی نظامی به ایران نیز نقش فعالی داشته است. آموزش دانشجویان و متخصصان ایرانی در زمینه علوم موشکی در دانشگاهها و مؤسسات تحقیقاتی روسیه و بعضا به خدمت گرفتن متخصصان روسی در ایران، نمونههایی از این دست است.37
مهمتر از درآمدهای ارزی حاصل از فروش سلاح به ایران، آن است که روسیه از فروش جنگافزار به ایران به عنوان برگ برندهای در روابط با ایالات متحده استفاده میکند. گفتنی است که روسیه در روابط خود با ایران در مقابل تهدیدها و تحریمهایی که آمریکاییها تاکنون علیه شرکتهای روسی به اجرا گذاشتهاند، مقاومتهای جدی نشان دادهاند. مسکو همچنین ایران را بازار مناسبی برای فروش تجهیزات و تکنولوژی غیر نظامی خود از جمله صنایع هوایی و انرژی میداند. مشارکت روسیه در تکمیل نیروگاه اتمی ایران در بوشهر و گسترش نیروگاههای بخاری و توسعه میادین گازی ایران در منطقه خلیج فارس، بعضی از علایق مهم اقتصادی روسیه در بازار ایران است. علاوه بر این، روسیه به همکاری ایران در حل و فصل اختلافات سیاسی در آسیای مرکزی و قفقاز که برای حفظ امنیت این منطقه ضروری است، نیاز دارد. نمونهای از این اختلافات، بحران چچن، مناقشه ناگورنو قرهباغ و جنگ داخلی پیشین در تاجیکستان است. روسیه، همچنین ایران را یار و یاوری مهم برای مبارزه با رشد بنیادگرایی اسلامی از نوع سنی و افراطی آن ـ که جنبش طالبان در افغانستان از نمونههای بارز آن است ـ میداند. بنابراین، روسیه ضمن اینکه به همکاریهای ایران و مواضع سیاست خارجی این کشور در رابطه با بسیاری از مسایل و بحرانهای منطقهای نیاز دارد و به نقش مهم ایران در این زمینه آگاهی دارد، از طرف دیگر به درآمدهای ارزی حاصله از همکاریهای اقتصادی، بازرگانی، انرژی و تسلیحات برای بهبود شرایط رو به وخامت اقتصادی خود نیاز مبرم دارد، اما در چارچوب روابط و مناسبات خود در مثلث استراتژیک روابط آمریکا، روسیه، ایران، همچنان با نوعی ابهام برخورد میکند. به عبارت دیگر، رفتارهای سیاست خارجی روسیه در این مورد، ابهامآمیز است به گونهای اگرچه ایران به طور عمده نوع روابط خود را با نگاه استراتژیک مینگرد، اما از این جهت، دچار نگرانی مستمر و مداوم است و نمیتواند با اطمینان به این همکاریها بنگرد.
ب. روسیه و تهاجم احتمالی آمریکا به ایران
طی دوره پس از یازدهم سپتامبر 2001 بارها شاهد مطالب و محورهایی در روزنامهها و مطبوعات آمریکا و غرب درباره حمله احتمالی آمریکا به ایران به جای حمله آمریکا به عراق بودهایم.38 تأکید مقامهای تندرو آمریکا بر نسبت دادن این اتهام به جمهوری اسلامی ایران که به اعضای سازمان تروریستی القاعده و طالبان پناه داده است، میتواند کم و بیش ذهن را در جهت القای این مطلب هدایت نماید که آمریکا از این مسئله قصد دارد در راستای حمله به ایران بهرهبرداری کند. در این راستا، گفتنی است که تاکنون آمریکاییها به صراحت در مورد حمله نظامی به ایران سخن نگفتهاند. در عین حال، برخی از مقامات این کشور از جمله «دونالد رامسفلد» وزیر دفاع آمریکا در مواردی، اگرچه از برخورد نظامی با ایران ��خن نگفته، اما تلاش کرده آن را در پرده ابهام نگه دارد. وی زمانی که در یک برنامه تلویزیونی از وی پرسیدند که آیا برای تعقیب گروه بن لادن به داخل خاک ایران هم خواهید رفت، در پاسخ گفت: «من در این مورد، نظر مشورتی خود را به رییسجمهور خواهم داد و اوست که در این مورد تصمیم میگیرد.»39 از این رو، ابهام موجود در زمینه حمله آمریکا به ایران چندان هم نمیتواند بیمعنا و بیپایه باشد. اما در این میان، واکنش روسیه در صورت وقوع چنین تهاجمی، بسیار جالب توجه خواهد بود. بسیار بعید به نظر میرسد که روسیه در صورت تهدید جدی آمریکا در حمله به ایران ـ صرف نظر از درجه احتمال و یا قطعیت و عدم قطعیت حمله آمریکا به ایران ـ در کنار ایران بایستد. مهمترین علت این امر، مشکلات اقتصادی گسترده روسیه است که مسکو را برای نجات اقتصاد خود از ورطه بحران و بازسازی اقتصادی به کشورهای غربی و به ویژه آمریکا وابسته کرده است. نگاهی به شاخصهای اقتصادی روسیه، ماهیت این مشکلات را به وضوح نشان میدهد.
1. مشکلات اقتصادی روسیه: به استثنای سال 2000 و 2001 که تولید ناخالص داخلی روسیه از رشد برخوردار بوده است، طی سالهای پس از فروپاشی، اقتصاد این کشور مانند اقتصاد ایران در زمان جنگ تحمیلی پیوسته روند انقباضی داشته است. در سال 1992 تولید ناخالص داخلی روسیه 14/5 درصد نسبت به سال 1991 افت کرد. این رقم در سال 1993 به میزان 8/7 درصد و در سال 1994 به میزان شش درصد کاهش پیدا کرد.40 به این ترتیب، ارزش دلاری تولید ناخالص داخلی روسیه به نصف هلند (198 میلیارد دلار در سال 2000) نزول یافت و حجم بازرگانی داخلی آن به سطح کشور کوچکی مانند دانمارک رسید.41 یکی از مشکلات مهم دیگر روسیه، تورم حاد است. نرخ تورم در روسیه در سال 1992، معادل 2610 درصد، در سال 1993 معادل 940 درصد، در سال 1994 و 1995 برابر با 230 درصد و در سال 1996 معادل 122 درصد بوده است.42 با استقراض روسیه از خارج مشکل بدهیهای خارجی نسبت به تولید ناخالص داخلی از 6/2 درصد در سال 1997 به 11/8 درصد در سال 1998 و به 12/9 درصد در سال 2000 افزایش یافت.43 در سال 2000، میزان بدهیهای خارجی روسیه حدود 48 میلیارد دلار برآورد شده است. مهمترین بازتاب مشکلات اقتصادی روسیه را در گسترش فقر در این کشور میتوان دید. در سال 2000 نزدیک به 38 میلیون نفر از 145 میلیون نفر مردم روسیه، زیر خط فقر زندگی میکردند.44 اوضاع وخیم اقتصادی روسیه، سبب فرار سرمایه از این کشور شده به نحوی که برآورد میشود هر ساله 20 الی 25 میلیارد دلار پول از این کشور راهی بانکهای خارجی میشود.45 این مشکلات، سبب شده است که روسیه برای ادامه حیات اقتصادی خود به کمکهای ایالات متحده و سایر کشورهای غربی و نهادهای مالی و پولی بینالمللی مانند صندوق بینالمللی پول و بانک جهانی که کنترل آنها در دست آمریکا است، وابسته شود. بسیار بعید است که دولت روسیه دست به اقداماتی بزند که خشم ایالات متحده را برانگیخته، موجب کاهش یا قطع کمکهای اقتصادی آمریکا یا کمکهای مالی نهادهایی نظیر صندوق بینالمللی پول و بانک جهانی شود. گفتنی است که میزان کمکهای اعطایی آمریکا به روسیه تاکنون حدود 30 میلیون دلار بوده است که در قالب فاینانس، کمک مستقیم و ارسال کالا و تجهیزات بوده است.46 بنابراین، روسیه تا آنجا حاضر به پشتیبانی از ایران در برابر آمریکا است که حمایتهای مالی غرب از روسیه مورد تهدید قرار نگیرد. به عبارت واضحتر، روسیه تا آنجا در کنار ایران میایستد که روابط با آمریکا آسیب جدی نبیند. مسلما هر گونه حمایت جدی روسیه از ایران در قبال حملات یا تهدیدهای آمریکا، صدمه شدیدی به روابط واشنگتن و مسکو خواهد زد و کمکهای اقتصادی غرب به این کشور را تحت تأثیر قرار خواهد داد.
2. عدم وجود اختلاف بنیادی میان آمریکا و روسیه: دیگر اینکه برخلاف ایران، تضاد روسیه با آمریکا یک تضاد ایدئولوژیک و بنیادی نیست. به عبارت دیگر، اختلاف روسیه با آمریکا در واقع، رقابت بر سر کسب منافع بیشتر است. روسیه مانند ایران، خواهان نابودی آمریکا ـ آنچنان که در اظهارات برخی رهبران روحانی و مذهبی و حتی سیاسی ایران دیده میشود ـ نیست، بلکه روسیه، مایل به همزیستی مسالمتآمیز، ولی همراه با رقابت با آمریکا است. از سوی دیگر روسیه ولادیمیر پوتین، یک روسیه با هویت اروپایی است. وی در مصاحبهای در خصوص الگوی ویژه توسعه برای روسیه در مورد اختلافات روسیه و اروپای غربی میگوید: «درست است که روسیه کشور بسیار متنوعی است، اما ما بخشی از فرهنگ اروپای غربی هستیم.47 ارزش ما در همین است. صرفنظر از اینکه مردم ما در خاور دور یا در جنوب زندگی میکنند، ما اروپایی هستیم.» از این رو، روسیه به لحاظ هویتی نیز خود را در مجموعه جهان غرب احساس میکند. براساس قانون اساسی جمهوری فدراتیو روسیه (12 دسامبر 1993)، یکی از اختیارات رییسجمهور، «اتخاذ تصمیم نهایی در حوزه سیاست خارجی» است،48 این نکته از این جهت دارای اهمیت است شخص که «ولادیمیر پوتین» نقش مهمی در سیاست خارجی این وضعیت در خصوص روابط آمریکا و روسیه با توجه به روابط شخصی نزدیک پوتین و بوش، اهمیت مضاعف مییابد. بنابراین، از این جهت میتوان چنین برداشت کرد که احتمال اینکه روابط نزدیک سران دو کشور به توافق دیگری میان آمریکا و روسیه درباره ایران منجر بشود، محتمل است. ضمن اینکه پوتین به لحاظ داخلی در موقعیت مناسبی قرار دارد و براساس آخرین انتخابات پارلمانی دوازدهم دسامبر 1999، دو حزب «فراکسیون وحدت» و «بلوک میهن» که احزاب طرفدار دولت به شمار میروند، توانستند بیشترین کرسیها را از آن خود نمایند. این دو حزب مجموعاً 132 نماینده در دومای 290 نفری روسیه را به دست آوردند.49 بدین ترتیب، روسیه حاضر نیست به هر قیمتی از ایران در مقابله با آمریکا دفاع کند، به ویژه اگر این امر منجر به این بشود که روسیه با آمریکا وارد جنگ شود. روسیه تا آن حد از ایران حمایت میکند که حیات روسیه و منافع ملی و حیاتی آن به خطر نیفتند. به عبارت روشنتر، گرچه روسیه دارای علایق و منافع مهمی در ایران است، ولی این علایق برای روسیه از آن درجه از اهمیت برخوردار نیست که سبب شود روسیه به خاطر ایران با آمریکا وارد جنگ شود. نمونه بارز این ادعا، نوع همکاریهای ایران و روسیه در زمینه انرژی هستهای است که روسیه از سال 1993 قرار بود پروژه مزبور را ظرف دو سال اجرا نماید. تا به حال چندین بار قرارداد امضا شده، اما به مراحل نهایی خود نرسیده است. علت این امر نیز بیش از هر چیز به دیدگاه نوعاً کاسبکارانه روسیه در مورد این مسئله در چارچوب روابط آن با کشور با ایالات متحده، بازمیگردد. بنابراین، روشن است که روسیه حاضر نیست به خاطر ایران وارد جنگ با آمریکا شود. اطلاع آمریکا از این امر، سبب کاهش شدید اعتبار بازدارندگی همکاریهای تهران ـ مسکو در روابط ایران و آمریکا و یا حمله آمریکا به ایران خواهد شد.
3. چند تجربه عینی: برداشتهای بالا در بررسی موضعگیریهای پیشین روسیه درباره سایر متحدین این کشور به خوبی نمایان میشود. الگوی رفتاری روسیه در این گونه موارد این است که «چنانچه هر گاه روابط متحدین روسیه با آمریکا دچار تنش شده است، روسیه به حمایت لفظی و سیاسی از متحدین خود در مقابل آمریکا بسنده کرده است.» مورد نخست، حمله نظامی آمریکا و متحدین غربیاش به نیروهای صرب در بوسنی ـ هرزگوین در سال 1992 است. گرچه از نظر تاریخ، صربها همیشه متحد روسیه بودهاند و حتی روسیه برای حمایت از صربستان وارد مرداب جنگ جهانی اول شد، اما با وجود این، دولت روسیه غیر از حمایت لفظی از صربهای بوسنی گامی برای دفاع از متحدین قدیمی خود برنداشت. در عمل، روسیه با اشتیاق زیاد دست همکاری به غرب داد و در بحران بوسنی، با سازمان ملل و گروه تماس (ایالات متحده، انگلیس، آلمان و فرانسه) همکاری نزدیکی کرد. نیروهای نظامی خود را برای شرکت در عملیات حفظ صلح به بوسنی اعزام کرد و در برنامه ونس ـ اوئن ـ که برخلاف میل صربها منجر به جدایی بوسنی از صربستان شد ـ شرکت کرد. مهمتر از همه اینکه، روسها بر اعمال مجازاتهای اقتصادی از سوی سازمان ملل بر علیه صربها مهر تأیید زدند. حتی در سال 1995 که آمریکا تهدید به کنار گذاشتن بیطرفی و حمایت از نیروهای دولت بوسنی از طریق مسلح کردن آنها کرد و سپس مواضع صربها را در بوسنی بمباران کرد، روسیه جز اعتراضات سیاسی، اقدام عملی برای دفاع از متحدین صرب خود انجام نداد.
گرچه، برای متوقف کردن بمباران صرب ها، یلتسین ناتو را تهدید به اتخاذ «اقدامات مناسب» کرد، اما با گذشت زمان و عدم واکنش روسیه، بلوف بودن این اظهارات به خوبی مشخص و روشن شد.50 بحران کوزوو ناتوانی روسیه در ایستادن در مقابل غرب، مجددا ضعف روسیه را برای همگان به تصویر کشید. بعد از اینکه در سال 1992، اکثریت مسلمانان آلبانیتبار کوزوو رأی به جدایی از صربستان دادند، دولت میلوسوویچ، ریییسجمهور صربستان، مبادرت به اعزام نیروی نظامی به کوزوو و کشتار هزاران تن از مسلمانان آلبانیاییتبار این ایالت و پاکسازی نژادی در این منطقه کرد. این اقدامات تکاندهنده صربها سبب شد که در سال 1997، ارتش آزادیبخش کوزوو به پلیس صربستان حمله کند. در فوریه 1998، دولت صربستان به اعزام مجدد نیروی نظامی به کوزوو مبادرت کرد و در سپتامبر همان سال مجدداً نیروهای صرب اقدام به قتلعام مسلمانان کردند که به حملات هوایی گسترده ناتو به مواضع صربها در کوزوو منجر شد. به دنبال آن، آمریکا و سایر اعضای ناتو در ماه مارس 1999 به تأسیسات مهم اقتصادی و نظامی در داخل صربستان حمله کردند. این حملات مانند بمبارانهای سابق صربها به دست ناتو در جریان بحران بوسنی با اعتراضات بسیار شدید روسیه روبهرو شد. به رغم این اعتراضات، نیروهای ناتو تا زمانی که در سوم جولای 1999 نیروهای صرب از خاک کوزوو عقبنشینی کردند، به بمباران این کشور ادامه دادند. با این همه، دولت روسیه هیچ اقدامی برای دفاع از متحدین صرب خود انجام نداد. این در حالی است که ژنرال ویکتور چچواتف فرمانده نیروهای نظامی روسیه در شرق این کشور حمله ناتو به صربستان را تمرینی برای تجاوز ناتو به روسیه توصیف کرد.
مورد دوم و نمونه بارز ناتوانی روسیه از ایستادن در مقابل آمریکا و متحدین آن در اروپا، موضوع گسترش ناتو به شرق است. این قضیه، مهمترین عامل اختلاف روسیه و غرب بوده است. دولتمردان روسیه صرفنظر از گرایشهای سیاسی و وابستگیهای حزب��شان همگی با گسترش ناتو به سمت شرق مخالفت کردهاند. نظرسنجیهای انجام شده نیز حاکی از آن است که بیشتر مردم روسیه، مخالف گسترش ناتو به سمت مرزهای روسیه هستند. در واقع، مخالفت با عضوگیری ناتو از سوی کشورهای اروپای شرقی از ویژگیهای ثابت سیاست خارجی روسیه از سال 1993 به بعد بوده است.51 دلایل مختلفی برای مخالفت روسیه با گسترش ناتو ارایه میشود. از نظر بعضی، گسترش ناتو، حرکتی بر ضد روسیه بود و از این رو، به آن به عنوان یک تهدید امنیتی و نشانهای از اینکه غرب، خواهان مشارکت واقعی روسیه نبود، یاد میشود. همین طور، گروهی دیگر آن را یک تقسیمبندی جدید در اروپا تلقی میکردند که هدف آن ایجاد دو بخش در اروپا بود: روسیه در مقابل سایر کشورهای اروپایی. برخی نیز عنوان میکردند که گستر ناتو سبب تضعیف دموکراسی در روسیه میشود، زیرا زمینه را برای قدرت گرفتن گروههای ناسیونالیست روسی که با دموکراسی مخالف بودند، فراهم میآورد.52 با اینکه اعضای ناتو با تشکیل سازمان همکاریهای امنیتی در اروپا (OSCE) موافقت کردند، همزمان، اقداماتی را برای گسترش ناتو انجام دادند. در این راستا، در سال 1994، سازمان مشارکت برای صلح (PEP) تشکیل شد تا از طریق آن، همکاری بین کشورهای اروپای شرقی و جمهوریهای سابق روسیه با ناتو تقویت شود و احتمالا پیوستن به این سازمان، گام نخست برای پیوستن به ناتو تلقی میشد. در سال 1994 بعد از مذاکرات تند و بحثبرانگیز، روسیه نیز به عضویت «سازمان مشارکت برای صلح» درآمد. در سال 1996، بیل کلینتون، رییسجمهور آمریکا اولویت بیشتری برای گسترش ناتو در نظر گرفت و تلاش کرد حمایت سایر اعضای ناتو را نیز برای این امر کسب کند. گرچه این تلاشها با مخالفت روسیه روبهرو شد، ناتو به برنامههای خود برای گسترش به شرق ادامه داد و روسیه در نهایت، ناچار شد به این امر تن دهد. نکته جالب توجه اینکه، نه تنها با گسترش ناتو موافقت کرده، بلکه خود نیز در آن عضویت یافته است.53
مورد سوم، نمونه عراق است. در سال 1991 روسها نیز عراق را در مقابل آمریکا تنها گذاشتند و با آمریکاییها در حمله به عراق و اخراج آن کشور از کویت، همراهی و همسویی خوبی نشان دادند. علاوه بر آن اکنون نیز درباره عراق هیچ گونه اقدام جدی در مخالفت با آمریکا انجام نداده و نمیدهند. نمونه موضع اخیر این کشور در خصوص تصویب قطعنامه 1441 است ـ که ابتدا با آن مخالفت ورزید، اما سرانجام با شرکت در بازی بده بستان با ایالات متحده، با آن موافقت کرد ـ در این زمینه بسیار گویاست. در شرایط حاضر نیز چه پیش از حمله آمریکا و چه پس از آن با توجه به جمیع شرایط داخلی، این کشور سیاست دوگانهای را در قبال عراق اتخاذ کرد: از یک سو ضمن ابراز مواضع سنتی مخالفت با حمله نظامی آمریکا به عراق در صدد تقویت ظاهری تمایلات خود جهت حفظ یا ارتقای سطح روابط اقتصادی خود با عراق ـ به ویژه در مسایل نفتی ـ بود و از سوی دیگر نیز با علم به حمله قطعی آمریکا به عراق تلاش کرد تا با کسب امتیازات و منافع ویژه از آمریکاییها ضمن جلوگیری از تنش در روابط خود با واشنگتن، ما به ازائی مناسب کسب نماید. بدهی هفت میلیارد دلاری عراق به روسیه چیزی نبود که روسیه به سادگی بتواند از آن چشمپوشی کند و یا از رژیم عراق در شرایطی حمایت کند که ممکن است پس از جنگ این مبلغ را نیز از دست بدهد. مسئله محبوبیت پوتین در داخل نیز مسئله دیگری است که روسیه را وادار به احتیاط و حزماندیشی پیرامون مسئله عراق میکرد. پوتین برای حفظ منافع ملی روسیه در بحران عراق کوشید که از این طریق، محبوبیت خود را حفظ و تقویت کند. اما روسیه با مقابله با ایالات متحده نمیتواند اهداف خود دست یابد.
عامل دیگری که محدودیتهای همکاری تهران ـ مسکو را در بازداشتن آمریکا از حمله به ایران بهتر میتواند نشان دهد، بررسی پیشینه همکاریهای گذشته مسکو با ایران در امور نظامی است. دولت آمریکا همیشه حساسیت بسیاری درباره همکاریهای دفاعی تهران ـ مسکو داشته و روسیه را جهت متوقف ساختن فروش اسلحه به ایران یا دست کم محدود کردن کمی و کیفی تسلیحات فروخته شده به ایران، زیر فشار گذاشته است. مشکلات اقتصادی روسیه که پیشتر بدان اشاره شد، سبب شد که روسیه در برابر این فشارها سر خم کند و محدودیتهایی را برای رابطه نظامی خود با ایران قایل شود. این محدودیتها خود را به چند شکل نشان میدهد:
ـ کیفیت تسلیحات فروخته شده به ایران؛
ـ اعمال محدودیت بر سر عقد قرار فروش تسلیحات تازه؛
ـ اعمال و تشدید قوانین صادرات کالاها و فنآوری حساس به ایران؛
ـ امضای تفاهمنامه گور ـ چرنومردین در سال 1995 با هدف خودداری روسیه از امضای قراردادهای مشابه نیروگاه بوشهر پس از پایان کار آن.
تحت فشار آمریکا، روسیه همواره از فروختن بهترین تسلیحات موجود ـ که ممکن است برای نیروهای آمریکایی مستقر در منطقه خاورمیانه مشکلات جدی به وجود آورند ـ خودداری کرده است. برای مثال، روسیه از فروش هواپیماهای سوخو ـ 27 به ایران خودداری کرده و در عوض، نمونههایی قدیمیتر آن یعنی سوخو-24 را در اختیار ایران قرار داده است. این در حالی است که روسیه به کشورهای دارای موقعیت استراتژیک نازلتر مثل یمن «جتهای سوخو-27» فروخته است. در مورد فروش سیستمهای پدافند هوایی موشکی به ایران، تنها به فروش سیستمهای سام ـ6 و سام ـ 5 که از فنآوریهای دهه 1960و 1970 برخوردارند، اکتفا کرده است. همین وضعیت در مورد چند کالای دیگر نیز صادق است.54 در همین رابطه و برای جلوگیری از فروش فنآوری حساس و در یک بازی رضایتبخش با آمریکا، روسیه مقررات و قواعد صادراتی شدیدی را به اجرا گذاشت تا از فروش فنآوریهای مزبور به ایران جلوگیری کند. در ارتباط با همکاریهای هستهای دو کشور، شایسته است به تفاهمنامه «گور ـ چرنومردین» در سال 1995 اشاره شود که به صورت پنهانی میان آمریکا و روسیه به امضا رسیده بود. بر پایه این تفاهمنامه، دولت روسیه موافقت کرد تا از عقد قراردادهای جدید برای فروش رآکتور هستهای به ایران اجتناب کند. به نظر میرسد که علت مقاومت روسیه در خصوص نیروگاه اتمی بوشهر نیز منافع اقتصادی است که روسیه از ناحیه آن پروژه به دست میآورد. این در حالی است که به تازگی بین ایران و روسیه و زیر فشارهای آمریکا، تفاهمنامه جدیدی به امضا رسیده است که حاکی از توافق دو کشور برای «بازگرداندن مواد زاید سوخت هستهای» از نیروگاه اتمی بوشهر به روسیه است. گرچه، قرار است این نیروگاه در سال 2004 افتتاح گردد، اما از هماکنون توافقات این چنینی، آینده چندان رضایتبخشی را در این زمینه نوید نمیدهد.55
نتیجهگیری
با توجه به نکات مورد اشاره، میتوان گفت که همکاریهای ایران و روسیه در زمینههای مختلف انرژی هستهای، نفتی و گازی و نیز تسلیحاتی نمیتواند مانع تهاجم نظامی آمریکا به ایران شود و یا دست کم میتوان گفت که روی توان روسیه برای مقابله با حمله احتمالی آمریکا نمیتوان حسابی باز کرد. روسیه در بهترین شرایط، تنها از حق وتوی خود در شورای امنیت سازمان ملل ممکن است بتواند استفاده کند تا مانع از آن شود که آمریکا یک ائتلاف بینالمللی علیه ایران تشکیل دهد و با تکیه بر قطعنامههای سازمان ملل متحد به اقدامات تجاوزکارانه علیه ایران مشروعیت ببخشد. در این زمینه، تجربه عراق و حمله یکجانبه آمریکا به این کشور و نوع واکنشی که تاکنون روسها نشان دادهاند داد بسیار قابل تأمل و بررسی است. همچنین ایران نمیتواند از روسیه، انتظار کمک نظامی داشته باشد، زیرا با واکنش شدید آمریکا روبهرو شده، روابط دو کشور به مخاطره خواهد افتاد. به نظر میرسد در شرایط کنونی هرچند روابط ایران و روسیه اهمیت دارد، اما نمیتواند نقش مؤثر و قاطعی در جلوگیری از تهاجم احتمالی آمریکا به ایران داشته باشد. بدین ترتیب و با عنایت به نامطمئن بودن یکی از بهترین گزینههای مورد توجه در خصوص مقابله با تهدیدهای آمریکا در دوره پس از یازدهم سپتامبر 2001، شایسته است تا تصمیمگیرندگان سیاست خارجی جمهوری اسلامی ایران، کلیه گزینههای موجود را با درایت و ظرافت مورد بررسی و توجه قرار دهند.