(روزنامه اعتماد – 1395/07/07- شماره 3636 – صفحه 7)
مهرماه ١٣٢٠ خورشيدي ٧٥ سال از تاسيس حزب توده گذشت
درباره تاريخ اعلام موجوديت حزب توده روايتهاي متفاوتي هست، براي مثال نورالدين كيانوري در كتاب خاطراتش ١٠ مهر ١٣٢٠ را روز اعلام رسمي تاسيس حزب توده ميخواند در حالي كه يرواند آبراهاميان در ايران بين دو انقلاب به نقل از خاطرات ايرج اسكندري در «زندگي من» ٧ مهر يعني ١٣ روز پس از استعفاي رضاشاه را زماني ميداند كه گروهي از ٥٣ نفر معروف تشكيل يك سازمان سياسي با عنوان بلندپروازانه حزب توده ايران را اعلام كردند. واقعيت امر آن است كه اختلافات درباره حزب توده تنها به اين مسائل جزيي ختم نميشود و داوريهايي درباره اين متشكلترين حزب سياسي و نحوه نقشآفريني آن در تاريخ معاصر ايران بسيار متفاوت و متضاد است، گاه پيرامون سطح تاثير اين حزب چنان با اغراق سخن گفته ميشود كه مشابه همان بحث معروف «انگليسيها»ي دايي جان ناپلئون است، بدين مضمون كه گفته ميشود حزب توده در عمق جان و تاروپود روشنفكري ايران ريشه دوانده است يا ريشه همه بدبختيها به «تودهاي» بودن روشنفكران و فعالان سياسي و «چپگروي» ناشي از آن بر ميگردد، عدهاي نيز حزب توده را از بنياد وابسته به شوروي سابق و دستنشانده آن ميخوانند كه كاري جز خيانت و وطنفروشي از آن برنميآمد.
از سوي ديگر نيز گروهي مسير تفريط ميپيمايند و با نفي همه خطاها و اشتباههاي ساختاري و خرد اين حزب، انتقادات را سوگيرانه و ناشي از بدخواهي يا بدفهمي معرفي ميكنند. رويكرد پژوهشي و بيطرفانه اما فراسوي اين رويكردهاي سياستزده ميكوشد واقعيت تشكيل اين حزب را در بستر تاريخي آن باز بنماياند و با اين كار پرتوي بر علل ناكامي اين حزب بتاباند، كاري كه محققاني چون آبراهاميان و مازيار بهروز در تحقيقات شان در اين زمينه صورت دادهاند. در جستار پيش رو بر اين اساس ميكوشيم نگاهي دوباره به تاريخچه تاسيس اين حزب و نخستين گامهاي آن بيندازيم و در پايان علل ناكامي اين حزب را به نقل از مازيار بهروز مرور كنيم.
متحد شويد
كارل ماركس در واپسين عبارات مانيفست كمونيسم به همراه انگلس نوشت: «كارگران چيزي براي از دست دادن ندارند جز زنجيرهايشان. آنها جهاني براي پيروزي دارند. كارگران جهان متحد شويد.» ايرج اسكندري، دبير اول حزب توده ايران و از اعضاي شاخص ٥٣ نفر و يكي از بنيانگذاران حزب توده ايران نيز در سخنرانياش در نخستين كنگره حزب كه در ١٣ شهريور ١٣٢٣ درنشريه رهبر منتشر شد، جملاتي گفت كه بيشباهت به مانيفست مذكور نبود: «هدف حزب توده متحد كردن تودهها،كارگران، دهقانان، تجار، صنعتگران و روشنفكران مترقي است. البته اين طبقات از نظر اقتصادي تفاوت دارند. مثلا در حالي كه كارگران چيزي غير از نيروي كار خود ندارند، صنعتگران كنترل ابزار توليدشان را در دست دارند و دهقانان هم قطعه زميني دارند يا در آرزوي به دست آوردن آن هستند. ولي در ايران معاصر، اين اختلاف تحتالشعاع مبارزه مشترك عليه امپرياليسم، زمينداران غايب، سرمايهداران استثمارگر و صاحبان چپاولگر صنايع قرار گرفته است. وظيفه ما متحد كردن طبقات استثمار شده و ايجاد حزبي متشكل از تودههاست.»
بدين منظور گروهي متشكل از ٢٧ نفر از اعضاي جوان ٥٣ نفر ماركسيست زنداني شده در سال ١٣١٦، با گردهمايي در تهران سليمان ميرزا اسكندري، شاهزاده قجري راديكال و محترم را به دبيركلي برگزيدند. «اسكندري كسي بود كه در انقلاب مشروطه جنگيد، در تشكيل فرقه دموكرات در مجلس دوم شركت داشت، كميته مقاومت ملي را در جنگ جهاني اول رهبري كرد و دبيركلي حزب اجتماعيون را از سال ١٣٠٠ تا زمان انحلال آن در سال ١٣٠٥ به عهده داشت.»
نورالدين كيانوري موسسين حزب را ٤ دسته ميخواند، نخست گروهي از ٥٣ نفر كه «تعدادشان خيلي زياد نبود»، دوم آن دسته «از عناصر ملي بودند و سابقه آزاديخواهي داشتند، مانند سليمان محسن اسكندري كه سابقه سوسياليست داشت و البته در دوره اول حكومت رضاخان به اشتباه وزير فرهنگ شد چون تصور ميكرد كه رضاخان مترقي و مردمي است و از توده مردم برخاسته است؛ علي اميرخيزي، كه از آزاديخواهان قديمي و از خانواده آزاديخواهي بود، پروين گنابادي كه نويسنده برجستهاي شد و عبدالحسين نوشين كه جزو هنرمندان درجه اول تئاتر بود. گروه سوم موسسين حزب، كمونيستهاي قديمي بودند كه قبل از ٥٣ نفر دستگير شده بودند و ١٠ سال در زندان بودهاند مثل اردشير آوانسيان و رضا روستا. گروه چهارم كساني بودند كه ايرج اسكندري و... ميخواستند آنها را به عنوان عناصر ملي جلب كنند. »
به گفته كيانوري اين گروه اخير «يا به كلي فاسد بودند، يا براي جاه و مقام به حزب توده روي آوردند. از گروه فاسدين عباس اسكندري، دايي ايرج اسكندري و محمد يزدي، برادر دكتر مرتضي يزدي را بايد نام برد. از گروه دوم، كه براي وزير شدن و وكيل شدن آمده بودند، بايد دكتر فريدون كشاورز را اسم برد. آدمهايي عجيب و غريب و به كلي قلابي هم دعوت شده بودند، مثل عبدالقدير آزاد.» البته در داوريهاي كيانوري بايد با دقت نگريست، او خود از چهرههاي خوشنام تاريخ سياسي ايران نيست و انتقادهاي بسياري به عملكرد و ديدگاههايش از سوي طيف گستردهاي از فعالان و پژوهشگران تاريخ معاصر صورت گرفته است. بسياري در قضاوتهاي او نسبت به وقايع و افراد ترديد كردهاند، برخي در بسياري موارد ادعاهاي او را صادقانه ندانستهاند و خودش را مشمول همان صفتهايي خواندهاند كه به ديگران نسبت ميداد.
اهداف حزب
حزب توده اگرچه از همان هسته اوليهاش به نحوي ميراثخوار و وارث ٥٣ نفر و حزب كمونيست ايران تلقي ميشد، اما از همان ابتدا چنان كه مازيار بهروز تاكيد ميكند، تمايل نداشتند خود را كمونيست بخوانند. ترس از علما، ممنوعيت هر گونه «مرام اشتراكي» در قانون اساسي كه از ١٣١٠ علم شده بود؛ جو ضد كمونيستي ناشي از تبليغات ٢٥ ساله حكومت، علاقه به جذب اصلاحطلبان، راديكالها و انقلابيون مترقي و درك اين واقعيت كه طبقه كارگر صنعتي هنوز بخش كوچكي از كل جمعيت را تشكيل ميدهد، از عللي هستند كه رهبران حزب از به كار بردن عنوان «كمونيست» براي خود پرهيز ميكردند. آبراهاميان البته دلايل پيچيدهتري نيز براي پرهيز از عنوان كمونيست برميشمرد، مثل اينكه «بنيانگذاران حزب توده نميخواستند مطيع رهبران كهنهكار آن سازمان شوند. ايشان اغلب جوان، تهراني و فارسي زبان بودند. روشنفكراني با تحصيلات دانشگاهي كه به واسطه جنبشهاي چپ اروپاي غربي به ماركسيسم گرويده بودند.» در حالي كه رهبران حزب كمونيست آذربايجاني و آذري زبان بودند، فعالان روشنفكر خودآموختهاي كه از طريق لنينيسم حزب بلشويك روسيه ماركسيست شده بودند. به همين دليل است كه بر خلاف تصور غلط محققان غربي، نبايد رهبران حزب توده را «همان پيشگامان كمونيستهاي كهنه كار خواند.»
در بدو امر نيز ٤ هدف اوليه و موقت نيز براي تشكيل حزب عنوان شد: «آزادي باقيمانده ٥٣ نفر؛ به رسميت شناخته حزب توده به عنوان سازماني قانوني؛ انتشار روزنامه؛ و تهيه و تدوين برنامهاي كه بر خلاف برنامههاي غيرمذهبي پيشين و بدون برانگيختن علما، امكان جذب دموكراتها، سوسياليستها و كمونيستهاي كهنهكار، ماركسيستهاي جوان و حتي غيرماركسيستهاي راديكال را فراهم كند.» چنان كه آبراهاميان مينويسد، در ٦ ماه بعدي اين اهداف تامين شد. «هنگامي كه دولت، در اواسط مهرماه، همه مخالفان زنداني شده در دوره رضاشاه را عفو كرد، باقيمانده ٥٣ نفر هم آزاد شدند. در اواسط بهمن ماه كه پليس اجازه داد تا حزب توده مجلس يادبودي براي سالگرد در گذشت تقي اراني، رهبر فقيد ٥٣ نفر برگزار كند در واقع شناسايي رسمي حزب هم حاصل شد.» خيلي زود حزب چندين روزنامه به نامهاي سياست (كه در دوره پيش از رضاشاه منتشر ميشد و دوباره مجوز گرفت)، مردم و جبهه آزادي منتشر كرد.
همچنين حزب توده در سوم اسفند ١٣٢٠ برنامه موقتي خود را منتشر كرد. «در اين برنامه بر لزوم محو آثار ديكتاتوري رضاشاه؛ حراست از قانون اساسي، آزاديهاي مدني و حقوق انساني؛ حمايت از حقوق همه شهروندان به ويژه حقوق تودهها؛ و همياري در مبارزه جهاني دموكراسي عليه وحشيگري فاشيسم؛ تاكيد شده بود.» مازيار بهروز درباره اهداف حزب تا پيش از سال ١٣٢٤ خورشيدي مينويسد: «سياست حزب توده تا پايان جنگ جهاني دوم (شهريور ١٣٢٤) در جهت ائتلاف با ايالات متحده و انگلستان بود و در ايران اين سياستها در جهت حفظ وضع موجود، يعني ائتلاف ضد فاشيستي بود.»
نخستينهاي حزب
بيشتر اعضاي نخستين گروه كادر رهبري حزب توده را روشنفكران نسل جوان فارسي زبان ساكن تهران تشكيل ميدادند، چهرههايي چون دكتر محمد بهرامي از اعضاي اصلي ٥٣ نفر و فرزند پزشكي برجسته اهل تهران، دكتر مرتضي يزدي از اعضاي ٥٣ نفر و استاد دانشگاه تهران و جراح شناخته شده فرزند يك واعظ تندروي يزدي كه در تهران متولد شد، ايرج اسكندري برادرزاده سليمان اسكندري و فرزند يحيي ميرزا اسكندري شاهزاده تندرو معروف كه در انقلاب مشروطه كشته شده بود، نورالدين الموتي حقوقدان برجسته، عبدالحسين نوشين كارگردان برجسته تئاتر كه در نوجواني به قيام كوتاهمدت كلنل تقيخان پسيان پيوست و بعد از تحصيل در دارالفنون از طريق بورس براي تحصيل در رشته تئاتر به فرانسه رفت، علي كباري، نصرتالله اعزازي، كارمند متوسط عضو كميته و شركتكننده در نخستين جنبش كارگري تهران، ابراهيم محضري از بازماندگان نخستين اتحاديههاي كارگري، رضا روستا مهمترين شخصيت در تاريخ جنبش كارگري ايران، دهقانزاده، فارغالتحصيل مدرسه كشاورزي رشت، دكتر فريدون كشاورز، تنها عضو بدون پيشينه كه استاد دانشكده پزشكي تهران، پدرش تاجري گيلاني و از فعالان انقلاب مشروطه بود. كشاورز تحصيلاتش را در دارالفنون آغاز كرده بود و در پاريس فارغالتحصيل شده بود، اردشير آوانسيان، تنها عضو غيرمسلمان كه سرپرستي جوانان حزب را بر عهده داشت.
دكتر رضا رادمنش، فيزيكدان فارغالتحصيل فرانسه و استاد دانشگاه تهران و از خانوادهاي زميندار در گيلان بود كه به نقل از گزارش بريتانيايي مذكور «روزنامه مردم را با شايستگي منتشر ميكند و حتي سرسختترين دشمنانش نيز او را فردي درستكار و بيتوجه به منافع شخصي ميدانند»، علي امير خيزي بعد از سليمان اسكندري دومين فرد مسن كميته كه پيشينه فعاليت طولاني داشت و بالاخره ضياء الموتي، كارمند متوسط وزارت راه در مازندران كه از اعضاي كهنه كار حزب سوسياليست بود.
آبراهاميان در مقام جمعبندي ويژگيهاي اعضاي حزب مينويسد: «بيشتر اعضاي نخستين گروه كادر رهبري حزب توده را روشنفكران نسل جوان فارسيزبان ساكن تهران تشكيل ميدادند. اگر سليمان اسكندري را استثنا كنيم، سن متوسط اعضاي اين كميته به سيوهفت ميرسيد. اين پانزده نفر از يك كارمند عاليرتبه بازنشسته، يك قاضي، سه استاد دانشگاه، يك پزشك، يك حقوقدان، يك كارگردان تئاتر، دو آموزگار سابق، سه كارمند متوسط، يك داروساز و يك كارگر كارخانه تشكيل ميشدند. تنها چهار نفر از اين گروه از اشراف لقبدار، زمينداران ثروتمند و تجار متمول بودند. در بين اعضاي گروه، شش نفر داراي تحصيلات عالي از اروپاي غربي، دو نفر از تهران و دو نفر از اتحاد شوروي بودند. هشت نفر از اين افراد در تهران، سه نفر در گيلان، سه نفر در آذربايجان و يك نفر در خراسان به دنيا آمده بودند. از اين ١٥ نفر، ٨ عضو يا همكار نزديك ٥٣ نفر بودند؛ سه نفر اغلب در احزاب دموكرات و سوسياليست فعاليت داشتند؛ و سه نفر ديگر هم از اعضاي برجسته بخش جوانان حزب منحله كمونيست بودند.»
از موفقيتهاي اوليه تا نخستين سرشكستگي
حزب توده پس از نخستين كنفرانس تهران، به سرعت در استانهاي ديگر به ويژه سازمان خود را در شهرهاي شمالي و كارخانههاي نساجي اصفهان گسترش داد. اين حزب در برخي نواحي سازمانهاي موجود را جذب كرد و در برخي مناطق ديگر هم، سازمانهاي جديدي به وجود آورد. مثلا در مشهد حزب توده با ادغام دو گروه، يك شاخه حزبي تشكيل داد. به گفته مقامات انگليسي «در تابستان ١٣٢٢ كه انتخابات مجلس چهاردهم آغاز ميشد، حزب توده تنها حزبي بود كه سياستي قاطع و روشن، ساختاري منسجم و سازماني فراگير داشت.» حزب همچنين ٦ روزنامه اصلي منتشر ميكرد: رهبر، مردم و رزم در تهران؛ راستي در مشهد؛ آذربايجان در تبريز و جودت در اردبيل. قدرت و گسترش حزب در شمال كشور اولا به دليل تاريخ راديكال، ثانيا نزديكي شوروي، ثالثا كارخانههاي تازه تاسيس در تهران و مازندران بود، در حالي كه ضعف نسبي آن در جنوب به دليل حضور انگليس و مهمتر از آن بيميلي خود حزب به اعمال نفوذ در تاسيسات نفتي بود كه محصول آن براي ادامه جنگ با متحدين ضرورت حياتي داشت.
حضور مقتدر حزب در انتخابات، سازماندهي تشكلهاي كارگري، فعاليت در حوزه عمومي همه از شاخصههاي فعاليت حزب توده تا پيش از ماجراي نفت شمال است. همين موفقيتهاست كه سبب ميشود بسياري از روشنفكران و نيروهاي جوان به حزب بپيوندند يا از آن حمايت كنند، حضور چهرههايي جوان گوياي اين امر است، افرادي چون پروين گنابادي پژوهشگر برجسته ادبيات، احسان طبري چهره جوان و نظريه پرداز بعدي حزب، حسين جودت استاد جوان فيزيك، خليل ملكي روشنفكر تحصيلكرده آلمان و از اعضاي جوان ٥٣ نفر و نورالدين كيانوري نظريهپرداز ديگر حزب كه بعدها دبير اول حزب شد و استاد معماري دانشگاه معماري دانشگاه تهران بود.
با اين همه وقايع مربوط به نفت شمال نخستين آوردگاهي بود كه حزب توده از آن سربلند بيرون نيامد و جديترين ترديدها را راجع به صداقت و استقلالش در ميان هواداران و ديگر ناظران پديد آورد. بدينترتيب كه در ماجراي غائله آذربايجان و تقاضاي نامشروع شوروي از ايران براي دريافت امتياز نفت شمال حزب توده به دفاع از شوروي و حمايت از فرقه جداييطلب پيشهوري برخاست. امري كه در نهايت با پيروزي دولت قوام و شكست فرقه دموكرات به سرشكستگي حزب منجر شد. «اين واقعه باعث شد كه بسياري از اعضاي حزب كه در جريان امتياز نفت شمال از سياست حزب دل آزرده بودند از آن جدا شدند و جرياني به نام انشعاب را به رهبري خليل ملكي پيش آوردند. حزب پس از شكست فرقه آذربايجان دست به تغييراتي در ساختار خود زد و سه دبير اول حزب جاي خود رابه يك هيات هفت نفري دادند كه وظيفهاش رهبري حزب تا زمان تشكيل كنگره دوم حزب بود و رهبران حزب همچون اردشير آوانسيان، عبدالصمد كامبخش، احسان طبري و ايرج اسكندري از ايران به مسكو رفتند.»
رابطه با شوروي
در واقع درباره رابطه حزب توده با شوروي بحثهاي متنوعي صورت گرفته است. عدهاي از سرسپردگي مستقيم اعضاي اصلي اين حزب از شوروي سخن ميگويند، در حالي كه بسياري معتقدند اين رابطه اين اندازه مستقيم و مشخص نبوده است، اگرچه نميتوان از مداخلات آشكار و پنهان حزب كمونيسم شوروي در سياستگذاريها و برنامهريزيهاي حزب توده چشم پوشيد. به تعبير مازيار بهروز حزب توده همواره كوشيده چنين وانمود كند كه مناسباتش با شوروي از نوع مناسبات انترناسيوناليستي دو حزب برادر بوده است. در حالي كه مخالفان همواره ادعا كردهاند كه حزب توده بيش از آنكه يك حزب مستقل سياسي ملي باشد، يك شبكه جاسوسي براي شوروي بوده است. همچنين برخي از رهبران حزب كه پيش از فروپاشي آن در دهه ٦٠ از آن جدا شده بودند، ادعا ميكنند كه اين حزب هميشه به خواستهاي شوروي عمل ميكرده است. گروههاي مستقل ماركسيستي نيز استدلال ميكردند كه وابستگي حزب توده به شوروي، اين حزب را مجبور ميساخت، منافع شوروي را بر منافع كارگران ايران مقدم بشمارد.
حزب غيرقانوني اعلام شد
ضربه مهم ديگري كه در سالهاي آغازين حيات حزب توده را با مخاطره مواجه ساخت، قضيه ترور محمد رضا شاه در ٢٧ بهمن ماه ١٣٢٧ بود. «كنگره دوم حزب در سال ١٣٢٧در تهران آغاز به كار كرد. دبيران حزب و گروهها و كميتههاي داخلي حزب انتخاب شدند اما در اين زمان دربار كه درصدد افزايش قدرت خود بود، به دنبال بهانهاي براي محدود كردن فعاليتهاي حزب توده بود. اين بهانه را سوءقصد به جان محمدرضا پهلوي توسط ناصر فخرآرايي عضو سابق حزب در محوطه دانشگاه تهران فراهم كرد. بعد از اين اقدام حزب از سوي حكومت غيرقانوني اعلام شد و از اين پس فعاليت مخفيانه خود را آغاز كرد. رهبران و اعضاي حزب دستگير و محاكمه شدند و سه تن آنها رضا رادمنش و احسان طبري و فريدون كشاورز مخفيانه از كشور خارج و به مسكو پناه بردند. حزب پيش از سوء قصد به جان محمدرضا پهلوي سابقه ترور محمد مسعود مدير روزنامه مرد امروز را در پرونده خود داشت. رهبران حزب توده با كمك اعضاي سازمان افسري اين حزب در سال ١٣٢٩ موفق به فرار از زندان قصر شدند و به فعاليت مخفي خود ادامه دادند.»
حزب ناكام
چنان كه در مقدمه آمد، حزب توده را منسجمترين و قدرتمندترين حزب سياسي در تاريخ سياسي ايران خواندهاند. با اين همه اين حزب در مهمترين كارزارهاي سياسي ناكام بود. چنان كه آمد حزب توده بعد از غيرقانوني اعلام شدن در بهمن ١٣٢٧ همچنان به فعاليت خود ادامه داد و به ويژه در ماجراي نهضت ملي نقشي پر رنگ داشت. مجال حاضر فرصت بررسي نقشآفريني حزب توده در نهضت ملي شدن نفت نيست و در نوبتهاي پيشين (ويژه نامه سياستنامه اعتماد در ٢٨ مرداد ١٣٩٤) در اين زمينه به تفصيل سخن رفته است. به طور كلي ميتوان علل ناكامي اين حزب را همسو با مازيار بهروز چنين دستهبندي كرد: عوامل عمومي كه در ناكامي همه سازمانها و گروههاي چپ در ايران موثر بودند مثل موقعيت جغرافياي سياسي ايران و رقابت قدرتهاي بزرگ، ساختار طبقاتي جامعه ايران، سركوب شديد از سوي حكومتها، ناتواني چپ از درك و سازگاري ويژگيهاي دروني جامعه ايران، شكاف ميان زبان روشنفكري و خواستهاي مردمي، فقدان تحمل و مدارا در يك جامعه استبداد زده كه ماركسيستها را نيز به خود مبتلا كرده بود، جناحبنديها، اختلافات و رقابتهاي شخصي و گروهي و عوامل خاص همچون وابستگي سياسي، ايدئولوژيك و در نهايت عملي حزب توده به شوروي و ضعف تئوريك.
همچنين ميتوان عوامل ساختاري نيز براي شكست چپ در ايران بر شمرد، مثل ناكامي چپ در ايجاد ارتباط و جلب طبقه كارگر، استالينيسم كه «تقريبا اكثريت قريب به اتفاق گروههاي ماركسيست ايراني را به خود مبتلا كرده بود و با عدم اعتقاد و پايبندي به دموكراسي و كاربرد شيوههاي غيردموكراتيك در مناسبات درون حزبي و بين حزبي تا حد تصفيه خونين مخالفان پيش ميرفت.» و در نهايت فقر فلسفه به اين معنا كه « درك سازمانهاي ماركسيستي در ايران از ماركسيسم، جزم انديشانه، قالبي و همراه با الگوبرداري ساده انديشانه از روايتهاي ديگران (مثلا روايتهاي روسي و چيني) از ماركسيم بود و در ميان اين سازمانها تفكر خلاقانه و شناخت عميق شرايط جامعه ايران، كمتر به چشم ميخورد.»
http://etemadnewspaper.ir/?News_Id=55742
ش.د9502265