دکتر شریعتی خوب دریافته بود که از میان نسل جوان زن ایرانی، هستند کسانی که میخواهند شخصیت خویش را از قالبهای کهن و موروثی زن سنتی و همچنین از شکلهای تحمیلی و تقلیدی زن متجدد غربی نجات بخشند، اما مشکلشان این است که فاقد الگوی زن مسلمان مترقی و متعالی هستند و نمیدانند که خود را چگونه و بر طبق کدام الگو و سمبل زن مسلمان مترقی، نوع زندگیشان را انتخاب نموده و بسازند. از اینرو، گفتار فاطمه، فاطمه است پاسخی است که دکتر شریعتی به این سوال و نیاز زن جوان ایرانی میدهد. او در این باره میگوید. «...بر آن شدم که به این سوال مقدر که امروزه به شدت در جامعه ما مطرح است جواب بگویم که: زنانی که در قالبهای سنتی قدیم ماندهاند، مسألهای برایشان مطرح نیست و زنانی که قالبهای وارداتی جدید را پذیرفتهاند مسأله برایشان حل شده است. اما، در میان این دو نوع «زنان قالبی»، آنهایی که نه میتوانند آن شکل قدیم موروثی را تحمل کنند و نه به این شکل تحمیلی تسلیم شوند، چه باید بکنند؟ اینان میخواهند خود را انتخاب کنند. خود را بسازند الگو میخواهند، نمونه ایدهآل. برای اینان مسأله «چگونه شدن» مطرح است. فاطمه(س) با «بودن» خویش پاسخ به این پرسش است.»(2)
اما چگونه؟
دکتر شریعتی در جواب میگوید که اگر سیمای فاطمه را بتوانیم از سنتهای کهنه موروثی و از تعصبات منحط و از خرافات و دروغپردازیها بزداییم و چهره حقیقیاش را آنطور که بوده واقعیت داشته بشناسانیم آنوقت الگو و سمبل بودن حضرت فاطمه برای هر انسان وفادار به ارزشهای انسانی، قابل پذیرش، خواهد بود. والا، اگر در این راه موفق نشویم آن وقت است که خواهیم دید الگوهای زن متجدد اروپایی، زنان جوان ما را به سوی خویش خواهد کشانید. «...چهره فاطمه چهرهای است که اگر درست ترسیم شود آنچنان که واقعاً بوده، آنچنان که واقعاً میاندیشیده، سخن میگفته، زندگی میکرده، آنچنان که در مسجد نقش داشته، در شهر نقش داشته، در خانه نقش دیگری داشته،... آنچنانکه بوده، همه در ابعاد بزرگ ماوراء ماوراءاش برای این نسل تصویر و معرفی شود، نه تنها مسلمان بلکه هر انسان دوستی که وفادار به ارزشهای انسانی و معتقد به آزادی حقیقی است، انسان است و زن است و آن را به عنوان بزرگترین الگو برای پیروی امروز خواهد پذیرفت.»(3)
بنابراین دکتر شریعتی برای رسیدن بدین منظور، برای زنان ایرانی سه راه اساسی و یا به تعبیری سه شیوه در نظر میگیرد و به ارزیابی و تحلیل هر یک از این شیوهها میپردازد که عبارتند از: 1- شیوه سنتی 2- شیوه زن متجدد اروپایی
3-شیوه فاطمه(س)
1-شیوه سنتی:
در این شیوه دکتر شریعتی ابتدا به کلمه «سنت» اشاره میکند و منظور از آن را سنت اسلام یا سنت پیامبر نمیداند بلکه شیوهای میداند برخلاف مذهب راستین، که یک نوع پیوستگیها و خصوصیات ملی و تاریخی است که مردم سعی دارند آنها را با عنصر ایمان ارتباط دهند و بر آن سنت پیامبر نام دهند. از این رو، زن سنتی در این شیوه به معنای زن اسلامی و مذهبی نیست. به عقیده وی از مشخصات بارز این شیوه این است که زن سنتی در خانه پدر متولد میشود و بعد بزرگ شده و پس از آنکه به سن بلوغ میرسد، بیآنکه هوایی بخورد، در ازای مبلغی که میان فروشنده (پدر) و خریدار (شوهر) توافق میشود به خانه شوهرش نقل مکان میکند و آنچه که در این نقل مکان باعث تعجب است این که زن در این شیوه موجودی میگردد که تغییر اسم میدهد یعنی نام فامیلیاش را از دست میدهد، به عبارتی دیگر شوهر جانشین پدرش میگردد و این یعنی «...زن خود هیچ نیست، خود ذاتی ندارد، اسم معنی است و موجودی بیمعنی، قائم به غیر، تا خانه والدین است، با نام پدر- صاحب قدیمیش- زندگی میکند و چون به خانه شوهرش میآید، نام مردی دیگر، صاحب جدیدش، او را مشخص میکند و خود اعتبار و ارزش «نام داشتن» را ندارد.»(4)
زن در این شیوه نمیتواند به دنبال سواد و کتاب و مجالس و محافل عمومی برود. زیرا زن باید «پردهنشین» باشد و از این شعار اساسی اسلام که «تحصیل علم بر زن و مرد مسلمان واجب است» محروم میماند زیرا اگر زن سواد داشته باشد به نامحرم نامه خواهد نوشت و کار اصلیشان در خانه، عبارت است از تولید بچه و بزرگ کردن آنها و رخت شستن و غذا پختن و... و در جامعه به قول دکتر نقششان تولید اشک است. بدین معنی که زنان فقط میتوانند در جامعه در فعالیتهایی چون روضهخوانی و سفره انداختن شرکت کنند که هدف از آنها تنها، گریستن و بر سر و روی زدن و شیون و زاری کردن است.
دکتر در ارزیابی این شیوه میگوید که زن سنتی موجودی است ضعیف، ذلیل، خوار که حتی شوهرانشان از بردن نام آنها اظهار شرمندگی میکنند. «...او را ضعیفه، پاشکسته، کنیز شوهر، مادر بچهها و حتی «بیادبی»، «منزل» و «بز»... لقب دادیم و خلقت او را از انسان جدا کردیم.»(5)
زن در این شیوه به گرفتاری میماند که در دام تارهای عنکبوتی گرفتار گردید و در آن «پردهنشین، به نام مذهب اسلام و به نام سنت و به نام تشبه به فاطمه» تقوی و عفت زن سنتی را حفظ میکنند، اما نه به عنوان اینکه انسان است و موجودی با شعور و اراده، بلکه او را حیوان وحشیای تلقی میکنند که تربیت بردار نیست. اهلی نمیشود تنها راه نگهداریش قفس است و زنجیر، عفت او شبنمی است که تا آفتاب ببینند میپرد. زن به زندانیای میماند که نه به مدرسه راه دارد و نه به کتابخانه و نه به جامعه. از اینرو، چنین زنانی نمیتوانند همچون مردان در جامعه نقش مثبت و فعالی داشته باشند و همچنین شایستگی آن را ندارند که پرورشدهنده نسل فردا باشد. «...نمیدانم چگونه کسی که خودش ناقص و نامستعد است و یک تخته کم دارد و از نعمت سواد و کتاب و تعلیم و تربیت و تفکر و فرهنگ و تمدن و تربیت اجتماعی محروم است شایستگی آن را دارد که پرورشدهنده نسل فردا باشد؟»(6)
2-شیوه زن متجدد اروپایی:
دکتر شریعتی در توصیف انتخاب این شیوه از سوی زنان ایرانی، ابتدا به طور مفصل موقعیت و اوضاع اجتماعی ایران معاصر و همچنین تحولات تاریخی و فرهنگی در شرق و غرب را مورد بحث و بررسی قرار میدهد و نتیجه میگیرد که ریشه پیدایش زن متجدد اروپایی که خود را از هرگونه تعهد و مسئولیتی انسانی آزاد کرده، نتیجه خشونت و ممنوعیتهایی است که کلیسا در قرون وسطی در حقوق زنان اعمال نموده است. «...همین زن اروپایی که ما میشناسیم، زن عصر جدید، خودش زاییده و نطفه بسته قرون وسطی است، عکسالعمل خشونتهای ضدانسانی و مرتجعانه کشیشهایی که در قرون وسطی، به نام مسیح و مذهب، زن را تقبیح کردند و ذلیل و محبوس و بردهاش ساختند و حتی منفور خدا نشانش دادند و عامل فساد و حتی مجرم اصلی در افتادن آدم از بهشت به زمین.»(7)
به عقیده وی، پس از رنسانس که در همه پدیدهها تحول و انقلاب روی داد، به وضعیت زن در جامعه و همچنین به وضعیت زن در برابر مرد، آثار انقلابی ریشهداری گذاشت و باعث شد که به ارزشها و مقدسات زن که قبل از آن به چشم ارزشهای ماوراء عقلی و فضائل خدایی مینگریستند با بینش منطقی دکارتی نگاه کنند و زن را همچون اشیاء مادی مورد تجزیه تحلیل قرار دهند و نتیجه این نوع بینش این شد که زن بسیاری از ارزشهای مقدس خویش را از دست داد و تبدیل به کالایی شد که به میزان جاذبه جنسیاش ارزش دارد.
اما در شرق؟
به عقیده دکتر شریعتی اروپایی به شرق که آمد قبل از آنکه الگوهای زن متجدد خویش را به زنان شرقی ارائه دهد، کاری که کرد این بود که او را از مذهبش، از نژادش، از گذشته و تاریخش و از تمدن و فرهنگش، تخلیه کرد و او را همچون ظرفی توخالی نمود تا هر چه که دلش خواست در آن بریزد. «...با مغز و روح شرقی دارند چنین میکنند که وقتی درونی خالی داشت و بیایمان به هر چیز و بیهیچ شناختی، نتوانست به چیزی تکیه کند و صاحب افتخاری نبود و حماسهای نمیشناخت و گذشتهاش را ننگین و بیارزش میدانست و مذهبش را پوچ و خرافی و معنویتش را کهنگی و ارتجاعی و زندگیش را زشت و منفور و خودش را، نژادش را و معنویتش را، یا نشناخت و یا بد شناخت، به چه صورتی در میآید؟ به صورت مشکی خالی و تشنه و نیازمند فرمان استعمار که هر چه میخواهد به درونش بریزد و به هر ترتیب که اراده کند به غارتش بپردازد.»(8)
بعد از آنکه اروپایی، زن شرقی را از همه چیزش برید، آن وقت است که الگوهای تحمیلی خویش را به جای الگوهای اصیل زنان شرقی قالب میکند و در این قالبریزی سعی میکند که ما را از زنان مترقی اروپایی بیخبر نگه دارد و به جای آنها اکثراً زنان بدکاره و فاسد و بیشخصیت را به ما بشناساند که الگو بودن آنها مونتاژ خود ما باشد.
شریعتی میخواهد به زنان ایرانی بفهماند که تصویری که مجلات «زن روز» و «اطلاعات بانوان» از زن اروپایی ارائه میدهد. چهره و تصویر ساختگی است که تنها تمایلات اقلیت کوچکی از عیاشان و مجلات سینمایی را ارائه میدهد. او برای اثبات سخنش از نمونههای منفی چهرههای زن اروپایی که زنان ایرانی از طریق مجلات و سینما و تلویزیون با آنها آشنایی دارند، نام میبرد: نظیر «توئیگی» که به عنوان آخرین مظهر ایدهآل زن متمدن معرفی شد و یا از نماینده زن اروپا «ژاکلین اوناسیس» که با پول همه چیزش را معامله میکند و «بب» و ملکه ماناکو و زنان هفت تیرکش پیرامون جیمزباند و همچنین از پرنسیس گریس و بریژت باردو.
وی میگوید: اروپایی کاری کرده که ما ایرانیان فقط حق داریم چنین چهرههای منفی را بشناسیم و ما را از شناختن چهرههای مثبت و مترقی زن اروپایی محروم کردهاند. «... یک بار ندیدم که از دانشگاه کمبریج، یا سوربن یا هاروارد عکسی بردارند و بگویند که دختران دانشجو چگونه میآیند و چگونه میروند، چگونه در کتابخانهها بر روی نسخههای قرنهای 14 و 15 و الواحی که از 2500 تا 3000 سال پیش در چین پیدا شده، یا روی نسخهای از قرآن، یک نسخهای از کتب خطی لاتین یونانی و میخی و سانسکریت، از صبح تا شب خم میشوند.»(9)
دکتر برای شناساندن الگوهای خوب و مثبت به زنان ایرانی، نمونههایی از زنان مثبت و مترقی غربی را نام میبرد که اکثراً از دانشمندان و فعالان اجتماعی و سیاسی میباشند. برای مثال به مادر و دختری اشاره میکند که در مناطق دورافتاده صحرایی روی سیستم ارتباطات میان مورچهها مطالعه میکنند. از «مادام گواشن» نام میبرد که تمام عمرش را صرف تحقیق در فلسفه اسلامی، تصحیح ترجمهها بر اساس شناختن از منابع یونانی کرد. همچنین به خانم «دولاویدا» اسلامشناس ایتالیایی اشاره میکند که روی آثار ابنسینا کار میکند. از «مادام کوری» و نیز «مادام دلاشاپل» زن سوئدی نام میبرد که به نحو گستردهای روی زندگی حضرت علی کارکرده و به انتشار نهجالبلاغه دست زده است. از خانم «میشن» یک جنگجوی مقاوم فرانسوی که علیرغم یهودی بودنش از قضیه فلسطین حمایت میکند و همچنین از «آنجلادیویس» و زنان فعال ایرلندی یاد میکند.
در ادامه دکتر به بیان این نکته میپردازد که زنان ایرانیای که از الگوهای منفی غربی برای خویش تصویری از زن خوب و متجدد اروپایی را ترسیم میکنند و از آنها تقلید میکنند عمدتاً زنان و دختران طبقه بالای جامعه شهری هستند زیرا اینها به دلیل داشتن امکانات و وسایل ارتباط جمعی، امکان بیشتری دارند تا از این شیوه تقلید کنند. در حالیکه زنان متوسط و پایین شهری و همچنین زنان روستایی به دلیل فقدان امکانات رفاهی و همچنین به علت قید و بندهای مذهبی و خانوادگی و اجتماعی محیط زندگی خویش نمیتوانند از الگوهای غربی پیروی و تقلید کنند.
دکتر میگوید: زنانی که از این الگوهای منفی تقلید میکنند، در جامعه خویش به زن «هیچ و پوچ» تبدیل میشوند که زن هیچ و پوچ نه همچون زن سنتی است که به کار خانهداری و بچهداری و دامداری و زراعت میخورد و نه همچون زن متجدد اروپایی است که از همه چیز آزاد و میتواند به هر کاری که دلش خواست، بپردازد. زن هیچ و پوچ، زنی است که کار نمیکند زیرا پول دارد و برایش کلفت گرفتهاند، بچه را شیر نمیدهد و تر و خشک نمیکند چون دایه دارد، رخت نمیشوید چون ماشین رختشویی دارد،... اینها به عقیده شریعتی زنانی هستند که هیچ کاری بلد نیستند و تنها، کارشان مصرف است و مصرف.
به عقیده وی زن در این نوع زندگی «... در یک نوع «پوچی و عبث مرفه» زندگی میکند، نه هدفی نه مسئولیتی، نه فلسفه زندگیای، نه معنای بودنی... پول دارد و درد ندارد و هیچ مایهی خلاء عمرش را، شبها و روزهای مکرر خانهاش را پر نمیکند.»(10)
اما دختران جوان این زنان نمیتوانند در این حالت زندگی کنند زیرا آنها میبینند که این نوع سنتها، آنها را در عصر بوق نگه میدارد و به آنها هیچ نوع آگاهی و شناخت در مورد کتاب و ترجمه و رمان و آثار ادبی و هنری و دانش و پیشرفت جهانی امروزی نمیدهند. از اینرو، دختران جوان از این حالت که نوعی پوچی و بیهودگی است میرمند و میخواهند به جایی بگریزند که به فلسفه وجودشان معنایی دهند. پس «...برای اینهاست که چگونه باید شد مطرح است که نه میخواهند «چنان» بمانند و نه میخواهند «چنین» بشوند و نمیتوانند، بیاراده و انتخاب، تسلیم هر چه بود و هست بشوند. اینها الگو میخواهند؟ کی؟»(11)
3-شیوه فاطمه(س):
دکتر در پرداختن بدین شیوه، برای نمایاندن چهره حقیقی فاطمه، مطالب افسانهای و معجزه گونهای را که درباره فاطمه در طول تاریخ، فراوان است به کنار میگذارد و در این باره از مطالب و تحقیقات نویسندگانی چون پرفسور لویی ماسینیون و خانم دکتر بنتالشاطی دانشمند معاصر عرب یاد میکند.
وی در ابتداء پرداختنش بدین شیوه، به تحلیل وضعیت زن در جامعه قبل از فاطمه میپردازد، که در آن، ارزش هر پدری و هر خانوادهای به «پسر» بود. زیرا «...پسر نه تنها عامل کسب ثروت و دستیار پدر و حامی خانواده و در جنگلهای قبایلی افتخارآفرین پدر و خاندان قبیله بود، وارث همه مفاخر اجدادی و حامل ارزشهای نژادی و ادامه موجودیت اجتماعی و معنوی خانواده پس از مرگ پدر بود.»(12)
اما دختران همچون «عورتینهای» کل بر خانواده و همچون لنگه کفشی که به پای مرغ میبندند، جنگجو را از پرواز سبکبال و یورش برفراز خیمهها و قلعههای دشمن مانع میشود. در آخر هم طعمه دیگران است و مزرعهای است که بیگانه در آن میکارد و میدرود. از اینرو، زنده به گور کردن دختران بعد از تولد، عملی مرسوم بود تا اعراب شرافت خویش را در سایه این عمل حفظ مینمودند. با توجه به وضعیت این گونه زن قبل از تولد فاطمه، که دختر بودن ننگی بود. همه در انتظار این بودند که از خانه محمد (ص) و خدیجه نیز- خانوادهای که انتظار میرفت آبرو و حیثیت و شرف عبدالمطلب بار دیگر از آن بدرخشد- پسرانی برومند بیرون آیند و به خاندان عبدالمطلب و خانواده محمد قدرت و اعتبار بخشند. اما «...در چنین محیطی و زمانی است که تقدیر در پس پرده غیب، دستاندر کار بر هم زدن همه چیز است و پنهانی بر آن است تا در این مرداب آرام و متعفن زندگی و زمان، انقلابی ریشه برانداز و آفریننده بر پا کند و طوفانی برانگیزاند. ناگهان نقشهای شگفت، شیرین اما دشواری را طرح میکند و آن تولد فاطمه است.»(13)
دکتر این موقعیت ویژه فاطمه را مقدمهای برای موضوع بهبود نقش زن در اسلام میداند. در ضمن یادآور میشود که یک چنین دیدگاه مثبتی نسبت به یک زن در جامعه بتپرست عربستان یک دیدگاه انقلابی بود و قبلاً نیز در سنت ابراهیم سابقه داشته است، زیرا هاجر، به عنوان یک زن، اولین شخصی بود که به افتخار دفن در خانه کعبه نائل آمد. بعد از این مطلب، به دوران کودکی فاطمه اشاره میکند و به نحوی جالب به بیان این نکته میپردازد که پیامبر در آن زمان که در کوچه و بازار به ابلاغ رسالتش میپرداخت و همیشه مورد استهزاء و دشنام قرار میگرفت، فاطمه در همه این جریانها حضور داشت و همه این وقایع تلخ را با صبر و شکیبایی تحمل میکرد و همچنین وی به وضع فلاکتبار فاطمه و ایمان آورندگان به پیامبر در طول دوران بایکوت قریش در شعب ابیطالب، میپردازد و در آن نشان میدهد که فاطمه در طول آن مدت در برابر همه گونه خطرات ایستادگی کرد و همه بلاها و مصیبتها و گرفتاریها را به جان خرید تا اینکه «مردم، که همیشه این دختربچه لاغراندام و ضعیف را در کنار پدر قهرمان و تنهایش میدیدند که چگونه طفل، پدر را پرستاری میکند و مینوازد و در سختیها با وجودش، سخنش و رفتار معصومانه مهربانش او را تسلی میبخشد به او لقب دادند: که امابیها، مام پدرش.»(14)
معنی این سخن آن موقع فهمیده میشود که پیامبر با فوت ابوطالب در بیرون خانه تنها مانده بود و با فوت خدیجه در خانه و همچنین با شوهر دادن دختران خویش که بزرگتر از فاطمه بودند. پیامبر به راستی تنها مانده بود و فاطمه تنها کسی بود که برای پیامبر باقی مانده بود، تا به قول دکتر با دستهای کوچکش پدر قهرمان و تنهایش را همچون مادری مهربان، نوازش دهد.
ازدواج فاطمه با علی، مورد دیگری است که شریعتی در ادامه گفتار خویش بدان پرداخته است. به عقیده دکتر فصل دوم زندگی فاطمه از این مرحله شروع میشود که فاطمه از میان خواستگارانش تنها علی را انتخاب میکند. علی کیست؟ علی «...پسری است که از کودکی در خانه محمد بزرگ شده و سراسر جوانیش را در راه مبارزه و عقیده گذرانده است و فرصت آن را نیافته که چیزی بیندوزد. چیزی به دست آورد. او در این دنیا جز فداکاریهایی که در راه محمد و ایمان محمد کرده است هیچ سرمایهای ندارد. سرمایه؟ نه، حتی یک خانه، اثاث یک زندگی فقیرانه، هیچ.»(15) و فاطمه نیز در این ازدواج صورت جهیزیهاش عبارت از یک دستاس، یک کاسه چوبی، یک زیلو و دیگر هیچ. شریعتی میگوید فاطمه این چنین زندگی تازهاش را آغاز کرد که تنها اثاثه و زینتش عشق است و فقر.
بعد شریعتی مواردی از این زندگی تازه فاطمه را بیان میکند که برای زنان مسلمان اهمیت زیادی دارند یک مورد اینکه، فاطمه در خانه پدرش سختیهایی داشت که با آمدن به خانه علی، نه تنها که آن سختیها کاهش نیافت بلکه دو چندان هم شد. تا جایی که این سختیها برای فاطمه تحملناپذیر شد. فاطمه از روی ناچاری به پیشنهاد علی به پیش پیامبر رفت تا از پیامبر درخواست کنیزی از اسیران را کند، که پیامبر در پیشنهاد فاطمه، بیدرنگ و قاطع پاسخ میدهد: «...نه به خدا، اسیر جنگ را به شما نمیبخشم که شکم اهل صفه را گرسنه بگذارم و چیزی نیابم که به آنان بدهم. فقط میفروشم و با پول آن به گرسنگان صفه میرسم.»(16)
شریعتی میگوید فاطمه از شنیدن این سخن پیامبر «یک بار دیگر اینچنین درس گرفت. یک بار دیگر، با ضربهای نرم، که تاعمق هستیاش را خبر کرد آموخت که او فاطمه است!»(17)
این درس برای فاطمه، نه درس «دانش» است، بلکه درس «شدن» است.
مورد دیگر که به شخصیت مستقل فاطمه مربوط میشود. این است که روزی پیامبر به فاطمه نصیحت میکند که «فاطمه کار کن، که فردا، من هیچ کاری برای تو نمیتوانم کرد.» به عقیده شریعتی از این سخن پیامبر چنین استنباط میشود که، فاطمه باید خودش فاطمه شود. والا دختر محمد بودن آنجا به کارش نمیآید. فاطمه باید خودش، خودش را دگرگون سازد. والا هیچ کس قادر نخواهد بود که او را دگرگون نماید. از این عبارات میتوان دیدگاه شریعتی را در مورد شفاعت در اسلام که عامل کسب «شایستگی نجات» است نه، وسیله «نجات ناشایسته» فهمید که میگوید: «...شفاعت یعنی این، نه تقلب در امتحان، پارتی بازی و قوم و خویش پایی و باندبازی در محاسبه حق و عدل خدا و دست بردن در «نامه اعمال» وارد کردن اطرافیان از دیوار یا از درهای مخفی به بهشت.»(18)
در ادامه گفتار، به نقش فاطمه بعد از رحلت پیامبر اشاره میکند که ناگهان بعد از رحلت همه چیز دگرگون میشود. چهرهها عوض میشود. دوست، دشمن میشود. برادر، بیگانه میشود و سیاست به جانشین صداقت نصب میشود و «...دستهای برادران که با پیمان «مواخات» یکدیگر را میفشردند، از هم دور میشوند و خویشاوندان به هم نزدیک، شیخوخیت و اشرافیت، در کنار تن بیجان رسول خدا و پیامبر امی مردم، جان دوباره میگیرند.»(19)
علی که دست به کار غسل و کفن پیغمبر بود و بر تن او آب میریخت و بر جان خویش آتش، درست در همین هنگام، ابوبکر را در سقیفه به جای علی خلیفه انتخاب میکنند و در این زمان است که هیچ دلی قادر نیست بفهمد که اکنون، رنج با جان حساس و آگاه فاطمه چه میکند اما فاطمه یک زن خانهنشین بیآگاه نیست، فاطمه راه رفتن را در مبارزه آموخته است و سخن گفتن را در تبلیغ و کودکی را در مهد طوفان نهضت برآورده و جوانی را در کوره سیاست زمانش گداخته است او یک زن مسلمان است. زنی که عفت اخلاقی او را از مسئولیت اجتماعی مبری نمیکند. از اینرو از اولین ساعات تعیین ابوبکر، خانه فاطمه، کانون خطر میشود، علی با چند تن از بنیهاشم و یاران محبوب و عزیز پیغمبر که به او وفادار ماندهاند، علم مخالفت را با انتخاب سقیفه بلند میکنند. از آن روز «...آری، از آن روز خانه فاطمه برای حکومتها، همواره کانون خسر بوده است.»(20)
شریعتی به وقایعی که در این مدت بر فاطمه گذشته، به مواردی اشاره میکند که همهاش نشاندهنده شخصیت توانای فاطمه در برابر مصائب و گرفتاریهاست. از آن جمله آتشزدن خانهاش که تحمل چنین مصیبتهایی برای فاطمه، سخت طاقتفرسا بود. ولی فاطمه اینها را با توانایی و شکیبایی تحمل میکرد. مسأله فدک مورد دیگری است که فاطمه برای بازپسگیری آن، تلاشهایی به صورت حمله و انتقام میکند و میکوشد تا «...به همه ثابت کند که خلیفه در این کار خواسته است از او انتقام سیاسی بگیرد و بر علی ضربهای اقتصادی فرود آورد. فدک برای فاطمه یک مسأله سیاسی شده بود و وسیله مبارزه، و پافشاری فاطمه از اینرو بود، نه به خاطر ارزش اقتصادی آن، آنچنان که دشمنان دانا و دوستداران نادان فاطمه تلقی میکردند.»(21)
شریعتی بعد از ارائه این مطالب آنگاه چنین به نتیجهگیری میپردازد که «...از شخصیت فاطمه سخن گفتن بسیار دشوار است. فاطمه، یک زن بود، آنچنانکه اسلام میخواهد که زن باشد. تصویر سیمای او را پیامبر خود رسم کرده بود و او را در کورههای سختی و فقر و مبارزه و آموزشهای عمیق و شگفت انسانی خویش پرورده و ناب ساخته بود. وی در همه ابعاد گوناگون «زن بودن» نمونه شده بود.
مظهر یک «دختر» در برابر پدرش
مظهر یک «همسر» در برابر شویش
مظهر یک «مادر» در برابر فرزندانش
مظهر یک «زن مبارز و مسئول» در برابر زمانش و سرنوشت جامعهاش ولی خود یک امام است. یعنی یک نمونه مثالی، یک تیپ ایدهآل برای زن، یک اسوه یک شاهد برای هر زنی که میخواهد «شدن خویش» را خود انتخاب کند. او با طفولیت شگفتش، با مبارزه مداومش در دو جبهه خارجی و داخلی، در خانه پدرش، خانه همسرش، در جامعهاش، در اندیشه و رفتار و زندگیش، «چگونه بودن» را به زن پاسخ میداد. نمیدانم چه بگویم؟ بسیار گفتم و بسیار ناگفته ماند.(22)
و در پایان گفتار، این دیدگاه اگزیستانسیالیستی را که، عظمت هر کس باید از جانب خودش باشد نه منتسب به دیگری، ارائه میدهد.
«...خواستم بگویم: فاطمه دختر خدیجه بزرگ است
دیدم که فاطمه نیست.
خواستم بگویم که: فاطمه دختر محمد(ص) است
دیدم که فاطمه نیست
خواستم بگویم که: فاطمه مادر حسنین است
دیدم که فاطمه نیست
خواستم بگویم که: فاطمه مادر زینب است
باز دیدم که فاطمه نیست
نه، اینها همه هست و این همه فاطمه نیست
فاطمه، فاطمه است.»(23)