تاریخ انتشار : ۲۹ آذر ۱۳۹۶ - ۰۸:۱۰  ، 
کد خبر : ۳۰۷۵۷۵
«ناگفته‌ها و خاطره‌هايي از منش مبارزاتي شهيد آيت‌الله سيد‌محمدعلي قاضي‌طباطبايي» در گفت‌وشنود با سيد‌محمد الهي

می‌گفت اگر هوشیاری امام نبود از نفاق صدمه می‌خوردیم

مقدمه: سيد‌محمد‌الهي از پيشگامان مبارزات سياسي در تبريز و خواهرزاده شهيد آيت‌الله سيد‌محمدعلي قاضي طباطبايي است. سيد‌محمد‌الهي از پيشگامان مبارزات سياسي در تبريز و خواهرزاده شهيد آيت‌الله سيد‌محمدعلي قاضي طباطبايي است. او همچنين فرزند آيت‌الله سيد‌محمد حسن الهي ونيز برادرزاده علامه سيد‌محمدحسين طباطبايي است. شنيدن خاطرات او به مناسبت سالروز شهادت آيت‌الله قاضي، اتفاقي جالب خواهد بود. با سپاس از ايشان كه وقت خود را به انجام اين گفت و شنود اختصاص دادند.
پایگاه بصیرت / محمدرضا كائيني

(روزنامه جوان ـ 1395/08/09 ـ شماره 4945 ـ صفحه 9)

* خوب است كه در آغاز اين گفت وشنود بفرماييد چه نسبتي با شهيد آيت‌الله قاضي طباطبايي داريد و نخستين خاطره‌اي كه از ايشان به ياد شما مانده، كدام است؟

** بسم‌الله‌الرحمن‌الرحيم. ايشان دايي بنده هستند. پدرم آيت‌الله سيدمحمد‌حسن الهي طباطبايي با ايشان نوه عمه، نوه دايي بودند. اولين خاطره‌اي كه از ايشان به ياد دارم رفتن به حمام اختصاصي مرحوم «احتشام‌الملك ليقواني» در روستاي شادآباد بود. ارتش روسيه ايران را اشغال كرده بود و ما شهر را ترك كرده و به اين روستا رفته و در منزل احتشام‌الملك ساكن شده بوديم. آن روزها فقط خانه اشراف و اعيان حمام داشت. من چهار پنج ساله بودم و مرحوم آقاي قاضي مرا با خود به حمام اين خانه برد. در آن موقع ايشان بچه نداشت و خيلي به من علاقه داشت. از طرفي من نوه آميرزا آقا باقر قاضي و خيلي عزيز‌كرده بودم و همه دايي‌ها، مخصوصاً شهيد قاضي خيلي به من لطف داشتند و واقعاً با من مثل پسر خودشان رفتار مي‌كردند. تا سال 1321 كه پسر ايشان، آسيد حسن به دنيا آمد، من حكم پسر ايشان را داشتم. در نامه‌هايي كه موقع درس خواندن از قم مي‌فرستاد، حتماً حال مرا مي‌پرسيد.

* ايشان پس از بازگشت از قم به تبريز به حوزه نجف رفت. از نظر شما علت چه بود؟

** اين نكته را نمي‌شود انكار كرد كه در آن زمان، ارزش علمي حوزه نجف خيلي از حوزه قم بالاتر بود و لذا ايشان علاقه داشت به نجف برود و از محضر اساتيد بزرگ آنجا استفاده كند، از جمله درس آيت‌الله حكيم و آيت‌الله كاشف‌الغطاء كه تأثير زيادي بر افكار ايشان داشت. شهيد قاضي از نجف كه برگشت، بناي مخالفت با رژيم شاهنشاهي را گذاشت و ديگر آرام نگرفت.

* از موضع‌گيري‌هاي ايشان عليه رژيم پهلوي چه خاطراتي داريد؟

** يادم هست اولين كتابي كه در اين زمينه، در سال 1341 يا 1342 به دستم رسيد، كتاب «نمونه‌هاي اخلاقي در اسلام» نوشته مرحوم كاشف‌الغطاء بود كه شهيد قاضي ترجمه كرده بود.

* موضوع كتاب چه بود؟

** مرحوم كاشف‌الغطاء در كنگره «مؤتمر تقريب اديان» در بيروت شركت كرده و مقاله‌اي را ارائه داده و در آن مقاله حمله سختي به استعمار و حكومت‌هاي دست‌نشانده ايران، عراق، عربستان و. . . كرده بود. شهيد قاضي در آن جو خفقان سنگين، چنين مقاله‌اي را ترجمه و در تبريز چاپ كرد. مطالعه اين مقاله براي خيلي‌ها، از جمله خودم، شروع مبارزه با رژيم شاه بود. ما تا آن زمان دولت شاهنشاهي و روحانيت را يكي مي‌دانستيم!

* چرا؟

** چون از حكومت پيشه‌وري در منطقه، سابقه ذهني هولناكي داشتيم و مي‌ترسيديم شوروي در آذربايجان نفوذ كند و لذا شاه را دو دستي چسبيده بوديم! در سال 1326 بعد از اينكه حكومت پيشه‌وري شكست خورد و شاه به روستاي باسمنج آمد، علما استقبال عجيبي از او كردند! در آن زمان وجود حكومت شاهنشاهي در برابر آدم قدرتمند و جباري مثل استالين، براي خودش يك انقلاب بود. شاه تصور مي‌كرد مردم آذربايجان طرف او هستند، در حالي كه در واقع مردم از ترس تهاجم شوروي، از شاه حمايت مي‌كردند. اين منطقه از يك طرف در معرض تهديد حزب توده دست‌نشانده شوروي بود و از طرف ديگر امريكايي‌ها بساط پان‌تركيسم را راه انداخته بودند، بنابراين براي حفظ تماميت ارضي ايران، چاره‌اي جز اين نبود كه دو دستي حكومت مركزي را بچسبيم. شاه هم اين نكته را خوب مي‌دانست. مقاله شهيد قاضي كه چاپ شد، در واقع دوره جديدي شروع شد و نقطه عطفي براي مبارزين و علني شدن افكار واقعي و ملي مردم منطقه بود. بعد هم كه قضيه انجمن‌هاي ايالتي و ولايتي مطرح شد من در آن مقطع در زندان بودم.

* به چه دليل به زندان رفته بوديد؟

** در دوره نهضت ملي در مدرسه فعاليت سياسي مي‌كردم و بيرونم كردند! مدير مدرسه‌مان، آقاي هجيري، طرفدار دكتر مصدق بود. من هم شاگرد آقاي اميرخيزي، پسر آقاي اميرخيزي دوره مشروطه بودم كه او هم طرفدار دكتر مصدق بود. در سيكل اول در دبيرستان پرورش درس مي‌خواندم و به تبع مدير و معلم خود، وارد نهضت ملي شدم و در فروش اوراق قرضه ملي و تظاهرات خياباني به نفع دكتر مصدق، شركت مي‌كردم. چند بار هم از توده‌اي‌ها و گروه‌هايي كه اصل 4 را راه انداخته و لات‌ها را جمع كرده و به خيابان آورده بودند، كتك خوردم. به هر حال از آن دوران، اين سوابق از من در ساواك بود. آن روزها ساواك براي خودش زندان اختصاصي نداشت و هر كسي را كه مي‌گرفت، به شهرباني تحويل مي‌داد. دو بار در آنجا زنداني شدم. بار اول چند ساعت بيشتر طول نكشيد، ولي بار دوم 10 روزي مرا در آنجا نگه داشتند. هيچ وقت هم دليلش را به من نگفتند! ساواك عادت نداشت علت بازداشت افراد را به آنها بگويد!

در هر حال در قضيه انجمن‌هاي ايالتي و ولايتي در زندان بودم و وقتي بيرون آمدم، ديدم نهضت امام آغاز شده است. در هيئت‌هايي كه در مساجد تشكيل مي‌شدند، شركت مي‌كردم تا صبح دوم فروردين سال 1342 شد و آسيد حسن، پسر شهيد قاضي به خانه ما آمد و گفت:آقا گفته‌اند به مناسبت وفات امام صادق(ع)، قرار است در مسجد مقبره مجلس روضه‌خواني برگزار شود و آقا گفته‌اند بياييد و در اطراف مسجد مراقب باشيد. من هم رفتم و در آنجا شنيدم: در مسجد طالبيه درگيري شده است. از آن روز ديگر در خدمت نهضت روحانيت قرار گرفتم كه تا پيروزي انقلاب ادامه داشت.

* فعاليت‌هاي شما به چه شكل ادامه يافت؟

** با آقاي محمدحسن عبد يزداني، دكتر سيد‌محمد ميلاني، مرحوم محمد حنيف‌نژاد، مهندس عظيمي و مهندس حبيب يكتا كه اكثراً دانشجو بودند ـ فقط من و آقاي يزداني بازاري بوديم ـ با شهيد قاضي جلساتي داشتيم. همه مي‌دانستيم ساواك همه جا نفوذ كرده است و به همين دليل خيلي احتياط مي‌كرديم.

* چه كاري مي‌كرديد؟

** براي پخش اعلاميه‌ها و برگزاري تظاهرات و اين‌جور كارها، برنامه‌ريزي مي‌كرديم. يك جلسه ديگر هم داشتيم كه افرادي از نهضت آزادي، جبهه ملي، متمولين بازار، دانشگاهي‌ها، از جمله مرحوم سيد‌محمدعلي انگجي، دكتر رفيعيان، دكتر گلابي، دكتر منصور اشرفي، دكتر ميلاني، مهندس حبيب يكتا، مهندس عظيمي و ديگران مي‌آمدند. شهيد قاضي هم مديريت عالي اين مجموعه را عهده‌دار بود. در واقع مي‌شود گفت اين لايه از تشكيلات مبارزاتي، حول محور شهيد قاضي شكل گرفت. لايه سوم كه بسيار وسيع‌تر بود، عده زيادي را در برمي‌گرفت. ما تبريز را به 14 منطقه تقسيم و براي هر منطقه مسئولي را تعيين كرده بوديم. آن مسئول با تعداد زيادي از جواناني كه دوچرخه‌سوار بودند ارتباط داشت و آنها هم به نوبه خود با مردم ارتباط داشتند. اعلاميه‌ها و پخش اخبار از طريق اين شبكه گسترده صورت مي‌گرفت. طوري هم سازماندهي كرده بوديم كه اگر يك نفر گير مي‌افتاد، بقيه لو نمي‌رفتند.

* اعلاميه‌ها را چگونه چاپ مي‌كرديد؟

** در چاپخانه روزنامه مهد آزادي به مديريت مرحوم آسيد جواد پيمان كه به‌قدري هوشمندانه عمل كرد كه هيچ وقت نتوانستند ردش را بزنند، در حالي كه مهد آزادي يك روزنامه رسمي دولتي بود.

* اسم اين شبكه پيچيده و گسترده شما چه بود؟

** اسم نداشت. خودمان نمي‌خواستيم اسم داشته باشد. به خاطر همين دقت‌ها بود كه اين شبكه توانست از سال 1342 تا 1357 فعاليت كند. در اين فاصله شما جز يك عكس از من و آقاي قاضي، پيدا نمي‌كنيد. نه عكس داشتيم و نه رد پايي در جايي باقي مي‌گذاشتيم. پاي تمام اعلاميه‌ها فقط اسم آقاي قاضي بود و هيچ‌يك از ما بدون مشورت با ايشان و دستور صريحش، هيچ كاري را انجام نمي‌داديم.

* شهيد قاضي در مورد گروه‌ها و جريانات موجود درآن دوره، چه ديدگاهي داشت؟

** ايشان معتقد بود همه گروه‌ها از مجاهدين خلق گرفته تا گروه‌هاي چپ، همگي ساخته و پرداخته استعمارند! ايشان مي‌گفت: « همه يك ملت هستيم و يك دين داريم و بايد يك مسير را برويم و اين گروه و دسته شدن‌ها، حاصلي جز تفرقه و نفاق و به جان هم افتادن ندارد. اين كار استعمار است تا به دعواي با هم مشغول باشيم و آنها نفت را ببرند» با اين همه، ايشان با هيچ گروه و دسته‌اي مخالفت نمي‌كرد و تا آنجا كه با رژيم شاه مبارزه مي‌كردند، به آنها، حتي كمونيست‌ها هم كمك مي‌كرد! ايشان حتي پس از پيروزي انقلاب - كه عده‌اي با سنگ به جان خانه‌هاي بهائي‌ها افتاده بودند- دستور داد كسي به آنها تعرض نكند. مي‌گفت: با اينها مسائلي داريم كه خودمان حل مي‌كنيم و كسي حق تعرض به آنها را ندارد. ايشان اعتقاد داشت ملت ايران يكي است و اين اختلافات، همه دسيسه استعمار است. تمام تلاش شهيد قاضي اين بود كه دسته‌ها و گروه‌ها پرچم مستقلي را بالا نبرند و گروه و دسته‌بازي راه نيندازند و با رهبران همه آنها صحبت مي‌كرد. ما حتي به بچه‌هاي مجاهديني كه بعد از پيروزي انقلاب از زندان آزاد شده بودند، كمك مالي هم مي‌كرديم كه متفرق نشوند و براي خودشان دار و دسته‌اي راه نيندازند كه البته موفق نشديم.

* در صحبت‌هايتان به مرحوم آيت‌الله طالقاني هم اشاره كرديد. از ارتباط ايشان با شهيد آيت‌الله قاضي برايمان بگوييد؟

** ايشان به منزل مرحوم علامه طباطبايي مي‌آمد و در مباحثات پروفسور هانري كوربن شركت مي‌كرد. شخصيت بسيار جالبي داشت. يادم است در سال 1322 در ميدان بهارستان سخنراني كرد. اين كار ابداً در بين روحانيون رسم نبود. ايشان در مبارزات بسيار تجربه داشت و به‌شدت نشاندار بود و لذا همه به ايشان علاقه داشتيم. شهيد قاضي هم علاقه زيادي به ايشان داشت.

* از ارتباط شهيد قاضي با علما و روحانيون ساير بلاد هم به نكاتي اشاره كنيد.

** شهيد قاضي در آذربايجان پايگاه مردمي امام را تبيين و اداره مي‌كرد و با شهيد صدوقي، محلاتي، دستغيب و علماي مشهد و قم در ارتباط بود. تبريز همواره در تاريخ ايران نقش عظيمي داشت و لذا اگر انقلاب در تبريز مي‌مرد، در همه جاي ايران از بين مي‌رفت. رژيم شاه روي آقاي شريعتمداري سرمايه‌گذاري زيادي كرد تا شهيد قاضي را بكوبد! چرا؟ چون در آذربايجان فقط ايشان بود كه امام را به مردم شناساند و پايگاه مردمي نهضت را در اينجا تأمين كرد. به همين دليل هم ايشان را حذف كردند! دشمن بسيار آگاه و هوشمند است و دقيقاً مي‌داند چه كساني را بايد از ما بگيرد. ما تصور كرديم با گرفتن و اعدام كردن 100 نفر شلاق بزنِ گردن كلفت و استوار ارتش، ساواك را مضمحل كرده‌ايم، در حالي كه اين‌طور نيست. آنهايي كه سر و كارشان با ساواك افتاده بود، مي‌دانند در ميان آنها افراد با‌سواد و اهل تحصيل كم نبودند. اينها سياست دنيا را تفسير مي‌كردند و به شاه خط مي‌دادند. اينها چه شدند؟ آب شدند و به زمين فرو رفتند؟ خير، ماندند و همچنان در ميان لايه‌ها و اقشار مردم نفوذ كردند و همان‌ها بودند كه مثلاً به آقاي طالقاني انگ زدند و خون به جگرش كردند! به آقاي قاضي انگ زدند و او را از سر راه برداشتند! آقاي مطهري و ديگران را ترور كردند. آقاي مطهري كسي بود كه مي‌توانست براي دنيا و خود ما توضيح بدهد جمهوري اسلامي يعني چه؟ بايد اين ذهن نظريه‌پرداز مي‌بود تا ما اشتباه نكنيم، ولي آن آدم‌هاي باسواد و تحليلگر مي‌دانستند چه كساني را بايد حذف كنند. آنها مي‌دانستند براي حفظ اين مملكت به امثال سپهبد قرني‌ها نياز داريم. آيت‌الله ميلاني مي‌فرمود: قرني در 15 خرداد سال 1342 كارهايي كرد كه من مسئوليتش را به گردن گرفتم تا اعدامش نكنند! اين حرف بسيار بزرگي است، چون آيت‌الله ميلاني در مقام روحانيت مصونيت داشت و به‌جاي اعدام، به سپهبد قرني سه سال حبس دادند. ايشان در آن موقع رئيس اداره دوم ارتش بود. چنين سربازان و دانشمنداني طراحي كردند تا انقلاب مصون ماند و به راه خود ادامه داد، وگرنه با خيابان آمدن امثال من و چهار تا دانشجو و بازاري و روحاني كه نمي‌شد ارتش شاه را فلج كرد و از كار انداخت.

* از ارتباط شهيد قاضي با علماي بلاد مي‌گفتيد.

** بله، ما تا پيروزي انقلاب پيام‌هايمان را توسط شهيد صدوقي به عراق و به امام مي‌رسانديم و پيام‌ها و اعلاميه‌هاي امام را هم از طريق ايشان دريافت مي‌كرديم. شهيد قاضي با شهيد دستغيب هم رابطه بسيار نزديكي داشت و هر دو در سال 1342 در زندان با هم بودند. در تهران غير از مرحوم آقاي طالقاني، با كسي رابطه چنداني نداشتيم. در قم با آيت‌الله پسنديده، آيت‌الله مرعشي نجفي و آيت‌الله گلپايگاني ارتباط نزديك داشتيم، به‌طوري كه آيت‌الله مرعشي وقتي اعلاميه‌اي را مي‌نوشتند و در قم امكان چاپ آن نبود، به تبريز مي‌فرستادند و ما چاپ مي‌كرديم و به قم مي‌فرستاديم! در مشهد هم با آيت‌الله ميلاني ارتباط بسيار نزديكي داشتيم. خودم پيام‌ها و نامه‌هاي آقاي قاضي را براي آيت‌الله ميلاني مي‌بردم و ارتباط ما با ايشان، خيلي قوي‌تر از ارتباط با ساير آقايان بود.

* از آن پيام‌ها چيزي يادتان هست؟

** يكي از آنها در سال 1342 و براي انتخابات مجلس بيستم يا بيست و يكم بود كه آيت‌الله ميلاني اعلاميه دادند كه: بر برادران مسلمان واجب است كه در راه تحصيل حكومت مشروع و قانوني، كوشا باشند. اولين بار بود كه تعابير «مشروع و قانوني» به كار رفت كه دخالت روحانيت در مسائل مملكتي را، به صورت رسمي و مكتوب نشان مي‌داد. من اين اعلاميه را به تبريز آوردم و چاپ و تكثير كرديم. مليون به كلمه مشروع اعتراض كردند، ولي معتقد بوديم اين كلمه بايد در فرهنگ سياسي ما جا بيفتد. مورد ديگر هم اين بود كه آيت‌الله ميلاني از سال 1343 به بعد به ما توصيه كردند جشن امام زمان(عج) را به شكل خاصي برگزار كنيم. ما هم در مسجد مقبره جشن گرفتيم و عده زيادي دستگير شدند.

* مگر هر سال جشن نمي‌گرفتيد؟

** چرا، ولي آن سال به جشن صبغه سياسي و مبارزاتي داديم و عده زيادي از فعالان سياسي به جشن آمدند. آيت‌الله ميلاني دقيقاً در جريان كارهايي كه ما مي‌كرديم، بود. تا وقتي آقاي قاضي در تبريز بود، پيام‌ها و نظرات آيت‌الله ميلاني توسط ايشان به ما مي‌رسيد، ولي وقتي در زندان يا تبعيد بود، مستقيماً به آيت‌الله ميلاني مراجعه مي‌كرديم. در هر حال در نيمه شعبان، لازم نبود كسي شعر و متن انقلابي بخواند. در دوره شاه خود مسئله انتظار و توسل به امام زمان(عج)، نوعي مبارزه تلقي مي‌شد. براي همين، ما نهايت سعي خود را مي‌كرديم كه اين جشن به بهترين نحو برگزار شود.

* 29 بهمن سال 1356 و حوادث تبريز يكي از فرازهاي بسيار مهم انقلاب اسلامي است. از نقش شهيد قاضي در اين رويداد بزرگ برايمان بگوييد.

** 29 بهمن سال 1356 حقيقتاً روز رويارويي نظام اسلامي با نظام شاهنشاهي بود. مردم تبريز از خانه‌ها بيرون ريختند و مؤسسات و مغازه‌هايي را كه از حكومت اطاعت كرده بودند، خراب كردند. روز شنبه بود. مرجعيت قم اعلام تعطيل عمومي و دولت اين تعطيل را لغو كرده بود! كساني كه از مرجعيت اطاعت كرده و مغازه‌شان را بسته بودند، جان و مالشان محفوظ بود، ولي مردم مغازه‌ها، بانك‌ها و سينماهاي باز را آتش زدند. البته كسي به مغازه‌هاي ارامنه كاري نداشت، چون از آنها انتظار همراهي با نهضت اسلامي را نداشتيم. تبريز در عرض دو سه ساعت سقوط كرد و اثري از آثار پليس و مأموران حكومتي باقي نماند. تمام شهر در آتش مي‌سوخت. تنها جاهايي كه باز بودند كاخ جوانان، بانك‌ها، ادارات و مشروب‌فروشي‌ها بودند. مردم مغازه‌هايشان را بسته بودند. حدود 100 مورد تخريب داشتيم كه بيشتر بانك صادرات بودند. بعد از 29 بهمن كه نيروهاي ميداني مبارزه وزن‌كشي و همديگر را امتحان كردند و معلوم شد اكثريت مردم با چه جرياني همراه هستند، خانه شهيد قاضي تبديل به ستاد مبارزاتي شد. مردم گروه گروه مي‌آمدند و مي‌رفتند و ديگر كسي ترسي از اينكه شناخته شود نداشت.

* در جريان شهادت آيت‌الله حاج آقا مصطفي خميني چه كرديد؟

** مجلس ختمي در مسجد بادكوبه‌اي گرفتيم و اين اتفاق هم خودش مزيد بر علت شد و بر شتاب انقلاب افزود. به‌تدريج تظاهرات شهرستان‌ها بيشتر شد و ديگر كسي معطل هفتم و چهلم شهدا نمي‌شد و تظاهرات هر روز انجام مي‌شد تا در آستانه انقلاب كه آمدند و به آقاي قاضي گفتند: پادگان‌ها دارد غارت مي‌شود! آقاي قاضي رفت و بالاي يك كرسي ايستاد و گفت: هر كسي را كه خواست از پادگان اسلحه بيرون ببرد، با تير بزنيد! ما اصلاً تيراندازي بلد نبوديم، ولي گفتيم: چشم! يك سرهنگ صدرايي بود كه رئيس راهنمايي و رانندگي تبريز بود و با مردم درگير نشد. او را آورديم و اطرافش را گرفتيم و او را به شهرباني برديم و به جاي رئيس شهرباني نشانديم. خودمان هم آنجا مانديم كه بگوييم شهرباني ديگر مال خودمان و اسلامي شده است. بعد هم از نظامي‌هاي نيروي هوايي كه با مردم درگيري نداشتند، دعوت كرديم كه بيايند و كمك كنند و خلاصه منزل شهيد قاضي ستاد فرماندهي شد و از آنجا با پادگان، شهرباني و ژاندارمري در تماس بوديم. شهيد قاضي به اين ترتيب بالاترين نقش را در برقراري آرامش و امنيت در تبريز داشت. ما اصلاً نمي‌دانستيم قرار است چه اتفاقي بيفتد. هيچ امكاناتي هم در اختيار نداشتيم، با اين همه در آن دوره پر آشوب، حتي يك دزدي هم در تبريز اتفاق نيفتاد. يك سرگرد شيرواني هم بود كه قبل از انقلاب هم با ما همكاري مي‌كرد و معاون اداره آگاهي بود. او را به منزل شهيد قاضي برديم و ايشان به او دستور داد برويد و اداره آگاهي را راه بيندازيد. بعد كميته‌ها را راه انداختيم و براي حفاظت از جان و مال مردم، حقيقتاً از جان مايه گذاشتيم. ما از تحركات ساواكي‌ها، توده‌اي‌ها و ضد انقلاب خيلي واهمه داشتيم، مخصوصاً كه در تبريز پايگاه نظامي هم بود، ولي خوشبختانه اتفاق سوئي نيفتاد. در كنار درياچه اروميه فرودگاهي هست كه اگر 10 هواپيما هم در آن مي‌نشستند، گوش از بيني كسي خبردار نمي‌شد. همه ترس ما اين بود كه در آنجا نيرو پياده كنند و ما نفهميم! رفتيم و روي باندهاي آنجا را شن‌ريزي كرديم. از اين جور كارهاي عجيب و غريب زياد كرديم. حقيقتاً حق شهيد قاضي و كارهايي كه در تبريز انجام شد، ادا نشده است.

* به نظر شما چرا برگزاري نماز جمعه در تبريز با تأخير انجام شد؟

** در همه جاي مملكت، تشخيص انقلابي از غير انقلابي و چپي با مسلمان مشكل شده بود، اما اين قضيه در آذربايجان چون شكل مذهبي داشت و بعدها در جريان خلق مسلمان رو آمد، از همه مشكل‌تر بود، براي همين در تبريز بايد احتياط بيشتري مي‌كرديم و دست به عصا راه مي‌رفتيم. در آذربايجان رسوبات افكار حزب توده و خلق مسلمان زياد بود. اكثر خلق مسلماني‌هايي كه در تبريز ديديم، كردهاي حزب كومله بودند كه تفنگ دستشان بود و استانداري را اشغال كردند. به همين دليل بايد احتياط مي‌كرديم. نمي‌شد تا قبل از راه‌اندازي اداره اطلاعات، ريسك كرد. امام در تبريز كسي را غير از آقاي قاضي نداشت كه بگوييم اين نشد، نفر بعدي! دار و ندار ما آقاي قاضي بود و بايد از ايشان مراقبت مي‌كرديم. عده‌اي هم به اسم انقلاب رفتند و به امام گفتند: آقاي قاضي تنهاست و امام هم مرحوم مدني را به تبريز فرستاد. بعد هم كه فتنه پشت فتنه و بالاخره هم، هر دو بزرگوار شهيد شدند. ما خيلي نگران بوديم و احتمال مي‌داديم كه در يكي از نمازهاي جمعه، اتفاقي براي آقاي قاضي بيفتد، غافل از اينكه بعد از بازگشت از نماز مغرب، آن حادثه شوم اتفاق خواهد افتاد.

* شما همواره به تنها بودن شهيد آيت‌الله قاضي اشاره مي‌كنيد. منظورتان تنها بودن در بين مردم است يا در بين نخبگان؟

** در بين هيچ كدام! منظورم تنهايي در ميان روحانيون است. حضرات همگي در دستگاه آقاي شريعتمداري بودند. بازار، دانشگاه، كارمندان و اصناف با آقاي قاضي هماهنگ بودند، اما آقايان روحانيون بعضاً با ايشان هماهنگ نبودند.

* دغدغه اصلي شهيد قاضي چه بود؟

** نفاق و تفرقه. ايشان معتقد بود مسئله اين مملكت بهائي، توده‌اي و كمونيست و اين حرف‌ها نيست، بلكه مسئله اصلي نفاق است و ما در طول 200، 300 سال گذشته همواره از اين سوراخ گزيده شده و از نفاق لطمه خورده‌ايم. ايشان مي‌گفتند: استعمار به‌جاي اينكه مستقيماً با ما وارد جنگ شود، خودمان را به جان خودمان انداخت! ايشان به‌شدت از نفاق داخلي مي‌ترسيد و مي‌گفت: « در 15 خرداد سال 1342 از نفاق داخلي شكست خورديم. در نهضت ملي نفت از نفاق داخلي شكست خورديم. اگر هوشياري امام نبود در بهمن سال 1357 هم از نفاق صدمه مي‌ديديم. امريكا كسي نيست كه به اين آساني‌ها دست از سر ما و نفت ما بردارد.» اين بزرگ‌ترين واهمه ايشان و ما بود. اين شكاف و ضعف را، فقط امام مي‌توانست بپوشاند. از بهمن سال 1356 تا بهمن سال 1357 همه زيرزمين‌ها پر از كساني بود كه به اسم افراد انقلابي نقشه مي‌كشيدند و انسان نمي‌دانست كدام يك واقعاً طرفدار انقلاب هستند و كدام يك طرفدار شاه؟ كدام چپ است و كدام مسلمان؟ اين بساط را توده‌اي‌‌ها راه انداخته‌اند يا جبهه ملي‌ها؟ خلق مسلماني‌ها كه و چه هستند؟ توده‌اي‌ها دارند چه كار مي‌كنند؟ نهضت آزادي‌ها و جبهه ملي‌ها مشغول چه كاري هستند؟ اين اوضاع در آذربايجان صدها برابر بدتر بود و ايشان را نگران مي‌كرد. بد نيست به نكته‌اي هم اشاره كنم كه يك وقت خداي ناكرده در مورد شهيد آيت‌الله مدني شبهه‌اي ايجاد نشود. كساني كه رفتند و به امام گفتند ايشان را به تبريز بفرستيد، منظورشان آقاي مدني نبود، چون ايشان انسان متقي و وارسته‌اي بود. آنها فقط به دنبال ايجاد شكاف بودند كه خوشبختانه با هوشياري اين دو بزرگوار موفق نشدند.

http://www.javanonline.ir/fa/news/819661

ش.د9504868

نظرات بینندگان
ارسال خبرنامه
برای عضویت در خبرنامه سایت ایمیل خود را وارد نمایید.
نشریات