عرفان و سیاست
اگر بخواهیم پاسخ تئوریک و دقیقی از منظر اندیشه امام به عنوان معمار انقلاب به این سؤالات بدهیم لازم است تحلیل دقیقی از اندیشه امام داشته باشیم تا بتوانیم جایگاه سیاستورزی حرفهای را دریابیم. مشرب فکری امام دیدگاه خاص ایشان به سیاست و انسان و جامعه به عنوان موضوع و فاعل سیاست را آشکار میکند و انسانشناسی ایشان به عنوان سرمنشأ فکری و سیر حرکتی سیاسی ایشان نیز از این مهم ناشی میشود. مشرب فکری و چگونگی ورود امام به سیاست که مبنای انسانشناسی ایشان است، عرفان ناب اسلامی است، امام همانند بسیاری از بزرگان حوزه در پرتو اندیشههای عرفانی، فلسفی، فقهی- اصولی و سیاسی- اجتماعی به اوج پختگی میرسند. اما مهمترین دلیل ما بر محوریت عرفان در مشرب فکری و شخصیت ایشان بررسی آثار اولیه امام است. از جمله آثار اولیه ایشان در این دوران میتوان به شرح دعای سحر (1307ش)، مصباح الهدایه إلی الخلافه و الولایه (1309ش)، تعلیقه علی شرح فصوص الحکم (1315ش) تعلیقه علی مصباح الأنس (1315ش)، شرح چهل حدیث (1318ش)، سرّ الصلوه (1318ش) و آداب الصلوه (1321ش) اشاره کرد.5 ایشان علاوه بر تدریس فلسفه و عرفان برای شاگردان، درس اخلاق عمومی نیز داشت که مورد استقبال عموم کسبه و طلاب قم هم قرار گرفته بود. این مسأله بیانگر آن است که روح امام بیش از هر چیز تحت تأثیر مکتب عرفانی است. بنابراین میتوان ادعا کرد که شاکله تفکر ایشان را اندیشههای عرفانی ساخته و در برخورد با عالم سیاست و مظاهر سیاسی هم به همین شیوه عمل کرده است. ایشان اصطلاحات و تعابیر دو پهلو و کنایه آمیز عرفانی را در ادبیات سیاسی خود بکار برده است و در بررسی اندیشههای سیاسی ایشان باید چنین ملاحظاتی را در نظر داشت.
برخی نیز اعتقاد دارند «اوصافی که امام برای وقایع سیاسی و شخصیتهای سیاسی بکار بردهاند اشاره به باطن و حقیقتی داشته که امام به دلیل ولایت و توجه به «ینظر بنور الله» آن باطن را ظاهر کرده است».6 ایشان بر مبنای دیدگاه عرفانی خود، دین و سیاست را از هم جدایی ناپذیر و بلکه عین هم دانستهاند و بر همین اساس، واژههای قرآنی همچون شیطان، ابلیس، استکبار، مستضعفین، مستکبرین، زمزم، حج و از جمله امّت را که در عرف نوشتههای سیاسی جایی نداشتند وارد ادبیات سیاسی کردند و حتی به ابداع واژههایی چون شیطان بزرگ برای آمریکا، جوجهشیطانها برای منافقین، حج سیاسی، زمزم نور، شجره خبیثه پهلوی، شجرة طیبه جمهوری اسلامی، اسلام آمریکایی و... پرداخته و این مفاهیم را وارد فضای فکر و اندیشه سیاسی مسلمین کردند. البته برخی در پی اثبات این مطلب برآمدهاند که معرفت سیاسی امام عمدتاً بازتاب اندیشه فقهی ایشان بوده و برداشت محوری در معرفت سیاسی ایشان تلقی فقیهانه است. این دیدگاه کوشیده تا حاکمیت قواعد اصول الفقه را در اندیشه سیاسی امام معرفی و نمایان سازد و با تأکید بر مؤلفههای فقهی همچون، تکلیفگرایی و مسؤولیتپذیری، آراء امام را منبعث از فقه الحکومه معرفی نماید.7 برخی نیز در تلاش هستند اندیشه امام و از جمله سیاست ایشان را منبعث از نگاه فلسفی صدرایی ایشان بدانند. اما حقیقت آن است که بعد فقهی، قالب ظاهر و جلوه عینی اندیشه امام است و مبانی معرفتی و اصول فکری ایشان را عرفان اسلامی شکل میدهد، هرچند که در قالب و ظاهر فقهی تعین یافته است. جالب اینکه آمدن مرحوم آیت اله بروجردی به قم و تصدی زعامت حوزه (1323ه.ش) با تحولی در زندگی علمی ایشان همزمان شد که به تعبیر خود ایشان از علوم عقلی «بازماندند» و به تدریس و تحقیق در فقه و اصول روی آوردند.
ماهیت بشر از دیدگاه امام
برای درک اهمیت و جایگاه سؤال ابتدای این نوشته باید ماهیت بشر از دیدگاه امام را تبیین کنیم. زیرا در هر اندیشه سیاسی دو موضوع اساسی باید روشن شود، یکی دیدگاه آن اندیشه در باب ماهیت بشر و دیگری تعریفی که آن نظریه در باب سعادت ارائه میدهد. بنابراین در هر اندیشه سیاسی، برداشت خاصی از انسان، خواه آشکار و خواه ضمنی، مندرج است و این برداشت نقش مهمی در ساختمان فکری آن اندیشه دارد. اختلاف نظر اساسی اندیشمندان سیاسی بر سر مسائل عمده اندیشه سیاسی هم، نهایتاً به اختلاف نظر در این دو موضوع قابل ارجاع است. ترسیم منطق درونی اندیشه امام هم ناظر به تبیین دقیقی در باب ماهیت بشر از دیدگاه امام است. مهمترین اثر اصولی و فلسفی ایشان که نگارشش در اوایل دهه سی به پایان رسیده و این موضوع را تبیین کرده «طلب و اراده» است. در انسانشناسی امام دو مفهوم «اراده» و «کمال» از اهمیت وافر برخوردارند. کمال، غایت وجودی انسان است که در ترجمان اندیشه امام خمینی، به مفهوم عشق ذاتی آدمیان به «جمال باری تعالی» و «کمال» آمده است. در منظر ایشان، انسان مستعد ظهور همة اسماء و صفات الهی است و حقیقت انسان حقیقتی است «معلم به همة اسماء الهی» و انسان «ولیده علم الأسماء» است و همه تلاشها باید به منظور رفع موانع و ایجاد مقتضیات برای شکوفایی این استعدادها در جهت کمال مطلق باشد. آدمی چون این استعداد را دارد که مظهر همة اسماء و صفات الهی باشد، مقدسترین موجود هستی است و باید کرامت او حفظ شود.8 با این همه، به عقیده امام، اراده و اختیار آدمی به این غایت، «نقش تعیینکنندگی» دارد و هیچ عاملی مانند آن در سرنوشت او ایفای نقش نمیکند، چرا که بهشت و دوزخ «نتیجه کار و کسب خود انسان است.»9 و عاملی خارج از اراده آدمی در سعادت او نقش تعیین کنندهای ندارد. ماهیت بشر از دیدگاه امام را بطور خلاصه میتوان در چهار گزارة زیر دستهبندی کرد:
الف) انسان در میان جبر و تفویض مستقر است. مختار یا مجبور بودن آدمی، قدیمیترین مجادله کلام اسلامی است که در حوزة انسانشناسی اسلامی مطرح شده است. دیدگاه جبریّون و اشعریها هر دو از سوی روایات شیعی مورد نقد و رد قرار گرفتهاند و در حدیث معروفی به نقطه میانی کشانده شده که در کلام شیعی به «الأمر بین الأمرین» و «منزله بین المنزلتین» مشهور است. قرائت امام از «أمر بین الأمرین» آن است که انسان مختار محض نیست، بگونهای که افعال او هیچ ارتباطی با خداوند نداشته باشد و اراده و مشیت الهی نیز نتواند عمل و اراده و انتخاب او را محدود سازد. براساس این دیدگاه افعال ارادی انسان در عین حال که به اختیار او صادر میشود فعل خداوند است و آدمی به اندازة ارادة ازلیه به اذن و مشیّت حق تعالی، موفق به انجام افعال میگردد.10
ب) انسان موجودی دوساحتی است. اعتقاد به دو بعدی بودن وجود انسان که از آن به دو انگاری (DUALISM) تعبیر میشود، در میان ادیان و مکاتب فلسفی پیشینه طولانی دارد و به دلیل اعتقاد به وجود جوهری غیر مادی، در انسان است. امام در جایی غفلت از ابعاد دوگانه آدمی را اشتباه دانسته11 و مشکل مکاتب مادی را در عدم درک مراتب، ابعاد و جوهرة انسان میداند. در واقع بنیانهای متزلزل انسانشناسی مدرنیته از نظر امام خمینی(ره)، سبب تأسیس حیاتی یک بعدی و غفلت از ماوراء الطبیعه در غرب شده است. «در دنیای امروز که گفته میشود دنیای صنعتی است، رهبران فکری میخواهند جامعه بشری را نظیر یک کارخانه بزرگ صنعتی اداره کنند، در حالیکه جامعه از انسانهایی تشکیل شده است که دارای بعد معنوی و روح عرفانیاند...12 زیربنا اقتصاد نیست، برای آنکه غایت انسان، اقتصاد نیست... از اینجا تا لا نهایت انسان هست، این انسان مردنی نیست، انسان تا آخر هست.13
ج) بهشت و جهنم حاصل عمل انسان است. در نتیجه سعادت و شقاوت آدمی حاصل عمل انسان است.14 نکته مهم آنکه سعادت و شقاوت در نظر امام، همان بهشت و جهنم است و لذت و رنجهای دنیایی محدود و لذت و رنجهای آخرتی، نامحدود و جاوید است. ایشان نظر عدهای که اعتقاد به سعادت و شقاوت را ذاتی میدانند رد میکنند.15 براساس نگرش امام مسأله مهمی که ضرورت حیاتی هر جامعهای را برای چنین انسانی مطرح میسازد مسأله تعلیم و تربیت است. تعلیم و تربیت از این جهت به عنوان یکی از محورهای اندیشه امام است که عامل شکوفایی، هدایت و ظهور یافتن استعدادهای نهفته انسانها در مسیر الیالله است. بر همین اساس ایشان پس از تشکیل حکومت اسلامی توجه بسیاری به نظام آموزشی کرده و این امر را از طریق تشکیل نهادهای فرهنگی اسلامی و اقدامات اساسی همچون انقلاب فرهنگی، تأسیس شورای عالی انقلاب فرهنگی، جهاد دانشگاهی و... دنبال کرد. امام سیاست را نیز هدایت و تربیت و شأن آن را اصلاح دنیا و آخرت مردمان میداند.16 سیاست و حکومت متولی سعادت دنیا و آخرت انسان است. حکومت نیز به مفهوم فرمانروایی و سلطهگری هم نیست، بلکه نوعی امانتداری و خدمتگزاری در جهت رفع موانع و تمهید عواملی است که در طول اهداف الهی خلقت است. به اعتقاد ایشان مهمترین رسالت انبیاء و پیروان ایشان، تربیت مردمان است و از آنجا که حکومتهای طاغوتی مانع تربیت و هدایت هستند باید از بین بروند و مبارزه و جهاد برای این هدف اهمیت مییابد تا حکومت اسلامی تشکیل شده و در پرتو پیاده کردن و اجرای احکام زمینه سیر الی الله انسانها فراهم شود.17 در نتیجه سیاست مفهومی هدایتی و تربیتی دارد. پس مشرب فکری امام و زاویه نگاه امام به سیاست پیوند ناگسستنی دارند، ویژگیهای شخصیتی امام نیز همین گونهاند، به نحوی که عرفان امام عامل اصلی شجاعت، روشنبینی و بصیرت، تحرک و هدایتگری اوست. خدامحوری عرفانی امام به ایشان آزاداندیشی، بصیرت و قاطعیتی بخشید که در کوران حوادث انقلابی حکیمانهترین تصمیمها را میگرفت و خود اشاره کرده است که در این راه از هیچ کسی نترسیده است.
د) کمال مطلق، غایت وجود انسان است. هر موجودی زمینهها و استعدادهای متفاوتی دارد. از این رو هر جنبه از جنبههای وجود انسان مثل قوة خیال، قوة شهویه و... که به فعلیت برسند و استعدادهای پنهان آن هویدا گردد، انسان در آن جهت به کمال رسیده است. پرسش این است که کمال نهایی انسان در کمال یافتن کدام بعد از ابعاد انسان نهفته است؟ پاسخ به این سؤال در گروی مشخص شدن آن دسته از ابعاد و جنبههایی است که حقیقت انسان و انسانیت او را تشکیل میدهند. مسلماً تمایلات و گرایشات متضاد آدمی، همه در طبیعت و سرشت او ریشه دارند. برخی جنبة حیوانی و برخی فراحیوانیاند و معیار امتیاز انسان از سایر موجودات محسوب میشوند. بنابراین تقویت و شکوفایی این ابعاد فراحیوانی، شاخصة اصلی تعیین کمال و سعادت آدمی به حساب میآیند. معیارهای اعتباری طبیعتاً نمیتوانند معیار و شاخص کمال آدمی باشند. بنابراین، صفتی که معیار تشخیص کمال انسان است، باید در وجود آدمی کمال و اثر واقعی در پی داشته باشد و نفس او را عالیتر و پربارتر کرده باشد. همة اموری را که موجب رشد و کمال نفس آدمی میشوند، میتوان به دو جنبة معرفتی (نظری) و عملی تقسیم کرد. هر معرفت جدیدی، کمال جدیدی در نفس آدمی ایجاد میکند و هر عمل و رفتار خارجی (اعم از فیزیکی و درونی) نیز مثل نیّت، خضوع و سجایای اخلاقی، نفس آدمی را شدیداً تحت تأثیر قرار میدهد. هدف نهایی بعد عملی انسان، رسیدن به مقام «عبودیت» است. در انسانشناسی امام، «عشق به الله» به عنوان کمال نظری انسان معرفی شده است. جمع میان کمال معرفتی و عملی انسان، در فرهنگ قرآنی «قرب الهی» نامیده میشود. خلاصه مطلب آنکه فطرت آدمی، عاشق کمال مطلق است.18 «به تبعیت این فطرت عشق به کمال، فطرت دیگری در نهاد آدمی است و آن عبارت است از فطرت انزجار از نقص، هرگونه نقصی که فرض شود و معلوم است که کمال مطلق و جمال صرف و علم و قدرت و دیگر کمالات بطور اطلاق و بگونهای که هیچ نقصی و حدی در آن نباشد، بجز در ذات باری تعالی یافت نمیشود... پس انسان به جمال الله عاشق است... .19
حال اگر خداوند آدمی را با این سرشت رها کند و با اعتماد به فطرتش به انتظار سعادتش بنشیند آیا چنین حادثهای رخ میدهد؟ پاسخ امام منفی است. زیرا خداوند میدانست که انسان بواسطه گرفتاری به قوای حیوانی شهوت و غضب و قوة شیطانی وهم، به زودی از نور فطرت، محجوب خواهد ماند. از این رو پیامبرانی را برای بشارت و انذار فرستاد تا به واسطه احکامشان که مطابق فطرت است، حجابها را از پیش چشم دل آنان بردارد و در سلوک الی الله یاور آنان باشد».20 بنابر استدلالهای بالا حوزه اختیار انسان و آزادی او مقیّد به پارهای از بایدها و نبایدهای شرعی میشود. در نتیجه در اندیشه سیاسی امام به خود وانهادگی انسان درهمه جا مطلوب نیست که در بیانهای مختلفی اعلام داشتهاند.21 «ما آزادی در پناه اسلام میخواهیم، استقلال در پناه اسلام میخواهیم، اساس مطلب ما اسلام است.»22
اکنون سؤال میشود چنین طرحی از ماهیت بشر از دیدگاه امام چه نسبتی با سیاست و اندیشة سیاسی برقرار میکند؟ اگر پیمودن راه وصول به کمال مطلق، معضله و مسأله وجودی انسان است که باید به پای «اراده» و اختیار طی شود، هر مانعی بر سر این راه، یک ضد ارزش تلقی میشود و باید با تلاشی مستمر و با آگاهی از سر راه برداشته شود. انسان در طی این مسیر با دو دسته مانعها روبروست: 1) موانع درونی که حب نفس و غفلت از خداوند است که به مفاسد اخلاقی منجر میشوند و «بهترین علاجها اینست که هر یک از این ملکات زشت را که در خود میبینی، در نظر بگیری و بر خلاف آن تا چندی، مردانه قیام و اقدام کنی»23 2) موانع بیرونی که زیر بار قدرتهای سلطهگر بیرونی رفتن یا بودن نیز مخدوش کنندة مسیر حرکتی انسان به سوی کمال در حیات اجتماعی است که هیچ راهی جزء عصیان و شورش همة مردم علیه ستمگران ندارد.24
مبارزه سیاسی: عمل صالح
بطور کلی بررسی موانع بیرونی در نظریه سیاسی ایشان در حوزة سیاست و اجتماع بیان میشود، بنابراین مبارزه سیاسی هم، عمل صالح محسوب میشود و قیام علیه نظام سیاسی استبدادی و فاسد فصل مشترک اخلاق و سیاست است. «زیر بار ظلم رفتن... مثل ظلم کردن، هر دو از ناحیه عدم تزکیه است...اگر ما به آن رسیده بودیم نه حال انفعالی پیدا میکردیم برای پذیرش ظلم و نه ظالم بودیم».25 «انبیاء و اولیاء در مقابل ظلمه، در مقابل اشخاص که ظلم به مردم میکردند، قیام میکردند. سیره انبیاء همین بوده است که اگر چنانچه یک سلطان جائر بر مردم حکومت میخواهد بکند، بایستد در مقابلش...26 [لذا] همه مسلمانان تکلیفشان اینست که هم عمل بکنند و هم علم پیدا بکنند... مبارزه با ظلم و فساد به اندازة قدرتشان بکنند.»27 بنابراین مشکلة استبداد مهمترین مانع تحقق کمال انسان است. ممکن است کسی سؤال کند «استبداد» از منظر امام و فهم سیاسی ایشان آیا مانند بسیاری از مفاهیم مدرنیته، مثل پارلمانتایسم، دموکراسی و مشروطیت یک ساخت است که دارای سازوکارهای ویژهای است و بدون اینکه به آمدن و رفتن افراد وابسته باشد، نهادینه شده است یا خیر؟ باید توجه کرد که امام مفاهیم دیکتاتوری و استبداد را که مفاهیم جدیدی هستند در ادبیات مبارزة خود بکار بردهاند و اگر این مفاهیم را به معانی جدید خود بکار برده باشند مبارزة با ساخت استبدادی تنها با جایگزینی یک ساخت دیگر (ساخت مشروطه) برطرف میشود و امام باید طرفدار سلطنت مشروطه باشند. این در حالیست که امام نظریة جایگزین ارائه میدهند. بنابراین اهمیت پاسخ این سؤال از اینجا ناشی میشود که بتواند نقطه حرکت امام از مشروطیت به ولایت فقیه را تبیین کند.
اساساً استبداد، دیکتاتوری، و در تعبیری سنتیتر از امام یعنی قلدری، صفت رذیلهای است که بر اثر عدم تهذیب نفس آدمی، ظهور کرده و به تدریج ملکة پایدار میشود و اگر فردی با این خصلت به قدرت برسد مانع کمال انسانها میشود. امام هرجا هم از واژگان جدید دیکتاتوری و استبداد استفاده کردهاند آنها را در معانی سنتی خود یعنی «ستم، ظلم و قلدری» بکار بردهاند. در نتیجه استبداد در اندیشة امام یک ساخت نیست صفت فرد حاکم است. پس شاه فعلی، دیکتاتور و ظالم است و زیر بار ستم او ماندن، حرام و ناشی از عدم تهذیب نفوس آحاد ملت است. در نتیجه دغدغة فلسفة سیاسی کلاسیک یعنی سؤال «چه کسی باید حکومت کند؟» به نظریه ولایت فقیه که پاسخی دینی و ابزاری است برای تحقق کمال آدمی، در میانة سال 1348 ارائه میشود. بنابراین هدف عالی جامعه باید تأسیس «حکومت اسلامی» باشد تا به هدف غایی کمال مطلق برسند. تحقق این ایده دو محور دارد: سلب و نفی چارچوب فکری مانع و استقرار ایجابی حکومت اسلامی. بطور خلاصه سلطنت مطلقه به علت ارزش شدن قدرت و مستبد بودن سلطان، خلاف عقل، شرع و حقوق بشر است. (نفی سلطنت مطلقه به عنوان نفی منکر)، مشروطیت نیز به عنوان یک ساخت از آنجا که نمیتواند ملکه نفسانی استبداد را برطرف سازد نفی میشود (نفی سلطنت مشروطه). بنابراین تنها استقرار فردی صالح و عادل در رأس قدرت میتواند از بروز یا ملکه شدن صفت رذیله استبداد ممانعت کند (نظریه ولایت فقیه). هر سه محور این بحث کاملاً با ادبیات سنتی ارائه شدهاند.
سیاستمدار حرفهای: کارگزار صالح
بدیهی است موضوع فعالیت و بحث سیاسی در اندیشه امام هم قدرت است، اما هدف هر نوع بحث و فعالیت سیاسی قدرت نیست. بلکه هدف، ادای تکلیف سیاسی در قبال مردم و آنهم رفع موانع وصول به کمال مطلق است. این تکلیف طی سالها مبارزه سلبی با رژیم و پس از پیروزی متفاوت است. مبارزه عمومی و حرفهای با رژیم لوازم و شرایط خاص خودش را داشت و فعالیت سیاسی حرفهای و عمومی در فردای پیروزی هم اقتضائات خود را. در دوره قبل از انقلاب طبیعتاً گروههای فعال دارای انسانهای مبارز و انقلابی بودند که همگی در ذیل هدف مشترک نفی رژیم فعالیت میکردند و تعریف آنها از نظام ایدهآل و مبارز ایدهآل هم یکی نبود. در فردای پیروزی این تفاوتها رخ نمایاندند و مسأله اصلی بحثها شدند. امام به دنبال استقرار نظام اسلامی بودند که در رأس آن رهبری واجد شرایط دینی و در بدنه و سلسله مراتب اداری آن سیاستمداران و کارگزاران صالح حضور داشته باشند و تلاش شود برای مسؤولیتها از اصلح افراد جامعه استفاده شود. بدون تردید استقرار نظام جدید به استقرار نهادها و شکلگیری ساختارهای جدید یا اصلاح نهادهای قدیمی نیازمند است. در این مرحله قانون اساسی جدید تدوین و به رأی گذاشته شد و به مرور شاهد آنیم که «جنبش» به «نهاد» تبدیل گشته و در همه حوزهها ساختارهای اداری و قوانین مربوط به فعالیت در آن حوزهها تعریف گردید.
یکی از اقتضائات تعریف این بوروکراسی اداری تعریف «مشاغل»، تقسیمبندی آنها و دوران خدمتی آنها بود. بر اساس تعریف برای افراد پس از سی، بیست و پنج یا بیست سال کار مقوله «بازنشستگی حرفهای» تعریف شد. اهمیت و جایگاه این مفهوم تا آستانه سی سالگی انقلاب روشن نبود و از آن به بعد جدیتر میشود. در تمام طول این دوران تشکلهای سیاسی با رصد فضای سیاسی و روند حرکتی بوروکراسی اداری به شاخصسازی، نیروسازی و امر به معروف و نهی از منکر پرداخته و در مناسبتهای مختلف انتخابات به معرفی کاندیدا و شکل دادن به لیستها و ائتلافها و اتحادها و شعارها و نقدها و ترغیب مردم به مشارکت سیاسی مبادرت نمودهاند. کلیه این فعالیتها از سوی کسانی برنامهریزی میشود که به دلیل حضور گسترده و مداوم سیاسی تسامحاً «سیاستمدار حرفهای» خوانده میشوند در حالیکه نسبت به مدلهای مشابه مردمسالاری خصوصاً از ناحیه تحزب و فعالیت سیاسی حزبی از مسؤولیت پذیری کمتری برخوردار بودهاند. در اینجا سؤال میکنیم چرا همانگونه که در بوروکراسی اداری ما مقوله بازنشستگی تعریف و اجرا شده است چنین موضوعی در امور سیاسی هنوز مسکوت است؟ مگر نه اینکه سیاستورزی به مثابه یک حرفه با دیگر حرف فرقی ندارد؟ اگر مطابق اندیشه امام هدف از فعالیت سیاسی را ایجاد مقدمات و زمینههای حرکت در مسیر کمال مطلق بدانیم، آیا ایجاد چنین زمینهای تنها وظیفه تعداد خاصی از انسانهاست؟ آیا تنها تعداد خاصی از انسانها توانایی یا لیاقت ایجاد چنین فضایی را دارند؟ آیا در صورت تغییر این افراد زمینههای حرکت بسوی کمال مطلق در جامعه از بین میرود؟ اساساً آیا مفهوم «بازنشستگی سیاسی» در چارچوب دستگاه فکری و دینی امام قابل تعریف و تبیین است؟ اگر پاسخ مثبت است لوازم عملیاتی کردن و تحقق آن کدامند؟ و چه کارکردهایی میتواند داشته باشد؟ سیره امام در باب این موضوع چگونه بوده است؟
بازنشستگی حرفهای در نظامی که ابتنای دینی دارد و میخواهد فضایی برای حرکت انسانها در وصول به کمال مطلق فراهم کند نیز باید معنا و کارکرد دینی و متعالی داشته باشد، چه برای فرد و چه برای جامعه. در حوزه فردی بازنشستگی در سیستم غربی به دلیل اصالت کار برای پول و رفاه به معنای از کار افتادن فرد و آغاز دوره انتظار برای مرگ تلقی میشود. در نتیجه بازنشستگی در فرهنگ مادی با معضلات فراوان روحی از قبیل پوچی و افسردگی همراه است، اما بازنشستگی در فرهنگ دینی به این معناست که یک انسان مؤمن انقلابی مدت زمان طولانی حدوداً سی ساله در نقش مشخصی در جهت اهداف عالیه حکومت دینی فعالیت و خدمت کرده و پس از سی سال به او مجوز استراحت همراه با حقوق مقرر داده میشود. در واقع تکلیف مشارکت تبعی از افراد با بازنشستگی برداشته نمیشود بلکه تکالیف سنگین تصمیمسازی و تصمیمگیری مدیریتی و اجرایی، چه در قالب مناصب دولتی و چه در قالب مناصب حزبی از دوش آنها برداشته میشود تا باقیمانده عمر خویش را به اموری که در طول این مدت به دلیل کثرت اشتغالات اجتماعی و شغلی کمتر به آنها پرداخته یا به دلیل ضیق وقت وانهادهاند بپردازد. بازنشستگی مستلزم نظام پرداخت حقوق است تا زندگی فرد مورد نظر آسیبی نبیند. همچنین زمینهای برای فراغت بال بیشتر فرد بازنشسته ایجاد میکند که در پرداختن به امور عبادی و معنوی از قبیل زیارت و خودسازی فردی در جهت وصول به کمال مطلق حرکت کند. چه اینکه بسیار طبیعی است انسانی که به اشتغالات اجرایی وقتگیر مشغول میشود دیگر فرصت زمانی کافی و فراغت ذهنی لازم برای طی طریق و سلوک فردی و نیز بازبینی خود را از دست میدهد. بنابراین در تفکر عرفانی به این قبیل امور و پذیرش مسؤولیتهای اجتماعی و سیاسی باید در حد «واجب کفایی» نگاه کرد بویژه وقتی که نظام سیاسی در عصر ثبات و تثبیت قرار دارد. پس مسؤولیتپذیری در نظام دینی به دلیل تولید انسانهای متعهد و متخصص درگذر زمان لاجرم باید موقتی باشد.
در حوزه اجتماعی اقتضائات کار در ادارات و بکارگیری نیروهای جوان، پرانرژی و با طرح و برنامه جدید جهت تغییر روشهای بهسازی اداری و خدمترسانی بهتر به مردم ضرورت تزریق نیرو و انرژی تازه به بوروکراسی را اجتناب ناپذیر میکند. رعایت احترام اجتماعی به پیشکسوتانی که بار گرهگشایی بسیاری از مشکلات زمان خود را به دوش کشیدهاند مستلزم سازوکار مشخص بازنشستگی است. چون اگر بازنشستگی ارادی و فردی تعریف شود افراد مایل نیستند بزودی خود را از میدان بیرون ببرند و برخی جذابیتها نیز مانع این تصمیم هستند. طبیعتاً با بالا رفتن سن افراد کارکردهای آنها در بیشتر موارد کند و ناهمخوان با مقتضیات زمان است ولی از آنجا که خودشان درک نمیکنند باعث درگیری و گاه توهین به خدمات گذشته آنها میشود، چه در فضای شغلی، چه در عرصه اجرایی سیاسی و چه در عرصه اجرایی حزبی. در واقع اشتغالات سیاسی همانند اشتغالات شغلی و اداری باید یک مسابقه «دوی چهار در نُه متر» تعریف شود که طی آن هر ورزشکار مسیر مشخص خودش را میدود و در پایان مسیر چوبدستی مسؤولیتهای خود را به فرد تازه نفس بعدی میدهد. در اینجاست که نوشتن تاریخ فعالیتها و خاطرات مدیران و فعالان سیاسی و گردآوری تاریخ شفاهی یک دوره اهمیت مییابد. در واقع از آنجا که مدیران جدید ادامه دهنده راه مدیران قبلی هستند فارغ و بینیاز از تجربیات و راههای طی شده گذشتگان نیستند. بنابراین یکی از تکالیف اجتماعی و سیاسی فعالان بازنشسته آنست که تجربیات و سرگذشت فعالیتها و مشکلات و چگونگی حل آنها را برای نسل بعدی خود به یادگار بگذارند تا نسلهای بعدی مدیران از فراز تجربیات مدیران و سیاستمداران قبلی به دنیا و مشکلات جامعه نگاه کنند.
سیاستمدار- ورزشکار
اگر نهادهای اداری و وزارتخانهها و تشکلهای سیاسی را به «باشگاههای ورزشی» تشبیه کنیم موضوع بحث روشنتر میشود. یک باشگاه ورزشی زمینهای است برای پرورش ورزشکارانی که در ردههای سنی مختلف فعالیت میکنند و در هر رده با برگزاری مسابقاتی توان و وزن آنها برای مراحل بالاتر محک میخورد. باشگاههای ورزشی ورزشکار حرفهای تولید میکنند اما عمر ورزش حرفهای به دلیل تعاریف و اقتضائات آن کوتاه است. طول عمر حرفهای یک ورزشکار ده تا پانزده سال است. چرا که توان بدنی و شرایط مسابقات حرفهای اجازه حضور بیشتر نمیدهد. تجربه نشان داده قهرمانان حرفهای که نخواستهاند از چنین قاعدهای پیروی کنند بعدها توسط جوانان چالاک از راه رسیده از عرش به فرش کشیده شده و ابهّت و اعتبار خود را از دست دادهاند تا آنجا که یکی از دغدغههای ورزشکار حرفهای انتخاب بهترین زمان خداحافظی است. با اینحال این پایان کار نیست. بازنشستگی از ورزش حرفهای عرصه دیگری برای تلاش در جهت موفقیت در «مربیگری حرفهای» و نیزوسازی فراهم میکند که زمینههای آن متفاوت است اما خود باعث تداوم روندها و حرکتها میشود. با این تشبیه و با توجه به مبانی عرفانی بحث، وظیفه سیاستمداران بازنشسته تلاش در حوزه نیروسازی و آموزش جوانان در ارگانهای حزبی جهت تداوم راه امام خواهد بود.
مروری بر تأثیرات اجرای قانون بازنشستگی نشان میدهد که هیچکدام از ادارات دولتی اعم از بانکها و بیمهها و وزارتخانهها بخاطر بازنشسته شدن نیروها و چرخش کارمندی – مدیریتی خود دچار اختلال و گرفتگی در انجام امور محوله نشدهاند و در بسیاری از موارد چنین چرخشی فضا را فعالتر کرده است. نهایتاً این نهادها و سیستمها بودهاند که مهمتر از افراد، پایدار مانده و وظایف و کارکردهای خود را تداوم بخشیدهاند تا آنجا که مخاطبان این ادارات یعنی عموم مردم اصلاً چرخش افراد را متوجه نمیشوند و تنها انتظار دارند خللی در خدمترسانی ایجاد نشود و عموماً نیز همین بوده است. سؤال اینست که چرا تاکنون به این مسأله مهم توجه کافی نشده است؟
موانع بازنشستگی سیاسی را میتوان بیشتر در موارد زیر جستجو کرد: الف- روحیه جاهطلبی استبدادگرایانه: برخی افراد روحیه استبدادگرایانهای دارند. این روحیه البته بدون اینکه ذکر کنند یا خود بدان واقف باشند در عدم احترام به دیگران و اینکه آنها هم دارای قدرت شناخت هستند، عدم اعتماد به جوانترها در تفویض مسؤولیتها، خود بزرگبینی و خودمحوری (به این معنا که همه به من نیاز دارند) تجلی مییابد. در نتیجه در بیشتر تشکلهای سیاسی چرخش نخبگان، اجازه تصمیمگیری جمعی و نیز میدان دادن به جوانان کمتر به چشم میخورد.
ب- فردمحوری: بسیاری از جمعها و تشکلها در کشور ما جمعهایی هستند که بر محور یک فرد شکل میگیرند یا حاصل شخصیت و فعالیت طولانی یک نفر است. در نتیجه چون همیشه ترس از بهم ریختگی و از دست رفتن مجموعه وجود دارد تفکر فراتر رفتن از فرد موسس محال بنظر میرسد. در چنین فضایی دیگران برای رشد کردن زمینهای نمییابند و یا حتی مقبول نیستند. یعنی سلسله مراتب تعریف نمیشود.
ج- میزمحوری: یکی دیگر از دلایل این موضوع آنست که افراد و تشکلها بجای آنکه بر محور بحث درباره بسیاری از مسائل جامعه و رسیدن به مواضع مشخص در جهت حل آنها در یک تشکل قرار گیرند تنها در موضوع قدرت سیاسی و کسب آن متفقالقولند و ترجیح میدهند در مورد بسیاری از موضوعات و مسائل جامعه نظر و بیانیه ندهند. چون مبانی نظری شکلگیری تشکل آنها درست تبیین نشده است. به عنوان مثال جریانی که خود را خط امام میداند در طول سی سال گذشته چند کتاب و جزوه و مقاله در جهت تبیین خط امام نوشته و منتشر کرده است؟ این موضوع در مورد جریانهای سیاسی دیگر هم صادق است و حیات این جمعهای محفلگونه در ابهام تعریف میشود و هدف آنها هم کسب قدرت که هر دوی آنها در تضاد با مبانی اندیشهای امام میافتد، هر چند که وقتی به قدرت میرسند ممکن است از امام بگویند یا تلاش کنند در مسیر اندیشه امام حرکت کنند.
ح- روحیه طایفهگرایی و باندبازی و گروهمداری: این روحیه که درمقابل روحیه شایستهسالاری در نظر گرفته میشود خود مانع طرح مباحث اصولی و روشی از قبیل انتخاب اصلح و نیز بازنشستگی سیاسی میشود. چرا که حضور در مناصب سیاسی منافع غیرقابل گذشتی (رانت قدرت – ثروت) دارد که راه را بر دیدن بسیاری از واقعیتها میبندد. حرص و طمع از بلیّات این روحیه است.
خ- تکلیفگرایی: یکی از واژگانی که مانع این چرخش میشود تکلیفگرایی است. تکلیف ماندن بر مصادر اجرایی گاه با دلایلی فقهی نیز توجیه میشود که ظاهراً مصادره به مطلوب هستند. در اینجا افراد بحثی فقهی را به استمداد میطلبند و با استناد به برخی از فقها مانند شیخ طوسی دلیل اقامه میکنند که «اگر کسی توان مدیریتی بیشتر از شما داشت حرام است شما پست را تحویل بگیرید و او را از مسؤولیت محروم کنید» و در ادامه این مبنا را به نفع خود تفسیر میکنند.در حدیثی از نبیّ مکرم اسلام نیز آمده است «من تقدّم علی قَوم مِن المسلمین و هو یَری انّ فیهم أفضلُ منه، فقد خَان ا.. و رسوله وألمسلمین» (یعنی هر کس خود را بر گروهی از مسلمانان مقدم بدارد در حالیکه ببیند در میان آنها فاضلتر از او هم وجود دارد بداند که به خدا و رسول و مسلمانان خیانت کرده است.) متأسفانه این حدیث تنها در بعد فردی تفسیر میشود. در حالیکه امروزه پیچیده شدن اداره جامعه و تخصصی شدن بحثها باعث شده برنامهریزی از اجرا جدا باشد. بنابراین بسیاری از افراد، اصلح و افضل حوزه تخصصی خودشان هستند اما امکان بکارگیری همه آنها در حوزه اجرا بطور همزمان وجود ندارد. بنابراین تقدم این اصلحیّت در استفاده از این افراد در برنامهریزی لحاظ میشود و مدیران جامعه مجریان این برنامههای افضل خواهند بود. امروز نهادینه کردن امور برای بقای نظام اسلامی و سیستم اداره کشور بطور کلی مهمتر از افراد است. پر واضح است که اگر نظام اسلامی قائم به شخص شد فقدان آن شخص ضربه جبرانناپذیری به کل نظام خواهد زد. در حالیکه این موضوع هیچگاه در مسؤولیتهای اداری و نیز سمتهای حزبی هیچگاه اتفاق نمیافتد. متأسفانه تفسیر فردی از این حدیث بدون توجه به اقتضائات مملکتداری در عصر جدید و نادید گرفتن اهمیت نهادینگی باعث میشود چرخش نخبگانی بدون زلزله سیاسی امکانپذیر نباشد و اصرار بیش از پیش افراد در ماندن در قدرت باعث شده سیاستورزی از مبانی فکری و ریشههای عرفانی اندیشه امام جدا شود که باید تذکار دهیم این تکلیفگرایی ناقص سیاسی بدون توجه به تکالیف دینی و معنوی و تعریفی غیر از تعریف آن در ذیل تکالیف دینی اصطلاحی انقلابی با رویکردی سکولار است و سرپوشی برای قدرتطلبی.
د- واژه دیگری که برخی آنرا بصورت توهمی بکار میبرند «انتخاب اصلح» است. برخی تصور میکنند که اصلح افراد برای بدست گرفتن پستها و نقشهای سیاسیاند و لذا ماندن در صحنه را تکلیف دائمی خود میشمارند. این نگاه که تا مادامی ما هستیم اصلحی وجود ندارد توهین به نظام تربیتی جامعه است. مثلاً رئیس مجمع تشخیص مصلحت نظام قبل از ورود به عرصه رقابتهای انتخابات نهم ریاستجمهوری در پاسخ به خبرنگاری که از او پرسیدند آیا کاندیدا میشوید؟ پاسخی قریب به این مضمون داد که اگر ببینم فردی توانایی و فاکتورهای لازم برای ریاستجمهوری را داشته باشد ضرورتی برای کاندیداتوری بنده وجود ندارد. این در حالی بود که تعدادی از چهرهها رسماً اعلام کاندیداتوری کرده و مشغول تبلیغات بودند و در اذهان عمومی توانمند حدس زده میشدند. پاسخی اینگونه نشان میداد که ظاهراً اصلحی وجود ندارد. تجربه نشان داده افرادی که مدت طولانی در مصادر اجرایی و حکومتی بودهاند دچار دگردیسی اخلاقی، عقیدتی و اقتصادی شدهاند. بنابراین اصلح در مرحله حدوث نتیجه نمیدهد که فرد در اصلحیت خود بقا داشته باشد.
ذ- توهم نیاز انقلاب و نظام به ما: برخی همواره دچار این تصور هستند که انقلاب به ما و حضور و توانایی و تجربه ما نیاز جدی دارد. البته این افراد خواسته یا ناخواسته نیاز نظام و توانایی خود را تنها در بدست گرفتن برخی پستها می پندارند! این درحالیست که بسیاری از مردم در صحنههای مختلف به یاری نظام میشتابند و آنرا هم بدون هیچ چشمداشت و منتی و تنها از سر تکلیف میدانند. باید پرسید این نیاز را چه منبعی باید تشخیص دهد؟ ظاهراً این سیستم حکومتی است که در لایههای مختلف خود تشخیص میدهد به چه نیروها و تخصصهایی نیاز دارد که آن نیز مکانیسم خاص خود را داراست و نه لزوماً افراد. افراد مدعی کافیست در یک دوره بصورت آزمایشی حضور خود را کمرنگ کنند تا دریابند که مردم و نظام چه اندازه از آنها بینیاز است.
ر- اوج طلبی: سیاستمداران حرفهای برای خود «اوج» تعریف میکنند و زودتر از رسیدن به اوج، خداحافظی کردن و بازنشسته شدن را نوعی ناکامی بحساب میآورند. تعریف اوج سیاسی، چه فردی و چه اجتماعی با عمل از سر تکلیف و برای تحقق آرمانها و نیز با اندیشه امام سازگاری ندارد.
سیره امام
بررسی سیره حضرت امام نشان میدهد که این موضوع در ذیل اندیشه ایشان قابل دفاع و پذیرش است. در این زمینه شواهد بسیاری وجود دارد که به برخی اشاره میکنیم. ایشان در بحث تشکیل شورای انقلاب، تعیین افراد را به مرحوم شهید بهشتی و مطهری تفویض میکنند و میفرمایند شما باید پیدا کنید. در اینجا ظاهراً امام نمیخواهند شکلگیری این شورا قائم به فرد باشد. همچنین ایشان در مواجهه اولیه اول انقلاب بر تدوین قانون اساسی تأکید زیادی میکنند. چرا که قانون اساسی اوضاع جامعه را بر مدارهای کلی خود قرار میدهد و از برخوردها و عملکردهای سلیقهای بنام انقلابیگری و نیز انواع سوءاستفادهها و تداخل عمل افراد و نهادها و بروز انواع دشمنیها و نیز هرز رفتن انرژیها جلوگیری میکند. ایشان زمانی که بحث انشعاب تعدادی از روحانیون از جامعه روحانیت و شکلگیری مجمع روحانیون بوجود میآید این انشعاب را میپذیرند. چنین پذیرشی به تعبیر علما پذیرش لوازم آنهم هست. در نتیجه تشکل را میپذیرند و اینکه یک تشکل باید اساسنامه و مرامنامه داشته باشد که گروهی و بر اساس قواعد عمل کنند و قائم به فرد نمانند. در جای دیگری آیتاله موسوی اردبیلی وقتی رئیس قوه قضائیه بودند از امام سؤال میکنند در فلان موضوع در باب قصاص طبق نظر خودم عمل کنم یا نظر حضرتعالی که در اینجا نیز امام میفرمایند نظر خودتان کفایت میکند. به نظر میرسد دغدغه ایشان اینست که نظام را وابسته به خودشان نکنند و بسیاری از موارد جزیی که به امام ارجاع میشده ناشی از تمایل به دخالت ایشان نبوده است بلکه ناشی از اختلافات بسیار زیاد نهادها یا افراد بوده است. مثلاً اختلاف شورای نگهبان و مجلس در بحث قانون کار یا اختلاف رئیس جمهور و نخست وزیر وقت از این قبیل است نه اینکه روحیه امام اینگونه باشند.
در یک کلام بازنشستگی سیاسی برای سیاستمداران حرفهای تدبیری آخرتگرایانه است و برای نظام اسلامی موجب تسهیل چرخش نظاممند نخبگان تشکلها و نهادها و برای افراد نوعی تجلیل آبرومند از خدمات آنهاست، سازوکاری که جایگاه و اهمیت نهادها و تداوم فرایندها را از افراد پررنگتر میکند و به کاهش برخوردها و عملکردهای سلیقهای میانجامد. خانه احزاب و نیز پیران سیاسی تشکلها اگر پیشگام این حرکت باشند نشان دادهاند که آخرت از دنیا مهمتر است. اگر چه «اسلام همهاش سیاست است» اما تمام زندگی یک مسلمان مؤمن را نباید امور سیاسی پرنماید. بیتوجهی به «بازنشستگی سیاسی» در احزاب و تشکلها، دامن زدن به نوعی قدرتطلبی سکولار است که دندان طمع دشمنان نظام را برای سوء استفاده تیزتر میکند. طمعی که ممکنست به «نشت سیاسی» منجر شود و یک عمر سرمایه اعتبار اجتماعی و انقلابی سیاسیون را یک شبه به باد دهد. و این درس عبرتی است که سیاستمدران باید از فتنه 88 بیاموزند.