چيستيسبك زندگي
پایگاه بصیرت، گروه فرهنگی/چگونه زندگي كنيم؟ اين سوالي است كهپاسخ آن را «سبك زندگي» مي دهد، زيرا سبك زندگي يكي از عرصه هاي بسيار مهم وتأثيرگذار در فرهنگ عمومي است و فرهنگ است كه زندگي ما را اداره مي كند و به كمكسبك زندگي است كه ما معاني رفتار ديگران را درك مي كنيم و مي توانيم رفتارها را ازهم تمييز دهيم.ممكن است از سبك زندگي چيزي ندانيم و از اين غافل باشيم كه آيا يكتله است يا يك فرصت؛ مانند ماهي در رود گل آلود سبك زندگي شنا مي كنيم و جريان تندآب ما را با خود مي برد، اما نمي دانيم كه سرانجامي براي اين جريان پرشتاب و كورهست يا خير؟
لايه پنهان، اما حوزه هاي استراتژيك
سبك زندگي و تأثيراتآن اگر چه در حوزه خانه و خانواده و گرايش ها و علايق فردي عموميت دارد، اما اكنونبه عنوان يكي از مباحث استراتژي فرهنگي در نظام هاي سياسي مطرح و تحت بررسي است.چهبسا گسترش سبك زندگي در ميان توده هاي مردم، تهديدها و بحران هاي اجتماعي، فرهنگي واقتصادي را براي نظام سياسي ايجاد كند و بحران كارآمدي و مقبوليت از دهانه آتشفشانآن بيرون بزند.سبك زندگي داراي مولفه ها و ويژگي هايي در توليد، گسترش و مشروع سازيرفتارها و سلايق است كه از جمله مهم ترين آنها، نقش رسانه است. در مطالعه سبك زندگيدر ايران ما بايد چند محور را مورد مطالعه قرار مي دهيم.
1- چيستي سبكزندگي، از منظر اسلام و غرب
2- مطالعه سبك زندگي به عنوان يكي از محورهايتهاجم به فرهنگ و هويت ايراني
3- مطالعه نقش رسانه هاي جمعي در ترويج وگسترش سبك زندگي
4- نقش انتخاب سبك زندگي در افزايش مصرف
5- آموزشسبك زندگي از ديدگاه اسلام
6- وظيفه رسانه ها در قبال روش زندگي اسلامي يازندگي متعهدانه و ايماني
با توجه به اينكه بخش اعظم سبك زندگي، مصرف، اسرافو فرهنگ مصرف است و امسال در سال حمايت از توليد ملي و سرمايه ايراني قرار داريم. آسيب شناسي سبك زندگي ايراني در ساليان اخير به اين موضوع كمك مي كند كه نگرشايراني- غربي در مورد مصرف كالا و اسراف را مورد واكاوي قرار دهيم.
1- چيستيسبك زندگي
در دهه هاي پايان قرن بيستم شاهد برجسته شدن فرهنگ بوده ايم. يكياز چالش برانگيزترين جنبه هاي جهاني شدن جنبه فرهنگي جوامع است. برخي يكي شدن فرهنگملت ها را حاصل پيشرفت هاي اطلاعاتي و ارتباطي مي دانند كه جهان را مانند دهكده ايبه هم پيوند داده است.در جهاني شدن و فرهنگ شكل گيري و گسترش فرهنگي خاص در عرصهجهاني، موجي از همگوني فرهنگي را در جهان پديد مي آورد و ويژگي هاي منحصر به فردفرهنگي را به چالش مي كشاند. يك برداشت رايج و آشنا از جهاني شدن فرهنگ غربي؛ همانامپرياليسم فرهنگي است. از اين ديدگاه؛ جهاني شدن عبارت است از اراده معطوف بههمگون سازي فرهنگي جهان و به عبارت بهتر، غربي كرد�� جهان.اكنون نتايج جهاني شدن درعرصه هاي مختلف زندگي در حال آ����كار شدن است.
1-1 تعريف سبك زندگي
باتوجه به نظريات مطرح شده درخصوص سبك زندگي مي توان به اين نتيجه رسيد كه بسياري ازمحققان مفهوم سبك زندگي را به عنوان جايگزين براي مفهوم طبقه مي دانند، زيرا طبقهدر گذشته ملاكي براي تقسيم بندي اجتماعي مردم بر پايه اقتصاد بود كه انگلس، ماركس ولنين به آن معتقد بودند، اما اينك اين مفهوم كارآيي خود را گسترش داده و به نوعيطبقه بندي و كلاس بندي مردم، نرم افزارانه و فرهنگي- هويتي شده است و از سبك زندگيبراي نشان دادن سلسله مراتب و قشربندي اجتماعي استفاده مي كنند. در فرهنگ لغت، شيوهزندگي يا سبك زيستن كه منعكس كننده گرايش ها و ارزش هاي يك فرد يا گروه است، عادتها، نگرش ها، سليقه ها و معيارهاي اخلاقي و سطح اقتصادي و ... كه طرز زندگي كردنفرد يا گروهي را مي سازد سبك سازندگي مي گويند. «زيمل» سبك زندگي را تجسم تلاشانسان براي يافتن ارزش هاي بنيادي و فرديت برتر خود مي داند به اعتقاد وي، فرد ميكوشد از طريق سبك زندگي فرهنگ عيني اش را به سمع ديگران برساند؛ به عبارت ديگر،انسان براي معناي موردنظر خود(فرديت و برتري)، شكل(صورت) هاي رفتاري اي را برميگزيند. زيمل توان چنين گزينشي را سليقه و اين اشكال به هم مرتبط را سبك زندگي مينامد. (زيمل،1990 ، 314 )
سبك زندگي روش الگومند مصرف، درك و ارزشگذاريمحصولات فرهنگ مادي است كه استقرار معيارهاي هويتي را در چارچوب زمان و مكان ممكنمي سازد. سبك زندگي اساساً به معاني نمادين محصولات توجه دارد؛ يعني آنچه در ورايهويت آشكار اين محصولات نهفته است، سبك زندگي اصطلاحي است كه در فرهنگ سنتي چندانكاربردي ندارد، چون ملازم بانوعي انتخاب از ميان تعداد كثيري از امكان هاي موجوداست اين رويكرد، راهي است كه به درك مدرن بودن سبك هاي زندگي و تقابل آنها با شكلبندي هاي پيشين مي انجامد و اين معاني نمادين، اموري توافقي هستند كه پيوسته در حالاز نو ابداع شدن هستند. (گيدنز،1383 ،120 )براي تأييد نمادين بودن محتواي سبك زندگيهم مي توان دليل آورد، صنعتي شدن موجب پيچيدگي و تمايزيافتگي حد و حصر جهان كالاهاشده است كه نه تنها تعداد اشياي موجود به غايت فزوني يافته، بلكه چگونه دسترسي بهآنها، عرضه، نمايش و معرفي آنها همگي تبديل به خدماتي شده اند كه خود شكلي از كالامحسوب مي شوند كه بنابراين، در بازار خريد و فروش مي شوند. سبك هاي زندگي عمدتاً درقالب چيزهاي ملموسي هستند كه آنها را به اموري نمادين بدل مي كنند؛ نمادهايي كهانعطاف پذير و داراي معاني گوناگون هستند. (چاووشين،1381 ،2)
بر مبنايتعاريف فوق خطوط كلي سبك زندگي به شرح ذيل است:
1- ايجاد اشكال به خصوص ازهويت در فرايند مدرن شدن و استقرار آنها در حوزه هاي معيني از كنش اجتماعي مثل: ذوق، سليقه، سبك زندگي و مد.
2- افزايش اهميت روزافزون حوزه هاي كنش اجتماعيجهت ترسيم و توصيف زندگي اجتماعي در حالي كه ساير شكل هاي متمايز ساختاري بي اهميتتر شده اند.
3- اهميت فزاينده سبك زندگي و هويت با اتكا به حوزهمصرف
4- هويت شخصي چيزي نيست كه در نتيجه عضويت هاي گروهي يا تداوم كنش هاياجتماعي فرد به او تفويض شده باشد، بلكه فرد بايد آن را به طور مداوم و روزمرهايجاد كند و در فعاليت خويش به طرز بازتابي، مورد حفاظت و پشتيباني قرار دهد. (رحمتآبادي، 242، 1385)
5- روش زندگي فرد بخشي از سليقه جهاني است كه ممكن است براو تحميل شده باشد.
6- در سبك زندگي، فرد هويت خود را با كالا و اشيا معاوضهمي كند و از اشيا كسب هويت مي كند و به نوعي، شي ءوارگي مي رسد.
7- در سبكزندگي، فرد به صورت همزمان، همساني و تفاوت خود را براساس الگوهاي مطرح رسانه ايشده دنبال مي كند.
8- در سبك زندگي معناي زندگي از يك ويژگي شخصي و براي خودبودن به براي ديگران بودن تغيير مي يابد.
9- به علت عدم ثبات و پايداري درسبك زندگي، همواره نوعي استرس و نگراني از عدم جلب توجه و مورد پسند قرار نگرفتنروان فرد را مورد هجمه قرار مي دهد.
1-2 اهميت سبك زندگي
مطالعهاهميت سبك زندگي ما را بر آن مي دارد كه ضمن شناخت آسيب ها و فرصت هايي كه از اينمجموعه بر نظام اجتماعي و سياسي، وارد مي شود تصميمات و راهبردهاي لازم طراحي وبرنامه ريزي شود. مطالعه سبك زندگي داراي اهميت است، زيرا:
1- آيا سبك زندگييك پروژه است يا يك پروسه، پاسخ به اين سوال مي تواند ما را به اين امر هدايت كندكه اگر سبك زندگي يك پروژه است و داراي اهداف و مباني طراحي شده براي هجمه بهخانواده و اجتماع است، برنامه اي منسجم براي آن طراحي شود؛ زيرا عدم پايداريخانواده ها و فروپاشي خانواده يكي از طرح هاي مهمي است كه سرويس هاي رسانه اي : جاسوسي به همراهي اتاق هاي فكر به صورت مشترك آن را دنبال مي كنند.
2- آياسبك زندگي همان آمريكايي نمودن زندگي است. بسياري از متفكران عقيده دارند كه سبكزندگي نوعي تلاش آمريكايي، براي آمريكايي نمودن همه زندگي ها است. آمريكا در تلاشاست بحران هاي خانواده غربي را با برنامه جهاني سازي به تمام جهان سرايت دهد كه ازطريق تهاجم نرم بتواند ماهيت زندگي را كه آرامش و تربيت فرزندان است از بينببرد.
3- آيا سبك زندگي برنامه اي براي مصرف بيشتر و گرم كردن كوره صنايعغرب است؟ الگوهاي مصرف شامل سبدي از كالاها و خدمات است كه مصرف كنندگان آن را دردوره اي خاص مصرف مي كنند، اين الگو از يك سو تابع درآمد و از سوي ديگر، تابع شرايطاقليمي، معيشتي و هنجارهاي فرهنگي حاكم بر جامعه است، اما هنگامي كه الگوي مصرفمعيوب مي شود كه مصرف نقش نمادي براي افزايش منزلت و توجه ديگران داشته باشد و غرببا توجه به ابزارهاي تكنولوژيكي و رسانه اي كه دارد، هر لحظه بر حرص و ولع مردمبراي خريد بيشتر مي افزايد و پاداش شرطي آن را هم لذت بيشتر و هم منزلت بالاتر قرارمي دهد.
4- آيا سبك زندگي مي تواند به فرهنگ و هويت هجوم ببرد؟ سبك زندگيبيش از آنكه يك فعاليت اقتصادي باشد، يك فعاليت فرهنگي و هويتي است. زيرا سبك زندگيخود نشأت گرفته از يك فرهنگ و هويت است كه در اثر تكرار، ارزش گذاري و شرطي سازي بهصورت يك اپيدمي جهاني در مي آيد و محققاً زندگي ها و فرهنگ هايي كه با فرهنگ مبدعسبك زندگي همخواني و هم آوايي نداشته باشند، مورد هجمه قرار مي گير��د.
5- آيا سبك زن��گي فقط خانه و خانواده را تحت تأثير قرار مي دهد؟ گزينش سبك زندگيتهاجمي باعث افزايش مصرف و در نهايت اسراف مي شود و در نتيجه، جامعه مصرفي با فرهنگتن آسايي خو مي گيرد، ضمن اينكه افزايش مصرف باعث رشد واردات كالاهاي مصرفي نيز ميشود در نتيجه در اين زنجيره، چند فعاليت ضداجتماعي صورت مي گيرد:
1- ترجيح تن آساييو تنبلي بر توليد 2- نياز به كالاي وارداتي به جاي كالاي توليدي 3- افزايش بيكاري 4- شكاف طبقاتي و احساس نارضايتي از سيستم سياسي. عوامل فوق نشان مي دهد كه رواجسبك زندگي تنها به زندگي يك يا چند خانواده محدود نمي شود و به عنوان موضوعي جزئي وفاقد اهميت نبايد به آن نگريسته شود.6- شخصيت انسان ها بر اثر سبك زندگي چهتحولي پيدا مي كند؟ روانشناسان شخصيت را نتيجه و محصول تأثير متقابل فرد و محيططبيعي و اجتماعي او مي دانند و در بررسي شخصيت افراد، به خصوصيات بدني، نحوه تفكر،ايده آل ها، علايق، استعدادها و چگونگي سازگاري فرد با محيط و طرز برخورد او باديگران توجه مي كنند.
عامه مردم شخصيت فرد را جلوه او در نظر ديگران ميدانند. هر شخصيتي با توجه به جايگاه فردي و اجتماعي خود به بازتوليد و گرايش نوعويژه اي از سبك زندگي مي انديشد.
سبك زندگي از آنجايي كه امر نمادين و صوريبراي برون يافت شخصيت در نگاه ديگران است و از طرف ديگر، داراي سياليت و عدم تعادلنيز مي باشد، شخصيت هايي را تربيت مي كند كه داراي تعادل فكري، عقلي و احساسينيستند و مجبورند كه براساس سبكي كه براي زندگي پذيرفته اند، به يك فعاليت اجتماعيو سياسي بپردازند. يعني با مقدم كردن امر نمادين بر امور عقلاني و مذهبي، شخصيت خودرا به نمايش مي گذارند.
7- آيا سبك زندگي با فضاسازي رسانه اي ارتباط دارد؟ارتباط سبك زندگي با رسانه از ديرباز مورد تأكيد محققان غربي بوده است و از آن بهعنوان صنايع فرهنگي نام برده اند. آنها صنايع فرهنگي را به عنوان صنايع جديدي معرفيكردند كه شامل موسسه هاي سينمايي، توليد فيلم، موسسه هاي راديويي و موسسه هايمطبوعاتي است و تأثيرات نامطلوبي را در جوامع ايجاد مي كنند. از نظر مكتبفرانكفورتي ها، فرهنگ، جنبه تجارتي يافته و هدف آن، توليد بيشتر براي مصرف بيشتراست. به اعتقاد آنها، اين گونه فرهنگ نقش تخديركننده دارد و فرهنگي جهت داده شده وساختگي است.
8- آيا سبك زندگي قشر خاصي از جامعه را هدف قرار داده است؟ درسبك زندگي برخلاف ساير برنامه هاي دشمن كه نوعي تقابل با يك طيف خاص در آن ديده ميشود، همه گروه هاي سني و طيف هاي اجتماعي را دربرمي گيرد.
در اين شيوه اززندگي همه كساني كه در يك نظام اقتصادي زندگي مي كنند به طور فعال در تصميمات مربوطبه مصرف كالاها درگير مي شوند، از كودكاني كه والدين شان را براي خريد اسباب بازي وخوراكي هاي تبليغ شده، ترغيب مي كنند؛ تا افراد بزرگي كه تمام زندگي خود را براساسخريد كالاها و خدمات (خانه، مبلمان و غذاها) شكل مي دهند.
دين در اسارت سبكزندگي
3-1-معناي زندگي در غرب
الف) هويت در سبكزندگي
در سبك زندگي امروزي، هويت بر مبناي پست مدرنيسم تعريف مي شود كههويتي غيرذاتي و سيال است. در اين نوع هويت، هر فرد مجموعه اي از تعارض ها و اجزايگوناگون است. از ديدگاه پساساختارگرايان و پسامدرنيسم انسان معاني، انديشه ها،نظريه ها و غيره همگي بر وحدت و هويت ظاهري، خود را تنها از طريق غيريت يا بيگانهسازي به دست مي آورند. هويت پست مدرني كه سبك زندگي ما را درگير خود كرده است دارايخصوصيات زير است:
1- اين هويت ها چند پاره اند و ممكن است از چند بخش هويتيجهاني گرفته شده باشند و با هم سنخيت و وحدتي ندارند.
2- هويت ها اساساً ازطريق زبان و نظام نمادها صورت مي گيرند. در اين نوع هويت، شكل و نماد و زبان آننماد از اهميت ويژه اي برخوردار است و در سبك زندگي، اهميت معنايي اشيا و قدرتنمادسازي آن بالاتر است از اثر اوليه آن است.
3- هويت ها محصول روايت هايرسانه اي و ساخته شده اي هستند كه ممكن است در گذشته فرهنگي جامعه حضور نداشتهباشند.
4- هويت ها هر لحظه در حال تغيير و دگرگون شدن هستند، مانند گذشتهنيست كه يك هويت بر اصول ثابت خود پايدار باشد.
5- مركزيتي براي اين گونههويت ها نمي توان در نظر گرفت و آن مركزيت سابق هويت ها كه غالباً از ساختارهايتاريخي و مذهبي گرفته مي شد، در اين نوع هويت، مورد تخريب قرار گرفتهاست.
6- در اين نوع هويت فرايند شك انديشي ها در مورد هويت هاي ديني- مذهبيو سنتي مورد تجليل قرار گرفته و سعي مي شود كه از مطلق نگري امور به نسبي گرايي درامور مذهبي گرايش پيدا كند.
7- در هويت پست مدرن و سبك زندگي، تمام نقاطاتكاي سابق كه بر امور ماورايي و الهي تكيه داشت به ابزار و تجهيزات جديد تكيه ميدهند و يك جايگزيني و جاگيري در امور اعتقادي فرد صورت مي گيرد.
8- ازآنجايي كه هويت پست مدرن توسط هنرپيشه ها، بازيگران و شخصيت هاي مشهور و رسانه هادر حال تغيير است هر چه وابستگي افراد به رسانه و شهرت بيشتر باشد انگيزه هويتچندپاره و نامتعادل در وي قدرت مي گيرد.
9- ميزان و مدت و نوع مواجهه افرادبا شخصيت ها و هنرپيشه ها و حتي رسانه ها به سبك زندگي او تغيير و تلون و نمادسازيرا با سرعت بيشتري طي مي كند، به گونه اي كه امروز در روستاهايي كه كمتر از رسانهخبري هست، نوعي از ثبات زندگي با معناي واقعي و اوليه آن وجود دارد.
10- تأثيرپذيري زندگي از سبك زندگي كه ميوه هويت مدرن و پست مدرن است معناي زندگي راداراي عدم ثبات كرده است و همين سبب شده كه كاركرد زندگي كه توليد آرامش و تعاليرواني است دچار كج كاركردي شود و معناي واقعي زندگي فهميده نشود و در اين زندگي استكه نابساماني خانوادگي در اين سال ها به رشد روزافزوني رسيده است.
ب) دي��غربي وسيله ترويج سبك زندگي غربي!
يكي از فعاليت هاي عمده سبك زندگي مبحثمصرف گرايي است كه اولويت اصلي را در معرفي اين زندگي دارد، اما اينكه دين خود عاملمصرف گرايي شود يكي از عجايبي است كه با دست كاري دين مهيا شده است.
همزمانبا پيدايش وسايل ارتباطي جمعي آوانجليسم كه تبليغ مسيحيت را سرلوحه كار خود قرارداده است در ساختار و محتواي تبليغات مذهبي خود تغييراتي را ايجاد كرده كه رنگ وبوي تبليغات تجاري به خود گرفته. امروزه، هم در تبليغات تجاري و هم در تبليغاتآوانجليستي براي مشكلات اساسي و بزرگ زندگي بشر، راه حل هاي بسيار سهل و ساده ايپيشنهاد مي شود. پيام هايي كه مردم از رسانه ها دريافت مي كنند از آنان مي خواهندبا خريدن يك كالا يا با دادن پاسخ مثبت به عيسي مسيح(ع) زندگي خود را دگرگون كرده وبه خوشبختي دست پيدا كنند. (فكورپور، 153،1386)
يكي از اقدامات مهمآوانجليست ها در گسترش پيام هاي مربوط به مسيحيت استفاده از تبليغات رسانه هاي نويناست.عصر مصرف گرايي نه تنها بر تجارتگاه تأثيرگذار بوده، بلكه فرهنگ ديني را نيز بهعنوان نوعي كالا مورد تبليغ قرار داده است و به دنبال مصر ف كنندگان است. در حقيقت،ميان «تبليغات تجاري» و «تبليغات مسيحي» مي توان همپوشاني هاي زيادي را جست وجوكرد. به عقيده «يالي» تبليغات را از آن جهت مي توان با مذهب مقايسه كرد كه تبليغاتتجاري به ما كمك مي كند تا دنياي اطراف مان را درك كرده و جايگاه خود را در ايندنيا بشناسيم. اين كاركرد تبليغات تجاري از طريق يكپارچه ساختن افراد با اشيا، آنهم در درون فضايي سحرآميز و ماوراء الطبيعي انجام مي پذيرد.(يالي، 217، 1989)يكي ازانديشمندان غربي بر اين باور است كه امروزه سبك زندگي ما برگرفته از انجيل مصرف گراو كالاگونه است. به عقيده «كاوانا» وجود تنش ميان انجيل «كالاگونه» و انجيل «فردي» كه هر دو رقيب يكديگرند از ويژگي هاي جامعه سرمايه داري معاصر است. هر يك از اين دورقيب در تلاشند. سلطه اي بر هوشياري ما در ادراك مان از خويش و دنياي اطراف ايجادكنند. انجيل كالاگونه به دليل سازگاري و هم رنگ شدن با ارزش هاي جامعه اي كه فرهنگمصرف بر آن سلطه دارد، در مباحثي مانند توضيح و تفسير دنياي اجتماعي و همچنينتجربيات شخصي از انجيل فردي پيش گرفته است. قابليت عرضه در بازار و همين طور قابليتمصرف شدن، به عنوان هسته ارزش هاي انجيل گونه و فرهنگ مصرفي، ارزش هايي هستند كهانسان ها به واسطه آنها دست به تعريف از خود مي زند. آنها در اين روند، خود را بهعنوان «اشياي قابل تعويضي مي بينند كه هدف و ارزش شان بسته به ميزان عرضه شان دربازار، مقدار توليدشان و اندازه مصرف شان است.»كاوانا اين تفكر را با سمت و سوييمذهبي بسط داده و بيان مي كند كه شكل كالايي نوعي بت پرستي است كه در آن «محصول دستهاي خودمان را مي پرستيم.» و با اين كار «خودمان را در تصوير محصولات مان دوباره ميسازيم.» (كاوانا، 11، 1984)
در جامعه بازاري- صنعتي پرسش «من كيستم؟» «تبديلشده است به پرسش من در فرايند مصرف چه كسي مي شوم؟ معناي كالا در نوع شخصيتي كه مندارم و شكل روابط من با ديگران چه تأثيري دارد؟ (ليس و ديگران ،234، 1986)
ج) شبه عرفان هاي ساختگي و سبك زندگي
غرب پس از گرفتار آمدن دربحران هاي گوناگون روحي و عاطفي با قدم گذاردن در عصر پست مدرن و پس از قرن هامبارزه با معنويت گرايي باور كرد كه غير از بعد مادي بعد فرامادي هم وجود دارد وبايد به آن توجه كرد.
اين احساس نياز سبب استفاده فرصت طلبان شده است تا ازبعد فرامادي زندگي انسان را تأمين كنند و براي فروش هر چه بيشتر ديدگاه هايسودگرايانه شان، به خلق عرفان ها منهاي شريعت بروند. اكنون بيش از دو هزار جريانمعنويت انحرافي در اروپا وجود دارد و وجود همين تعداد نيز در آمريكا اعلام شده استكه البته بسياري از آنان در ايران نيز شعبه دارند!
در سبك زندگي بخشي اززندگي كه در طلب معنويت و خدا است با نمادهايي از معنويت هاي ساخته دست بشر تكميلمي شود و از آنجايي كه اين انديشه انحرافي توان هدايت انسان را ندارد، تلاش بي رويهاو براي آرامش حقيقي دامنه انحراف وي را بيشتر مي كند.
علل پيدايش و شيوعاغواهاي جديد و ترويج آن در سبك زندگي
1- امروزه با وجود اينكه جنگ هايمذهبي در دستور فعاليت هاي امپرياليستي قرار گرفته است، حس شديد دين خواهي و علاقهذاتي و فطري بشر به مسائل فطري با سرعتي بيشتر از گذشته در حال ريشه دواندن درجوامع غربي است و در حالي كه اديان مسيحيت و يهوديت امروزي توان پاسخگويي به نيازهاو سوالات مردم شان را ندارند، حاكمان و مسئولان دست به ساخت اديان و معنوياتانحرافي مي زنند.
2- فروپاشي بنيادهاي اخلاقي و ديني در قرن نوزدهم ميلاديكه به دليل عملكرد ناصواب كليساها و دولتمردان صورت گرفت و پيدايش مكاتب مختلفانسان گرايانه و اومانيستي سبب شد فرقه هاي انحرافي شيوع بي سابقه اي داشته باشند.
3- با گسست تمدن مدرن از ريشه ديني، جامعه غرب مدرن دچار عدم وجود فلسفهاخلاقي و عمل فرد در جامعه شد و با درك اين خلأ سعي در جعل و ايجاد معنويت هاي جديددر جامعه كرد تا بتواند بشر را در وادي گمراهي سرگردان كند و مانع از رسيدن او بهپناهگاه مستحكم الهي شود.
شيوه هاي گسترش عرفان هاي نوظهور در سبكزندگي
عرفان هاي نوظهور در بين كساني گسترش پيدا مي كند كه سه ويژگي داشتهباشند؛ اول، سطح متوسط به بالاي مطالعه و كلاس فرهنگي، دوم، دارايي كافي براي تأمينهزينه هاي مربوط به خريد كتاب و نشريات، پرداخت شهريه براي دوره هايي كه برگزار ميشود و ساير هزينه هاي جانبي و سوم، كمي فراغت كه فرصت پرداختن به اموري نظير مطالعهو تمرينات شركت در دوره ها را فراهم سازد. (مظاهري سيف،170، 1391)
نوعبرنامه هاي معنوي كه طبقه مرفه براي خود مي پسندد و از آنها استفاده مي كند، سبكزندگي معنوي آنها را شكل مي دهد. برنامه ها، فعاليت ها و نمادهاي معنوي كه در زندگياين طبقه وارد مي شود، گونه هايي از سبك زندگي معنوي را پديد مي آورد كه شاخصه هايتكثرگرايي، احساس گرايي، ناعقل گرايي و خودمحوري به وضوح در آنها مشهوداست.
دوخطر بزرگي كه از تغييرات سبك زندگي معنوي طبقه مرفه متوجه جامعه ميشود، يكي اين است كه اين طبقه بر ساير طبقات اجتماعي اثرات بسزايي دارد و طبقاتپايين تر مي كوشند خود را با آنها منطبق سازند. از اين جهت، آسيب هايي كه در اينطبقه پيدا مي شود، به صورت معياري مقبول در تمام جامعه درمي آيد، ديگر اينكه افرادطبقه مرفه معمولاً در موقعيت هاي قابل توجه اداري و دولتي هستند و تغيير سبك زندگيآنها در هويت نظام اسلامي تأثير مستقيم دارد.( همان)
ويژگي هاي سبك زندگيفرقه هاي نوظهور
سبك زندگي فرقه هاي نوظهور داراي مشخصات و مولفه هايي استكه با شناخت آنها سبك زندگي معناي بيشتر خود را براي ما مي شناساند. (كياني، 90، 1391)
1- انسان محوري در برابر خدامحوري: در بسياري از جريانات جديد معنوياگر نامي از خدا به ميان مي آيد، خدايي است كه فاقد اراده و اختيار و قدرت دخالت درجهان است. بدين سان كه اختيار اراده و قدرت مطلق از آن انسان ها است. جنبش هاينوپديد ديني به واسطه پيروي از مولفه هاي مدرنيته بالاخص اومانيسم انسان را در مسندخدايي قرار مي دهند.
2- تقابل با شريعت و گسترش لاابالي گري: شريعت دينيداراي مزيت هاي فردي و اجتماعي فراواني است، اما تئوريسين هاي جنبش هاي نوپديدديني، ابداع و ترويج نحله هاي معنويت گرايانه اي است كه در دل آنها مخالفت با شريعتشكل مي گيرد، يعني دين منهاي شريعت، معنويت و عرفان منهاي ضابطه، از اين رو عرفانهاي نوظهور صرفاً به دنبال حذف شريعت و تخريب اصل ضابطه مندي جهان و قانونمداري آنهستند.
3- دنياپنداري در برابر عاقبت انديشي: انسان متأثر از دين توحيديجهان مادي را به مثابه محيطي براي ساخت منزلگاه دائمي خود مي پندارد، اما عرفان هاينوظهور دنياطلبي در علل سياسي- اجتماعي فراواني ريشه دارد كه يكي از بزرگ تريناهداف آن، كنترل اعمال و رفتار انسان هاي اجتماعي است. يعني از نام معنويت و عرفاناستفاده مي شود تا اعمال انسان ها در مسير خواست حاكمان سياسي ايجاد شود.
4- عشق جنسي در برابر عشق معنوي: در برخي از عرفان هاي نوظهور عشق جنسي داراي اهميتفوق العاده است. در ميان پيروان بسياري از اين نحله ها مفاسد اخلاقي زيادي گزارششده است. برخي از اين رهبران در اينگونه مفاسد دست داشته و از عاملان اساسي ترويجاعمال منافي عفت بوده اند. در جنبش هاي ديني سوءاستفاده از جنس زنان در قالب رابطهتاريك مراد و مريدي وجود دارد.
5- آسايش مادي در برابر آرامش معنوي: درعرفان هاي نوظهور وجود مطلق لايزال يعني خداوند، جاي خود را به انسان مي دهد. درنتيجه آدمي آرامش را در دستاوردهاي دنيوي جست وجو مي كند، حال آنكه دستاوردهايدنيوي كه نمود آن براي نمونه در پيشرفت تكنولوژي مشهود است، خود يكي از عوامل سلبآرامش انسان مدرن است.
نگاه متفاوت اسلام و غرب به سبكزندگي
مقدمه
در شماره پيش سبك زندگي از ديدگاه غرب را موردواكاوي قرار داديم. در اين شماره به نگرش اسلامي- توحيدي به مبحث زندگي مي پردازيمو تفاوت هاي آن را با زندگي غربي مورد بحث قرار مي دهيم. در اين قسمت مباحثانديشمندان محترم شهيد مطهري و آيت الله جوادي آملي در مورد زندگي توحيدي و انسانقرآني تشريح مي شود.
4-1 تفاوت اسلام و ليبراليسم در اهميت بهزندگي
بررسي زمينه هاي فكري مصرف گرايي، نظام سرمايه داري و آن دسته ازتفكرات موجود در آن كه به شكل گيري و گسترش مصرف گرايي كمك كرده است نشان مي دهد كهتمايل به مصرف بيشتر ناشي از يك فلسفه و ايدئولوژي است كه در غرب گسترش يافتهاست.
از زماني كه تفكر سرمايه داري به عنوان جلوه اي از مدرنيته غربي درعرصه اقتصاد بر مبناي ارزش هايي چون اومانيسم، فردگرايي، ليبراليسم و آزادي فرديشكل گرفت و رشد و توسعه يافت، منفعت شخصي و اصل سود كه از مشخصه هاي اصلي آن بهشمار مي رود، در تمام تئوري ها و فعاليت هاي اقتصادي محوريت پيدا كرد. در اين تفكر،خدامحوري جاي خود را به انسان محوري و فردگرايي داد؛ مصالح فرد، تأمين كننده مصالحجامعه قلمداد گرديد و هدف اصلي در فعاليت هاي اقتصادي نيز به تأمين منافع مادي،يعني سود بيشتر، خلاصه شد. بر مبناي همين ارزش ها بود كه در سرمايه داري بخش عمدهفعاليت هاي اقتصادي به ويژه مالكيت و سرمايه گذاري براي توليد در دست افراد وموسسات خصوصي(غيردولتي) قرار گرفت تا از طريق رقابت اقتصادي جهت كسب سود فعاليتكند. (انصاري، 83،9831)
به طور كلي نظام سرمايه داري با ويژگي هاي پنج گانهزير مشخص مي شود:
1- گسترش سريع ثروت، توليد حداكثر و اشباع اميال و خواستهها بر طبق سليقه افراد، در رفاه بشر بسيار اساسي و مهم است.
2- آزادي فرد،به گونه اي كه هيچ امري مانع او در رسيدن به منافع مالي شخصي و كنترل و اداره املاكو دارايي هاي خصوصي اش نباشد، از امور لازم براي تصميم گيري ها و اقدام هاي فرديشمرده مي شود.
3- اقدام فردي در جهت تصميم گيري به شكل غيرمتمركز دربازارهاي رقابتي آزاد شرط كافي براي دستيابي به حداكثر كارآيي در تخصيص منابعاست.
4- در مورد نقش حكومت يا ارزش هاي مشترك اجتماعي، چه در مورد كارآييتخصيصي و چه در مورد عدالت توزيعي، اعتقادي وجود ندارد.
5- تلاش همه افرادبراي تأمين مصالح شخصي شان خود به خود به تأمين مصالح مشترك اجتماعي مي انجامد ومنافع را تأمين مي كند. (چپرا،05 ، 4831)
الف: زندگي توحيدي
همانگونهكه گفته شد زندگي در اسلام با زندگي در غرب به دليل تفاوت مكتب، هم داراي ريشهمتفاوت و هم ميوه و محصول متفاوت است. در غرب زندگي يك ماهيت سياسي و غيرخدايي وانسان محوري دارد و در اسلام زندگي بر مبنا و پايه توحيد شكل مي گيرد و به سوي اوييدر باطن و ظاهر انسان بايد آشكار باشد. شهيد مطهري در كتاب «جهان بيني توحيدي» بامقايسه انواع جهان بيني ها، جهان بيني توحيدي و اسلامي را داراي ويژگي هايي معرفيمي كند كه تضاد ريشه اي با جهان بيني علمي و ليبرالي امروزي پيدا مي كند و برايهمين منظور مي شود گفت كه وي ب�� معرفي شاخصه هاي زندگي در اسلام به نوعي از زندگيبه نام «زندگي توحيدي» معتقد است كه داراي ثبات قدم، مباني الهي و هدف خدايي است. وي در تعريف جهان بيني مي گويد:«نوع برداشت و طرز تفكري كه يك مكتب درباره جهان وهستي عرضه مي دارد، اصطلاحاً جهان بيني ناميده مي شود.»شهيد مطهري معيار خوبي جهانبيني را در موارد ذيل ذكر كرده است:
- به زندگي معني دهد.
- آرمانساز و شوق انگيز باشد.
- قدرت تقدس بخشيدن به هدف هاي انساني و اجتماعي راداشته باشد.
- تعهدآور و مسئوليت ساز باشد. (مطهري:7831،61)
در جهانبيني توحيدي انسان به اين درك نائل مي شود كه جهان از يك مشيت حكيمانه پديد آمدهاست و نظام ��س��ي بر اساس خير وجود و رحمت رسانيدن موجودات به كمالات شايسته آنهااستوار است. جهان بيني توحيدي يك جهان يك قطبي و تك محوري است، جهان بيني توحيدييعني جهان ماهيت اويي از اويي (انالله) و به سوي اويي (انا اليه راجعون) دارد وموجودات جهاني با نظمي هماهنگ به يك سو و به طرف يك مركز تكامل مي يابند. آفرينشهيچ موجودي عبث، بيهوده و بدون هدف نيست، جهان با يك سلسله نظامات قطعي كه «سننالهي» ناميده مي شود، اداره مي شود. انسان در ميان موجودات از شرافت و كرامت مخصوصيبرخوردار است و وظيفه و رسالتي خاص دارد، مسئول تكميل و تربيت خود و اصلاح جامعهخويش است، جهان مدرسه انسان است و خداوند به هر انسان بر طبق نيت و كوشش صحيح ودانشش پاداش مي دهد. توحيد اسلامي هيچ انگيزه اي غير از خدا را نمي پذيرد. واقعيتتكاملي انسان و واقعيت تكاملي جهان واقعيت به سوي اويي است، هر چه رو به سوي آنندارد و باطل و بر ضد مسير تكامل خلقت است. از نظر اسلام همچنان كه كار خود را بايدبراي خدا كرد، كار خلق نيز بايد براي خدا صورت بگيرد. (مطهري، 7) به اعتقاد شهيدمطهري جهان بيني اسلامي، جهان بيني توحيدي است. توحيد در اسلام به خالص ترين شكل وپاك ترين طرز بيان شده است. از نظر اسلام خداوند به همه چيز آگاه است و بر همه چيزتوانا است. (همان، ص 81)
در اين جهان بيني انسان داراي شرافت و كمال ذاتي وشايسته خلافت الهي است. دنيا و آخرت به يكديگر پيوسته است. رابطه اين دو نظير رابطهمرحله كشت و مرحله برداشت محصول است. (همان، 02)در مقابل جهان بيني توحيدي جهانبيني علّي (غربي) وجود دارد كه از نظر آن جهان كتابي است كه اول و آخر آن افتادهاست، نه اولش معلوم است و نه آخرش. چهره جهان از يك ديدگاه علمي روزبه روز تغيير ميكند، زيرا علم بر فرضيه و آزمون استوار است، نه بر اصول بديهي اولي عقلي. فرضيه وآزمون ارزش موقت دارد، به همين جهت جهان بيني علمي يك جهان بيني متزلزل و بي ثباتاست و نمي تواند پايگاه ايمان واقع شود. جهان بيني علمي به حكم و محدوديتي كه ابزارعلم (فرضيه و آزمون) براي علم به وجودآورده است از پاسخگويي به يك سلسله مسائلاساسي جهان شناسي كه خواه ناخواه براي ايدئولوژي پاسخگويي قطعي به آنها لازم است،قاصر است. اينكه جهان از كجا آمده به كجا مي رود؟ آيا هستي در مجموع خود صحيح استيا غلط؟ حق است يا پوچ؟ آيا پس از ارزيابي حيات فاني يك حيات وجود دارد؟
الگوي شماره يك زندگي توحيدي از ديدگاه شهيد مطهري
الگوي شماره يكجهان بيني توحيدي مد نظر شهيد مطهري كه با محوريت خداوند عالم و عادل جريان مي يابدبه ايجاد يك زندگي توحيدي در مقابل سبك زندگي منتهي مي شود كه نمونه آن در ذيلترسيم شده است.
الگوي شماره دو سبك زندگي در جهان بيني علمي از ديدگاه شهيدمطهري
الگوي شماره دو جهان بيني علمي مد نظر شهيد مطهري كه با محوريت علمجريان مي يابد به ايجاد يك زندگي بدون معنا و هدف زندگي منتهي مي شود كه نمونه آندر ذيل ترسيم شده است.
ب: انسان قرآني يا سبك زندگي
در معناي انسانبين دو مكتب غرب و اسلام تفاوت هايي وجود دارد. انسان در قرآن، هم با احسن الخالقينآمده است و هم گاهي به عنوان حيوان و حتي گمراه تر از آنان معرفي شده است. آيت اللهجوادي آملي در كتاب شريف «تفسير انسان به انسان» مي فرمايند: خداوند سبحان از انسانبه عظمت و نيكي ياد مي كند؛ ولي انسانيت انسان را به جنبه مادي او نمي داند، چوناين را حيوانات هم دارند. (جوادي آملي:0931، 831 )
در آيات قرآني، خلقتانسان به دست ذات پاك باري تعالي، پس از مسئله تعليم قرآن آمده است: «الرحمن¤ علمالقرآن¤ خلق الانسان¤ علمه البيان» همين ترتيب ذكري بيان كننده اين مطلب عميق استكه تا كسي در مكتب «الرحمن» قرآن را فرانگيرد، انسان نمي شود و تا انسان نشود، سخناو بيان نيست، بلكه مبهم است. يعني دانسته نمي شود چه مي گويد و به سخن ديگر، برپايه هوا سخن مي گويد و بر اساس هوس كار مي كند؛ مانند بهايم كه كارشان مبهم است. پس اينان نيز بهيمه هستند و كسي انسان است كه اهل قرآن باشد، لذا ذات اقدس الهينخست از قرآن و سپس از انسان و بيان سخن مي گويد. اين ترتيب و تنظيم نشان مي دهد كهانسانيت پس از تعليم معارف قرآن است كه به روح انسان شرافت وجود مي دهد. (همان، 141- 041)
به هر روي در مسير خلقت انسان، تعليم معارف قرآن به او به سببانسانيت اصيل اوست و به ديگر سخن، شرافت وجودي روح انسان در گرو ياد دادن قرآن بهاو است، پس انساني كه بخواهد شاكله خويش را براي حضور در قيامت و زندگاني جاودانه وهماهنگ با وجود تكويني خود بسازد بايد به اين الگوي خلقت باري تعالي رو كند و بداندكه آنچه او را در سير صعود و تكامل شخصيت اكتسابي اش از مرز ماده و طبيعت و حصر درحيوانيت بيرون مي برد و به اوج و فراز انسانيت مي رساند، قرآن و معارف وحي است واگر فرد يا قومي قرآن را مهجور كند و از معارف وحي دوري گزيند، عاقبتي جز حيوانيت وحتي پست تر از حيوان شدن نخواهند داشت. (همان، 241-141)
تنها هدف حيوانتأمين قلمرو حيوانيت اوست و با رعايت صلاح ملت و مملكت يا بهره مندي از مصلحت عقليو فرا حسي، خيالي و وهمي كاري ندارد، در حالي كه انسان قرآني در پرتو معارف وحياني،سخنان و كارهاي بين، روشن و هدفمند دارد. (همان، 241)تعريف آيت الله جوادي آملي ازانسان قرآني كه در آن نوع تعارض با انسان مسخ شده در فرهنگ غرب ديده مي شود، بهويژگي هايي از انسان اشاره مي كند كه بر نام انسان از افرادي كه زندگي در پرتو قرآنرا انتخاب نكرده اند، قلم مي كشد. به صراحت ايشان نوع سبك زندگي غربي كه به تأمينقلمرو حيوانيت مي پردازد را سبكي شرافتمندانه و قابل دفاع نمي دانند. بر اساس نظريهتفسير انسان به انسان، تفاوت هاي «انسان در سبك زندگي غربي» و «انسان قرآني» درجدول (يك) ذيل آمده است.از اين نگاه مشخص مي شود كه انسان قرآني با سبك زندگي كهغرب براي انسان تعريف مي كند، داراي شكافي بس عظيم است كه نه تنها تكنولوژي هايجديد نمي توانند آن شكاف را بپوشانند، بلكه اديان ساختگي و كالاهاي مصرفي هر لحظهابعاد اين شكاف و جدايي انسان قرآني از سبك زندگي را افزايش مي دهند.
ج: زندگي اسلامي و عزت نفس
در سبك زندگي، عزت نفس از طريق كالا و مصرف به فردمنتقل مي شود، اما در نظام اعتقادي و تربيتي اسلامي «ارزشمند بودن انسان» موردتأكيد قرار گرفته و نفس انساني بدون توسل به هيچ كالا و شيئي ارزشمند و قابل احتراممعرفي شده است و لباس، مقام و نژاد هيچ كدام بر عزت نفس، انسان اثرگذارنيستند.اينكه خداوند روح با شرافتي را در انسان دميد (حجر 92، ص 27) و او را خليفهخود در زمين قرار داد. (بقره 03) و اسرار آفرينش را كه به هيچ يك از ملائكه نگفتهبود به او آموخت. (بقره 13) و ملائكه را به سجده كردن بر او واداشت. (بقره43) و بهاو كرامت و فضيلتي بخشيد كه به ديگران نبخشيده بود. (اسرا07) و موجودات را به تسخيراو در آورد و همه چيز را براي او آفريد، همه و همه از ارزشمندي و حرمت نفس انسانيدر ديدگاه اسلام حكايت دارد تا به آنجا كه از ديدگاه قرآن كريم، حرمت شكني يك انسانبي گناه به منزله حرمت شكني تمام انسان ها است. (مائده 23)افزون بر اين ديدگاهاسلام در منابع متعدد اسلامي به ضرورت توجه به ارزشمندي خود و ديگران و لزوم شناختو شكوفايي استعداد هاي خود و نيز توجه به احترام خود و ديگران تأكيد شده است. دراحكام فردي و اجتماعي و توصيه هاي اخلاقي و معاشرتي اسلام، عزت و كرامت انسانيمحوريت دارد و همه جا سخن از احترام به شخصيت، آبرو و حرمت انسان است؛ بر همين اساسسيره عملي و رفتاري رهبران ديني از پيامبر گرامي اسلام و ائمه معصومين(عليهمالسلام) تا عالمان و فقيهان و حتي مومنان و مسلمانان آگاه و متعهد برپايه اصل عزت وكرامت انسان بوده است. (قائمي مقدم، 361،8831)
تبليغ «مديريت بدن» با انحراف از معيار هايارزشي
اهميت يافتن بدن و متعا��ب آن، بازتاب هويت بدني افراد، ازپيامدهاي اساسي ظهور جامعه مصرفي است كه در آن افراد با دست كاري ويژگي هاي ظاهري ومرئي بدن و فاصله گيري از مفهوم «بدن طبيعي»، به ساخت بدن اجتماعي مبادرت ميورزند.در عصر جديد، غلبه انديشه هاي مادي گرايانه و غيرديني بر زندگي باعث شده استكه زندگي هر روز از معناي اصلي خود به سوي معناهاي نمادي و ساخته شده رسانه ها وكمپاني ها گرايش پيدا كند و براي ايجاد نوعي از نياز جديد «مديريت بدن» مطرح شدهاست، بر خلاف گذشته اكنون بدن از لحاظ زيست شناختي مورد نظر نيست، بلكه كاركردهاياجتماعي، ارتباطاتي و روانشناختي دارد.
جايگاه مديريت بدن در انديشه هايغربي
مديريت بدن در انديشه هاي انديشمندان غربي جايگاه و اهميت ويژه اي داردتا جايي كه آن را يكي از انواع سرمايه يعني «سرمايه فيزيكي» مي نامند، زيرا شكل واندازه آن تحت تأثير ارزش هاي اجتماعي تغيير مي يابد. بورديو، هدف مديريت بدن رااكتساب منزلت، تمايز و پايگاه مي داند. وي در تحليل خود از بدن به كالا شدن بدن درجوامع مدرن اشاره مي كند كه به صورت سرمايه فيزيكي ظاهر مي شود. بورديو توليد اينسرمايه فيزيكي را در گرو رشد و گسترش بدن مي داند؛ به گونه اي كه بدن حامل ارزش درزمينه هاي اجتماعي شود. از نظر بورديو، بدن به عنوان شكل جامعي از سرمايه فيزيكي،دربردارنده منزلت اجتماعي و اشكال نمادين متمايز است. (127، Shilling1993: ) تبديلسرمايه فيزيكي در واقع به معناي ترجمه و تفسير حضور بدني بر حسب اشكال گوناگونسرمايه (اقتصادي، اجتماعي و فرهنگي) در ميدان كار، فراغت و... است. (همان : 127) بورديـو با در نظر گرفتن بـدن به عـنوان يك سـرمايه فيزيكي، هويت هاي افـراد را باارزش هـاي اجتماعي منطبق با اندازه، شكل و ظاهـر بـدني مـرتـبط مـي سـازد. ( 14)
مديريت بدن به عنوان مهم ترين بعد از سبك زندگي در صورت قرار گرفتن درهمه ابعاد هرم زندگي مي تواند تمام فعاليت هاي اجتماعي و شخصي او را تحت تأثير قراردهد.
به اعتقاد گيدنز، حالات چهره و ديگر حركات بدن، فراهم آورنده قرائن ونشانه هايي است كه ارتباطات روزمره ما مشروط به آنهاست. به عبارت ديگر، براي اينكهبتوانيم به طور مساوي با ديگران در توليد و بازتوليد روابط اجتماعي شريك شويم، بايدقادر باشيم نظارتي مداوم و موفقيت آميز بر چهره و بدن خويش اعمال كنيم. همچنين ازنگاه وي: «واقعيت اين است كه ما بيش از پيش مسئول طراحي بدن خويش مي شويم و هرچهمحيط فعاليت هاي اجتماعي ما از جامعه سنتي بيشتر فاصله گرفته باشد، فشار اينمسئوليت را بيشتر احساس مي كنيم.» (گيدنز، 1385- 149)در انديشه هاي غربي بر خلافاسلام كه بدن را داراي روح الهي و جسم مي داند، بدن به استثناي قوه ناطقه به عنوانيك وسيله انتقال ارتباطات و اطلاع رساني نگريسته مي شود و نمود فيزيكي آن بهترينرسانه و فن اطلاع رساني قلمداد مي شود.
جايگزيني مديريت بدن به جاي تربيت
يكي از فعاليت هاي جعلي كه امروز در حوزه علوم انساني رخ داده است جايگزيني «مديريت» به جاي «تربيت» است در حالي كه اسلام بر تربيت خود تأكيد دارد، درجايگزيني واژه اي جديد، يكي از مهم ترين معارف بشري براي تعالي و رشد، جاي خود رابه «مديريت خود»، «مديريت نفس»، «مديريت ديگران»، «مديريت رفتار»، «مديريت فرزند»، «مديريت خانه»، «مديريت زندگي» و... داده است. اين در حالي است كه مديريت اساساً يكاصطلاح براي اداره امور سازماني و روابط كاري است. مديريت فرايند به كارگيري موثر وكارآمد منابع مادي و انساني در برنامه ريزي سازماندهي بسيج منابع و امكانات هدايت وكنترل است كه براي دستيابي به اهداف سازماني صورت مي گيرد. هر مديري بايد خلاقيتداشته باشد؛ خلاقيت يعني به كارگيري توانايي هاي ذهني براي ايجاد يك فكر يا مفهومجديد. تداوم حيات سازمان ها به بازسازي آنها بستگي دارد؛ بازسازي سازمان ها از طريقهماهنگ كردن اهداف يا وضعيت روز و اصلاح و بهبود روش هاي حصول اين اهداف انجام ميشود. اين در حالي است كه اسلام تربيت را براي رفتار و كمال انساني لازم ميداند.
واژه «تربيت» در لغت، مصدر باب تفعيل از ريشه «ربب» يا «ربو» به معنايرشد، نمو، زياد شدن و افزايش يافتن و اصلاح چيزي آمده است. تربيت از ريشه ربب (رب) عبارت است از: «سوق دادن شيء مورد تربيت به سوي كمال مطلوب و رفع نقايص و كاستي هايآن. ابتدا با تخليه، يعني رفع ناخالصي ها و زدودن موانع و پاك كردن همه آن چه كهمانع كمال است و سپس تحليه، به معناي گنجاندن هر آنچه كه به استكمال متربي كمك ميكند. فرايند تربيت در ابعاد مختلف اعتقادي، اخلاقي، آداب فردي و اجتماعي، علومرايج، و امثال آن كاربرد دارد. (مصطفوي:1360 ، 18) تربيت، به همين هيئت، به معنايتربيت روحي و معنوي انسان در روايات بسياري به كار رفته است. از جمله امام زينالعابدين(عليه السلام) در صحيفه سجاديه با زبان دعا عرض مي كند: «و اعني عليتربيتهم و تأديبهم و برهم؛ [پروردگارا] مرا ياري فرما كه فرزندانم را بپرورم و ادبنمايم و به آنان مهرباني كنم.» (صحيفه سجاديه، دعاي 52)
روش هاي مديريتمديريت بدن
مديريت بدن كه به نوعي استعمار روح، عقيده و ايمان انسان برايپيروي از خواهش ها و هواهاي نفساني است، داراي يك امپراطوري مديريتي در سطح كلان وراهبردي است. در اين راستا زندگي به عنوان فعاليتي براي مديريت بدن ترويج مي شود. روش هاي مديريت مديريت بدن به شرح ذيل است:
1-توجه به زيبايي و جواني دررسانه هاي جمعي، افزايش علاقه به جواني و تلاش براي حفظ و تداوم آن در سال هاي غيرجواني، مديريت بدن نظير رژيم هاي غذايي، جراحي هاي زيبايي، ورزش، بدن سازي، ايروبيكو... به مثابه امر اجتماعي و نه زيستي يكي از روش هاي اين نوع از مديريتاست.
2-بصري كردن ملاك ها و معيارهاي انساني با ترويج مديريت ب��ن؛ در اينطرح نهايت ارزش هاي بشري در تغيير و تبديل شكل و نماد فيزيكي انسان گسترش مييابد.
3-رسانه هاي جمعي با تكرار نمايش بدن انسان به دنبال ايجاد اين دغدغههستند كه نهايت نگراني انسان، ارائه تصوير مطلوب از خود است كه اداره آن نيز بااندك هزينه اي قابل تأمين است.
4-رسانه ها با نمايش نمونه هاي زندگي مطلوبمانند بازيگران، ورزشكاران، هنرمندان و يا ستاره هاي شخصيتي به ترويج سوپرمن هاييمي پردازند كه جيب صنايع ظاهرآرايي را پر تر كند.
مولفه هاي سبك زن��گي
سبك زندگي از مولفه ��اي زير تشكيل شده است:
صنايع ظاهرآرايي: صنايعظاهرآرايي را مي توان به چهار صنعت مرتبط به هم تقسيم كرد: 1- صنعت بدن سازي وزيبايي درماني، 2- صنعت پوشاك، 3- صنعت لوازم آرايش، 4- صنعت لوازم زيستيجانبي.
1- صنعت بدن سازي و زيبايي درماني؛
- شامل ورزش هاي كاهش وزن،بزرگ يا كوچك شدن برخي از اندام ها، جوان شدن، ليفتينگ صورت، طب چيني، تمريناتآيروبيك، دستگاه هاي تحريك كننده الكتريكي عضلات براي لاغري، قرص هاي لاغري و صنعترژيمي، ماساژ بدن، حمام آفتاب، جراحي ليزري (قطع موهاي زائد، لايه برداري، رفع چين،رفع جاي جوش، آبله، سالك، بخيه، كك ومك)، افزايش طول قد با عمل جراحي، جراحيپلاستيك(سينه، شكم، پهلوها، پشت لب، چانه و جراحي بيني)، پروتزگذاري(سينه، چانه وگونه) ليپوساكشن(يعني، خارج كردن با استفاده از دستگاه مكنده)، جراحي ليزري ياليزيك چشم براي حذف عينك، كاشتن پلاتين، يا جواهركوبي بر روي چشم، جراحي پلك، كاشتدائمي الماس و ساير سنگ هاي قيمتي بر روي دندان ها، تزريق چربي، ابدومينوپلاستي،جراحي كوچك كردن و عقب كشيدن گوش هاي جلو آمده، كشيده كردن گوشه چشم ها، ليفتينگصورت و پيشاني و بازو.در سال 2011 حدود 2/9 ميليون عمل جراحي زيبايي در ايالاتمتحده انجام گرفته است و آمريكايي ها تقريباً 10 ميليارد دلار در سال 2011 صرفاعمال زيبايي كرده اند. روند رو به رشد جراحي هاي زيبايي در آمريكا نشان مي دهد ازسال 1997 تاكنون جراحي هاي زيبايي مجموع زنان و مردان 197 درصد افزايش يافته وتغيراتي نيز در بعضي سال ها ديده شده است.براساس آمار جديد، پنج عمل جراحي شايع طيسال 2011 به ترتيب عبارتند از:
1- ليپوساكشن (برداشتن چربي هاي مقاوم بهرژيم و ورزش در بدن با استفاده از لوله هاي ظريف و دستگاه ساكشن)، 2- پروتز، 3- ابدومينوپلاستي، 4- جراحي پلك، 5- ليفت (خبرنامه انجمن جراحان پلاستيك: ش 18)
در همين حال، در سي ويكمين كنگره علمي سالانه جامعه جراحان ايران نيزپرطرفداراترين عمل هاي جراحي اعلام شد كه عبارتند از: جراحي بيني، ليپوساكشن، پروتزو ليفت. آمارها نشان مي دهد در تهران در سال 2008 چهل تا پنجاه هزار عمل جراحي بينيصورت گرفت و در سراسر كشور اين ميزان به صدهزار نفر رسيد.(مشرق، شماره 70645)
2- صنعت پوشاك؛ اين صنعت را با عناوين ديگري نيز مي توان توصيف كردكه عبارت است از صنعت مد، صنعت نساجي، صنعت كفش، صنعت تن جامه و صنعت رخت ولباس.
نوع پوشش و وضع ظاهري، بيش از زبان و حتي سريع تر از آن دچار تغيير وتحول مي شود و به عنوان بعدي از ابعاد مادي فرهنگ با سرعت بيشتري از ابعاد غيرماديتغيير شكل يافته و يا با انواع ديگر اختلاط مي يابد. اين مسئله از آن جهت حائزاهميت است كه تغيير بعد مادي يك فرهنگ به مرور به بعد معنوي و افكار و انديشه ايشكل دهنده آن فرهنگ نيز تأثير مي گذارد.تاريخ گواه است كه كامل بودن و زيبايي ازويژگي هاي لباس هاي سنتي ايرانيان بوده است. لباس هاي ايرانيان با استفاده مناسب ازتزئينات لباس و رودوزي هاي سنتي در تكميل و تزئين لباس و رنگ و پارچه طبيعي هموارهمورد توجه بوده اند؛ اما اكنون با حمله سبك زندگي غرب ، چقدر از اين ميراث ماندگارلباس ايراني باقي مانده است؟
صنعت مد در ايران اكنون توسط گروه هاي ناشناختهاي در حال فعاليت هاي مرموزانه ضدفرهنگي است. شايد صنعت مد ايران در سال هاي اخيربه ظاهر پيشرفتي نداشته است، ولي فعالان زيرزميني آن، صنعتي پنهاني ولي بسيار قويرا به وجود آورده اند، اين صنعت زيرزميني همپايه كشورهاي صاحب نام در اين صنعت و بااستفاده از معيارها و ترازهاي آنان پيشرفت كرده به طوري كه برخي از آنان در اينعرصه در ميان رقباي داخلي خود به غول هاي مد معروف شده اند.(سايت الف، شماره 70505)مراكز مدلينگ در ايران اكنون در ارتباطاتي كه با صنعت مد خارج كشور دارند، هرسال به پيش بيني مد سال مي پردازند و درآمد هنگفتي را كسب مي كنند. اينكه مد امسالچيست؟ رنگ سال چيست؟ اكسسوري مد روز چيست؟ كيف بزرگ يا كوچك؟ دام هايي هستند كهشركت هاي مد براي تبليغ مصرف محوري و تغيير سبك زندگي، هر لحظه به مشتريان خود عرضهمي كنند.
3- صنعت لوازم آرايش؛ لوازم آرايش به چند دسته كلي تقسيم مي شوند: الف- محصولات و خدمات مراقبت هاي پوستي شامل انواع كرم ها، اسپري ها، پودرها و كرمهاي ضدآفتاب.
ب- محصولات و خدمات مراقبت از مو شامل: انواع ژل ها، رنگ مو ومش هاي لايت.
ج- وسايل آرايش شامل لوازم آرايش مخصوص صورت (به ويژه چشم، لبو گونه)، ناخن دست(مانيكور)، ناخن مصنوعي و ناخن پا(پديكور)، مژه مصنوعي، لنزهايرنگي و...
د- ادكلن و عطر.
اثرات سوءمديريت بدن
1-تبديلسرنوشت انساني كه بايد از پاداش فعا��يت هاي روزمره در نزد خدا حكايت كند به اجناسمصرفي و يا تلاش در كسب تأييد ديگران به جاي كسب رضاي خدا باعث مي شود كه هر فرديدر ارزيابي از خود به چگونگي تصوير خود در آينه مردم بيشتر توجه كند و رفته رفتهاسير نفس و هواهاي نفساني گردد.
2-آنچه مي تواند بدن را مديريت كند، پول،سرمايه و مالكيت مادي است و همين نيز مي تواند چرخ صنايع را به گردش درآورد و اگرفردي در تهيه مقدمات مديريت بدن ناتوان باشد، فردي فاقد ارزش و اعتبار انسانياست!
3-امروزه جراحي هاي زيبايي بدن به عنوان يك تأييد فرهنگي در ميان مردمرواج يافته است و افراد براي دريافت منزلت اجتماعي به آن توسل ميجويند.
نكته پاياني
اسلام توجه به ظاهر و بدن را نه به مانند يك بت،بلكه در حد متعادل و در راستاي رضاي خداوند مي پسندد و به آن سفارش كرده است و بههمين دليل است كه در دعاي كميل مي خوانيم: «قوّ علي خدمتك جوارحي» اكنون آنچه كه درمديريت بدن عملاً اتفاق مي افتد نوعي بردگي تن براي جلب رضايت ديگران و پايين آوردنشأن انسان درحد يك كالاي جذاب است.
مصرف گرايي و تبديلزندگي آرام به جهنم
مقدمه
يكي از مهم ترين برنامه هاي تقويتاقتصاد مقاومتي شناخت آسيب ها و فرصت هاي رسانه اي براي اين مسئله مهم، اما جديداست. رسانه ها نق�� مهم و گسترده اي در اقتصاد مقاومتي كه بخش اعظمي از آن را فرهنگسازي در ��ولي�� و مصرف در بر مي گيرد، دارند. در اقتصاد مقاومتي روند رو به رشد مصرفگرايي كه ناشي از سبك زندگي است ارتباط نزديكي با مبحث تبليغات و رسانهدارد
كاركرد هاي رسانه اي در نياز به مصرف بيشتر
تزريق تبليغات وتحميل جامعه پذيري بر جمع مخاطبان يكي از كاركردهاي رسانه اي است كه در حقيقت باگرفتن حس زيباشناختي مخاطب و جايگزيني معيارهاي جديد پيام را منتقل مي كند. تصميميكه مردم در زندگي روزمره شان اتخاذ مي كنند به آنچه در ذهن آنها مي گذرد بستگي داردكه اين نيز به نوبه خود از تصوير ساخته شده توسط رسانه ها نشأت گرفته است. رويكردهاي رسانه اي براي مصرف گرايي به شرح زير است
رويكرد تجويزمحور
جهتاين رويكرد بيشتر از طرف رسانه به سوي مخاطب است و به تعبيري يك سويه است. در اينرويكرد رسانه تنها به اهداف موردنظر خود و مالكان خود توجه دارد، بلكه اوست كهتعيين مي كند برنامه ها چه محتوا و پيامي را حمل كنند و به مخاطب برسانند. اوست كهتعيين مي كند مخاطب به چه بينديشد، رسانه است كه نياز مخاطب را مي سازد و كالا رابراي او فراهم مي كند. در اين رويكرد رسانه نگاهي اقتدارگرا به مخاطب دارد و در آنبه خواسته ها و نيازهاي او وقعي گذاشته نمي شود
رويكرد نيازمحور: اين رويكردبه نيازها و گاهي به ميل مخاطب خود توجه دارد. از اين جهت به ناچار بخش عمده هم وغم خود را صرف رفع حوائج و نيازهاي تا حدودي اوليه و متكي بر غريزه مي كند. بنابراين دغدغه تعالي مخاطبان خود را ندارد.
رويكرد مصلحت محور رسانه ها طبقمصالحي بايد برخي از برنامه هاي مخاطبان خود را هم تأمين كنند تا شايد بازارمخاطبان را از دست ندهند. آنان كه كمتر به برنامه هاي تعالي بخش مخاطبان توجه كردهاند چنين برنامه هايي را با كيفيت بسيار نازل تهيه كرده و به خورد مخاطبان خود ميدهند و به اين طريق همواره احساس گريز نسبت به برنامه هاي تعالي بخش در ميانمخاطبان شكل مي گيرد و برنامه ريزان هم براي عبور از برنامه ريزي براي اين موارد بهنظرسنجي هاي رسانه اي در شعاري و ناكارآمد بودن برنامه هاي مصلحت طلب استناد ميكنند.
فعاليت هاي رسانه اي براي مصرف بيشتر
1- شست وشوي مغزي و مصرفگرايي
مصرف گرايي يكي از مهم ترين نشانه هاي سبك زندگي غربي است، سرمايهداري كه بر مبناي بازار و سرمايه شكل گرفته است بر اساس يك تغيير روانشناختي درفرايندها تصميم گيري، گزينش و رفتار انسان ها، زندگي انساني آنها را در شرايط طبيعيمورد ترديد قرار مي دهد و كساني كه شست وشوي مغزي شده اند براي فرار از ترديد خستهكننده زندگي به كالا ها و اشيايي متوسل مي شوند كه براي او نجات بخش باشند. امپرياليزم غرب براي نهادينه كردن اين الگو و كشانيدن جوامع مختلف به سمت و سويمصرف زدگي، خود را ملزم به ايجاد احساس نياز و ضرورت در جوامع مختلف نسبت به مصرفبيشتر و مصرف كالاهاي تجملي و بي فايده مي بيند.
2-توليد شأن و منزلتبدلي
برخي بر اين باورند كه سبك زندگي يك مبارزه اقتصادي براي برنده شدن ازسطوح مختلف رفاه است، اين در حالي است كه سبك زندگي كه با مصرف ارتباط نزديكي دارديك نوع مبارزه براي تسلط فرهنگي است؛ اينكه چه ذائقه اي داراي گيرايي بيشتر و دارايكثرت تابعان است خود يك نوع پيروزي و احساس غلبه و رشد را به دارنده آن انتقال ميدهد كه قابل ارزش گذاري با قيمت هزينه شده براي آن نيست. در سبك زندگي و مصرف انبوهكشمكش فرهنگي و اجتماعي هر لحظه توليد و بازتوليد مي شود تا جايي كه فرد تسليم شودو سلطه سبك مصرفي كسي ديگر را بپذيرد. مصرف خودنمايانه و متظاهرانه نوعي از منزلتبدلي را براي فهم ايجاد مي كند كه در سلسله مراتب و قشربندي اجتماعي موقعيت هاي اورا تغيير مي دهند.
3-تبديل نياز غيرواقعي به نياز واقعي
مرحله تبديلنياز غيرواقعي به نياز واقعي اگر به درستي انجام شود آن كالا به فروش و بازار بهتريمي رسد. براي همين منظور شركت ها و كمپاني هاي توليدي به يك كمپاني بزرگ تر كه ازطريق تبليغات بايد نيازهاي كاذب را در مردم به وجود بياورد، نيازمند هستند. «اريكفروم» در اين زمينه تعبير جالبي دارد. وي مي گويد: «جامعه صنعتي امروز و غول هاياقتصادي و شركت هاي بزرگ براي رسيدن به مقاصد خود از انسان اين عصر يك مصرف كنندهتمام عيار مي سازند و با قدرت عظيم تبليغات مسخ كننده خود در انسان نيازهايغيرواقعي و زايد به وجود مي آورند و به موازات آن با عرضه محصولات به ظاهر متفاوت ودر اصل يكسان كه قسمت اعظم آنها واقعاً به درد انسان نمي خورد، مردم را به خريد اينمحصولات وا مي دارند.»
«دونا ولفولك كراس» در كتاب خود به نام «سخن رسانهچگونه مغز شما را مي سازد»، در اين باره مي نويسد: «وظيفه تبليغات تلويزيوني تبليغكيفيت هاي خاصي است كه يك محصول، فاقد آنهاست و اگر واقعاً هيچ نيازي به يك محصولوجود نداشته باشد، تبليغاتچي بايد آن را ايجاد كند. او بايد به شما ثابت كند كه اگراين كالا را نخريد، سلامتي و شادي شما به خطر خواهد افتاد.» (كوفمان:37،1388)
4 : جهنم منزل
تبليغات كالا تا آن جا ادامه پيدا ميكند كه فرد در داخل خانه با فرزندان و اهالي خانه نيز دچار مشكل مي شود. همه آنهابدون داشتن كالاي مورد نظر احساس عقده و كمبود رواني دارند، فرد سپس در درون خودنيز دچار درگيري دروني مي شود كه اين كالا است كه وي را به منزلت نداشته مي رساند. او سعي مي كند خود را از نابساماني زندگي با توسل به يك كالا نجات دهد. فردي كه دردام اينگونه تبليغ رسانه اي گرفتار شده است تلاش هايش براي رفع كمبودها پايانناپذير است. او در مي يابد كه آنچه او را به آرامش مي رساند مصرف بيشتر است، نه رفعنياز چون ممكن است برخي از كالاها براي رفع نياز نباشد. «ادوارد فلاتاو» نويسنده وصاحب نظر آمريكايي، اذعان مي دارد كه بنابر نتيجه پژوهش هاي اخير، ولخرجي هاي مصرفكنندگان در خريدهاي شان، مي تواند روحيه مادي گرايي را در آنان تحريك كند. اينمطالعه، نشان مي دهد كه هرچه مصرف كنندگان، خريد بيشتري انجام دهند، فكر مي كنند كهبه خريدهاي بيشتر و مصرف افزون تري نياز دارند. بدين ترتيب يك دور باطل پرهزينه، درآزمندي و طمع ورزي به وجود مي آيد. ( فلاتاو:132،1388)
اثرات مصرف گرايي برجامعه
مصرف گرايي و اسارت جامعه در بند آن تبعات اجتماعي، سياسي و ��رهنگي بيشماري را به دنبال دارد؛
1- ميزان ثروت در بين افراد جامعه متغير است و بهتبع آن قدرت خريد و مصرف نيز متفاوت است. پديد آمدن جامعه مصرفي و رواج مصرف گراييسبب مي شود حرص افراد جامعه براي خريد و مصرف افزايش يابد و اين امر سبب تبديل ثروتو مصرف به ارزش مي شود. تبديل ثروت به ارزش در صورت تداوم و در درازمدت سبب غالبشدن ارزش هاي مادي بر ارزش هاي ديگر مي شود. با ارزشمند شدن مصرف و مصرف گرايي،ارزش هايي مانند: قناعت، اعتدال، زهد و ... كم رنگ تر شده وضد ارزش هايي مانند: مصرف بي رويه، اسراف، تبذير، مدگرايي و ... ارزشمند مي شود و در برابر ارزش هايغيرمادي قرار مي گيرد. اين رويه سبب شكاف طبقاتي و نابرابري اجتماعي مي شود؛ كسانيكه در جامعه ثروتمند هستند و به دلخواه مصرف مي كنند، از افرادي كه فقير هستند وتوان خريد ندارند جدا مي شوند. اين موضوع زماني تشديد مي شود كه با تبليغات،آرزوهاي بلند پروازانه و توقع داشتن كالاهاي لوكس و برخورداري از امكانات ويژه دراقشار جامعه به تصوير كشيده شده و پديد آورده مي شود. اين توقع و انتظار با توجه بهعدم امكان برآورده شدن آنها، نابرابري و نارضايتي و تضادي را در جامعه پديد مي آوردتا فقر و نداشتن، غيرقابل تحمل شود. خود فقر، به ويژه در جوامع اسلامي كه مردم آنباور مدار و ارزشي هستند، ممكن است قابل تحمل باشد، اما تضاد پيش گفته، اثرهاي خاصخود را در جامعه بر جا مي گذارد. (رفيع پور، 197: 1377)
2- تغيير طبقه واجناس مكمل: يكي ديگر از بحث هاي موجود در مصرف گرايي اين است كه وقتي فردي به يكموقعيت اجتماعي به دليل تهيه يك كالا دست يافت به دنبال آن است كه بقيه شرايط خودرا نيز تغيير دهد تا تناسب موقعيتي و تصويري او به هر لحاظ كامل شود. در اين شرايطفرد در يك شرايط اجتماعي قرار مي گيرد كه هر گونه رفتار خود را بايد متناسب با محيطاصلاح و ويرايش كند. هنگامي كه يك فرد در منطقه الف سكونت مي يابد تحت تأثير فشاررواني ناشي از محل و موقعيت خود را مجبور مي كند كه خودرو، پوشاك و خوراك خود را درسطح الف قرار دهد؛ در اين زمينه رسانه ها پيشتر در ذهن او نه تنها قدرت هرگونهمقاومت ذهني در برابر شرايط نامساعد فرهنگي را باطل كرده اند، بلكه در اين مرحله درتلاش هستند كه او را كمك كنند، اما او را گرفتارتر مي كنند. اين روند، مصرف گراييرا تشديد مي كند و شخص مجبور است براي رعايت مد و جايگاه مكاني يا زماني مصرف خودرا افزايش دهد.
3-ايجاد اتكاي رواني غيرواقعي: رسانه ها اين قدرت را دارندكه اتكاي رواني افراد را جابه جا يا حتي محو كنند و با وجود قدرت رسانه اي ايناتفاق در كشور ما هم در حال رخ دادن است، زيرا مردم به آنجا رسيده اند كه مي توانندبدون همديگر زندگي كنند، اما بدون تلويزيون امكان زندگي كردن كمتر شده است، زيراتلويزيون قدرت مجازي و غيرقابل تصوري را در وجود آنها ايجاد كرده است و با اتكاي بهآن و پيام هاي آن مي توان زندگي را در قالب ديگري معنا كرد. اتكاي رواني او بهتلويزيون ميزان اثرگذاري تلويزيون را بيشتر و قدرت تفكر را به كمترين حد ممكن نزديككرده است. اين عدم اتكاي رواني سبب مي شود كه زندگي در پس تبليغات تلويزيون هموارهبراي وي ارزشي غالب باشد كه كسي قدرت انتقاد و ايراد نسبت به آن را نداشتهباشد.
4- جابه جايي در ارزش: رسانه هاي به دليل قدرتي كه در مشروعيت سازيدارند مي توانند در امر مشروع سازي و مقبوليت آفريني براي آنچه كه طرد شده و منكراست به كار گرفته شوند. براي مثال در بسياري از كشورها آنچه كه براي زن ارزش محسوبمي شود و منزلت او بدان سنجيده مي شود داشتن لوازم خانگي لوكس است. اين ارزش را چهكسي در نهاد او ايجاد كرده است؟ رسانه. رسانه با تبليغ بر روي ارزش هاي نمادي بهرقابت با ارزش هاي ذاتي بشري مانند صداقت، راستگويي، امانتداري و غيره مي رود و ازيك طرف ارزش هاي درآمدزا را تقويت و ارزش هايي معنوي را مسكوت و كم رنگ ميكند.
نتيجه گيري
نمي خواهم بگويم تبليغات تلويزيوني نباشد و تلويزيوناينگونه تبليغ نكند، زيرا امروز آنقدر تلويزيون توليد شده است كه امكان كنترلتلويزيون و رسانه ها به كمترين حد خود نسبت به سال گذشته رسيده است. اما آنچه كهنياز به تقويت و سرمايه گذاري دارد اعتماد به نفس افراد جامعه به داشته خود است، نهاعتماد بدلي و ناشي از داشتن كالا و مصرف. آنچه كه نياز به سرمايه گذاري دارد،سرمايه گذاري براي شناخت سبك زندگي انساني است. فرد بايد به اين شناخت و توجه برسدكه ارزش ذاتي او نه تنها با تمسك به اشيا و كالاها افزايش نمي يابد، بلكه با ادامهاين روش ممكن است به نوعي بردگي نيز تن بدهد.
سبك زندگي وهويت
مقدمه
سبك زندگي و هويت دو مقوله ملازم همديگر وپيوسته اند، اكنون صور نوين هويت اجتماعي مبتني بر سبك زندگي است و اين روش الگومندمصرف كه با درك و ارزشگذاري كالاها همراه است ما را به ايجاد يك هويت جديد با تكيهبر مصرف مي رساند. زندگي هويتي امروز بخش قابل توجهي از تأثير خود را از افزايش نقشنمادها، نشان ها و گروه هاي كالايي كه به توليد نشانه براي شخص مي پردازند، گرفتهاست. اعمال نفوذ سبك زندگي در انسان امروزي از او موجودي چند هويتي يا بي هويتساخته است كه بي توجهي به آن مي تواند هويت ملي و امنيت ملي را حتي با مشكل مواجهكند.
تعريف هويت
هويت را به معناي يكي شدن خود يا «يكي شدن خود باديگران» و چيستي فرد تعريف مي كنند و هويت هر پديده اي همان ماهيت وجود اوست. همچنين گفته مي شود نشانه تمايز يك فرد با ديگران نيز از همان هويت سرچشمه ميگيرد.
در هويت است كه انسان برنامه رسيدن به خود، ديگران و خدا را دنبال ميكند. بر اساس نظريه هويت، فرايند هويت يك سيستم كنترل است كه مجموعه اي از هنجارهاو ضدهنجارها را در فرد و جامعه به وجود مي آورد. هويت مجموعه معاني است كه چگونهبودن را در خصوص نقش هاي اجتماعي به فرد القا مي كند و يا وضعيتي است كه به فرد ميگويد او كيست و مجموعه معاني را براي فرد توليد مي كند كه مرجع كيستي و چيستي او راتشكيل مي دهد. (جنكينز، 1381، 5)
همچنين نيز گفته مي شود كه هويت منبع معنابراي كنشگران است و به دست آنها از رهگذر فرايند فرديت بخشيدن ساخته مي شود. هويت،هم فرد را معرفي مي كند و هم راه او را در معنا بخشيدن به رفتارها، گفتارها، نمادهاو اشكال آماده مي نمايد.
كاركرد هويت
مهم ترين كاركرد هويت ايجادپيوستگي و همانندي است. در شكل دهي، ساماندهي و سازماندهي هويت هر فرد، دو عنصردخالت دارد كه ع��ارتند از: تعريف ما از خود و تعريف ما از ديگران. (كاردان، 1372)درتعريف دروني ما از ��ود اين نكته اهميت دارد كه هر فردي چه ارزيابي از ارزش دروني وبيروني خود دارد و چگونه حاضر است آن را ارتقا دهد، معرفي و بازنمايي كند او نيزممكن است به اين بيندشد كه تا چه حد از هويت سابق خود را از ياد ببرد و در آنتجديدنظر كند.هويت جمعي ما نيز نشأت گرفته از هويت هاي فردي است كه مانند قطراتباران هويت دريا را شكل مي دهد، اين نوع از هويت ممكن است از هويت هاي متعدد ديگريمانند هويت جنسي، هويت نژادي، هويت زباني، هويت قومي و ... نيز تشكيل شده باشد، امابا مجموع آنها مي توان به هويت جمعي رسيد. بنابراين هويت جمعي عبارت است از شيوهمشترك در نحوه تفكر، احساسات و تمايلات يك گروه كه نوعي احساس تعهد و تكليف نسبت بهگروه را برمي انگيزد.آنچه در اين نوع از هويت اهميت دارد تأثير هم افزايي و تبديلانرژي هاي فردي به سينرژي گروهي و جمعي است كه اقتدارآفرين و اثرگذار است.هويت جمعيرا هويت ملي نيز مي گويند كه داراي ابعادي شامل سرزمين، فرهنگ و زبان است. البتهبرخي نيز ابعاد هويت ملي را در هفت محور اجتماعي، تاريخي،جغرافيايي، سياسي،فرهنگي، مذهبي و زباني دسته بندي كرده اند. (حاجياني، 1379، 123)اما جامع ترين هويتجمعي نزد مردم، هويت ملي ناميده مي شود كه نوعي احساس پايبندي، دلبستگي و تعهد بهاجتماع ملي است و جزئي از هويت فرد است.
رابطه سبك زندگي و هويت
سبكزندگي و هويت داراي ارتباط تعاملي، دروني، ساختاري هستند، اين دو آنگونه به همآميخته اند كه به سختي مي توان آنها را از هم تفكيك و جدا كرد. همانگونه كه هويتافراد سبب تمايز و تشخص آنها نسبت به همديگر مي شود، سبك زندگي نيز الگويي است برايمتمايز و متفاوت شدن مردم از يكديگر. به كمك سبك زندگي مي توان معناي هويت يابيافراد را بازشناخت و آن را تحليل كرد؛ سبك زندگي مي تواند هويت را در خود هضم كند وبا آن سازگار شود.
هويت نيز اين قدرت را دارد كه سبك زندگي را متحول كرده وآن را بر اساس خواسته خود تغيير دهد.
در ادبيات جامعه شناسي از مفهوم سبكزندگي دو گونه مفهوم سازي متفاوت ارائه شده است كه البته در اين دو نوع مفهوم سازيهيچ گونه تناسخي با رابطه آن و هويت مشاهده نمي شود؛ در معناي اول؛ سبك زندگي معرفثروت و موقعيت اجتماعي افراد است و اغلب به عنوان شاخصي براي تعيين طبقه اجتماعي بهكار مي رود. (مربوط به دهه 1930)، اما در برداشت دوم سبك زندگي نه راهي براي تعيينطبقه اجتماعي، بلكه مفهومي است كه فقط در متن تغييرات فرهنگي عصر مدرنيته و رشدفرهنگ مصرف گرايي معنا پيدا مي كند. در اين معنا تعريف سبك زندگي راهي براي تعريفارزش ها، نگرش ها و رفتارهاي افراد است كه با هويت آنان ارتباط مي يابد. در هرجامعه اي براي برنامه ريزي و مديريت ساختاري و زيربنايي ضروري است تا تصويري ازوضعيت شيوه زندگي و رفتار مردم آن جامعه در دست باشد. به تعبير «ديويد چني» هرگونهسياست اجتماعي كه به تغيير و مديريت اجتماعي توجه دارد بايد متوجه منظومه خاص وسلسله مراتب معنادار چشم اندازهاي سبك زندگي باشد. (چني، 1378، 61)
چشماندازهاي سبك زندگي ضمن تأثير بر هويت شخصي افراد به آرامي به دليل رقابت ها و چشمو هم چشمي و تعاريف جديد از خود بر حوزه هويت جمعي و ملي اثر ميگذارند.
مراتب هويت
هويت را به دو سطح فردي و جمعي تقسيم مي نمايند وزيرا انسان داراي دو گونه خود است؛ خود فردي و خود اجتماعي.
هويت فردي: درهويت فردي تأكيد بر تفاوت است يعني خصايصي كه فرد را از ديگران جدا و متمايز ميسازد. فرد داراي اهداف، منافع و مصالح خاص ناشي از پندارهاي خويش است، اين پندارهاشامل حوزه هاي «روابط ميان فردي» و «اعتقادات مذهبي»، «نگرش نسبت به خود» است. (نوابي نژاد، 1383)
هويت فردي بيشتر در روابط بين شخصي شكل مي گيرد، فرد درتلاش است كه با رفتار خود شخصيت خود را به ديگران عرضه كند.
هويت فرديعقايد، انتظارات، ارزش ها، سلوك شخصي و حتي شيوه بيان زبان و بيان بدن را در بر ميگيرد.
سبك زندگي فردي مشتمل بر همين احساس هويت فرد است كه بر اساسانتظاراتي كه فرد از خود در نسبت با ديگران احساس مي كند مستلزم به رعايت آن ميشود. در هويت شخصي، سبك زندگي نيز اهميت فردي دارد.
هنگامي كه هويت فردي فردتغيير مي كند سبك زندگي فردي او نيز تحت تأثير قرار مي گيرد. رابطه هويت فردي و سبكزندگي بسان رابطه ريشه و درخت است.
هويت اجتماعي(جمعي)
هويت جمعي،هويت گروهي است كه يك جمع را از ديگر جمع ها جدا مي كند ، بنابراين هويت جمعي درمعني همساني با ديگران، با پيوستگي و عضويت افراد در گروه ها و مقوله ها ارتباطدارد بدين معني كه در اين رويكرد افراد بر اساس شباهت ها وهمساني هاي شان با يكديگردر مقوله هايي دسته بندي مي شوند.(ابوالحسني، 1388، 30)
با توجه به تعاريففوق هرگونه تغيير در هويت فردي سبب تغيير در هويت اجتماعي مي شود، يعني اگر فردفردهر جامعه اي درصدد باشند كه به صورت خواسته يا ناخواسته ارزش هاي زندگي خود در شكلو محتوا تغيير دهند در طول زمان هويت اجتماعي نيز دچار تغيير مي شود و اين تغيير درنهايت به سمت تغيير در هويت ملي نيز منجر مي شود. هويت ملي يكي از انواع هويت جمعياست كه در نحوه تفكر، ارزش ها، نگرش ها، نمادها، رويكردها، تعهد، احساسات و تمايلاتيك گروه را نسبت به هم برمي انگيزاند. اين احساس تعهد و تعلق به همديگر سبب يك نوعپيوستگي اجتماعي مي شود و به يك قدرت اجتماعي منتهي مي شود. سبك زندگي يكي ازعواملي است كه مي تواند احساسات و تعلقات و حتي تعهدات اجتماعي را در مسيري كهمنتهي به سعادت جمعي است نسبت به همديگر برانگيزاند يا آنكه افراد جامعه را به حسعدم تعهد و گريز از ارزش ها و نهادهاي همگراي اجتماعي سوق دهد. صاحب نظران معتقدندكه بيشترين برداشت افراد از خويشتن به برداشت و تصور ديگران نسبت به ما وابسته استاگر نگرش ديگران در مورد ما تغيير كند برداشت، نيز از خودمان تغيير خواهد كرد. بنابراين «من» يا «خود» در افراد تحت تأثير ديگران قرار دارد، زيرا رفتار و هويتافراد تا زماني ثابت و قابل پيش بيني است كه ميان تصور فرد از خود و نگرش ديگراننسبت به او ثبات و هماهنگي وجود داشته باشد. اگر فرد به اين نتيجه برسد كه طرز تلقيديگران به رفتار او تغيير كرده است هويت خود را تغيير مي دهد. بر اين اساس «منفاعلي» يا هويت فردي و «من مفعولي» يا هويت اجتماعي در جريان تجارت و فعاليت هاياجتماعي شكل مي گيرد، من فاعلي بيانگر وجه نظر ديگر و من مفعولي مجموعه اي سازمانيافته از نظرات متظاهر ديگران است، كه حاصل مجموعه اي از رفتارهاي شكل گرفته براساس آموخته رفتار اجتماعي است. من اجتماعي تبلور ارزش ها، هنجارها و اخلاقياتجامعه است. (توسلي، 1384، 218)
مولفه هاي هويت ملي و تأثير سبك زندگيبرآن
هويت ملي يكي از انواع هويت جمعي است. همانگونه كه گفته شد هويت جمعيشيوه مشترك در نحوه تفكر (ارزش ها، اعتقادات، هنجارها، نمادها، رويكردها) احساسات وتمايلات يك گروه كه نوعي احساس تعهد و تكليف نسبت به آن گروه را برمي انگيزد، ميباشد. وجود و نتيجه هويت جمعي و احساس پايبندي و وابستگي و تعهد به اجتماع و گروهاست. مقصود از پايبندي اعتقاد و دلبستگي به هنجارها و ارزش ها و مقصود از تعهد نيزمشاركت در جهت توسعه و تثبيت ارزش ها و هنجارها در گروه مربوطه است. (رزازي فر، 1379، 104)
هويت ملي مجموعه اي اعتقادي، رواني، ارزشي و عاطفي است كه همهافراد اجتماع را به هم پيوند مي دهد و سبب تفاوت يك جامعه از يك جامعه ديگر مي شود. در هويت ملي ابعاد جامعه اي و تاريخي سبب پيوستگي و همبستگي ملي مردم مي شود، لذااز اهميت فوق العاده اي برخوردار است. در ابعاد جامعه اي كه در ارتباط با كيفيتروابط اجتماعي من فردي با ماي اجتماعي است، تأثيرگذاري فرد بر جامعه و جامعه بر فردپذيرفته مي شود. در صورت تقويت روابط من و ما هويت ملي تقويت مي شود.
سبكزندگي به عنوان يكي از متغيرهاي اثرگذار بر هويت ملي كه مجموعه متعددي از رفتارها،نگرش ها، اعتقادات و ارزش ها را به همراه خود دارد، مي تواند بر هويت ملي تأثيرگذارباشد با اين تأثيرگذاري اگر در جهت مولفه هاي هويت ملي باشد خواهد توانست سبب همپيوستگي و همبستگي جامعه شود و پيوندهاي فرد و اجتماع را مستحكم كند ولي اگر سبكزندگي با مولفه هاي هويتي و هويت ملي در تضاد و تناقض باشد نه تنها سبب ايجاد شكافهاي عرضي و طولي در جامعه مي شود، بلكه نوع جديدي از مناسبات را در رفتار اجتماعيشكل مي دهد كه مي تواند دستاوردهاي تاريخي يك ملت را بر باد دهد.
سبك زندگي غربي در تقابل با مولفه هاي هويتايراني
هر قوم و نژادي از مولفه هاي هويتي متفاوتي با توجه بهسابقه مذهبي، تاريخي، جغرافيايي، نژادي و قومي برخوردار است، اما كشور ما به لحاظپيشينه مذهبي و تاريخي تمدن سازي كه در طول تاريخ داشته است از برجستگي ها وامتيازات هويتي بهره مي برد كه در بسياري از ملت ها بي سابقه است. اين مولفه هاعبارتند از:
1- احساس تعلق و عضويت: كشور ايران داراي چهار هويت قومي، ملي،امتي و جهاني است و در طول ساليان گذشته نظرسنجي هاي متعدد نشان داده است كه هويتملي و ديني نسبت به ساير هويت ها در بين مردم از اهميت و تعلق بيشتري برخوردار استو همين موضوع سبب شده است كه تلفيق هاي مناسبتي، آداب و رسوم ملي و اعتقادات و ارزشهاي مذهبي در كنار هم بدون هرگونه تخالف و تزاحم، تقويت كننده رفتار مردم ايرانباشند.سبك زندگي اين مولفه كه بر نمادها و ارزش هاي ديني و ملي استوار بوده و افرادبدون توجه به پايگاه هاي فردي، قومي، مذهبي در شرايط تعادلي به تعامل به آن هستندرا مورد هجمه قرار مي دهد و سبب شكل گيري هويت هاي اعتراضي مي شود، به گونه اي كهاقوام ايراني كه تاكنون در كنار همديگر هويت ملي و اسلامي را مورد تأكيد قرار دادهاند در سبك زندگي غربي هويت قومي و جهاني را انتخاب كرده و تنش هاي اجتماعي و سياسيرا در جامعه دامن مي زنند.
2- احساس غرور و افتخار: يكي از مولفه هاي هويتايراني اسلامي احساس غرور و افتخار به گذشته خود است و اين مولفه سبب شده است كههمبستگي ملي را در ميان اقشار، نژادها و اقوام مختلف اين سرزمين به وجود بياورد.اماترويج سبك هاي زندگي اين امكان را به اعضاي يك جامعه نوجو مي دهد كه به ج��انانامكان به دست دادن تعريفي از خود و برقراري ارتباط در جهاني را مي بخشد كه به سرعتتغيير مي كند و ارزش هاي ملي در آن رنگ مي بازد.بدين ترتيب نوع مصرف افراد امكانمشخص كردن مرزبندي هاي اجتماعي افراد و گروه ها را فراهم مي سازد و افراد به جايتكيه و تأكيد بر ارزش هاي ملي و بومي سابق الگوي جمعي جديدي را پايه مي نهند كهارجحيت هاي آن اساساً بر مبناي عضويت هاي طبقاتي شكل مي گيرد و اين عوامل انگيزهبخش كنش هاي فردي مي شود. افراد در طبقات مختلف به اقتضاي تحصيلات، آگاهي ها ومهارت هاي خود از سرمايه هاي نمادين متنوعي استفاده مي كنند تا از طريق آنها پايگاهاجتماعي و هويت خويش را ابراز دارند. در سبك زندگي احساس غرور و افتخار ملي جاي خودرا به احساس افتخارات نمادين كه ساخته و پرداخته يك گروه كوچك تر است، مي دهد آنچهاعضاي اين گروه ها مبناي رفتار قرار مي دهند، تجربه فردي، تأثيرات رسانه ها و همرفتاري با برخي از الگوهاي فراملي است.
3- تمايل به حفظ يكپارچگي و به همپيوستگي جامعه: يكي از شاخص هاي بسيار مهم هويت جامعه اي : ملي، علاقه آحاد آنجامعه به تداوم جامعه و يكپارچگي و عدم تجزيه آن است. در صورتي كه هويت ملي درجامعه دچار چالش و يا بحران شود و مشروعيت حيات آن اجتماع تضعيف گردد، تمايل بهتجزيه و تفكيك اجتماعي در ميان شهروندان افزايش مي يابد. (حاجياني: 1389، 24)
در سبك زندگي حفظ يكپارچگي و به هم پيوستگي بي معنا است، زيرا هر سبكزندگي براي خود يك حالت و شيوه اي براي استفاده از كالاها، مكان ها و زمان هاي خاصاست كه يك گروه را مشخص مي كند. اما در عين حال بيانگر كليت تجربه اجتماعي آنهانيست. (چاني؛ 1996، 5)
بنابراين سبك هاي زندگي وابستگي متقابل فرد و جامعهرا از بين مي برد و جامعه به عنوان كل غيرمنسجم ممكن است برايندي را طي كند كه بهضد خود نيز بدل شود و هويت ملي را مورد تهديد قرار دهد.
4- اهميت فرهنگ وارزش هاي ايراني نسبت به ساير ارزش ها: فرهنگ با ارزش ترين دارايي هر تمدن است كهدر صيرورت تاريخي سبب مانايي جامعه مي شود. يكي از عوامل قدرت فرهنگ ملي اين است كهاگر آن فرهنگ دچار تعارض با ديگر فرهنگ ها و حتي هويت هاي قومي، نژادي، جهاني و ... شد مردم آن سرزمين هويت ملي را بر ساير هويت ها ترجيح دهند. هويت ملي چون از يكمنشأ اثرگذاري ملي، تاريخي و فرهنگي است از قابليت سلطه و حاكميت نيز برخوردار است،اما در جوامع نو ساختن هويت اجتماعي فرايندي يكسويه و منحصراً وابسته به نهادهاياجتماعي نيست. شكل گيري سبك هاي زندگي گاهي در تقابل با فرهنگ مسلط است.
5- تعهد براي دفاع از سرزمين : دفاع از سرزمين از مولفه هاي هويتي است كه در نظرسنجيهاي متعدد نشان داده شده كه بيش از 82 درصد مردم حاضرند در مقابل تهاجم دشمن بهسرزمين از آن دفاع كنند. (ابوالحسني: 1388، 173) تعهد به سبك زندگي و هويت ساختگيآن حس دلبستگي به سرزمين و دفاع ��ز آن را از ميان مي برد، زيرا فردي كه در زندگيفردي و اجتماعي خود بنا را بر تمايز با ديگران، دگر پيوستگي با اشيا، اماكن ونمادهاي بتواره اي دارد، فردي كه ارزش هاي جهاني، حاكميت جهاني و جهان بدون مرز درفرايند ذهني وي شكل گرفته است، نمي تواند خود را فداي سرزميني كند كه نه تنها به آنتعلق ندارد، بلكه آرمان هاي آن را نيز در تقابل با خود مي بيند. فضاي اجتماعي كسانيكه در سبك زندگي گرفتار آمده اند، فضايي فراسرزميني است، آنها عناصري چند سرزمينيهستند كه در كشورهاي خارجي نيز داراي خانه و سكونتگاه هستند، در بانك هاي خارجيصاحب حساب هستند، فرزندان و خويشان و بستگان زيادي در خارج از كشور دارند و حتي يكياز نمادهاي سبك زندگي آنها سفر و ارتباط مستمر با خارج از كشور است. در چنين وضعيتيسبك زندگي به يك رابطه مقابله اي با سرزمين هم مي انديشد.
6- پيوند و نقش آندر يكپارچگي ملي: در هر جامعه اي فقدان ارتباط افراد با يكديگر زمينه كاهش انسجام وآسيب به هويت ملي را فراهم مي كند و پيوند بين گروه ها و هويت هاي فردي با هويت هايگروه هاي اجتماعي مي تواند به ايجاد سرمايه اجتماعي براي نظام مبدل شود.
درهر جامعه اي دو نوع پيوند وجود دارد؛ پيوند عيني و پيوند ذهني. در پيوند عيني افرادجامعه در كنار هم زندگي مي كنند و داراي ارتباطات متقابل نيز هستند، اما در جوامعيكه پيوند ذهني با هم ديگر دارند، اگر اصل مجاورت هم نداشته باشند در نهاد خود حسهمگرايانه و مقاومت در برابر عوامل گسست گرا را تقويت مي كنند.
از آنجايي كهمهم ترين ويژگي سبك زندگي «تمايزسازي» است و اين نوع تمايزسازي مفرط در اجتماع سببكاهش انسجام ملي و يكپارچگي آن شده و با وجود پيوند عيني در اجتماع پيوند ذهني كهروح جامعه است را از بين مي برد. انسجام ملي و حفظ پيوندهاي اجتماعي بيش از هرعاملي به عنصر فرهنگي، ارزش ها و هنجارها بستگي دارد و سبك زندگي علاوه بر تغييرمصرف، تغيير در ارزش ها و نگرش ها و عناصر فرهنگي را نيز شامل مي شود و اگر درجامعه اي چنين اتفاقي رخ بدهد رشته هاي به هم پيونددهنده اجتماع مقاومت خود را ازدست داده و به شكلي جديد تغيير شكل مي دهد كه در تضاد و تناقض با شكل پيشين است.يكياز ابعاد مهم سبك زندگي جنبه هاي نمادين آن و زندگي نمايشي است كه به آرامي جنبههاي عاقلانه و رفتارهاي همگراي اجتماعي افراد را با سوال مواجه مي كند، قدرت اعمالسبك زندگي بر انسان به گونه اي حتمي و غيرقابل صرف نظر است كه گفته مي شود سبكزندگي به عنوان قوه عاقله جديدي عمل مي كند كه اعمال، كردارهاي اجتماعي، ارزش ها،انگيزه ها و هويت را تحت تأثير خود قرار مي دهد.اين نيروي دگرگون ساز كه دارايسياليت و عدم ثبات است از هدف هاي ثابت و با محتوايي پيروي نمي كند و به همين دليلبه گروه بندي هاي اجتماعي متفاوت مي انجامد و جامعه را از درون با تضادهاي بي شماريمواجه مي كند؛ هويت هاي تصنعي و نمايشي را به جامعه تحميل مي نمايد و در بلندمدتچالش هاي ساختاري آن، زمينه فروپاشي اجتماعي، سياسي و فرهنگي را دامن ميزند.
هويت هم فرد را معرفي مي كند و هم راه او را در معنا بخشيدن بهرفتارها، گفتارها، نمادها و اشكال فراهم مي كند. كساني كه هويت خود را از سبك زندگيغربي دريافت و پردازش كرده اند چگونه مي توانند هويت اسلامي خود را حفظ كنند و ياآن را به اكمال برسانند؟ آيا آنها مي توانند سبك زندگي خود را در قالب هويت اسلاميجاي دهند؟ چگونه مي توان سبك زندگي اسلامي را براي مقابله با مقوله ضد هويتي سبكزندگي غربي برگزيد؟
تبعات سبك زندگي غربي بر هويت ملي
1- نسبي شدنهويت: سبك زندگي از آنجايي كه زندگي را از حالت ثبات خارج مي كند و سبب سياليت وتزلزل فرهنگي وهويتي مي شود، فرهنگ و هويت را با بحران نسبي شدن مواجه مي كند. هويتملي ايراني هويتي منسجم و نفوذناپذير است و با هويت هاي نمادين و پسامدرنيته دارايتفاوت ذاتي و ماهوي است، رويكرد نسبي گرايي هويتي مي تواند ارزش ها، آداب ورفتارهاي افراد را دچار دگرگوني و تغييرپذيري كند. با نسبي شدن هويت و عدم قطعيتحوزه هاي فرهنگي، مذهبي و حتي شناخت خود و وظيفه خود، افراد در حيطه هاي غيرمحلي وغيرمحيطي محصور مي شوند و آغاز فاصله با خود و با جهان ماوراي خود را كه تا ديروزبه آن وابسته بوده اند، پيش مي گيرند.
2- ضربه سبك زندگي به آداب و رسوم: يكي از اركان هويت ملي آداب و رسوم است و در سبك زندگي اولين موضوعي كه بايد دچارتغيير و تحول شود، آداب و رسوم است، در آداب و رسوم بسياري از رفتارها و نگرش هاممكن است منشأ و نتيجه نامطلوبي داشته باشد، اما در مجموع يكي از پارامترهاي هويتملي هر كشوري نيز است. زيرا به وسيله آداب و رسوم بسياري از قواعد زندگي فردي واجتماعي معنا پيدا كرده است. اكنون اگر قرار باشد كه آداب و رسوم جاي خود را به سبكزندگي بدهد پايه هاي اجتماع معنوي هويت ملي دچار سستي و لغزش مي شود؛ در سبك زندگيمعنابخشي قواعد زندگي بر پديده هاي نمادين كه داراي سرمنشأ دروني و ملي نيستنداستوار شده است. اين قواعد جديد كه با گسست اجتماعي مبدأ و مقصد نيز مواجه هستندنمي توانند نقش آداب و رسوم را براي هويت ملي بازي كنند و پايه هاي هويت ملي را سستمي كنند. در هويت ملي ايراني آداب و رسوم نقش ناگسستني با هويت مذهبي و ديني دارد وحتي سبب تقويت هويت مذهبي نيز شده است. در اين شرايط مقابله جهاني با آداب و رسوممحل هويت اجتماعي را دچار تلاطم مي كند.
3- انطباق ناپذيري نقش ها: يكي ازكاركردها و ويژگي هاي سبك زندگي انطباق پذير و انطباق ناپذيري است، يعني از يك سوامكان انطباق افكار، روحيات، احساسات و ارزش هاي يك فرد را با ارزش هاي جهاني مهياو فراهم مي كند و از سوي ديگر از ارزش ها، احساسات و روحيات دروني شده فرهنگ و هويتملي كه داراي نشانه هاي مشتركي با عامه مردم و ادبيات، زبان، تاريخ و جامعه است،فاصله مي گيرد، اين تضاد و پارادوكس خود - اجتماع در ايجاد كنش هاي منفي و ارتباطنامتعادل جامعه- فرد را افزايش مي دهد كه در نتيجه كاهش سرمايه اجتماعي را نيز بهدنبال دارد.
در اين گيرودار ارزش كالا يا هويت سبك زندگي گرايش و نظام ارزشهاي فردي باعث مي شود كه زندگي اجتماعي را تحت تأثير قرار دهد و اين بيماري فردي درآينده به بيماري اجتماعي نيز مبدل شود، از اين رو درجه انطباق ناپذيري فرد در جامعهانساني مانند كنده شدن سنگ از كوه نيست كه با جدا شدن از آن به تنهايي به انتهايدره برسد. در جامعه انساني جدا شدن يك فرد و يا انطباق ناپذيري آن مانند جريانسيلاب است كه با كندن مسير خود، مسير هموار زندگي براي ديگران را تخريب ميكند.
4- فاصله نقش: هويت ملي كه در صيرورت زمان وظايف فردي و اجتماعي هركدام از افراد انساني را دروني سازي كرده است و فرد با تكيه بر آن خود را جزيي ازيك كل مي داند كه به سوي هدف مشتركي در حركت است، اما در جامعه غيرارزشي سبك زندگيفرد و اجتم��ع داراي فاصله نقش مي شوند و در اين نوع از حيات نقش هاي بدلي به جاينقش هاي اصلي نشسته و نقش پذيري و نقش آفريني فرد در جامعه از بين مي رود. در اينصورت فرد كاركرد اصلي خود كه ايفاي يك نقش شايسته بود را از دست داده و چندگانگينقش و هويت بدلي زندگي وي را با مانع كاهش نقش و يا تضاد نقش مواجه ميكند.
رسانه و سبكزندگي
وقتي ساعت زندگي ما را رسانه ها مشخص مي كنند، زنگي را همبايد از دريچه رسانه ها مشاهده كرد. يكي از مهم ترين ويژگي هاي سبك زندگي «انتخاب» از ميان اشيا، علائم و نمادهاي متكثر است. انتخاب نيز وابسته به «اطلاعات» است و بهدست آمدن اطلاعات از طريق «ارتباطات» حاصل مي شود. ارتباطات بخش پايه اي و مهم سبكزندگي است ونقش آن در مسائل سياسي و تغييرات اجتماعي را نبايد ناديده گرفت، زيرارسانه ها قادرند در قالب سريال، فيلم سينمايي، مصاحبه، خبر، گزارش، فيلم هايسينمايي بلند، تئاتر، رمان، شعر بر دريافت ها، ادراكات، احساسات و نوع ارزش گذاريها از واقعيت هاي زندگي اثر بگذارند. مصرف رسانه اي مردم جهان به دليل همه جايي شدنرسانه ها، هم فراگير شده و هم استمرار غيرقابل تصوري يافته است، زيرا اگر در گذشتهمصرف رسانه اي در زمان و محدوده مشخصي بود، اكنون قيد مكان و زمان برداشته شده ومحيط روزمره به يك محيط رسانه اي تبديل شده است.اين وابستگي به رسانه كه به عمقبخشي مفاهيم و پيام هاي رسانه اي انجاميده است به تقويت افكار، عقايد و نگرش هايجامعه منجر مي شود. رسانه ها با ارائه الگوهاي هنجاري اجتماعي مخاطبان را با سبكزندگي آشنا مي كنند. مخاطبان به وسيله رسانه ها كه مهم ترين و اثرگذارترين آنتلويزيون است، تأثيراتي مانند همنوايي، هم رنگي با جماعت، تقليد، تبعيت، همانندسازي، جامعه پذيري، دروني كردن، نمايشي شدن و سطحي گرايي را پذيرا مي شوند. در اينميان نقش تلويزيون نسبت به ساير رسانه ها، نقش برجسته اي است، زيرا تلويزيون اگر چهنقش هاي مجازي را نمايش مي دهد، اما مخاطب با مشاهده منبع مشروعيت بخش تلويزيونآنها را دروني مي كند.
1- سه نسل رسانه و تغيير كاركرد
رسانه هاپيشينه اي بسيار طولاني دارند و در طول تاريخ دچار تغيير و تحولاتي شده اند كه همينسبب تغيير كاركردهاي شان نيز شده است. رسانه هاي اوليه كه به «رسانه هاي سنتي» معروف هستند قدمتي طولاني دارند كه از ويژگي دسترسي نه چندان آساني برخوردارند. ازدهه 1980 به اين سو كه با رشد عظيم و باورنكردني رسانه ها در سطح جهان مواجهه بودهايم. اين رسانه ها كه به رسانه هاي جديد معروف هستند؛ امكان انتخاب دارند، سريع وبدون زحمت اطلاع رساني مي كنند. در آن دوران كه به دوران مدرنيسم هم معروف شده استرسانه ها ابزاري درخدمت مدرنيته و پيشرفت قرار گرفتند. در نظر آنها رسانه ها بازتابدهنده واقعيت بودند و نه پديدآورنده آن، اما در نسل سوم رسانه كه دوره، پس ازمدرنيسم است شاهد انديشه هاي ويرانگر و نافي مدرنيسم هستيم. پست مدرنيست ها كهتأثير زيادي بر سبك زندگي غربي دارند، داراي ويژگي هاي زير هستند:
الف) نسبيگرايي و عدم قطعيت در زمينه شناخت: بر اساس اين اصل، پست مدرنيسم با مفاهيمي چونخرد، حقيقت، سنت، اخلاقيات و تاريخ كه در چارچوب مدرنيته معنا پيدا مي كنند و تعيينكننده زندگي اند، مخالف است.
ب- قلب واقعيت: مطابق اين اصل، انسان مدرن درپس واقعيت همان چيزي را مي بيند كه مي خواهد ببيند، نه آنچه هست.
ج- ترديدگرايي: همه چيز مورد ترديد است و هيچ چيز را نبايد قاطعانه پذيرفت.
د- رد غايت گرايي جهان و تأكيد بر اومانيسم و هدف هاي معوج
ه- تكثرگرايي: پستمدرنيسم بر چندگانگي فرهنگي، قومي، نژادي و جنسيتي تأكيد مي كند و برخلاف مدرنيسمكه فرهنگ و عقلانيت غرب مدرن را يگانه راهكار سعادت تلقي مي كند، براي همه جريانهاي منطقه اي اهميت قائل است. (قره باغي، 1380: 136)
تفكر پست مدرنيستي درحوزه رسانه به ترويج عدم قطعيت، قلب واقعيت، ترديدگرايي، رد غايت گرايي جهان وچندگانگي فرهنگي تأكيد مي كند و همين عامل نيز سبب مي شود كه سبك زندگي غربي كه برپايه هاي لرزان رسانه اي استوار است همه دغدغه و نگراني انسان ها شود.تفكر پستمدرنيستي معتقد است كه آنچه رسانه در اختيار ما قرار مي دهد «نشانه» است و نهواقعيت. بنابراين رسانه ها واقعيت را منعكس نمي كنند، بلكه آن را مي سازند.رسانه هااز اين منظر از ويژگي تعيين كنندگي برخوردارند و مشخص مي كنند كه كدام روايت از نظراجتماعي، شهروندي و فرهنگي بايد برجسته شود و كدام بايد ناديده گرفته شود. در نتيجهرسانه ها از ديدگاه پست مدرنيسم شكل دهنده همه كاركردهاي اجتماعي اند و برداشت مااز خودمان، جهان و واقعيت را تعيين مي كنند. رسانه ها سازنده واقعيات و شيوه زندگيهستند و هيچ واقعيت خارجي جدا از آنها وجود ندارد. (ديباجي، 1390: 53)
2- ويژگي هاي فعاليت رسانه اي در زندگي روزمره
رسانه ها در زندگي روزمره انسانها داراي نقش هاي اثرگذاري هستند كه تمام جوانب و ابعاد زندگي او را در برمي گيرند. رسانه مي تواند در ساخته شدن يا تخريب وجوه زندگي نقش موثري داشته باشد. نقش رسانهدر تعيين سبك زندگي و سعادت و شقاوت به گونه اي شده است كه در تصميمات راهبردي نظامهاي سياسي رسانه ها ناديده گرفته نمي شود. رسانه ها براي تعيين سبك زندگي چه فعاليتهايي مي كنند؟
1/2 : رسانه ها به فرايند ساخته شدن هويت ها كمك مي كنند. مردم از طريق رسانه ها خود و ديگران را مي شناسند و رفتارهاي مطلوب يا نامطلوب رامعين مي كنند. در اين زمينه رسانه ها به عنوان يك الگو و يا يك معلم عمل مي كنند كهافراد جامعه به تدريج با همراهي با آن شخصيت، رفتار و نگرش خود را درباره زندگيتغيير مي دهند. 2/2- رسانه ها به فرايند معنايابي كمك مي كنند. در جهاني كه به طورروزافزون پيچيده تر مي شود و در جايي كه حوادث و رخدادهاي دور دست بسيار پراهميت ميشوند ما بيشتر براي معني كردن جهان به رسانه هاي همگاني متكي شده ايم. اگر رسانه هادر اين فرايند معنايابي به ما كمك كنند در حالي كه ساختارشان در جهت سودرساني بهكارتل ها و تراست ها چيده شده باشد، معنايي كه براي ما مي سازند از چه خصوصياتيبرخوردار است؟ آيا اين معنا به فرايند تقويت هويت و ارزش هاي مخاطب كمك مي كند يابه فرايند فروش كالا و بازاريابي؟ 3/2 : رسانه ها به دليل محتوايي كه در جهت خشنودكردن و سرگرم ساختن مردم منتشر مي كنند، لذت بخش هستند. اين لذت مي تواند ازاستفاده مستقيم محتواي يك ر��انه خاص باشد كه از منظر زيبايي شناسي است و ياغيرمستقيم هنگام گفت وگو با ديگران صور�� مي گيرد و درك همراه با لذت با توجه بهماندگاري بيشتري كه در ذهن و ذائقه افراد دارند به موضوعي خاطره انگيز و قابلاحترام تبديل مي شود. 4/2- رسانه ها به ساختارمند شدن زندگي روزمره كمك مي كنند. زندگي روزمره مبتني بر عادت ها است و از رسانه ها براي عادت بخشيدن به زندگياستفاده مي شود. رسانه ها با استفاده از نقشي كه در عادت آفريني دارند سبب ترويج وماند گاري پيام هاي خود مي شوند. 5/2- رسانه ها بر حيات سياسي و فرهنگي سلطه دارند. از آنجايي كه مردم نسبت به همه امور اطلاع ندارند، رسانه ها با پردازش هاي رسانه ايواقعيت هايي را براي ما مي سازند كه با حقيقت فاصله دارند و وابستگي هر چه كه ناشياز اعتماد ما به اين رسانه ها است سبب سلطه آنان بر زندگي ما خواهد شد و سبك زندگيما از اين سلطه فرهنگي و سياسي تأثير مي پذيرد.6/2- خلق الگو هاي ارزشي و رفتاريپرقدرت، براي مخاطبان. شكي نيست كه رسانه هاي قدرتمند به ايجاد انسان نماهايقدرتمند مي پردازند و عموم مردم هم از رسانه هاي قدرتمند مانند كلانتري هاي بااقتدار تبعيت پذيري دارند و به شيوه هاي ناملموس تجويزهاي آن را در خلق الگوهايارزشي با رفتار خود تطبيق مي دهند و به تصحيح رفتار خود اقدام مي كنند، نه تصحيحديدگاه خود نسبت به رسانه يا اعتراض به رسانه.
3- فرهنگ سازي رسانهاي
فرهنگ سازي رسانه اي فرايندي است كه در آن فرد با هنجارها و ارزش هايرسانه اي آشنا مي شود، آنها را مي آموزد و به مرحله اجرا درمي آورد. يكي از مهمترين كاركردهاي رسانه در سطح جامعه عرضه الگوهاي مناسب براي هويت يابي در مخاطباناست. رسانه ها با عرضه الگوهاي مناسب به مخاطبان خود، ضمن انجام دادن فرايند فرهنگسازي و جامعه پذيري در آنها، مي توانند از طريق توليد و نشر برنامه هاي ويژه در جهتنشر فرهنگي خاص حركت كنند. مثلاً ترويج چگونگي تعامل و رفتار متقابل شهروندان، طرزحركات و حرف زدن، خودباوري هاي فردي و اجتماعي، تقويت روحيه همبستگي و اتحاد، ترغيبشهروندان به تطبيق پذيري و رعايت مقررات جامعه و تلاش براي بارور ساختن فرهنگ بوميو خرده فرهنگ هاي موجود در يك جامعه مواردي اند كه در عمل تأثيرگذاري اين وسايل درآنها مشاهده شده است. (معتمدنژاد، 1371: 23)
براي فرهنگ سازي رسانه اياقدامات زير انجام مي شود:
1/3- نظريه كاشت و سبك زندگي (Cultivation theor) به تأثير عمده تلويزيون در مفهوم سازي از واقعيت و ترسيم چارچوب معناييمخاطب، به خصوص بينندگان پر و پا قرص تلويزيون آنها را «بينندگان پر مصرف» مينامند. بر اساس اين نظريه، تلويزيون قادر است با تكرار ايده ها و گرايش هاي خاص دردرازمدت آنها را در ذهن مخاطبان بكارد يا پرورش دهد. تلويزيون ديدگاهي را درمخاطبان پروپاقرص خود خلق مي كند يا پرورش مي دهد كه پايه قضاوت آنها درباره دنياياطراف شان مي شود. به بيان ديگر جهان بيني مشترك، نقش هاي مشترك و ارزش هاي مشتركيبر پايه نيازهاي نهادينه جامعه پيرامون، مكرراً از برنامه هاي تلويزيون پخش و دردرازمدت در ذهن بينندگان پر مصرف تلويزيون كاشته مي شود.دو فرايند «متداول سازي» و «تشديد» نيز از اين روند حمايت مي كنند. «متداول سازي» فرايندي است كه به موجب آنتماشاي زياد تلويزيون به لحاظ ويژگي هاي فرهنگي و اجتماعي سبب كاهش تفاوت هاي ناشياز عوامل فرهنگي و اجتماعي در بين تماشاگران پرمصرف و تثبيت و يكسان سازي ديدگاههاي تماشاگران متفاوت مي شود. به بيان ديگر تماشاي زياد تلويزيون سبب مي شود كهبينندگان پرمصرف عقايد نزديك به هم و چه بسا يكساني پيدا كنند، حتي اگر از لحاظاقتصادي و اجتماعي در يك سطح نباشند. به عقيده جرج گربنر تماشاي زياد تلويزيون اثرعوامل اقتصادي را كاهش مي دهد و از اين لحاظ به همگرايي ديدگاه هاي مخاطبان متفاوتمي انجامد. (حسني فر، 1390: 26)
بر اثر متداول سازي نهادهاي تلويزيوني منابعديگر اطلاعاتي و ايده ها درباره جهان را به انحصار و تحت نفوذ خود در مي آورند؛البته نه به مفهوم سياسي، بلكه به مفهوم واقعيت مسلط فرهنگي.طرفداران نظريه كاشتاستدلال مي كنند كه قرار گرفتن در معرض تلويزيون در بلندمدت به تحكيم پايدار جرياناصلي و غالب فرهنگي در ذهن بينندگان منجر مي شود. جريان اصلي در اين نظريه فرض ميكند كه مجموعه نگرش ها، باورها، ارزش ها و كردارهاي مسلط در درون فرهنگ تحت تأثيرآنچه پيوسته از تلويزيون در مقام ارزش هاي اصلي و غالب عرضه مي شود، قرار دارد وبينندگان پرمصرف نيز به كشت ديدگاه هاي اصلي و غالب تمايل دارند. (مهدي زاده، 1384: 35- 32)
بر اساس فرايند تشديد هر چه محيط زندگي واقعي بينندگان تلويزيونشبيه تر به آن چيزي است كه از تلويزيون نمايش داده مي شود، اثرهاي كاشت «تشديد» ميشود. در واقع، تشديد تجانس ميان واقعيت نمايش داده شده از تلويزيون با واقعيتاجتماعي است. (سورين و تانكارد، 1381: 92)
جالب است كه گفته شود يكي ازنويسندگان آمريكايي در مورد شيوه هاي تبليغ در رسانه هاي آمريكايي مي نويسد: همهآمريكايي ها از ديرباز به يك پيمان اجتماعي نانوشته اعتقاد داشتيم كه بر اساس آنهنگامي كه شما براي تماشاي يك فيلم به سينما مي رويد ديگر هيچ نيازي به ارائهتبليغات بازرگاني به مخاطبان يعني شما نخواهد بود. اين موضوع سبب شده است كه تا اينحد شبكه هاي كابلي كه بدون تبليغات هستند، محبوب شوند. امروز هنگامي كه به تماشاييك فيلم مي نشينيد، احتمالاً در حال ديدن يك تبليغ تصويري طولاني هستيد. (گنزالز، 1396: 41(
2/3- صنعت فرهنگ و استعمار انسان
در موقعيت كنوني وسايلارتباط جمعي كاركرد و رسالت خود را به عنوان نهادهاي آموزشي و آگاهي بخشي از دستداده اند و به درج و نشر و پخش مطالبي با عنوان سرگرم كننده، هيجان انگيز وتخديركننده اذهان مي پردازند كه ارمغان آن نه تنها آموزش و آگاهي بخشي نيست، بلكهدر جهت تقويت جنبه هاي خيال پردازي، گريز از واقعيت، خودبيگانگي است كه همين منجربه نوعي بحران هويت در جوامع انساني نيز شده است. «تئودور آدرنو» از اعضا وبنيانگذاران مكتب فرانكفورت، ستاره هاي سينما و مجموعه هاي سرگرم كننده را به عنوانمبناي ترويج الگوهاي جديد معرفي مي كند كه به الگوي مخاطبان مصرف گراي اين رسانه هاتبديل شده اند. بينندگان و مصرف كنندگان اينگونه از فيلم ها و رسانه ها، نهايت آمالو آرزوي شان را در هم رنگ سازي خود با اين ستاره ها جست وجو مي كنند و خواسته ياناخواسته مقلد و دنباله رو اين ستاره ها در شيوه زندگي، شيوه معاشرت و رفتار و نوعپوشش و مد لباس و ... مي شوند و به تبع آن به مصرف كالاهاي تجملاتي و لوكس تبديل ميگردند.
فرهنگ رسانه اي و سبك زندگي
صنعت فرهنگ يعنيرسانه ها امروزه در دست مجموعه هايي از قدرتمندان حوزه نظامي، اقتصادي است كهتوانسته اند رسانه هاي عظيمي را براي تداوم فعاليت هاي بين المللي نظامي و اقتصاديايجاد كنند. در چنين وضعيتي صنعت فرهنگ علاوه بر تسلط بر انسان، اعتقاد به ذره ايكردن جامعه، كنترل افراد، تباه شدن تفكر و آگاهي انسان مي پردازد. جهان سرمايه داريكنوني در قالب رسانه و تراش دادن سبك زندگي «بازار، اقتصاد، سرگرمي و لذت» را درجهت تسلط بر انسان ها طراحي مي كند و توده ها را به سوي تفريح هاي مبتذل و منافي باشأن و منزلت انسان سوق مي دهد؛ نويسندگاني مانند آدورنو و هوركهايمر از اين وضعيتبه «توحش جديد» در غرب ياد مي كنند و سرنوشت زندگي بشر را در پرتو صنعت فرهنگ ازخودبيگانگي، زندگي بي روح و اراده شكست عقلانيت كنش و تسلط بر انسان برمي شمارند. (پيترز: 1388، 273)
رسانه ها كه صنعت فرهنگي غرب آن را در تسلط خود قرارداده است با تكيه بر انديشه هاي امپرياليستي اهداف ذيل را براي تقابل با سبك هايزندگي محلي و ملي دنبال مي كنند:
1- يكسان سازي فرهنگي: فرهنگ بر تمامي شئونو مناسبات زندگي نقش و مهري يكسان مي زند. رسانه ها، سينما، راديو، مطبوعات وتلويزيون، نظام يكنواختي را پديدار ساختند و جالب آنكه هنر معماري و صنعت دركشورهاي غرب و اقتدارگر با ساير كشورهاي غير صنعتي تفاوتي ندارد. اين حيات اجتماعيو فرهنگي انسان را مطيع و برده قدرت مطلق جهان غرب جديد مي كند. در اين فراينديكسان سازي دروغيني ميان انسان ها، جوامع و فرهنگ هاي مختلف صورت مي گيرد و نكتهمهم اين است كه قدرت هاي سياسي ابايي از اعلام آشكار اين نظام انحصاري ندارند، لذاسينما، تلويزيون و راديوي آنها خود را نه هنر بلكه صنعت ناميده و در انديشه ثروتاندوزي و كسب درآمدند تا سودمندي و آگاهي بخشي.
2- تكنولوژي و صنعت فرهنگسازي: بنيان صنعت فرهنگ دانش و تكنولوژي امروزي در غرب است. توليدات اين صنايعمبتني بر نيازهاي واقعي انسان ها نيست، بلكه نيازهاي از پيش طراحي شده است و احساسبه اين نيازهاي دروغين هر روز قوي تر مي شود. اين نياز كاذب از سوي كسي تقويت ميشود كه سلطه مالي و اقتصادي بر جامعه داشته و از قدرت تكنولوژي براي تسلط بر جامعهسود مي برد. توجيه اين نيازهاي دروغين تكنولوژيكي سبب توجيه چيرگي و تسلط خواهد شد. البته نفس صنعت و تكنولوژي در اين ويژگي مخرب نبوده و مي توان رسانه ها و صنايع رابراي آگاهي و عرصه نيازهاي واقعي به استخدام گرفت، اما پيوند صنعت با سرمايه واقتصاد و تفكر نظام سرمايه داري سبب اين وضعيت شده است. مثال راديو، تلويزيون وسينما نمونه بارزي است. اين صنايع مخاطبان را به نحوي اقتدارگرانه تابع و بردهخودساخته اند و برنامه هاي يكساني براي افراد مختلف با نيازهاي گوناگون پخش مي كنندكه منجر به يكسان سازي فكر نيز مي شود.
3- وابستگي فرهنگ به صنعت: فرهنگتوده اصلي ترين محصول صنعت فرهنگ است. حتي قدرتمندترين شبكه هاي تلويزيوني دستگاهفرستنده و مديريت رسانه اي خود را به صندوق بانك و شركت هاي عظيم وابسته كرده اند. اتاق هاي فكر رسانه ها محتواهايي را براي توليد سفارش مي كنند كه به درآمدزاييبيشتر صنايع و شركت ها ختم شود نه به پولدار شدن مردم بينجامد. هر چه جلوتر مي رويمرسانه ها از دولت ها جداتر مي شوند و استقلال بودجه اي پيدا مي كنند، آنها بايدزمان مردم را به شركت ها و صنايع بفروشند، البته هر زمان قيمتي دارد، زماني كه تماماعضاي خانواده كنار هم هستند و مشغول گفت وگو با همديگرند، گران ترين زماني است كهصنايع فرهنگي آن را به شركت هاي بازرگاني مي فروشند. از سوي ديگر اين رسانه ها باادعاي اينكه فعاليت هاي آموزشي را انجام مي دهند از مردم حق آبونمان، اشتراك يا حتيماليات نيز دريافت مي كنند و به اين طريق با دو شيوه از توجه مردم به آنهاسوءاستفاده مي كنند.
از اين رابطه سه گانه يك وابستگي حاصل مي شود؛ مردم بهرسانه ها و رسانه ها به شركت هاي بازرگاني و معاملاتي و ابسته اند.
4- رسانهو اوقات فراغت: اوقات فراغت ناظر به كناره گيري از فعاليت هاي عادي روزمره مانندكار و شغل و پرداختن به فعاليت هاي مفرح به صورت فردي يا دسته جمعي بدون هيچچشمداشتي است. چگونگي گذراندن اوقات فراغت يكي از مهم ترين عناصر انتخاب سبك زندگيافراد در جامعه است، تا آنجا كه سقراط گفت: زندگي دو بخش است؛ يكي كار و ديگرياستراحت. اولي وسيله است و دومي هدف. رايج ترين شيوه اوقات فراغت در جهان تماشايتلويزيون است، اين موضوع در ايران نيز داراي عموميت است، به گونه اي كه تحقيقات صداو سيماي جمهوري اسلامي ايران در سال 1365 در تهران نشان مي دهد كه رايج ترين شيوهگذراندن اوقات فراغت مردم تهران تماشاي تلويزيو�� بوده به طوري كه 79 درصد مردمتهران تلويزيون تماشا مي كنند. سپس به ترتيب دور هم نشستن با افراد خانواده،استراحت و ... اهميت مي يابد.
در سال 66 نيز تحقيقات نشان مي دهد كه درروزهاي تعطيل 87 درصد از مردم به تماشاي تلويزيون مي پردازند. (سازمان ملي جوانان: 1384، 17)
اكنون طمع جامعه صنعتي و صنايع فرهنگي براي در اختيار گذاشتناوقات فراغت به نحو گسترده اي افزايش يافته است، به گونه اي كه امروزه اوقات فراغتبدل به زماني براي رفع نيازهاي ضروري انسان ها شده است؛ نيازي كه در كنار كاركردهايكلاسيك خود مبنايي براي هويت سازي و هويت يابي افراد است.
برخلاف گذشته كهفراغت موضوعي شخصي بوده در دنياي امروز فراغت با دستگاه هاي سياسي جامعه ارتباطمستقيم دارد، از يك طرف، دولت ها به اشكال مختلف و با كمك وسايل ارتباط جمعي درپركردن زمان فراغت افراد جامعه و سوق دادن آنها به سمت اهداف خاص نقش زيادي دارند،از طرف ديگر مردم انتظار دارند كه دولت آنها را در پر كردن مناسب و متنوع اوقاتفراغت شان ياري رسانند. (همان: 38)
در جامعه مدرن امروز صاحبان ثروت، قدرت ورسانه توانايي گزينش برنامه ها براي اوقات فراغت را از مردم گرفته اند و برنامهريزي هاي آنها براي اوقات فراغت بر اولويت هاي والدين، مديران آموزشي و حتي مسئولانفرهنگي ارجحيت دارد. ممكن است كه در يك روز تعطيل در حالي كه اعضاي خانواده دور همنشسته اند و يا قصد ميهماني دارند انيميشن عصر يخبندان اوقات فراغت كودكان و اعضاييكه بايد كنار هم باشند را به گونه اي ديگر رقم بزند.
5- صنعت فرهنگ وسرگرمي: نفوذ و تأثير صنعت فرهنگ بر جامعه و افراد انساني از طريق سرگرمي و اقتصادتفريح است. اين صنعت از نيازهاي كاذب جامعه نشأت گرفته و تداوم اين فرايند بر تشويقمصرف و ايجاد لذت هاي مستمر استوار است.
امروزه سرگرمي تبديل به كاهش خلاقيتو هدر دادن زمان در مازهايي است كه از سوي كمپاني هاي بازي سازي ايجاد شد�� است. سرگرمي در حال تبديل شدن به لذت بردن از خشونتي است كه شخصيت فيلم تحمل مي كند وانتقال اين خشونت در زندگي واقعي و عليه جامعه رخ داده است. همچنين صنعت فرهنگ از قبل سرگرمي به دنبال هرزگي و به فحشا كشيدن غريزه است. صنعت فرهنگ با نمايش دادنموضوعاتي شهوتي و سرگرم كننده، لباس هاي تحريك كننده و آرايش هاي مبتذل به تحريكغريزه هايي مي پردازد كه سبك زندگي فرد بايد هميشه در حال رفع آنها باشد، او وارديك مسابقه غريزه حيواني شده است كه از طريق جلوه هاي تصويري لحظه به لحظه بر آندميده مي شود. سبك زندگي غربي سرگرمي را حتي به جاي ايدئولوژي معرفي كرده و هرگونهولنگاري در آن را توجيه و در راستاي نيازهاي روحي خود براي ادامه حيات و اومانيسمارزيابي مي كند.
سرگرمي جزء لاينفك رسانه در نظام ليبرالي شده كه به واسطهوعده هاي دروغين براي آينده و آرمان هاي آتي كاذب استحكام مي يابد. (حسيني؛ 1388، 278)
رويكردهاي رسانه ها براي برنامه ريزي سبك زندگي
رويكردهايبرنامه ريزي در يك رسانه نگاه برنامه ريزان را نسبت به مخاطبان روشن مي كند، چرا كههر يك از رويكردهاي منتخب نقش ريل هاي از پيش گذاشته شده در مسير را دارد كه خارجاز آن حركت كردن مقدور نيست. بنابراين شناخت اين مسيرهاي اجتناب ناپذير به رسانهكمك مي كند تا مخاطبان را به خوبي بشناسد و براي آنان به درستي برنامه ريزي كند. اين رويكردها به سه گروه عمده تقسيم مي شود: (خجسته، 1381؛18)
1- رويكردتجويزي (دستوري)
2- رويكرد نيازمحور (سودمدار)
3- رويكرد مصلحت محور (ارزش مدار)
رويكرد تجويزي: جهت اين رويكرد بيشتر از طرف رسانه به سوي مخاطباست و به تعبيري يك سويه است. در اين رويكرد رسانه تنها به اهداف موردنظر خود توجهدارد. اوست كه تعيين مي كند برنامه ها چگونه تهيه شوند و در چه مسيري حركت كنند. اين رويكرد نگاهي اقتدارگرا را دنبال مي كند و در آن به خواسته و نياز مخاطب وقعيگذاشته نمي شود. در رويكرد تجويزي رسانه به مانند يك پزشك بر بالين مخاطبان خودحاضر شده و براي زندگي آنها نسخه مي پيچيد و او كه نمي داند چه مي خورد، اميد بهسلامت دارد و اين نسخه هاي تجويزي هر روز جديدتر و متنوع تر مي شود و وابستگي بينرسانه و مخاطب كه به انفعال مخاطب مي انجامد از اين حاصل مي شود. در رويكردتجويزمحوري مبناي برنامه ها خواسته و نياز رسانه است، زمان در خدمت منافع رسانه استو حجم خواسته ها را نيز رسانه تعيين مي كند، مخاطب كه مجبور است نسخه زندگي خود رامصرف كند به دليل شدت وابستگي و ناچاري نمي تواند اعتراض داشته باشد، زيرا رسانه رامرجعي مطمئن و خيرخواه مي داند و به استثناي او كسي را لايق اين رهبري نميداند.
رويكرد نيازمحور: به نيازها و گاهي به ميل مخاطب خود توجه دارد از اينجهت ناچار است بخش عمده هم خود را صرف رفع حوائج و نيازهاي تاحدودي اوليه و متكي برغريزه كند. بنابراين دغدغه تعالي مخاطبان خود را ندارد. در اين رويكرد رسانه مجبوراست براي حفظ مخاطبان خود گاه به گاه برنامه هاي هم جهت با خواسته هاي غريزي آنانرا پوشش دهد تا شايد مخاطبان آن پراكنده نش��ند. در اين رويكرد وضعيت عرضه و تقاضاحاكم است و در برنامه ها مقاصد اقتصادي دنبال مي شود و حجم اطلاعاتي كه از آن منتشرمي شود مبني بر جلب توجه پيام گير است. در اين رويكرد مخاطب مساوي با بازار است ورسانه مخاطب را هم مانند كالا مي فروشد و هم مانند بازار با او معامله مي كند،البته با ضرر.
در رويكرد مصلحت محور، مصلحت رسانه محور است، نه مصلحت مخاطب. در اين شرايط رسانه ها در تلاشند كه شرايط برنده : بازنده دو رويكرد پيشين را اصلاحكنند و به شرايط برنده- برنده بينديشند، آنها در تلاشند كه با برآورده كردن مصالحمخاطب موجب تعالي او شوند. در رويكرد مصلحت محور كه يك نوع حالت تعاملي و تعادلي درارتباطات حاكم است، رسانه به عنوان يك معلم و آموزگار خيرخواه نيازهاي مخاطب رااحساس مي كند و با آموزش و صرف نظر از نگاه مادي گرايانه به رفع نيازهاي او ميپردازد. رسانه به نيازهاي آتي مخاطب توجه دارد. او تلاش دارد مشكلات زندگي و سبكزندگي مخاطب را بر يك مبناي آموزشي- عقلاني مبتني كند و در يك مجموعه ملي نيازهاياو را با توجه به فرهنگ، هويت و ارزش هاي دروني شده اش پاسخ گويد.
رسانه بااهميت دادن به مبحث جامعه پذيري مخاطبان پيام را مانند كالا به مخاطب نمي فروشد ووقت مخاطب را نيز به شركت هاي تجاري معامله نمي كند. او سرمايه هاي خود را برايارتقاي مخاطبان نيز هزينه مي كند.
ذائقه شناسي رسانه ها
ذائقهو سليقه مردم يكي از مباحث مهم در حوزه سبك زندگي و رسانه است. يكي از كاركردهاييكه رسانه ها براي خود قائل هستند تغيير يا تبديل و حتي تخريب ذائقه ها است. تحليلذائقه عموم مردم از مسائل روانشناسي بسيار مهمي است كه اگر رسانه اي توانست آن رابه دست آورد، مي تواند ذهن و رفتار مردم و مخاطبان را نيز در اختيار داشته باشد؛اينكه اولويت ها و ارزش هاي مردم چيست؟ مردم از چه چيزهايي متنفر هستند و به چهچيزهايي عشق مي ورزند؟ ارزش هاي ذهني و معيارهاي عيني رفتاري مردم چيست؟ از مباحثمهمي است كه براي اثرگذاري پيام و تغيير سبك زندگي و رفتار اجتماعي مورد بحث قرارمي گيرد. ذائقه هاي عمومي و محتواي مورد علاقه آنها و ميزان نفوذپذيري هر رسانه درهر ذائقه، از نكات بسيار مهمي است كه رسانه ها متوجه آن هستند و به همين دليل،ذائقه ها را در دسته هاي زير تقسيم بندي كرده اند
1) ذائقه فرهنگي عالي؛ اينذائقه به توليدات جدي رسانه اي هنرمندان، نويسندگان، آهنگ سازان ابراز علاقه كرده واز سطح نخبگي بالايي برخوردار است. اين نوع از ذائقه كمتر در طيف مخاطبان عام موردتوجه است و كمتر به آن ابراز علاقه مي كنند. خصوصيات رسانه هاي اين ذائقه محتواهايفلسفي و تحليلي در شمارگان اندك و برنامه هاي نادر تلويزيوني در سالن هاي كوچك و كمحجم است. اگر چه مردم كمتر از اين ذائقه استقبال مي كنند، اما اگر رسانه اي توانستذائقه سطح عالي را در دست بگيرد، مي تواند حكمراني خود را كم هزينه تر به طيف هايعامه جامعه عملي كند؛ زيرا اين ذائقه است كه بايد براي جامعه انديشه سازي كند وبرنامه هاي اجتماعي، فرهنگي و حتي سياسي كشور را تدوين كند. اين طيف هستند كهتوليدكننده و تكثيركننده ذائقه هاي ملي هستند كه مي توانند ذائقه اي را بسازند ياذائقه اي را به مسير ديگري بكشانند.
تغيير سبك زندگي در اين قشر به سختيامكان پذير است؛ اما مي توان آنها را از طريق رسانه مجاب كرد كه سبك زندگي اجتماعرا در مسيرهاي معين قرار دهند. اين طيف از افراد اگرچه الگوهاي جامعه نيستند، بلكهسياستگذاران قهاري هستند كه مي توانند در صورت همنوايي با رسانه هاي نخبه و عالي،سطوح پايين تر و متوسط جامعه را مهياي تغييرات كنند.
2- ذائقه فرهنگي بالاتراز متوسط؛ اين فرهنگ شامل افراد تحصيلكرده و تا حدودي مبتكر است كه شامل مديراناجرايي، مديران سياسي و خانواده هاي آنها مي شود. در اين ذائقه محتواي رسانه اي ازآن حالت كلي و از حالت نخست به حالت ميانه تري به صورت ژله اي تغيير ماهيت مي دهد. اين طيف مصرف رسانه اي خود را به گونه اي انتخاب مي كند كه نوعي آموزش فرهنگي وتجربي نيز در آن نهفته باشد. رسانه هاي اين ذائقه هر چند محدود است، اما خود نيز بهعنوان يك رسانه عمل مي كند و در اجتماعات، احزاب، دانشگاه ها و انتخابات ها مرجعنظر و جريان ساز است. در ميان اين ذائقه، هنرمندان، نويسندگان و بازيگران نيز وجوددارند آنهايي كه با تغييرات در سبك زندگي خود، بر سبك زندگي عامه مردم اثر ميگذارند. شناخت اين ذائقه و توليد براي آن نيز مي تواند در جريان سازي اجتماعي، طيفهاي عامه مردم را با خود همراه كند. سبك زندگي و رفتاري اين طيف درصدد همگرايي بينمحلي و غيرمحلي است، اگر چه درصدد است كه اصالت هاي فرهنگي خود را حفظ كند، اماتلاش دارد با الگوها و مدهاي روز نيز قالب رفتاري و گفتماني خود را تعيين كند. چنينذائقه اي اكنون در بيشتر هنرمندان، بازيگران و ورزشكاران ديده مي شود كهرسانه هايبزرگ با برجسته كردن شاخص هاي زندگي آنان، در تغيير ذائقه اقشار پايين تر نيز تلاشمي كنند. براي كنترل سبك زندگي عامه مردم، توليدات متناسب با شأن اين ذائقه ميتواند كمك شاياني به سرعت برنامه هاي ارزشمند داشته باشد.
3- ذائقه فرهنگيپايين تر از متوسط؛ در اين طيف، تعداد زيادي از مردم حضور دارند و محصولات آگهي شدهاز طريق رسانه ها را تهيه مي كنند. اين طبقه به نمايش هاي عامه تلويزيوني اهميت ميدهند و آن را به تماشا مي نشينند و در عين حال، در رفتار و گفتار خود به سرعترفتارهاي تلويزيوني را بروز مي دهند و لحن هاي هنرپيشه ها و جملات شان را مورداستفاده قرار مي دهند و در اين طيف درآمد كافي براي تهيه محصولات وجود دارد و سبكهاي زندگي تبليغي، مجازي و رسانه اي آنها را تحت تأثير قرار مي دهد و با وجود اينكهخود را مستقل و مردمي مي نامند، در سبك هاي زندگي القايي با هم نوعان خود پا بهرقابت مي گذارند.
4- ذائقه فرهنگي پايين؛ در اين طيف كارگران، كشاورزان،دانش آموزان و صنف هاي بازاري جا داده مي شود كه به دنبال برنامه هاي سرگرم كننده،تفريحي، ورزشي، خشن و پليسي هستند. در اين بخش نيز رسانه ها با شناختي كه از اينطيف دارند، درصدد هستند كه محتواهاي اكشن برنامه هاي غيرپيچيده و ساده را براي آنهاتوليد كنند و در عين حال آنها را به گونه اي رشد دهند كه نه تنها همواره به عنوانمشتريان برنامه هاي كم هزينه باشند، بلكه بتوانند بسياري از كالاهاي تجاري شركت هارا به آنان ب��روشند. در اين طيف كه از وضعيت درآمدي مناسبي نيز برخوردارند، رسانهها تلاش مي كنند كه نوعي مسابقه را بين آنها و طيف متوسط به بالا به وجود بياورندتا اشتهاي سيري ناپذير خريد كالا را هر لحظه در آنها تحريك كنند و نوعي وابستگي رابين مخاطبان و رسانه ايجاد كنند كه هرآينه، بايد سبك زندگي مطلوب را براي عقبنماندن از بقيه، از رسانه ها كسب كرد.
جاذبه هاي روان شناختي درتبليغات
براي اثرگذاري آگاهي به فكر و روان مردم و تبديل آن به رفتار، تلاشمي شود تا محصول يا خدمات را به نيازهاي اساسي و عميق روان شناختي انسان ها برايايجاد سبك زندگي مورد نظر گره بزنند.
پيام ها به طور ضمني به مخاطب مي گويدكه من فراتر از يك كالاي عادي هستم، من كمك مي كنم كه شما بهترشويد...
انواع جاذبه هاي روان شناختي به شرح ذيل است:
1-جاذبه هاياطلاعاتي؛ برخي از انواع تبليغات تلاش مي كنند تا با ارائه اطلاعات بخش اعتقادي،نگرش ها را تحت تأثير قرار دهند. در اين جاذبه تلاش مي شود ويژگي ها و كارآيي هاييك محصول توضيح داده شود.
برخي از پركاربردترين جاذبه هاي اعتقادي، تشويق بهصرفه جويي اقتصادي يا دريافت يك محصول و خدمات ممتاز است. اين احساس القا مي كند درحال انجام نوعي داد و ستد خوب هستيم و به خريدار اين باور را مي بخشد كه شما به هرحال برنده اين معامله هستيد. در روش مزبور تبليغ كننده بيشترين اطلاعات ممكن را دركوتاه ترين زمان منتقل كند. (هاريس: 0931، 881)
2- جاذبه حيثيت و اعتبار؛تبليغاتگر، تبليغات خود را با چيزهايي همبسته مي كند كه براي مردمي كه مي خواهدآنها را تحت نفوذ بگيرد، عزيز است و بدان احترام مي گذارند و آنها را پذيرا هستند. تبليغات به ارزش هاي سنتي آرمان ها و هدف هايي كه مردم مي خواهند بدان نائل شوند،متوسل مي شود. در اين روش تبليغات به طور صريح نه در لفافه به مردم مي گويد كه آنچهمي گويد در جهت خير و صلاح آنها است و انتظار دارد كه مردم آن را بدون تأملبپذيرند.
3- توصيه و سفارش؛ شايد ديده باشيد كه در فروشگاه ها معمولاًفروشنده مي گويد من خودم از اين كالا استفاده كرده ام و خيلي خوب است. شما دست برروي هر كالايي بگذاريد او باز هم از آن تعريف مي كند. فروشنده درصدد است كه سبكزندگي خود را به شما توصيه و سفارش كند. در اين روش، تظاهر به شباهت و نزديكي ازطرف كسي كه سبك زندگي را به مردم پيشنهاد مي كند، ديده مي شود.
4- جاذبهاكثريت و قدرت يكي بودن؛ در اين شيوه تبليغي هميشه در اكثريت بودن و نه در اقليتبودن تشويق مي شود و سبك هايي از زندگي به مردم پيشنهاد مي شود كه مورد تحقير قرارنگيرند و با آن سبك، احساس شرافت و بزرگي كند. البته در اين معنا به مصرف كنندگانحتي پيشنهاد مي شود كه چگونه سبكي از زندگي را انتخاب كني كه از آن اكثريت، بالاترباشي. احساس خودبرتربيني نوعي از كنش است كه رسانه در سبك زندگي به مردم معرفي ميكند. در تبليغات توصيه اي، از برخي افراد شناخته شده مانند هنرپيشه ها، فوتباليستها، سياستمداران مشهور يا شخصيت هاي كارتوني و عروسكي و نيز استفاده ميشود.
5- جاذبه عاطفي؛ در اغلب موارد تبليغات بر اسب سركش عاطفه سوار مي شودو نگرش ها را تحت تأثير قرار مي دهد. اين نوع از تأثيرگذاري كه بر روي احساساتتأكيد دارد، بهترين گام اوليه براي نفوذ به اعتقادات و در نهايت تغيير رفتارها است،اگر در جشن هاي باستاني و ملي، ما را به رستوران هاي چندستاره فرا مي خوانند و تلاشمي شود كه از غذاي خانه لذت نبريم، اگر تلاش مي شود كه تبريك روز زن را به جايتبادل عاطفه و كلام گفتاري با كارت هاي هديه بانك معاوضه كنيم، اگر تلاش ��ي شود بايك شعر زيبا و جذاب و سخنان كودكانه، مغزهاي متفكر والدين را بفربيند و سبك زندگيجديدي را بيافرينند، جاذبه عاطفي فعال شده است و بهره گيري عقلاني براي تصميمات بهكناري گذاشته شده است. اغلب يك جاذبه تبليغاتي بر يگانه بودن محصول يا مصرف كنندهتأكيد دارد. در اين روش از تبليغات حتي از نمادهاي مذهبي و ملي نيز استفاده مي شودتا احساس گرم بيننده را برانگيزاند.
در ماه محرم سال 19 برخلاف ساليان گذشتهپيراهن هاي مشكي براي عزاداري در سايت هاي اينترنتي و شبكه هاي اجتماعي تبليغ وترويج شد كه با لباس هاي عزاداري ساليان پيش بسيار متفاوت بود. بر روي اين لباس هاجملات و اشعاري نوشته شده بود كه اغلب كلمه «عشق» آن بزرگ تر از بقيه واژه ها بود. اين هم نوعي استفاده از جاذبه عاطفي و احساس براي منحرف كردن اصل و مسير سبكعزاداري حسيني بود. شركت هاي بزرگ نيز از جاذبه عاطفي و احساسي استفاده مي كنند؛مثلاً شعار شركت جنرال موتورز اين است «آيا مي توانيم يكي هم براي شما بسازيم؟» وشعار مك دونالد در سراسر جهان اين است: «ما همه اينها را براي شما انجام مي دهيم.» اين شعارها با وجود اينكه با كلمات ساده اي ساخته شد ه اند، اما بار عاطفي سنگينيبراي پذيرش سبك ارائه شده از سوي آنها براي تغيير در زندگي منتقل ميكنند.
6-جاذبه ترس؛ هراس، ترس و دلهره از انگيزه هايي است كه افراد به دليلعدم اعتمادبه نفس به آن دچار مي شوند و رسانه ها با توجه به اين خصوصيت و ويژگيانسان ها به تبليغ رفع اين ترس و البته مشروط به استفاده از كالاي تبليغ شده ميپردازند، ترس از تنهايي، غربت، حقارت و سرافكندگي از جمله ترس هايي هستند كه درتبليغات رسانه اي بر پايه مصرف انبوه مورد اشاره قرار مي گيرد. مخاطبان كه خود رابا اين پديده مواجه مي بينند براي غلبه بر ترس خود به تهيه كالاي موردنظر ميپردازند. تبليغ آرامش با تهيه كالاي موردنظر سبب مي شود كه «ترس» از بين برود و فردبه ساحل آرامش برسد.
7-جاذبه قدرت؛ تلاش براي پيروزي همواره يكي از آرزوهايانسان در تمام مراحل زندگي بوده است، اما شركت هاي بازرگاني از اين علاقهسوءاستفاده كرده و قدرت موفقيت را با دو عنصر پول و قدرت و نفوذ معاوضه كرده اند. آنها در تبليغات خود بر پول دار شدن و دستيابي به قدرت و سپس به شادي بسيار تبليغمي كنند و هدف اساسي زندگي را دستيابي به اين رفاه تبليغي مي بينند. در تبليغاتبانكي اين نوع جاذبه بسيار ديده و ترويج مي شود كه افراد با يك سرمايه گذاري دربانك به چه قدرت اقتصادي تبديل مي شوند؛ حسرت اين سبك زندگي كه در نهايت از يك قدرتو پيروزي شانسي - كه از هر چند ميليون نفر شامل يك نفر مي شود - در افراد، انتظاراتكاذب از يك سطح و سبك زندگي كاذب ايجاد مي كند.
نقش رسانه ها در سبك زندگي خشونت بار
آيا رسانهها به دنبال آرامش آفريني در زندگي ما هستند؟ زندگي رسانه اي چرا آرامش را در قالبخشونت به مخاطب مي فروشد؟ چرا رسانه ها به سمت تبليغ آرامش نمي روند و هيجان را برآرامش ترجيح مي دهند؟ رابطه سبك زندگي و رسانه هاي خشن چيست؟امروز ترويج وتبليغ فيلم ها، متن ها و كتاب ها و حتي جنجال هاي سياسي خشن زندگي مردم را احاطهكرده است. مردم چاره اي ندارند كه جنجال ها و درگيري ها را از طريق رسانه ها بهتماشا بنشينند، آنها نمي توانند اعمال خشونت آميزي كه از سوي رسانه پخش شده است راسانسور يا كتمان كنند و حتي نمي توانند آن را توجيه نمايند. براي توضيح در موردخشونت بايد چارچوب آن را در فعاليت رسانه اي مشخص كنيم.
چارچوبخشونت
مشخصه هاي خشونت عبارتند از الف- نمايش آشكار اعمال نيرو (درگيريفيزيكي) ب- تهديد به اعمال نيرو به قصد وارد كردن صدمه بدني به يك يا گروه هايي ازموجود زنده (انسان يا حيوان) ج- نمايش پيامدهاي ناشي از آسيب هاي بدني معين برموجود زنده يا گروه هايي از آنان (حكيم آرا، 1388: 253)
با توجه به چارچوبفوق يك رسانه هنگامي كه به عمد يا به لهو به نمايش يك درگيري فيزيكي با استفاده ازسلاح سرد و گرم كه صدمات بدني و حتي روحي را بر جسم و جان يك موجود زنده مي نشاند،مي پردازد يك حركت خشونت آميز را در اجتماع تقويت كرده است.چرا رسانه ها به سمتنمايش خشونت حركت مي كنند
ما نياز داريم كه مخاطب را بر پاي رسانه نگه داريمو اين ممكن نيست جز با ايجاد هيجان. رسانه ها معتقدند كه اگر در برنامه اي سطحبرجسته اي از خشونت و درگيري در آن نباشد آن برنامه با آستانه بيهودگي مواجه مي شودو چنين برنامه اي نمي تواند علاقه خواننده را برانگيزد و او را نه تنها يك ساعتبلكه يك عمر با آن رسانه قهر مي كند.
يكي از انديشمندان به نام «فرو» آستانهبيهودگي و آستانه پيچيدگي را در الگويي نشان داده است. اين الگو مشخص مي كند كهمتغيرها : فهم و انگيزش- در شرايط مختلف تغيير مي كنند و محور افقي اطلاعات را برحسب معني و مقدار نشان مي دهند. وقتي معني اطلاعات از پيش معلوم است و پيچيده نيست،بي اهميت و خسته كننده به نظر مي رسد (آستانه بيهودگي) وقتي اطلاعات تازه پيچيدهاست مهيج مي نمايد، اما كم كم به اوج پيچيدگي مي رسد و رمزگشايي و فهم كاهش مييابد.
حساسيت زدايي از خشونت
تماشاي خشونت در رسانه علاوه بر افزايشرفتارهاي خشونت آميز با ديگران نگرش مردم و واكنش آنان را نسبت به خشونت از دو جنبهمهم تحت تأثير قرار مي دهد؛ اول اينكه تماشاي زياد خشونت تلويزيوني در درازمدت ميتواند به حساسيت زدايي هيجاني نسبت به خشونت در دنياي واقعي و بي تفاوت قربانيان آنمنجر شود و به بي حسي نگرشي منتهي گردد و اين احتمال سبب مي شود تا احتمال اقدام بهحمايت و جانبداري از قربانيان پرخاشگري را كاهش دهد. پژوهش در زمينه حساسيت زدايينسبت به خشونت رسانه اي نشان داده است كه گرچه مشاهده كنندگان ابتدا با پاسخ هايفيزيولوژيكي نسبتاً قوي به صحنه هاي خشونت واكنش نشان مي دهند، اما با قرارگيريمكرر و طولاني در معرض اين صحنه ها به مرور خو مي گيرند و اين خوگيري به نوبه خودمي تواند به ساير موقعيت هاي اجتماعي سرايت كند. همين كه ببينند به محتواي خشونتآميز برنامه ها خو بگيرد و از حيث هيجاني بي تفاوت و راحت باشد، ممكن است نوعخشونتي را كه در رسانه مشاهده كرده است در قلمرو زندگي اجتماعي عادي يا حتي مطلوبارزيابي و از آن حمايت كند. (لينز دونر شتاين و پنراد، 1988)
نظريه چرخهحساسيت زدايي نيز تصريح دا��د كه حساسيت زدايي از خشونت سبب درآمد بيشتر براي رسانهها شده است. اين نظريه تو��يح مي دهد كه روند حساسيت زدايي مردم از سال 1920 آغازشد. از آن موقع قيم ها شروع به نمايش صحنه هاي غيراخلاقي و رفتار خشونت آميزگانگسترها كردند. تخلف و انحراف از مقررات اخلاقي به مشخصه فيلم هاي بعدي مبدل شد وبا گسترده شدن نفوذ تلويزيون و كم شدن حضور مردم در سالن هاي سينما تهيه كنندگان ودست اندركاران سينما مقررات قديمي و دست وپاگير فيلمسازي را كنار گذاشتند و خشونت،نمايش مسائل جنسي به صورت آشكار و زبان زننده را در فيلم ها به كار بردند وبينندگان و تماشاگران به تدريج با اين گونه فيلم ها خو گرفتند. صنعت سينما هر روزبيشتر از سابق به اين مسائل در فيلم ها مي پرداخت تا تماشاچيان بيشتري را جلب كند ومقررات سنتي را هر چه بيشتر ناديده بگيرد.
بنابراين:
1- صنعت سينما،سريال و فيلم و حتي كتاب ها و مجلات خشن و سبز در يك محيط سرمايه داري كار مي كندكه رسيدن به سود و نفع بالا هدف نهايي تلقي مي شود.
2- كسب سود از طريق ساختفيلم از مقررات عمومي رقابت و بازاريابي كاپيتاليسم و سرمايه داري پيروي مي كند،اين بدان معنا است كه نه تنها كاهش هزينه هاي توليد بسيار مهم است، بلكه افزودن برتعداد تماشاچيان فيلم در اولويت قرار دارد. نمايش مسائل جنسي، خشونت، بي بندوباري وبدزباني تماشاگران انبوهي را جذب مي كند.
3- قانون هيچ گونه محدوديتي رابراي مطالبي كه رسانه ها به مردم عرضه مي كنند پيش بيني نكرده است. آنچه كه آنهانمايش مي دهند بيشتر به ذائقه مخاطبان و ارزش هاي اخلاقي آنها بستگيدارد.
4- بخش اعظمي از سينما روها و حتي طرفداران اين ژانر اهميتي برايرعايت اخلاق قائل نيستند.
5- بنابراين سازندگان چنين برنامه هايي به دنبالحداكثر سود هستند و به همين دليل هر روز بر صحنه هاي ضداخلاقي، خشونت و بدزباني درفيلم ها افزوده مي شود و اين كار تا زماني ادامه مي يابد كه افكار عمومي بيدار شودو نسبت به آن حساس شده و موضع گيري كند. (دفلور، 1387: 226)
تأثير خشونت برسبك زندگي
خشونت و نمايش آن، هم پايه فروش در رسانه است و هم عامل جذابيتهاي كاذب، اما اينكه چگونه خشونت بر سبك زندگي اثر مي گذارد نكته اي است كه بايدنقش رسانه در آن تبيين شود، چرا كه در ميان بسياري از مردم خشونت ديده مي شود، امااين رسانه است كه خشونت را مشروع مي كند و براي آن معناي ثانويه قدرت، سلطه و اعمالنفوذ را فراهم مي كند.
در سبك زندگي كه با خشونت رسانه اي شكل گرفته استانسان ها فارغ از محيط و موضوعات متن زندگي به ايجاد يك نوع از سبك زندگي ميپردازند كه هيمنه و هيبت سلطاني و قدرتي خود را به نمايش بگذارند. او با نشانهگذاري رفتار، كردار، خانه، ماشين، دوستان و حتي بدن خود نظامي از نشانه ها و نمادهارا براي تمايزگذاري ايجاد مي كند. او در لايه هايي از غرور و تكبر با تكيه بر ابزارمادي زور، سلاح و پول و همچنين نوچه ها همواره در حال افزايش قدرت خود و فرار ازقانون است، زيرا در چنين سبكي از زندگي تن دادن به قانون و همراهي با مردم نوعيكاهش قدرت و زور را معنا مي كند.در درون مايه خشونت در سبك زندگي، خشونت بهعنوان يك ارزش اجتماعي رخ مي نمايد كه گروه هايي كه داراي خرده فرهنگ هستند به سرعتبه آن جذب شده و خرده فرهنگ ضد فرهنگ را به عنوان حيطه فعاليتي خود قلمداد ميكنند.در سال هاي اخير افزايش گروه هاي كيف قاپ، زورگير، شرخر، قمه كش بهعنوان گروه هاي معضل آفرين در جامعه بروز يافته اند و مشكلات اجتماعي و فرهنگي رابراي جامعه به وجود آورده اند، غافل از اينكه اين افراد همان نوجوانان و كودكانديروز بوده اند كه به دليل مسئوليت نشناسي دستگاه هاي فرهنگي در توليدات مطلوبفرهنگي به اين وضعيت دچار شده اند.
فرهنگ خشونت افراد معضل آفرين را به يككشاكش دامنه دار در سطح زندگي فردي خود با خانواده، بستگان و جامعه براي كسب قدرت ومنزلت مي اندازد تا حكم و دستور او در دايره هايي بر اطراف خود به ايجاد يك تمايزفردي و اجتماعي دست يابد.
رسانه و توليد هويت پرخاشگر برايانسان
رسانه يكي از مهم ترين عوامل اثرگذار بر هويت است و رسانه ها در ارزشها و نگرش افراد نسبت به سبك زندگي تغييرات شگرفي به بار مي آورند، نوع نگاه فرد بهمليت، مذهب، خانواده، دوستان و حتي برخي از موضوعات ديگر مي تواند تعريفي از يكهويت متفاوت از هويت سابق در انسان به وجود آورد. بنابراين چنانچه يك هويت تأثيراتخشن را از رسانه أخذ كند همان ها در شخصيت وي بازتابانده مي شود و نگرش، عقايد ورفتار او را با دگرگوني مواجه مي كند.بنابراين هويت پرخاشگر توليد شده توسطرسانه در سطح فردي سعي دارد كه همواره تفاوت ها و تشابهات خود را با ديگران و جامعهمورد بازنگري قرار دهد. او به دنبال آن است كه در سطح موقعيتي نيز دسته بندي خود رانيز ارتقا دهد و شباهت و تمايزات زندگي خود را به اطلاع ديگرانبرساند.
قربانيان افزايش خشونت رسانه اي
افزايش خشونت عليه زنان وكودكان يكي از اثرات رسانه ها است كه توانسته است زندگي هاي بي شماري را فرو پاشد،زندگي سراسر تحريك آميز رسانه اي سبب شده است كه بين استفاده از رسانه و ميزانانجام خشونت رابطه مستقيمي به وجود بيايد. موسسه (Rainn) در يك گزارش آماري قابلتوجه فاش ساخت كه 44 درصد از قربانيان عمدتاً زن كه در آمريكا مورد تجاوز قرار ميگيرند كمتر از 18 سال سن داشته اند و 80 درصد از آنان سن شان كمتر از 30 سال است. در اين گزارش همچنين تصريح شده است كه ساليانه 213 هزار نفر در آمريكا قرباني تجاوزجنسي مي شوند. پايگاه اطلاع رساني Rainn در يكي از صفحات خود تصريح كرده كه طي 13سال گذشته چهار ميليون و 200هزار نفر در آمريكا قرباني تجاوز جنسي شدهاند.
پايگاه اطلاع رساني نيشن مستر در يكي از صفحات خود، نمودارهايي رادرخصوص تعداد قربانيان تجاوز به عنف در كشورهاي جهان تنظيم كرده است كه تمامكشورهاي غربي كه از رسانه هاي قدرتمند سينما و تلويزيون بهره مي برند مانند انگليس،فرانسه، آلمان، كانادا، سوئد، آمريكا در 10 رتبه اول قرار دارند.به گفتهسازمان عفو بين الملل خشونت در خانواده بيش از ابتلا به سرطان و تصادفات جاده ايعامل مرگ يا معلوليت جسماني زنان اروپايي در سنين 16 تا 44 سالگي است.
براساس آمار جهاني 90 درصد از قربانيان خشونت خانگي زنان و حدود 10 در��د مردانهستند.
همانگونه كه گفته شد، دلايل روند رشد خشونت عليه زنان، كودكان وخانواده ها عليه همديگر ناشي از فرهنگ رسانه اي خشونت طلب غربي و هاليوودي است كهبه نظر مي رسد زندگي رسانه اي به جاي اينكه سبب آرامش و آسايش خانواده ها شود وبرنامه هاي آموزشي براي ارتقاي جامعه انساني داشته باشد سبب ايجاد خشونت و ناامنيشده است و سبكي از زندگي فاقد آرامش را دامن زده است.
رسانه هايي كه سبك زندگي ما را مديريت مي كنند
سه راه براي مجبور كردن افراد به كار وجود دارد؛ اقناع، اقناع و اقناع. در اين قرن ديگر اجبار معني ندارد و آن كسي كه مجبور مي شود كاري انجام دهد نيز اقناع شده است. اين روش مهيا نشده است مگر به قدرت فوق العاده رسانه ها، زيرا رسانه ها مي دانند كه چگونه فردي را وادار به انجام كاري كنند، بدون آنكه نسبت به اراده خود شك كند؛ براي اين منظور تبليغ در معرض ديد قرار مي گيرد، درك مي شود، آموخته مي شود، به ياد مي ماند و موجب عمل مي شود. رسانه هايي كه قدرت و توانايي بي نظيري در اقناع سازي دارند در ايجاد و سبك زندگي براي مردم جهان نيز موثرند. در اين شماره و شماره هاي آينده به دنبال آن هستيم كه رسانه هايي را معرفي كنيم كه در تعريف سبك زندگي و اقناع به انجام نوع سبك زندگي مدنظر داراي نقش غيرقابل انكاري هستند.براي معرفي رسانه هاي اثرگذار در سبك زندگي، رسانه اي مانند فيلم و تلويزيون از اهميت خاصي برخوردار است. با توجه به نفوذ آن در تمام زندگي ها و محاسبه آن به عنوان بخشي از زندگي به آن مي پردازيم.
1- تلويزيون: امروزه ما عادت كرده ايم حدود يك ششم از عمر روزانه خود را در مقابل قاب جادويي تلويزيون صرف كنيم. با افرادي كه در اين قاب به نمايش درمي آيند آشنا مي شويم، آنها را تا حد دوست نيز به خود نزديك مي دانيم و با نام كوچك مي شناسيم، هر چند كه مي دانيم در برابر ميليون ها نفر ديگر ظاهر مي شوند، اما به واسطه گفتار و رفتار خود گويا آشنايي خاصي با ما دارند، هر چند مي دانيم كه بسيار بعيد است در زندگي روزمره با آنها مواجه شويم. صاحبان رسانه از شخصيت ها به عنوان فروشنده اي ماهر براي توزيع كالاي پيام، بيشترين استفاده را مي برند. با وجودي كه تلويزيون به خانواده بزرگي تبديل شده است و هنگامي كه او سخن مي گويد بايد ديگران ساكت باشند و از آنجايي كه تلويزيون منبع مشروعيت و مقبوليت در زندگي ها شده است و قدرت ا��ر و نهي سنتي را بر هم زده ��ازم است كه به اين صفت فرهنگي در تعيين سبك زندگي توجه ويژه اي داشته باشيم.
شبكه هاي تلويزيوني
اگر بگوييم اهميت تلويزيون از دانشگاه بيشتر است سخني به گزاف نگفته ايم، زيرا مدت زمان استفاده هر خانواده چهار نفره در طول يك روز به 17 ساعت مي رسد كه در هيچ مدرسه و دانشگاهي چنين ساعت آموزشي با محتواي يكسان يافت نمي شود. در ميان شبكه هاي تلويزيوني جهان، شبكه هاي تلويزيوني آمريكا به دليل استفاده از تكنولوژي هاي قدرتمند و سرمايه هاي سرسام آور اقتصادي قوي ترين شبكه هاي جهاني هستند.
در آمريكا حدود 1100 شبكه تلويزيوني و چندين مجتمع رسانه اي بزرگ وجود دارد كه هر كدام در كنار فعاليت هاي رسانه اي، چندين شبكه تلويزيوني دارند. اولين و بزرگ ترين مجتمع رسانه اي آمريكا در حال حاضر، « تايم وارنر» است. اين مجتمع هنگامي ايجاد شد كه AOL شركت تايم وارنر را در سال 2000 ميلادي به مبلغ 160 ميليارد دلار خريداري كرد. در ابتدا در اين مجتمع رسانه اي مخابراتي، استيوكيس (فردي غيريهودي) به عنوان رئيس شركت AOL و جرالدلون، رئيس شركت تايم وارنر به عنوان رئيس هيئت مديره با يكديگر همكاري داشتند. اگر چه AOL-TW كاملاً در اختيار يهوديان نبود، اما به تدريج حوزه نفوذ يهوديان در AOL افزايش داد. با مرگ كيس، يهوديان كنترل AOL را به دست گرفتند. دومين مجتمع بزرگ رسانه اي آمريكا كه در سال 1977 حدود 33 ميليارد دلار درآمد داشته است، شركت والت ديزني است. رئيس اين شركت مايكل آيزنر يهودي است. امپراتوري ديزني با در اختيار داشتن شبكه هاي مختلف راديو- تلويزيون بيش از يكصد ميليون عضو دارد. مجتمع رسانه اي والت ديزني 225 ايستگاه وابسته در آمريكا دارد و چندين شركت تلويزيوني اروپايي متعلق به اين مجتمع هستند. اين امپراتوري همه ابعاد زندگي كودكان را در برگرفته است، كودكان امروز با والت ديزني و شخصيت هاي آن زندگي مي كنند، آنها با تماشاي انيميشن هاي والت ديزني بزرگ مي شوند؛ خود را به جاي شخصيت هايي چون ميكي موس و سيندرلا و ... قرار مي دهند. ديزني مالك خيال هاي كودكان است. (رصد /5/10/91) با نگاهي به الگوهايي كه داستان هاي ديزني به بچه ها معرفي مي كند، مي فهميم كه چگونه جنسي كردن شخصيت دختر بچه ها در رسانه، پدر و مادران را به فكر بازبيني الگوي شاهزاده خانم هاي كارتون انداخته است.
زماني كه والت ديزني در اوج قدرت و شكوفايي قرار داشت، دنياي توليدات تلويزيوني و محصولات سرگرمي و به خصوص تبليغات رسانه اي در معرض تحقيقات بحث انگيزي در روان شناسي قرار گرفته بود كه تلاش مي كردند مفهوم ذهن «ناخودآگاه» كه به تازگي روان كاوي شده بود را در قالب آزمايش هاي تجربي بررسي كنند.
در اين سال ها در عمده تحقيقات روان كاوي و روان شناسي از روشي موسوم به «پردازش زيرآستانه اي» در آزمايشگاه ها براي اين تحقيقات استفاده مي شد.
در روش «زيرآستانه اي»، محرك هاي حسي به گونه اي به فرد ارائه مي شدند كه شدت آنها از آستانه لازم براي اينكه فرد آنها را هوشيارانه ادراك كند، پايين تر بود. روش هاي گوناگوني براي اين كار وجود داشت، اما به عنوان مثال در برخي از اين آزمايش ها، تصويري به طور سريع به فرد ارائه مي شد كه در لابه لاي تصاوير و منظره هاي آشكار ديگر چنان پنهان شده بود كه فرد تنها با دقت و تمركز مي توانست آنها را بازشناسي كند. به عبارت ديگر، تصوير مورد نظر به گونه اي ارائه مي شد كه فرد آن را در سطح هوشيار ادراك نمي كرد، اما در ناخودآگاه ذهنش نقش مي بست.
مستندات فراواني كه از توليدات والت ديزني به دست آمده نشان مي دهد توليدات سرگرمي اين شركت به شدت تحت تأثير همين فضا قرار داشته اند. در سال 1995 يكي از بزرگ ترين گروه هاي فعال در زمينه حمايت از حقوق انسان ها به نام «اتحاديه زندگي آمريكا» مستنداتي رو كرد كه نشان مي دادند بسياري از انيميشن هايي كه اين شركت براي كودكان ساخته، از جمله رهاكنندگان (Rescuers)، who framed the Rodger Rabbit، پري كوچك (Little Mermaid) و شيرشاه حاوي پيام هاي زير آستانه اي جنسي بوده است.
در فيلم «ديو و دلبر» نيز اشاره هاي مختلفي به مسائل جنسي ديده مي شود، اما واضح ترين نمادها در اين فيلم اشاره به سمبول هاي شيطان پرستي است.البته وجود نمادهاي شيطان پرستي و جنسي در محصولات والت ديزني تنها به اين موارد محدود نمي شود. بسياري از محصولات اين شركت بزرگ رسانه اي چنان به مضامين جنسي آغشته شده اند كه شايد حتي اشاره به آنها هم صلاح نباشد.سومين مجتمع بزرگ رسانه اي آمريكا «وايكام» است كه در سال 1977 بيش از 13 ميليارد دلار درآمد داشته است. رئيس اين مجتمع «سامنر ردستون» است. وياكوم، توليد و توزيع كننده برنامه هاي تلويزيوني براي بزرگ ترين شركت هاي آمريكايي است و خود 13 ايستگاه تلويزيوني و 13 ايستگاه راديويي دارد. ردستون در دسامبر 1999 توانست شبكه CBSرا نيز از آن خود كند. وي مدير عامل CBSرا يك يهودي به نام «ملوين اي كار مازين» قرار داد. وي رئيس و سهام دار بزرگ ترين شركتي است كه 14 شبكه تلويزيوني و 160 ايستگاه راديويي و شبكه هاي كاملي را شامل مي شود. (مجله نشنال آنگورد)
شركت خبري رابرت ��ردوخ نيوز كور پريشن كه شبكه هاي تلويزيوني Foxfilm، Fox و Fox 2000 را در اختيار دارد، چهارمين شركت مهم رسانه اي آمريكا است كه در سال 1997، درآمد آن 11 ميليارد دلار بوده است. گفته مي شود مردوخ در اواسط دهه 1960 سهام برخي از شركت هاي تلويزيوني استراليا را خريداري كرد تا بتواند زلاندنو و هنگ كنگ را تحت پوشش خبري و برنامه هاي تلويزيوني خود قرار دهد.وي در اوايل دهه 1980 نيز شبكه هاي تلويزيوني بيشتري را در استراليا خريداري و سپس شروع به خريداري شبكه هاي تلويزيوني در غرب كرد و در دهه 1980 علاوه بر شركتي كه مالكيت مطلق آن را در دست داشت، دست كم 30 شركت جديد پراكنده بين المللي را خريداري كرد و خدمت رساني شبكه تلويزيوني «آسمان» (SKY) را آغاز نمود. مردوخ همچنين سه شركت آمريكايي به نام تراينگل (Troingle) كه مالك شبكه تلويزيوني گايد (Guide) بود را خريداري و آنها را درهم ادغام كرد. رابرت مرداك كه شبكه رسانه اي نيوز كورپوريشن را در اختيار دارد. بخش بزرگي از مسئوليت صدور ارزش هاي آمريكايي به ديگر نقاط جهان را عهده دار است، چراكه «نيوز كورپوريشن» به واسطه داشتن استوديوي بزرگ فيلم سازي معروف قرن بيستم، «فاكس قرن بيستم» تسلط و نفوذ بسياري بر هاليوود دارد.نيوزكروپ صاحب يك چهارم از كل رسانه هاي شنيداري، ديداري و چاپي جهان از جمله 100 روزنامه بزرگ دنيا است. (نيوزكروپ)
طبق گزارش نيوزكروپ اين شركت در بخش فيلم و سرگرمي يك ميليارد و 58 ميليون دلار در سال 2005 درآمد داشته است كه رشد 17 درصدي نسبت به سال 2004 نشان مي دهد كه بيشترين آن از فروش فيلم هايي چون عصر يخ بندان، اپيزود سوم و جنگ ستارگان است.در بخش تلويزيون همچون فاكس، با 35 ايستگاه تلويزيوني در ايالات متحده و پخش سريال 24 مخاطبان زيادي را شكار كرد. شبكه هاي فارسي وان، زمزمه، من وتو 1 و2 به ترويج سبك زندگي غرب و ضداسلامي در ميان ملت هاي مسلمان فارسي زبان به ويژه ايران مي پردازد و خانواده هاي مسلمان را تحت شبيخون فرهنگي بزرگي قرار داده است و به دنبال اندوليزاسيون ايران با تهاجم فرهنگي است زير نظر اين شركت فعاليت مي كنند.
تأثيرات غول هاي رسانه اي بر سبك زندگي مردم آمريكا
طبق آمارهاي منتشره درباره تماشاي تلويزيون مردم آمريكا به طور ميانگين روزانه حدود 90دقيقه بيشتر از حد متوسط پاي تلويزيون مي نشينند. اين مقدار سرگرم شدن با تلويزيون توانسته است ارتباطات اعضاي خانواده و سرگرمي هاي افراد را با توجه به ترويج خشونت و سكس تحت تأثير قرار داده و اخلاق و كردار كودكان و نوجوانان را تغيير دهد.كودكان آمريكايي در هفته به طور ميانگين 1680 دقيقه را با تلويزيون مي گذرانند، اين در حالي است كه والدين آمريكايي به طور ميانگين فقط 5/3 دقيقه در هفته به گفت وگوهاي سازنده و معني دار با كودكان خود مي پردازند. 70درصد از مراكز نگهداري كودكان از تلويزيون براي سرگرم كردن بچه ها استفاده مي كنند. 73 درصد از والدين خواهان محدود كردن دسترسي كودكان به برنامه هاي تلويزيوني هستند. 54 درصد كودكان6-4 ساله آمريكايي بيشتر تمايل دارند تلويزيون تماشا كنند تا اينكه با پدرشان باشند.
يك جوان آمريكايي در سال حدود 900 ساعت را در مدرسه مي گذراند، اما 1500 ساعت با تلويزيون سرگرم است. يك كودك آمريكايي تا اتمام دوره تحصيلات ابتدايي خود 800صحنه قتل در تلويزيون را ديده است كه اين تعداد تا 18 سالگي به 200000 مورد مي رسد. 79 درصد آمريكايي ها معتقدند تلويزيون در افزايش خشونت در زندگي عادي نقش اصلي را دارد. يك كودك آمريكايي در سال حدود 20 هزار تبليغ تلويزيوني 30 ثانيه اي مي بيند و يك فرد 92 ساله در طول عمر خود دو ميليون آگهي تلويزيوني ديده است. 92 درصد از آمريكايي ها معتقدند آگهي هاي تلويزيوني كودكان را مصرف گرا بار مي آورد.
طي سال هاي اخير تعداد صحنه هاي سكسي در برنامه هاي تلويزيوني آمريكا چندين برابر شده و تلويزيون آمريكا پر از ايما و اشاره ها، شوخي ها و كنايه هاي جنسي است. اين نوع ارجاعات جنسي در بيش از 70 درصد برنامه هاي تلويزيوني آمريكا ديده مي شود، به طوري كه از هر ده سكانس تلويزيوني، هفت سكانس آن به گونه اي با سكس در ارتباط است. بدين ترتيب جوانان آمريكايي كه به طور ميانگين حدود بيست ساعت در هفته را صرف تماشاي تلويزيون مي كنند؛ در معرض بمباراني از تبليغات بي بندوباري هستند كه نتيجه آن وقوع هزاران تجاوز به عنف، گسترش بيماري هاي جنسي و صدها هزار سقط جنين در هر سال است. (csun.edu)
تلويزيون آمريكا در بين فعاليت هاي ديگر مرتبط با اوقات فراغت بيشترين سهم را به خود اختصاص داده است.
در آمريكا هيچ كدام از برنامه هاي تلويزيوني نتوانسته است خود را از تبليغ بي بندوباري جنسي به دور نگه دارد. بيش از 90 درصد برنامه هاي كمدي، بيش از 70 درصد برنامه هاي خبري و بيش از 40 درصد برنامه هاي مستند حاوي صحنه هاي تبليغي و عادي نشان دهنده بي بندوباري جنسي هستند.برنامه هاي تلويزيوني آمريكا در حركتي هماهنگ از همجنس گرايي بين دختران و زنان به شدت حمايت مي كنند و هيچ گونه واهمه اي از گفت وگو و به تصوير كشيدن اين موضوع ندارد. بر اساس تحقيقي كه در سال 2005 انجام گرفت اين مسئله نسبت به سال 1998 بيش از 70 درصد افزايش يافته بود. نظرسنجي هاي انجام گرفته از نوجوانان آمريكايي نشان مي دهد كه آنچه تلويزيون پخش مي كند مشوق اين نوجوانان براي تجربه هاي جنسي بوده است. گاهي اين تجربه ها به محارم هم گسترش يافته و به كلي اخلاقيات فطري انسان را نيز زير پا گذاشته است. اين نشان مي دهد كه علاوه بر تأثير تلويزيون در شكل دهي به شخصيت نوجوانان، نگاه ايشان به مقوله سكس نيز به نحو چشمگيري تحت نفوذ فرهنگ سازي تلويزيون است. (2012:Jost)از نظر اين نوجوانان اين بي بندوباري ها همانطور كه تلويزيون نشان مي دهد از كنش هاي معمولي و عادي بشر است. اين در حالي است كه در دوره اي اشاره به امور مربوط به همجنس بازي در برنامه هاي تلويزيون ممنوع بود، اما هم اكنون امري قانوني تلقي مي شود. در واقع كل نظام قانون گذاري نيز پا به پاي تلويزيون در خدمت برنامه ريزان فرهنگ بي اخلاقي و بي بندوباري بوده است.
طبق بررسي ها، ماهيت برنامه هاي تلويزيوني اهميتي نداشته، بلكه با افزايش زمان صرف شده براي تماشاي تلويزيون، ميزان كودني و بي سوادي بيننده نيز افزايش مي يابد. بررسي هاي اخير نشان مي دهد قدرت فكري و تجزيه و تحليل آمريكايي ها در اثر اعتياد به تلويزيون كاهش يافته و سطح درك آنان از مفاهيم نوشتاري و شنيداري به شدت تنزل پيدا كرده است.
پانزدهم
بازنمايي؛ معناي غيرواقعي رسانه هاي غرب از زندگي واقعي مردم ايران
مقدمه
يكي از گونه هاي فعاليتي رسانه هاي غرب عليه متن زندگي ايراني و اسلامي كشورمان و ايجاد سبك زندگي غربي اين است كه نوعي از «بازنمايي» با انگاره هاي منفي ايجاد كنند كه هم در ميان مردم كشورمان حس نفرت از زندگي در پرتو احكام اسلام و انقلاب را پوشش دهند و هم نوعي تصوير كليشه اي در اين زمينه پديد آورند كه جهانيان با آن زندگي مردم ايران را در ذهن خود تصويرسازي كنند.
سابقه تاريخي
در گذشته تاريخي رسانه هاي غرب به مردم شرق همواره اين نگاه وجود داشته است كه زندگي در شرق همراه با نوعي بيگانگي با تمدن، فاصله داشتن از صفات فاضله انساني، وحشي گري، شهوانيت در زندگي، زندگي تاريك و عقب مانده مي باشد. درباره ايران نيز اين رسانه ها كوشيده اند كه رابطه فقر، فلاكت و بدبختي و زندگي جاهلانه را منتسب به انقلاب اسلامي كنند. اين در حالي است كه از گذشته سياه و تاريك و ظلم و ستم دوران شاهنشاهي يك تصوير نيز نشان نمي دهند.رسانه هاي غربي تلاش مي كنند كه معاني اي مبتني بر كليشه هاي تاريخي و فرهنگي و در امتداد حفظ سيطره فرهنگي و تاريخي غرب بر مردم مسلمان كشورمان ارائه كنند. رسانه هاي استعماري كه مهم ترين حوزه درگيري عليه انقلاب اسلامي در سه دهه گذشته بوده اند، زندگي در ايران را به مانند زندگي در يك بيابان فضايي به تصوير مي كشند كه فاصله فراواني با زندگي انساني در كره زم��ن دارد
تعريف بازنمايي رسانه اي
بازنمايي در گستره عمومي به اين پرسش هاي اساسي اشاره دارد كه «چه مطالبي» بايد براي انعكاس انتخاب شوند و چگونه به مخاطب عرضه شوند؟ (دالگرن، 1380: 82)«بازنمايي»، توليد معنا از طريق چارچوب هاي مفهومي و گفتماني است. يعني آنچه كه ما به آن واقعيت مي گوييم در قالب اين بازنمايي صورت گرفته است و خارج از اين «بازنمايي» واقعيتي ديگر متصور نيست. به عقيده «استوارت هال» هيچ چيز معناداري خارج از گفتمان وجود ندارد و گفتمان نوعي زبان يا نظام بازنمايي است كه از لحاظ ��ياسي و اجتماعي بسط مي يابد تا مجموعه اي منسجم از معاني را درباره يك حيطه موضوعي مهم، توليد و توزيع كند.(معتمدنژاد، 1385: 3)
راهبردهاي سياست بازنمايي
يكي از راهبردهاي سياست بازنمايي، كليشه سازي است كه مردم را تا حد چند خصيصه يا ويژگي ساده فرو مي كاهد. سه بعد كليشه سازي چنين است:
1- ساخت ديگر بود يا غيريت و طرد؛ رسانه هاي غرب همواره كوشيده اند شرقي ها و به ويژه مسلمانان را به عنوان دگر يا غيرخودي غرب به تصوير بكشند.2- كليشه سازي و قدرت؛ فوكو كليشه سازي را نوعي بازي قدرت/ معرفت مي نامد. كليشه سازي مردم را طبق هنجارها طبقه بندي و افراد طرد شده را به عنوان «ديگري» يا غيرخودي فرض مي كند. كليشه سازي شيوه مرسوم گروه هاي حاكم است كه تلاش مي كند كل جامعه را طبق ديدگاه نظام ارزشي، احساسات و ايدئولوژي خود شكل دهند. (معتمدنژاد و مهدي زاده، 1385: 6)
3- نقش تخيل؛ در غرب رسانه ها، اسلام را به عنوان خطر و تهديدي براي جوامع غربي و مسلمانان را به عنوان متحجر، افراطي و جنگ طلب به تصوير مي كش��د. جنبش هاي احياگري اسلامي ��حت عنوان سازمان هاي تروريستي و بنيادگرا نامگذاري مي شوند. در بازنمايي جهان اسلام از طريق كليشه هاي شرق شناسانه، اسلام نوعي تهديد يا چالش براي غرب محسوب مي شود. (سعيد، 1379: 16)
منطق بازنمايي رسانه اي عليه سبك زندگي ايران
در نظريه بازنمايي، اصل سلطه و هژموني از اهميت ويژه اي برخوردار است؛ زيرا رسانه اي كه اقدام به بازنمايي مي نمايد به دنبال غيريت سازي و همچنين اعمال سيطره و سلطه خود است. در فرهنگ عامه غرب مدرن، اسلام و ايران به عنوان منبع خشونت و وحشت و عدم آرامش در خود و براي ديگران معرفي شده است.اين فعاليت ها عموماً از طريق رسانه ها و دستگاه هاي امپرياليسم رسانه اي صورت گرفته است و آنها به گفته اينگليس سه مرتبه و رويه را در ارتباط همگاني ضروري مي دانند:
1- مراتب و رويه هاي دلالت شامل تمام فعاليت هاي اجتماعي نمادين و معنادار
2- مراتب و رويه هاي توليد، شامل تمام فعاليت هاي خلاقانه در زمينه ارتباطات
3- مراتب و رويه هاي قدرت، ناظر به دستكاري(Manipulation)
افكار و آگاهي ها توسط رسانه هاي جمعي(اينگليس، 1380: 125-123)
اكنون شكل ارتباطي قدرت از سه شكل پسين آن قدرتمندتر به نظر مي رسد و از اين حوزه شاهد اعمال سيطره عليه سبك زندگي اسلامي و ايراني مي باشيم.تامپسون چهار شكل از قدرت را شناسايي كرده است: 1) قدرت اقتصادي؛ 2) قدرت سياسي؛ 3) قدرت قهري؛ 4) قدرت نمادين(تامپسون، 1380: 26-19)
قدرت نمادين كه شكل چهارم از قدرت است، به نوعي نرم و حتي غيرملموس است و به دنبال ايجاد تحول در سبك زندگي است. اين قدرت اگرچه از منابع نظامي و فيزيكي كمتري برخوردار است، اما مي تواند اثرات جبران ناپذيري در ايجاد سبك زندگي مادي داشته باشد، بر همين مبنا ايالات متحده براي استفاده از اين قدرت نمادين با تأكيد و تكيه بر بازنمايي و قدرت رسانه اي سياست شبكه سازي خود را در درون و بيرون ايران افزايش داده است.
پيش فرض هاي مشروعيت بازنمايي ايران در غرب
رسانه هاي غرب چند پيش فرض از جمهوري اسلامي ايران دارند و بر مبناي اين پيش فرض ها به بازنمايي ايران مي پردازند.
1) جمهوري اسلامي ايران يكي از منابع قدرت جهاني از لحاظ منابع انساني، عقيدتي و راهبردي است.
2) انقلاب اسلامي قدرت ايجاد قطب هاي قدرت در منطقه را داراست.
3) زندگي و ارزش هاي زندگي ايران نشئت گرفته از فرهنگ اسلام و در تقابل با ارزش هاي تمدني غرب است كه جمهوري اسلامي اين توان را دارد كه سبك زندگي غربي را با صدور ارزش ها مورد تهاجم قرار دهد.
4) جمهوري اسلامي چالش تمدني، سياسي و اجتماعي براي غرب است.
5) قوانين و نهادهاي جمهوري اسلامي ايران قصد كوتاه آمدن از سياست هاي گذشته خود و كنار آمدن با ارزش هاي مسلط غربي را ندارد.
ويژگي هاي بازنمايي ايران در رسانه هاي غربي
- تصوير ذهني: مباني مقابله با سبك زندگي ايراني - اسلامي و ارائه سبك زندگي غربي را بايد تصويرسازي ناميد، زيرا غرب كه از قدرت سبك زندگي انقلاب اسلامي و ارائه اين الگو به نظر نگران مي رسد در صدد است كه اولاً اجازه شكل گيري اين الگو را ندهد و ثانياً درصدد به انحراف كشاندن آن و ايجاد ترس و هراس از آن براي اجتناب از پيوند با آن بر آمده است.تلاش هاي غيرتعاملي كه در اين زمينه صورت مي گيرد حاكي از آن است كه تصاوير گزينش شده، ساختگي و حتي كاريكاتوري از زندگي در ايران براي مخاطبان رسانه هاي غربي توليد و توزيع مي شود كه ممكن است با واقعيات موجود در ايران براي مردم خودشان نيز بيگانه و غيرقابل درك باشد.
زندگي خوب : بد: آنچه كه در رسانه هاي غربي از زندگي در اسلام نشان داده مي شود، گاه گاه يك حكايت و استاندارد دوگانه دارد، زيرا از يك جهت زندگي مسلمانان غيرمتمدنانه و بالعكس زندگي برخي از نظام هاي سياسي همراه با آمريكا همراه با يك شكوه و جلال براي مخاطبان نمايش داده مي شود. از سوي ديگر زندگي مردم ايران به گونه اي متروك و معيوب نشان داده مي شود كه گويي از زندگي انساني فرسنگ ها فاصله دارد. آنها در اين سبك زندگي درصدد هستند كه ناتواني ايران �� نظام اسلامي را در ايجاد يك زندگي همراه با كرامت مطرح كرده و آن را مسئله دار كنند. در اين بخش زندگي در ايالت هاي آمريكايي خليج فارس مانند امارات، قطر با يك سبك زندگي اسلامي در مقابل سبك زندگي در ايران عرض اندام كرده و نظريه سياسي انقلاب را با اين سوال مواجه مي كند كه علت گريز مردم ايران و مهاجرت به كشورهاي حاشيه خليج فارس چيست؟ اين در حالي است كه يكي از بازارهاي تجاري و فعاليت هاي بازرگاني ايرانيان از گذشته از طريق كشورهاي هم جوار بوده است.
- اصل تقبيح: يكي از گفتمان هاي حاكم بر رسانه هاي غرب زير سوال بردن عدالت و كرامت انسان در زندگي اجتماعي ايران است، آنها در تلاشند كه زندگي در پرتو احكام اسلامي را ناموفق جلوه دهند و عدالت و كرامت اسلامي را به سخره بگيرند كه در اين راستا با نشان دادن شكاف فقير و غني و عدم عدالت اجتماعي و از جانب ديگر حمايت از متعرضان به نواميس مردم، حمايت از گروه هاي اخلالگر اقتصادي و اجتماعي به دنبال اين هستند كه القا كنند الگوي اسلامي و ايراني، الگويي ناموفق است.
آگهي خشونت ورزي
افزايش خشونت هاي خانوادگي امروزه يكي از بحران هايي است كه به دليل عدم تفاهم، كاهش گفتارهاي عاطفي و فراموشي اهداف زندگي در زندگي بشر روز به روز در حال گسترش است. اين نوع خشونت ها در جوامع غربي كه ناپايداري بيشتري از زندگي در آن مشاهده مي شود به شكل سرسام آوري ديده شده است و آمارهاي جهاني آمريكا را ركورددار ميزان خشونت هاي خانوادگي معرفي كرده اند، اما با اين حال رسانه هاي غربي با بازنمايي آيات قرآن، قوانين شرعي، قوانين دادگاه ها و حتي نظرات رهبران سياسي كشورمان به دنبال آن هستند كه زندگي در ايران را در قالب يك زندگي بدون امنيت و آسايش و ريسك پذيري بسيار بالا اعلام كنند.
بزرگنمايي خطر سبك زندگي ايران براي غرب
يكي از محورهاي اصلي رسانه هاي غربي براي ايران هراسي، بزرگنمايي خطر سبك زندگي ايران براي جهان و غرب است. آنها از تفنگ هاي آب پاش كودكان، رانندگي با سرعت زياد در اتوبان هاي تهران، آدم ربايي ها، بمب گذاري ها حتي در كشورهاي خارجي براي ايران داستان هاي مهيج مي نويسند كه گويا زندگي ايراني براساس انتحار و خطر بسيار بالا هم براي خود مردم ايران و هم براي ساير مردم جهان در جريان است. آنها از اين مقدمه حتي استفاده مي كنند و فعاليت ه��ي هسته اي صلح آميز را نيز در حالت صلح جويانه اش تهديدآميز قلمداد مي نمايند
در بازنمايي غرب از نوع زندگي در ايران اسلام را به دو دسته و از هم تفكيك مي كنند. اسلام به عنوان دين شخصي و اسلام به عنوان دكترين سياسي. آنها با اسلام به معناي دومي كه براي آن ساخته اند، مي جنگند.
دامن زدن به شكاف نسل ها
شكاف نسل ها يكي از واقعيت هاي جامعه شناسي و روانشناسي تمامي جوامع است و در هر جامعه اي با توجه به امكانات و فرصت ها نسلي رشد مي كند كه داراي سطح فكر، توقعات و انتظارات متفاوتي است؛ اما با اين حال گويا فقط در ايران شك��ف نسلي وجود دارد، از اين رو رسانه هاي غربي با دامن زدن به اين گونه از شكاف به دنبال اين هستند كه اين انگاره را القا كنند كه نسل هاي دوم و سوم از ارزش هاي انقلابي نسل اول فاصله گرفته اند و سبك زندگي اي متفاوت از سبك زندگي اسلامي براي خود برگزيده اند.
متهم به ارتجاع و واپس گرايي
ارائه يك تصوير ارتجاعي و عقب مانده از زندگي اجتماعي در ايران يكي ديگر از روش هاي بازنمايي رسانه هاي غربي از سبك زندگي در اسلام است. در اين فعاليت، تلاش شده است كه هر گونه از قوانين و تصميمات مسئولان نهادهاي نظام براي زندگي اجتماعي و سياسي را نوعي واپس گرايي و ارتجاع معرفي كنند و فاصله آن را با ارزش هاي دنياي پسامدرنيته بسنجند. در رسانه هاي غربي اين گونه تصميمات را ناشي از آيين كهن اسلام تبليغ مي كنند و مي گويند اين تصميمات قابليت تطبيق با زمان فعلي را ندارند. ارائه چنين تصويري به آنها كمك خواهد كرد كه در ارائه سبك جديد از زندگي با قابليت هاي دنياي جديد توفيقاتي را هرچند برخلاف خاستگاه اجتماعي كسب كنند.
آنها همچنين به دنبال القاي اين مطلب هستند كه به القاي ناسازگاري حقوق طبيعي انسان و انقلاب اسلامي بپردازند. آنها اين باور را تقويت مي كنند كه آموزه هاي اسلامي منسوخ شده و غير اسلامي هستند. اين باورها در كشورهاي اسلامي ديگر كنار گذاشته شده اند، ولي جمهوري اسلامي ايران به استفاده از آن احكام گرايش دارد.
سبك زندگي غير مردم سالار
در سبك زندگي رابطه مردم و حاكميت از اهميت ويژه اي برخوردار است، زيرا از اين طريق مردم، هم توان دخالت در سرنوشت خود را دارند و هم حقوق اساسي خود را نيز به دست مي آورند. باوجود اينكه دموكراسي در غرب بيش از آنكه يك فعاليت واقعي براي تأمين حقوق اساسي ملت باشد يك مسابقه بين كمپاني ها و شركت هاي سرمايه داري است و تمام هزينه هاي انتخاباتي اين كارزارهاي انتخاباتي توسط اين شركت ها تأمين مي شود و چنين امري آنگونه واضح و مشخص است كه مثلاً شركت هاي اسلحه سازي در انتخابات آينده از چه رئيس جمهوري حمايت مي كنند؟! اما مردم ايران به صورت مستقيم نمايندگان خود را به مجلس شوراي اسلامي، رياست جمهوري و مجلس خبرگان مي فرستند. رسانه هاي غربي، يكي از مهم ترين فعاليت هاي رسانه اي خود را براي ايجاد تشكيك در تأمين حقوق ملت در سبك زندگي اسلامي دانسته و عليه آن فعاليت قدرتمند رسانه اي كرده اند. در سبك زندگي مورد تبليغ آنها فرايند مردسالار زندگي، دموكراسي غربي و رضايت آنها از زندگي و همچنين افزايش اميد به زندگي را به دنبال دارد.
كليشه سازي احكام اسلامي
اتهام نقض حقوق بشر و به ويژه بي توجهي اسلامي به حقوق زنان، از جمله راهبردهاي بازنمايي در يك زندگي اسلامي در رسانه هاي غربي است. آنها با ايجاد جنجال رسانه اي در فعاليت هاي اجتماعي و سياسي زنان به نوعي زندگي محكومانه در مورد زندگي همراه با كرامت و عفت زن مي انديشند. در سبك زندگي ترويجي رسانه هاي غرب، زن به عنوان يك كالا، ابزار و حتي وسيله تبليغي داراي كرامت معرفي مي شود، اما يك زن عفيف كه حاضر نيست شهوات مالي و جنسي قدرتمندان را برآورده سازد به عنوان نمادي از محكوميت به آن نگريسته مي شود و طرح مقابله با آن در قالب بازنمايي و ايجاد فشار رواني مضاعف نوشته مي شود.
قسمت شانزدهم
معناسازي غرب از سبك زندگي در ايران
مسئله «معنا» يكي از ابعاد مهم در بازنمايي زندگي مردم ايران است كه رسانه هاي غرب در تلاشند آن را تحريف كنند.همانطور كه مي دانيد پديده هاي اجتماعي و فرهنگي، اشيا يا رويدادهاي مادي نيستند، بلكه اشيا يا رويدادها معنادار هستند و نتيجتاً مي توان آنها را نشانه يا علامت به حساب آورد و دوم اينكه پديده ها قائم به ذات نيستند، بلكه با شبكه اي از روابط تعريف مي شوند. در تحليل نشانه شناختي بين محتوا و شكل تفكيك هايي وجود دارد، زيرا هنگامي كه در يك برنامه تلويزيوني محبوبيت لباس آمريكايي در ايران نمايش داده مي شود نبايد صرفاً آن را در حد يك لباس معمولي ارزيابي كرد، بلكه اين لباس اكنون داراي يك معناي ثانويه و حتي مهم تر از معناي اوليه اش كه پوشش بود، شده است. دراينجا معناي سياسي و حتي برتري و پست تري فرهنگ و اعتقادات نيز نمايش داده شده است.پس در معنايابي و معنازايي محتواهاي رسانه اي مانند آگهي هاي تجاري، سرمايه هاي تلويزيوني، سرمايه هاي كمدي، فيلم هاي سينمايي، مطالب نشريات، كاريكاتور، عكس، كتاب و ... نظام هاي نشانه اي به شيوه اي دقيق و حساب شده گنجانده شده است كه بدون اين نظام نشانه اي متن حالت و خاصيت خنثي از خود بروز مي دهد. از آنجايي كه بسياري از نشانه ها به خودي خود معنا ندارد بايد همواره رابطه تقابلي يك چيز با چيز ديگر مدنظر قرار بگيرد. از آنجايي كه رسانه هاي غربي مجموعه اي از صنايع فرهنگي غرب هستند و با يك طرح و برنامه قبلي به توليد محتوا و معناسازي در مورد جمهوري اسلامي ايران اقدام مي كنند همواره به تقابل سازي انقلاب ناتوان و غرب قدرتمند، غرب پيشرفته و مرفه و بيچارگي مردم ايران، روي مي آورند.در معناسازي رسانه هاي غربي و عموماً آمريكايي زندگي در ايران «معناي» ديگري هم دارد و آن غيريت سازي با غرب و جنگ تمدني آن است، از ديدگاه رسانه هاي غربي در زندگي آرام و بدون سروصداي مردم ايران نيز نوعي جنگ فرهنگي بين يك هويت و هويت ديگري به چشم مي خورد كه در اينجاست كه علاوه بر توليدات ضدفرهنگي براي به انحراف كشاندن ارزش ها و آرمان هاي انقلاب اسلامي يك نظام رسانه اي براي مع��اسازي رسانه اي از زندگي در ايران شكل مي گيرد و درصدد برمي آيد كه اولاً فرهنگ زندگي و زندگي فرهنگي در ايران را نوعي جنگ و حتي تروريسم زندگي در تقابل با غرب معرفي كند و در ثاني مي كوشند كه براي اصلاح اين معنا در چارچوب خواسته هاي غرب از مردم ايران نيز كمك بگيرند. از آنجايي كه رسانه ها نقش مهمي در معني آفريني و جور كردن معنا دارند و از تأمين كنندگان محتوايي اذهان بشري هستند، مردم معاني رسانه اي را حتي راحت تر از معاني ساخته شده خود قبول دارند.
فرايند معناسازي
«معناسازي» فرايندي است كه طي آن بايد روي پيام هايي كه منتشر مي كنيم فيلترهايي ايجاد شود. كاري كه با پيام ها مي كنيم، مستلزم مهارت در تحليل و ارزيابي است تا پيام ها آگاهانه بررسي شوند. سپس وقتي اطلاعات بررسي شدند بايد از مهارت هاي ديگري چون استقرا، استنتاج، قياس، دسته بندي و تلفيق استفاده كنيم و اطلاعات تازه را به ساختار دانش موجودمان بيفزاييم تا معني مورد نظر ساخته شود. (پاتر؛ 1385:14)
هنگامي كه رفتار يك فرد كه ممكن است به صورت ناخودآگاه، اتفاقي و يا از سر جهالت رخ داده شده باشد به رفتار عموم مردم ايران منتسب مي شود در اينجا براي معناسازي مورد نظر رسانه هاي غرب نوعي تعميم ديده مي شود كه نتيجه حاصل از آن ايجاد نوعي تصويرسازي دروغين است.در معناسازي ممكن است كه تصوير و مفهوم هيچ ارتباطي با هم نداشته باشند، اما هنگامي كه در يك دسته بندي خاص قرار مي گيرد معناي خاصي هم از آن دريافت مي شود كه اصولاً با م��ناي اوليه متفاوت است. در ماجراي حكم اعدام زهرا كاظمي، رسانه ها، بنگاه هاي خبري و رسانه اي غرب و نهادهاي بين المل��ي در طول 18 ماه يك فعاليت دامنه دار عليه ارزش ها و نهادهاي انقلاب براي معناسازي زندگي يك زن خانه دار در ايران به نمايش گذاشتند. اين در حالي بود كه وي متهم به قتل شوهر خود بود و اين رسانه ها عموماً معناي ضديت انقلاب با زن و عشق را برجسته مي كردند.تعيين اولويت براي القاي معناهاي ساختگي از جمله فعاليت هايي است كه در فرايند معناسازي اتفاق مي افتد، زيرا يافته هاي پژوهشگران ارتباطات نشان مي دهد كه محتواي رسانه هاي ارتباط جمعي برنامه اجتماعي و سياسي عموم را تعيين مي كند. به عبارتي، مردم به چيزي فكر مي كنند كه ساخته و پرداخته رسانه ها است. «برناردكوهن» معتقد است كه رسانه هاي جمعي شايد اكثر اوقات در تعيين آنچه كه مردم فكر مي كنند موفق نباشند، ليكن به نحوي حيرت انگيز در تعيين آنچه كه خوانندگان درباره آن فكر مي كنند، موفقند. (مهرداد، 1380: 82)
در فرايند معناسازي رسانه ها با غربال گري، دستكاري و تحريف، اطلاعات سفيد را سياه، زشت را زيبا، اشغالگري را آزادي بخش، آزاديخواهي را تروريسم معرفي مي كنند. (سوري ، 85-1377)
تكنيك هاي معناسازي غرب از سبك زندگي در ايران
رسانه هاي غربي با استفاده از تاكتيك ها و تكنيك هاي جنگ رسانه اي و عمليات رواني، سبك زندگي ايراني و اسلامي ما را مورد هجمه قرار داده اند. آنها از يك برنامه منسجم و هدفمند براي جاي گذاري نمادهاي غرب و اسلام استفاده مي كنند. آيين نامه رزمي آمريكا شماره 301/05-3 نماد را ابزاري ديداري- شنيداري يا ديداري تعريف مي كند كه براي انتقال، تأييد يا ارتقاي ترغيب استفاده مي شود و شرط موثر بودن هر نماد آن است: 1) قابل تشخيص باشد. 2) داراي معنا باشد 3) منتقل كننده پيام باشد. در اين مورد انتقال پيام به مخاطب هدف در ماهيت خود نماد نهفته است. (جنيدي، 1391: 144)در اين عمليات نمادسازي براي سبك زندگي ايراني نمادهاي ضدزندگي تهيه مي شود و تلاش مي شود كه با آن نمادهاي ساختگي زندگي ايراني به مخاطبان تفهيم شود و در اين راستا در مورد بررسي نحوه بازنمايي سبك زندگي ايراني در روزنامه هاي پرتيراژ آمريكايي در يك سال شمسي از فروردين ماه تا اسفند ماه 1391 برابر با سال هاي 2013 و 2014 مطالعاتي صورت گرفته كه به تدريج منتشر مي شود.
زندگي پادگاني
پادگان تعريف يك مكان نظامي است، اما معناي رسانه اي آن، اين است؛ ديواري بلند كه بر روي آن سيم هاي خارداري افراشته شده و افراد درون آن بايد صرفاً از يك قدرت مطلقه نظامي تبعيت كنند و بدون اينكه از بيرون اطلاع داشته باشند به يك زندگي محقرانه و تحقير شده بسنده كرده اند. رسانه هاي غرب معناي زندگي ايراني را به سبك پادگاني ترويج داده اند. رسانه هاي غرب از يك مسئله جزئي غيرمعمول و حتي جعلي نتايج كلي را دنبال مي كنند. روزنامه لس آنجلس تايمز (24 جولاي 2012) زندگي پادگاني در ايران را اينگونه به تصوير مي كشد: در مركزي در تهران، صفي از عروس هاي آينده كه بعضي از آنها از سر تا پا با چادرهاي سياه پوشيده شده بودند همراه با دامادهاي ريشو به اتاقي بزرگ راهنمايي شدند. بعضي از افراد اين گروه به بسته هايي كه به تخته اعلانات سبزرنگي متصل شده بود نگاه مي كرد. اين بسته ها حاوي نمونه هايي از قرص هاي ضدبارداري، دستگاه آي يو دي، ... بود. آنها همگي فرم هايي را پر كرده بودند و آزمايش خون و ادرار را كه براي ازدواج لازم است، انجام داده بودند، تنها چيزي كه باقي مانده بود همين كلاس يك ساعته تنظيم خانواده بود ... معنايي كه از اين روايت به خواننده منتقل مي شود حاكي از آن است كه در ايران آغاز زندگي با نوعي اجبار و جنگ حكومت با مردم در قالب آموزش هاي خانواده همراه است و فضاي نااميدكننده گزارش نوعي زندگي كاريكاتوري را براي خواننده غير ايراني اين مطلب به تصوير مي كشد.روزنامه لس آنجلس تايمز به نقل از يك كارشناس در ويرجينيا ابتدا اعتراف مي كند كه سطح سواد و تحصيلات زنان ايراني افزايش پيدا كرده است، اما مي گويد: رهبري مذهبي ايران بدون اينكه بداند به تقويت زنان ايران پرداخت شايد ملاها در جنگ خياباني پيروز مي شدند، اما اين زنان بودند كه در جنگ خانواده به پيروزي مي رسيدند. زنان ايراني نسبت به مردان از حقوق كمتري برخوردارند و در مورد انتخاب شغل و طرز پوشش آزاد نيستند.
جنگ فقر و غنا
رسانه هاي غرب براي نمايش يك زندگي غمبار براي عموم مردم ايران همواره جنگ فقر و غنا و پيروزي ثروتمندان بر فقرا را به تصوير مي كشند، بيگانه در اين مسير مي كوشد كه سبك زندگي ايراني اسلامي را كه بر پايه عدالت بنا نهاده شده است را به چالش بكشد و آن را نوعي شكست در رسيدن انقلاب به آرمان هايش تعريف كند.روزنامه وال استريت ژورنال (23 جولاي 2012) با عنوان سقوط رژيم بي ثبات ايران مي نويسد: از زمان اعمال تحريم هاي غرب با وجودي كه اوضاع براي خرپول ها و كله گنده هاي دولتي فرقي نكرده است، اما مردم عادي روز به روز با كاهش ارزش پول مواجهند.در حالي كه غرب از اثربخشي تحريم ها برزندگي مردم ايران ناكام شده است در تلاش است كه به مردم اين ايده را منتقل كند كه تحريم ها با وجود اينكه براي مردم عادي دردسرساز بوده است، اما براي مقامات حكومتي كه حامي برنامه هسته اي هستند سبب پول دار شدن آنها شده است.
نمايش قانون جنگل
غرب با دگرگون سازي و ناديده گرفتن ويژگي هاي فرهنگي، هويتي و ارزشي هر كشور درصدد است كه قوانين موضوعه آن كشور را به قوانين يك جنگل تشبيه كند كه هيچ نوعي از عقلانيت در آن ديده نمي شود، مگر زور بي عقل .روزنامه وال استريت ژورنال (23 جولاي 2013) وضعيت حاكم بر زندگي اجتماعي و ارتباط مردم و دولت را اينگونه به تصوير مي كشد: دولت (به معناي حكومت) مدت ها است كه به دليل سانسور و آزار و اذيت هاي حقوق بشري مشروعيت خود را از دست داده است. در هفته هاي اخير نه تنها نيروهاي ويژه طرح از بين بردن ديش هاي ماهواره اي را با شدت آغاز كرده اند، بلكه حملات تازه اي هم عليه كافي شاپ ها به راه انداخته و مقررات سخت تري هم درخصوص پوشاك و حجاب عليه مردم درمانده اعمال كرده اند. ضمناً فرار مغزها در اين كشور قابليت آن را براي رقابت در دنياي مدرن زير سوال برده است.
وضعيت قرمز امنيت زندگي
استناد به آمار، ارقام و اسنادي كه از سوي گروه هاي ضدانقلاب در رسانه ها و نهادهاي بين المللي غربي عليه ايران منتشر مي شود يكي از شيوه هاي رسانه هاي غرب براي معناسازي مجعول در مورد ايران است. اين رسانه ها با كنار هم گذاشتن اين گونه آمار كه صحت آن كاملاً از سوي مقامات ايراني مورد ترديد است به دنبال القاي وضعيت قرمز زندگي و در خطر بودن مردم ايران از دست حاكميت هستند.روزنامه كريستين ساينس مانيتور (18 آوريل 2013) براي بحراني نشان دادن امنيت زندگي در ايران به آمارهايي از اعدام ها و زندانيان بدون اينكه اشاره اي به علت جرم مانند قاچاق، قتل، آدم ربايي و ... داشته باشد، پرداخته و مي نويسد: ايران در سال 2011 بيش از 360 نفر را اعدام كرده و با اين كار پس از چين دومين رتبه را در اعدام كسب كرده است. بر اساس گزارش سال 2012 ناظر حقوق بشر ايران به سركوب گسترده روزنامه نگاران، چهره هاي سياسي اپوزيسيون، فعالان و دانشجويان دست زده است. از اواخر سال 2011 تعداد 49 روزنامه نگار و وبلاگ نويس همچنان زنداني بوده و ...
القاي معناي انتهاي زندگي در ايران از سوي اين رسانه ها در حالي اتفاق مي افتد كه اولاً آمار فوق قابل استناد نيست و ثانياً سير برخوردهاي قضايي يك مسير طولاني مدت و زمان بر است و تمام احكام صادره مستند به قوانين حقوق مدني و جزايي است. از اين معنا رسانه هاي غرب براي ساختن يك ايران وحشي و خشن و ضدبشر استفاده مي كنند و در كنار آن معنا به دنبال يك اقدام اجرايي نيز هستند كه «مك كولاف» آن را چنين بيان كرده است: اگر آمريكا بتواند افكار عمومي دنيا را متقاعد كند كه مسلمانان وحشي و خشن هستند آنگاه كشتن آنها و تخريب اموال شان مقبول تر به نظر خواهد رسيد. (ماه پيشانيان، 1386: 70-69)
زنان بيچاره
برخلاف اينكه زن در فرهنگ غربي به عنوان كالا و ابزاري براي درآمدزايي صنعت فحشا مورد سوءاستفاده قرار مي گيرد، زن در اسلام و انقلاب اسلامي از كرامت ويژه اي برخوردار است. رسانه هاي غرب مي كوشند كه معناي زندگي با شرافت كه براي حفظ صيانت خانواده در ايران اتفاق مي افتد را با معناي زنان بيچاره ايراني معاوضه كنند. آنها دراين راستا، هم درصدد تقابل با معناي تعالي بخش زن در اسلام هستند و هم نوعي تقابل با انقلاب اسلامي.روزنامه كريستين ساينس مانيتور (18 آوريل 2013) مي نويسد: زنان ايراني حقوق اندكي در مسائلي چون ازدواج و ارث دارند. يك زن براي ازدواج نيازمند اجازه پدرش است و همچنين يك زن متأهل براي سفر به خارج بايد اجازه كتبي شوهرش را داشته باشد، او در خصوص حضانت بچه هايش نيز از حقوق اندكي برخوردار است براي ايجاد دموكراسي واقعي در ايران بايد قانون اساسي و سيستم قضايي كشور تغيير كند.
نتيجه گيري
حضرت امام خميني(رحمه الله عليه) در مورد فرايندهاي معناسازي اين رسانه ها در مورد آرمان ها و ارزش هاي انقلاب اسلامي مردم ايران را بيدار كردند و فرمودند: «هر صدايي از هرگوشه جهان از هر حلقوم و از هر موج راديويي براي منطقه بلند شود در رأس برنامه هاي شان تضعيف، توهين و تحقير مردم ايران است.»باتوجه به اين كلام گهربار و خصومت رسانه اي كه عليه انقلاب اسلامي در بسياري از كشورها صورت گرفته است به نظر مي رسد كه مقام هاي ارتباطاتي و دستگاه هاي رسانه اي بايد براي مقابله با اين معناسازي مجعول دست به كار شوند و با يك ديپلماسي رسانه اي قدرتمند به تبيين عناصر افتخارآفرين سبك زندگي در ايران اسلامي بپردازند.
جذاب نشان دادن چهره و زندگي آمريكايي در ايران
مقدمه
رسانه هاي غرب و به خصوص آمريكا همواره تلاش كرده اند كه نه تنها معناي زندگي در ايران را تغيير دهند، بلكه در تلاش بوده اند كه نوعي محبوبيت و طرفداري از فرهنگ آمريكايي را در سبك زندگي ايران نشان دهند. اين رسانه ها درصددند كه ارزش هاي منحط غربي را در ايران با جذبه نشان دهند و پيوستگي مردم با حاكميت را گسسته و فاصله دار معني كنند. در ذيل بخشي ديگر از بازنمايي معروف ترين روزنامه هاي آمريكا از سبك زندگي ايراني- اسلامي در سال 2012 ارائه شده است كه اميدواريم مورد توجه قرار گيرد.
دسته واگن: يكي از تكنيك هاي جنگ رواني كه براي مقابله با كسب زندگي ايراني- اسلامي به كاربرده مي شود ايجاد مسابقه اي ميان مردم با اين مضمون است كه: «عجله كنيد تا به واگن برسيد (مهرداد، 1380: 197) براساس اين تكنيك، مجريان عمليات رواني به مخالفان القا مي كنند كه همه با نظرات و مواضع آنان موافقند و يا آنچه را آنان مي گويند نظر همه است. (الياس، 1384: 8 روزنامه لس آنجلس تايمز (30 آوريل 2012) با حمله به نحوه توليد و توزيع محصولات فرهنگي در ايران مي نويسد: برخلاف قوانين ديكتاتوري و خشن فرهنگي كه در ايران وجود دارد، بازار زيرزميني فعالي براي فروش كتاب و فيلم هاي ممنوعه در تهران وجود دارد. كتاب ها و فيلم هايي كه از سوي مقامات ممنوع اعلام مي شوند در عرض چند روز با قيمت هاي سرسام آوري از طريق فروشندگان خياباني به فروش مي رسند. اين فروشندگان ريسك چند ماه زنداني شدن را به جان مي خرند. كپي هايي از رمان «گابريل گارسيا ماركز» باعنوان «خاطرات فاحشه غمگين من» كه سال ها پيش ممنوع شده بود را مي توان درست بيرون از دانشگاه هاي تهران يافت. در اين تاكتيك رسانه هاي غرب كوشيده اند كه نشان دهند جو فرهنگي ايران با ارزش ها و قواعد فرهنگي غرب همراه تر است.
انگاره سازي : ارائه انگاره اي (تصويري) از شخصيت ها، مكان ها، اشيا و رويدادها به مخاطب انگاره سازي نام دارد. در انگاره سازي با بازتاب واقعيت سر و كار داريم. واقعيت ها دست كاري و توأم با تفسير پنهان ارائه مي شوند. انگاره سازي، تكنيك و كليد كارگشاي معناسازي در رسانه و توليدات آنها است. (شعار غفاري، 1374: 21)در اين نظريه انديشمندان معتقدند كه اين فعاليت با برنامه ريزي ماهرانه اي صورت مي پذيرد، زيرا در اين فعاليت رسانه اي آنچه مهم نيست، انعكاس واقعيت و رويداد است. در اينجا هدف و ماهيت كار، استفاده از دستمايه واقعيت يك رويداد براي ارائه تفسيري پنهان در لفافه آن است. (رضوي زاده، 1377: 912)انگاره هاي ايران هراسي عبارتند از:
1- انقلاب ايران داراي يك عقيده ثابت و بدون توجه به تغييرات جهاني است.
2- انقلاب اسلامي ايران داراي هيچ ارزش مشتركي با ديگر فرهنگ ها نيست.
3- ايران و انقلاب اسلامي در رتبه نازلي نسبت به غرب قرار دارد و واجد صفاتي همچون ضديت با جنس زن، ضديت با فرهنگ بشري، ضديت با فرهنگ سينما، كتاب و قلم است.
4- انقلاب اسلامي ايران خشن ، پرخاشگر و حامي تروريسم است.
5- انقلاب به مثابه يك ايدئولوژي سياسي- نظامي ديده مي شود.
6- خصومت با انقلاب اسلامي به عنوان يك حق بشري هم براي مردم و هم براي جهانيان جا انداخته مي شود.
واژگون سازي: رسانه هاي غربي به سبب قدرت و نفوذ خود در انسان ها قابليت واژگون جلوه دادن واقعيت هاي زندگي مردم را دارند. به تعبير «ژان بودريا» در دنياي حاد واقعي، سرمايه داري اطلاعاتي رسانه ها به آساني مي توانند از واقعيت، تصويري واژگون ارائه دهند. (لين، 1387)ارائه تصوير واژگون از زندگي مردم ايران بر پايه نوعي منطق غيرستيزانه صورت مي گيرد. در اين فرهنگ، زندگي مردم ايران كه با ارزش هاي انقلاب و اسلام همراه است به عنوان غير و ديگري مورد هجمه قرار مي گيرد و حتي تصاويري مافوق انسان هاي امروزي و شبيه انسان هاي فضايي از آنها منتشر مي شود. بر اساس اين ديدگاه، ايران و انقلاب اسلامي همواره به عنوان دشمن بشريت و مردم خود بازنمايي مي شود.
فرار از هويت: هويت كيستي و چيستي هر فرد است و هر فردي با هويتش معني پيدا مي كند، هويت ايراني داراي مولفه هاي اسلامي و تمدني است كه هر ايراني در هر كجاي جهان به آن افتخار مي كند، اما رسانه هاي غرب براي جا انداختن مقابله با سبك زندگي اسلامي تلاش مي كنند كه ابتدا با اين نوع از هويت نيز مقابله كنند و به همين دليل به برجسته كردن زندگي افرادي كه از هويت ايراني، اسلامي گريخته اند، مي پردازند.
روزنامه نيويورك تايمز (26 مي 2012) در گزارشي با عنوان «وطن جايي است كه بگذارند شما زندگي كنيد»، مي نويسد: گاهي اوقات مي ديدم كه مادرم در خواربار فروشي به دليل لهجه اش مورد تمسخر قرار مي گيرد. شاهد نگاه هاي معنا دار مردم به مادر بزرگ محجبه ام در خيابان بودم. من به سرعت آموختم كه از آن نوع ايرانياني نباشم كه نشان داده مي شد، ابروهايم را برداشتم و موهايم را به رنگ روشن كرده و دامن كوتاه به تن كردم. لهجه من كاملاً مانند دختران منطقه «وكي» بود.لس آنجلس تايمز (27 مي 2012) نيز در مورد خروج فيلمسازان ايراني از كشور مي نويسد: با وجود مسير سانسور فيلم هاي ساخته شده در ايران به وسيله اسلامگرايان داخل، به نظر مي رسد كه اكثر فيلمسازان برجسته ايراني در حال خروج از كشور هستند و نمي توانند با اين وضعيت كار كنند «كيارستمي» مي گويد: فيلم سازي در ايران بسيار مخاطره آميز و مرگ آور است.
در اين دو نما، اسلام و روحيه انقلابي را سبب تحقير و سانسور در داخل و خارج مي دانند و تنها نسخه اي كه براي آن پيچيده اند اين است كه مردم ايران از هويت اسلامي و ايراني خود فرار كنندهمدردي معنادار: همدردي به معناي احساس كردن براي فرد ديگر يا به عبارت ديگر نسبت به ديگري حسي در درون خود پديدآوردن. (فرهنگ، 1387: 117)يكي از تكنيك هاي رسانه اي غرب احساس همدردي با مردم ايران براي جا انداختن و اثرگذار كردن پيام هاي خود است. آنها در پيام هاي خود با معرفي آمريكا به عنوان بخشي از عوامل حركات ضدانساني عليه ملت ايران، بخش بزرگ گناه را انقلاب اسلامي معرفي مي كنند تا به اين وسيله اولاً؛ توانسته باشند، بي طرفي خود را اثبات كنند و ثانياً؛ در قالب خيرخواه ملت ايران، به اهداف خود دست يابند. روزنامه كريستين ساينس مانيتور (25 مي 2012)با ليست كردن برخي از اتهامات آمريكا عليه ايران مي نويسد: «تحريم هاي اعمال شده از سوي ايالات متحده تنها در صورتي قابل رفع است كه رئيس جمهور آمريكا در برابر كنگره تضمين دهد كه دولت ايران:
1- تمامي زندانيان سياسي را آزاد مي كند. 2- از اعمال خشونت و بدرفتاري با شهرونداني كه در عرصه سياسي داراي فعاليت صلح آميز هستند دست برداشته است. 3- تحقيقات جامع و شفافي را درخصوص قتل و سوء استفاده از فعالان سياسي در ايران آغاز كرده و متخلفان را مورد تعقيب قانوني قرار داده است. 4- موفق به ايجاد يك قوه قضائيه مستقل شده است و ...
ليست كردن ده ها اتهام و در مقابل يك حمايت جزيي كه از مردم ايران شده است، حكايت از نوعي تكنيك قلاب هم مي كند كه مي خواهد آمريكا را طرفدار ملت ايران معرفي كند.
سوت پايان: تكنيك سوت پايان براي كسي كه به ديپلماسي ميخ و چكش فكر مي كند، مي تواند دلهره آور باشد، زيرا در اين د��پلماسي، قدرت برتر درصدد است كه همه ناهمواري ها را با ضربه چكش هموار كند؛ از اين رو همواره آمريكا و رسانه هاي غربي براي ايجاد دلهره و التهاب در فضاي فكري و فرهنگي جامعه و سلب آرامش رواني از آنان به دنبال اجراي اين تاكتيك هستند؛ آنها همواره جمله؛ «همه گزينه ها بر روي ميز است.» را براي بيان اينكه ممكن است آمريكا و متحدان از فعاليت تروريستي و يا جنگ كوتاه مدت و برق آسا و جنگ طولاني مدت حمايت كنند به كار مي برند.
در روزنامه وال استريت ژورنال (23 مي 2012) اشاره شده است كه براي جلوگيري از هرگونه تضاد و اختلافي بايد اين موضوع را در نظر بگيريد كه در هاي ديپلماسي در حال بسته شدن است. در صورت به بن بست رسيدن مذاكرات كه دور از انتظار هم نيست بايد نسبت به اظهارات اوباما در ماه فوريه اقداماتي را مدنظر داشته باشيم. وي در آن زمان اعلام كرده بود كه آمريكا مصمم است تا به هر صورت از دستيابي ايران به سلاح هسته اي جلوگيري كند و هيچ گزينه اي را از روي ميز خارج نخواهد كرد. بنابراين آمريكا بايد آماده باشد تا اگر لازم شد، گز��نه حمله نظامي عليه ايران را در دستور كار خود قرار دهد.آمريكا در رسانه هاي غربي در اين تاكتيك به دنبال اين است كه اضطراب و نگراني را در تعيين مهلت به جامعه تزريق كند و روال زندگي آرام مردم را دچار تشويش و نگراني نمايد.
بسته بندي: نزديك به يك قرن است كه بازاريان از بسته بندي براي سمت دهي به تصميم مصرف كنندگان استفاده مي كنند. در بسته بندي هاي بازاريان تبليغ كالا با كلمات و جملات خوشايند همراه مي شود. مانند صبحانه ... «راهي به سمت شهر سلامتي»، «اين بسته غذايي صد در صد طبيعي است»، «همه اين كالا را پذيرفته اند پس شما نيز بايد بپذيريد.»، «لباس شخصيت» و ... بسته بندي چنان ابزار هدايت كننده اي است كه سازندگان محصولات غير معروف مي كوشند از آن استفاده كنند و بسته بندي هاي خود را طوري مي سازند كه رنگ برچسب، شكل بسته و نظاير آن، يادآور محصولات پرفروش باشد.(پرانكانيس، آرنسون، 1385: 135)
اكنون رسانه هاي غربي درصددند كه به نوعي محبوبيت آمريكا و سبك زندگي آمريكايي را در ميان مردم ايران به گونه اعجاب انگيزي مطرح كنند. در اين تلاش اگر چه ديده مي شود كه گاهي انتقاداتي از زبان عوام نسبت به آمريكا مطرح شده است، اما آنها حوزه موافقان آمريكا را در لباس قهرمانان و نخبگان نشان مي دهند. روزنامه نيويورك تايمز (16 ژوئن 2012) با عنوان «سلامي گرم از ايران» با قلم نيكلاس كريستف مي نويسد: «سفر 2736 كيلومتري من به ايران با ابراز علاقه و هيجان يك ايراني نسبت به آمريكا شروع شد. اين نظر مرا تأييد مي كرد كه ايرانيان، آمريكا دوست ترين ملت خاورميانه هستند[!] در شب اول اقامت من در مشهد كه شهري مذهبي است، فردي كه سابقاً تكاور بوده و اكنون لباس فروش است با شوق و ذوق گفت ما آمريكا را دوست داريم.»[!] چنان از خود بي خود شده بود كه فكر كردم ممكن است، بغلم كند. او با وجود اينكه مي گفت بر اثر تحريم هاي غرب، كاسبي اش به شدت ضربه خورده است، با اين حال رهبران خود را ملامت مي كرد. نظر او با نظر عامه مردم يكي نبود. من با ايرانيان زيادي به خصوص در دهات آشنا شدم كه به شدت هوادار مسئولان دولتي بودند و از اين خوش شان نمي آمد كه دولت آمريكا قلدري كند. هر چند كه ايراني ها با يكديگر هم نظر هم نيستند، اما در يك خصوصيت مشتركند و آن صميميت آنها نسبت به من بود، وقتي كه متوجه مي شدند كه من آمريكايي هستم.
اين داستان بسته بندي شده كه براي هدايت مخاطب ايراني به سمت آمريكا دوستي است؛ پيام هاي زير را القا مي كند:
1- در حالي كه منفورترين كشور نزد مردم ما آمريكا است، كريستف سعي كرده است با يك بسته بندي غيرواقعي، محبوبيت آمريكا در كشورهاي خاورميانه را بي سابقه توصيف كند.
2- شهرمذهبي مشهد كه داراي انگيزه اسلامي و انقلابي بيشتري است، براي نشان دادن اوج محبوبيت آمريكا به كار برده شده است.
3- از عنوان تكاور به عنوان يك جنبه از قهرماني و جوانمردي و حقانيت استفاده شده است و شوق و ذوق او و از خود بي خود شدن و احتمال بغل گرفتن اين آمريكايي نيز حاكي از شيفتگي اين قهرمان خيالي بوده است
4- نويسنده در تلاش بوده است كه حتي سختي ها و ضربه هايي كه بر اثر تحريم بر مردم تحميل شده است را از ناحيه دولتمردان ايران معرفي كند، نه دشمني آمريكا.
5- نويسنده تلاش مي كند كه طرفداران نظام را دهاتي معرفي كنند و اينكه آنها هوادار مسئولان دولتي هستند، نه آرمان هاي انقلاب
6- او در انتها تلاش مي كند كه بار ديگر صميميت ايرانيان را نسبت به آمريكا به تصوير بكشد كه نشان بدهد كه آن عده مخالف هم با آمريكا صميمي هستند.
شوك سمي به سبك زندگي ايراني- اسلامي
مقدمه: در شماره هاي گذشته تاكتيك ها و تكنيك هاي تخريب سبك زندگي ايراني- اسلامي از سوي رسانه هاي مكتوب آمريكا بيان شد و توضيح داده شد كه اين رسانه ها با بازنمايي نادرست فرهنگ و هويت ايران و القاي بار معنايي ضدزندگي به آن درصدد برآمده اند كه شرايط نامطلوبي از زندگي در ايران را به مردم جهان و مردم ايران نشان دهند. در اين شماره نيز به برخي از اين تكنيك ها اشاره مي شود.غربالگري و دستكاري اطلاعات: يكي از ويژگي هاي عمده عمليات رواني براي تأثير بر سبك زندگي مردم تحريف و دستكاري اطلاعات از سوي رسانه ها است،چراكه امروزه اثربخشي عمليات رواني رسانه ها بيش از هر چيز وابسته به غربالگري اطلاعات سرسام آور است كه منابع خبري درباره گروه ها، اقوام و ملل آماج جمع آوري مي كنند. (سوري 1385: 76)
در واقع يكي از رايج تر��ن شيوه هاي پوشش خبري و مطبوعاتي تغيير متن پيام به شيوه هاي مختلف از طريق دستكاري خبري است. (سلطاني فر، 1386: 5) شاخ و برگ دادن يكي از پديده هاي اين دستكاري است كه سبب درك راحت تر و جذب بهتر موضوع به ذهن مي شود. رسانه هاي خبري غرب همواره موضوعات زندگي مردم ايران را به گونه اي غربالگري مي كنند و شاخ و برگ مي دهند كه تلقي نوعي ضديت با انسانيت در رفتارهاي حاكمان و مردم ايران ديده مي شود. روزنامه لس آنجلس تايمز (30 جولاي 2012) با برشمردن مشكلات ايران در ماه رمضان، به گونه اي به تبليغ رابطه ايران و ماه مبارك رمضان مي پردازد كه هم عليه ايران و نسبت آن با رمضان جوسازي كرده باشد و اطلاعات نادرست منتشر كرده باشد و هم نوع عبادت در ماه رمضان و افراطي گري را پوشش داده باشد.اين روزنامه مي نويسد: افزايش قيمت ها، گرماي شديد هوا و تشديد تنش هاي بين المللي يك رمضاني سخت و ناخشنود را در جمهوري اسلامي ايران به وجود آورده است. مسئله فقط كمبودها و گرماي وحشتناك آن هم در ماه رمضان نيست، بلكه شرايط به گونه اي شده كه شادي ها هم لحظه اي و اندك شده است. امسال مسابقات آنها در المپيك هم چندان موفقيت آميز نبوده است. حكومت بيش از حد افراطي اعلام كرده است كه رمضان ماه عبادت است، نه بازي. اين گونه غربالگري و دستكاري در اطلاعات براي اين است كه صرفاً نشان دهد كه افراط گرايي و مسلماني سرانجامي جز يك زندگي سخت ندارد.آنومي نشان دادن ايران: آنومي به معناي بي هنجاري از كلمه يوناني (nomos) به معناي هنجار و عرف گرفته شده است. كسي كه هنجارهاي جامعه اي معين را رد كند، بي هنجار «anomic» خوانده مي شود. (آسابرگر، 135:1379) رسانه هاي غرب به دنبال آن هستند كه زندگي اجتماعي ايران را مملو از بي هنجاري و ضديت با قانون و ارزش هاي اسلامي معرفي كنند. لس آنجلس تايمز (7 جولاي 2012) وضعيت فروش مشروبات الكلي را در ايران ترسيم كرده است و درصدد برآمده كه حتي مربيان جامعه را فروشنده مشروبات الكلي معرفي كند. اين روزنامه مي نويسد: «اغلب روزها محسن با پژوي قديمي اش در حال رانندگي در سطح شهر است و تلاش مي كند خود را به عنوان پدري كه دخترش را به خريد مي برد، نشان دهد، اما كار او تحويل آب جوهاي خانگي يا شراب است. اگر اين معلم 95 ساله سابق دبيرستان دستگير شود او بايد به دليل زير پاگذاشتن قوانين جمهوري اسلامي هزاران دلار جريمه پرداخت كرده و متحمل ضربات شلاق شود، اما با اين اوصاف مشتريان او همچنان رو به افزايش است. اين روزنامه در ادامه مي نويسد: امروزه جوانان براي فرار از سبك زندگي كنوني خود و در واقع گير نيفتادن در مسائل سياسي، اجتماعي و اقتصادي به طور روزافزوني به مصرف مشروبات الكلي رو آورده اند.اين رسانه با تبليغ ناكارآمد نشان دادن سبك زندگي ايراني- اسلامي به نقل از يك فرد كه حتي نام فاميلي آن مشخص نيست اينگونه ادعا كرد شاهين كه نخواست نام خانوادگي اش فاش شود، گفت: روشن است كه تعاليم و احكام اسلامي كه در خانه و مدارس آموزش داده مي شوند شكست خورده اند. وي گفت: در نبود روش هاي ديگر پر كردن اوقات فراغت و سرگرمي، مصرف مشروبات الكلي راهي است براي خالي شدن از يأس و دلسردي در كشور ظالمي كه مردم از نبود شغل و زندگي و آينده مطلوب و نيز سرخوردگي هاي سياسي رنج مي ��رند.شوك سمي: مسموم كردن فضاي زندگي و نامطمئن نشان دادن شرايط زندگي با دو تاكتيك صورت مي پذيرد؛ مرحله اول انتقال سم��م و ويروس ها به جامعه هدف براي به شكست كشاندن آنان در يك مبارزه سخت و مرحله دوم تبليغ و تعميم اين سم و فضاي سمي براي شوك هاي رواني به جامعه. ساليان گذشته به دليل شرايط نامساعد جوي، افزايش توليد خودروهاي بي كيفيت، ساخت و سازهاي بي رويه و افزايش فعاليت كارخانه ها در شهرهاي پرجمعيت، آلودگي هايي را براي هواي اين شهرها به دنبال داشته است، اما رسانه هاي دشمن با دست گذاشتن بر روي اين پديده ها به دنبال بهره برداري هاي سياسي و تبليغ سمي بودن زندگي در ايران بوده اند.
روزنامه فايننشال تايمز (7ژانويه 2013) براي اينكه نشان دهد مقاومت ايران در مقابل آمريكا سبب شده است ضربه آن را مردم بخورند، مي نويسد: با وجودي كه ايران بر توليد بنزين خود براي كمك به كاهش تأثير تحريم هاي بين المللي افزوده است، بسياري از ايرانيان گله مندند كه كيفيت اين محصول به دليل وجود مواد شيميايي معطر و سمي به طور ناگهاني كاهش يافته است، كيفيت پايين اين بنزين يكي از دلايل عمده آلودگي شديد و ��شدار دهنده هوا و مرگ حدود 4500 تن از ساكنان تهران است.تبليغ محيط ناپاك و سمي زندگي تا حدي پيش مي رود كه روزنامه نيويورك تايمز (6 ژانويه) سخن از جنگ خدا با مردم ايران به ميان مي آورد و از قول يك شخصيت خيالي به نام آزاده اين چنين مي نويسد: آزاده هنرمند 32 ساله در حالي كه از كنار پنجره آپارتمانش بيرون را نگاه كرد، گفت: انگار خدا نيز به ما پشت كرده است. از آپارتمان او معمولاً منظره اي از شهر تهران كه ميليون ها نفر در آن زندگي مي كنند پيدا است، آزاده كه نخواست نام فاميلش فاش شود تنها تصويري مبهم از تهران را مي بيند. خورشيد از پشت پرده اي مه آلود تبديل به سكه اي زرد شده است.بهره گيري از منطقه كور: منطقه كور يكي از خانه هاي «پنجره جوهري» است كه شامل آن دسته از ويژگي هايي از خود است كه ديگران آن را مشاهده مي كنند و به راحتي آن را در مي يابند ولي براي خود فرد قابل دسترس نيست. در توضيح پنجره جوهري بايد گفت كه اين پنجره كه توسط «جوزف لوفت» و «هري اينگهام» پديد آمده است نشان دهنده پيوند فرد با اشخاص ديگر در چهارخانه است كه اين چهارخانه هر يك خانه اي از يك پنجره بزرگ است، اندازه هر خانه نشان دهنده آگاهي- به وسيله خود فرد و به وسيله ديگران : از رفتار، احساسات و انگيزه هاي خود است. (فرهنگي، 1387: 177)
خانه 1 با منطقه گشوده؛ شامل جنبه هايي از شخصيت فرد است كه توسط او و توسط ديگران معلوم است. خانه 2 منطقه كور؛ شامل آن دسته از ويژگي هايي از خود است كه ديگران آن را مشاهده مي كنند و به راحتي آن را در مي يابند ولي براي خود فرد قابل دسترس نيست. خانه 3 منطقه، پنهان و شامل آن دسته از ويژگي هايي است كه خود فرد مي داند ولي نمي خواهد ديگران از آن اطلاعي داشته باشند و آنها را پنهان مي كند. خانه 4 منطقه ناشناخته ؛ منطقه اي است كه هم براي خود فرد و هم براي ديگران شناخته شده نيست.(همان : 178)
دشمن و رسانه هاي بيگانه اكنون در تخريب سبك زندگي ايراني- اسلامي دست خود را بر روي منطقه كور گذاشته اند و در تلاشند به مخاطبان ايراني خود بگويند آنچه شما نمي بينيد ما مي بينيم و به اين وسيله درصدد هستند كه وضعيت اين منطقه را بحراني و مشكل زا توصيف كنند و آنها را از آينده نااميدكنند. آنها درصددند كه ادعا كنند ما بيشتر از شما از وضعيت دروني زندگي تان آگاه هستيم. روزنامه نيويورك تايمز (23ژانويه 2013) با عنوان شكستن همه قاعده ها مي نويسد: ما نه تنها بايد اين را به طور عمومي و روشن و آشكار اعلام كنيم، بلكه بايد اين را مكرر به مردم ايران بگوييم كه تنها دليل مشكلات اقتصادي شما و اينكه خطر جنگ روزبه روز بيشتر بر سر شما سايه مي اندازد اين است كه رهبران شما نمي خواهند توافق كنند كه در نتيجه آن توافق، ايران بتواند برنامه اتمي مسالمت آميز غيرنظامي خود را پيش ببرد، اما بمب اتمي نسازد. دولت مي خواهد مردمش فكر كنند كه هيچ كس حاضر نيست بر سر برنامه اتمي غيرنظامي با ايران به توافق برسد.«توماس فريدمن» كه نگران نگرش منفي مردم ايران نسبت به آمريكا است سعي مي كند همه تقصيرها و بدبيني ها و مشكلات را به ايران منتسب كند. او تلاش مي كنند كه اين منطقه كور را به نفع آمريكا روشن سازد و نقش آمريكا را در مقابل با مردم ايران در حد بسيار نازلي كاهش دهد.تبليغ دين كند: رسانه هاي غرب همواره درصددند كه سبك زندگي مردم ايران را سبكي از زندگي معرفي و تبليغ كنند كه با ارزش ها و اعتقادات اسلامي بيگانه است و يا اينكه مردم در صدد هستند از اين نوع سبك زندگي فرار كنند. همواره تلاش شده است وضعيت مسيحيان در ايران را نامطلوب قلمداد كنند، اما گرايش مردم به اين دين را رو به افزايش. همواره درصدد بوده اند بهايي گري و عرفان هاي كاذب را در ايران رو به گسترش نشان دهند.اما آنچه كه جالب است اكنون آنها در تلاش هايي به دنبال آن هستند كه دين اسلام را در مقابل هر دين كهنه و غيرقابل كارآمدي، خشك و غيرجذاب معرفي كنند.
روزنامه واشنگتن پست (30ژانويه 2013) جشن زرتشتي، گرايش ايرانيان به زرتشت و فاصله گيري از اسلام را اينگونه توصيف مي كند: اقليت هاي زرتشتي ايران بعد از غروب آفتاب گرد هم جمع شده تا «سده»، جشن باستاني وسط زمستان را كه قدمت آن به ايران پيش از اسلام برمي گردد، جشن بگيرند. جالب است كه اين مراسم برخي از مسلمانان را به خود جلب كرده است. روحانيون زرتشتي، با لباسي سفيد كه نمايانگر پاكي و خلوص است، آياتي از اوستا- كتاب مقدس زرتشتيان- را در مقابل بيش از دو هزار نفر خواندند. مردان و زنان با لباس هاي سنتي و آتش به دست در حوالي تهران كپه هاي آتش بر افروختند و جوانان نيز به رقص و پايكوبي مشغول بودند.دين زرتشت پس از حمله اعراب مسلمان و فتح ايران در قرن هفتم، تسلط ديني و مذهبي خود را از دست داد. امروزه جمعيت 75 ميليوني عمدتاً شيعه هستند و اين كشور در حال حاضر توسط آخوندهايي رهبري مي شود كه آموزه هاي ديني را به حالتي خشك و سخت ارائه مي كنند.در اين گزارش سعي شده است كه؛ 1- قدمت دين زرتشت بيشتر از اسلام بيان شود. 2- علت عدم استقبال امروزي از آن ، هجوم اسلام و اعراب به اين دين معرفي شود. 3- روحانيوني كه لباس پاكي و خلوص را به تن داشته اند با آخوندهايي مقايسه شوند كه دين خشك به مردم ارائه مي دهند. و ...
مستندسازي كاهش رفاه: رسانه هاي غربي به بهانه تحريم هاي غرب در تلاشند زندگي را در ميان مردم ايران رو به زوال توصيف كنند. آنها نشان مي دهند كه مردم مانند گذشته در رفاه نيستند- هر چند كه اين، درو�� هاي پيشين آنان را نيز فاش مي كند- اما تمركز بر برخي جزئيات براي كاهش سطح رفاه مردم از سوي اين رسانه ها دامن زده مي شود. روزنامه واشنگتن پست (24 فوريه 2013) مي نويسد: مهناز كه يك كارگر است، گفت: ديگر توانايي خريد بسياري از چيزهايي كه قبلاً مي خريدم، ندارم، او از كالاهايي مثل شامپو پانتن، قهوه خوري و پليش ناخن نام برد كه به تازگي از ليست خريدهايش حذف كرده است. شكايت هاي فراواني از سوي قشر متوسط جامعه به گوش مي رسد؛ قشري كه ديگر توانايي خريد اجناس وارداتي و رفتن به مسافرت خارج از كشور را مانند زماني كه دلارهاي نفتي به حساب ايران واريز مي شد ، ندارند.در اينجا سعي شده است با مصاحبه با افراد ناشناس كوچه و بازار كاهش سطح رفاه مردم ايران و وضعيت ناخوشايند سبك زندگي مردم مستندسازي شود و كاهش سفرهاي خارجي يا عدم توانايي در خريد برخي از كالاهاي غيرضروري را جنبه هايي از كاهش رفاه معرفي كرده است.نتيجه گيري: رسانه هاي مكتوب آمريكا با ارائه گزارش هاي غيرواقعي بر پايه برخي از مصاحبه هايي كه عمدتاً به صورت ناشناس معرفي شده اند درصدد برآمده اند كه سبك زندگي را در ايران به دليل فشارهاي غرب نامطلوب ارزيابي كنند. آنها درصدد بوده اند كه نشان دهند مردم ايران از سبك زندگي ديني و اسلامي خود جدا شده و فاصله گرفته اند و به گونه اي به فرهنگ و هويت غربي نزديك شده اند. در سه دهه گذشته همواره رويگرداني از ارزش هاي انقلاب اسلامي مهم ترين سوژه تمركزي اين رسانه ها بوده است، اما همين مردم بارها در مناسبت هاي انقلابي و اسلامي وفاداري خود را به انقلاب و نظام شان به خوبي نشان داده اند.
وارونه نمایی غرب از زندگی واقعی مردم ایران
مقدمه
پایگاه بصیرت، گروه فرهنگی/یکی از گونه های فعالیتی رسانه های غرب علیه متن زندگی ایرانی و اسلامی کشورمان و ایجاد سبک زندگی غربی این است که نوعی از «بازنمایی» با انگاره های منفی ایجاد کنند که هم در میان مردم کشورمان حس نفرت از زندگی در پرتو احکام اسلام و انقلاب را پوشش دهند و هم نوعی تصویر کلیشه ای در این زمینه پدید آورند که جهانیان با آن زندگی مردم ایران را در ذهن خود تصویرسازی کنند.
سابقه تاریخی
در گذشته تاریخی رسانه های غرب به مردم شرق همواره این نگاه وجود داشته است که زندگی در شرق همراه با نوعی بیگانگی با تمدن، فاصله داشتن از صفات فاضله انسانی، وحشی گری، شهوانیت در زندگی، زندگی تاریک و عقب مانده می باشد. درباره ایران نیز این رسانه ها کوشیده اند که رابطه فقر، فلاکت و بدبختی و زندگی جاهلانه را منتسب به انقلاب اسلامی کنند. این در حالی است که از گذشته سیاه و تاریک و ظلم و ستم دوران شاهنشاهی یک تصویر نیز نشان نمی دهند.رسانه های غربی تلاش می کنند که معانی ای مبتنی بر کلیشه های تاریخی و فرهنگی و در امتداد حفظ سیطره فرهنگی و تاریخی غرب بر مردم مسلمان کشورمان ارائه کنند. رسانه های استعماری که مهم ترین حوزه درگیری علیه انقلاب اسلامی در سه دهه گذشته بوده اند، زندگی در ایران را به مانند زندگی در یک بیابان فضایی به تصویر می کشند که فاصله فراوانی با زندگی انسانی در کره زمین دارد
تعریف بازنمایی رسانه ای
بازنمایی در گستره عمومی به این پرسش های اساسی اشاره دارد که «چه مطالبی» باید برای انعکاس انتخاب شوند و چگونه به مخاطب عرضه شوند؟ (دالگرن، 1380: 82)«بازنمایی»، تولید معنا از طریق چارچوب های مفهومی و گفتمانی است. یعنی آنچه که ما به آن واقعیت می گوییم در قالب این بازنمایی صورت گرفته است و خارج از این «بازنمایی» واقعیتی دیگر متصور نیست. به عقیده «استوارت هال» هیچ چیز معناداری خارج از گفتمان وجود ندارد و گفتمان نوعی زبان یا نظام بازنمایی است که از لحاظ سیاسی و اجتماعی بسط می یابد تا مجموعه ای منسجم از معانی را درباره یک حیطه موضوعی مهم، تولید و توزیع کند.(معتمدنژاد، 1385: 3)
راهبردهای سیاست بازنمایی
یکی از راهبردهای سیاست بازنمایی، کلیشه سازی است که مردم را تا حد چند خصیصه یا ویژگی ساده فرو می کاهد. سه بعد کلیشه سازی چنین است:
1- ساخت دیگر بود یا غیریت و طرد؛ رسانه های غرب همواره کوشیده اند شرقی ها و به ویژه مسلمانان را به عنوان دگر یا غیرخودی غرب به تصویر بکشند.
2- کلیشه سازی و قدرت؛ فوکو کلیشه سازی را نوعی بازی قدرت/ معرفت می نامد. کلیشه سازی مردم را طبق هنجارها طبقه بندی و افراد طرد شده را به عنوان «دیگری» یا غیرخودی فرض می کند. کلیشه سازی شیوه مرسوم گروه های حاکم است که تلاش می کند کل جامعه را طبق دیدگاه نظام ارزشی، احساسات و ایدئولوژی خود شکل دهند. (معتمدنژاد و مهدی زاده، 1385: 6)
3- نقش تخیل؛ در غرب رسانه ها، اسلام را به عنوان خطر و تهدیدی برای جوامع غربی و مسلمانان را به عنوان متحجر، افراطی و جنگ طلب به تصویر می کشند. جنبش های احیاگری اسلامی تحت عنوان سازمان های تروریستی و بنیادگرا نامگذاری می شوند. در بازنمایی جهان اسلام از طریق کلیشه های شرق شناسانه، اسلام نوعی تهدید یا چالش برای غرب محسوب می شود. (سعید، 1379: 16)
منطق بازنمایی رسانه ای علیه سبک زندگی ایران
در نظریه بازنمایی، اصل سلطه و هژمونی از اهمیت ویژه ای برخوردار است؛ زیرا رسانه ای که اقدام به بازنمایی می نماید به دنبال غیریت سازی و همچنین اعمال سیطره و سلطه خود است. در فرهنگ عامه غرب مدرن، اسلام و ایران به عنوان منبع خشونت و وحشت و عدم آرامش در خود و برای دیگران معرفی شده است.این فعالیت ها عموماً از طریق رسانه ها و دستگاه های امپریالیسم رسانه ای صورت گرفته است و آنها به گفته اینگلیس سه مرتبه و رویه را در ارتباط همگانی ضروری می دانند:
1- مراتب و رویه های دلالت شامل تمام فعالیت های اجتماعی نمادین و معنادار
2- مراتب و رویه های تولید، شامل تمام فعالیت های خلاقانه در زمینه ارتباطات
3- مراتب و رویه های قدرت، ناظر به دستکاری(Manipulation)
افکار و آگاهی ها توسط رسانه های جمعی(اینگلیس، 1380: 125-123)
اکنون شکل ارتباطی قدرت از سه شکل پسین آن قدرتمندتر به نظر می رسد و از این حوزه شاهد اعمال سیطره علیه سبک زندگی اسلامی و ایرانی می باشیم.
تامپسون چهار شکل از قدرت را شناسایی کرده است: 1) قدرت اقتصادی؛ 2) قدرت سیاسی؛ 3) قدرت قهری؛ 4) قدرت نمادین(تامپسون، 1380: 26-19)
قدرت نمادین که شکل چهارم از قدرت است، به نوعی نرم و حتی غیرملموس است و به دنبال ایجاد تحول در سبک زندگی است. این قدرت اگرچه از منابع نظامی و فیزیکی کمتری برخوردار است، اما می تواند اثرات جبران ناپذیری در ایجاد سبک زندگی مادی داشته باشد، بر همین مبنا ایالات متحده برای استفاده از این قدرت نمادین با تأکید و تکیه بر بازنمایی و قدرت رسانه ای سیاست شبکه سازی خود را در درون و بیرون ایران افزایش داده است.
پیش فرض های مشروعیت بازنمایی ایران در غرب
رسانه های غرب چند پیش فرض از جمهوری اسلامی ایران دارند و بر مبنای این پیش فرض ها به بازنمایی ایران می پردازند.
1) جمهوری اسلامی ایران یکی از منابع قدرت جهانی از لحاظ منابع انسانی، عقیدتی و راهبردی است.
2) انقلاب اسلامی قدرت ایجاد قطب های قدرت در منطقه را داراست.
3) زندگی و ارزش های زندگی ایران نشئت گرفته از فرهنگ اسلام و در تقابل با ارزش های تمدنی غرب است که جمهوری اسلامی این توان را دارد که سبک زندگی غربی را با صدور ارزش ها مورد تهاجم قرار دهد.
4) جمهوری اسلامی چالش تمدنی، سیاسی و اجتماعی برای غرب است.
5) قوانین و نهادهای جمهوری اسلامی ایران قصد کوتاه آمدن از سیاست های گذشته خود و کنار آمدن با ارزش های مسلط غربی را ندارد.
ویژگی های بازنمایی ایران در رسانه های غربی
- تصویر ذهنی: مبانی مقابله با سبک زندگی ایرانی - اسلامی و ارائه سبک زندگی غربی را باید تصویرسازی نامید، زیرا غرب که از قدرت سبک زندگی انقلاب اسلامی و ارائه این الگو به نظر نگران می رسد در صدد است که اولاً اجازه شکل گیری این الگو را ندهد و ثانیاً درصدد به انحراف کشاندن آن و ایجاد ترس و هراس از آن برای اجتناب از پیوند با آن بر آمده است.تلاش های غیرتعاملی که در این زمینه صورت می گیرد حاکی از آن است که تصاویر گزینش شده، ساختگی و حتی کاریکاتوری از زندگی در ایران برای مخاطبان رسانه های غربی تولید و توزیع می شود که ممکن است با واقعیات موجود در ایران برای مردم خودشان نیز بیگانه و غیرقابل درک باشد.
زندگی خوب : بد: آنچه که در رسانه های غربی از زندگی در اسلام نشان داده می شود، گاه گاه یک حکایت و استاندارد دوگانه دارد، زیرا از یک جهت زندگی مسلمانان غیرتمندانه و بالعکس زندگی برخی از نظام های سیاسی همراه با آمریکا همراه با یک شکوه و جلال برای مخاطبان نمایش داده می شود. از سوی دیگر زندگی مردم ایران به گونه ای متروک و معیوب نشان داده می شود که گویی از زندگی انسانی فرسنگ ها فاصله دارد. آنها در این سبک زندگی درصدد هستند که ناتوانی ایران و نظام اسلامی را در ایجاد یک زندگی همراه با کرامت مطرح کرده و آن را مسئله دار کنند. در این بخش زندگی در ایالت های آمریکایی خلیج فارس مانند امارات، قطر با یک سبک زندگی اسلامی در مقابل سبک زندگی در ایران عرض اندام کرده و نظریه سیاسی انقلاب را با این سوال مواجه می کند که علت گریز مردم ایران و مهاجرت به کشورهای حاشیه خلیج فارس چیست؟ این در حالی است که یکی از بازارهای تجاری و فعالیت های بازرگانی ایرانیان از گذشته از طریق کشورهای هم جوار بوده است.
- اصل تقبیح: یکی از گفتمان های حاکم بر رسانه های غرب زیر سوال بردن عدالت و کرامت انسان در زندگی اجتماعی ایران است، آنها در تلاشند که زندگی در پرتو احکام اسلامی را ناموفق جلوه دهند و عدالت و کرامت اسلامی را به سخره بگیرند که در این راستا با نشان دادن شکاف فقیر و غنی و عدم عدالت اجتماعی و از جانب دیگر حمایت از متعرضان به نوامیس مردم، حمایت از گروه های اخلالگر اقتصادی و اجتماعی به دنبال این هستند که القا کنند الگوی اسلامی و ایرانی، الگویی ناموفق است.
آگهی خشونت ورزی
افزایش خشونت های خانوادگی امروزه یکی از بحران هایی است که به دلیل عدم تفاهم، کاهش گفتارهای عاطفی و فراموشی اهداف زندگی در زندگی بشر روز به روز در حال گسترش است. این نوع خشونت ها در جوامع غربی که ناپایداری بیشتری از زندگی در آن مشاهده می شود به شکل سرسام آوری دیده شده است و آمارهای جهانی آمریکا را رکورددار میزان خشونت های خانوادگی معرفی کرده اند، اما با این حال رسانه های غربی با بازنمایی آیات قرآن، قوانین شرعی، قوانین دادگاه ها و حتی نظرات رهبران سیاسی کشورمان به دنبال آن هستند که زندگی در ایران را در قالب یک زندگی بدون امنیت و آسایش و ریسک پذیری بسیار بالا اعلام کنند.
بزرگنمایی خطر سبک زندگی ایران برای غرب
یکی از محورهای اصلی رسانه های غربی برای ایران هراسی، بزرگنمایی خطر سبک زندگی ایران برای جهان و غرب است. آنها از تفنگ های آب پاش کودکان، رانندگی با سرعت زیاد در اتوبان های تهران، آدم ربایی ها، بمب گذاری ها حتی در کشورهای خارجی برای ایران داستان های مهیج می نویسند که گویا زندگی ایرانی براساس انتحار و خطر بسیار بالا هم برای خود مردم ایران و هم برای سایر مردم جهان در جریان است. آنها از این مقدمه حتی استفاده می کنند و فعالیت های هسته ای صلح آمیز را نیز در حالت صلح جویانه اش تهدیدآمیز قلمداد می نمایند.در بازنمایی غرب از نوع زندگی در ایران اسلام را به دو دسته و از هم تفکیک می کنند. اسلام به عنوان دین شخصی و اسلام به عنوان دکترین سیاسی. آنها با اسلام به معنای دومی که برای آن ساخته اند، می جنگند.
دامن زدن به شکاف نسل ها
شکاف نسل ها یکی از واقعیت های جامعه شناسی و روانشناسی تمامی جوامع است و در هر جامعه ای با توجه به امکانات و فرصت ها نسلی رشد می کند که دارای سطح فکر، توقعات و انتظارات متفاوتی است؛ اما با این حال گویا فقط در ایران شکاف نسلی وجود دارد، از این رو رسانه های غربی با دامن زدن به این گونه از شکاف به دنبال این هستند که این انگاره را القا کنند که نسل های دوم و سوم از ارزش های انقلابی نسل اول فاصله گرفته اند و سبک زندگی ای متفاوت از سبک زندگی اسلامی برای خود برگزیده اند.
متهم به ارتجاع و واپس گرایی
ارائه یک تصویر ارتجاعی و عقب مانده از زندگی اجتماعی در ایران یکی دیگر از روش های بازنمایی رسانه های غربی از سبک زندگی در اسلام است. در این فعالیت، تلاش شده است که هر گونه از قوانین و تصمیمات مسئولان نهادهای نظام برای زندگی اجتماعی و سیاسی را نوعی واپس گرایی و ارتجاع معرفی کنند و فاصله آن را با ارزش های دنیای پسامدرنیته بسنجند. در رسانه های غربی این گونه تصمیمات را ناشی از آیین کهن اسلام تبلیغ می کنند و می گویند این تصمیمات قابلیت تطبیق با زمان فعلی را ندارند. ارائه چنین تصویری به آنها کمک خواهد کرد که در ارائه سبک جدید از زندگی با قابلیت های دنیای جدید توفیقاتی را هرچند برخلاف خاستگاه اجتماعی کسب کنند.آنها همچنین به دنبال القای این مطلب هستند که به القای ناسازگاری حقوق طبیعی انسان و انقلاب اسلامی بپردازند. آنها این باور را تقویت می کنند که آموزه های اسلامی منسوخ شده و غیر اسلامی هستند. این باورها در کشورهای اسلامی دیگر کنار گذاشته شده اند، ولی جمهوری اسلامی ایران به استفاده از آن احکام گرایش دارد.
سبک زندگی غیر مردم سالار
در سبک زندگی رابطه مردم و حاکمیت از اهمیت ویژه ای برخوردار است، زیرا از این طریق مردم، هم توان دخالت در سرنوشت خود را دارند و هم حقوق اساسی خود را نیز به دست می آورند. باوجود اینکه دموکراسی در غرب بیش از آنکه یک فعالیت واقعی برای تأمین حقوق اساسی ملت باشد یک مسابقه بین کمپانی ها و شرکت های سرمایه داری است و تمام هزینه های انتخاباتی این کارزارهای انتخاباتی توسط این شرکت ها تأمین می شود و چنین امری آنگونه واضح و مشخص است که مثلاً شرکت های اسلحه سازی در انتخابات آینده از چه رئیس جمهوری حمایت می کنند؟! اما مردم ایران به صورت مستقیم نمایندگان خود را به مجلس شورای اسلامی، ریاست جمهوری و مجلس خبرگان می فرستند. رسانه های غربی، یکی از مهم ترین فعالیت های رسانه ای خود را برای ایجاد تشکیک در تأمین حقوق ملت در سبک زندگی اسلامی دانسته و علیه آن فعالیت قدرتمند رسانه ای کرده اند. در سبک زندگی مورد تبلیغ آنها فرایند مردسالار زندگی، دموکراسی غربی و رضایت آنها از زندگی و همچنین افزایش امید به زندگی را به دنبال دارد.
کلیشه سازی احکام اسلامی
اتهام نقض حقوق بشر و به ویژه بی توجهی اسلامی به حقوق زنان، از جمله راهبردهای بازنمایی در یک زندگی اسلامی در رسانه های غربی است. آنها با ایجاد جنجال رسانه ای در فعالیت های اجتماعی و سیاسی زنان به نوعی زندگی محکومانه در مورد زندگی همراه با کرامت و عفت زن می اندیشند. در سبک زندگی ترویجی رسانه های غرب، زن به عنوان یک کالا، ابزار و حتی وسیله تبلیغی دارای کرامت معرفی می شود، اما یک زن عفیف که حاضر نیست شهوات مالی و جنسی قدرتمندان را برآورده سازد به عنوان نمادی از محکومیت به آن نگریسته می شود و طرح مقابله با آن در قالب بازنمایی و ایجاد فشار روانی مضاعف نوشته می شود.