مسعود احمدینیا/ پژوهشگر بنیاد مطالعات قفقاز
تحولات اخیر اوکراین و کیفیت وقوع آنها نشان داده به رغم شکست عملی سه انقلاب قبلی نارنجی، گل لاله و گل رز در اوراسیا، نه زمینههای انجام تغییرات سیاسی رادیکال در منطقه خارج نزدیک روسیه از بین رفته است و نه اینکه غرب و آمریکا حربه روی کار آوردن حاکمانی نزدیک به خود را از دستور کار سیاست خارجی آشکار و پنهان خویش در قبال این منطقه خارج کردهاند.
بیتردید از منظر ایران، یکی از مهمترین کشورهایی که میتواند در آینده میانمدت و یا حتی نزدیک، با سطوحی گوناگون هدف ماجراجوییهای سیاسی غرب قرار گیرد، جمهوری آذربایجان است كه علیرغم قرابتی تکرارنشدنی در حوزههای مختلف مذهب، تاریخی و فرهنگی، بعضاً و یا حتی غالباً روندی را در سیاست خارجی خود در پیش گرفته است که به میزان بالایی در تضاد و قرابت با منافع سیاست خارجی ایران و حتی الزامات حسن همجواری قرار داشته است. در ادامه به منظور بررسی توابع احتمالی مناسبات آمریکا با جمهوری آذربایجان برای ایران، ابتدا نگاهی به اهداف ایالات متحده در دورههای گوناگون در ارتباط با این جمهوری میافکنیم.
اهداف اصلی آمریکا در جمهوری آذربایجان
تا پیش از کنار رفتن حکومت کاملاً غربگرای ساکاشویلی در گرجستان که همان طور که نوعاً به منزله معکوس شدن نتایج سه انقلاب رنگی سالهای اخیر در اوراسیا بود، آمریکا امید داشت تا با حداکثری کردن قرابت سیاسی حاکمان جمهوری آذربایجان با خود، اهداف ذیل را دنبال کند:
ـ تسلط یافتن بر کریدور پهناور دریای سیاه به کاسپین و بهرهگیری از نتایج تبعی آن یعنی حضور آشکار در دریای مازندران، تسلط بر مسیر آلترناتیو انتقال نفت و گاز آسیای مرکزی و دریای مازندران و قفقازی به اروپا و نتیجتاً ربودن اهرم فشار انرزی از دست روسیه، فراهم آوردن زمینه پیشروی ناتو به سمت شرق و...)
ـ مجاورت با ایران و افزایش فشار و اشراف خود بر ایران و گشودن جبههای جدید در مقابله با کشورمان
ـ تضمین ادامه فعالیت مسیر ترانزیت هوایی جمهوری آذربایجان به افغانستان و بهرهمندی از زیرساختهای فرودگاهی این کشور به عنوان نزدیکترین نقطه دسترسی هوایی به آسیای مرکزی و افغانستان
ـ مجاورت با قفقاز شمالی و نتایج تبعی آن (تغذیه شورشیان قفقاز شمالی اعم از بنیادگرایان و سایر گروههای معارض مسکو و استفاده از آنها به عنوان ابزار فشار در مقابله با روسیه)
ـ جلوگیری از امکان قدرتگیری اسلامگراهای نزدیک به جمهوری اسلامی ایران در جمهوری آذربایجان از طریق ایجاد انحراف در مطالبات مردم و تهدید سیستماتیک فعالیتهای سیاسی اسلامی و از میان بردن زمینههای شکلگیری و نضج بیداری اسلامی در میان مردم جمهوری آذربایجان
البته در ادامه، هرچند که تحولات گرجستان نوعاً باعث شد که واشنگتن، واقعبینی بیشتری در ارتباط با منطقه قفقاز و جمهوری آذربایجان پیشه کند، اما اتفاقات اوکراین نشان داد که تصمیمگیران آمریکایی هنوز میتوانند به بهرهبرداری بیشینه از ظرفیتهای موجود جمهوری آذربایجان امیدوار باشند.
از جمله تبعات اتفاقات اخیر اوکراین، جدی شدن دوباره تهدید استفاده روسیه از حربه گازی به عنوان تأمینکننده تقریباً انحصاری این حامل انرزی در اروپا بود که نتیجتاً کارشناسان و مسئولان امر در غرب را به فکر چارهجویی جدی برای این وضعیت بغرنج انداخت. در این این طبیعی بود که کار روی تأمینکنندههای جایگزینی مانند کشورهای حوزه دریای خزر و به ویژه جمهوری آذربایجان و ترکمنستان در اولویت قرار گیرد تا قابلیت تحقق در چشماندازی نسبتاً کوتاهمدت را داشته باشد.
سیا در سایه
سفر پنهانی جرج فریدمن، رئیس موسسه پیشبینیهای استراتزیک استرانفور (مشهور به «سیا در سایه») به باکو در تاریخ 9 ماه می (19 اردیبهشت 93) که حتی در برخی رسانههای ایران نیز بازتاب یافت، طی گزارشی که در سایت خود منتشر کرد، ضمن اشارهای اجمالی به اهداف و نتایج این سفر چنین اذعان میکند:
ـ ذخایر گاز جمهوری آذربایجان آن قدرها زیاد نیست که بتواند وابستگی اروپا به گاز روسیه را به میزان شایانی کاهش دهد. اما اگر بتوانیم پروژه خط لوله ترانس خزر را راهاندازی نماییم، آن گاه گاز جمهوری آذربایجان به کمک گاز ترکمنستان تبدیل به یک آلترناتیو جدی برای گاز روسیه خواهد شد. البته این بستگی به باکو و دیگر کشورها خواهد داشت که تا چه حد بتوانند فشارهای مسکو را تاب بیاورند.
جالب آنکه درست پس از سفر فریدمن به باکو، جمهوری آذربایجان رسماً از آمادگی کامل خود برای راهاندازی خط لوله ترانس خزر خبر میدهد و اعلام میکند که مقامات ترکمنستان را نیز در جریان این آمادگی گذاشته است.
در این میان حائز اهمیت است که ترکمنها همواره یکی از شروط خود را برای قبول پروژه خط لوله ترانس خزر، تحویل گاز در مرز خود و عدم قبول مسئولیت بیشتر عنوان کرده بودند و دقیقاً با توجه به همین مسئله، این گمانه خودنمایی میکند که منظور باکو از «آمادگی کامل»، چیزی نبوده است جز قبول همین شرط سنگین ترکمنستان و این یعنی این که باکو خود به همراه کنسرسیوم احتمالی عهدهدار مخارج لولهگذاری در بستر دریا خواهد شد.
گذشته از مسئله انرژی به عنوان یکی از نگاههای کارکردگرایانه آمریکاییها به ضرورت داشتن مناسبات سازنده با آذربایجانیها، خالی از فایده نخواهد بود که برای روشنتر کردن سایر زوایای این نگاه عملگرایانه، اشارهای به اظهارات مقامات مسئول ایالات متحده نسبت به این مسئله داشته باشیم. این بدان معناست که اساساً از نظر آمریکا، داشتن ارتباطاتی قوی و فعال با جمهوری آذربایجان از کدام جوانب حائز اهمیت است و چه منافعی برای واشنگتن دربردارد؟
فصل مشترک پاسخهای عمده کارشناسان خصوصاً آمریکایی که در سالهای اخیر مخاطب چنین سئوالی قرار گرفتهاند، دو مسئله اقتصاد و امنیت بوده است.
طبق گفته ویلیام برنز معاون سیاسی وقت وزیر خارجه آمریکا در سال 2009، جمهوری آذربایجان، [به طور بالقوه] شریکی راهبردی است که بر سر چهارراه خاورمیانه، اروپا و آسیا قرار گرفته است؛ منطقهای که آینده آن، تعیینکننده منافع و سیاست خارجی آمریکا خواهد بود. به طور خاص، تصمیم این جمهوری برای فروش حاملهای انرژیاش در بازارهای غربی، آن را به یکی از عوامل تنوعبخشی در بازارهای جهانی انرژی و نتیجتاً تأمینکننده امنیت انرژی تبدیل کرده است.
براساس گفته برنز، «در حوزه مسائل امنیتی، یکی از مهمترین اولویتهای آمریکا، مبارزه با افراطگرایی است و آذربایجان به عنوان یک کشور مسلمان و در عین حال سکولار، میتواند نقشی اساسی در این میان ایفا کند. حضور آذربایجان به عنوان شریک ناتو در برنامههای صلح این پیمان، باعث برقراری مناسبات امنتی چندوجهی میان این جمهوری و همسایگانش شده است. آذربایجان در جریان جنگهای عراق، افغانستان و کوزوو، سهم قابل توجهی را ایفا کرده است و آنها تا سال 2008، پنج سال را دوشادوش دریانوردان آمریکایی در عراق جنگیدهاند.» از نظر برنز، «آذربایجان برای آمریکا اهمیت بسیار فزونتری از یک ایستگاه صرف بر سر راه جاده ابریشم دارد.» در واقع و به عبارت دیگر، از نگاه رئالیستی کارشناسان غربی ـ آمریکایی، برای برقراری ارتباط و مناسبات جدی و بعضاً هزینهزا (به خصوص از جنبههای حقوق بشری) با کشوری مانند جمهوری آذربایجان، به دلایلی فراتر از برخی مسائل انتزاعی که ذیل عناوینی نظیر ارتباطات فرهنگی ـ انتلکتوئلی طبقهبندی میشود، احتیاج است. هرچند که از جنبهای دیگر، ارتباطات فرهنگی اگرچه خود هدفی غایی در این میان برشمرده نمیشوند، کاملاً این قابلیت را دارند که زمینهساز سایر بهرهگیریها از جمله انتفاعات امنیتی شوند.
آیا منافع آمریکا در جمهوری آذربایجان حیاتی است؟
البته اینکه حتی از دریچه این تقسیمبندی کلی نیز بخواهیم منافع آمریکا در جمهوری آذربایجان را حیاتی تلقی کنیم، خود جای بحث و نتیجتاً مخالفت دارد. برای مثال به گفته «واین مری» یکی از پژوهشگران ارشد اروپا و اوراسيای شورای سیاست خارجی آمریکا، نباید انتظار داشت که جمهوری آذربایجان در پنج سال آینده کماکان از همان اهمیتی برای آمریکا برخوردار باشد که امروز دارد. قائلان به این نگاه، معتقدند که شروع گفتوگوهای مربوط به عادیسازی مناسبات ایران و غرب، خود خط بطلانی است بر احتمال افزایش و یا حتی بقای سطح فعلی مناسبات میان آمریکا و جمهوری آذربايجان. چه آنکه درست پس از رسانهای شدن بحث توافقات اولیه در ژنو، نگرانی نسبت به کیفیت و آینده روابط میان آذربایجان و غرب، فصل مشترک بسیاری از خبرهای آن روز رسانههای جمهوری آذربایجان بود. حتی به عنوان یک رهیافت موردی، میبینیم که بحث باقي ماندن بخشي از نيروهاي آمريكا و ناتو در جمهوري آذربايجان هنگام خروج این نیروها از افغانستان نیز در سایهای از ابهام است؛ چرا که به نظر نمیرسد آذربایجان بخواهد با انجام این کار تنشهای میان خود و ایران و روسیه را افزایش دهد. از جمله دلالتهای دال بر این مسئله، خودداری آذریها از اجازه پایگاه راداری قبله به یک کشور ثالث (به طور خاص، آمریکا) پس از خروج نیروهای روسی از آن بود.
با این اوصاف و با توجه به نظرات موافق و مخالفی که در خصوص ماهیت مناسبات میان آمریکا و جمهوری آذربایجان برشمرده شد، به نظر میرسد که احتمالات ذیل در خصوص تأثیر این ارتباطات بر منافع و خصوصاً امنیت ایران قابل پیشبینی باشد:
الف) به پای میز مصالحه و تراضی کشاندن جمهوری آذربایجان و ترکمنستان در خصوص مسئله خط لوله ترانس خزر
در صورت محقق شدن این امر، یعنی برقراری خط لولهای که در وهله نخست گاز ترکمنستان را به اروپا برساند، ضمن کمرنگ شدن و یا اساساً از بین رفتن انحصار گازی روسیه و حتی میزان تأثیرگذاری ایران به عنوان یکی از دارندگان ذخایر گازی بزرگ دنیا و همچنین تضعیف احتمال شکلگیری مؤثر یک بلوک منطقهای شامل ایران و روسیه، اتفاق مهمتری رخ مینمایاند و آن، حل شدن مسئله رژیم حقوقی دریای خزر میان دو کشور ترکمنستان و جمهوری آذربایجان به عنوان پیش شرطی برای نشستن پای میز مذاکره و قرارداد است. باید توجه داشت که در شرایط کنونی این مسئله (رژیم حقوقی) به صورت دو به دو و تا حد زیادی میان روسیه و جمهوری آذربایجان و روسیه و قزاقستان حل شده است و اگر شرایط به گونهای پیش رود که این مصالحه فی مابین میان جمهوری آذربایجان و ترکمنستان نیز رقم بخورد، در این صورت این به معنای تضعیف کامل موضع ایران به عنوان کشوری که بیشترین مسئله لاینحل را در خصوص خزر دارد، خواهد بود.
ب) مجاورت با ایران از طریق حضور نظامی در جمهوری آذربایجان در جریان خروج ناتو از افغانستان
باید توجه داشت که همان گونه که گفته شد، دست کم عملکرد اخیر مقامات آذری دال بر آن بوده است که آنان نیز نسبت به خط قرمزهای روسیه حساس هستند و بنا نیست جایی که سرنوشت منطقه قرهباغ اشغالی به اذعان خود ایشان در دستان روسیه است، با استقرار طولانی مدت نیروهای آمریکایی در خاک و آب خود، ریسک جدا شدن همیشگی قرهباغ (همان طور که در ارتباط با اوستیای جنوبی، آبخازیا و اخیراً شبه جزیره کریمه شاهد آن بودیم) را به جان بخرند.
ج) حضور امنیتی پررنگتر (و طبیعتاً غیر رسمی) آمریکا در جمهوری آذربایجان به منظور تقویت جریانهای واگرا در قفقاز شمالی
هرچند که این مسئله نیز واکنش جدی روسها را به دنبال خواهد داشت، اما نمونه اخیر فعالیتهای تروریستی گروه «بیوهزنان سیاه» در روسیه که حتی عنوان آن نیز به وضوح کدی بود که بر آمریکایی بودن آن صحه میگذاشت، نشان میدهد این مسئله از قبل در دستور کار آمریکاییها بوده است و صرفاً شدت و ضعف آن تغییر کرده است. با توجه به ماهیت سلفی جریانهای واگرای کنونی در قفقاز شمالی، طبیعتاً محقق شدن این مسئله به معنای تقویت جریان سلفی در قفقاز شمالی و نتیجتاً خود جمهوری آذربایجان خواهد بود؛ مسئلهای که بیتردید ایران را نیز با یک چالش جدی مواجه خواهد کرد. همچنین تقویت سلفیت در خود جمهوری آذربایجان به معنای اشغال شدن بخش عمدهای از ظرفیت گروههای اسلامی شیعی در این جمهوری خواهد بود که این خود میتواند به معنای حضور کم اثرتر این گروهها در عرصههای سیاسی کلاسیک داخلی جمهوری آذربایجان باشد.
تابع مذاکرات ایران و غرب و تأثر آن بر نوع مناسبات میان آمریکا و جمهوری آذربایجان
همان طور که پیشتر اشاره شد، گمانههای بسیار جدیای وجود دارد که براساس آن، در صورت به نتیجه رسیدن مذاکرات ایران و غرب، جمهوری آذربایجان حتی همین جایگاه کمثبات فعلیاش را نیز در سیاست خارجی آمریکا تا حدی از دست خواهد داد. عوض شدن دو سفیر آمریکا در جمهوری آذربایجان ظرف کمتر از سه سال خود معیار مناسبی برای تصویر کردن سطح کنونی مناسبات باکو و واشنگتن است.
در این میان البته به نظر میرسد که باکو نیز انفعال پیدا نکرده است و سعی دارد با تعریف پروتکلهای غیر رسمی و یا کمتر رسمی با آمریکا، خط ارتباطات با ایالات متحده را کماکان فعال نگاه دارد. هرچند که حتی بررسی موردی مانند کارگروه آذربایجان در کنگره آمریکا که بیش از یک چهارم نمایندگان عضو آن صرفا از ایالات نفتخیز تگزاس و طبیعتاً متمایل به برقراری مراودات با یک حکومت رانتیر نفتی مانند جمهوری آذربایجان هستند، نشان میدهد گویا باکو از عمد یا اجبار از تنوع خاصی در این نوع از دیپلماسی خویش هم برخوردار نیست و از چهارچوبهایی خاص پا فراتر نمیگذارد.
از طرف دیگر، رفت و آمدهای متعدد سیاسی اخیز میان باکو و تهران، خود نشاندهنده عزم آمادگی مقامات این جمهوری برای روزی است که آنها احتمالاً جایگاه فعلیشان را در سیاست خارجی غرب از دست رفته ببینند.
با توجه به همین مسئله به نظر میرسد که جمهوری اسلامی ایران نیز باید از این خواست و تمایل حاکمان جمهوری آذربایجان برای بهینهسازی مناسباتشان با ایران حداکثر استفاده را برده و اگر نه امتیاز، که دست کم نسبت به مطالعه برخی حقوق حقه خویش (مانند محدود شدن فعالیت گروههای قومگرای ضد ایرانی در جمهوری آذربایجان به بهانه آزادی عملکرد، جلوگیری از ادامه روند فعلی نهادینه شدن برخی دستاندازیهای مدعیانه فرهنگی ـ تاریخی و...) در این میان اقدام کنند.