ابراهیم متقی / استاد دانشگاه تهران
درباره چگونگی و فرآیند ظهور داعش رویکردهای مختلفی ارائه شده است. برخی از تحلیلگران ایرانی بر این اعتقادند که داعش تابعی از سیاستهای امنیت منطقهای آمریکا در عراق است، گروهی دیگر دارای نگرش کاملا متفاوتی بوده و بر این اعتقادند که داعش تابعی از فضای فرهنگی، فرقهای و سیاسی عراق بوده است، برخی از پژوهشگران نیز موفقیت و گسترش مرحلهای داعش را براساس رقابتهای سیاسی دولت عراق و تضادهای نوری مالکی با هاشمی، نماینده گروههای سنی مذهبی در کابینه تحلیل مینمایند.
واقعیت آن است که هر یک از سه گزینه یاد شده از باید به عنوان بخشی از واقعیتهای سیاسی در گسترش بحران امنیتی عراق دانست. هرگونه بحران امنیتی تابعی از نقش مولفههای اجتماعی، ساختاری، منطقهای و بینالمللی میباشد. بحران امنیتی عراق ناشی از ظهور و گسترش داعش نیز براساس چنین نشانههایی تحلیل میشود. در چنین شرایطی نقش مولفههای هویتی از اهمیت بیشتری برخوردار است. طبعا بخشی از سیاست امنیتی آمریکا در عراق نیز میتوان ماهیت هویتی داشته باشد. براساس چنین نگرشی، سیاست خارجی آمریکا عامل تشدیدکننده تحرک گروههای هویتی عراق در تغییر معادله قدرت سیاسی تلقی میشود.
درک واقعیتهای سیاسی عراق در شرایطی امکانپذیر است که این موضوع مورد پردازش قرار گیرد که داعش دارای چه بافتی بوده و از چه انگارههایی در کنش سیاسی و راهبردی بهره میگیرد. واقعیت آن است که داعش ترکیبی از نیروهای سازمانیافته مذهبی و بقایای نیروهای سازمانی حزب بعث میباشد. به عبارت دیگر داعش را باید ترکیبی از نیروهای تکفیری و تکریتی در عراق دانست. هر یک از مفاهیم یاد شده دارای بار معنایی خاصی در ادبیات سیاسی عراق بوده و روندهای مشخصی از کنش سیاسی را نیز منعکس میسازد.
اگر چه دولت آمریکا در حدود 450 میلیارد دلار برای انجام عملیات نطامی علیه گروههای تکریتی عراق در سالهای 9 – 2003 هزینه کرده است، ظهور مجدد گروههای تکریتی و پیوند آنها با طیف دیگری از گروههای اجتماعی عراق که تحت تاثیر آموزههای مذهبی عربستان قرار دارند. و به عنوان تکفیری تلقی میشوند. نشان میدهد که بخش قابل توجهی از هزینههای نظامی بیش از آنکه دارای نتایج و پیامدهای امنیتی در عراق باشد، بحران سیاسی، مذهبی و امنیتی منطقه را تشدید و پیچیدهتر کرده است.
1- تبارشناسی سیاسی و ساختاری داعش
درک واقعیتهای امنیتی عراق بدون توجه به شاخصهای هویتی داعش امکانپذیر نمیباشد. واقعیتهای کنش راهبردی آمریکا در خاورمیانه نشان میدهد که چنین نیروها و سازمانهایی نمیتوانند به عنوان پشتوانه سیاسی و ائتلاف منطقهای آمریکا محسوب شوند. علت آن را باید در گسترش تضادهای غیرقابل کنترل دانست؛ تضادهایی که تمامی هزینههای انسانی و مالی آمریکا در عراق و منطقه را بی اثر میسازد. اولین بار واژه و مفهوم داعش در شرایطی مطرح شد که نشانههایی از تسری بحران سوریه به عراق مورد توجه روزنامهنگاران و تحلیلگران موضوعات راهبردی قرار گرفت.
اگر چه شرایط موجود، گروه تشکیلدهنده داعش ترجیح میدهند تا از مفاهیم تاریخی همانند خلافت استفاده نموده و عبارت «دولت خلافت اسلامی» را مورد استفاده قرار میدهند، اما درک این مجموعه بدون تبارشناسی داعش امکانپذیر نمیباشد در این فرایند، الگوی کنش و نگرش هر گروه سیاسی نسبت به سوژههای امنیتی مورد ارزیابی قرار خواهد گرفت. مجموعههایی که نام داعش را به معنای «دولت اسلامی عراق و شامات» مورد استفاده قرار میدهند، اگر چه از سیاست منطقهای آمریکا و اشغال عراق در سال 2003 انتقاد به عمل میآورند، اما آنان در زمره افراد و گروههایی هستند که محور اصلی تعارض خود را با ایران و شیعیان قرار دادهاند. شیعیانی که به عنوان پایگاه اجتماعی و ایدئولوژیک جمهوری اسلامی ایفای نقش کنند، در تفکر داعش به عنوان محارب با خدا و رسول خدا تلقی میشوند.
مقابله آمریکا با گروههای تکفیری افغانستان همانند طالبان و القاعده به موازات رویارویی آنان با مجموعههای بعثی و تکریتی در عراق 2003 انجام پذیرفت. گروههایی که سوژه امنیتی آمریکا در عراق و افغانستان بودند، به گونه تدریجی خود را براساس حمایتهای نظامی، ایدئولوژیک و امنیتی عربستان بازسازی نمودند. بازسازی گروههای تکفیری و تکریتی میتواند پاسخی به این سوال باشد که داعش چگونه شکل گرفت، چه تفاوتی با طالبان و القاعده دارد؟
در چنین شرایطی، این سوال مطرح میشود که آمریکا چه گزینههای رفتاری در مقابله با گروههای تکفیری و تکریتی را در دستور کار قرار خواهد داد؟ پاسخ به این سوال نیز ارتباط دقیقی به واقعیتهای سازمانی و ساختاری داعش دارد. برای پاسخ راهبرد منطقهای آمریکا در عراق این سوال مطرح میشود که آیا داعش همان نیروهای القاعده در سوریه و عراق هستند؟ آیا ایالات متحده نقش حامی داعش را در بحران عراق ایفا میکند یا اینکه از الگوی مقابله با داعش بهره خواهد گرفت؟ واقعیت آن است که سیاست آمریکا در عراق تابعی از مولفههای هویتی و راهبردی میباشد.
بخش قابل توجهی از نیروهای داعش را باید در زمره بقایای حزب بعث عراق دانست. حزب بعث عراق دارای ساختاری اطلاعاتی بود. در عراق گروههای اطلاعاتی و امنیتی کنترل ارتش را عهدهدار بودند. در حالی که حزب بعث سوریه توسط نظامیان سازماندهی شده و کنترل مجموعههای امنیتی توسط گروههای نظامی انجام گرفته است. چنین تفاوتهایی زمینه ایجاد تضادهای سیاسی بین حزب بعث سوریه و عراق را به وجود آورد. اختلافات راهبردی صدام حسین و حافظ اسد هم اکنون در تضادهای داعش با نیروهای تحت حاکمیت بشار اسد مشاهده میشود.
افزایش قدرت گروههای تکفیری در خاورمیانه تابعی از حوادث و تحولات بهار عربی و بیداری اسلامی میباشد. چنین فرآیندی در سال 2011 منجر به حمایت آمریکا از تحولات سیاسی جهان عرب شد. مقامات آمریکایی بر این اعتقاد بودند که جابهجایی قدرت در خاورمیانه زمینه لازم برای رادیکالیزه شدن گروههای هویتی را فراهم میسازد. هدف آمریکا در این دوران تاریخی را باید کم اثرسازی موضوع هویت اسلامی و جبهه مقاومت دانست.
ورود عربستان به موضوعات امنیت منطقهای معادله قدرت و بحران در خاورمیانه را با دشواری بیشتری همراه ساخته است. شکلگیری داعش را باید ادامه سیاستهای هویتی، امنیتی و راهبردی عربستان برای مقابله با نیروهایی دانست که از سوی ایران حمایت میشوند. تحرک عملیاتی داعش در عراق دارای زمینههای تاریخی میباشد. عربستان تلاش دارد تا از سازوکارهایی استفاده نماید تا زمینه برای تجزیه عراق به وجود آید. جداسازی منطقه مرکزی عراق شامل استانهای انبار، نینوا، صلاحالدین و بغداد را باید بخشی از راهبرد تجزیه عراق دانست. در چنین شرایطی، منطقه کردنشین میتواند آزادی عمل بیشتری در روند دستیابی به استقلال ایفا نماید. طبیعی است که چنین فرآیندی معادله نفت، اقتصاد و امنیت در عراق را تحت تاثیر قرار میدهد.
هنجارسازی امنیتی نیازمند کارگزارانی ایدئولوژیک در خاورمیانه است. عربستان یکی از کارگزاران جنگ نیابتی برای سازماندهی گروههای ایدئولوژیک با رویکرد تکفیری محسوب میشود. از آنجایی که نیروهای تکفیری در زمان محدودی تکثیر شدند، در نتیجه زمینه برای جدال بین گروههای شبه نظامی که از سوی عربستان، ترکیه و قطر حمایت میگردید، ایجاد شد. در این فرآیند نشانههای گسترش بحران از طریق ایدئولوژیزه شدن گروههای سیاسی رقیب در سوریه فراهم شد.
نیروهایی که از سوی عربستان سازماندهی میشدند به گونه تدریجی در وضعیت تعارض درون ساختاری قرار گرفتند. تضاد بین گروههای سیاسی و ایدئولوژیک که در سوریه علیه دولت بشار اسد میجنگیدند، افزایش یافت. در چنین فرآیندی بود که تحولات سیاسی و امنیتی سوریه در دسامبر 2013 با تغییرات قابل توجهی همراه گردیده است. گروههای تکفیری که از سوی عربستان مورد حمایت اقتصادی، ایدئولوژیک و تسلیحاتی قرار میگیرند، محور اصلی بیثباتی سیاسی و جدال گروههای رقیب در سوریه تلقی شدند.
روند رشد گروههای تکفیری در عراق با واقعیتهای ساختاری نظام بینالملل پیوند دارد. چنین نیرویی در دهه 1980 و در قالب جنگ سرد آمریکا علیه اتحاد شوروی به کار گرفته شد. نشانههای جنگ کم شدت آمریکا را میتوان در نیکاراگوا، افغانستان و آنگولا مشاهده نمود. جنگ کم شدت دارای زمینههای هویتی و هنجاری بوده، اما پیامدهای ساختاری را اجتنابناپذیر میسازد. چنین فرآیندی در سالهای بعد از فروپاشی اتحاد شوروی در قالب «انقلابهای رنگی» ادامه پیدا کرده است. انقلابهای رنگی را باید شکلی از فرآیندی دانست که مبتنی بر جدال هنجاری در سیاست جهانی میباشد. در شرایط موجود، این انگاره مطرح میشود که داعش میتواند به عنوان ابزار راهبردی آمریکا در برخورد با سیاست منطقهای ایران در سوریه و عراق و در قالب نمادی از جنگ نیابتی کم شدت مورد استفاده قرار گیرد.
2- نگرش امنیتی و الگوهای راهبردی آمریکا
طیف متنوعی از ایستارهای سیاسی و امنیتی وجود دارد که واقعیتهای سیاست خاورمیانهای آمریکا را فراهم میسازد. ایستارهای سیاست خارجی و امنیتی آمریکا زمینههای لازم برای گسترش تضادهای ایستاری و همچنین مداخلهگرایی براساس الگوهای نرمافزاری را به وجود میآورد. لازم به توضیح است که ایستارها ماهیت تکاملی دارند. ایستارهایی که در مرحله اول کنش راهبردی آمریکا شکل میگیرد براساس تبلیغات، هنجارسازی و عملیات روانی، تصاعد و تکامل پیدا کند.
هرگاه سوءظن در روابط و الگوی کنش بازیگران سیاسی ایجاد شود، امکان مداخلهگرایی راهبردی برای انجام اقدامات مداخلهگرایانه از توجیه بیشتری برخوردار میگردد. تجربه کنش سیاسی و راهبردی آمریکا در حوزههای مختلف جغرافیایی نشان میدهد که سوءظن زیر بنای تهدیدات ادارکی و راهبردی ایالات متحده را امکان پذیر میسازد برای اینکه سوءظن به کنش راهبردی منجر شود، نیازمند آن است که برخی از الگوهای تعارض ماهیت نمادین پیدا نمایند. به طور کلی، نمادها را باید به عنوان زیر بنای مداخلهگرایی نرم افزاری دانست.
حمایت ایالات متحده از کشورهایی که مبادرت به سازماندهی گروههای تکفیری در خاورمیانه نمودهاند را باید بخشی از واقعیت سیاسی جهانی ایالات متحده در محیط منطقهای دانست. وقتی که آمریکا در سال 2003 زمینه حمله نظامی به عراق را به وجود آورد، بخشی از ضرورت راهبردی آمریکا بود. در این دوران، روندهای سیاستگذاری امنیتی در آمریکا به گونهای سازماندهی شد که عدم اقدام سریع علیه عراق، زمینههای اجتماعی و راهبردی برای انجام اقدامات ابتکاری از سوی عراق را به وجود میآورد. گروههای محافظه کار در سیاست خارجی و راهبردی آمریکا، اقدامات نظامی علیه عراق را براساس ضرورت اجتناب از غافلگیری راهبردی به انجام رساندند.
شکلگیری خلافت اسلامی هیچ گاه مطلوبیت لازم را برای کشورهای جهان غرب نداشته است. اتحاد مقدس در سال 1819 برای مقالبه با امپراتوری عثمانی به عنوان مرکزیت خلافت اسلامی سازماندهی شد. اما واقعیت آن است که چنین الگویی از رفتار سیاسی و امنیتی میتواند ماهیت تاکتیکی داشته و برای ایجاد موازنه قدرت منطقهای و مقابله با بازیگرانی همانند ایران سازماندهی شود. ارزیابی الگوهای رفتاری و مواضع مقامات اجرایی سیاست خارجی، دفاعی و امنیتی ایالات متحده نشان میدهد که راهبرد آمریکا در روند بحران عراق، تابعی از موضوع هویت و قدرت است. در این فرآیند نشانههایی از موازنه تهدید در الگوی رفتار منطقهای ایالات متحده مشاهده میشود.
مواضع اتخاذ شده از سوی مقامات آمریکایی نشان میدهد که آنان در اولین گام، داعش را به عنوان نیروی برهم زننده ثبات و امنیت منطقهای دانستند. براساس چنین نگرشی بود که ناو هواپیما بر آمریکا در منطقه جابهجا گردیده و یگانهای عملیاتی آمریکا در وضعیت آمادهباش غیر اضطراری قرار گرفتند.
الگوی رفتار سیاسی آمریکا و رویکردهای ارائه شده از سوی اتاقهای فکر در ایالات متحده بیانگر این موضوع است که رویکردهای مختلفی درباره رابطه آمریکا و گروههای هویتگرا همانند طالبان، القاعده و داعش مورد استفاده قرار گرفته است.
سابقه تاریخی بهرهگیری آمریکا از گروههای هویتگرای تکفیری مربوط به دوران جنگ سرد با اتحاد شوروی میباشد. در سالهای دهه 1980 آمریکاییها از گزینه تهییج گروههای هویت گرا برای مقابله راهبردی با اتحاد شوروی استفاده کردند. تهییج مجاهدین افغان و سازماندهی نیروی عرب – افغان را باید به عنوان بخشی از راهبرد امنیتی و هویتی آمریکا در خاورمیانه و آسیای جنوب غربی دانست. طالبان در سالهای بعد از خروج اتحاد شوروی از افغانستان، نقشی محوری در مقابله با ارزشهای غربی پیدا کرد. در این فرآیند، زمینه برای ظهور گروههای رادیکال هویتی همانند القاعده ایجاد شد.
براساس چنین نگرشی، این سوال مطرح میشود که آیا در دوران موجود جنگ سرد جدیدی بین آمریکا و ایران شکل گرفته و دارای آثار راهبردی برای حمایت آمریکا از گروههای تکفیری و تکریتی در سوریه و عراق خواهد بود؟ واقعیتهای تحلیلی و تبارشناسانه موجود بیانگر آن است که القاعده به لحاظ بنیانهای ایدئولوژیک با گروههای تکفیری ارتباط مستقیمی دارند، اما واقعیتهای موجود نشان میدهد که داعش طیف گستردهای از نیروهای سیاسی هویتی، ایدئولوژیک و امنیتی را تشکیل میدهد. بسیاری از گروههای بعثی که در ساختار امنیتی و راهبردی صدام حسین ایفای نقش میکردند، در سازماندهی داعش مشارکت داشتند.
نظامیان آمریکا دارای تجربه تاریخی تلخی از گروههای تکفیری و تکریتی در عراق میباشند. هنوز طالبان در افغانستان چالش اصلی برای نیروهای نظامی کشورهای اشغالگر محسوب میشود. بررسی روندهای تاریخی گذشته آمریکا در عراق بیانگر آن است که بسیاری از اقدامات امنیتی علیه نظامیان آمریکا در سالهای 8- 2003 توسط گروههایی انجام گرفت که دارای رویکرد هویتی بوده و تلاش داشتند تا از این طریق به اقدامات پرمخاطره علیه آمریکا مبادرت نمایند. عربستان نه تنها مخالفت خود را با اشغال نظامی آمریکا بیان داشت، بلکه از تمامی ابزارهای ممکن برای کم اثرسازی الگوی راهبردی آمریکا در منطقه بهره گرفته است. بخش قابل توجهی از منابع اقتصادی و نظامی گروههای تکفیری از سوی عربستان تامین شده است.
اگر چه این ذهنیت به وجود آمد که ممکن است آمریکا علیه داعش حمله نظامی انجام دهد، اما واقعیتهای سیاسی و امنیتی منطقه مانع از چنین فرآیندی خواهد شد. روسیه نگران است که اگر آمریکا اقدامات نظامی خود را در عراق سازماندهی کند، چنین فرآیندی به سوریه نیز تسری خواهد یافت. به همین دلیل است که مقامات روسیه اعلام داشتند هرگونه اقدام نظامی آمریکا در عراق نیازمند اخذ مجوز شورای امنیت سازمان ملل میباشد، به این ترتیب، داعش را باید به عنوان بخشی از «معمای بحران و امنیت در عراق و خاورمیانه» دانست.
گسترش تضادهای هنجاری در خاورمیانه با این هدف شکل میگیرد که مداخلهگرایی ایالات متحده به عنوان بخشی از ضرورت آزادی، دموکراسی و آزادسازی منعکس شود. نشانههای هنجاری متنوعی وجود دارد که سیاست خارجی و الگوهای راهبردی آمریکا در کشورهای مختلف جهان را توجیه مینماید.
هرگونه راهبردی آمریکا بدون توجه به سازوکارهای هنجاری و ایستاری حاصل نمیگردد. به همین دلیل است که در حقوق بینالملل ایستارهایی همانند «مداخله انساندوستانه» به عنوان نماد فرهنگی و هنجاری ایالات متحده علیه کشورهایی همانند عراق، سودان، یمن و لیبی مورد استفاده قرار گرفته است.
در شرایط موجود، تضادهای سیاسی آمریکا و اسرائیل درباره چگونگی کنش نیروهایی نظامی و راهبردی ایالات متحده در بحران عراق ایجاد شده است. چنین فرآیندی بیانگر است که آمریکا نگرش مثبت و همکاریجویانه راهبردی با داعش و دولت خلافت اسلامی ندارد.
در حالی که اسرائیل تلاش دارد تا مرکزیت ژئوپلتیکی مقاومت در کنار مرزهای جغرافیایی خود را بیثبات، بیاعتبار و ناکارآمد سازد، بحران در عراق میتواند محدودیتهای منطقهای ایران را گسترش دهد. نیروهای مختلفی زمینه بیثباتی سیاسی در کشورهایی همانند عراق، سوریه و لبنان را به وجود آوردهاند اما در این فرآیند کشورهایی همانند آمریکا از الگوی کنش مرحلهای برای محدودسازی حوزه عملیاتی و اذعام ایران در سیاستهای منطقهای بهره گرفتند.
نتیجهگیری
گسترش بحران در خاورمیانه به ویژه در حوزه ژئوپلتیکی ایران، مطلوبیتهای راهبردی برای آمریکا ایجاد میکند. چنین فرآیندی میتواند در قالب گزینه جنگ نیابتی با جنگ کم شدت انجام گیرد. در جنگ کم شدت، نشانههای مشارکت مستقیم قدرت بزرگ در بحران منطقهای محدود است. در حالی که سازوکارهای جنگ نیابتی ایجاب میکند که بازیگران از گزینه کنش مستقیم در حمایت از متحدان منطقه خود بهرهگیری کنند. رویکرد آمریکا در برخورد با داعش و الگوی راهبردی آن کشور در ارتباط با بحران امنیتی عراق را میتوان در قالب گزینههای ذیل تبیین نمود:
هر یک از گروههای رقیب در روند بحران خاورمیانه شکل خاصی از رقابت سیاسی را منعکس میسازند. بنابراین طبیعی است که این گروهها به عنوان بخشی از سیاست و سازوکارهای جنگ نیابتی آمریکا در خاورمیانه تلقی شوند. در چنین فرآیندی، نیروهای گریز از مرکز جدیدی در سیاست بینالملل در حال شکلگیری میباشند که آثار خود را در روابط منطقهای و بینالمللی به جا گذاشته است. انگلستان از سیاست تضادهای هنجاری بین کشورهای منطقهای حمایت به عمل میآورد. در حالی که آمریکا از گزینه جنگ نیابتی برای تحقق اهداف راهبردی بهره میگیرد. هنوز مشخص نیست که آیا ظهور داعش در عراق برای اهداف امنیتی آمریکا نمادی از جنگ دست نشانده محسوب میشود یا اینکه جلوههایی از تضادهای هویتی و جدال علیه دولت نوریالمالکی را منعکس میسازد.
کنشگرایی آمریکا را باید به عنوان بخشی از الگوی موازنه راهبردی در محیط امنیت منطقهای خاورمیانه دانست. داعش به عنوان نیرویی محسوب میگردد که مقابله با آن در کوتاه مدت امکانپذیر نخواهد بود. به همین دلیل است که ایالات متحده از سازوکار مدیریت بحران و کنش غیر متوازن در برخورد با ایران، مخالفان سوریه، نوریمالکی، دولت بشار اسد و داعش استفاده میکند.
در فرآیند جدید، گروه داعش توانست چالشهای امنیتی جدیدی برای نوریمالکی و متحدین منطقهای ایران در ژئوپلتیک مقاومت ایجاد نماید. بیثباتسازی عراق از سوی نیروهای داعش را باید به مثابه شکل جدیدی از موازنه قدرت در منطقهای دانست که در هلال شیعه شکل گرفته است. در این شرایط، آمریکا نمیتواند از الگوی رویارویی مستقیم در برخورد با داعش استفاده نماید. از سوی دیگر، ایالات متحده تلاش میکند تا شکل جدیدی از تعامل راهبردی مبتنی بر همکاری و تعارض با عربستان و داعش را پیگیری نماید.
داعش میتواند نسخه جدیدی از القاعده برای منافع منطقهای آمریکا باشد. در حالی که اسرائیلیها تلاش دارند تا رویارویی مبتنی بر هویت را جایگزین موازنه قدرت نمایند. در چنین شرایطی، آمریکا ترجیح میدهد تا زمینههای اجتماعی و راهبردی برای شکلگیری «موازنه ضعف» در بین نیروهای اسلامی را به وجود آورد. در حالی که ذهنیت دیگری نیز وجود دارد. قدرتیابی داعش و طرح دولت و کنش بنیادگرایی نیز وجود دارد. قدرتیابی داعش و طرح دولت خلافت اسلامی به مثابه آن است که بحران ناشی از نقش و کنش بنیادگرایی به حوزههای جغرافیایی مختلف و فراگیری منتقل میشود. چنین وضعیتی میتواند حوادث تراژیک همانند کشتن کارگزاران امنیتی سفارت آمریکا در ترابلس را تکرار و اعاده نماید.