نوژن اعتضادالسلطنه
در دهههای ٦٠ و ٧٠میلادی این «سازمان آزادیبخش فلسطین» به رهبری «یاسر عرفات»، رهبر پیشین جنبش فلسطینیان بود که در عرصه مبارزه برای آزادی فلسطین تنها جریان حاضر در صحنه سیاسی آن کشور بود. در اواخر دهه ٦٠میلادی بود که جنبش «فتح» بر کل ساختار سازمان آزادیبخش فلسطین مسلط شد. اما این روند بدون دگرگونی باقی نماند و از دهه ٨٠میلادی جنبشهای اسلامی در فلسطین ظهور یافتند.
اخوانالمسلمین فلسطین که از حمایت جریان اخوان مصر برخوردار بود، از دهه ٧٠میلادی دانشگاهی اسلامی را در نوار غزه تاسیس کرد تا با آیندهنگری، از آن در جهت تعلیم و تربیت نسل جدید جوانان اسلامگرا بهرهبرداری کند. تاسیس حماس نیز در سال١٩٨٧ چندروز پس از آغاز انتفاضه فلسطینیان صورت گرفت. در آن زمان تشکیلات خودگردان در بیانیهای اعلام کرد«تنها نماینده قانونی ملت فلسطین است.» جنگ قدرت این دو جریان سکولار و اسلامگرای فلسطینی از آن زمان نمایان شد.
توافق سازمان آزادیبخش فلسطین بر سر معاهده اسلو در سپتامبر سال١٩٩٣ و خلأ ایجادشده در سازماندهی مقاومت علیه اسراییل از سوی تشکیلات خودگردان سبب شد تا نیروهای اسلامگرا دست بالا را پیدا کنند.
از آن زمان تاکنون، همواره جنگ قدرت میان «فتح» و «حماس» در جریان بوده است. علت این امر علاوهبر اختلافات عقیدتی، فرهنگی و سیاسی، تفاوت در اهداف و چشماندازهای تعیینشده میان این دو جریان نیز بوده است. برای مثال، جنبش فتح در اساسنامه خود از مفهوم «مردم عرب فلسطین» یاد میکند؛ مفهومی که خود، سکولاربودن ماهیت آن جنبش را نشان میدهد. با این حال، سازمان آزادیبخش فلسطین با رعایت ملاحظات موجود در آن کشور و برداشت خاص برخی فلسطینیان از سکولاریسم، هیچ گاه مستقیما از واژه «سکولار» (علمانی) در بیانیهها و اعلامیههای حزبیاش استفاده نکرده است.
در ادامه بیانیه آن سازمان آمده بود که ما «خواهان وحدت مسلمین و مسیحیان با یکدیگر و معتقد به تعلق آنان به سرزمین فلسطین» هستیم. سازمان آزادیبخش فلسطین در سال١٩٦٨ اعلام کرد که فلسطین «سرزمینی عربی» است که با سایر کشورهای عربی متحد است و بخشی از «سرزمین بزرگ عربی» را تشکیل میدهد. در این بیانیه و سایر بیانیههای آن سازمان بر عامل مذهب اسلام اشاره نشده بود بلکه تاکید عمده روی «فرهنگ و زبان عربی» بوده است که از سوی آن سازمان، عامل ایجاد وحدت میان مسلمین و فلسطینیان یاد شده است.
از سوی دیگر پیش از فروپاشی شوروی و افول ناسیونالیسم و سوسیالیسم عربی، «جبهه مردمی برای آزادی فلسطین» و «جبهه دموکراتیک برای آزادی فلسطین» دو سازمان مارکسیست فلسطینی بودند که در سال ١٩٦٩ اعلام کرده بودند خواهان فلسطینی «سکولار و دموکراتیک» هستند نیز با رشد جنبش اسلامگرایی فلسطینی محبوبیت پیشین خود را از دست دادند.
در افقی متفاوت، جنبش «حماس» جریان اصلی اسلامگرای فلسطین، در اساسنامه خود اظهار کرده که «فلسطین بخشی از سرزمینهای وقفی مسلمانان است و تا روز قیامت برای مسلمانان باقی خواهد ماند و هیچ فردی اجازه ندارد تا بخشی از فلسطین را ببخشد.» تفاوت در دیدگاههای مذکور خود نشاندهنده وجود اختلافات اساسی بر سر اهداف سیاسی در میان سازمانهای فلسطینی است. از سویی تشکیلات خودگردان بارها اعلام کرده است که موجودیت دولت اسراییل را بهرسمیت میشناسد.
تشکیلات خودگردان همچنین اعلام کرده که هدفش متارکه جنگ، تشکیل دولت فلسطینی براساس مرزهای سال ١٩٦٧ به پایتختی بیتالمقدس و حل مساله آوارگان فلسطینی از طریق قطعنامه ١٩٤ سازمانملل بوده است. این در حالی است که حماس و سایر جنبشهای اسلامگرا در غزه موجودیت اسراییل بهعنوان یک دولت را کاملا نفی کرده و خواهان نابودی آن هستند. تفاوت آشکار در مواضع دو طرف در قبال اسراییل آنجا مشخص میشود که فتح در کنگره ششم خود در سال ٢٠٠٩میلادی طی بیانیهای اعلام کرد که «مصمم است تا حماس را در مسیر اعتدال قرار دهد و با اسراییل در شرایطی مسالمتآمیز برای رسیدن به صلح کار کند.»
اختلافات موجود میان این دو جریان سیاسی اصلی فلسطینی پس از بهقدرترسیدن حماس در سال ٢٠٠٦میلادی به اوج خود رسید. در ماه ژوئن سال ٢٠٠٧، محمود عباس رییس تشکیلات خودگردان در انتقاد از حماس اظهار کرد آنان در پی ایجاد «امارت اسلامی» در نوار غزه هستند و مدعی شد که مبارزهای میان «پروژه ملی» فلسطینیان و «پروژه شبهنظامیان» (حماس) در جریان است.
حماس «ملیگرایی عربی» مدنظر تشکیلات خودگردان و جنبش فتح را ایدهای «پوچ» میداند چنانچه «محمود الزهار»، از مقامات ارشد حماس در اینباره گفته است: «ملیگرایی عربی مدرن حاصل تلاش عدهای از تحصیلکردههای فلسطینی در غرب بوده است که اکثرا نیز مسیحی بودند، آنان در پی بدیلی برای اسلام بودند. آنان میخواستند افکار خود را به مرحله عمل درآورند اما هیچ برنامه اجتماعیای جز مارکسیسم را پیش روی خود نداشتند. پس از تجربه ناموفق مارکسیسم در شوروی نیز ملیگرایی عربی را مطرح کردند.»
از سوی دیگر در سطح اجتماعی، جوامع کرانهباختری و نوار غزه تفاوتهای فرهنگی زیادی با یکدیگر دارند و شاید بتوان ریشه اختلافات میان فتح و حماس را از همین جا دریافت. جامعه کرانهباختری سکولارتر و جامعه نوار غزه مذهبیتر و محافظهکارتر است. همچنین جمعیت مسیحی نسبتا قابل توجهی در شهرهای «رامالله» و «بیتلحم» ساکن هستند که تاثیر زیادی بر روحیات و آداب مردم آن منطقه گذاشتهاند.
پس از پایان جنگ داخلی آغاز شده میان فتح و حماس از دهه ٨٠میلادی، سازمان حماس اعلام کرد که «سکولاریسم و عقاید فاسد در
نوار غزه پایان مییابد.» اختلافات عقیدتی در میان مردم غزه و کرانهباختری پس از بهقدرترسیدن حماس در نوار غزه در ماه ژوئن سال٢٠٠٧ افزایش یافت. جنبش حماس از زمان دردستگرفتن قدرت در غزه قوانین متعددی را به اجرا درآورده است. از جمله این قوانین میتوان به وضع قانون جدیدی برای نوع پوشش شهروندان ساکن غزه در خیابانها، مدارس و دادگاه، ممنوعیت استعمال قلیان و موتورسواری توسط زنان، وضع قوانین تفکیک جنسیتی در سواحل دریای غزه، جداسازی جنسیتی دانشآموزان و معلمین در مدارس، ممنوعیت فعالیت ایستگاههای تلویزیونی وابسته به تشکیلات خودگردان در غزه، اخراج معلمان وابسته به جریان فتح و جایگزینی آنها با معلمان جوان تعلیم دیده در مدارس و دانشگاههای مذهبی در رشته الهیات اشاره کرد.
در سالیان اخیر دو جریان فلسطینی بیش از آنکه بر سر چگونگی مقابله با دشمن مشترک (اسراییل) با یکدیگر اتفاق نظر داشته باشند بر روی اختلاف نظرها تاکید کردهاند، اعضای یکدیگر را بازداشت، فعالیتهای هوادارانشان را در مناطق تحت کنترل خود محدود و اتهاماتی علیه یکدیگر وارد کردهاند. همین جنگ بر سر کسب قدرت سبب شده تا تشکیل دولت «آشتیملی» فلسطینیان رویایی تعبیرناشدنی باقی بماند.