(روزنامه آسمان آبي ـ 1396/08/01 ـ شماره 94 ـ صفحه 13)
مهدی مطهرنیا: کنشی برای جلوگیری از غافلگیری استراتژیک
سناریویی که الفرد مککوی، استاد و مورخ آمریکایی، در ارتباط با آینده جهان تا 2030 ترسیم کرده است، بیش از آنکه چشمانداز او درباره تحولات جهانی قلمداد شود، یک پیشبینی است. این سناریو با درنظرگرفتن چهار پیشران اقتصادی، نظامی، سیاسی و اخلاقی در برابر ایالاتمتحده مطرح شد. حقیقت آن است که آیندهپژوهان، رویدادهای محتمل را در نظر میگیرند و پیش از وقوع آن با هدف جلوگیری از وقوع غافلگیری استراتژیک و تغییر وضعیتی که ممکن است در آینده رخ دهد، چنین سناریوییهایی را مطرح میکنند تا دولتهای متبوعشان با درنظرگرفتن چنین احتمالاتی و تصویرهایی زمینههای انجام عملیات جایگزین متکی بر این سناریوهایی که میتوان در این زمینه طراحی کرد موردتوجه قرار دهند. مککوی در چارچوب این سناریوی محتمل درعینحال که وقوع چنین رویارویی محتملی را در سال 2030 پیشبینی میکند تلاش کرده ایالاتمتحده را به سمت و سوی طراحی برنامهای دیگر برای ایجاد فضایی مثبت در راستای محققنشدن چنین تصویری تشویق کند. به بیانی دیگر، او تلاش میکند از این طریق بتواند در هدفگذاری سوم، زمینهپرور فضای مثبت در افکار عمومی برای تحرکات بیشتر ایالاتمتحده علیه روسیه و چین در دهه آینده شود.
رویارویی از جنس جدید در بستر نظام بینالملل
سناریوهای طراحیشده بهوسیله مککوی و آیندهپژوهانی چون او که از احتمال وقوع جنگ جهانی سوم تا سال 2030 میگویند، براساس برنامهای مشخص تعریف شدهاند؛ برنامهای که در بستر آن ایالاتمتحده دیگر ابرقدرت نیست و چین و روسیه توانستند بر این منصب تکیه بزنند. حقیقت آن است که جهان امروز بهمثابه اتاق شیشهای است که در آینده بهسوی گوی بلوری حرکت خواهد کرد؛ از همین رو، ادبیات موجود در ارتباط با نظم آینده جهانی و هندسه آینده قدرت در لایههای زیرین هویتی مفهوم قدرت تغییر میکند و زمینه برای ایجاد جهانی هولوگرافیک فراهم خواهد شد که در آن دولتها نه در برابر یکدیگر بلکه در برابر دانایی ملتها باید خود را تجهیز کنند. بر همین اساس، نظام بینالملل در آینده حرکتهای زیرپوستی قوی در حال حرکتی را تجربه خواهد کرد که در جریانش سازمانهای فرادولتی، فراملی و فرابینالملل بازیگران و کنشگران اصلی آن هستند و بازیگران دولتی، منطقهای و بینالمللی باید همگام با یکدیگر خود را در برابر قدرتنمایی بازیگران فرادولتی، فرامنطقهای و فراملی آماده کنند؛ از همین رو اگر جنگ جهانی رخ دهد، این جنگ در قالب جنگ سرد و جنگهای جهانی اول و دوم تعریف نمیشود، بلکه نبردی است جدید با هویتی تازه که دولتها در آن بیش از آنکه به فکر رویارویی با یکدیگر باشند خود را در برابر قدرتهای غیررسمی در نظام بینالملل آماده میکنند.
عبور از عصر کلاسیک و ورود به عصر فرادولتی
بازیگران بینالملل در راستای حرکت بر باند پرپهنای نظام جهانی باید همگرایی خود را حفظ کنند؛ چراکه اگر جنگی رخ دهد این نبرد خاص است و در میان جبهههای معنادار و تعریفشدهای رخ میدهد که در جریان آن صرفا دولتها و دولت- ملتها در معنای کلاسیک حضور ندارند و ما شاهد رویارویی با دولتهای فرامدرنی هستیم که از عصر nation state خواهند گذشت و وارد عصر فرادولتی و فراحکومتی خواهند شد؛ بنابراین این سناریو تصویرسازی و بهرهبرداری از آن جهت تحقق اهدافی مشخص است.
اقتصاد ملی نیست و به مؤلفهای جهانی تبدیل شده است
لیبرالبورژوازی و لیبرالدموکراسی در غرب بهویژه در ایالاتمتحده آمریکا عملکردی بارباپاپاگونه دارند. اگر نظام سرمایهداری جهانی در ایالاتمتحده شکست بخورد، مطمئنا در چین با شکل دیگری ظاهر میشود؛ از همین رو، میتوان گفت که اقتصاد دیگر مؤلفهای ملی نیست و به مؤلفهای بینالمللی تبدیل شده است. به عبارتی دیگر، اقتصاد مقولهای است که نمیتوان آن را به مرزهای یک کشور محدود کرد و گفت این دولت -ملت میتواند زمینهساز جدایی از دولت کشورها در راستای بروز و ظهور یک قدرت بینالملل باشد. در چنین شرایطی، هر کشوری در عرصه اقتصاد بینالملل یک کنشگر در کنار کنشگران دیگر در جریان اتحاد عملیاتی تعریف میشود؛ بنابراین گستره همکاری و رقابت توأمان بیش از آنچه شاهدیم جنبه بینالمللی و جهانی پیدا خواهد کرد. نمونه چنین همکاری را در بستر بحران 2008 میلادی شاهد بودیم. در آن شرایط بحرانی کشوری چون چین به کمک اقتصاد آمریکا آمد و آن را از سقوط نجات داد.
سناریوهایی برای طراحی اهرمهای جدید
به باور من، بزرگنمایی قدرت چین بهعنوان دستورکار نهادهای رسانهای در راستای ارائه فراروایت از حضور آمریکا در آسیای شرقی و جنوبشرقی و نگرانی از تحرکات این کشور مطرح شده است. حقیقت آن است که چین اقتصاد پویایی دارد، اما این نمیتواند بهانهای باشد برای آنکه قدرت پکن در این زمینه را بیش از آنچه هست نشان دهیم؛ بنابراین طرح سناریوهایی مبنی بر وقوع جنگ میان آمریکا و چین صرفا یک سناریو برای پیشبینی اهرمها و راهکارهایی است که میتواند افزایش قدرت چین را مهار کند.
امیرعلی ابوالفتح: قابلیتهای نظامی ایالاتمتحده قابل رقابت نیست
اگر بخواهیم ابرقدرتها را بر مبنای چهار شاخص سیاسی، اقتصادی، نظامی و اخلاقی بسنجیم، به نظر میرسد ایالاتمتحده آمریکا تا 15سال آینده بهعنوان ابرقدرت باقی میماند. از لحاظ نظامی هیچ چشمانداز روشنی وجود ندارد که قدرتی بتواند از آمریکا سبقت بگیرد. این حقیقتی است که بررسی شاخصهای قدرت آن را اثبات میکند. میزان بودجهای که ایالاتمتحده در حوزه نظامی هزینه میکند، حدودا برابر دیگر کشورهای جهان است. بااینحال، از لحاظ تکنولوژیک و ساخت جنگافزارها به نظر نمیرسد هیچ قدرتی بتواند توان ساخت جنگافزاری آمریکا را به چالش بکشد. همچنین در حال حاضر، گستره عملیات نظامی ایالاتمتحده آمریکا با توجه به پایگاههای نظامیاش و حضور در جنگهای متعدد برای هیچ قدرت دیگری قابل تصور نیست. حتی جمهوری خلق چین نیز از لحاظ تکنیکی نمیتواند از آمریکا پیشی بگیرد؛ البته قدمهایی برداشته و بودجههای بیشتری هزینه میشود، ولی قابلیتهای نظامی ایالاتمتحده بسیار متفاوت با رقیبی همچون چین است.
نتایج حاصل از اقتصاد درهمتنیده بازیگران نظام بینالملل
آمریکا در عرصه اقتصادی با مشکلاتی همچون بدهیها، ناکارآمدی اقتصادی داخلی و افت تولید ملی مواجه است. بااینحال، بسیاری از شاخصها نشان میدهند ایالاتمتحده همچنان در رأس اقتصاد جهان باقی خواهد ماند، حتی اگر چین براساس تولید ناخالص داخلیاش از آمریکا سبقت بگیرد. اقتصاد در عرصه بینالمللی صرفا فروش بر محور فروش کالا تعریف نشده است، بلکه در این میان توان فناوری نیز مطرح است. بحث توانمندی مالی، سلطه دلار بر اقتصاد بهگونهای نیست که واحد پولی مثل یوآن بتواند نقش و نفوذ دلار را به دست بیاورد. تا پیش از جنگ جهانی دوم، قدرتهای بزرگ به هم وابسته نبودند و افول یک قدرت میتوانست زمینهساز ظهور یک قدرت دیگر شود و بالعکس قدرتی که ظهور میکرد، زمینه برای افول قدرت رقیب فراهم میشد، اما بعد از تحولات جنگ جهانی دوم بهویژه ایجاد نهادهایی چون بانک جهانی و صندوق بینالمللی پول اقتصاد جهان به اقتصاد ایالاتمتحده آمریکا گره خورده است. قدرتهای رقیب از افول توان اقتصادی ایالاتمتحده متضرر میشوند؛ بنابراین حتی رقبای آمریکا مایل به زمینزدن این قدرت نیستند. اگر اقتصاد آمریکا سقوط کند، دیگر اقتصادها را تحتتاثیر قرار میدهد و اتفاقا رقبا تلاش میکنند اقتصاد آمریکا همچنان در رأس باقی بماند. این ویژگی میزان آسیبپذیری ایالاتمتحده از ظهور قدرتهای جدید را کاهش داد و آمریکا همچنان میتواند هدایت و سمتدهی اصلی اقتصاد را در دست داشته باشد. در عرصه سیاسی ایالاتمتحده آمریکا همچنان نفوذ فراوانی دارد. از منظر شاخص اخلاقی، گرچه دیپلماسی عمومی به برتری اخلاقی ایالاتمتحده آمریکا لطمه زده است، این کشور همچنان بهعنوان الگو موردتوجه اعضای دیگر نظام بینالملل است.
عصر جنگهای کلاسیک به پایان رسیده است
عصر جنگهای قرن بیستم یا نبردهای کلاسیک با جنگ عراق در سال 2003 پایان پیدا کرد؛ از همین رو، دیگر از لحاظ استراتژیکی و تاکتیکی شاهد جنگهای قرن بیستمی نخواهیم بود. در جریان جنگهایی که ارتشهای بزرگ وارد میدان نبرد میشوند، تلفات و هزینههای سنگین است و زمینه برای تخریب گسترده فراهم میشود. با جنگهای قرن 21 مواجه هستیم که ایالاتمتحده آمریکا یکی از سردمداران این فرایند نظامی است. در حال حاضر، این جنگ بهشدت در حال جریان است. شاخصهای مختلفی همچون نبردهای سایبری، تحریمهای اقتصادی، تخریبهای فرهنگی، براندازی از درون، تاثیر ائتلافهای منطقهای و بینالمللی در بستر این رویاروییها تعریف شدهاند؛ بنابراین میتوان گفت در آینده شاهد ورود آمریکا به جنگهای قرن بیستمی مانند نبرد ویتنام و جنگ عراق که منافع ایالاتمتحده را به چالش میکشد، نخواهیم بود. جنگها از نوع جنگهای سایبری هستند که در این عرصه آمریکا همچنان دست بالا را دارد. بههمین دلیل، ایالاتمتحده همچنان میتواند برتری خودش را حفظ کند؛ چراکه ابزار جنگ قرن 21 را دارد. قابل تصور نیست که آمریکا وارد چنین اشتباهاتی شود؛ چون از جنگهای نظامی درس گرفته است و به این روش هم نیازی ندارد. امنیت ملی آمریکا در قالب ارتش کوچک اما موثر تعریف میشود.
ملیگرایی در تلاش برای کاهش بار سنگین سیاست خارجی
انتخابات سال 2016 نوعی احیای قدرت در ایالاتمتحده آمریکا بود. گرچه شخصا با سیاستهای دونالد ترامپ، رئیسجمهوری آمریکا، موافق نیستم، اما حقیقت این است که ترامپ با استفاده از شکلگیری جریان ملیگرا در آمریکا بهعنوان نماینده این کشور بر مسند ریاستجمهوری تکیه زد؛ از همین رو، او خواهان احیا و بازآفرینی قدرت ایالاتمتحده با ابزار نوین بود. آمریکا بیش از آنکه بخواهد به مصالح بینالملل توجه کند به منافع ملی توجه میکند. این ملیگرایی که در عرصه اجتماعی و اقتصادی خودش را نشان میدهد قطعا تنشهایی را با رقبا ایجاد میکند، اما درنهایت اگر ایالاتمتحده بتواند این فرایند گذار را پشت سر بگذارد، خودش را از جایگاه رو به افول قرن 20 به جایگاه رو به صعود قرن 21 میرساند؛ مسیری که به نظر میرسد اگر ازسوی دولت قبلی طی میشد آمریکا را بهسمت تضعیف قدرت سوق میداد، اما سیاست ملیگرایانهای که به وجود آمده است قصد دارد سیاست خارجی را سبک کند و به درون کشورش بپردازد و اقتصاد خودش را تقویت کند تا رقابتی را با قدرتهای نوظهور داشته باشد، اما اینکه این فرایند امکان تحقق پیدا خواهد کرد یا خیر جای بحث دارد.
https://asemandaily.ir/post/5490
ش.د9603457