استعمار، مفهومي جديد از شاخصهاي دوران مدرن است که با شکلگيري نظام سرمايهداري و تغييرات اجتماعي، سياسي و اقتصادي قرن پانزدهم به بعد درهم آميخته است. واقعيت این است که مسئله گسترش ارضي، تشکيل امپراتوري و سلطه قوي بر ضعيف، ويژگيهايي است که در طول تاريخ همواره وجود داشته است؛ اما منشأ و نقش گسترشگرايي در دوران سرمايهداري با ساير سيستمهاي اقتصاديـ اجتماعي متفاوت است و درک اين نکته براي فهم ماهيت و ساختار نظام سلطه ضروري است.
در سيستم اجتماعيـ اقتصادي کهن، ريشههاي اقتصادي گسترشگرايي مبتني بر گرفتن «خراج» بود؛ يعني در واقع، سرقت مازاد موجود و قابل حصول از جوامعي که از نظر اقتصادي ضعيفتر بودند. به طور عمده، امپراتوريهاي کهن اساس اقتصادي سرزمينهاي تصرف شده يا تحت سلطه را دست نخورده باقي ميگذاشتند. غارت، دزدي دريايي، اسارت بردگان و تشکيل مستعمره، نشانههاي امپراتوريهاي دوران پيش از سرمايهداري است.
در مورد آغاز دوران جديد رشد سرمايهداري و تغيير ساختارهاي اجتماعي، اقتصادي و سياسي و پيوند آن با استعمار بايد گفت که هرچند کشورهاي استعمارگر ابايي از سرقت مستقيم نداشتند، افزايش و گسترش ثروت و قدرتشان مستلزم چيزي بيش از صرف خراج و انتقال مازاد خارجي موجود بود. آنچه در اين شيوه توليد تازه به شمار میآمد، ضرورت دروني آن در مورد توليد و فروش در مقياس هرچه وسيعتر بود. به دلیل اين امر گسترش جغرافيايي کشورهاي سرمايهداري، منجر به دگرگوني اساسي پايههاي اقتصادي بقيه جهان شد؛ به نحوي که به ايجاد مازاد روزافزون سرمايه در کشورهاي «متروپل» انجاميد. اين تفاوت در نحوه گسترش، در تغييراتي که در طول تکامل خود سرمايهداري رخ داد، به خوبي نشان داده شده است؛ به عبارت ديگر نحوه گسترش، در ارتباط با ماهيت و نيازهاي سرمايهداري در حال تحوّل بوده است.
البته سرمايهداري نيز در طول چند سده اخير تحوّلاتي را سپري کرده است و از سرمايهداري تجاري و سرمايهداري صنعتي اوليّه مبتني بر رقابت، به سوي سرمايهداري انحصاري و شکلگيري تراستها و کارتلهاي چندملّيتي، گام برداشته و متناسب با آن استعمارگري و شيوههاي آن نيز تغيير يافته است.
در مقابل اين گسترشگرايي متجاوزانه و سلطهگري بيرحمانه بود که در همه سرزمينهاي اشغالي اولين مقاومتها براي دستيابي به استقلال و آزادي شکل گرفت. مقاومت با هدف حفظ هويت و بقا دنبال ميشد و عليرغم آنکه با سرکوب خشونتآميز سلطهگران همراه بود، همچنان ادامه داشت، دوباره جان ميگرفت و نسل به نسل تکرار ميشد. گستردگي اين مقاومتها را ميتوان در سراسر سرزمينهاي استعمارزده، از قبايل سرخپوست در تمدن «ازتک»، «مايا» و «اينکا» تا سياهپوستان سرزمينهاي آفريقا و ملتهاي مسلمان و غيرمسلمان جنوب و جنوب شرق آسيا و حتي بوميان استراليا نيز مشاهده کرد.
در اين ميان، برخي ملتها از هويت قدرتمندتري برخوردار بودند و حاصل آن شکلگيري مقاومتي عميق و گسترده با پشتوانههاي فرهنگي و اعتقادي بود. ملتهاي ضعيفتر از نظر فرهنگي خيلي زودتر در مسير تسليم و سازش قرار گرفتند و خيلي راحتتر همه چيز خود را باختند!
اين مقاومت در قرون هجدهم تا بيستم در قالب جنبشهاي ضد استعماري استقلالطلبانه و آزاديخواهانه تجلي يافت و نامهاي بزرگي مانند «عمر مختار» رهبر مسلمان ليبي، «قوام نکرومه» رهبر استقلالطلبان غنا، «عبدالكريم ريفي» رهبر قيام مسلمانان مراكش، «مهاتما گاندي» رهبر کنگره ملي هند، «رامون امتريو بتانسز» رهبر استقلالطلبان پورتوريکو، «کنت کائوندا» رهبر آزاديبخش زامبيا، «مصالي الحاج» و «فرحت عباس» رهبران مبارزان الجزاير، «پاتريس لومومبا» رهبر انقلابي کنگو، «هندريک ويتبويي» رهبر مبارزان ناميبيا، «فيدل کاسترو» رهبر انقلاب کوبا، «اگستوسزار ساندينو» رهبر انقلابيون نيکاراگوئه، «اميليو آگينالدو» رهبر جنگهاي آزاديبخش فيليپين، «چگوارا» رهبر آزاديبخش آمريکاي لاتين، «سيمون بوليوار»، آزاديخواه معروف آمريكاي جنوبي، «استيو بايکو» و «نلسون ماندلا» رهبران ضد آپارتايد آفريقاي جنوبي و... نام صدها مبارز و استقلالطلب و آزاديخواه گمنام و مشهور ديگر در فهرست رهبران مقاومت در برابر سلطه امپرياليسم و استکبار جهاني ثبت شد.