صبح صادق >>  نگاه >> گزارش
تاریخ انتشار : ۲۳ خرداد ۱۴۰۰ - ۲۰:۱۶  ، 
کد خبر : ۳۳۱۴۱۰
سه قاب متفاوت درباره عملیاتی که ناگفته‌های زیادی دارد

صدام در خرمشهر: جنگ تمام نمی‌شود!

پایگاه بصیرت / حمید بناء

عملیات بیت‌المقدس با تمام بزرگی و اهمیتش، فقط در روزهای آغازین خردادماه، همزمان با سوم خرداد به صدر اخبار می‌آید و خیلی زود، ‌تب و تابش فروکش می‌کند. حاشیه‌های پیش و پس از آزادسازی خرمشهر، آنقدر صحنه‌ها و لحظه‌های جذاب و نفس‌گیری دارد که حیف است به این سادگی از آن گذر کنیم. این هفته سه تصویر از بهار 1361 را از منظر سه چهره فعال و اثرگذار در آن روزها روبه‌روی‌تان قرار داده‌ایم.

 

سردار علی اسحاقی
مسئول شنود مکالمات بعثی‌ها

خبر هجوم گسترده را که به صدام دادند،‌ صدام وارد منطقه عمومی خرمشهر شد. البته به خود خرمشهر نیامده بود، بلکه به شهرک ولی‌عصر که بین خرمشهر و شلمچه است، آمده و آنجا مستقر شده بود. آن موقع خبر آمد که صدام حسین برای تقویت روحیه نیروهایش که در خرمشهر مقاومت می‌کردند، به این شهر آمده است. تعدادی فیلمبردار هم آمده بودند. چون ما تا قبل از اینکه وارد خرمشهر شویم، ‌مرتب از طریق رسانه‌ها گزارش می‌دادیم که عملیات در چه مرحله‌ای است و می‌گفتیم رزمندگان ما در آستانه ورود به خرمشهرند؛ صدام آمده بود و در آنجا مستقر شده بود. فیلمبردار و خبرنگار هم آورده بود تا این حرف‌های ما را خنثی کند. صدام آنجا گفت: «ایرانی‌ها دروغ می‌گویند؛ من الآن در خرمشهرم!» آنجا با یک خانم خبرنگار مصاحبه کرد که این خبرنگار قبلاً، یعنی پس از اینکه عراق خرمشهر را اشغال کرد، ‌با صدام مصاحبه کرده بود. ما ضمن اینکه اطلاعات شنود را می‌گرفتیم، همزمان تلویزیون عراق و رسانه‌های آنها را هم رصد می‌کردیم.

تلویزیون عراق آن مصاحبه را زنده پخش کرد؛ یعنی همزمان که در منطقه خرمشهر عملیات بود، مصاحبه انجام شد. آن موقع هنوز خرمشهر آزاد نشده بود و نیروهای ما داخل شهر نرفته بودند. این خانم با صدام مصاحبه کرد و گفت: «آقای صدام حسین! جنگ کِی تمام می‌شود؟» صدام گفت: «ایرانی‌ها فکر می‌کنند می‌توانند بصره و خرمشهر را از ما بگیرند. فکر می‌کنند می‌توانند وارد خاک ما شوند. اینها زمانی می‌توانند وارد خاک ما شوند که نه یک مرد عراقی وجود داشته باشد و نه یک زمین آبادی باشد که بتوانند روی آن مستقر شوند.» همچنین صدام به این زن گفت: «(امام)خمینی یک مرد دین و سیاست است که با علم و فن بیانی که دارد، همه مردم ایران را بسیج کرده و آورده است و مردم دنیا هم از او تبعیت می‌کنند اما بدان که به هیچ وجه جنگ تمام نمی‌شود و تا ما در عراق مرد داریم، با اینها می‌جنگیم و یک متر از خاک‌مان را نمی‌گذاریم اشغال کنند.»

معنی حرف صدام این بود که امام خمینی می‌‌تواند با زبان و اعمالش مردم را فریب دهد؛ ولی تا زمانی که یک مرد و یک متر زمین به درد بخور در عراق وجود داشته باشد، به عراق دسترسی پیدا نمی‌کند.

 

سردار احمد غلامپور
فرمانده قرارگاه قدس

صدام گفته بود اگر ایرانی‌ها بتوانند خرمشهر را پس بگیرند،‌ من کلید بصره را به آنها می‌دهم. صدام این حرف را به پشتگرمی نیروهای زیادی که داشت، ‌زده بود؛ اما نمی‌دانم به سربازهای مستقر در خرمشهر چه پیامی رسیده بود که وضعیت روحی خوبی نداشتند. وقتی خواستیم به شهر حمله کنیم، از سمت نهر عرایض رفتیم و عقبه را بستیم و از پایین رودخانه کارون خودمان را به شهر رساندیم و جاده خرمشهر به شلمچه بسته شد؛ با اینکه تعداد عراقی‌ها چهار پنج برابر ما بود. وضعیت نابسامان روحی آنها باعث شد ما بتوانیم شهر را آزاد کنیم. حتی بخشی از نیروها، تلاش کردند در دهانه کارون، جایی که ام‌الرصاص هست،‌ پل بزنند و از آن بگذرند. به هر حال عراقی‌ها وحشت کرده بودند و به همین دلیل تسلیم شدند و ما توانستیم 16‌ـ17هزار نفر اسیر بگیریم. این اتفاق آنقدر عجیب بود که ما آن را پیش‌بینی نمی‌کردیم. یعنی حداقل من به عنوان عضو فعال در جلسات فرماندهان یادم نمی‌آید که چنین پیش‌بینی‌ای در جلسات شده باشد.

به عبارت دیگر، این طور نبود که برنامه‌ریزی کرده باشیم که مثلاً اول روی دژ برویم و بعد تغییر جهت بدهیم و به سمت خرمشهر برویم. در واقع، وضعیت جبهه موجب شد که فرماندهی به این نتیجه برسد و به موقع تصمیم بگیرد.

عراقی‌ها از نظر روحی به هم ریخته بودند و مقاومتی نکردند. اگر می‌خواستند در شهر بمانند و بجنگند ما نمی‌توانستیم وارد شویم؛ چون نیروهای ما به 5هزار نفر هم نمی‌رسید و آنها حدود چهار پنج برابر ما بودند و این،‌ نیروی کمی نبود. اگر عراقی‌ها مقاومت می‌کردند و عراق فرصت می‌کرد با چند واحد زرهی به ما پاتک بزند، خیلی سخت می‌شد شهر را آزاد کرد؛ یعنی آنها غافلگیر شدند.

 

سردارحاجصادقآهنگران
مداح اهل بیت

عملیات بیت‌المقدس در چند مرحله اجرا شد. این عملیات 25 روز طول کشید و سرانجام رزمندگان به خرمشهر رسیدند. من نوحه «سوی دیار عاشقان» را در اردیبهشت ماه 1361 خواندم. شب عملیات، یعنی 10 اردیبهشت 1361 در قرارگاه مرکزی کربلا، دعای توسل خواندم. بعد از دعا این شعر را خواندم که از صدا و سیما هم
پخش
شد.

سوی دیار عاشقان، رو به خدا می‌رویم

بهر ولای عشق او به کربلا می‌رویم

گرفته‌ایم جان به کف و نثار جانان کنیم

هستی خود به راه حق، یکسره قربان کنیم...

خداوند در این عملیات به رزمندگان ما کمک کرد. در عملیات‌ها گاهی جوانان ریزنقشی می‌دیدم که وزن تجهیزات‌شان از وزن خودشان بیشتر بود؛ اما سخنان حضرت امام(ره) با روح پاک آنها کاری کرده بود که چند برابر قدرت و توان جسمی‌شان تحمل می‌کردند. در خدمت جنگ و جبهه بودند و برای انجام دادن هر کاری در جبهه سر از پا نمی‌شناختند. در نتیجه همین تلاش‌ها و مجاهدت‌ها، پیروزی‌های غرورآفرینی همچون عملیات بیت‌المقدس به دست آمد.

وقتی خبر آزادسازی خرمشهر را شنیدم، اشک شوق از چشمانم سرازیر شد. در آن لحظات، به مظلومیت شهیدانی فکر می‌کردم که تا آخرین قطره خون‌شان در شهر جنگیده و غریبانه جان داده بودند. به سیدمحمد جهان‌آرا فکر می‌کردم که جایش کنار فاتحان خرمشهر خالی بود. با خودم می‌گفتم کاش جهان‌آرا هم بود و این لحظات را می‌دید؛ ا گرچه مطمئن بودم او همه چیز را می‌بیند.

پس از آزادسازی خرمشهر، به دلیل تعلق خاطری که به این شهر داشتم، نتوانستم یکجا بنشینم. بلافاصله سوار موتورسیکلت شدم و به تنهایی به سمت خرمشهر راه افتادم. در دروازه ورودی شهر، سیدمحمد امام، یکی از مداحان معروف اهواز که سابقه دوستی با او داشتم را دیدم. او را پشت موتور سوار کردم و با هم به سمت شهر رفتیم. به اولین دژبانی که رسیدیم، دژبان مانع شد و گفت: «شما برگه تردد ندارید و نمی‌توانید وارد شوید. خطرناک است...» حق با او بود. شهر پاکسازی نشده بود و خطر جانی وجود داشت، ولی ما دست‌بردار نبودیم. بالاخره با اصرار ما زنجیر را باز کرد و گفت: «‌با مسئولیت خودتان بروید.» احتمالاً من را شناخته و توی رودربایستی گیر کرده بود.

نظرات بینندگان
ارسال خبرنامه
برای عضویت در خبرنامه سایت ایمیل خود را وارد نمایید.
نشریات