در دو شماره گذشته، برخی از پشتپردههای جنگ تحمیلی را از زبان «حامد علوان الجبوری» مرور کردیم. او که در سالهای ابتدایی جنگ تحمیلی، رئیسدفتر صدام و سرپرست وزارت امور خارجه عراق بود، ناگفتههای اعجابآوری را بیان کرده است. آنچه در ادامه میخوانید، بخش دیگری از سخنان اوست و ادامه ماجرای انهدام هواپیمای وزیر خارجه الجزایر که برای میانجیگری به عراق آمده بود... .
من از خودش شنیدم که وزیر ترابری الجزایر گفت: «برای ما، یعنی برای رهبران الجزایر ثابت شده این عراق بوده که این کار را کرده است و هواپیمای عراقی بوده که این موشک را شلیک کرده است.» یعنی موشک هوا به هوا بوده و از یک هواپیمای جنگی عراقی شلیک شده بود.
بعد ادامه داد: «ولی رئیسجمهور شاذلیبنجدید دستورات خیلی شدید و مؤکدی داده که نتایج این تحقیق در حلقه بسیار محدودی باقی بماند؛ یعنی در کمیته عالی جبهه آزادیبخش ملی الجزایر و هیئت وزرا (و شاید حتی نه کل هیئت وزرا و فقط وزرای مرتبط) و اینکه حرف به هیچ عنوان به میان مردم و رسانهها، کشیده نشود.»
به گفته او، این دستورات خیلی مؤکد و شدید شخص رئیسجمهور الجزایر بود. صدام هم گزارش همان پرونده را تحویل گرفت و در کل جلسه حتى یک کلمه هم حرف نزد. البته جلسه هم خیلی طول نکشید، یعنی خیلی کوتاه بود.
ابداً در چهره صدام هم هیچ چیز پیدا نبود. وقتی وزیر خواست برود، صدام با او دست داد و گفت: «در امان خدا» و تمام و رفت. البته من پرونده را نخواندم، چون خود رئیسجمهور پرونده را گرفت. البته نمیدانم صدام اطلاع داشت وزیر الجزایری با دستور کشته شده بود یا نه.
بعد از سال ۱۹۸۲ (۱۳۶۱ شمسی) صدام فهمید که جنگ را خواهد باخت. سال ۱۹۸۲، هدف اصلی رئیسجمهور چنانکه مشخص شد، این نبود که با کار نظامی، نظام را در تهران سرنگون کند، بلکه هدف اصلی تسلط بر منابع نفت عربستان بود. (در زمان شاه اسماعیل صفوی، حکمرانی خوزستان را به فردی به نام سیدفلاح میدهند و او این منطقه را به غلط «عربستان» نامید. همین نامگذاری بعدها کمکم موجب دسیسههایی در منطقه شد. بر اساس همین غفلت جاهلانه بود که بعدها صدام هم اروندرود را «شط العرب» و خوزستان، را «عربستان» نامید.)
من عضو هیئت وزیران بودم، اما هئیت وزیران که در جریان همه مسائل نبود. حتی مسائلی بود که وزیر دفاع هم از آنها خبر نداشت. در هر حال، این مسائل بعدها روشن شد.
از سال ۱۹۸۲ هدف فقط به سیطره بر منابع نفتی عربستان (خوزستان) تبدیل شد و اساساً از همان اول هم همه عملیاتها در عربستان (خوزستان) انجام میشد، نه در جای دیگر، به جز مختصری زد و خورد. هرچند ایرانیها وارد حلبچه و نمیدانم کجا و کجا و بخش کردنشین در شمال عراق میشدند، ولی نبردهای اصلی در عربستان (خوزستان) و در آبادان و محمره رخ میداد. (محمره نام قدیمی خرمشهر (تا پیش از ۱۳۱۶ شمسی) است. گفته میشود اطلاق این نام، به دلیل سرخ رنگ بودن خاک منطقه است. بنا بر روایتی، اصل این واژه «ماء حمره» بوده که به سرخی آب رودخانه کارون اشاره دارد.)
میانجیگریهای مهم و دارای وزن دیگری هم بود که از طرف رهبرانی رخ میداد و صدام آنها رد میکرد. مثلا رئیسجمهور پاکستان «ضیاء الحق» هم بود که از میانجیگری کنار کشید.
وقتی «احمد سکوتوره» رئیسجمهور گینه از طرف سازمان کنفرانس اسلامی مأمور میانجیگری شد، من به عنوان نماینده عراق به گینه میرفتم و او به بغداد نزد ما میآمد. من میرفتم و با خود برخی پروندهها را میآوردم.
رئیسجمهور سکوتوره به عنوان مأمور میانجیگری بین عراق و ایران به بغداد آمد. سفری کوتاه به بغداد نمود و در فرودگاه قديم بغداد جلسهای با رئیسجمهور صدام داشت. من هم در این جلسه بودم.
در جلسه رئیسجمهور سکوتوره مهمترین مسئله این بود که سکوتوره در انجام تلاشهایش جدی بود و معروف بود که او شخصیتی سرسخت است و بر مواضعش پافشاری میکند؛ یعنی آفریقاییها این شخصیت را میشناختند و همه با او آشنا بودند. در عمل هم در این مأموریتش پافشاری عجیبی از خود نشان داد. ضمناً او با نوعی افت محبوبیت در گینه مواجه بود و این ماجرا نظرهای بینالمللی را به او جلب میکرد. بنابراین اگر موفق میشد، با یک تیر دو نشان میزد، ولی موفقیتی به دست نیاورد؛ البته واقعاً تلاشهایش صادقانه و با رعایت امانتداری بود. مثل یک مسلمان واقعی، کما اینکه او مسلمان و از یک خانواده معروف از علمای گینه بود.
(حضرت آیتالله خامنهای هم در تاریخ ۲۲ مهر ۱۳۸۲ در دیدار با جمعی از دانشجویان زنجان درباره جنگ تحمیلی و سکوتوره فرمودند: «در همان سالهای اول ریاستجمهوری بنده، احمد سکوتوره رئیسجمهور گینه، به ایران آمد و گفت: ما بعد از انقلاب، از حمله بغداد به شما تعجب نکردیم؛ چون طبق تجربه، یکی از کارهایی که علیه اغلب کشورهای مستقل، از طرف استکبار به کار رفته، این است که از طرف مرزها به اینها فشار نظامی بیاورند تا با مشغول کردن و گرفتن منابع مالی و انسانی آنها، مانع رسیدن آن کشورها به هدفها و آرمانهایی شوند که برای خود تعریف کردهاند.»)
صدام بحث جزایر سهگانه را پیش کشید؛ تنب بزرگ، تنب کوچک و ابوموسی. سکوتوره گفت: «جناب رئیسجمهور! شما داری شروط محال مطرح میکنی، چون این ماجرا ربطی به سیادت عراق ندارد. این مربوط به دولت امارات متحده عربی است و امارات باید آن را بخواهد.» صدام هم گفت که نه، خاستگاه ما قومیتی (عربی) است و خاستگاهمان فلان است و از این جور حرفها. رئيس سکوتوره هم با عبارتی صریح گفت: «پس برداشت من این است که مأموریت من به عنوان میانجی پایان یافته؛ چرا که جناب رئیسجمهور! شما نمیخواهی جنگ تمام شود.»
من مدتی بعد به عنوان سفیر عراق در سوئیس تعیین شدم و در سال ۱۹۸۶ به این کشور رفتم. سه سال به عنوان سفیر در برن (پایتخت سوئیس) بودم. در آن جا شاید ده درصد کارها روابط دیپلماتیک بود و نود درصد، روابط تجاری. مهمترین تجارتی که بین سوئیس و عراق در آن وقت جریان داشت، معاملههای بزرگ چند صد میلیون دلاری بود که وزارت دفاع و وزارت صنایع نظامی با شرکتهای سوئیسی منعقد میکردند.
یعنی اینجا نقشی که سوئیس در حمایت نظامی از هر دو طرف، ایران و عراق در جریان جنگ ارائه کرده روشن میشود. سوئیس به هر دو طرف، سلاح میفروخت.
البته ظاهرا تنها طرفی که به هر دو کشور سلاح میفروخته هم نبوده؛ دولتهای زیادی بودند که سود بردند و به هر دو طرف و با قیمتهای نجومی سلاح میفروختند. البته یوگسلاوی هم نقش اساسی داشت. در ظاهر يوگسلاوی سلاح را میخرید، ولی در اصل برای عراق بود. این عراق بود که پول را میداد؛ ولی در اسناد رسمی، خریدار یوگسلاوی ثبت میشد. طبیعتا يوگسلاوها صدها و میلیاردها دلار از طریق حق واسطهگریهایی که میگرفتند به دست آوردند.