شبهای ماه مبارک رمضان در کنار همسر شهیدم با خانواده و دوستان هیئتیاش زیارت عاشورا میخواندیم. مداح هر شب در پایان مراسم شعری میخواند که کاملاً مناسب حال و احوال مقدادم بود: «ما مدعیان صف اول بودیم/ از آخر مجلس شهدا را چیدند»
در ادامه دلیل شباهت آقامقداد با این بیت شعر را توضیح خواهم داد.
مقدادم عاشق اهل بیت و ائمه(ع) بود. در هر حال و احوالی که بود، در شبهای مراسم خودش را به هیئت میرساند و اگر در تهران بودیم، تمام تلاشش را برای حضور در مراسم اهل بیت(ع) حتی شده یک هیئت کوچک خانگی میکرد. در ایام کرونا نیز وقتهایی که مراسم برگزار میشد، حتماً شرکت میکردیم؛ از مراسم پادگان 01 ارتش بگیر تا مراسمهای مسجد ارگ و... . اگر مراسم برگزار نمیشد نیز خانهمان حتماً سیاهپوش میشد و از تلویزیون برنامهها را دنبال میکردیم. اگر شهرستان هم بودیم، از روزهای قبل آقامقداد مشغول کارهای هیئت شهرمان میشد تا بعد از اتمام مراسم.
من نیز به این روال عادت داشتم و خودم هم تمام تلاشم را برای کمک به ایشان میکردم و حتی گاهی با تشویق و ترغیب ایشان همراه بود.
یک خصوصیت مهم و ویژه آقامقداد این بود که اصلاً به دنبال اسم و رسم و تأیید شدن از سوی دیگران نبود. اصلاً برایش مهم نبود بقیه ببینندش و تأییدش کنند؛ فقط برای خدا و ائمه کار میکرد. حتی من که همسرش بودم اگر در جریان کارهایش نبودم، در هنگام برگزاری و قبل و بعدش اصلاً حضورش را حس نمیکردم و فکر نمیکردم که ایشان هم کاری انجام داده و عضو هیئت است. گاهی نیز در هنگام مراسم و روضهخوانی هم حضور نداشتند. همیشه کارهایی را که کسی به عهده نمیگرفت یا روی زمین میماند، انجام میداد و هیچ باکی از کار کردن برای اهل بیت(ع) نداشت.
البته این را هم ذکر کنم که در همه کارهایشان همینطور بودند، حتی سرکار یا مهمانی و خانه.
من گاهی به ایشان میگفتم که زیادهروی میکنی، اشکال ندارد که کسی بداند چه میکنی. تبلیغ کار خوب کردن که اشکال ندارد و... .
ولی آقامقداد ذاتش اینگونه نبود و اصلاً نمیتوانست از خودش تعریف کند یا کاری را که انجام میدهد، بزرگ کند. فقط و فقط نگاه خدا را میخواست. همیشه در گوشه و کنار بود. با همین عقیده نیز خدا را اینگونه عاشق خودش کرد و خداوند نیز اینقدر زیبا و خوب او را خرید.