زندگینامه
شهید بهشتی، تنها فرزند پسر خانواده بوده و دو خواهر داشت. در سال 1311، تحصیلات خود را در سن چهار سالگی در خانه شروع کرد و به واسطه هوش و استعداد خارقالعاده مورد توجه قرار گرفت. در سال 1313 برای ادامه تحصیل به دبستان رفت و در امتحان نهایی سال ششم دبستان، رتبه دوم شهر اصفهان را کسب کرد. در سال 1319 پس از پایان تحصیلات ابتدایی، در دبیرستان سعدی اصفهان (یکی از دبیرستانهای بزرگ آن شهر) مشغول تحصیل شد؛ در دبیرستان نیز از شاگردان ممتاز و با استعداد ـ به ویژه در درس ریاضیات و انگلیسی ـ شناخته شد؛ بدین ترتیب تا کلاس دوم متوسطه در آنجا تحصیل کرد.
در سال 1321 تحتتأثیر جاذبههای خاص تحصیلات علوم اسلامی قرار گرفت و به جای ثبتنام در کلاس سوم دبیرستان، در شهریور این سال به «حوزه علمیه صدر» اصفهان میرود و تحصیلات حوزوی خود را آغاز میکند. تا سال 1325 در اصفهان تحصیل ادبیات عرب، فقه، اصول، منطق مقداری فلسفه مشغول میشود و در مدت این چهار سال، مقدمات و سطح را پشت سر میگذارد.
سرعت فراگیری و استعداد، موجب توجه حوزه به ایشان میشود. در این دوره، همراه با تحصیل به تدریس نیز میپردازد. در شهریور سال 1325 رهسپار شهر مقدس قم شده و در مدرسه حجتیه اقامت میگزیند و در طی حدود شش ماه، بقیه سطح و کفایه را تکمیل میکند. از سال 1326 در درس خارج فقه و اصول آیتالله محققداماد شرکت کرد و سپس در درس حضرت امام خمینی(ره)، مرحوم آیتالله العظمی بروجردی و مدت کوتاهی در درس آیتالله حجت کوهکمری و آیتالله سیدمحمدتقی خوانساری شرکت میکند.
در این سال، با عدهای از دوستان خود، تصمیم میگیرند که برای تبلیغ در ماه مبارک رمضان، به روستاها بروند. این سال با ورود علامه طباطبایی از تبریز به قم مصادف میشود. در سال 1327 به این فکر میافتد که همراه با دروس حوزوی، به تحصیلات دانشگاهی نیز بپردازد؛ از اینرو با گرفتن دیپلم ادبی، به صورت متفرقه به دانشکده معقول الهیات و معارف اسلامی میرود. دوره لیسانس را تا سال 1330 به پایان میبرد. سال اول تحصیل را از قم به تهران رفت و آمد میکند، ولی برای ادامه و تکمیل زبان انگلیسی سال آخر در تهران اقامت میکند.
شهید بهشتی برای تأمین هزینه زندگی، همراه با تحصیل به تدریس هم میپرداخت؛ این سالها اوج مبارزات سیاسی ـ اجتماعی نهضت ملی نفت و رهبری آیتالله کاشانی و دکتر مصدق بود که شهید بهشتی هم در تظاهرات شرکت میکرد.
پس از پایان دوره لیسانس در سال 1330، به دلیل قبولی در امتحان بورس تحصیلی، امکان تحصیل در خارج از کشور برای ایشان فراهم میشود. شهید بهشتی قصد داشت برای آشنایی با فلسفه غرب به خارج برود، ولی با حادثهای ورق برگشت. خود ایشان میگوید. «اوایل دوران تحصیلم حدود هفت سال اول که منطق و کلام و فلسفه را شروع کرده بودم و پیش اساتید مختلف درس میخواندم، در تمام طول این مدت، مرتب به اساتید در بحثهایی که داشتم، اشکال میکردم.
علت آن هم این بود که شیوه کتابنویسی و شیوه تحریر مباحث منطقی و فلسفی در این کتابها شیوه صحیحی نبود: صحیح نبودن آن هم خود داستان مفصلی دارد؛ همان چیزی که فلاسفه جدید را برانگیخته است تا اصلاً از بیخ و بن با فلسفه قدیم به جدید در آیند و مبارزه کنند. با اساتید مختلف برخورد کرده بودم و این اساتید هم مثل خود بنده که آن موقع نو طلبهای بودم. جدلی بودند؛ یعنی من جدلی، استاد هم جدلی، من داد میزدم، استاد از من بلندتر داد و فریاد میکرد و این مسئله ما را به جایی نمیرسانید. به تدریج از این که اصلاً خزانه پر ارزش فلسفی خودمان را تا آخرش جستوجو کنم تا شاید آگاهی ارزندهای کسب کنم، دلسرد شده بودم.
با چند کتابی که خوانده بودم، تصمیم گرفتم سراغ کتابهای فلسفی خودمان نروم، تصادفاً در آن موقع، چون علاقه مفرطی به مطالعات فلسفی داشتم، جهت یک دوره مطالعات فلسفی تصمیم به عزیمت به خارج گرفتم و شروع هم کردم. در سال 1330 مقدمات مسافرتم را فراهم کردم. در همان وقت یکی از اساتید بزرگ در قم، تازه کوششی را در بحثهای فلسفی آغاز کرده بودند. اما من از روی دلسردی که داشتم، حتی آنقدر انگیزه نداشتم که با ایشان هم تماس بگیرم. شاید این استاد جدید بتواند دردی از ما دوا کند، زیرا اساتیدی بس معروفتر و با عناوینی پرطمطراق، آمده بودند و من به درس آنها رفته بودم، اما چیزی که به دل بنشیند به دستم نیامده بود.
یکی از دوستان اصرار کرد که فلانی! بد نیست که یکی دو جلسه با این استاد در تماس باشی، چون من در همان موقع بحثهایی را که مخصوصاً مربوط به بحثهای فلسفی میان غرب و شرق بود و در حدود کتابهایی که به فارسی و عربی و احیاناً انگلیسی در اینجا به دست میآید، برای خودم به صورت مطالعه آغاز کرده بودم، مخصوصاً بحث مربوط به ماتریالیسم دیالکتیک و بحثهایی که در این زمینه هست. او گفت: اتفاقاً ایشان هم یک بحث اینجوری را آغاز کردهاند و بد نیست که یک تماس بگیری.
من به یک جلسه ایشان که درس غیر فلسفی داشتند، به صورت مستمع آزاد رفتم و در کناری نشستم و گوش کردم به آن درس، و در آن بحثی که ایشان در آن روز داشتند و اشکال به نظرم رسیده سنتی سؤالاتی مطرح کردند. من سؤال خود را طرح نکردم و بعد از تمام شدن جلسه و لطف شخصی که ایشان (دوستم) به من داشتند، قرار شد با هم برویم جایی که استاد عازم آنجا بودند. در راه گفتم: به نظر من این اشکال نسبت به فلان مطلبی که فرمودید رسید و قرار شد من اشکال را توضیح دهم. اشکال را وقتی بیان میکردم، این استاد چنان گوش میداد که گویی اصلاً مطالب را تا حالا نشنیده، اینطور با دقت گوش میداد و صبر کرد تا حرف من تمام شد.
بعد هم چند لحظهای درنگ کرد، گویی درباره سخن من میاندیشد. آن وقت خیلی آرام و متین در طی چند جمله پاسخ داد. دوباره به پاسخ ایشان، به نظرم اشکال آمد و روی پاسخ ایشان، اشکال خود را طرح کردم. مجدداً با چنان آرامش و طمأنینهای اشکال مرا گوش کردند. باز در پاسخ ایشان، اشکالی را طرح کردم. باز ایشان با همان روش، بدون اینکه هیچ تندی، تعصبی، خودخواهی از ایشان بروز کند، پاسخ گفت، تا رسیدیم به مقصد و دیگر مطلب به دلیل به مقصد رسیدن قطع شدن و الاّ مطلب به جایی نرسید؛ این بحث ما بود. اما این برخورد بر روی من یک اثر گذاشت و آن این بود که با این استاد میشود کار کرد(1).
به هر حال، این درس از سال 1320 تا سال 1335 ادامه یافت که در این مدت، شهید بهشتی اسفار ملاصدرا و شفای ابنسینا را از علامه درس گرفت. در شبهای پنجشنبه و جمعه نیز با عدهای از جمله شهید مطهری، آیتالله منتظری، ایزدینجفآبادی و سیدرضا صدر مباحثهای برگزار میکردند که حاصل آن، کتاب «اصول فلسفه و روش رئالیسم» شد.
در سال 1330، همزمان با ورود به قم، به آموزش و پرورش رفت و در دبیرستان حکیم نظامی به تدریس زبان انگلیسی مشغول شد. منظور شهید بهشتی از ورود به آموزش و پرورش تماس با فرهنگیان و محیطهای فرهنگی بود که ثمره آن حرکت مؤثر در زمینه کتابهای تعلیمات دینی و برنامهریزی برای تغییر بنیادین آنها و روش نوین عرضۀ اندیشه اسلامی به دانشآموزان بود. در اعتصابات اصفهان در 30 تیر 1331 سخنرانی میکند و در اردیبهشت همین سال با یکی از بستگان (که پدرش روحانی بود) ازدواج میکند. ثمره این ازدواج، دو پسر و دو دختر است.
در سال 1333 پس از کودتای 28 مرداد، در یک جمعبندی به این نتیجه میرسد که در نهضت نفت، کادرهای ساختهشده کم بودند؛ از اینرو، تصمیم میگیرد در زیر پوشش یک حرکت فرهنگی، کادرهای لازم برای ایجاد یک حرکت ساخته شوند. به همین دلیل، در سال 33 به همراه عدهای، دبیرستان «دین و دانش» را در قم تأسیس میکنند. اداره مستقیم آن بر عهده خود شهید بهشتی بود. دین و دانش، نخستین تجربه عملی آموزش و پرورش در یک محیط مذهبی بود ریاست این دبیرستان، موجب به وجود آمدن تماس مستمر با فرهنگیان، دبیران و روحانیانی میشود که در تدریس برخی از دروس با مدرسه همکاری داشتند. از کارهای قابل توجه دیگر شهید بهشتی، تأسیس کلاسهایی برای طلاب فاضل، جهت فراگیری زبان انگلیسی و برخی علوم متداول روز است.
در سال 1335 دوره دکترای فلسفه و معقول را در دانشکده الهیات آغاز میکند که برای تحصیل از قم به تهران رفت و آمد داشت. دوره دکترا را در سال 1338 با پایاننامهای تحت عنوان «مسایل ما بعدالطبیعه در قرآن» زیر نظر شهید مطهری پشت سر میگذارد. در این سال، جلسههای ماهیانهای در کوچه قائن تهران شروع شد که هر ماه یک نفر از جمله شهید مطهری، مرحوم طالقانی و خود شهید سخنرانی میکرد. این سخنرانیها ضبط، پیاده و بعد انتشار مییافت که نتیجه آن، سه جلد کتاب «گفتار ماه» و یک جلد کتاب «گفتار عاشورا» است.
یکی از کارهای بنیادی که از سال 1339 آغاز شد، اصلاح حوزه بود؛ وضعیت نامشخص حوزه، در زمینه کتابهایی که تدریس میشد، مدرسان و طلاب، به ویژه جهتگیری حوزه در برخورد با مسائل مورد نیاز جامعه و تعالی اخلاقی حوزه، از مسائلی بود که وی در پی تجارب فراوان شخصی و جمعی بدان رسیده بودند؛ از اینرو، به همراه عدهای از فضلا دست به کار شدند؛ جلسههایی تشکیل شد که شهید آیتالله سعیدی، ربانیشیرازی، آیتالله مشکینی و جنتی و... در آن حضور داشتند. پس از مدتی برنامهای هفده ساله برای تربیت طلاب فاضل و جوان نوشته شد که بعدها اساس کار مدرسه «منتظریه الشمس» (حقانی) قرار گرفت. از فعالیتهای دیگر این دوران، میتوان به تأسیس «کانون دانشآموزان» در قم اشاره کرد که مسئولیت آن را شهید دکتر مفتح بر عهده داشت.
در سال 1340 برای تأسیس مدارس برنامهریزی شده برای طلاب اقدام میکند؛ این کار، با همراهی عدهای از مدرسان مبارز حوزه صورت گرفت. در سال 1341 جشن مبعثی از سوی دانشجویان دانشگاه تهران در سالن غذاخوری دانشگاه برگزار شد و شهید بهشتی در آنجا سخنانی درباره «مبارزه با تحریف در اندیشه اسلامی» ایراد نمود و طرح یک کار تحقیقاتی اسلامی را ارائه کرد. بعدها با پافشاری عدهای از دانشجویان و طلاب، این کار تحقیقاتی آغاز شد و با دعوت از جمعی از فضلای قم، کار تحقیق درباره «حکومت در اسلام» را آغاز کردند. در این سالها ایشان در تجمعها نقش فعال داشت و اعلامیهها را تدوین میکرد و در مبارزات سال 41 به رهبری حضرت امام خمینی در جلسههای تصمیمگیری نقش داشت.
در سال 1342 مدرسه حقانی «در وقف نامه منتظریه الشمس است) تأسیس شد.
در زمستان همین سال، به دلیل شرکت در فعالیتهای مبارزاتی، به ویژه برقراری تماس با اقشار مختلف و تحصیلکرده، از ادامه فعالیت منع شده، به ناچار از قم خارج میشود و در تهران اقامت میگزیند. در تهران نیز به همراه شهید مطهری، آیتالله انواری و مولایی، از طرف امام عضویت در شورای فقهای هیئتهای مؤتلفه اسلامی را میپذیرد. این جمع تا ترور منصور و دستگیری عده زیادی از اعضای هیئتهای مؤتلفه و یکی از اعضای شورای فقهی (آیتالله انواری) دایر بود. در این سال، با عدهای هم چون شهید محمدجواد باهنر، دکتر غفوری، آقای برقعی، رضی شیرازی و روزبه، تصمیم گرفتند که کتابها و برنامه تعلیمات دینی مدارس را تغییر دهند و طی جلساتی این کار پایهگذاری شد.
آقای محقق که سالها در مسجد ایرانیان در هامبورگ فعالیت میکرد، از دنیا رفت و سال 1343 بود که شهید بهشتی به دعوت جمعی از مراجع، مانند آیتالله میلانی و آیتالله حائری، به عنوان امام مسجد در هامبورگ، به آلمان عازم شد؛ البته خود شهید بهشتی ترجیح میداد که در ایران بماند و برنامههای خود را دنبال کند، ولی بعد از اعدام انقلابی منصور، تحت پیگرد قرار میگیرد؛ از اینرو، دوستان مبارزش اصرار میکنند که به آلمان برود. مشکل گذرنامه ایشان هم به وسیله آیتالله خونساری حل شد. در راه سفر به آلمان با امام امت در نجف دیدار کرده و درباره مسائل و وظایف جدید گفتوگوهایی انجام داد.
در نخستین ماههای ورود به هامبورگ، به فراگیری زبان آلمانی پرداخت و در این زمینه تسلط کافی یافت، به طوری که در سخنرانیها و نوشتههای خود از آن استفاده میکرد. از فعالیتهای عمده فرهنگی و علمی در این دوره، تماس با محافل علمی و تحقیقاتی اروپا بود. تماس مکرر، با دانشگاههای خارج از کشور و دعوتهای مکرر از اساتید رشتههای «شرقشناسی» و اسلامشناسی آلمان و سایر کشورهای اروپایی و ایراد سخنرانی و ارائه مقالهها در زمینه اسلام از جمله این فعالیتها است. وی به مدت پنج سال در آلمان حضور داشت که در این مدت، برای انجام فریضه حج به عربستان و سوریه، لبنان، ترکیه و عراق هم مسافرت کرد.
مسئله مهمی که شهید در اروپا با آن مواجه بود، عدم تشکّل دانشجویان مسلمان بود؛ از اینرو، در محافل آنان شرکت کرد و با جهتدهی به برنامههای آنان، موجب تشکل یافتن این دانشجویان شد. از این دوره، آثار ارزندهای از وی به جای مانده است؛ از جمله گفتارهایی به زبان فارسی، انگلیسی، عربی و آلمانی، یک دوره تفسیر قرآن از سوره بقره تا نسأ.... از اقدامهای دیگر ایشان، تغییر نام «مسجد ایرانیان هامبورگ» به «مرکز اسلامی هامبورگ» است که موجب جذب مسلمانان غیر ایرانی گردید.(2)
اقامت شهید بهشتی در هامبورگ تا سال 1349 به طول انجامید و ایشان در تابستان این سال به ایران بازگشت و در سازمان کتابهای درسی مشغول کار گردید و به همراهی شهید مطهری، باهنر و دکتر غفوری تدوین کتابهای تعلیمات دینی را آغاز کردند. برنامهریزی، تهیه کتاب، ارزیابی نتیجه کار و برگزاری سمینارهایی برای دبیران تعلیمات دینی جهت تدریس از جمله این فعالیتها است.
گذشته از این، بحث تفسیر قرآن در شبهای یکشنبه، هر هفته به صورت سیار در تهران برقرار بود. به جهت مطالب عنوان شده و افراد شرکتکننده در این بحث، ساواک در سال 1352 آن را تعطیل و وی را به مدت کوتاهی دستگیر کرد.از موضوعات مطرح شده در این جلسات، 15 جلسه بحث در مورد امر به معروف و نهی از منکر بود؛ این دوره تفسیری از اول قرآن تا اوسط سوره آل عمران بود. از دیگر آثار این دوره مبحث «آزادی از دیدگاه اسلام» است.
بخش وسیعی از اوقات شهید بهشتی پس از بازگشت از آلمان، ادامه همکاری در اداره مدرسه حقانی برای تربیت طلاب فاضل و متعهد بود؛ از مجموع برنامه 17 سالهای که طرح شده بود. 11 سال آن به مرحله عمل رسید که با شهید قدوسی و آیتالله مصباحیزدی همکاری داشت. از سال 1355 درسی را با عنوان «فلسفه هگل» برای طلاب آغاز کرد. در تهران نیز جلسههایی در روزهای چهارشنبه در منزل وی تشکیل میشد؛ 13 جلسه آن با عنوان «شناخت از دیدگاه قرآن» منتشر شده است. در سالهای 55 تا 57 جلسهای در روزهای دوشنبه در منزل ایشان برقرار میشد که در آن چند تن از تحصیلکردگان رشته اقتصاد از جمله آقای دکتر نمازی، بررس مشترکی را بر روی کتاب «اقتصاد» مارکس انجام میدادند.
کار تحقیقاتی دیگری که در فاصله این سال تا پیروزی انقلاب انجام گرفت، برنامهای بود که با همکاری آیتالله موسویاردبیلی، شهید دکتر مفتح، شهید مطهری، آیتالله مهدویکنی و چند تن دیگر صورت گرفت؛ محصول این کار مخزن بسیار پر ارزشی از فیشهایی است که از آیات و روایات استفاده شده است.
از فعالیتهای فرهنگی دیگر، همکاری با مدرسه رفاه و شرکت در هیئت امنای بنیاد رفاه است که محلی برای ساختن کادرها و تشکیل جلسهها تحت پوشش این بنیاد بود. در سال 56 ـ 57 جامعه روحانیت مبارز شکل گرفت و در همان سالها در صدد ایجاد تشکیلات گسترده مخفی یا نیمهمخفی به عنوان یک حزب یا تشکیلات سیاسی بود.
در سال 57 بار دیگر به دلیل فعالیتهای مبارزاتی دستگیر و چند روز بعد آزاد شد؛ پس از مسافرت امام به پاریس، در آنجا خدمت امام رسید. دو ماه پیش از پیروزی انقلاب، یعنی آذرماه 57، هسته اولیه شورای انقلاب تشکیل میشود؛ هسته اولیه این شورا در پاریس پنج نفر معین شد: شهید مطهری، هاشمیرفسنجانی، موسویاردبیلی، دکتر باهنر و شهید دکتر بهشتی. سپس در ایران نیز افرادی به آن اضافه شدند؛ مهدویکنی، طالقانی، خامنهای، مهندس بازرگان، مهندس کتیرایی، دکتر سحابی، حاج سیدجوادی، بنیصدر، ابراهیم یزدی، قطبزاده، سرلشگر قرنی و تیمسار مسعودی که البته این تعداد گاهی کم و زیاد میشد.(3)
پس از پیروزی انقلاب اسلامی به عنوان مغز متفکر نظام، به فکر سازماندهی و سروسامان دادن به امور پرداخت و حزب جمهوری اسلامی را پایهگذاری کرد. در رفراندوم مجلس خبرگان، به عنوان نائب رئیس مجلس به اداره امور و تنظیم و تدوین قانون اساسی پرداخت. پس از استعفای دولت موقت در سال 58، مدتی به عنوان سرپرست دادگستری انجام وظیفه کرد و پس از آن از طرف حضرت امام به عنوان رئیس دیوان عالی کشور برگزیده شد تا اینکه در شامگاه هفتم تیر سال 1360، پس از نماز مغرب و عشا در جلسه تشکیل یافته از طرف حزب جمهوری اسلامی، به همراه 72 نفر از دوستان و همرزمانشان به شهادت رسید.(4)
شرایط اجتماعی
شهید بهشتی در جامعهای زندگی میکرد که انقلاب مشروطیت را پشت سر گذاشته بود و وارد دوره جدیدی شده بود. ظهور رضاخان دیکتاتور و گسترش نفوذ هر چه بیشتر انگلیس و بعدها آمریکا در ایران، دوره پهلوی را با کشمکشهای خاصی روبهرو میکند. مبارزات شهید مدرس با دیکتاتوری رضاخان، اشغال ایران توسط متفقین، ملی شدن نهضت نفت، کودتای 28 مرداد، تقابل جبهه ملیگرایان با مذهبیها (آیتالله کاشانی با دکتر مصدق) و بعد تلفیق جبهه مذهبیها، نفوذ کمونیسم و حزب توده، قیام 15 خرداد به رهبری امام خمینی(ره) و... از جمله مسایل مهم این دوره است.
شهید بهشتی از همان ابتدا، به مسایل سیاسی و تحولات آن علاقمند بود و مسائل را با جدیت دنبال میکرد و به دقت در پی آگاهی از اخبار اشغال ایران و تبعید رضاخان بود. وی در مبارزات ملی شدن صنعت نفت شرکت داشت و تجربههایی از این نهضت کسب کرد و در نتیجه آن به فکر تشکیل سازمانی اسلامی افتاد.
تأسیس نهضت آزادی که حزبی ملی مذهبی بود، او را قانع نکرد؛ چرا که در اساسنامه این نهضت، اسلام به عنوان مکتب و ایدئولوژی مشخص نشده بود. همه اینها به تجاربی تبدیل شد تا وی بتواند در عرصههای مختلف به صورت گروهی و تشکیلاتی فعالیت کند. در زمینه تحقیق علمی، بیشتر به صورت گروهی عمل کرده است. او با استفاده از تجارب خود، دریافته بود برای آینده حوزه و احتمالاً حکومتی اسلامی، به نیروهای مؤمن، علمی و آگاه به مسایل روز نیاز خواهد بود؛ بنابراین، با دوستان به اصلاح حوزه، تأسیس مدارس برنامهریزی شده و آموزش درسهای مورد نیاز برای آینده، تحقیق در زمینه حکومت اسلامی و ارائه بحثها و برگزاری جلسههای اسلامی اقدام کرد.
در عرصه مبارزات فرهنگی و علمی نیز در زمان خود، گامهای مؤثری برداشت؛ با مطالعه و سپس نقد افکار التقاطی و مارکسیستی، طی جلساتی اقتصاد اسلامی، بانکداری و مسایل عقیدتی را به مردم و جوانان معرفی میکرد. پس از پیروزی انقلاب، حزب جمهوری اسلامی را پایهگذاری کرد تا با جذب و آموزش کادرهای تشکیلاتی و اداری، و گماردن آنها در مسئولیتها، بتواند به انقلاب اسلامی در راه رسیدن به اهدافش یاری برساند. او به خوبی دریافته بود که در عصر کنونی، وجود حزب و تشکیلاتی منظم و مکتبی، نه آنگونه که در غرب وجود دارد، ضروری است.
آثار
محیط پیدایش اسلام، شناخت از دیدگاه فطرت، ربا در اسلام، خدا از دیدگاه قرآن، بازار در سایه حکومت اسلامی، ایمان در زندگی انسان، مسئله مالکیت، یک قشر جدید در جامعه ما، حکومت در اسلام، روحانیت در اسلام و در میان مسلمین، بانکداری و قوانین مالی اسلام، شناخت دین، مبانی نظری قانون اساسی، کدام مسلک، حق و باطل از دیدگاه قرآن، مبارز پیروز، دکتر شریعتی جستوجوگری در مسیر شدن، پنج گفتار، شناخت از دیدگاه قرآن، شناخت اسلام، شناخت و توحید در قرآن.
اندیشههای اجتماعی
شهید بهشتی، مسئله حکومت اسلامی را در کتاب «حکومت در اسلام» مطرح میکند. وی این کتاب را در سال 1338 به رشته تحریر در آورده است؛ در این کتاب، از ضرورت زندگی اجتماعی انسان سخن به میان آمده است. ضرورت وجود حکومت در آن مطرح شده است؛ آنگاه انواع حکومتها را مورد توجه قرار داده است.
در این کتاب در ضمن هر بحثی دیدگاه اسلامی آن ارائه میگردد، ولی بحث حکومت در این کتاب به اتمام نمیرسد و بررسی خود را در حکومت پیامبران و مشروعیت حکومت آنها به پایان می برد، در حالی که چالش اصلی در بحث حکومت اسلامی، حکومت در دوران غیبت ولی عصر است و اینکه نظر اسلام درباره حکومت در دوران غیبت چیست؟
شهید بهشتی در کتاب مزبور بیان میدارد که مطالعات تاریخی و جامعهشناختی نشان میدهد که انسانها همواره از ابتداییترین مراحل به صورت اجتماعی زندگی میکردهاند. وی با مطالعه آثار مختلف، عوامل اجتماعی زندگی کردن بشر را دستهبندی کرده و سرانجام نظر اسلام را مطرح میکند. این عوامل عبارت است از:
1. انسان فطرتاً اجتماعی است.
2. زندگی اجتماعی معلول ترس و وحشت از همنوع یا استثمار آنها است.
3. انسانها از یکدیگر هراسناک و در نتیجه گریزان هستند؛ ترس از ربودن طعمه، دست یافتن به جفت یا کشتن او و سرانجام اینکه میترسند که در معرکه تنازع بقا او را از سر راه بردارد.
نظر قرآن یا روایات در اینباره چیست؟ به نظر وی، قرآن و روایات میگویند که آفرینش انسان به صورت یک نر و ماده آغاز میشود.
این دو، نخست در بهشت برین جای داشتند که به روی زمین فرستاده شدند و آنگاه کانون خانواده را تشکیل دادند و با دخترانی و پسرانی، اجتماع کوچکی به وجود آوردند؛ در این اجتماع کوچک، نقاط قوت، همچون عاطفه پدری و مادری، محبت برادری و خواهری، گذشت، مروّت و... (نقاط ضعف، بسان حسادت، ستم، شکیبایی و... نمودار شد.
به هر حال، انسانها قرنهاست که به صورت اجتماعی زندگی میکنند و شهید بهشتی، اگر چه این تمایل را طبیعی نمیداند، ولی با این حال، آن را یک نیاز شبه غریزی و طبیعت ثانوی بر میشمارد که به صورت یک ضرورت خارجی در آمده است. وی میگوید: افرادی که به صورت انفرادی و رهبانی میزیند، آنها هم به نوعی زندگی اجتماعی دارند؛ مثلاً یک راهب مسیحی صومعهنشین در دل کوه، روابط خود را با همنوعان نبریده است؛ و به یاد یک پیامبر بزرگ و با خیال راه و رسم او به سر میبرد. اگر همین راهب، شخصی را مستعد رهبانیت تشخیص دهد، میکوشد که او را به رهبانیت بکشاند.
دیگر اینکه تعداد اینگونه افراد در حداقل است و نمیتواند ملاک اظهارنظر درباره نوع انسان باشد و سوم اینکه بر فرض اگر فرد اصلاحگری، همه مؤسسهها و شرکتهای بزرگ را برچیند، تا مردم بتوانند انفرادی زندگی کنند، طرح او غیر عملی خواهد بود و در نتیجه بیارزش است، علاوه بر این همین اصلاحاندیشی، تجلی روح اجتماعی او است. نخست خودش باید به طرحش عمل کند و از فکر دیگران بیرون آید بنابراین، اسلام به زندگی اجتماعی تشویق میکند و همه تعالیم آن بیانگر این معنا است. اسلام با تعالیم و معارف خود در تلاش برای حفظ پیوندهای اجتماعی و مستحکم کردن آنها و جلوگیری از پراکندگی رشتههای اجتماع است؛ چرا که صفات عالی انسانی، آنگاه معنا و ارزش واقعی دارد که در اجتماع به دست آمده باشد.
حکومت از ضروریات جامعه
مطالعات تاریخی و جامعهشناختی نشان میدهد، از هنگامی که انسانها به صورت اجتماعی زیستهاند، مقررات خاصی برای ادارۀ جامعه وجود داشته است. شهید بهشتی در اینجا هم عوامل وجود حکومت را بیان میدارد:
1. طبیعی و فطری.
2. وحی و الهام.
3. معلول قراردادهای اجتماعی.
4. گروهی آغاز آن را از زندگی خانوادگی و تفوق پدر یا مادر در خانواده میدانند که به تدریج سازمان خانواده گسترش یافته و به صورت خانوادههای بزرگ و سپس قبایل درآمده و به حکومت شیخی منتهی شده است و از پس آن هم، ملتها و دولتها تشکیل شدهاند.
5. نتیجه جنگ و غلبه قوی بر ضعیف.
6. معلول عوامل اقتصادی.
7. علل و عوامل گوناگون که نسبت به مناطق مختلف تفاوت دارد.
قرآن در داستان آفرینش بیان میکند که نخستین مرحله اجتماعی زندگی بشر، صورت خانوادگی داشته و پدر به سبب تسلط طبیعی یا شبه طبیعی یا در اثر وحی و الهام، رییس خانواده بودهاند؛ بنابراین، دین تا حدودی فرضیههای دو و چهار را تأیید میکند. در این صورت، زندگی اجتماعی برای افراد مقرراتی خواهد داشت که باید کسی آن را وضع کند و آن کس یا خداوند یا بشر خواهد بود، ولی در عمل فرد یا دستهای از خود مردم، آن مقررات را باید به اجرا بگذارند. اجرای مقررات هم به ناچار با قدرت و تسلط بر مردم همراه خواهد بود که آن را «حکومت» مینامیم؛ پس به این نتیجه میرسیم که حکومت در هر حالتی ضرورت دارد.
اقسام حکومت
شهید بهشتی در کتاب خود مینویسد که در یونان باستان، به سه نوع حکومت توجه شده است؛ حکومت فرد، حکومت یک طبقه خاص و حکومت عامه.
وی میگوید: سقراط حکومت فرد را به حکومت سلطان عادل «اتوکراسی Autocracy) و حکومت سلطان مستبد (دیکتاتوری فردی Manarchy) تقسیم میکند. در حکومت طبقه خاص، اگر طبقهای از مردم بر دیگران حکومت داشتهاند، براساس امتیازهایی بوده است؛ از جمله این امتیازها میتوان به امتیازات معنوی، کمال اجتماعی، افتخارات نسبی و اشرافزادگی، زیادی ثروت، نقدرت نظامی و... اشاره کرد.
بر این اساس انواع حکومتها به وجود آمده است؛ برای مثال حکومت طبقه ممتازی همچون فلاسفه، اریستوکراسی و حکومت اشرافزادگان نالایق، تیموکراسی و حکومت سرمایهداران، الیگارشی را در پی داشته است. اما در حکومت عامه، هر کسی با ابراز شایستگی، میتواند آن را به دست آورد که به آن دموکراسی گویند.
تئوکراسی (حکومت الهی)
در ادمه بحث، دکتر بهشتی به نوعی از حکومت پرداخته که از انواع دیگر آن جداست و سرانجام همین حکومت را به عنوان حکومت مورد نظر اسلام و حکومتی الهی میپذیرد؛ نام این حکومت «تئوکراسی» است. وی در ادامه، میان حکومت دموکراسی و تئوکراسی تفاوت گذاشته و مینویسد که مسائل اساسی در دموکراسی عبارت است از:
الف. در تعیین هیئت حاکم، اراده مردم تنها در اختیارات و شیوه کار آن دخالت دارد و دستگاههای دولتی هم موظف هستند که از خواستههای عمومی پیروی کنند.
ب. مساوات عمومی و از بین رفتن امتیازهای طبقاتی.
ج. ضمانت تأمین منافع عمومی.
در انواع حکومتهای ذکر شده، بر روابط مردم با حکومت تأکید شده است، ولی در تئوکراسی، عامل دیگری نقش مؤثر دارد و آن خدا است؛ در این نوع، در مرحله نخست، رابطه میان خدا و بندگان مطرح میشود؛ خدا و حکومت برگزیده او، مصالح و منافع مردم را تأمین میکنند.
بنابراین، برخلاف انواع دیگر به ویژه دموکراسی، اراده مردم در انتخاب حکومت مؤثر نبوده و خداوند فردی را بر میگزیند که بر مردم حکم براند؛ گرچه با نبود انتخاب مردم، تئوکراسی به استبداد فردی شباهت مییابد، ولی در واقع چنین نیست؛ چرا که هدف اصلی از دخالت مردم در انتخاب حکومت، برگزیدن افرادی شایسته است تا از خواسته مردم پیروی و مصالح عمومی آنان را تأمین کند و این هدف در تئوکراسی، با انتصاب خداوند منظور شده است.
از اینرو، اگر کسی از طرف خدا به عنوان حاکم برگزیده شود، حتماً مصالح عمومی را به بهترین وجه ممکن تأمین میکند و دیگر اینکه اگر چه اراده عموم مردم در تعیین نوع حکومت دخالت ندارد، ولی اراده مردم پس از تعیین خدا، جز آن نخواهد خواست. در واقع، زحمت انتخاب از دوش مردم برداشته شده و خدا آن را پذیرفته است.
شهید بهشتی، حکومتها را از نظر هدف به سه نوع تقسیم میکند:
1. حکومتی که هدف اصلی آن، ت أمین خواستههای حاکم یا هیئت حاکم است؛ هدف از وضع قوانین و مقررات و ایجاد سازمانها و مؤسسهها و شرکتها، همه محکم کردن پایههای قدرت و استقرار هر چه بیشتر آنها و رفاه حال حکومتکنندگان است.
2. حکومتی که هدف اصلیاش، تأمین خواستههای مردم است؛ حکومتهای ملی را میتوان از این دسته به شمار آورد. در این نوع، حکومت هیچ هدفی ندارد، بلکه تابع جامعه است. آنچه جامعه بخواهد، او میخواهد و آنچه جامعه زشت میداند، او هم نمیخواهد. قوانین و حتی قانون اساسی طبق خواست مردم، قابل تغییر است؛ در این نوع حکومت هیچ اصل ثابتی وجود ندارد.
3. حکومتی که هدف اصلی آن تأمین مصالح مردم است؛ اصل ثابت در اینجا، مراعات مصالح عمومی است. اگر مسایلی خلاف مصلح دانسته شود، از خواستههای مردم پیروی نخواهد شد.
اکنون جای این پرسش است که آیا منظور از مصلحت، مصالح مادی است یا معنوی و در حدود دین یا اخلاق؟ یا همه اینها با هم؟ آیا مصلحت یک نفر، یک دسته، یک ملت یا قاره یا نژاد باید در نظر گرفته شود؟
به نظر وی، عالیترین نوع حکومت آن است که اساس آن مراعات همه اینها باشد. یک حکومت هم باید منافع مادی و معنوی و هم مصالح یک نفر، یک دسته، یک ملت و یک قاره را در نظر بگیرد؛ البته حکومت تئوکراسی از این قبیل است. هدف چنین حکومتی، پیش بردن انسان به سوی سعادت است؛ پس حکومت پیامبران را نیز میتوان از این نوع دانست؛ آنان از طرف خدا به تشکیل حکومت برای رهبری انسانها به سوی سعادت دستور دارند.
وی صفتهایی برای پیامبران برمیشمارد که در همه آنها مشترک است؛
1. مقام حکومت از طرف خدا به پیامبران داده شده است.
2. انگیزه مردم در اطاعت از قوانین و دستورهای حکومت، ایمان مذهبی، علایق دینی، امید به پاداش و ترس از کیفر است.
3. رییس حکومت در نظر مردم از هواپرستی و ستم و سهلانگاری به دور است.
4. هدف آنان، دعوت الهی است.
شهید بهشتی در کتاب «حکومت در اسلام» تا این مسئله را مورد بررسی قرار میدهد و چنان که پیش از این ذکر شد، به بحث حکومت در دوران غیب نمیپردازد، ولی در کتاب «شناخت اسلام» که با همکاری شهید دکتر محمدجواد باهنر و آقای علی گلزاده (غفوری) نوشته شده است، تا حدودی به مسئله مذکور پرداخته است.
از نظر اسلام چه کسی میتواند حکومت کند؟ در این کتاب آمده است: کسی که از طرف خدا یا پیامبر منصوب شده باشد و آنان او را برای حکومت برگزینند، میتواند، حکومت کند. در زمان غیبت هم که دسترسی به وحی یا پیامبر و امام ممکن نیست و انتصاب از طرف آنان به طور مستقیم امکان ندارد تا ولایت و زعامت امت اسلامی را بر عهده بگیرد، مردم میتوانند حکومت و حاکم مورد نظر خود را انتخاب کنند، چه کسی میتواند رهبر باشد و مردم چه کسی را برای رهبری خود برگزینند؟ در روایات اسلامی، صفات و ویژگیهایی برای رهبری ذکر شده است و مردم میتوانند با توجه به این ویژگیها، شخص مورد نظر را انتخاب کنند. آن ویژگیها یا شرایط عبارت است از:
1. ایمان به خدا و وحی.
2. عدالت و پایبندی به قوانین اسلام و اجرای آنها.
3. آگاهی کافی از اسلام در سطحی برجسته و متناسب با مقام رهبری.
4. لیاقت کافی برای این سمت و پاکی از هر نقصی که با رهبری شایسته اسلامی سازگار نیست.
5. همسطح بودن زندگی او با زندگی مردم کمدرآمد.
مردم چگونه این شرایط را تشخیص بدهند؟ آیا صرف ادعا و نامزد انتخابات بودن کافی است؟ آیا شورایی تشکیل شود و صلاحیت آنها را تأیید کند یا خود شورا، فردی را برای رهبری برگزیند؟ تشکیل این شورا چگونه باید باشد؟ در کتاب یاد شده، درباره این موارد چیزی ذکر نشده و تنها آمده است که اگر حاکم، شرایط مذکور را از دست بدهد؛ مثلاً عقیدهاش نسبت به اسلام سست شود یا به بیتالمال مسلمانان خیانت کند و... دیگر برای حکومت بر امت اسلامی لیاقت ندارد و باید از رهبری عزل شود.
از آنجا که تشخیص انحراف رهبری و عدم شایستگی او و عزل کسی از حکومت، مسئله بسیار مهمی است، باید در شوراهای صالح عمومی و توسط صاحبنظران انجام شود، نه اینکه هر کسی بر اساس تشخیص خود، به عدم صلاحیت و عزل حاکم راءی دهد.
از این عبارتها میتوان فهمید که برای انتخاب رهبری در زمان غیبت، باید صاحبنظرانی گرد هم آیند و شرایط رهبری را در کسی تشخیص دهند و او را به عنوان حاکم اسلامی برگزینند؛ بنابراین، عزل و نصب چنین حاکمی بر عهده این شورا خواهد بود.
اکنون جای این پرسش است که این شورای صاحبنظران و نخبگان چگونه تشکیل شود؟ این مسئله بعدها در تدوین قانون اساسی مورد بحث قرار گرفت و مقرر گردید که شورای صاحبنظران (یا مجلس خبرگان رهبری) از طرف مردم انتخاب شوند و بعد منتخبان، شورایی تشکیل داده و رهبری را برگزینند که به این ترتیب، رهبری به طور غیر مستقیم از طرف مردم انتخاب میشود.
شهید بهشتی در کتاب «مبانی نظری قانون اساسی»، بحثی را درباره نظام امت و امامت مطرح کرده و گفته است: نظام مورد نظر اسلام، «نظام امت و امامت» است، ولی چون این نام برای مردم آشنا و مشخص نبود، پیش از انقلاب به نام «حکومت اسلامی» مطرح و پس از انقلاب هم که مسئله جمهوری طرح گردید، این نظام، «جمهوری اسلامی» نامیده شد.
وی در ادامه توضیح میدهد که اسلام به طور کلی در خدمت «ناس» (همه مردم اعم از مسلمان و غیر آن) است و در میان عامه مردم، آنان که بر محور این مکتب گرد آمدهاند، از تقدم و اولویت برخوردارند؛ آنها «امت» هستند. از نظر ایدئولوژی اسلامی، این امت به «امامت» نیاز دارد تا خطوط کلی و اصلی سعادت را برای مردم تعیین کند.
امامت یا بر عهده پیامبر و امام معصوم است که تعیینی است و تحمیلی نیست و یا در زمان غیبت بر عهده شخص دیگری است که شناختی و پذیرفتنی و انتخابی است. اما شهید بهشتی در هیچجا مطرح نکرده است که رهبر باید فقیه جامعالشرایط باشد یا اینکه کس دیگری هم میتواند حاکم اسلامی گردد، به شرطی که ویژگیهای پیشین را داشته باشد؟!
بهداشت و تنظیم خانواده
این بحث پیش از انقلاب در دانشکده پزشکی تهران، در میزگردی که شهید بهشتی هم حضور داشت، مطرح شد. شهید بهشتی ابتدا خانوادهها را به خانوادههای پرجمعیت و کم جمعیت تقسیم میکند. که در هر دو نوع، خللهایی در سلامت جسم و جان پدر و مادر و فرزندان وارد می شود. در قسم اول فرزندان لوس و نز هستند و از نظر سلامت و قدرت جسمی و روحی و اخلاقی، کمبود شدیدتری نسبت به گروه دوم دارند. گروه دوم هم با توجه به امکانات اقتصادی پایین، از نظر داشتن وقت و فراغت، وجود خوراک و پوشاک و فرهنگ ضعیف هستند؛ پس چه باید کرد؟
چگونه جوامع پیشرفته و غربی توانستهاند، خانوادههایی با فرزندان کمتر داشته باشند؟ شهید بهشتی توضیح میدهد که واقعبینی در زندگی، عامل اصلی این مطلب است. پدر و مادر میبینند که چند نفر را میتوانند اداره کنند و آنگاه طبق توان خود، همان تعداد بچه به دنیا میآورند.
اگر در ایران تدبیری در این زمینه اندیشیده شود، چه توصیهای میشود؟ وی برای پاسخ، به وجود عدالت اقتصادی در جامعه اشاره کرده و میگوید: اگر ثروت و امکانات اقتصادی موجود در کشور، به صورت عادلانه تقسیم شود، آنگاه هر خانواده میتواند چند فرزند داشته باشد؛ پس باید امکانات کشور را برآورده کرد و بعد توصیه نمود که هر خانواده ایرانی چند فرزند به دنیا بیاورد. مانع عمده در برابر این توصیه، وجود روایاتی است که به افزایش فرزندان تشویق میکند؛ همچنان که پیامبر گرامی اسلام ـ درود خدا بر او و خاندانش باد ـ میفرماید: «اکثروا الولد کاثر بکم غذاً» یا «...اباهی بکم الاُمُم».
اگر فقیهی برخلاف این احادیث فتوا بدهد، خلاف فرمایش رسول خدا(ص) سخن گفته است؟ به نظر شهید بهشتی، اگر با دید سطحی به این احادیث بنگریم، خواهیم گفت که خلاف سخن رسول خدا است، ولی هر روایت و آیهای مورد و شرایطی دارد. وی برای بیان مطلب، مثالی آورده و جامعه را به مادری تشبیه میکند که شورای پزشکان معتقد و مسلمان تشخیص دادهاند وضعیت مادر از نظر جسمی و روحی به گونهای است که اگر بار دیگر باردار شود، به احتمال 95 درصد خطر مرگ او را تهدید میکند. در این صورت، تکلیف آنان چیست؟(5) پس هر حکمی در اینجا صادر شود، جامعه همان حکم را خواهد داشت.
توضیح اینکه به نظر وی، اسلام به اصالت فرد و جامعه با هم معتقد است، نه فرد اصل است، به این معنا که نظام و محیط اجتماعی هیچ نقشی در فرد ندارد و نه فرد بازیچه سرنوشتی است که محیط اجتماعی برای او تعیین میکند، بلکه هر انسانی، هم در بدترین نظامهای اجتماعی و هم در بهترین آنها، سرنوشتساز است؛ انسان هم خودساز است و هم محیطساز. با این توصیف، در صورت برخورد مصلحت و منفعت فرد و جامعه، کدام یک مقدم است؟ به نظر شهید بهشتی «بیشک مصلحت جامعه بر مصلحت فرد مقدم است. اما دقت کنید [که] باز مصلحت جامعه بر میگردد به مصلحت فرد در جامعه؛ موضوع مصلحت به هر حال افراد انسان هستند، اما مصلحت فردی به مصلحت فرد بر میگردد».
حال اگر کارشناسان اجتماعی معتقد، مؤمن، همهسونگر و واقعبین به این نتیجه رسیدند که در صورت افزایش جمعیت از عدد معینی در جامعه اسلامی، هستی و سلامت جامعه به خطر افتد، به راحتی میتوان فتوا داد که بر امت مسلمان واجب است، میزان تعداد فرزندان را در حد معینی نگه دارند.
بنابراین، توصیه به کم فرزندی، خلاف فرمایش رسول خدا(ص) نیست. پیامبر در روز قیامت به چه کسی افتخار میکند؟ طبق فرمایش حضرت، ایشان به امت خود که مسلمانان هستند، افتخار میکند، ولی اگر تشخیص داده شود که تعداد زیاد فرزندان، ایمان و تقوای آنان را به دلیل ضعف فرهنگی و تربیتی به خطر میاندازد، آیا باز هم این امت «بکم الاُمَم» هستند؟
علاوه بر این، عصری که پیامبر در آن میزیست، عصری بود که تعداد مسلمانان کم بود و حتی از نظر سیاسی، در آن دوره که نیروی انسانی نقش بسیار مهم و تعیینکنندهای در همه زمینهها داشت، مطلوب بود که این تعالیم عالی آموزش داده شود؛ چرا که بالا رفتن تعداد نفوس مسلمانان، یکی از عوامل مؤثر در حفظ جامعه اسلامی در برابر دشمنان و حتی گسترش اسلام در دنیای آن روز بوده است؛ بنابراین، با در نظر گرفتن این مطالب، کنترل موالید مخالف روایات نخواهد بود. در کل میتوان نتیجه گرفت که با تشخیص کارشناسان مؤمن و معتقد، میتوان کنترل موالید را در دورهای اجرا کرد.
آزادی
شهید بهشتی در سخنرانیهای خود دو معنا برای آزادی ذکر میکند. اول آزادی به معنای مطلق آن که هر فرد هر کاری خواست، انجام بدهد و دوم آزادی جهتدار که انسانها در جهت رشد کمال و فضیلت همیشه آزاد هستند. تأکید اسلام بر معنای دوم و جلوگیری از هرگونه بیبندوباری و فساد است. هدف اسلام این است که با تقویت ایمان، تهذیب اخلاق و بالا بردن روح معنویت در انسان، او را به کمال برساند و نظامی اجتماعی بسازد که همواره فضیلتگرا باشد. آزادی از نظر اسلام به عنوان نقطه قوت آفرینش انسان است و انسان از آن جهت گوهر تابناک هستی است که آزاد و آگاه آفریده شده است.
اسلام از انسان میخواهد، نخست در پرتو خرد حرکت کند و آنگاه افزون بر اندیشه تحلیلگر و روشنگر، به سرچشمه بزرگی چون وحی خدا و نبوت و سنت پیامبران نیز دست یازد.
پس انسان در مرحله تنظیم قوانین زندگی، گذشته از خرد، از وحی هم بهره میبرد و آن را زیربنای محاسبهها و بررسیهای عقلی خود قرار میدهد. از آنجا که انسان آزاد آفریده شده است، اسلام به او نهیب میزند که در هر شرایط اجتماعی، نایست، نمیر یا بمیران یا بمیر یا حداقل هجرت کن؛ به هر حال، تو ای انسان! آزاد هستی و هیچگاه تسلیم محیط فساد نشو؛ چرا که محیط فساد و ستم حاکمان، نقش خرد و رهیافتگی و روشنگری تو را کُند میکند. با این حال، چون انسان آزاد و خردمند در جامعه زندگی میکند، آزادیهای فردی او تا اندازهای محدود میشود. این مرزها تا کجا ادامه دارد؟ انسان تا آنجا آزاد است که در چارچوب قوانین الهی حرکت کند. قوانین الهی، افساری برای جلوگیری فزونخواهیهای انسان است تا انسان و جامعه را از افتادن دام به هلاکت برهاند.
انواع آزادی
شهید بهشتی در ادامه به ذکر انواع آزادی میپردازد؛ در جامعه اسلامی که مقرر گردیده احکام اسلام اجرا شود، باید به آزادیهای انسان توجه کرد؛ چه مسلمانان و چه جز آنان، همه تا زمانی که در جامعه اسلامی به قوانین الهی عمل کرده و در چارچوب آن حرکت کنند، آزاد هستند.
1. آزادی عقیده و اندیشه؛ به نظر شهید مظلوم بهشتی، هر انسانی در داشتن و انتخاب عقیده آزاد است؛ چرا که عقیده و باور تحمیلی نیست و کسی نمیتواند با زور و اجبار، عقیدهای را تحمیل کند. قرآن سخت بر این مطلب تأکید میورزد و میفرماید: «لا اکراه فیالدین قد تبیّن الرّشد من الغّی...» (بقره، آیه 256)؛ بنابراین، همه میتوانند آزاد بیندیشند، جستوجو کنند و آنچه را حق مییابند، بپذیرند.
2. آزادی بیان، قلم، اجتماعات و تظاهرات؛ آیا همه آزادند که مطالب ضد اسلامی را در جامعه اسلامی منتشر کنند؟ آیا نشر کتابها، مقالهها، روزنامهها و مجلههای ضد خدا و پیامبر و اسلام مجاز است یا خیر؟ به نظر وی، بیان شبهه و اشکالها درباره اصول عقاید اسلامی، به یک شرط آزاد است و آن اینکه با پاسخ روشنگر و توضیحهای کافی همراه باشد، ولی عدهای حق ندارند با بیان شبههها، تخم تردید در دل مردم کاشته و افکار و عقاید آنان را متزلزل کنند. بیان شبهههای اعتقادی باید در جایی یا در مطبوعات صورت گیرد که به عقاید مردم خللی وارد نشود. این زد و خوردها اصولاً باید میان اندیشمندان اتفاق بیفتد تا موجب رشد افکار گردد.
گذشته از مطلب بالا، هر انسانی در بیان آزاد است و چون در جامعه اسلامی زندگی میکند، میتواند نسبت به مسئولان هم در هر موقعیتی که باشند، اظهارنظر کند، ولی همواره باید دو شرط را رعایت کند:
الف. اظهارنظری که درباره مسئولان میکند، درست باشد؛ دروغپردازی، شایستهسالاری و اتهام ممنوع است.
ب. در انتقاد خود دلسوز و بیغرض باشد و کینهتوزی و تفرقهافکنی نکند.(11)
به عقیده شهید بهشتی، در جمهوری اسلامی، باید به همه گروهها فرصت داده شود تا نظرهای خود را به صورت فردی و گروهی بیان کنند، حتی اگر دیدگاههای آنان مخالف نظر رهبران نظام باشد.(12)
3. آزادی تشکیل احزاب و گروههای سیاسی و اجتماعی؛
دکتر بهشتی احزاب و جمعیتهای سیاسی را به شش گروه تقسیم میکند:
الف. احزاب و جمعیتهای اسلامی که به اسلام، انقلاب اسلامی، ولیفقیه، فقاهت و قانون اساسی جمهوری اسلامی معتقد هستند؛ از نظر وی اینگونه احزاب و گروهها آزاد هستند.
ب. احزاب و جمعیتهایی که به اسلام به عنوان یک مکتب و نظام باور دارند، ولی التقاطهایی در اندیشههایشان وجود دارد و دارای اندیشه خالص اسلامی نیستند؛ ولی لجوج هم نیستند و آمادهاند حرف درست را گوش کرده و بپذیرند. این گروه نیز آزاد هستند.
ج. احزاب و جمعیتهایی که ملیگرا بوده و طرفدار نظام اسلامی هم نیستند؛ اینان نمیتوانند بپذیرند که میتوان جامعهای اسلامی بر پایه اسلام پایهگذاری کرده؛ ایران آزاد و مستقل را میخواهند، ولی مزدور بیگانه و دشمن جمهوری اسلامی هم نیستند. این گروه به شرط اینکه در نشریات خود دروغ نگویند، تهمت نزنند و شایعهسازی نکنند، آزاد هستند.
د. احزاب و جمعیتهایی که ایدئولوژی آنان ضد اسلام است و میخواهند با اسلام مبارزه فرهنگی و با جمهوری اسلامی، مبارزه سیاسی بکنند؛ با این حال با جمهوری سلامی، درگیریهای توطئهآمیز ندارند. به نظر شهید بهشتی، این گروه هم مانند گروه سوم میتواند آزادانه کار کند.
هـ. گروههایی که ضد نظام اسلامی توطئه میکنند، ولی توطئه آنها در حد توطئه مسلحانه نیست.
و. آنان که در شکل قیام مسلحانه توطئه میکنند؛ دولت اسلامی، گروه پنجم و ششم را ضد اسلام و غیر قانونی میداند و دستگاه قضایی و انتظامی باید با این دو گروه با قاطعیت برخورد کند.(13)
4. آزادی فرهنگ، زبان و قومیت؛ در نظام اسلامی، قومیتها و زبان و فرهنگ آنها آزاد است؛ با اینکه زبان رسمی کشور فارسی است، ولی هر قومی میتواند با زبان و فرهنگ محلی خود صحبت کرده و رفتار کند. حتی این قومیتها میتوانند در مدارس خود علاوه بر فارسی، زبان خود را نیز آموزش دهند. بنابراین زبان، فرهنگ و آداب و رسوم قومیتها در نظام جمهوری اسلامی باید محترم شمرده شود.(14)
با این توصیف، شهید بهشتی نگرش فراختری نسبت به آزادی دارد و از نظر او، احزاب و جمعیتهایی که در نظام اسلامی، توطئه و قیام مسلحانه و شایعهسازی و دروغپراکنی نکنند، میتوانند به طور گسترده فعالیت کنند.
حزب در جامعه اسلامی
حزب تشکلی است که در دنیای امروز، نقش بسیار مهمی در اداره یک کشور ایفا میکند. داشتن تشکیلاتی منظم و ساماندهی شده و طرح اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی متنوع برنامهریزی شده، برای پیشبرد اهداف کشور نقش حیاتی دارد. شهید بهشتی سالها پیش از انقلاب، به این مسئله توجه نمود. او پس از کودتای 28 مرداد 1332، به ویژه پس از تشکیل نهضت آزادی، در اندیشه حزبی اسلامی بود که بتواند اولاً متفاوت از احزاب مرسوم باشد و ثانیاً با خط فکری اسلامی، نیروهای اسلامی و انقلابی را سازماندهی کند تا در موقعیتهای مختلف قرار گیرند و با برنامههای منظم به اهداف مورد نظر برسند.
امروزه، یک کشور با دیکتاتوری فرد یا اندیشه اداره نخواهد شد. جامعه امروز به تشکّلهای مختلف نیازمند است که طرح و برنامه برای اداره کشور داشته و نیروهایش را طبق آن ساماندهی و آموزش دهد و به علاوه بتواند همدیگر را جرح و تعدیل کنند.
شهید بهشتی، حزب را تشکیلاتی میداند که با خط فکری اسلامی اصیل، خط سیاسی کاملاً مستقل و حساب شده و با روشهای اقتصادی و اجتماعی در ارکان جامعه، هماهنگی لازم را به وجود آورد. در برابر مشکلات حتی پیشبینی نشده، راهحلهای متناسب داشته باشد. وی حزب را همان «نظم امرکم» میداند و در سخنرانیهایش اشاره میکند که در جامعه یا باید انفرادی کار کنیم یا به طور دسته جمعی و گروهی؛ اگر قرار است به صورت گروهی کار انجام گیرد، به تشکیلاتی نیازمندیم که بدانیم در هر کاری، چند نفر نیرو لازم داریم تا آنها را برای آن مسئولیتها آموزش دهیم.
معنای حزب
حزب «آن تشکیلات سیاسی و اجتماعی اسلامی [است] که بتواند طرح و برنامه هماهنگ و دیدگاه و موضعگیریهای هماهنگ و کادر هماهنگ را به وجود بیاورد».(15) حزب، به معنای تشکل یا طرحهایی است که برای رسیدن به اهداف نظام اسلامی تلاش میکند.
اهداف حزب
دکتر بهشتی، هدف اصلی حزب را پاسداری از ارزشهای اسلامی میداند، نه اشخاص و افراد. حزب تشکیل میدهد تا در خدمت ارزشها و خلق خدا باشد؛ بنابراین، حزب به نیروهایی نیاز دارد که ارزشهای اسلامی را پذیرفته باشند.
آیا برای خدمت به مردم، حزب تنها از اعضای خود استفاده میکند یا از نیروهای ارزشی غیر عضو هم بهره میگیرد؟ وی میپذیرد که برای خدمترسانی باید از نیروهای ارزشی دیگر هم استفاده کرد؛ برای مثال شهید رجایی از جمله افرادی بود که عضو حزب جمهوری اسلامی نبود، ولی در انتخابات ریاست جمهوری، این حزب او را به عنوان شخص اول معرفی کرد.
از نظر شهید مظلوم، حزب هدف نیست، بلکه وسیلهای برای عبادت، خداخواهی و رسیدن به خدا است. با توجه به این مطالب، حزب نباید به صورت بت درآید تا اشخاص برای رسیدن به اهداف حزبی، از هر وسیلهای استفاده کنند، حتی نابودی نظام اسلامی.(16)
از سخنان شهید بهشتی میتوان چنین بهره برد که احزاب باید نسبت به وظایف درونی و بیرونی خود حساس بوده و در تحقق آنها بکوشند؛ وظایف درونی احزاب عبارت است از:
جذب استعدادها، ساماندهی آنها و به وجود آوردن کادر هماهنگ، تقویت پیوند میان آنان، ایجاد موضعگیریها و نقطهنظرهای هماهنگ، آموزش نیروها، مراقبت از ورود میکروب به پیکره تشکیلات، ساختن نواقص و نه حذف آنها.
وظایفی که احزاب نسبت به جامعه دارند (وظایف بیرونی) عبارت است از:
1. اجرا و تحقق و عینیت بخشیدن به معیارها.
2. ایجاد جامعهای که در آن، ارتباط میان انسانها آزادانه و به دور از هرگونه دشمنی یا تکبر یا استعمار باشد.
3. حفظ و ترویج ارزشهای اسلامی.
4. مقابله با حوادث.(17)