تاریخ انتشار : ۲۱ بهمن ۱۳۹۳ - ۰۳:۳۵  ، 
کد خبر : ۲۷۲۶۸۱
گفت‌و‌گو با جعفر قناد‌باشی، کارشناس آفریقای زیر صحرا

غرب به دنبال رشد اقتصاد وابسته در آفریقاست

نویسنده: روح‌الله صالحی - اشاره: آفریقا هنوز هم بکر است هم در سیاست خارجی ایران و هم در سیاست خارجی قدرت‌های بزرگ. اگر بحث‌های سیاست خارجی در مناطق جهان از سطوح عمقی شروع می‌شود، بحث‌های سیاست خارجی در آفریقا بر سر مباحث اولیه است؛ اینکه چرا باید در آفریقا حضور داشت، چطور باید حضور داشت، آفریقا چه اهمیتی دارد و ده‌ها سؤال از این دست. با وجود تصور ناشی از بحران و کشمکش دائمی در آفریقا، کشورهای آفریقایی طی سال‌های اخیر شاهد رشد‌ اقتصادی قابل توجهی بوده‌اند. برخی این رشد را بر اساس الگوی سنتی مرکز ـ پیرامون تفسیر و تحلیل می‌کنند و بعضی هم آن را نشانه ورود آفریقا به دوره‌ای جدید می‌دانند. جعفر قنادباشی، از کسانی است که به گفته خودش حدود 30 سال است مسائل آفریقای زیر صحرارا از نزدیک دنبال می‌کند و کارشناس مسائل آفریقاست. او می‌گوید رشد اقتصادی در کشورهای زیر صحرا پایدار نیست و ادامه آن به روابط این کشورها با جهان غرب و میزان سرمایه‌گذاری‌هایی که انجام می‌شود، بستگی دارد. با قنادباشی به گفت‌و‌گو نشسته‌ایم.

* جناب قناد باشی! تا سال 2000 اگرکسی از رنسانس اقتصادی در آفریقا صحبت می‌کرد شاید کسی باور نمی‌کرد اما در سال‌های اخیر ما شاهد رشد اقتصادی متوسط 5 درصدی در کشورهای آفریقای زیر صحرا هستیم و حتی چندین کشور آفریقایی رشد اقتصادی بالای 7، 8 درصدی را تجربه کرده‌اند. به نظرتان وضعیت اقتصادی آفریقا درحال متحول شدن است یا اینکه این رشد اقتصادی دوره‌ای و موقتی است؟

** رشد اقتصادی این کشورها ناشی از رشد متوازن و اقتصادی که بتواند به صورت پایدار نیازهای آنها را برطرف کند و حتی به استقلالشان کمک کند نیست، یک رشد خاص و مبتنی بر روابطشان با قدرت‌های بزرگ و نیازی است که قدرت‌های خارجی به این کشورها دارند. امریکایی‌ها در سال 1996 طرحی را با عنوان قانون فرصت و رشد آفریقا (AGOA) مطرح کردند تا بتوانند با اجرای آن، تغییراتی در آفریقا ایجاد کنند و سعی دارند از این طریق وارد این منطقه شوند. زیرا معتقدند آفریقا به دلیل عقب‌ماندگی اقتصادی، از نظر ارتباطات نمی‌تواند حلقه وصلی به اقتصاد غرب باشد. اقتصاد عقب‌‌مانده و سنتی آفریقا حتی از نظر فروش کالا و معادن نمی‌تواند پذیرای محصولات غرب باشد.

برای اینکه آفریقا در اقتصاد غرب ادغام شود ناگزیر است تا مرحله‌ای‌ از پیشرفت بالا بیاید تا حلقه‌ای در اقتصادهای مورد نظر غربی‌ها باشد، چه در فروش محصولات صنعتی و چه در فروش کالاهای نظامی. ارتش امریکا نمی‌تواند با جوامع سنتی آفریقا کار کند و آنها تلاش می‌کنند تا آفریقا وارد مرحله جدیدی شود تا پذیرای کالاهای غرب باشد. زیرا سرمایه‌گذاری در جایی که فرهنگ آن مبتنی بر سیستم شهرنشینی نیست، نمی‌تواند نیازهای غرب را برطرف کند. عده‌ای رشد اقتصادی آفریقا را با صنایع انرژی و فروش نفت جمع می‌زنند، در این میان، برخی کشورها نیز رشد فوق العاده‌ای دارند اما این رشد اقتصادی در همه کشورها متوازن نیست.

بسیاری از آنها عقب مانده‌اند و سیر قهقرایی داشته‌اند و مسائلی از جمله شروع ابولا، قحطی و انسداد سیاسی در این کشورها وجود داشته است. به طور مثال، کشورهای شمال آفریقا رشد خوبی را تجربه می‌کردند اما سرکوب بیداری اسلامی رشد اقتصادی را در این کشورها عقب انداخت. آنچه اتفاق افتاده این بوده که در برخی کشورهای متحد غرب پیشرفت‌هایی به وجود آمده است. غربی‌ها در این کشورها نمونه‌های مثل خود را می‌سازند تا سایرین را نیز برای اتصال به غرب ترغیب کنند. از این‌رو می‌توان گفت که رشد اقتصادی در آفریقا اولاً متوازن نیست، دوماً نقطه‌ای و گذراست.

سوماً رشد کشورهای زیر صحرا بستگی به این دارد که امریکایی‌ها تا چه حد جامعه آفریقا را به توسعه برسانند تا از محصولات غربی استفاده کنند و سرمایه‌گذاری‌هایی در آنها انجام دهند تا بتوانند به رشد اقتصادی دست پیدا کنند. رشد اقتصادی که در آفریقا اتفاق افتاده ناشی از این عوامل است و بخشی از رشد اقتصادی نیز از صادرات معادن، فروش کالاهایی مثل کاکائو و برخی میوه‌ها که به سایر کشورها صادر می‌شود، ناشی می‌شود و درآمدهایی را نصیب این کشورها می‌کند. مثلاً اروپایی‌ها در برخی کشورهای آفریقایی هتل می‌سازند و همه این عوامل در مجموع به عنوان رشد اقتصادی نشان داده می‌شود اما در مجموع این سرمایه‌گذاری‌ها بیشتر به نفع غرب است و هیچگونه تأثیری در زندگی آفریقایی‌ها ندارد.

* آیا بین رشد اقتصادی جهان با رشد اقتصادی در آفریقا ارتباطی وجود دارد؟

** بله، آفریقا بیشتر پذیرای بحران‌هایی است که در جهان اتفاق می‌افتد. بحران انرژی و افزایش قیمت نفت و محصولات غذایی که از این کشورها صادر می‌شد برای آنها مشکلاتی را پیش آورد و ارزان شدن قیمت نفت نیز می‌تواند برای آنها مشکلاتی داشته باشد و درآمد آنها را کاهش دهد. آفریقا یک سوم کشورهای عضو مجمع عمومی سازمان ملل را تشکیل می‌دهد و حدود 54 کشور آفریقایی هستند و بحران‌های جهانی در این منطقه نیز تأثیر می‌گذارد. آفریقا منطقه فقیری از جهان است که از نظر سطح زندگی شکاف زیادی بین کشورهای سرمایه‌داری و آفریقا ایجاد شده است و این عوامل جهان سرمایه‌داری را نگران کرده است. حتی غرب از بازگشت کمونیسم به آفریقا که ناشی از فقر است واهمه دارد.

به همین خاطر کشورهای توسعه یافته چهار کشور آفریقایی را در گروه 20 عضو کرده‌اند تا شکاف‌ها به نقطه بحران نرسد و بتوانند آن را مدیریت کنند. زیرا این شکاف می‌تواند جوامع دیگر را نیز آسیب‌پذیر کند. از طرفی، غربی‌ها نگران رشد اسلام در آفریقا هستند و برای اینکه ایدئولوژی‌های غربی از کشورهای آفریقایی خارج نشود، سعی دارند تا این فاصله‌ها را کمتر کنند. به همین خاطر، طرح امریکایی‌ها ادغام اقتصاد آفریقا با اقتصاد جوامع پیشرفته است. زیرا غرب به این نتیجه رسیده است که هر کس که آفریقا را تحت تصرف داشته باشد در آینده اقتصاد پیشرفت‌هایی خواهد داشت، زیرا آفریقا منطقه بکری است که باید در اقتصاد جهان ادغام شود. لذا برای اینکه آفریقا ادغام شود امریکایی‌ها ارتش کشورهای آفریقایی را بزرگ‌تر می‌کنند تا محصولات نظامی غرب را بتوانند خریداری کنند.

* امریکایی‌ها سعی دارند تا بخش عمده‌ای از رشد اقتصادی آفریقا را به فرصت‌های تجاری که خودشان فراهم کرده‌اند نسبت دهند، به طور مثال، امریکا ادعا می‌کند قانون فرصت و رشد آفریقا ( AGOA) که در سال 1996تصویب شد، دلیل عمده تحریک و رشد آفریقا بوده است، این ادعا تا چه حد درست است؟

** این ادعا غلط نیست اما باید ببینیم این رشد اقتصادی چگونه است. اگر این رشد بتواند به استقلال آفریقا و بالا رفتن سطح نیازها و حفط هویتشان کمک کند خوب است اما رشد اقتصادی که امریکایی‌ها مطرح می‌کنند متناسب با منافع خودشان است. این طرح اقتصادی بیرحمانه است و امریکایی‌ها در شرایطی که درگیر بحران اقتصادی هستند، دستشان را به سمت کشورهایی دراز کرده‌اند که خودشان در فقر به سر می‌برند، ولی غربی‌ها از منابعی که زیر پای آفریقایی‌ها است و نیروی کار ارزان که در این منطقه وجود دارد از آنها استفاده می‌کنند و از این طریق تا اندازه‌ای چنین رشدی در آفریقا ایجاد شده است و این رشد مطلوب آفریقایی‌ها نیست. امریکایی‌ها با اینکه قدرت تازه واردی به آفریقا محسوب می‌شوند اما منفور مردم آفریقا هستند زیرا همیشه از نظام‌های دیکتاتوری آفریقا حمایت می‌کنند و رؤسای جمهور امریکا وقتی به آفریقا سفر می‌کنند تنها از تعدادی از کشورها که نظام‌هایی در چارچوب سیاست‌های غرب دارند، دیدار می‌کنند و این ناشی از تنفر آفریقایی‌ها از مقامات امریکایی است.

اینکه رشد اقتصادی با توافق مردم آفریقا و دولت امریکا باشد نیست، بلکه یکسری تسهیلاتی از جمله گمرکی را در اختیار آفریقا گذاشتند تا آنها رشد کنند و به سطحی از رشد که متناسب با خواسته غرب است برسند تا در آینده از آن بهره‌برداری کنند. آنها با این کار آفریقا را به شکل نوین استعمار می‌کنند. اصلی‌ترین هدف امریکا در آفریقا رشد میلیتاریسم است تا از این اهرم بتوانند خواسته‌های خود را عملی کنند. امریکایی‌ها با موضوعی که به دولت‌ها مربوط می‌شود مثل فروش سلاح وارد می‌شوند و ارتش‌های آفریقایی را بزرگتر می‌کنند تا به فروش تسلیحات خود و کسب درآمدهای بیشتر بپردازند. این درحالی است که ارتش‌های آفریقایی نیازی به بزرگ شدن ندارند. حتی برخی رسانه‌ها گفته‌اند که امریکایی‌ها بیماری ابولا را به راه انداخته‌اند تا از این طریق، در آفریقا حضور زمینی داشته باشند.

به همین خاطر، امریکایی‌ها چند سال پیش سعی داشتند تا دفتر فرماندهی نظامی امریکا در آفریقا (AFRICOM) را ایجاد کنند ولی هیچ دولت آفریقایی اجازه نداد تا این دفتر در این کشورها ایجاد شود. اگر امریکایی‌ها می‌گویند به دنبال رشد اقتصادی در آفریقا هستند پس چرا آفریکوم را به راه می‌اندازند. همزمان با کمک‌های اقتصادی حضور نظامی نیز در کنار آن ادامه پیدا می‌کند. الان امریکایی‌ها در 23 کشور آفریقایی حضور نظامی دارند و مستشاران نظامی‌شان در این کشورها هستند و این نشان می‌دهد که این حضور برای رشد اقتصادی نیست و امریکایی‌ها اهداف دیگری را دنبال می‌کنند.

* اهمیت آفریقا برای امریکا چیست و از چه زوایایی قابل بررسی است؟ البته امریکایی‌ها در سیاست‌های اعلانی خود پایه‌های دموکراتیزه کردن، مدیریت بحران (امنیت سازی) و رشد و توسعه را مطرح کرده‌اند آیا به غیر از اینها اهداف دیگری نیز وجود دارند؟

** جالب است که امریکایی‌ها در دو دهه اخیر شعار دموکراسی را نمی‌دهند، زیرا می‌دانند که اگر این شعار را بدهند افرادی که مورد قبول مردم آفریقا هستند، روی کار خواهند آمد و این با خواسته غربی‌ها در تضاد است. امریکایی‌ها در دهه‌های اخیر نیروهای طرفدار خودشان را در انتخابات آفریقا به پیروزی رساندند تا همچنان حضور خود را ادامه دهند. در گذشته چون سطح سواد مردم آفریقا پایین بود و امریکایی‌ها فرمول انتخابات را می‌دانستند، به راحتی مهره‌های خودشان را پیروز می‌کردند، اما الان شعارهایی مثل بهداشت، رفاه و مقابله با تروریست را مطرح می‌کنند تا جریان‌های اسلامگرا که در منطقه رشد می‌کنند را محکوم کنند و اجازه فعالیت به آنها را ندهند.

زیرا مردم آفریقا از کلیسا متنفر هستند و مارکسیسم نیز برای آنها تأثرات قابل توجهی نداشته است و نوعی خلأ ایدئولوژیک در منطقه وجود دارد و امریکایی‌ها سعی دارند تا این خلأ را با رفاه پرکنند تا با اسلام پرنشود. امریکایی‌ها با مداخله در سودان، آن را به دو کشور تقسیم کردند و از سودان جنوبی حمایت کردند اما اگر کارنامه سودان جنوبی را در سال‌های اخیر نگاه کنیم، می‌بینیم که تنها چیزی که نصیب سودان جنوبی شده، فقر، قحطی دائمی و جنگ داخلی است.

سودان جنوبی که پتانسیل تبدیل شدن به کشور را نداشت آن را جدا کردند تا سودان را که بزرگترین کشور جهان اسلام بود تضعیف کنند و برای اینکه یک منطقه حائل بین اسلام شمال و جنوب آفریقا به وجود آورند این کار را کردند. در سودان شمالی مردم عرب و سیاهپوست هستند ولی در سودان جنوبی سیاهپوست هستند ولی عرب نیستند و امریکایی‌ها بحث سیاه و عرب را به راه انداختند تا استقلال سودان را مشروعیت ببخشند. حاصل کار امریکایی‌ها در آفریقا سودان جنوبی است که در آنجا دموکراسی و رفاه وجود ندارد. با اینکه سودان جنوبی معادن زیادی دارد و کشور سرسبزی است اما هیچگونه پیشرفت ظاهری در این کشور اتفاق نیفتاده است.

* همانطور که می‌دانید آفریقا در دهه‌های گذشته به قاره درگیری‌های قومی معروف بوده و حتی در دهه 1990 که شاهد کاهش سطح مناقشات در جهان بودیم، در آفریقا در کشورهایی مانند کنگوی کینشازا، اتیوپی ـ اریتره، سودان شمالی – جنوبی و... همچنان درگیری وجود داشت، این وضعیت در دهه اول قرن 21 نیز در آفریقا ادامه داشت. آیا در سال‌های اخیر در وضعیت مناقشات داخل آفریقا تغییراتی مشاهده می‌شود؟

** البته آفریقا به این نام معروف شده ولی باید به ریشه‌هایش برگردیم و ببینیم ریشه‌های آن از بین رفته‌اند یا اینکه تقویت شده‌اند. اگر به نقشه آفریقا نگاه کنیم مرزها به صورت خط مستقیم است و در ترسیم آنها مسائل قومی نادیده گرفته شده است. یعنی بخشی از قوم در یک کشور و بخش دیگر آن در کشور دیگر ساکن هستند و این اقدامات زمینه درگیری‌های قومی را فراهم می‌کند. این مرزها که حدود 100 سال قدمت دارند بر اساس قوم‌ها کشیده نشده است. در ریشه‌یابی جنگ‌های قومی در آفریقا می‌توان ردپای منافع قدرت‌های بزرگ را مشاهده کرد که آنها همواره اسلحه این جنگ‌ها را تأمین کرده‌اند. در دوره جنگ سرد، غرب و شرق برخی از این اقوام را حمایت می‌کردند و به جنگ‌های قومی دامن می‌زدند. در اتیوپی، اوگاندا و آنگولا شاهد درگیری‌ها بین چپ‌ها و راست‌ها بودیم.

در روآندا، انگلیسی‌ها جنگ قومی راه انداختند تا اقلیت روی کار بیایند که در نهایت به نسل کشی منجر شد. در سودان، غربی‌ها آمدند و طرح آواره‌سازی مردم را به راه انداختند و به آنها غذا و لباس دادند و با این کار مردم را به مخالف دولت تبدیل کردند. در جنوب سودان، انگلیسی‌ها اولین کلید جدایی را زدند و پس از شکست از مهدی سودانی (رهبر انقلابیون سودان) در اواخر قرن نوزدهم سعی کردند تا به تلافی آن زبان و فرهنگ خود را به مردم این کشور تحمیل کنند و در نهایت چند سال پیش به نتیجه لازم خود که جدایی سودان بود، رسیدند.

قومیت‌ها در آفریقا وجود دارد و وقتی جنگ رخ می‌دهد این تضادها بیشتر می‌شود و محملی برای اختلاف افکنی است. غربی‌ها هیچ وقت نخواستند تا اختلافات در این کشورها پایان یابد و ملت‌سازی در آفریقا شکل بگیرد. در نیجریه که نفت وجود دارد همواره به اختلافات دامن می‌زنند تا همواره درگیر باشند تا به منافع خودشان برسند. در آفریقای جنوبی زولوها را در برابر نلسون ماندلا، رهبر ضد آپارتاید تقویت کردند و به تنش‌های قومی در این کشور دامن زدند. ما همیشه در اختلافات قومی دستان غرب را در تحریک و تقویت تضادها می‌بینیم و اینها همواره بوده است.

* آفریقا به لحاظ ژئوپلتیکی با خاورمیانه به هم پیوستگی‌هایی دارد و برخی کشورها مثل مصر، تونس و الجزایر به رغم آفریقایی بودن خاورمیانه‌ای نیز هستند، به نظر شما چرا تحولات چند سال اخیر یا همان چیزی که غربی‌ها آن را بهار عربی می‌نامند، به کشورهای زیر صحرا سرایت نکرد؟

** تحولات شمال آفریقا داشت به کشورهای زیر صحرا نیز سرایت می‌کرد ولی جلو آن را گرفتند. مثلاً کودتای اخیری که در بورکینافاسو رخ داد دقیقاً برای جلوگیری از تغییر حکومت بود و با فریب مردم برای اینکه در یک سال آینده دموکراسی در این کشور حاکم می‌شود از انقلاب مردمی جلوگیری کردند. در نیجریه تشکیل بوکوحرام برای جلوگیری از همین موضوع است. همچنین تلاش‌هایی که در سنگال برای بدنام کردن مسلمانان انجام شد در راستای چنین امری بود. در کشور مالی نیز حضور نظامی فرانسه برای پیشگیری از انقلاب احتمالی بود.

کشورهای زیر صحرا از نظر فاز تشکیل حکومت و وارد حکومت سیاسی شدن از کشورهای شمال آفریقا عقب مانده هستند. شمالی‌ها از نظر سیاسی، فرهنگی و سطح سواد سطحشان از کشورهای زیر صحرا پیشرفته‌تر است و این عامل در شروع انقلاب در این کشورها نقش مهمی داشت. وقوع انقلاب نیاز به رشد و آگاهی دارد و اول مردم باید آگاه شوند که وضع موجود خوب نیست و دوم باید آگاه شوند که وضعیت بهتری نیز وجود دارد که می‌توان به آن دست یافت. این دو موضوع در کشورهای زیر صحرا اتفاق نیفتاد و نهادهای مذهبی نیز در این کشورها نبود تا مردم را هدایت کند. کشورهای زیر صحرا دوران زیادی تحت استعمار اروپایی‌ها بودند اما کشورهای شمال دوران کوتاهی را مستعمره بودند. کشورهای مصر، لیبی و تونس در سیاست خارجی خود به نوعی با اسرائیل درگیر هستند و نهضت ضدصهیونیستی در این کشورها وجود دارد، ولی جنوبی‌ها درگیر این موضوع نبودند.

کشورهای شمال از نظر فرهنگی غنی هستند و حکومت‌های اسلامی فاطمیون که 300 سال در این کشورها حکومت کردند تأثیر بیشتری بر فرهنگ این کشور داشته و در روند شروع بیداری اسلامی در شمال آفریقا تأثیر داشت. تضاد با اسرائیل دلیل عمده‌ای بود که روند انقلاب در کشورهای شمال را جلو انداخت و مردم معتقد بودند که دولت‌هایشان نباید با اسرائیل سازش کنند. وقتی حزب الله لبنان در جنگ 33 روزه توانست اسرائیل را شکست دهد مردم شمال آفریقا احساس حقارت کردند. زیرا یک گروه نظامی توانسته بود اسرائیل را شکست دهد ولی کشورهای آنها از ترس، با اسرائیل سازش کرده بودند و احساس کردند این دولت‌ها نمی‌توانند منافع خارجی مردم را برآورده کنند. به همین خاطر، سیاست خارجی در اشتباه کشورهای شمال آفریقا در بروز انقلاب نقش عمده‌ای داشت. تسلیم شدن در برابر اسرائیل و امریکا سبب ناراحتی مردم این کشورها شد و به وقوع انقلاب در این کشورها کمک کرد.

* دلیل افزایش حضور چین در قاره آفریقا چیست؟ چین از چه دریچه‌ای به آفریقا نگاه می‌کند، رقابت با امریکا یا منافع اقتصادی؟ این سؤال از این جهت مهم است که در سال‌های اخیر شاهد نفوذ اقتصادی چین در آفریقا بوده‌ایم و در سال 2009 تجارت چین با کشورهای آفریقایی حتی از امریکا نیز پیشی گرفت و در سال 2013 نزدیک به 200 میلیارد دلار رسید ولی میزان تجارت امریکا با این کشورها در حد 85 میلیارد دلار باقی مانده است؟

** چینی‌ها در آفریقا دو طرح را دنبال می‌کنند؛ یکی تجارت با کشورهای آفریقایی است و در این زمینه بدون حاشیه‌های سیاسی پیش می‌روند. چینی‌ها وارد معادلات سیاسی نمی‌شوند و از هر کشوری که ناامنی و اختلافات سیاسی در آن وجود داشته باشد، دوری می‌کنند، اما در کشورهایی که آرام هستند و تضاد سیاسی در آنها وجود ندارد وارد می‌شوند و طرح‌هایی را اجرا می‌کنند. چینی‌ها کارهای عام‌المنفعه انجام می‌دهند، به طور مثال استادیوم ورزشی، جاده و پل می‌سازند و همزمان با آن مهندسان چینی نیز در آنجا حضور پیدا می‌کنند. از طرفی، چون کالاهای چینی ارزان قیمت هستند و متناسب با کشورهای جهان سوم است طبیعتاً سیاست‌هایشان را پیش می‌برند اما در مقابل، امریکایی‌ها وقتی وارد آفریقا می‌شوند تحریک سیاسی می‌کنند و احزاب را به جان هم می‌اندازند و با غرور وارد آنجا می‌شوند. مردم آفریقا نیز یادشان است که امریکایی‌ها پدران آنها را در گذشته به بردگی برده‌اند و از آنها متنفر هستند.

همچنین چینی‌ها اجلاس‌هایی درست کرده‌اند که یک سال در چین و یک سال در کشورهای آفریقایی برگزار می‌شود تا روابط اقتصادی بیش از پیش بهبود یابد. چین مسئله حاشیه‌ساز در آفریقا ندارد و این موضوع نیز نوعی رقابت با رقباست. اما سیاست دوم، این است که جمعیت یک میلیارد و 300 میلیونی چین علاقه‌مند هستند تا به کشورهای دیگر مهاجرت کنند و بسیاری از کشورهای آفریقایی از نظر تولید غذا و منابع قابلیت‌های زیادی دارند و می‌توانند جمعیت بسیار بزرگی را پذیرایی کنند و چینی‌ها این کار را شروع کرده‌اند و این موضوع برای چینی‌ها مهم‌تر از موضوع اولی است. به همین خاطر، جوامع چینی در کشورهای آفریقایی ایجاد شده‌اند و آنها یک طرح خاموشی را پیش می‌برند.

حتی قراردادی با فرانسه بسته‌اند تا 500 هواپیمای ایرباس بخرند تا بتوانند این افراد را به آفریقا انتقال دهند ولی تاکنون این کار را انجام نداده‌اند. برخلاف امریکایی‌ها، چینی‌ها جای هیچ کسی را در آفریقا تنگ نمی‌کنند و کالاهایی که به آفریقا فرستاده می‌شود متناسب با نیازهای مردم منطقه است. با توجه به قدرت فزاینده چین، چینی‌ها می‌خواهند تا این کشورها درعرصه بین‌المللی به متحدان چین تبدیل شوند و در مجامع بین‌المللی از آنها به نفع خود استفاده کنند.

* سیاست خارجی ایران در آفریقا را چگونه ارزیابی می‌کنید؟ آیا ایران اصلاً در این قاره سیاست‌هایی دارد یا نه؟

** ما اولویت زیادی در آفریقا داریم و از اوایل انقلاب نیز با توجه به خط مشی ایران، آفریقا جزء اولویت‌های سیاست خارجی ایران بود، ولی این کار به طور مستمر اجرا نشده است. ما در برخی کشورها سفارتخانه‌ها و رایزنی‌های فرهنگی ایجاد کردیم و حتی هلال احمر و جهاد سازندگی ما در آفریقا فعال بود و خط سمند را در سنگال راه انداختیم اما این اقدامات فراز و نشیب‌های زیادی داشته است، در برخی دوره‌ها با جدیت بیشتر دنبال شد و در برهه‌هایی نیز اهمیت کمتری به آن داده شده و این روند به طور مستمر ادامه نداشته است. قراردادهای معدنی با کشورهای آفریقایی بستیم و حتی ایرانسل از آفریقای جنوبی به ایران آمده است که نشان می‌دهد سیاست خارجی تا حدی فعال بوده است.

در عرصه سیاسی نیز ما خوب پیشرفت داشتیم و حتی ایران عضو ناظر در اجلاس سران اتحادیه آفریقاست و آنها نیز از ایران به عنوان شریک استراتژیک یاد کرده و از سرمایه‌گذاری ایران در آفریقا استقبال می‌کنند. فراز و نشیب‌های سیاست خارجی ایران در آفریقا دو دلیل دارد، یکی سیاست‌های ناهماهنگ و روزمره و عدم پیگیری سیاست‌های دولت‌های قبلی است و دیگری اینکه ما بخش خصوصی را در این عرصه فعال نکردیم. زیرا همواره روابط اقتصادی است که روابط سیاسی را رشد و قوام می‌دهد. راه‌های پرسودی برای تجار ما وجود دارد که می‌توانند در آفریقا فعالیت کنند. ما می‌توانیم در ساختن ترانسفور موتورهایی که برق تولید کند و مورد نیاز آفریقاست فعال باشیم. لذا ما نیاز داریم مؤسسه‌ای را در دولت تشکیل دهیم تا سیاست‌ها را تنظیم کند و با تغییر یک وزیر سیاست‌ها همچنان ادامه داشته باشد.

* با توجه به رقابت‌های جهانی نقش آفریقا را در معادلات جهانی چگونه ارزیابی می‌کنید؟

** آفریقا درست مثل قاره تازه کشف شده است. در حال حاضر 18 درصد زمین‌های کشاورزی آفریقا قابل کشت بوده و 82 درصد غیرقابل کشت مانده است و با بهره‌برداری از این زمین‌ها می‌توان تولیدات کشاورزی را افزایش داد. همچنین معادنی که در آفریقا وجود دارد می‌تواند در پیشرفت‌های فضایی به کار گرفته شود. از نظر اسلامی نیز آفریقا مهم است، نصف کشورهای عضو عدم تعهد و یک سوم مجمع عمومی سازمان ملل آفریقایی هستند که می‌توانند در تصمیم‌گیری‌ها و سیاست‌های جهانی تأثیرات قابل توجهی داشته باشند. وقتی ساموئل‌هانتینگتون، نظریه‌پرداز امریکایی از جنگ تمدن‌ها سخن گفت بخش عمده آن مربوط به آفریقا بود. از نظر یارگیری نیز آفریقا نقش مهمی در تحولات جهانی بازی می‌کند و افزایش نفوذ قدرت‌های بزرگ نیز در همین چارچوب قابل بررسی است.

امریکا در جنگ‌های افغانستان و عراق سایر کشورها را با خود همراه کرد زیرا به تنهایی نمی‌توانست این کار را انجام دهد، زیرا دنیای کنونی، دنیایی نیست که کشورها بتوانند به تنهایی عمل کنند. از سوی دیگر، اتحادیه آفریقا (بزرگ‌ترین اتحادیه منطقه‌ای جهان) در آفریقاست و از این طریق نیز می‌تواند نقش مهمی در جهان بازی کند و حتی گفته می‌شود که قرن 21 قرن آفریقاست. زیرا کشورهای توسعه یافته نیاز به بازار مصرف دارند و آفریقا می‌تواند این بازار را برای آنها فراهم کند. هرکس صحنه آفریقا را نگاه کند امنیت این منطقه را متوجه می‌شود.

به غیر از کشورهای پیشرفته، طی دو دهه اخیر کشورهای نیمه صنعتی هم وارد آفریقا شدند. حضور کشورهایی مثل ترکیه، ژاپن، چین و استرالیا بیانگر این است که آفریقا نقش مهمی در تحولات بین‌الملل دارد. سالانه اجلاس‌های زیادی بین کشورهای آفریقایی با کشورهای نیمه صنعتی برگزار می‌شود که از اهمیت آفریقا در عرصه جهانی حکایت دارد.

نظرات بینندگان
ارسال خبرنامه
برای عضویت در خبرنامه سایت ایمیل خود را وارد نمایید.
نشریات