(روزنامه شرق – 1395/03/31 – شماره 2612 – صفحه 6)
چ؛ چهگوارا یا چمران؟ انقلابی بیسرزمین که مأوایش ویرانههای جنوب لبنان شد، یا شاگرد ممتازی که دست تقدیر پایان زندگیاش را بر خاک تفدیده جنوب ایران رقم زد؟ مخالفانش روایت درستی از او دارند یا موافقانش؟ یا آنها که ستایشگر قرائت رسمی از او هستند؟ مانند مهدی چمران که کمکم در ظاهر هم خود را شبیه برادرش کرد. از چهره خاص خود فاصله گرفت و با بلندکردن محاسن بیشازپیش شبیه مصطفی شد و تا آنجا پیش رفت که در برابر همه انتقادات به فیلم حاتمیکیا به دفاع تمام قد از فیلم و محتوایش پرداخت. «چ» قرار بود آخرین حرف حاتمیکیا باشد اما بهزودی به تازهترین حرف حاتمیکیا تغییر نام داد. او بررسی زندگی چمران را دقیقا از پُرحرف و حدیثترین مقطع زندگی او یعنی حضورش در پاوه انتخاب کرد و چمران چریک و انقلابی را چمران مذاکره و مرد دیپلماسی نشان داد. از میان این همه روایت، کدام روایت از مصطفی چمران به او شبیهتر است؟ چمران قبل از انقلاب یا چمران بعد از انقلاب، چمران صور و بیروت یا چمران جنگهای نامنظم یا چمران پاوه؟
سیاسیشدن چمران از حضورش در کلاسهای درس مهدی بارزگان در دانشگاه تهران آغاز میشود و با حضور در شرکت ساختمانی ١١ استاد اخراجی این دانشگاه، با چهرههای دیگری مانند مهندس سحابی نیز آشنا میشود. چمران از بورسیه دولتی شاگردممتازهای دانشگاه تهران استفاده کرده و برای ادامه تحصیل وارد آمریکا میشود. از سال ١٣٣٧ تا ١٣٤٢ را در آمریکا سپری کرد و دکترا گرفت. همینجاست که به فعالیتهای دانشجویی و مبارزاتی ادامه داده و بههمیندلیل هم از بورسیه دولتی محروم میشود. چمران در آمریکا هم درس میخواند، هم مبارزه میکند و هم عاشق میشود. چمران البته پیشتر از زمان دانشگاه هم، حضور مرحوم آیتالله طالقانی را درک کرده بود. نسبت به اوضاع سیاسی حساس بود و از نخستین اعضای انجمن اسلامی دانشگاه تهران هم محسوب میشد.
آشنایی با تامسن
مصطفی در ایام حضورش در آمریکا با زنی به نام تامسن آشنا میشود که بعدا نامش به پروانه تغییر پیدا میکند. از تامسن اطلاع زیادی در دست نیست. جز اینکه ازدواج آنها به تاریخ ١٣٤٠ بوده است. مسلمان و صاحب سه فرزند شده است به نامهای روشن، رحیم و داریوش (در برخی منابع جمال)؛ یکی از فرزندان چمران در کودکی در استخر خانه پدر همسر مصطفی غرق شد. فرزندان دیگر او اکنون هرکدام در شهری در کناره غربی آمریکا زندگی میکنند. فرزندانی که برخلاف پدرشان در زمره دانشمندان و پژوهشگران آمریکا قرار نگرفتند. سایت امام موسی صدر در مطلبی، از یکی از یادداشتهای سارا، نوه دختری مصطفی، نوشته بود که میخواسته بداند پدربزرگش کیست. در این یادداشت به این بهانه، به زندگی تامسن و فرزندان چمران پرداخته بود.
براساس این یادداشت، پسران چمران در آتشنشانی و شرکت صنایع چوب مشغول به کار بودند. نویسنده به نقل از مطالب سارا، دختر روشن، چنین برداشت کرده بود: «نوشتههای سارا- که پس از جدایی مادر و پدرش با پدرش زندگی میکرد- نشان میداد که داییهاش حاضر نیستند درباره پدرشان صحبت کنند و با مرگ مادربزرگ راز بزرگی از دسترس او پنهان مانده است».مصطفی با عشق با تامسن ازدواج میکند. اما ظاهرا عشق مورد انتظار چمران نبوده است. چمران بعد از ماجرای جنگ ١٩٦٧ اسرائیل تصمیم به ترک آمریکا میگیرد. تامسن به همراه سه فرزندش هم او را همراهی میکنند؛ اما زندگی آنها دوام نمیآورد. خودش دراینباره میگوید: «تا اینکه تصمیم گرفتم از آمریکا خارج شوم بهویژه بعد از جنگ ١٩٦٧ بین اعراب و اسرائیل. شاید بدانید که تهمت و افترا و سرشکستگی عرب و اسلام بهطورکلی به حدی بود که برای من قابل تحمل نبود. بنابراین تصمیم گرفتم آمریکا را ترک کنم».
سرآغاز جدایی
کوچهها و خیابانهای جنگزده لبنان پایان زندگی مشترک مصطفی و تامسن بود. او دراینباره میگوید: « از - پروانه - من میخواستم عشق زن را با پرستش خدای یگانه مخلوط کنم... میخواستم زندگی زناشویی را به پرستش و فنا و وحدت - حالت - پرستش خدا بشمارم؛... میخواستم هستی را در خدا و خدا را در پروانه خلاصه کنم ولی او چنین ظرفیتی نداشت و شاید دیگر کسی پیدا نشود که چنین ظرفیتی داشته باشد درک این واقعیت یک یأس فلسفی در من ایجاد کرده...». آنطور که همه روایتها قرائت میکنند، ظاهرا پروانه اول با مصطفی به مصر و بعد به لبنان میرود اما شرایط جنگی لبنان و فعالیت چریکی مصطفی او را وادار میکند که به همراه سه فرزندش به آمریکا بازگردد.
در سایتی به نام «باز چمران»، مطلبی به نقل از ربابه صدر، خواهر امامموسیصدر، دراینباره آمده است که صحت و سقم آن نیاز به تأیید دارد. در این مطلب آمده است: «روزی که چمران خانوادهاش را به فرودگاه میبرد، من همراهشان بودم. چمران در تمام طول مسیر گریه میکرد. یعنی درنهایت عشقی که به همسر و فرزندانش داشت، آنها را ترک کرد. اما مسئله مبارزه آنقدر برایش مهم بود که راضی به این جدایی شد. پس از مدتی همسر چمران تلاش کرد تا وی را وادار کند تا هر از گاهی به دیدن آنها برود، اما چمران گفت دیگر تمام شد». چمران همسر و سه فرزندش را بهاینترتیب ترک میکند و تا زمانی که در قید حیات است آنها را نمیبیند.
فعالیت سیاسی در آمریکا
چمران اما در مدتی که در آمریکا حضور دارد، فعالیتهای سیاسی خود را ادامه میدهد که ازجمله آنها عضویت در انجمن اسلامی دانشجویان آمریکا و کاناداست. محمد هاشمی از اعضای این تشکل در گفتوگویی که با تاریخ ایرانی داشته، میگوید: «دانشجویان ایرانی دست به ایجاد انجمنهای دانشجویی زدند. این انجمنها در یک سازمان دیگر تمرکز یافتند که به آن کنفدراسیون جهانی دانشجویان ایرانی میگفتند... در درون این کنفدراسیون، جوانان مسلمان حضور داشتند اما دارای تشکیلات یا حزب خاصی نبودند. من در سال ۱۳۴۸ به آمریکا و شهر برکلی رفتم، اتفاقا همان زمان جلسه کنفدراسیون نیز در همانجا برگزار میشد. حدود دو هزار دانشجوی ایرانی از سراسر آمریکا برای شرکت در این جلسه حاضر شده بودند؛ بااینحال در این کنگره بحثی از اسلام نبود.
در حاشیه این کنگره با شهید چمران، ولی و امین سیادت و خانم اکرم حریری آشنا شدم. همه این افراد از روشنفکران مسلمان و عضو کنفدراسیون نیز بودند اما تشکیلاتی برای هماهنگیشان وجود نداشت. درنهایت تصمیم بر آن شد تا تشکیلاتی اسلامی به وجود آوریم. بنا بر این تصمیم، نامهای برای آیتالله بهشتی فرستادم تا برای نمایندگی انجمن اسلامی در آمریکا اقداماتی صورت پذیرد. ایشان به سرعت جواب دادند و اسامی چند نفر که گمان میکردند میتوانند در این انجمن مؤثر باشند نیز به همراه نامه برای من ارسال کردند؛ از جمله اسامی مصطفی چمران، ابراهیم یزدی، فیروز پرتوماه، محمد روغنیزاده، بهرام آریایی و محمد ایزدی. من تمام این افراد را برای برپایی یک انجمن اسلامی در دانشگاه برکلی دعوت کردم. بعد از این جلسه در سال ۱۳۴۹، هسته اولیه انجمن اسلامی فارسی زبان دانشگاههای آمریکا و کانادا شکل گرفت».
هجرت به مصر و لبنان
مصطفی بعد از حضور و فعالیت در انجمن دانشجویان آمریکا که باعث قطعشدن بورسیه تحصیلی او میشود، برای آموزش دیدن فعالیتهای چریکی عازم مصر و از آنجا هم راهی لبنان میشود. در مصر به مدت دو سال، در زمان عبدالناصر، سختترین دورههای چریکی و جنگهای پارتیزانی را میآموزد. او سپس مصر را به مقصد لبنان ترک میکند تا بتواند پایگاه آموزش فعالیتهای چریکیای را برای مبارزان ایرانی ایجاد کند.
اما شاید پاسخ به این سؤال بد نباشد که چرا چمران به جای مصر و لبنان به ایران سفر نمیکند. در سایت باز چمران در همین باره به نقل از او، نوشته شده است: «به علت مبارزات سیاسی امکان بازگشت به ایران به هیچوجه عملی نبود. همان روزگاری که دوست شهیدم «دکتر علی شریعتی» به تهران آمدند، قرار بود که من هم همان روزها به تهران برگردم و حتی ماشینی خریدم و با زن و بچه تا عراق هم آمدیم، اما از ایران به ما خبر دادند که پروندهات آنقدر سنگین است که اگر وارد ایران شوی سرت را زیر آب خواهند کرد و بهتر است برگردی و به همین علت بود که به لبنان رفتم و مدت هشت سال نیز در جنوب لبنان بودم و بعد از پیروزی انقلاب اسلامی توانستم به ایران بیایم». چمران در لبنان با همکاری امام موسی صدر جنبش امل را که شاخه نظامی حرکتالمحرومین بوده است تأسیس میکند. مسئولیت جنبش امل بعد از مفقودشدن امامموسیصدر و رفتن چمران به ایران به نیبه بری میرسد. درباره ماهیت جنبش امل دیدگاههای مختلفی وجود دارد که اینجا مجال پرداختن به آن نیست؛ اما ظاهرا در پی تغییر رویه در جنبش امل بعد از چمران، حزبالله لبنان با حمایت ایران پا به عرصه مقاومت در لبنان میگذارد.
چمران در خاطرات فاطمه
چمران در لبنان با هماهنگی امام موسی صدر و مهندس بازرگان و در جایی آمده دکتر حسن حیبی و صادق طباطبایی، مدیریت مدرسه فنی جبلعامل را بر عهده میگیرد. او در صور اقامت میگزیند. از محبت او به بچههای مدرسه و یتیمان لبنانی خاطرههای زیادی در دسترس است. ازجمله مواردی که شاید کمتر درباره مصطفی شنیده شده باشد، رفت و آمدهای او با سیداحمد خمینی و خانواده اوست. فاطمه طباطبایی دراینباره در کتاب اقلیم خاطرات خود در نوبتهای مختلف مینویسد: «... گهگاه به بیروت میآمد و گاه ما را نیز به صور میبرد. چمران در آن زمان در صور تنها زندگی میکرد و همسر و فرزندانش به آمریکا بازگشته بودند. عشق او به بچهها دیدنی بود و همین امر ذهنم را متوجه پرسشی کرد تا از او بپرسم؛ چطور با این طبع لطیف و ذوق ظریف فرزندان خود را ترک کرده و دور از آنها زندگی میکند. البته موفق به طرح آن نشدم».
فاطمه در این روایت بارها از حزن و اندوه چمران بر ویرانههای صور و اجسادی که از خانهها بیرون کشیده میشد، نوشته است. فاطمه همچنین در این کتاب از آموزش نظامی احمد خمینی توسط چمران در مرز اسرائیل (طیبه) مینویسد و با نقل خاطرهای در اینباره میگوید: «امام موسی صدر تعریف کرد احمد با مصطفی به پشتبام مؤسسه رفتهاند. امام از او میخواهد که فاصله بگیرد، اما احمد ناگهان دستش را روی لبه بام گذاشت و روی کف دست بالانس زد. خیلی نگران و مضطرب شدم و به ایشان گفتم من تا حالا برای خودت ترسیده بودم، ولی الان به این فکر افتادم اگر افتاده بودی، همه میگفتند دکتر او را پرت کرده است».فاطمه باز هم در جایی دیگر از کتاب، آنجا که درباره تحصیلش در بیروت توضیح میدهد، باز هم به مراودات خانوادگی خود با چمران میپردازد.
آشنایی و ازدواج با غاده
چمران در همان زمان حضور لبنان با دختری از خانوادهای مرفه به نام غاده آشنا میشود. آشنایی که به ازدواج آنها میانجامد. ازدواجی که تا زمان شهادت چمران ادامه داشته و شکل آن عاشقانه بوده است. از غاده تصاویر، مصاحبه و خاطرات متعددی برخلاف تامسن در دست است.
فاطمه طباطبایی ازدواج مصطفی و غاده را اینگونه روایت میکند: «یک روز درحالیکه برای بازگشت به نجف آماده میشدیم، دکتر چمران به دیدار پدرم آمد و خاطرهای از روزهای جنگ با اسرائیل را برایمان تعریف کرد». فاطمه در این روایت از محاصره چمران از سوی اسرائیلیها مینویسد و اینکه دو نفر به کمک آنها آمدند که یکی از آنها غاده بود. فاطمه در ادامه مینویسد: «چند خاطره دیگر نیز از کارهای غاده نقل کرد و در پایان گفت: دوستان و آقای صدر پیشنهاد کردهاند من با غاده ازدواج کنم. من نیز گفتهام زندگی من با جنگ گره خورده است و حاضر نیستم کسی را در این زندگی شریک کنم. اما آنها گفتند با او صحبت کردیم.
او برخلاف میل خانوادهاش علاقه و آمادگی به این ازدواج دارد... . روز موعود فرا رسید و ما در میهمانی سادهای که در خانه غاده ترتیب یافته بود، شرکت کردیم و متوجه شدیم که برگزاری چنین مجلسی موردپسند خانواده عروس نبوده است... اما تحول غاده و علاقهاش به دکتر آنها را مجبور به پذیرش کرده بود. غاده خود روایتهای متعدد عاشقانهای از مصطفی تعریف کرده است. از اینکه چمران به دنبال او بوده است تا هدایت مؤسسهای که بچههای یتیم را نگهداری میکرده، به او بسپارد. از اینکه روزی روسری به او هدیه میدهد و غاده اینچنین محجبه میشود. غاده او را تا ایران همراهی میکند. با وجود آنکه از خانواده مرفهان لبنان است، اما در نهایت همراه مصطفی بعد از اینکه به ایران میآید و حتی در ماجرای پاوه، در کنار مصطفی است.
بازگشت به ایران و حضور در پاوه
مصطفی سیام بهمن ٥٧ به ایران باز میگردد و با حکم بازرگان، معاونت نخستوزیری را بر عهده میگیرد. اولین حضور و مواجهه چمران در ایران، ماجرای پاوه است که شرح آن مجال دیگری را میطلبد و در این مقطع فقط به ذکر ماجراهای بعد از پاوه اشاره میشود. چمران بعد از حضورش در پاوه، از طرف امام خمینی، فرماندهی منطقه را بر عهده میگیرد و ماجرا را پایان میدهد. چمران بعد از این ماجرا با حکم امام خمینی به وزارت دفاع منصوب میشود. اصلاح و پاکسازی ارتش هم از دیگر مواردی است که او در زمان حضورش در وزارت دفاع انجام میدهد و بعد خود را برای نامزدی در اولین دوره انتخابات مجلس آماده میکند. حالا چمران مخالفان و موافقانی دارد که علیه و له او، شعار مرده باد و زنده باد سر میدهند.
چمران و نهضت آزادی
چمران از اعضای هیأت مؤسس نهضت آزادی در خارج از کشور به شمار میرود. اگرچه منابعی سعی در تکذیب این موضوع دارند. چمران حتی با قرارگرفتن نامش در فهرست نهضت آزادی از تهران وارد مجلس میشود. دکتر یزدی حتی تعریف کرده است که بعد از انتخابات مجلس، اول فهرستی را بر دیوارهای مجلس زده بودند که حامیان آمریکا باید اعدام شوند. از بازرگان تا یزدی و آن وسط نام چمران هم دیده میشد. اما بعد از شهادتش، نام او را در آن فهرست سیاه کردند. در سالهای گذشته همچنین تلاش شد تا نشان داده شود که چمران از نهضت جدا شده بوده است.
سایت تاریخ ایرانی در گفتوگو با دکتر یزدی نقل قول ولایتی را طرح کرده است. آقای ولایتی اخیرا گفته: «شهید چمران عضو نهضت آزادی بود اما بعدا از اینها جدا شد. شهید چمران جزء حکومتیها بود و وقتی دید اینها منتقد حکومت و حضرت امام و نظام شدند، از اینها جدا شد و در سمت امام ماند...». دکتر یزدی دراینباره گفته است: «... چمران عضو شورای مرکزی نهضت آزادی ایران و عضو هیأتامنای روزنامه میزان به نام محک بود. چمران تمام صورتجلسات محک را امضا کرده است. ایشان بهعنوان عضو شورای عالی دفاع به جبهه رفت. طبق قانون اساسی رهبر باید دو نماینده در شورای عالی دفاع انتخاب کند، ایشان به آقای خامنهای و چمران حکم دادند.
چمران هر وقت از جبهه به تهران میآمد، با ما دیدار میکرد. مگر نهضت آزادی شرکت سهامی است که کسی سهامش را بفروشد؟ ... . کسی دیده چمران حرفی خلاف بازرگان و نهضت آزادی بگوید یا انتقاد کند؟ چمران بهعنوان نماینده امام در شورای عالی دفاع به جبهه میرفت و طبیعی است که دراینباره باید به رهبر انقلاب گزارش دهد. در یادنامه چمران آوردهام که چمران در اسفند ۱۳۵۹ به تهران آمد. وقتی همدیگر را دیدیم گله کرد که غرضی به ماشینهای ما بنزین نمیدهد. حاضر نشد به دیدن امام برود و شکایت کند. من رفتم پیش امام خمینی و گفتم آقا، ما در مجلس گرفتار بازیهای سیاسی شدهایم. چمران بهعنوان نماینده شما در جبهه است. برای چه او را اذیت میکنند؟ امام گفت که به او بگویید به دیدن من بیاید. پاسخ دادم که چمران گفته است دیگر تهران نخواهد آمد، یا آنجا میمانم و کشته میشوم یا اگر صدام شکست خورد، از همانجا به لبنان خواهم رفت. آقای خمینی، احمدآقا را صدا کرد و گفت به دکتر مصطفی بگو بیاید، من کارش دارم. در فروردین ۶۰ دکتر چمران به دیدار آقا رفت.
آقا استمالت کرد. او هم حرفهایش را گفت. چمران به جبهه رفت. اردیبهشت برگشت، خواست که برود و به امام گزارش دهد، گفتند که آقا وقت ندارد. نگذاشتند. به من زنگ زد، گفت من به جبهه میروم، به آنها هم گفتهام اگر برگشتم، دوباره میآیم آقا را ببینم. این آخرین دیدار و تماس ما بود». همچنین در آرشیو نهضت، آخرین سخنرانی چمران درباره گزارش از وضعیت جنگ وجود دارد، به تاریخ و شماره. با این حال تلاش زیادی در این سالها انجام شده تا دو قرائت را از چمران نشان دهد و آن هم چمران نهضت آزادی است و چمران انقلاب اسلامی. بااینحال ظاهرا چمران به دلیل مشغولشدن به ماجرای خودمختاری و تجزیهطلبیهای اوایل انقلاب و البته جنگ ایران و عراق نتوانسته بود به ماجراهای سیاسی نهضت وارد شود و همین ادامه حضورش در سمتهایی که امام خمینی برای او تعریف کرده بود، محمل این جداسازیها شده است.
چمران؛ جنگ و شهادت
چمران در تاریخ 1359/2/20با حکم امام (ره) به سمت مشاور شورایعالی دفاع ملی منصوب شد.
چمران با اینکه نماینده تهران است، اما با شروع جنگ عازم خوزستان میشود. اولین کاری که انجام میدهد، استفاده از تجربه عملیاتهای چریکی و پارتیزانی در جنگ است. به همین دلیل ستاد جنگهای نامنظم را در اهواز راهاندازی میکند. سایت دانشنامه انقلاب اسلامی و تاریخ ایران دراینباره مینویسد: «جبهه اهواز به علت پیشرویها و حملات تانکهای عراقی، عرصه شدیدترین درگیریها و مقاومتهای مردم شده بود. برای متوقفکردن حرکت دشمن در داخل خاک کشور، واحد مهندسی ستاد، علاوه بر جادهسازی برای عبور نیروهای نظامی با نصب پمپهای آب در کنار رود کارون و احداث کانالی به طول ٢٠ کیلومتر و عرض صد متر در مدتی حدود یک ماه، آب کارون را به طرف تانکهای دشمن روانه کرد، بهطوریکه آنها علاوه بر چند کیلومتر عقبنشینی، از تسخیر اهواز منصرف شدند. در این دوران با توجه به اینکه سپاه و ارتش، از انسجام چندانی برخوردار نبودند، ستاد جنگهای نامنظم نقش مؤثری در ناکامکردن نقشههای ارتش قدرتمند عراق داشت». ارتش عراق پس از ناکامی در تسخیر اهواز به سوسنگرد روی آورد و در اواخر سال ۱۳۵۹ همراهان چمران، همراه ارتش برای نخستینبار دست به حمله زدند. در این عملیات چمران زخمی شد و به اهواز آمد. در شهر اهواز مصطفی پس از یک روز بستریشدن در بیمارستان به ستاد جنگهای نامنظم رفت تا عملیات را هدایت کند. در ادامه مخالفتها و موافقتها با چمران، همچنین او در فشار قرار میگیرد تا ستاد را منحل کند.
مصطفی در تاریخ ۳۱ خرداد ۱۳۶۰ هنگام معرفی و توجیه فرمانده جدید محور دهلاویه به جای «ایرج رستمی»، در خط مقدم نبرد، بر اثر اصابت ترکش خمپاره ۶۰ دشمن از ناحیه پشت سر زخمی شد. کمکهای اولیه روی او در بیمارستان سوسنگرد انجام شد و آمبولانس به اهواز شتافت؛ ولی پیکر بیجان او به اهواز رسید. البته در نحوه شهادت چمران هم تردیدهایی وجود دارد. نحوه اصابت ترکش از پشت سر. چمران بعد از شهادت به طرز عجیبی مورد حمایت همه - حتی منتقدانش- قرار گرفت. گویی «هرکسی از ظن خود یار او» شد... .
http://www.sharghdaily.ir/News/95818
ش.د9500880