هر طفل نی سوار کند تازیانه اش!
حسین شریعتمداری در کیهان نوشت:- این روزها و مخصوصا بعد از امضای اولین سند ضدایرانی از سوی ترامپ که به
یقین، آخرین آنها نیز نخواهد بود، برخی از مدعیان اصلاحات و داعیهداران
اعتدال، اصرار دارند که شخصیت دونالد ترامپ را بیرون از هویت آمریکا و
تافتهای جدابافته! یا وصلهای ناهمخوان و ناجور با ساختار و ماهیت رژیم
استکباری و خونریز این کشور تعریف کنند. جماعت یاد شده، ترامپ را
رئیسجمهوری «تندرو» و «افراطی» معرفی میکنند که با اوبامای میانهرو و
مؤدب فاصلهای پُرناشدنی دارد! آنان تظاهرات خیابانی و اعتراض گسترده مراکز
تصمیمساز و سیاستپرداز آمریکا علیه ریاستجمهوری ترامپ را نیز از سنخ
نگرانیهای خود تلقی میکنند و حال آن که این دو نگرانی جداگانهای دارند.
نگرانی
سیاستپردازان و تصمیمسازان آمریکایی و اروپایی از آن است که مبادا ترامپ
نسخه آمریکایی گورباچف باشد و آمریکا را به سرنوشتی دچار کند که گورباچف
برای شوروی سابق رقم زد. این نگرانی از آنجا ریشه میگیرد که ترامپ اگرچه
با گورباچف تفاوت ماهیتی دارد و اولی کاپیتالیست و دومی کمونیست بوده است
ولی وجه اشتراک آنها «ساختارشکنی با هدف اصلاح سیستم است» گورباچف نظام
کمونیستی را نیازمند اصلاحاتی در دو عرصه اقتصادی (پروسترویکا) و سیاسی
(گلوسنوست) میدانست و ترامپ نیز مدعی دنبال کردن همین اهداف در نظام
سرمایهداری است. سردمداران آمریکایی و اروپایی میدانند که آمریکا و
اروپای بحرانزده در مقابل این ساختارشکنیها به شدت آسیبپذیر هستند.
ملاحظه میشود که این نگرانی با نگرانی - بخوانید توهم - برخی از جریانات
داخلی تفاوتی در حد و اندازه تضاد دارد.
و اما، چرا نقد این دیدگاه را
ضروری میدانیم؟ پاسخ آن را در ادامه یادداشت پیشروی و در فاجعهای که طرز
تلقی یاد شده میتواند به دنبال داشته باشد پی میگیریم.
2- ترامپ
نسخه بیروتوش آمریکاست، همان «دست چدنی» است که از دستکش مخملین بیرون
آمده است. او با برف زمستانی فرود نیامده بلکه خروجی ساختار نظام و برگزیده
جامعه آمریکاست و اگر در تاکتیکها با اوباما تفاوت داشته باشد در
استراتژی اتفاقنظر دارند و هدف یا اهداف مشترکی را دنبال میکنند و مخصوصا
در دشمنی و کینهتوزی علیه ایران اسلامی کمترین اختلافنظری با یکدیگر
نداشته و ندارند. اوباما میگفت - و افتخار میکرد - که با برجام و بدون
شلیک یک گلوله، برنامه هستهای ایران را مهار کردهایم و مدعی بود مهار
اقتدار نظامی، برنامه موشکی و حضور منطقهای ایران، گامهای بعدی است و
ترامپ میگوید با پارهکردن برجام، برنامه هستهای ایران را مهار خواهم کرد
و اقتدار منطقهای را از این کشور سلب میکنم! ترامپ و کلینتون در جریان
تبلیغات انتخاباتی در دشمنی و کینهتوزی علیه ایران اسلامی با یکدیگر
مسابقه گذاشته بودند و نشان میدادند که ذات آمریکا با کشورهایی که
میخواهند مستقل باشند و زیر بار زور و باجخواهی نروند، خصومت جدی و
تمامنشدنی دارد و این ماهیت استکباری آنگونه که طی سی و چند سال گذشته
شاهد بودهایم با حضور دموکراتها و یا جمهوریخواهان در هیئت حاکمه آمریکا
کمترین تغییری نمیکند.
چندماه قبل که برخی از جماعت مدعی اصلاحات و
داعیهدار اعتدال برای پیروزی کلینتون دست به دعا برداشته و شاید از آنجا
که دعای خود را مستجاب تلقی میکردند، پیشاپیش پیروزی خانم کلینتون را جشن
گرفته و تصویر بزرگ او را بر صفحه اول روزنامههای زنجیرهای نشانده بودند،
رهبر معظم انقلاب در جمع مردم اصفهان با حکمتی هشداردهنده تأکید کردند؛
«برخلاف عدهای که در دنیا برای نتیجه انتخابات آمریکا عزا گرفتهاند یا
عدهای دیگر که شادی میکنند، ما نه عزا میگیریم و نه شادی میکنیم، زیرا
برای ما فرقی نمیکند و هیچ نگرانی هم نداریم».
3- جماعت یاد شده داخلی،
فرمان اجرایی اخیر ترامپ برای ممنوعیت ورود اتباع هفت کشور به آمریکا را
که ایران نیز نه فقط یکی از آنها بلکه به گونهای که اشاره خواهیم کرد
اصلیترین آنهاست، نشانه تندروی ترامپ و تفاوت او با اوباما میدانند و حال
آن که؛
الف: سند مورد اشاره در دوران اوباما تهیه و تدوین شده بود ولی
عمر دولت او فرصت اجرایی کردن آن را نداده بود و ترامپ بدون این که کمترین
تغییری در آن بدهد- تأکید میشود بدون کمترین تغییری- فرمان اجرای آن را
صادر کرده است. متن فرمان اجرایی ترامپ قابل دسترسی است. در جایجای این
متن به مفاد سند قبلی که از سوی دولت اوباما تهیه گردیده بود، استناد شده
است. از جمله آمده است که فرمان ترامپ برگرفته از بخش 212 و بخش 301 قانون
اقدامات تابعیتی و مهاجرتی مصوب دولت اوباما و کنگره آمریکاست.
ب: دیروز
«شان اسپایسر»، سخنگوی کاخ سفید در مصاحبه با شبکه تلویزیونی A.B.C گفت؛
«فرمان اجرایی ترامپ برای ممنوعیت ورود اتباع هفت کشور به آمریکا براساس
فهرستی است که دولت اوباما تهیه کرده بود» به تعبیر «فرمان اجرایی» توجه
کنید. ترامپ دستور اجرای سندی را صادر کرده است که پیش از آن در دولت
اوباما تهیه شده بود.
ج: «رینس پریباس»، رئیس کارکنان کاخ سفید نیز در
گفتوگو با شبکه تلویزیونی N.B.C اعلام کرد «هفت کشوری که فعلاً در فهرست
قرار گرفتهاند پیش از این از سوی کنگره و دولت باراک اوباما به عنوان
کشورهایی که علیه آمریکا تهدیدآفرین هستند مشخص شده بودند».
4- دوستانی
که شخصیت سیاسی ترامپ را بیرون از هویت آمریکا ارزیابی میکنند باید به این
پرسش پاسخ بدهند که مگر اوباما و دولت او در کینهتوزی و دشمنی با ایران
اسلامی و جنگافروزی و قتلعام مردم بیپناه و بیگناه منطقه و راهاندازی
تروریستهای تکفیری که آشکارا ایران را هدف اصلی خود معرفی میکردند، با
آنچه ترامپ ادعا میکند که در پی آن است کمترین تفاوتی داشتهاند؟! مگر
دولت اوباما، سند ذلتآفرین برجام را به کشورمان تحمیل نکرده است؟ مگر در
مقابل امتیازات نقد فراوانی که گرفته است فقط یک مشت وعده نسیه تحویل نداده
است که این وعدههای نسیه را نیز یکی پس از دیگری نقض میکند؟ و دهها و
صدها اقدام خصمانه دیگر که فهرست آن هم مثنوی هفتاد من کاغذ خواهد بود. آیا
این واقعیتهای تلخ قابل انکار است؟!
گفتنی است و فراموش کردنی نیست
که دولت اوباما به آقای ابوطالبی که در جایگاه معاون رئیسجمهور کشورمان
قرار داشت برای حضور در آمریکا به عنوان نماینده ایران در سازمان ملل ویزای
ورود نداد و حال آن که دولت آمریکا فقط میزبان مقر سازمان ملل متحد در
نیویورک است و نه رئیس و سرکرده آن! و...
5- اشاره به این نکته نیز
ضروری است که در تصمیم مشترک ترامپ و اوباما برای ممنوعیت ورود اتباع 7
کشور اسلامی به آمریکا، هدف اصلی ایران بوده است. در میان این 7 کشور، یعنی
ایران، عراق، سوریه، یمن، لیبی، سودان و سومالی، به وضوح میتوان دید که
کشورهای سودان و سومالی و تا اندازهای لیبی، فقط برای رد گم کردن در این
فهرست آمدهاند و ایران و عراق و سوریه و یمن از آن جهت که زنجیره مقاومت
در منطقه را تشکیل میدهند در لیست جای گرفتهاند و در این میان، ایران
اسلامی به عنوان پرچمدار اصلی مقاومت مورد نظر بوده و هست. بهانه مبارزه با
تروریست در حالی است که کشوری نظیر عربستان در فهرست نیامده است. کشوری که
پایگاه آشکار تروریستهای تکفیری است و بیشترین تعداد تروریستهایی که دست
به اقدامات وحشیانه تروریستی زدهاند تابعیت عربستانی داشتهاند و حتی
سازمان ملل نیز این کشور را به علت قتلعام کودکان یمنی در فهرست
جنایتکاران جنگی قرار داده بود که با اقدام و اعتراف رسوای بانکیمون
دبیرکل سابق سازمان ملل از این لیست خارج شد!
6- اکنون به موضوع اصلی
یادداشت پیشروی میرسیم و آن اشاره به دیدگاه فاجعهآفرینی است که ترامپ
را تافتهای جدابافته از ماهیت آمریکا و متفاوت با سایر رؤسایجمهور این
کشور، از جمله اوباما تلقی میکند. توضیح آن که این روزها برخی از مدعیان
اصلاحات و داعیهداران دولت اعتدال با تاکید بر تفاوت ترامپ با اوباما و
«افراطی» و «تندرو» دانستن او، این توهم را القاء میکنند که در مقابل
ترامپ تندرو و افراطی نباید دست به اقدامات تندروانه و افراطی بزنیم! این
گزاره در صورتی قابل قبول است که آقایان مانند سه سال و چند ماه گذشته،
غیرت دینی و ملی و ضرورت مقابله با کینهتوزیهای آمریکا و متحدانش را
مصداق «تندروی»! و «افراطیگری»! ندانند و بر این باور خطرآفرین و
ذلتبار نباشند که برای در امان ماندن! از وحشیگریهای آمریکا باید با
کدخدا کنار آمد! و یا دست از انقلابیگری کشید! نتیجه طبیعی این دیدگاه که
متاسفانه در میان برخی از دولتمردان دیده میشود، بالا بردن دستها در
مقابل حریف و تن دادن به زورگوییها و باجخواهیهای آمریکاست، یعنی همان
رویهای که دولت یازدهم تاکنون دنبال کرده است و نتیجه فاجعهبار آن
هماکنون روی شانه ملت سنگینی میکند و دولت محترم هنوز توضیح نداده است از
نرمشهای چند ساله در مقابل آمریکا غیر از خسارت محض و فدا کردن منافع ملی
چه به دست آورده است که هنوز هم در پی ادامه آن است؟! از حضرت امیر
علیهالسلام است که سنگ پرتاب شده را باید به همان نقطه که از آنجا پرتاب
شده پس فرستاد و نرمش در این میان، هزینه کردن از کیسه عزّت و اقتدار ملت
است که صدالبته دولت چنین اجازهای ندارد.
باید از قول صائب تبریزی به دولت محترم هشدار داد که؛
نرمی ز حد مَبَر که چو دندان مار ریخت
هر طفل نیسوار کند تازیانهاش!
کروکی دوشنبهشبها!
حسین قدیانی در وطن امروز نوشت:
برخوردی که هر دوشنبهشب، مجری 90 با صداوسیما و نظم و نسق
این سازمان میکند، حکایت آن رانندهای است که در چهارراهی میزند به ماشین
جلویی! راننده ماشین جلویی میآید پایین ببیند چه بلایی سر ماشینش آمده،
میبیند راننده ماشین عقبی، بیآنکه زحمت پیاده شدن از ماشین را به خود
بدهد، دستی بر سینه گذاشته و سری تکان میدهد! راننده ماشین جلویی هم
بیخیال افسر و کروکی، سوار ماشین میشود و راه میافتد اما در چهارراه
بعدی، دوباره همان راننده عقبی میزند به طرف! با این تفاوت که این بار، به
راننده ماشین جلویی که دارد از آینه، عقب را نگاه میکند، اشاره میکند
پیاده نشو، منم!
آری! سالهاست هر دوشنبهشب، مجری مد نظر، در تقاطع 90 به پروتکل سازمان
صداوسیما میکوبد و با یک «پیاده نشو، منم!» همه چیز هم ختم به خیر میشود!
در آخرین نمونه، هفته پیش شاهد بودیم 45 دقیقه تمام، به ماشین نظم و نسق
صداوسیما، «مالانده» شد و دست آخر هم، اکتفا شد به یک تذکر خشک و خالی! و
این یعنی قصه «پیاده نشو، منم!» حالا حالاها ادامه دارد، مگر آنکه مدیران
رسانه ملی، با تجدید نظر در نحوه مدیریت خود، متوجه اهمیت «کفایت» برای
اداره یک سازمان باشند! چیست اما حرف حساب ما؟! اشاره میکنم به 2 مثال، تا
همه چیز روشن شود و روشن شود که در این نوشتار، بحث ما، نه «سیاست»، بلکه
تنها و تنها «کفایت» است!
مثال نخست- چندی پیش، فلان مجری در خلال گزارش آبوهوا، طعنهای هم نثار
نقض برجام کرد! ما با همه نقدهایی که به برجام داریم، آیا از کار نسنجیده
آن گزارشگر دفاع کردیم؟! و آیا خرده بر مدیران رسانه ملی گرفتیم که چرا با
او برخورد کردید؟! ما ناظر بر اهمیت عنصر کفایت برای اداره سازمان
صداوسیما، به جد معتقدیم خوب یا بد بودن نقض برجام توسط آمریکا، ربطی به
گزارشی که قرار است از وضعیت آبوهوای کشور ببینیم و بشنویم ندارد. گزارشگر
مد نظر هم حالا اگر خیلی اصرار دارد نظر خود را درباره نقض برجام بگوید،
زحمت این کار را بیندازد روی دوش صفحه شخصی خود در فضای مجازی، نه
برنامهای که اختصاص به آبوهوا دارد!
مثال دوم - مگر در ورای تصادف خونین ایستگاه هفتخوان که مجری 90 تنها و
تنها بسنده به یک ابراز تسلیت کرد، ما متوقع بودیم گریبان وزیر راه را
بچسبد؟! و برای ایشان نسخه استعفا بپیچد؟! ما با همه نقدهایی که به آقای
آخوندی داریم، آیا آن ایام، از مجری 90 انتقاد کردیم که چرا لااقل جواب آن
«جمله بیمهای» را نداد؟! نقد ما به سیاستهای این دولت، البته چون از
زاویه حق است، کاملا هم محترم است لیکن این مهم، دلیل نمیشود که چون
برخورد قطارها در دولت اعتدال و همراه با کوهی ندانمکاری و حرف نادرست و
ناراست بوده، پس متوقع باشیم از مجری یک برنامه فوتبالی که با ساز سیاست
برقصد! نخیر! دعوای ما و دعوی ما مبنی بر «کفایت مدیران رسانه ملی» است و
بس!
مثالها را زدیم؛ حالا برویم سروقت همین «کفایت»! آنکه خودش را مدیر یک
سازمانی - هر سازمانی- میخواند، علیالقاعده حرف حساب این یادداشت را
کاملا میفهمد، مگر آنکه مدیر باشد لیکن بیکفایت! القصه! تمام پروپاگاندای
رسانهای دشمن، بعد از حادثه دلخراش پلاسکو، تمام و کمال به صحنه آمدند تا
از این آب گلآلود، ماهی منویات شوم خود را صید کنند! یکی در دوگانه مسخره
و مضحک «مدافع حرم» و «مدافع مردم» دمید که البته با آشکارشدن زوایای
دیگری از زندگی شهدای آتشنشان، معلوم شد «شهدای جمهور» جملگی هم مدافع
حرمند، هم مدافع مردم. دیگری اما آمد و تمام قصور و تقصیر را متوجه همان
شهرداری کرد که از قضا، قبلا احتمال بروز حادثه پلاسکو را به مقامات مربوط
منجمله وزارت کار، گوشزد کرده بود! من در این متن اما قصدی برای دفاع از
آقای قالیباف ندارم؛ حرف حسابم این است که آیا مدیران صداوسیما، متوجه
ادامه همان خط تبلیغاتی دشمن، آن هم 45 دقیقه تمام، یعنی اندازه یک نیمه
فوتبال، آن هم در یک برنامه مشخصا فوتبالی، آن هم ذیل رسانه ملی خودمان
نیستند؟! اگر در ماجرای تصادف قطارها، عملکرد آخوندی به مجری 90 ربطی نداشت
و نباید هم میداشت، اینجا هم مجری مد نظر باید نمایشگر کفایت مدیران
صداوسیما میشد، نه علایق سیاسی خود که از قضا، همیشه و همواره همخوان با
همان پروپاگاندایی بوده است که شرح دادیم! آیا این مهم، برای مدیران
انشاءالله با کفایت صداوسیما، به محل مداقه و موضع دغدغه تبدیل نشده که
چرا در برنامه هر جایی 90، هرگز به فساد فیفا اشاره هم نمیشود اما برای
تکه انداختن به حسین رضازاده یا دوبهمزنی میان فلان مربی بومی با بهمان
بازیکن، لازم باشد حتی وقت اضافه هم از مدیر شبکه طلب میکند؟! شبیه این
پرسش، صدها مورد میتوان ردیف کرد اما با عرض معذرت از مدیران صداوسیما،
لاجرم باید بگوییم همه این پرسشها، گریبان کفایت ایشان را گرفته! همین
برنامه 90 زمان دولت اسبق هم بود، منتهای مراتب، رئیس اسبق صداوسیما، اگر
اصولگراتر از مدیر بعدی و بعد از او نبود، لااقل این بود که ملتفت اهمیت
«کفایت» برای اداره یک سازمان باشد و مثلا نحوه تعامل با مجری مذکور را
بداند! آن ایام هم دوشنبهها، بساط به راه بود لیکن ماشین 90 هرگز به ماشین
جلویی یعنی ماشین نظم و نسق صداوسیما نمیکوبید و حد و حدود را رعایت
میکرد! آن هم زمان دولت اسبق! «پیاده نشو، منم!» یعنی با عرض معذرت از
بزرگواران، مجری 90، برنامه خود را بزرگتر از صدا و سیما فرض میکند! و
میبینیم که سالیانی است دارد همین فرض را میکند! به عنوان مثال، پرداختن
به موضوع آبخوری ورزشگاهها، بستگی به این دارد که مجری 90، با رئیسجمهور
وقت، به قول معروف، حال میکند یا نه! برای او، سیاست خودش مهم است، نه
سیاست سازمان! تازه! با این همه سیاستبازی آمیخته به بدترین نوع لمپنیسم،
چنان ادعای عدم ورود به سیاست را دارد که تو گویی با مجری محجوب برنامه
«سمت خدا» طرفی! واضح است این نوشته، نافی تبحر و توانایی عادل فردوسیپور
در هر دو امر گزارش و اجرا نیست، چه اینکه راقم این سطور، قدم زدن در وادی
فوتبال را سالیانی پیش از قلم زدن در میدان مطبوعات، آغاز کرده بود اما لگد
هر دوشنبهشب به سپر و چراغ و آینه و فرمان و دستفرمان ماشین صداوسیما،
اولا چیزهایی نیست که با یک «تذکر» اصلاح شود! ثانیا این حس ناخوشایند را
در ضمیر سایر مجریان و گزارشگران رسانه ملی بهوجود میآورد که گویا با
بلیه «تبعیض» دست به گریبانند! چندی پیش، مجری یک برنامه اجتماعی میگفت:
برای ما آنقدری که در حوزه اجتماعی محدودیت وجود دارد برای مجری 90 در حوزه
سیاسی محدودیتی نیست.
***
همه جای دنیا، دوربین گران سراسری را به شرط تعهداتی در اختیار مجری
میگذارند و در صورت تخطی مکرر مجری از این تعهدات، سازمان، «تذکر»
نمیدهد، بلکه «عمل» میکند و برای چند صباحی، میان «مجری» و «دوربین»
فاصله میاندازد بلکه میان «کفایت» و «مدیریت سازمان» افتراق نیفتد! در
تمام عمرم، به این واضحی متنی ننوشتهام آقای علیعسکری! برای
دوشنبهشبهای سازمان شما، کروکی خوبی بود! ماشین عقبی را پیش از شما
بدعادت کردهاند! 2 هفته سوئیچ را از او بگیرید؛ دیگر به سازمان شما نخواهد
زد! حتی در سازمان فوتبال هم فقط «جام» نمیدهند! کارت زرد و قرمز هم هست!
وقتی مجری شما، هر دوشنبهشب، با سیاست، دوپینگ میکند، لاجرم در جواب
تذکرتان، تنها به همین وجیزه بسنده میکند: «پیاده نشو، منم!»
برجام میوه داده است
ژان مارک ارو در ایران نوشت:میخواهم در آغاز نخستین سفر رسمیام به ایران، به دلالت تاریخی توافق 14
ژوئیه 2015 [برجام] و دورنماهای نویدبخش آن بپردازم. فرانسه به تحقق توافق
کمک بسیار کرد زیرا همیشه بر این اعتقاد بوده که مسأله برنامه هستهای
ایران باید با ذهنیت گفتوگو و از طریق مذاکره حل شود. هنگام امضای توافق،
پرزیدنت فرانسوا اولاند گفت: «برعهده ایران است که مجموعه تدابیر اتخاذ شده
را طبق تقویم مقرر به اجرا درآورد. فرانسه و شرکایش با حسننیت و قاطعیت
پیگیر رعایت توافق خواهند بود... اینک ضروری است که ایران بتواند با
کنشگری، مسئول ثبات در همسایگی خود باشد.» از دیدگاه ما، توافق باید گشایش
فصلی جدید در روابط میان ایران و جامعه جهانی باشد. توافق، فرصتی است تا
روابط مان را در همه عرصهها عادیسازی کنیم: سیاسی، اقتصادی، فرهنگی، علمی
و انسانی. معنای سفر 28 ژانویه 2016 پرزیدنت روحانی به پاریس نیز چنین
بود.
توافق از هماکنون میوه داده است. همچنانکه آژانس بینالمللی انرژی اتمی
گزارش داده، ایران در مسیر احترام به تعهدات خود است. اروپا و ایالات متحده
نیز تحریمهای اقتصادی و مالی ناشی از عدم رعایت تعهدات ایران را لغو
کردهاند. پیامدهای مثبت فوری بوده، اقتصاد ایران راه رشد مستمر را از سر
گرفته است. در مدت 12 ماه، صادرات نفت دو برابر شده و به میزان پیش از
تحریمها بازگشته است. شرکتهای بزرگ فرانسوی توافقهای تجاری و
سرمایهگذاری با ایران منعقد کردهاند که هم در ایران و هم در فرانسه
اشتغالزاست. خودروسازان فرانسوی و شرکای ایرانیشان هزاران خودرو میسازند و
نخستین هواپیما از 100 هواپیمای ایرباس در ماه ژانویه تحویل ایران شده
است. جهش جدید روابط ایران و فرانسه باید شامل مبادلات انسانی اعم از تجار،
دانشجویان و جهانگردان نیز بشود. فرانسه حاضر نیست در برابر چالشهایی که
جهان با آن روبهروست در خود فرو رود یا دیگران را طرد کند. انتخاب فرانسه،
همکاری بینالمللی و چندجانبهگرایی است. تروریسم ملیت ندارد. گذشته از
این، با توجه به جایگاه ایران و نقش و مسئولیت ایران، این سفر فرصتی برای
طرح وضعیت اسفبار خاورمیانه و نیاز عاجل منطقه به صلح و امنیت است. هیچ یک
از درگیریهای جاری راهحل نظامی ندارد، نه در سوریه و نه در عراق یا یمن و
فقط اقدام برای آشتی ملی که ضمناً به حاکمیت و تمامیت هر کشور احترام
بگذارد میتواند صلح را با رعایت تنوع و حقوق و خواستهای همه شهروندان
برگرداند.
باید کوشش قاطع برای ریشهکن کردن داعش و القاعده را نیز بر این رویکرد
افزود. فرانسه در ائتلاف برای آزادسازی موصل و رقه شرکت دارد و همه باید در
برابر دشمن مشترک متحد باشیم و با تروریسم بجنگیم. فرانسه یقین دارد که با
همپیوند شدن دوباره ایران با جامعه جهانی، زمان آن رسیده است که ایران با
همسایگان خود همکاری و با آنها پیوند اعتماد ببندد. فرانسه با همه به یک
صدا سخن میگوید و یقین دارد که امنیت جمعی فقط میتواند حاصل تعهد همگانی
باشد. فرانسه آماده کمک به تحقق این امنیت است.
ترامپ؛ روایتی کمتر شنیده شده از آمریکا
دکترعلیرضا رضاخواه در خراسان نوشت:
پایان مراسم تحلیف دونالد ترامپ در آمریکا آغاز عصر جدیدی نه تنها برای
آمریکا بلکه برای کشورهای مختلف دنیا بود. هنوز یک هفته از حضور رئیس جمهور
جدید آمریکا در کاخ سفید نمی گذرد که تصمیمات پیاپی و جنجالی او جهانی را
به آشوب کشیده است. رئیس جمهور جنجالی آمریکا در جدیدترین اقدام خود دستوری
را امضا کرده که به موجب آن مرزهای این کشور به مدت چهار ماه به روی
پناهجویان بسته میشود و همچنین صدور ویزا برای شهروندان هفت کشور عمدتا
مسلمان به مدت سه ماه ممنوع میشود؛ اقدامی که با انتقاد گسترده سازمانهای
حقوق بشری روبهرو شده است و در همین چند روز گذشته بسیاری از زندگی ها را
بدون هیچ دلیل موجهی دستخوش از هم پاشیدگی کرده است. شبکه های خبری این
روزها سرشار از داستان زندگی افرادی است که به دلیل یک مسافرت کاری یا
تفریحی از کشور خارج شده و دیگر نمی توانند به خانه خود برگردند، پدرانی که
آن سوی مرزها مانده اند و فرزندانی که در زندانی بزرگ به نام آمریکا قرار
گرفته اند و در صورت خروج دیگر نمی توانند باز گردند.
ترامپ به عنوان یک روایت
با این حال خیلی ها هم که دل در گرو آمریکا دارند، این روزها تلاش می کنند
تا آمریکا را از ترامپ مبرا سازند، آنها معتقدند " باور به نمایندگی
آمریکا از سوی ترامپ یک اشتباه است، این دوره ای گذراست. ترامپ نمی تواند
دوام آورد." اما بر خلاف این دیدگاه باید عنوان کرد، ترامپ و پدیده
ترامپیسم واقعیتی از روایتی کمتر شنیده شده از آمریکاست، البته "کمتر شنیده
شده" به این معنی نیست که، این روایت از جامعه آمریکا از حقیقت آمریکا به
دور است یا آن قدر فراگیر نیست که بتواند آن را نمایندگی کند، بلکه برعکس
شاید بتوان ادعا کرد ترامپ به عنوان یک روایت، واقعی ترین نماینده
آمریکاست. چهره و تصویری که رسانه ها در عصر ارتباطات از آمریکا ساخته و
بزک کرده اند، بخشی از پروژه قدرت نرم آمریکا بوده است. شاید از همین رو
است که جوزف نای، استاد دانشگاه هاروارد و از مبدعان نظریه "قدرت نرم"،
ترامپ را برای قدرت نرم آمریکا یک فاجعه می داند. تصویری که در طول سال های
گذشته به ویژه در عصر اوباما از آمریکا به جهان ارائه می شد، تصویری بود
که تلاش داشت آمریکا را سرزمین "رویاهای تحقق یافته"، "فرصت های برابر"، و "
تافته جدا بافته" از دیگران تعریف کند. بر اساس این تصویر سازی آمریکا
فراتر از یک کشور معرفی می شد، آمریکا ایده ای بود که بالقوه می توانست
برای همه سرزمین ها فرصت باشد. لذا آمریکایی سازی Americanization مسیر
سعادت و پایان تاریخ ملت ها ترسیم می شد. تصویر سازی که البته فرسنگ ها با
واقعیت فاصله داشت. حالا روایتی واقعی تر از آمریکا بر روی صحنه آمده است.
ترامپ روایتی از آمریکاست که سال ها بود در زیر لایه هایی از تعارفات
سیاسی و یا آنچه آمریکایی ها (Political Correctness ) می خوانند مخفی شده
بود.اما شاید خیلی ها این روزها تحت تاثیر اخبار رسانه های جهان قرار
بگیرند، اخباری که تلاش می کند با نشان دادن حجم حمایت های مردمی از
مهاجران مانع مخدوش شدن تصویر آمریکا در ذهن مخاطبان گردد. این روزها شبکه
های خبری مملو است از تصاویری همچون"مردم آمریکا به فرودگاه ها رفته اند تا
ترامپ را محکوم کنند"، "خانم کلینتون به جمع مخالفان ترامپ پیوسته است"،
"جان کری با سگش در راهپیمایی اعتراضی زنان علیه ترامپ شرکت کرده است"
و.... آنها در حال انتقال این پیام هستند که "ترامپ دشمن رویای آمریکایی
است، رویایی که توانست اوبامای سیاه پوست را راهی کاخ سفید نماید. ترامپ می
خواهد پایان بخش مهمی از این رویا گردد."
اما مخاطب باید حافظه ضعیفی داشته باشد که فراموش کند، همین خانم کلینتون
بود که در کمپین انتخاباتی خود بزرگ ترین افتخارش را دشمنی با مردم ایران
عنوان کرده و بزرگ ترین موفقیتش را تحمیل تحریم های فلج کننده علیه تهران
دانسته بود. اوباما این اسطوره آمریکایی همان کسی است که بیشترین حجم سلاح
را در تاریخ آمریکا به اعراب حاشیه خلیج فارس فروخته است،همان ها که به
اذعان خود دستگاه های امنیتی آمریکا بزرگ ترین حامی مالی و لجستیکی داعش در
منطقه هستند.شاید جالب باشد که بدانیم حتی قانون اخیر مهاجرت هم که این
روزها سر و صدای زیادی ایجاد کرده است میراث دولت اوباماست. روز گذشته کاخ
سفید اعلام کرد، این هفت کشور (ایران، عراق، سوریه، سومالی، سودان، یمن و
لیبی) توسط دولت اوباما به عنوان کشورهایی که [اتباع آنها] نیازمند واکاوی
بیشتری هستند، معرفی شدهاند. و ممنوعیت ورود به آمریکا، بر اساس فهرست
دولت اوباماست.
آیا باید از آلبرایت ممنون باشیم
نمونه دیگر این گونه تصویر سازی ها را می توان در اظهارات خانم مادلین
آلبرایت وزیر امور خارجه اسبق آمریکا دید. اخیرا در رسانه های مجازی این
جمله از وی باز نشر داده می شود که در حمایت از مسلمانان گفته بود که حاضر
است به عنوان یک مسلمان ثبت نام کند. خب این خیلی ژست خوبی است. ولی آیا ما
باید از خانم آلبرایت قدردانی و تشکر کنیم؟
بهترین پاسخ را می توان در گزارش چندی پیش روزنامه لوموند فرانسه جستجو
کرد. این گزارش در خصوص چگونگی نسل کشی و قتل عام نیم میلیون کودک عراقی می
نویسد:"پر تلفات ترین کشتار در عراق، کار شورای امنیت سازمان ملل متحد بود
یعنی مجازات های تحمیلی بر عراق پس از تجاوز به کویت. بنا بر آمار سازمان
ملل، شورای امنیت با ممنوع ساختن هر نوع تجارتی با این کشور، موجبات مرگ
۵۰۰ هزار تا یک میلیون کودک را فراهم آورده است. دنیس هالیدی ایرلندی،
هماهنگ کننده کمک های بشردوستانه سازمان ملل متحد در عراق در ۱۹۹۸ استعفا
داد تا مجبور به اجرای برنامه های تحریم نگردد. او این برنامه ها را «نسل
کشی» می نامد.
در ۱۹۹۵، یک زن روزنامه نگار آمریکایی از سفیر آمریکا در سازمان ملل ،
خانم مادلین آلبرایت پرسید که آیا ادامه تحریم ها ارزش جان ۵۰۰ هزار کودک
عراقی راداشت. پاسخ وی هشداردهنده بود: «این انتخاب بسیار سختی است، اما ما
فکر می کنیم که این بهایی بود که می بایست پرداخت، آری، می ارزید.» دنیس
هالیدی توضیح می دهد، توجیه این بود که « اگر شما به مردم عراق آسیب وارد
کرده و بچه هایشان را بکشید، آن ها از خشم به پا خاسته و مستبد را سرنگون
می کنند». ایالات متحده، کوشید که به مدت ۱۲ سال این فرضیه را دنبال کند.
در ۱۹۹۱، نیروی هوایی آمریکا به طور منظم ، شبکه آب ها، فاضلاب ها، ایستگاه
های تصفیه و نیز نیروگاه های برق را بمباران کرد. در طول دهه بعدی، عراقی
ها بدون آب آشامیدنی زندگی کردند. آقای هالیدی می گوید « شیوع حصبه، انواع
بیماری های شایع در آب های آلوده که به صورتی برق آسا همه گیر شد، ویرانگر
بود». آمریکایی ها با چنین رفتاری می دانستند که باعث مرگ هزاران نفر
خواهند شد؟ یک سند سری پنتاگون به تاریخ ۱۹۹۱ به روشنی آن را تأیید می کند.
این بررسی سری که خونسردانه عنوان «آسیب پذیری پالایش آب در عراق» را یدک
می کشد، روشن می سازد که نابودی شبکه آب ها موجب مرگ دسته جمعی و شیوع
بیماری های همه گیر خواهد شد.
طی تمام سال هایی که این بیماری ها شیوع یافتند، بریتانیا و ایالات متحده،
در نیویورک بر کمیته مجازات ها مسلط بودند.طی دوازده سال، دومتفق، از
تحریم ها برای جلوگیری از واردات قطعات ضروری برای تعمیر شبکه آب ممانعت
کردند. آقای هالیدی نتیجه می گیرد که: « مردم عراق سرانجام،به جای انداختن
مسئولیت ها بر گردن صدام حسین، آمریکا و سازمان ملل را مسئول درد ورنجی
دانستند که این تصمیمات بر زندگی آن ها وارد آورده است.» سال ها می گذرد،
رهبران آمریکا دریافتند که فرضیه های آنان نظیر مجازات ها مؤثر نبوده ولی
هزاران عراقی را نابود کرده است. باوجود این، آن ها به اعمال تحریم ها
ادامه دادند. چرا؟ یکی از اعضای هیئت آمریکایی در سازمان ملل که از تحریم
ها دفاع می کرد، آقای توماس پیکرینگ به سادگی اقرار می کند : « راه حل
بهتری وجود نداشت.» "
"راه حل بهتری وجود نداشت"
این جمله کلیدی است که بارها و بارها در تاریخ آمریکا تکرار شده است، آن
هنگام که مهاجران سفید پوست اروپایی سرخپوستان آمریکایی را قتل عام کردند
در پاسخ چرایی این اقدامشان گفتند که "راه حل بهتری وجود نداشت "، وقتی که
میلیون ها سیاه پوست آفریقایی را به عنوان برده به زور به مزارع خود در
آمریکا کشاندند و آنها را زیر شکنجه های مختلف کشتند در توجیه رفتار خود
عنوان کردند که "راه حل بهتری وجود نداشت"، آمریکایی ها در قبال کشتار
ویتنام، حمله اتمی به ژاپن، حمله به سومالی، قتل عام مردم در عراق و
افغانستان و تقریبا همه جنایت های خود در طول تاریخ عنوان کرده اند که "راه
حل بهتری وجود نداشت". این همان جمله ای است که این روزها دونالد ترامپ در
توجیه قوانین جدید مهاجرتی آمریکا بیان می کند. لذا می توان به جرات گفت
ترامپ روایتی حقیقی و بدون رنگ و لعاب از آمریکاست، روایتی کمتر شنیده شده
اما به واقعیت نزدیک تر.
زنان علیه زنان
سیدابوتراب فاضل در شرق نوشت:
در
جریان رسیدگی به مفاد برنامه ششم توسعه کشور، مصوبهای به پیشنهاد
فراکسیون زنان مجلس از تصویب گذشت که براساس آن زنان شاغل در دستگاههای
دولتی و عمومی میتوانند با ٢٠ سال سابقه کار و بدون محدودیت سنی تقاضای
بازنشستگی پیشازموعد کنند. این مصوبه که تا قانونشدن باید نظر مثبت شورای
نگهبان را هم کسب کند در چند روز گذشته در هیاهوی خبر فاجعه پلاسکو گم شد و
کمتر از منظر کارشناسی به آن توجه شد؛ چرا كه در صورت تصویب نهایی این
مصوبه، اثرات جبرانناپذیری اولا به زنان شاغل، ثانیا به صندوقهای
بازنشستگی و ثالثا به اشتغال در کشور وارد میشود. ناپختگی و
غیرکارشناسانهبودن این طرح و همچنین احساسیبودن منطق حاکم بر این طرح،
به دلایل زیر میتواند جفایی بزرگ به پیکر نحیف صندوقهای بازنشستگی در
کشور باشد:
١- در ایران، بازنشستگان هفت درصد جمعیت
کشور را تشکیل میدهند که تا ٣٠ سال آینده این تعداد به مرز ٢٥ درصد، یعنی
یکچهارم جمعیت خواهد رسید؛ ازسویدیگر کاهش تعداد و درصد شاغلان و افزایش
تعداد و درصد بازنشستگان، فرایند قابل تأملی است. نسبت تعداد شاغلان به
تعداد بازنشستگان در حال کاهش است و با توجه به گرایش جمعیت به میانسالی،
تعداد افراد بیشتری در سالهای آینده در معرض بازنشستگی قرار میگیرند. به
این موضوع یعنی شناسایی بحران در صندوقهای بازنشستگی خوشبختانه به عنوان
یکی از سه بحران مهم در سیاستگذاریهای کلان کشور و ازجمله برنامه ششم
توجه شده است؛ البته در همین برنامه متأسفانه با مصوبه بازنشستگی زنان با
٢٠ سال، بحران موصوف عمیقتر خواهد شد. ازجمله مصادیق بحران در صندوقهای
بازنشستگی میتوان به وابستگی شدید این صندوقها به بودجه عمومی دولت برای
تأمین بخشی (عمده) از درآمدهای خود و همچنین نبود تعادل بین درآمد و هزینه
در آنها و وضع قوانین بدون درنظرگرفتن مطالعات کارشناسانه (مانند مصوبه
موصوف) اشاره کرد. در این صندوقها، تعدادی از کارکنان در حال پرداخت حق
بیمه هستند و بازنشستگان صندوق از محل درآمد حاصل از این حق بیمهها،
مستمری دریافت میکنند. در این حالت، قسمت عمده درآمد صندوق از این حق
بیمههاست؛ ازهمینرو، نسبت افرادی که حق بیمه میپردازند به افرادی که
مستمری دریافت میکنند برای این صندوقها حیاتی است. اصطلاحا، این نسبت را
نرخ پشتیبانی مینامند. در حالت طبیعی، باید نرخ پشتیبانی صندوقها هفت
باشد.
یعنی به ازای هر هفت نفر که حق بیمه
میپردازند، یک نفر مستمریبگیر وجود داشته باشد. چنانچه این نرخ به پنج
برسد، صندوق در مرز بحران قرار دارد، اما درحالحاضر نرخ پشتیبانی در برخی
از صندوقهای مهم داخلی حدود عدد یک است؛ بنابراین از ١٨ صندوق موجود کشور،
١٦ صندوق در بحران شدید به سر میبرند. در سالهای اخیر به دلایل بسیار
که مهمترین آنها سوءمدیریت در این صندوقهاست، مستمری بازنشستگان بهجای
اینکه از محل ذخیره کارکنان در زمان اشتغال یا بهرهوری این صندوقها
پرداخت شود، از سوی منابع دولتی پرداخت شده است؛ مثلا در صندوق بازنشستگی
کشوری حدود ۷۶ درصد مستمریها را دولت پرداخت میکند و اگر دولت از منابع
بودجه، کسری صندوق را تأمین نکند، صندوق عملا ورشکسته است. ورشکستگی این
صندوق به معنای بلاتکلیفی یکمیلیونو ۲۶۸ هزار نفر بازنشسته است. صندوق
تأمین اجتماعی نیروهای مسلح، ۶۷۰ هزار بازنشسته دارد و ۹۸ درصد مستمری
پرداختی خود را با کمک دولت تسویه کرده است. صندوق کارکنان فولاد ورشکسته
شده است. این صندوق نزدیک به ٨٥ هزار بازنشسته مستمریبگیر دارد که با
دخالت وزارت رفاه در حال تسویه مستمریهای بازنشستگان خود با تأخیری
چندماهه است.
٢- از نظر نگارنده چند عامل میتواند موجد این بحران باشد که در حقیقت
مولود انحراف در سیاستگذاری است؛ اولا صندوقهای بازنشستگی در چند دهه
گذشته به واسطه بنگاهداری، مکانی برای انباشت مدیرانی شدهاند که بهواسطه
رانت و بسته به اینکه چه کسی دولت را در دست دارد، جولانگاه بیکفایتی و
نامدیریتی این گروه شدهاند که البته تفصیل آن خارج از این مقال است؛ ثانیا
از آنجا که صندوقهای بازنشستگی به طور عام تحتتأثیر سیاستگذاریهای
کلان قرار دارند، هنگامی که جناحهای سیاسی در مجلس یا دولت با تصمیمات
هیجانی خود یا به واسطه بهدستآوردن دل رأیدهندگان، سن بازنشستگی را
دستکاری میکنند یا برای بازنشستگان وعده افزایش حقوق میدهند، این
صندوقهای بازنشستگی هستند که باید بار مالی این تصمیمات را به دوش بکشند؛
مانند موضوع سن بازنشستگی که با وجود بالارفتن سن امید به زندگی همچنان با
معیار ٥٠ سال سنجیده میشود یکی دیگر از دخالتهای حاکمیتی، سهلگیریهای
بیحساب و کتاب درباره بازنشستگی پیش از موعد است. هنگامی که نهادی دولتی
به سبب تغییر گرایش سیاسی مدیران یا الزام قانونگذار، بخشی از نیروهایش را
پیش از موعد بازنشسته میکند، صندوق را متعهد به پرداخت مقرری به این
افراد کرده است، بدون آنکه منابع مالی این تغییر را تأمین کند. از سوي ديگر
تعداد درخور توجهی از بازنشستگان پس از بازنشستگی دوباره وارد بازار کار
شدهاند. در این حالت، نهتنها یک جایگاه شغلی دیگر اشغال شده است، بلکه در
این جایگاه شغلی هیچگونه حق بیمه و کسورات بازنشستگیای نیز پرداخت
نمیشود. در موارد بازنشستگی پیش از موعد، اینبار مسئولیت به صورت مضاعف
بر دوش صندوقها گذاشته شده است؛ چراکه بهطور متوسط در این موارد، ١٣ سال
کمتر حق بیمه پرداخت میشود. بازنشستگی پیش از موعد، جز در موارد خاص،
سیاستی ناکارآمد در حوزه اشتغالزایی و مخرب برای بازنشستگی است؛
ازهمینرو، در بسیاری از کشورها نه تنها تشویق نمیشود، بلکه مشمول جریمه
نیز میشود.
٣- اما درباره مصوبه موصوف که زنان را مشمول بازنشستگی پیش از موعد میکند،
موضوع باید با تأمل بیشتری کنکاش عالمانه شود. به گواه آمار، اولا در صورت
تصویب نهایی این طرح، حدود یکمیلیون زن شاغل، تقاضای بازنشستگی میکنند
که به جز بار مالی ایجادشده برای دولت، موجب خروج سهمگین زنان از بازار کار
خواهد شد. این موضوع به تبعیض جنسیتی بازار اشتغال ایران دامن خواهد زد که
البته مغایر کنوانسیونهای بینالمللی است. ثانیا بازار مردانه کسبوکار
که از این خروج بزرگ زنان ایجاد میشود، به تضییع گسترده حقوق زنان در
جامعه منتهی میشود که در درازمدت میتواند آسیبهای جدیای را به جامعه
ایرانی وارد کند. ثالثا درصورت تصویب نهایی این مصوبه، کارفرمایان تمایل
کمتری به جذب نیروی کار زنان دارند که موجب بیکاری گسترده زنان در آینده
خواهد شد. این موضوع با توجه به جمعیت انبوه زنان در دانشگاهها و اشتیاق
آنان برای دریافت مدارک تحصیلی بالا، امری متناقض مینمایاند. رابعا زنان
به گواه بررسیهای روانشناسانه و به تجربه سبک زندگی جدید، درصورت شاغل
نبودن با مشکلات و تألمات روحی - روانی مواجه خواهند شد که آسیب فراوانی از
این ناحیه به بنیان خانواده وارد میشود. اصرار فراکسیون زنان مجلس قبل
هم موجب شد زنان از مرخصی درازمدت زایمان و فرصت شیردهی به نوزاد خود بهره
ببرند که همان قانون نیز به کاهش تمایل کارفرمایان به جذب کارکنان زن
انجامیده است. بد نیست برای سنجش میزان سود و زیان حاصل از چنین طرحهای
خلقالساعه و بیپشتوانه مطالعاتی، به آمار سازمان تأمین اجتماعی درباره
بیکاری گسترده زنان پس از مرخصی زایمان، توجه شود که نشان میدهد چنین
طرحهای احساسی، تا چه حد برخلاف نیت طراحان عمل کرده و نتیجه آن به زیان
بیشتر زنان بوده است. حال آیا نمیتوان گفت زنان نماینده، علیه زنان جامعه
قانونگذاری میکنند؟
فرمان ترامپ و تکلیف دولت ایران درحمایت دیپلماتیک
حسین احمدی نیاز در آرمان نوشت:در
اینکه فرمان دونالدترامپ مخالف ماده ۲ اعلامیه جهانی حقوق بشر و
کنوانسیون ۱۹۵۱ حمایت از پذیرش پناهندگان و کنوانسیونهای سیاسی، اقتصادی،
اجتماعی و فرهنگی و تعهدات دولتها در منشور ملل متحد است که هر نوع تمایز
بین انسانها بر اساس نژاد، دین یا مذهب، زبان و... را ممنوع کرده، شکی
نیست، و در اینکه هرگونه اقدام یا صدور دستور و فرمانی در این راستا وفق
اسناد بینالمللی مذکور نه تنها ممنوع دانسته شده بلکه آن را امری قبیح و
محکوم میداند، بازهم تردیدی نیست. اکنون بحث این است که دولت ایران در
راستای حمایت دیپلماتیک از شهروندان خود در قبال فرمان دونالد ترامپ،
رئیسجمهور آمریکا که با صدور فرمانی مبتنی بر معیارهای نژادپرستانه و خلاف
اصول و اهداف ملل متحد، ورود شهروندان ۷ کشور ازجمله ایرانیان را به خاک
آمریکا بهصورت موقت ممنوع اعلام کرده است، باید دست به چه اقدامی بزند؟
ابتدا با بررسی رابطه بین ایران و آمریکا چه پیش از انقلاب و چه پس از
انقلاب ملاحظه میشود که هیچ نوع اقدام تروریستی در خاک ایالاتمتحده
آمریکا بهنام یا از سوی شهروندان ایرانی علیه آن دولت صورت نگرفته و هیچ
سندی در این راستا ثبت نشده است. از دیگر سو این فرمان برخلاف معاهدات
بینالمللی بین ایران و آمریکا محسوب میشود. هنوز بین ایران و آمریکا
پیمان مودت و دوستی ۱۹۵۴ برقرار و در زمره اسناد بینالمللی قرار دارد که
طرفین در دیوان لاهه یا در اختلافات فیمابین به اعتبار آن، استناد
میکنند. از دیگر سو این دستور موجب پایمال شدن حقوق بسیاری از شهروندان
ایرانی شده که مجوز تردد در خاک آمریکا را دریافت داشته یا مشغول مبادلات
تجاری با ایران هستند، اگرچه با تفسیری موسع حتی میتوان این فرمان را نقض
برجام دانست و ایران میتواند اعتراض خود را به دبیرکل سازمان ملل و شورای
امنیت تقدیم دارد؛ و حتی دولت ایران میتواند از طرفین اروپایی برجام
درخواست ورود و رسیدگی به موضوع نماید. واقعیت مساله این است که فرمان
ترامپ فاقد هر نوع پشتوانه حقوقی در عرصه بینالمللی بوده و حتی مخالف
اصول قانون اساسی و ارزشهای آمریکا بوده و دولت ایران در دفاع از هویت و
ارزش شهروندان و تمدن ایرانی از تمامی مکانیسمهای حقوقی بینالمللی برای
اعتراض به این فرمان و لغو آن استفاده و از تمامی ظرفیتها برای حمایت
دیپلماتیک از شهروندان خود استفاده کند. فارغ از تمامی معیارهای فکری
ایرانیان مقیم آمریکا و بهصرف ایرانی بودن آنها، به نظر میرسد این اقدام
از سوی مقامات ایرانی ضروری است.
ترامپ؛ فرصت يا تهديد؟
شوراي نويسندگان روزنامه اعتماد نوشت:
هرچند از
همان زمان كه ترامپ بر هيلاري كلينتون پيروز شد، نگراني از وضع آينده جهان و
سياستهاي ايالات متحده بر ذهنيت بسياري از سياستمداران و ناظران سايه
انداخت ولي به موازات اين بدبيني از همان زمان اين خوشبيني وجود داشت كه
ترامپ بيش از آنكه عمل كند، حرف ميزند و هنگامي كه در كاخ سفيد مستقر شد،
به واقعيتهاي موجود تن خواهد داد و سياستهايي را كه به مردم قول داده
اجرا نخواهد كرد. اين مساله براي همه روساي جمهور امريكا كمابيش وجود داشته
است. يك نمونه آن بستن زندان گوانتانامواست كه اوباما از ابتداي مبارزات
انتخاباتي قول برچيدن آن را داد ولي ٨ سال رياستجمهوري او گذشت و اين كار
مطابق قولهاي داده شده انجام نشد، هرچند به نسبت دوران بوش بسيار محدود
گرديد. در هر حال اميد ميرفت كه ترامپ هم مشمول همين قاعده شود و دچار
فراموشي شعارها و قولهاي داده شده در مبارزات انتخاباتي شود. ولي اكنون كه
بيش از يك هفته از حضور وي در كاخ سفيد ميگذرد، ظاهرا ناظران به اين
نتيجه رسيدهاند كه وي در اجراي وعدههاي انتخاباتي خود اصرار و حتي عجله
دارد و با صدور دستوراتي ميكوشد كه آنها را به اجرا درآورد. يكي از آخرين
تصميمات وي اعمال محدوديتهاي موقتي براي ورود شهروندان چند كشور از جمله
ايران به ايالات متحده است. دستوري كه به نسبت عجيب است ولي از يك جهت
ميتواند مورد توجه ايرانيان باشد. با ملاحظه دستور اخير ترامپ و احيانا
دستورات بعدي او كه در آينده صادر خواهد شد، نسبت ترامپ به ايران و براي ما
به عنوان يك شهروند ايراني چيست؟ آيا ترامپ يك تهديد تمامعيار محسوب
ميشود؟ پاسخ به اين پرسش به تعبيري مثبت است. نه فقط براي ايران بلكه براي
بيشتر كشورهاي جهان و صلح و آرامش بينالمللي نيز يك تهديد است و ممكن است
وضع موجود را بيش از اينكه هست بغرنجتر و بدتر كند. البته درجه تهديد
بودن آن براي هر كشور و منطقهاي متفاوت است، شايد اين درجه براي ايران بيش
از ميانگين ميزان خطر و تهديد وي براي جامعه جهاني باشد و حتي انتظار
ميرود كه در ادامه نيز اقدامات ضد ايراني را تشديد كند، و از همه مهمتر
اينكه چنين سياستمداراني به دليل انجام سياستهاي افراطي خيلي زود در داخل
كشور خود با مخالفت و بحران مواجه ميشوند در نتيجه براي تحتالشعاع قرار
دادن اين مخالفتها انگيزه مييابند كه بحران را به خارج از مرزها منتقل
كنند و با انجام اقدامات تحريكآميز وارد چالشهاي بينالمللي شوند تا
مخالفان داخلي خود را به حاشيه برانند. از اين جهت نيز تهديدآميز بودن
رفتار ترامپ براي كشوري مثل ايران جديتر است.
آنچه گه گفته شد رويه تهديدآميز موجودي به نام ترامپ است ولي ترامپ
ميتواند منشا فرصت هم باشد. چگونه؟ ترامپ به دو صورت براي ايران تبديل به
فرصت ميشود. اول به صورت اتخاذ سياستهايي از جانب ايران است كه در مقايسه
با سياستهاي ترامپ نشان ميدهد برخلاف ادعاهاي امريكا اين ايران نيست كه
رفتارش منشا مشكلات منطقهاي است، بلكه ريشه بحرانهاي منطقهاي در
دخالتهاي غيرمسوولانه كشورهاي خارجي در امور منطقه است و ايالات متحده
بيشترين سهم را در اين دخالتها داشته است. ولي ظرفيت دوم براي تبديل ترامپ
به فرصت در ميان نيروهاي داخلي ايران است. ترامپ به صورت صادقانه و
سادهاي نشان داد كه مساله اصلي ايالات متحده با موجوديتي به نام ايران و
ايراني است. حقوق بشر و مسائل منطقهاي براي او در حاشيه قرار دارند. ترامپ
برخلاف روساي جمهور قبلي ايالات متحده حتي نيازي نميبيند كه به مساله
حقوق بشر در حد گفتار هم بپردازد، زيرا كه خودش هم به صورت واضح آن را نقض
ميكند و اصراري هم بر پردهپوشي اين رفتار ندارد. پس اگر ايران براي او
مسالهاي حقوق بشري نيست، اين همه از مخالفت دولت و شخص او با ايران جز در
پرتو ضديت آنان با موجوديت ايران و ايراني قابل فهم و تحليل نيست و اين
نقطه اتصال و مشتركي است كه همه نيروهاي داخلي را ميتواند در برابر چنين
سياستي و كشورهايي كه همسو با آن هستند متحد كند، اتحادي است كه از ديرباز
به آن نياز داشتهايم و داريم و اكنون فرصت مناسب براي تحقق آن پيشآمده
است.