تاریخ انتشار : ۱۱ دی ۱۳۹۶ - ۱۰:۳۳  ، 
کد خبر : ۳۰۸۰۸۰

جریان مقاومت، تغییردهنده سیاست قدرت در منطقه

پایگاه بصیرت / ابراهیم متقی/ استاد دانشگاه تهران

(روزنامه آسمان آبي ـ 1396/09/22 ـ شماره 132 ـ صفحه 11)

روندهای سیاست خارجی ایالات‌متحده در دوران ریاست‌جمهوری دونالد ترامپ براساس نشانه‌هایی از ابهام، تردید و تغییرپذیری همراه بوده است. علت آن را باید در الگوهای کنش سیاسی بدون توجه به ملاحظه‌های دیپلماتیک و راهبردی دانست. دونالد ترامپ بیش از آن‌که سیاست را در قالب مسالحه و مبتنی بر الگوهای کنش همکاری‌جویانه بازیگران تبیین کند، عموما از سازوکارهای دستوری بهره می‌گیرد؛ بهره‌گیری از سازوکارهای دستوری صرفا برای کشورهایی امکان‌پذیر است که دارای قدرت هژمون بوده و از جایگاه سلسله‌مراتبی در نظام بین‌الملل برخوردارند. کشورهایی که در وضعیت گذار و ابهام قرار دارند عموما قادر نخواهند بود اهداف سیاسی و امنیتی خود را از طریق الگوهای مبتنی بر کنش یکجانبه و سازوکارهای دستوری پیگیری کنند. نتیجه چنین وضعیتی را باید در قالب نشانه‌هایی از ابهام و بی‌اعتمادی فزاینده بازیگران در حوزه سیاست خارجی و امنیت ملی جست‌وجو کرد.

موضوع انتقال سفارت آمریکا از تل‌آویو به اورشلیم از این جهت اهمیت دارد که موضوع در سال 1995 در کنگره ایالات‌متحده به تصویب رسیده و از آن مقطع زمانی به بعد همواره رؤسای‌جمهوری آمریکا به‌دلیل الگوی واکنش دیگر بازیگران به‌ویژه جهان عرب از اجرای آن اجتناب کرده‌اند. واقعیت آن است که لایحه مصوب 1995 کنگره آمریکا که در همان سال به قانون تبدیل شده به این موضوع اشاره دارد که اجرای این قانون براساس صلاحدید رئیس‌جمهوری و دولت آمریکا امکان‌پذیر خواهد بود. بیان چنین رویکردی نشان می‌دهد سیاست امنیتی ایالات‌متحده در خاورمیانه مبتنی‌بر نشانه‌هایی از چندجانبه‌گرایی با متفقین منطقه‌ای خود بوده ‌است. بیل‌ کلینتون، جورج بوش پسر و باراک اوباما هر یک در دوران ریاست‌جمهوری خود به این جمع‌بندی رسیدند که شرایط برای اجرای چنین سیاست‌هایی امکان‌پذیر نیست. فقدان شرایط سیاسی، منطقه‌ای و بین‌المللی را می‌توان در زمره عواملی دانست که موضوع انتقال سفارت آمریکا از تل‌آویو به قدس را همواره با تردید روبه‌رو کرده و از همه مهم‌تر آن‌که زمینه را برای تعویق مرحله‌ای آن فراهم آورده است.

کشورهای اروپایی که متحدان راهبردی آمریکا محسوب می‌شوند، در زمره اصلی‌ترین مخالفان سیاست منطقه‌ای کنگره آمریکا برای انتقال سفارتخانه به قدس بوده‌اند. در چنین شرایطی، می‌توان ابهام‌های دیگری را نیز به‌عنوان واقعیت‌های سیاست تعلیق و تاخیر انتقال سفارتخانه دانست که ناشی از واکنش گروه‌های اجتماعی و دولت‌های جهان عرب خواهد بود؛ روندی که سیاست قدرت را در فضای تردید قرار می‌دهد، موضوع مقاومت است. هم‌اکنون سیاست مقاومت در زیرلایه‌های اجتماعی کشورهای جهان عرب نهفته است؛ بنابراین هرگونه الگوی رفتاری که به جابه‌جایی سفارت آمریکا در رژیم تل‌آویو منجر شود برای کشورهای اسلامی و جهان عرب جلوه‌هایی از تضاد هویتی را منعکس می‌کند. واقعیت آن است که در انگاره ذهنی همه مسلمانان، بیت‌المقدس قبله اول مسلمین است؛ بنابراین طبیعی به نظر می‌رسد هرگونه واکنشی به سیاست آمریکا در ارتباط با انتقال سفارتخانه نه تنها قالب‌های هویتی اعتراض و مقاومت را گسترش می‌دهد، بلکه زمینه‌های لازم برای ایجاد شکاف سیاسی در جامعه آمریکا و متحدین منطقه ایالات‌متحده در اروپا را به وجود خواهد آورد.

در سال 1999 که لایحه انتقال سفارت آمریکا از تل‌آویو به بیت‌المقدس مورد توجه قرار گرفت، بسیاری از نظریه‌پردازان سیاست خارجی آمریکا همانند جان مرشایمر و استفان والت درصدد برآمدند نقدی جدی نسبت به الگوهای رفتاری کنگره نشان دهند. نتیجه چنین فرایندی را باید مقاله «سیاست خارجی آمریکا و تل‌آویو» دانست. مراکز مطالعاتی و حوزه‌های پژوهش راهبردی آمریکا نسبت به چنین سیاستی واکنش نشان ‌دادند. واکنش آنان توانست زمینه‌های گسترش اعتراض در ساختار اجتماعی آمریکا را به وجود آورد. هم‌اکنون فضای اجتماعی ایالات‌متحده به اتخاذ چنین سیاست‌هایی حساس بوده و در نتیجه، زمینه برای تداوم ابهام وجود دارد. سیاست دونالد ترامپ را باید نمادی از نمایش قدرت دانست که با واقعیت‌های محیط هیچ‌گونه هماهنگی نشان نمی‌دهد؛ بنابراین الگوی رفتاری ترامپ که صرفا براساس نمادهای ذهنی و ضرورت‌های نمایشی شکل گرفته، اعتبار ترامپ را بیش از گذشته در فضای ابهام قرار داده است. چنین فرایندی را باید بخشی از روند کاهش قدرت ایالات‌متحده در حوزه سیاست خارجی و امنیت منطقه‌ای دانست؛ روندی که توانست زمینه‌های لازم برای شکل‌گیری تردید در ساختار وزارت خارجی آمریکا را به وجود آورد. واقعیت آن است که آمریکا در شرایط موجود فاقد قدرت الزام‌آور برای اجرای سیاست‌هایی است که نیازمند مشارکت دیگر بازیگران خواهند بود.

چنین روندی به مفهوم آن است که در دوران افول، برخی از بازیگران به‌کارگیری سیاست قدرت را ادامه می‌دهند، اما اثربخشی آن به میزان مقاومت دیگر بازیگران در برابر یکجانبه‌گرایی راهبردی آمریکا در سیاست جهانی خواهد بود. گرچه دستور ترامپ برای انتقال سفارت آمریکا از تل‌آویو به اورشلیم نشانه‌هایی از سیاست قدرت، یکجانبه‌گرایی و همچنین الگوهای مبتنی بر دیپلماسی اجبار را منعکس می‌کند، چنین فرایندی توانست نتایج و مطلوبیت‌هایی را برای کشورهای جهان اسلام و نیازهای راهبردی ایران به‌وجود آورد. نکته اول آن است که اجرانکردن سیاست راهبردی دونالد ترامپ به مفهوم آن خواهد بود که الگوی مصالحه به‌عنوان بخشی از ضرورت‌های آینده سیاست خارجی آمریکا مورد پذیرش قرار می‌گیرد. نکته دوم آن‌که جهان اسلام از وضعیت انفعال و غفلت خارج شد. عربستان به‌عنوان یکی از کشورهای تاثیرگذار در جهان عرب، طی سال‌های گذشته آدرس غلطی به مردم و دولت‌های کشورهای منطقه داده است. عربستان تلاش کرد ایران را به‌عنوان تهدید امنیت ملی کشورهای جهان عرب و محیط امنیتی خاورمیانه معرفی کند، در حالی‌که سیاست دونالد ترامپ واقعیت رفتاری گروه‌های صهیونیسم‌محور در آمریکا را نمایان کرد. مورد سوم آن‌که نشانه‌های مقاومت در فلسطین افزایش پیدا کرد. دولت فلسطینی بار دیگر براساس نمادهای مبتنی بر هویت، خودآگاهی و مقاومت واکنش نشان داد. حتی دولت خودگردان فلسطین در کرانه باختری به این موضوع اشاره داشت که حاضر به پذیرش و میزبانی مایکل پنس، معاون رئیس‌جمهوری ایالات‌متحده نخواهد بود و درنهایت این‌که متحدین آمریکا در شورای امنیت سازمان ملل نسبت به چنین سیاستی واکنش دادند. علت اصلی چنین واکنشی را باید نشانه‌هایی از ابهام در آینده سیاست بین‌الملل دانست. یکجانبه‌گرایی ترامپ هیچ‌گاه نمی‌تواند زمینه‌های سیاست قدرت را در فضای سلسله‌مراتبی به‌وجود آورد، بلکه در عصر موجود هرگونه یکجانبه‌گرایی در سیاست منطقه‌ای و بین‌المللی با واکنش دیگر کشورها روبه‌رو خواهد شد.

https://asemandaily.ir/post/9399

ش.د9604051

نظرات بینندگان
ارسال خبرنامه
برای عضویت در خبرنامه سایت ایمیل خود را وارد نمایید.
نشریات