(ماهنامه نگاه - خردادماه 1382 - شماره 35 - صفحه 29)
در روز 11 سپتامبر سال 2001، بین سه تا چهار هزار نفر از شهروندان آمریکایی به دنبال حادثه هواپیماربایی و حمله به مرکز تجارت جهانی و پنتاگون که به دلایل سیاسی از سوی سازمان القاعده انجام شد، جان خود را از دست دادند.1 در مطالعه این پدیده سیاسی و امنیتی چهار پرسش در مجامع علمی و اجرایی کشورهای مطرح شده است که در این مقاله سعی داریم به آنها پاسخ دهیم. این پزسشها عبارتاند از: نخست، ماهیت تهدیدی که القاعده ایجاد کرده است، چیست؟ دوم، استراتژی مناسب برای مقابله با آن کدام است؟ سوم، تشکیلات دفاعی آمریکا برای برخورد با این دشمن به چه تغییراتی نیاز دارند و چهارم، در سیاست خارجی آمریکا، مبارزه با القاعده به چه معنی است؟
دشمن جدید
القاعده شبکهای از افراد همفکر و به ظاهر مسلمان است که ملیتهای مختلفی دارند. این شبکه که گروههایی را در حدود شصت کشور جهان به هم مرتبط میکند، با تلاش اسامه بن لادن – از ثروتمندان سعودی که در مبارزه علیه شوروی در اشغال افغانستان (1979 تا 1989) شرکت داشت – توسعه داده شده است. وی الهامبخش، تأمینکننده مالی، سازماندهنده و آموزشدهنده بسیاری از اعضای القاعده محسوب میشود و هر چند تمامی آنها را کنترل نمیکند، اما مستقیماً، فرماندهی برخی از آنها را برعهده دارد.
وی و همدستانش تفسیر بنیادگرایانهای از اسلام دارند و با فرصتطلبی، این دین را به یک ایدئولوژی سیاسی در راستای مبارزات خشونتآمیز تبدیل کردهاند.2 در حال حاضر، خواسته اصلی آنها، خروج آمریکا و به طور کلی، غرب از منطقه خلیجفارس و خاورمیانه است. درباره جاهطلب، بیرحم و فنی بودن سازمان القاعده، شواهد دقیقی وجود دارد. با توجه به انگیزه، سازماندهی و مهارت فنی اعضای القاعده، به احتمال زیاد، این سازمان تلاش خواهد کرد تا در آینده، حملات بیشتر و گستردهتری را علیه دولت آمریکا و شهروندانش در داخل یا خارج از این کشور سازماندهی کند.3
چه باید کرد؟
جنگ علیه القاعده و دیگر گروههای تروریستی که عزم خود را برای کشتار عمومی جزم کردهاند، همچون هر جنگ دیگر یا هر پروژه دفاع شهری وسیع، به یک استراتژی نیاز دارد. استراتژی، مشکلات مرتبطی را که باید برای حل مشکل نهایی و شکست دشمن حل شوند، مشخص میکند. هر چند ایالات متحده و متحدان آن ممکن است هرگز نتوانند القاعده، سازمانهای متحد با آن یا سازمانهای جدیدی را که مقلد القاعده هستند، نابود کنند، اما آمریکا میتواند با ایجاد ائتلاف ضدتروریسم، به کاهش گروههای تروریستی به گروههای متشکل از افراد مبارز ناامید و خسته با منابع مالی کم، امیدوار باشد. استراتژی ضمن مشخص کردن اولویتها، منابع در دسترس (پول، زمان، قدرت سیاسی، مالی و نظامی) را برای دستیابی به هدف اصلی تخصیص میدهد.
باید یادآور شد که استراتژی دو بعد نظامی و دیپلماتیک دارد. ممکن است از نظر نظامی، دولتها عملیاتی تهاجمی، تدافعی یا تنبیهی را در پیش گیرند. در این جنگ، دیپلماسی گستردهتر از عملیات نظامی ظاهر میشود و در بعد نظامی نیز، اقدامات تدافعی بیش از اقدامات تهاجمی و تنبیهی به کار گرفته میشوند. البته، باید یادآور شد که در این جنگ، بدون به کارگیری یک عنصر تهاجمی نظامی، دستیابی به پیروزی امکانپذیر نیست.4 بالاخره اینکه، چنین نبردی، جنگی فرسایشی است، نه حملهای برقآسا؛ بدین ترتیب، مشخص میشود که نمیتوان القاعده را یکشنبه منهدم کرد.
اگر ایالات متحده خواستار دنبال کردن اقدامات جدی علیه القاعده، حامیان و مقلدان آن است، باید آمادگی پذیرش هزینههای زیاد و خطرات در خور توجه را در مدت زمانی طولانی داشته باشد؛ زیرا، ممکن است در داخل و خارج ضرباتی بین دو طرف رد و بدل شود.5 با این وجود، باید گفت وقوع این جنگ ضروری است؛ زیرا، بن لادن و افرادی چون او برای اعمال قدرت و نفوذ خود بر دیگر بخشهای جهان به حمله علیه آمریکا ادامه خواهند داد.6
اتخاذ استراتژی صحیح به دلیل کمبود منابع، مستلزم تعیین اولویتهاست. منابع موجود باید دقیقاً علیه تهدید اصلی به کار گرفته شوند. در جنگ علیه تروریسم، دو دشمن عمده وجود دارد: سازمان القاعده و گروههای متحد آن؛ و دولتهایی که از این گروه حمایت میکنند. القاعده، تنها سازمان تروریستی است که علیه آمریکا حمله تروریستی انجام داده؛ حملهای که به تخریب وسیع انجامیده است.7 این سازمان نشان داده که از دیگران قدرتمندتر و جاهطلبتر است؛ بنابراین، برخورد با این سازمان فوریت دارد. با این حال، باید دیگر سازمانهای تروریستی را نیز تحت مراقبت قرار داد تا اگر درصدد حمله به آمریکا یا متحدان آن یا در پی ایجاد ائتلاف با القاعده باشند، به صورت پیشگیرانه هدف حمله قرار گیرند.
وجود متحدان برای موفقیت در جنگ علیه تروریسم بسیار ضروری است، چرا که نشاندهنده عزمی جدی برای ایجاد ائتلاف وسیع در برابر تروریسم است. هر چند پایگاه القاعده و بن لادن در افغانستان قرار داشت و به دست آمریکا نابود شد، اما در حال حاضر، آنها در دیگر کشورها نیز به طور مخفیانه حضور دارند. بدین ترتیب، باید با این سازمان در هر نقطهای که ریشه بدواند، مبارزه کرد. گاهی نیروهای نظامی و پلیس کشورهای متحد بهتر از نیروهای آمریکایی میتوانند سازمانهای تروریستیای را که در چهارچوب مرزهایشان به فعالیت مشغولاند، شناسایی و با آنها مبارزه کنند، چرا که ممکن است نیروهای مزبور اطلاعاتی را در اختیار داشته باشند که ایالات متحده از آنها بیخبر است، نکته دیگر آن که آنها مردم و قلمرو سرزمینی خود را بهتر میشناسند.
در این شرایط، احتمال شناسایی دشمن و اجتناب از وارد آمدن خسارات مربوط به حمله به حدی افزایش مییابد که انجام این کار از سوی کشور میزبان امکانپذیرتر است. افزون بر این، کشور میزبان از نظر سیاسی بهتر میتواند با مسئله وارد آمدن خسارت به جان و مال افراد غیرنظامی برخورد کند. بدین ترتیب، جنگ بیشتر به اعمال قانون به شیوه سنتی آن از سوی حکومتهای همکاریکننده شبیه خواهد بود. برای تضعیف گروههای تروریستی، حمله به زیرساختهای مورد استفاده آنها نیز باید در نظر گرفته شود. همچنین، میتوان برای جلوگیری از دسترسی این گروهها به سرمایه و مواد لازم، از شیوههای مبتنی بر همکاری علنی و مخفیانه نیز استفاده کرد.
درباره حمایت ضمنی و فعالانهای که برخی از دولتها از القاعده به عمل آوردهاند، میتوان تصور کرد که شاید اختلافنظرهایی در رهبری آن دولتها راجع به درستی چنین سیاستهایی وجود دارد که در آن صورت، آمریکا باید از طریق متقاعدسازی، پرداخت رشوه، یا فشارهای غیرخشونتآمیز، کشورهای مزبور را به تغییر رفتار خود تشویق کند. باز هم باید تأکید کرد که در این مبارزه، دیپلماسی بیشترین نقش را دارد، اما آمریکا در صورت اجبار، باید آمادگی کنار نهادن دولتهای حامی و پشتیبان القاعده را داشته باشد. با توجه به بیرحمی شدید القاعده، نمیتوان اجازه داد که آنها پناهگاه امنی را به دست آورند.
شاید گاهی لازم باشد که نیروهای آمریکایی به طور مستقیم، هستههای القاعده را هدف حمله قرار دهند؛ اقدامی که میتواند از سوی نیروهای ویژه انجام شود، چرا که نیروهای مزبور میکوشند از تماس با نیروهای مسلح ملی دوری کنند. در هر حال، ایالات متحده باید برای بازداشتن نیروهای مسلح ملی از وارد شدن در این ماجرا یا کنار گذاشتن آنها در صورتی که قصد ورود به ماجرا را داشته باشند، توانمندی نظامی متعارف قویای را برای خود حفظ کند. البته، گاهی نیز لازم است که با این کشورها درگیر جنگهای متعارف شود.
پس از حوادث 11 سپتامبر، دولت بوش نسبت به اقدام برای از بین بردن رژیم طالبان تردید داشت.8 هدف این دولت بیشتر بن لادن و القاعده بود تا میزبان آنها. به همین دلیل، بوش در سخنرانی 20 سپتامبر خود، به طالبان فرصت داد تا تروریستها را تحویل دهد یا در سرنوشت آنها سهیم باشد.9 حتی پس از گذشت پنج روز بمباران هوایی، بوش در کنفرانس مطبوعاتی خود در 11 اکتبر، شانس دومی را به طالبان داد تا هم بن لادن را تحویل دهند و هم سازمان وی را از افغانستان اخراج کنند؛10 پیشنهادی که با توجه به دسترسی مشکل به تروریستها و همچنین، پیچیدگیهای سیاسی جنگ در افغانستان، معقول به نظر میرسید؛ اما از نظر بازدارندگی در برابر حملات آینده، مناسب نبود. پس از آن، آمریکا با مشاهده عدم همکاری طالبان، گزینه تحمیل جنگ را مبنی بر به زیر کشیدن آنها از قدرت، برگزید و این گزینه را تا آنجا که از نظر نظامی و سیاسی امکان داشت، ادامه داد.11
تاکتیکها: نیروها و روشها
نبردها همواره دو جنبه تهاجمی و تدافعی دارند. هر چند ایالات متحده به دلیل موقعیت ژئوپلیتیکی و توان نظامی بالقوه زیادش تمایل داشت که به شکل تهاجمی عمل کند، اما در حمله به افغانستان، برای آمریکا جنبه تدافعی نیز به حد جنبه تهاجمی یا حتی بیش از آن اهمیت داشت. در واقع، مدت زمان بسیار زیادی برای اعمال فشار سیاسی و نظامی بر القاعده به منظور خنثی شدن تواناییهای آن در انجام عملیات تروریستی لازم بود. به عبارت دیگر، این احتمال وجود داشت که سازمان مزبور فرصت حمله مجدد به ایالات متحده یا دوستان آن را به دست آورد؛
بنابراین، ایالات متحده تمام توان خود را از نظر تدافعی به کار گرفت تا احتمال حملات بیشتر را در سرزمین آمریکا کاهش دهد و در صورت وقوع چنین حملهای، خسارت ناشی از آن را محدود کند؛ زیرا، درس پرهزینه، اما ارزشمندی را درباره آسیبپذیری جوامع مدرن در برابر تروریسم آموخته است؛ بنابراین، حتی پس از آنکه القاعده از بین رفت، لازم است ایالات متحده توانمندی دفاعی خود را حفظ کند. این به معنی هوشیاری بیشتر در بخشهای آسیبپذیر سیستمهای امنیتی، انرژی، برق و ارتباطات و نیز توجه بیشتر به امنیت ساختمانهای دولتی است.
پس از 11 سپتامبر، هزاران نیروی گارد ملی و افراد ذخیره برای افزایش فوری امنیت سرزمینی آمریکا – از جمله مدیریت دقیقتر فضای هوایی، گشت در بنادر و امنیت فرودگاهها – بسیج شدند. البته، به نظر میرسد در آینده یک فرماندهی مشترک، متشکل از نیروهای مختلف، با پرسنل کادر و ذخیره فعال برای انجام این مأموریت دائمی ایجاد خواهند شد.12 احتمالاً، برای دفاع از مرزها، به نیروهای نظامی بسیار بیشتر با پایگاههای دائمی نیاز خواهد بود. بخشهایی از نیروهای مسلح از جمله گارد ساحلی، گارد ملی و نیروهای ذخیره باید مجدداً سازماندهی شوند، حتی شاید لازم باشد که ایالات متحده از نیروهای ذخیره سابق بخواهد تا در روزهای پایانی هفته نیز خدمت کنند.
افزایش توانمندیهای اطلاعاتی، هم از نظر تدافعی و هم از نظر تهاجمی، ضروری است. محققان مسائل تروریسم و شورش بر اهمیت حیاتی اطلاعات تأکید میکنند.13 گردآوری اطلاعات لازم درباره گروههای تروریستی خارجی ضرورت دارد. چنین اطلاعاتی، نه تنها با استفاده از روشهای نظارتی فنی آمریکا و جاسوسان، بلکه با کار شدید و روزانه نیروهای پلیس ملی در دیگر کشورها نیز، به دست خواهد آمد. اهمیت حیاتی اطلاعات یکی از دلایل نیاز آمریکا به همکاری متحدان است.
در این راستا، سازمانهای مجری قانون در آمریکا نیز باید تلاشهای خود را دو چندان کنند. اطلاعات، دادههای ضروری را برای حملات پیشگیرانه و پیشدستانه نیروهای آمریکا یا ارتش و نیروهای پلیس کشورهایی که گروههای تروریستی در آنها پناه گرفتهاند، فراهم میآورد. حتی هشدار دیرهنگام درباره حملات تروریستی در زمانی که این حملات در دست اجراست، میتواند کمترین زمان را برای نجات جان افراد فراهم آورد. لازم است اطلاعات جمعآوری شده با اطلاعاتی که در داخل به دست میآیند، ادغام شوند. همچنین، توجه مداوم به سازماندهی تلاشهای اطلاعاتی ضد تروریسم آمریکا ضروری است.
از نظر تاریخی، مطلوبیت زیاد مطالب زیر در انجام اقدامات نظامی مختلف در خارج به اثبات رسیده است: یک مرکز اطلاعاتی ویژه با کارمندان تمام وقت، حرفهای و با سابقه کار طولانی و شناخت عمیق از دشمن؛ گردآوری به موقع اطلاعات از چندین منبع در آن مرکز؛ تحلیل دادهها برای دستیابی به اطلاعات خاص، ارائه الگوهایی که نشاندهنده حضور دشمن یا مقاصد وی باشد؛ و انتقال دادههای مزبور به کسانی که میتوانند به بهترین شکل، برای مقاصد تهاجمی یا تدافعی از آنها استفاده کنند.14 شواهد به دست آمده نشان میدهد که از این نظر، عملکرد آمریکا ضعیف بوده است. برای نمونه، پیش از وقوع حوادث 11 سپتامبر، دادههایی وجود داشته که به کشف این توطئه کمک میکرده است، اما به طور کامل، از آنها بهرهبرداری نشده است.15
هر چند مرکز ضدتروریستی سازمان اطلاعات مرکزی آمریکا (سیا) رسماً مسئولیت هماهنگ کردن اقدامات ضدتروریستی جامعه اطلاعاتی را از جمله بهرهبرداری از تمامی منابع اطلاعاتی برعهده دارد،16 اما این اقدامات اطلاعاتی، همواره به دلیل ضعف در همکاری بین سازمانی، ناتوانی در متمرکز کردن تمامی اطلاعات بالقوه مفید، به ویژه اطلاعاتی که از سوی سازمانهای مجری قانون در آمریکا گردآوری میشود، یکباره در یک تحلیل نابهنگام مورد انتقاد واقع شده است؛17 بنابراین، برای آنکه تمامی اطلاعات جمعآوری شده از سوی هر سازمان اطلاعاتی یا دیگر سازمانهای مجری قانون برای تجزیه و تحلیل در یکجا متمرکز شوند، باید اختیارات مرکز ضدتروریستی سازمان سیا افزایش یابد. نکته دیگر اینکه، بودجه و پرسنل بیشتری به مرکز مزبور تخصیص یابد.
اقدامات تهاجمی و توانمندیهای نظامی تهاجمی از ضروریات یک استراتژی ضدتروریستی موفق محسوب میشوند. این اقدامات افزون بر گروههای تروریستی، همچون القاعده، باید درباره رژیمهایی که با این گروهها همکاری میکنند، نیز اعمال شود. توانمندیهای تهاجمی به ایالات متحده اجازه میدهد تا رژیمهای حامی تروریستها را تهدید کند. در واقع، اقدامات تهاجمی علیه تروریستها و حامیان آنها برای ریشهکن کردن تهدیدها آنها ضروری است.
در این راستا، حتی اقدامات تهاجمی ناموفقی که باعث میشوند همواره، واحدها یا هستههای تروریستی برای پرهیز از نابودی در حال فرار باشند نیز، به کاهش توانایی آنها کمک خواهد کرد. به عبارت دیگر، نظارت دائمی و امکان برنامهریزی و سازماندهی را برای آنها مشکل و تعقیب دائمی و امکان استراحت را از آنها سلب میکند. بدین ترتیب، تهدید به حمله برای از پا درآوردن تروریستها حیاتی است، هر چند آنها در واحدهای خود در افغانستان یا در شهرها و مناطق خالی از سکنه در اطراف جهان مخفی شده باشند. این تهدید تنها زمانی معتبر است که آمریکا به اجرای عملیاتهای تهاجمی کوچک یا بزرگ اقدام کند. تاکنون، دیپلماتهای آمریکا بر نگرانی متحدان کنونی یا آتی این کشور از تشدید و غیرتبعیضآمیز بودن اعمال خشونت تأکید کردهاند. ایالات متحده باید علیه تروریسم اعلان جنگ کند تا متحدانش عزم جدی این کشور را درک کنند.
هر چه متحدان آمریکا همکاری اطلاعاتی و پلیسی بیشتری با این کشور داشته باشند، ضرورت انجام اقدامات یکجانبه و نظامی از سوی واشنگتن که احتمالاً خسارات جنبی زیادی در پی خواهد داشت، کمتر خواهد شد. اگر ایالات متحده هر از چند گاهی به اقدام نظامی متوسل نشود، این فشار تأثیر خود را به منزله عاملی برای جلب همکاری متحدان این کشور از دست خواهد داد. همچنین، توسل گاه و بیگاه به اقدام تهاجمی برای حفظ روحیه داخلی نیز ضروری است. با توجه به اینکه القاعده به حملات خود به آمریکا و دوستان آن ادامه خواهد داد، افکار عمومی احتمالاً خواستار آن خواهد بود تا شاهد مجازات عادلانه آنها باشد.18
آمریکا، برای توسل به اقدامات تهاجمی، به بهرهبرداری از اطلاعات زودگذر درباره وجود و موقعیت هستههای تروریستی نیاز خواهد داشت. در این زمینه، به کارگیری زور به صورت انعطافپذیر، سریع و نسبتاً تبعیضآمیز، ضروری است. مردم و فرماندهان نظامی آمریکا باید آمادگی پذیرش خطر تلفات در خور توجه نیروهایشان را در حملات کوچک، اما شدید داشته باشند، حتی زمانی که کشورهای دیگر با فراهم آوردن اطلاعات با آنها همکاری میکنند و مایلاند تا تروریستها را دستگیر یا نابود کنند، باز هم ممکن است به کمک آمریکا نیاز داشته باشند. در هر صورت، تصمیمگیرندگان سیاسی ایالات متحده و دیگر کشورها که حمله به تروریستها را براساس اطلاعات فراهم آمده تصدیق میکنند، باید خطر وارد آمدن خسارت به غیرنظامیان را نیز بپذیرند.
مطمئناً، گاهی شرایطی پدید میآید که باید بین کارآیی عملیات علیه دشمن و تلفات ناشی از آن برای آمریکا و نیروهای متحد یا افراد بیگناهی که اسیر صحنه نبرد شدهاند، یکی را برگزید. گاهی شاید لازم باشد کارآیی را بر پیامدهای مخرب آن ترجیح داد؛ در نخستین هفتههای حملات هوایی علیه افغانستان مشخص شد که این واقعیت تلخ تا چه اندازه به قدرت متقاعدکنندگی دیپلماتهای آمریکا وابسته است.
ایالات متحده نیروهای ویژه زیادی را در اختیار دارد که برای انجام مأموریتهای ضدتروریستی بسیار مناسباند؛ گروههای کوچک متشکل از جنگجویان کاملاً آموزش دیده از نیروهای مختلف که با بالگردها، هواپیماها و کشتیهای ویژه و خلبانها و ملوانهای ماهر حمایت میشوند.
البته، باید یادآور شد که این نیروها کارشناسانی را نیز برای آموزش و راهنمایی سربازان خارجی در بر میگیرند. گاهی نیز ممکن است این گروههای کوچک ضدتروریستی کارآیی بیشتری داشته باشند و نسبت به موشکهای کروز یا بمبهای هدایتشونده خسارات جنبی کمتری را به بار آورند. در گذشته، تصمیمگیران آمریکا به دلیل این که مأموریت این نیروها خطرهای زیادی را برای آنها (نیروها) به همراه داشت، به استفاده از آنها چندان تمایل نداشتند، اما به نظر میرسد با توجه به جدی بودن جنگ جدید و تعهد آشکار مردم آمریکا، احتمالاً این نگرانیها کاهش خواهند یافت. نکته در خور توجه آنکه، نیروهای مزبور به وسایل بیشتری شامل هواپیما، بالگرد و برخی از تجهیزات سری نیاز دارند. همچنین، میتوان با تغییر مأموریت واحدهایی مانند لشکر 82 هوابرد و لشکر 101 حملات هوایی – با بالگرد – نیروهای عملیاتی ویژه را گسترش داد و تقویت کرد.
نیروهای دریایی آمریکا نیز میتوانند با استقرار واحدهایی، در مأموریتهای ضدتروریستی مؤثرتر عمل کنند. معمولاً، سه واحد مجزای نیروی دریایی بر روی کشتیهای جنگی مجهز به بالگرد، هواپیما و هاروکرافت در اطراف جهان در دریاها مستقرند. از نظر نیروی دریایی، این واحدها توانایی عملیات ویژه را دارند؛ بنابراین، میتوان مأموریتهای ویژه این نیروها را گسترش داد. افزون بر این، با توجه به اینکه شاخه هوایی نیروی دریایی تمامی آشیانههای موجود روی ناوهای هواپیمابر را پر نکرده است، میتوان از فضای باقیمانده برای استقرار نیروهای وژه عملیاتی ارتش یا نیروی دریایی یا هر دوی آنها، همراه با بالگردهایشان استفاده کرد.19 پیش از اجرای هرگونه عملیاتی، کسب اجازه برای انجام سریع عملیات، استقرار اضطراری و استفاده از فضای کشورها در اطراف جهان وظیفه دیگری است که برعهده دستگاه دیپلماسی است.
همچنین، ارتش باید توانایی خود را برای گردآوری اطلاعات تاکتیکی به منظور پشتیبانی از عملیات در دست اجرا، افزایش دهد. ایالات متحده اغلب، اطلاعات کمی درباره مکان پایگاههای تروریستی، واحدهای شبه نظامی یا مخفیگاه واحدهای زیرزمینی در اختیار دارد؛ بنابراین، افزایش توانایی این کشور برای تمرکز منابع اطلاعاتی بر اهداف کلیدی از اهمیت زیادی برخوردار است. البته، تا زمانی که دشمن در قالب گروههای کوچک، بدون به کارگیری تجهیزات سنگین عمل میکند، انجام چنین کاری مشکل است. در دهه گذشته، آمریکا تجربههایی در زمینه هواپیماهای بدون سرنشین و هواپیماهای بدون سرنشین تجسسی به دست آورده است.
بدین ترتیب، نیاز دارد تا به زودی، هواپیماهای تجسسی بدون خلبان بیشتری را تهیه کند؛ هواپیماهایی که برای انجام اقدامات پلیسی در بوسنی و کوزوو نیز بسیار مفید عمل کردند و برخلاف ماهوارهها، از انعطاف بسیار بیشتری برخوردارند و میتوانند بر منطقه کوچکی از زمین متمرکز کنند و هر پروازشان چندین ساعت به طول انجامد. نکته در خور توجه آنکه، آنها تنها یک ماشین محسوب میشوند که با توجه به استانداردهای کنونی، گرانقیمت نیستند؛ بنابراین، مردم آمریکا از اینکه گاهی در مقابل کسب اطلاعات مهم یکی از آنها را از دست بدهند، نگران نمیشوند.20
افزون بر اینها، جنگ علیه تروریسم مستلزم صبر و اراده ملی پایدار است. به دست آوردن تصویر دقیقی از دشمن از سوی آمریکا و متحدانش و ارتقای توانمندیهای اطلاعاتی موجود در سراسر جهان برای تعقیب این دشمنان فراری به زمان نیاز دارد. در واقع، همانطور که ایالات متحده گروههای تروریستی را تعقیب میکند، در مقابل، آنها نیز، واکنش نشان میدهند و مقاومت میکنند. مهمتر از همه اینکه، تروریستها همچنان، حملات بیشتری را علیه آمریکا و تأسیسات آن در خارج و همچنین، علیه متحدان این کشور انجام خواهند داد که در صورت تلافی آمریکا شدت خواهد یافت. نیروهای امنیتی آمریکایی نیز باید مانند دشمن ابتکار عمل به خرج دهند و قدرت انطباق با محیط عملیاتی را داشته باشند.21 در هر حال، مردم آمریکا نمیتوانند بدون پذیرش این امر که ممکن است باز هم، پیش از حل شدن مشکل، آسیب ببینند، وارد نبرد شوند.
سرانجام اینکه، رهبران آمریکا با ناکارآمدی اداری هم در داخل و هم در خارج از کشور مبارزه میکنند. البته، پیش از 11 سپتامبر نیز، این کشور یک سیاست ضدتروریستی اداری را در دست اجرا داشت. باید یادآور شد که سیاستهای اداری امر رایجی در دموکراسیها محسوب میشوند. معمولاً، در اینگونه کشورها، رهبران سیاسی ابتکاراتی را که ممکن است در یک حوزه سیاسی، کارآیی بیشتری داشته باشند، براساس هزینههای آن که طبق برنامهها، ارزشها یا سیاستهای دیگری سنجیده میشوند، مورد ارزیابی قرار میدهند. دستگاههای بوروکراتیک میکوشند تا استقلال خود را حفظ کنند.
آنها اغلب، از همکاری دیگر نهادها برای به دست آوردن اهداف تصریح شده ناتواناند. اگر تغییری نیز در این دستگاهها ایجاد شود، تدریجی و کند خواهد بود. پیش از 11 سپتامبر، تلاشهای ضدتروریستی نیز همانند دیگر سیاستهای اداری بود. هر چند این سیاستها از اولویت و منابع زیادی برخوردار بودند، اما باید برای کسب منابع سیاسی، مالی و انسانی، در شرایط یکسانی با دیگر سیاستها رقابت میکردند. این روشی کاملاً منطقی بود، اما غلط بودن آن در شرایط اضطراری اثبات شد. جنگ موقعیت اضطراری و ویژهای است كه در آن، سياستهاي ديگر اولويت بسيار كمتري دارند.
از آنجا كه تروريستها پراكنده و گريزاناند، حفظ نوعي تمركز كه لازمه جنگ محسوب ميشود، مشكل است. شكست در حفظ تمركز، به القاعده اجازه خواهد داد تا آرام باقي بماند، زخمهاي ناشي از خشم اوليه آمريكا و متحدانش را بهبود بخشد، كادر خود را بازسازي كند و مجدداً، شديدتر و مؤثرتر از پيش به آمريكا و متحدانش ضربه وارد آورد. هر چند امور روزمره زندگي بايد ادامه يابد، اما بازگشت به مقابله با تروريسم به منزله يك سياست اداري، تنها زماني بايد انجام شود كه پيشرفت در خور توجهي در نابودسازي سازمان القاعده به دست آمده باشد.
ديپلماسي جنگ عليه تروريسم و پيامدهاي آن براي استراتژي كلان آمريكا
در مبارزه با تروريسم، هم كمكهاي مشتاقانه متحدان و هم كمكهاي مخفيانه ديگر كشورها نقشي اساسي دارد، اما يافتن كشورهاي متحد هميشه آسان نيست. ايالات متحده به دليل پيروزي در جنگ سرد به فساد و تباهي دچار شده است. در زمان جنگ سرد، كشورهاي همسايه شوروي، كه از سوي اين كشور تهديد ميشدند، به سرعت درصدد ايجاد ائتلاف و اتحاد با آمريكا برآمدند. در جريان عمليات سپر صحرا، متقاعد كردن دولتهاي عربي حامي رژيم عراق، براي پيوستن به ائتلاف تحت رهبري آمريكا، چندان مورد نياز نبود و براي جلب همكاري كشورهاي ديگر، تنها پرداخت رشوه كفايت ميكرد، اما دستيابي به يك ائتلاف براي جنگ عليه تروريسم مشكلتر است، چرا كه اقدامات عمده تروريستي القاعده، تنها عليه ايالات متحده انجام شده است، هر چند حملاتي كه در داخل يا خارج از آمريكا صورت پذيرفته، به مرگ بسياري از اتباع خارجي نيز منجر شده است.
با اين حال، دولتهايي مانند روسيه و هند كه قرباني گروههاي مرتبط يا غيرمرتبط با القاعده بودهاند، به تقاضاي آمريكا براي كمك، پاسخ مثبت دادهاند. ايالات متحده همچنين، به كمك دولتهايي كه رهبرانشان به موارد زير معتقدند، نيز نياز دارد: 1) آنها هدف تروريستها نيستند؛ 2) به آساني ميتوانند ترور را به سمت ديگران سوق دهند؛ و 3) شهروندان خود آنها ممكن است نسبت به القاعده تمايل داشته باشند.
بدين ترتيب، مشخص ميشود كه آمريكا به كمك ديگران نيازمند است و به همين دليل نيز بايد بسياري از خطمشيهاي سياست خارجي و دفاعي خود را كه رنجش حكومتها و مردم كشورهاي ديگر را موجب شده است، اولويتبندي كند. تمامي حكومتهاي ديگر اعم از دموكراتيك يا غيردموكراتيك نيز كه به كمكشان در اين جنگ نياز است، بايد پاسخگوي افكار عمومي جامعه خود باشند؛ بنابراين، ايالات متحده بايد راههايي را براي متقاعد كردن اين مردم مبني بر اينكه چرا همكاري عليه تروريستها به نفع آنهاست، بيابد.
البته، پرواضح است كه اين كشور نميتواند موجبات پيشرفت و رضايت خاطر تمامي كشورهاي جهان را فراهم آورد و هر بحراني را به نفع هر كشوري كه به اتحاد با آن نياز دارد، تمام كند. گاهي ايالات متحده به كمك دو طرف درگير در يك منازعه منطقهاي نياز خواهد داشت. در نتيجه، به زيان يكي، به ديگري پاداش نخواهد داد. همچنين، نميتواند در شرايط حساس، متحدان درازمدت خود را بيچون و چرا رها كند. اينگونه اقدامات هزينهها و خطرهاي خود را در پي دارد، اما اگر ايالات متحده به حفظ اين ائتلاف در درازمدت علاقهمند است، بايد در انتخاب متحدانش بيشتر دقت نمايد و خود را با ديدگاههاي آنها هماهنگتر كند.
طي سالهايي كه از جنگ سرد گذشته است، ايالات متحده بسيار قدرتمند، اما نسبتاً دمدميمزاج بوده و براي دستيابي به اهداف متوسط، منافع ديگران را ناديده گرفته است. براي نمونه، ميتوان به عملكرد اين كشور در جنگ كوزوو و گسترش ناتو و همچنين، تأكيد اوليه دولت بوش مبني بر اينكه دفاع موشكي ملي با همكاري روسيه يا بدون آن، ساخته خواهد شد، اشاره كرد. تمامي اين سياستها، جايگزينهايي داشت كه آمريكا با به كارگيري آنها ميتوانست، بدون نگران كردن روسيه يا ديگران، به بسياري از اهداف موردنظر خود دست يابد. همچنين، بايد يادآور شد كه ايالات متحده به دليل متحمل شدن هزينههاي متوسطي، در انجام برخي از اقدامات كوتاهي كرده است.
براي نمونه، به منظور توقف شهركسازي در ساحل غربي و نوار غزه فشار كافي را بر اسرائيل وارد نياورده؛ براي پايان دادن به جنگ كم شدت زيانبار سياسي و تحريمهاي سست اقتصادي عليه عراق، خلاقيت چنداني را از خود نشان نداده؛ و هيچگونه تلاشي براي كمك به ديگران به منظور جلوگيري از تداوم روند نسلكشي در رواندا به عمل نياورده است. رسانههاي آمريكا از اين خرسند بودهاند كه سياست بينالملل را به صورت اتفاقي و اغلب، به شكل مصنوعي پوشش ميدهند. هر چند سوابق سياست خارجي و امنيتي آمريكا حاكي از شكست كامل نيست،23 اما نشاندهنده نوعي بينظمي است كه در آن، محاسبه دستاوردها يا زيانهاي سياسي داخلي اغلب بر تصميمگيريهاي خارجي سايه افكنده است.
در حال حاضر، دوران برتري آسان، جنگهاي كم هزينه و كنترل شده، فراواني بودجه و خودداري از انتخاب متحد كه در دنياي پس از جنگ سرد وجود داشت، پايان يافته است. در گذشته، ايالات متحده نتوانست به استراتژي كلاني كه راهنماي رفتار بينالمللي اين كشور پس از فروپاشي اتحاد شوروي باشد، دست يابد24 و تنها دموكراتها و جمهوريخواهان بر سر يك مسئله با يكديگر به توافق رسيدند و آن اينكه، ايالات متحده بايد به عنوان قدرتمندترين دولت جهان باقي بماند.
در موارد ديگر، بسياري از دموكراتها استفاده از قدرت آمريكا براي تعقيب اهداف ليبراليستي، مانند ارتقاي سازمانها و نهادهاي بينالمللي، تقويت معاهدات بينالمللي، افزايش پشتوانه قوانين بينالمللي و گسترش دموكراسي را خواستار بودند و جمهوريخواهان در پي استفاده از اين قدرت براي تثبيت و تحكيم برتري آمريكا و توليد قدرت بيشتر بودند. در چنين شرايطي، كه ترس از روسيه به منزله كشوري كه درصدد بازگشت به دوران كمونيسم به سبك شوروي است و همچنين، چين به منزله يك رقيب جدي نوظهور، وجود دارد و هر دو كشور بايد مهار شوند، هيچ يك از دو حزب رقيب در آمريكا سياستهاي موردنظر خود را به طور جدي با مردم آمريكا به بحث نگذاشتند.
همچنين، مايل نبودند تا از مردم درخواست كنند كه براي تعقيب اهداف ترجيح داده شده، به طور جدي فداكاري نمايند. البته، بايد يادآور شد كه هيچ يك از آنها به انجام چنين كاري مجبور نبودند، اما ايالات متحده براي دنبال كردن يك سياست خارجي فعال، به فداكاري نيازمند است. البته، اين امر مستلزم آن است كه دلايل تعقيب چنين سياستي براي مردم تبيين شود و آنها نيز اين دلايل را بپذيرند. در غير اين صورت، اگر جنگ عليه تروريسم، نه تنها طولاني، بلكه پرهزينهتر از آن باشد كه مردم اميدوارند، وسوسه عقبنشيني از عرصه جهاني تقويت خواهد شد.
هر چند اين خطوط كلي به اندازه كافي روشن نيست، اما اكنون به نظر ميرسد كه طرفداران استراتژيهاي كلان جايگزين در طول دهه گذشته، تمايل دارند تا اين استراتژيها را بر مبارزه عليه تروريسم اولويت دهند. طرفداران خودداري بيشتر در سياست خارجي آمريكا كه اغلب به طور نامناسبي به آنها لقب انزواگرايان جديد داده شده است، استدلال ميكنند كه اگر ايالات متحده ميخواهد از حملات آينده جلوگيري به عمل آورد، بايد قوياً، حملات 11 سپتامبر را تلافي كند. البته، به اين بحث كه بعد از آن چه پيش خواهد آمد، علاقه ندارند؛ زيرا، معتقدند كه آمريكا نبايد در مسائل جهاني دخالت بيش از حد كند.
اگر ايالات متحده كمتر در امور جهان مداخله كند، كمتر هدف تهاجم ديگران قرار ميگيرد و اگر كمتر هدف قرار گيرد، كمتر به كمك ديگران براي دفاع از خود و منافعش نياز خواهد داشت. هر چند اين رهيافت، منطق دروني محكمي دارد، اما مطمئناً از نقش فعال آمريكا در جهان كه روز به روز در حال افزايش است، حمايت نميكند. نهادگرايان ليبرال بيشتر به فرآيندي كه طي آن، مبارزه عليه تروريسم عملي ميشود، علاقهمندند.
سازمان ملل بايد در هر اقدامي دخيل باشد؛ توسل به قانون بايد بر انجام اقدامات تاكتيكي اولويت داشته باشد؛ با تروريستها بايد به عنوان مجرم رفتار شود، نه دشمن؛ پليس بايد آنها را تعقيب و دادگاه محاكمهشان كند؛ اقدام نظامي، تنها در موارد نادر و آن هم به طور دقيق، بايد به كار رود؛ دولتي كه مانند افغانستان از تروريسم حمايت ميكرد بايد از نظر ديپلماتيك منزوي، در سازمان ملل محكوم و هدف تحريم تسليحاتي واقع ميشد و از نظر اقتصادي نيز به نحوي مورد تحريم قرار ميگرفت كه به عامه مردم آسيبي وارد نشود.
سرانجام اينكه ايالات متحده بايد به ديوان كيفري بينالمللي بپيوندد و براي نشان دادن حسن نيت خود، بيشتر معاهداتي را كه از امضاي آنها خودداري كرده است، امضا كند؛ رهيافتي كه نقشي جهاني را براي اين كشور در نظر ميگيرد، اما با توجه به دولتهاي دشمن و نقاط ضعف ديگر كشورها، محكوم به شكست است. طرفداران برتري آمريكا نيز سعي كردهاند تا اين مبارزه را به سمت و سوي موردنظر خود سوق دهند. در اين زمينه، عجيبترين توصيه از پل ولفوويتز، معاون وزير دفاع آمريكا، نقل ميشود. وي معتقد است كه زمان آن فرا رسيده تا به تمامي دشمنان و مشكلات آمريكا در خاورميانه و خليجفارس رسيدگي شود و اين كشور قدرت خود را در اين منطقه بيش از پيش مستحكم كند. طبق گزارشها، ولفوويتز پيشنهاد كرده است كه آمريكا عليه سوريه و پايگاههاي حزبالله در لبنان دست به اقدام بزند،25
در حالي كه، به نظر ميرسد هيچ يك از آنها با القاعده، روشها و اهداف جاهطلبانه آن ارتباطي نداشته باشند. هر چند اگر اين وضعيت تغيير كند، تمايلات ولفوويتز معنا خواهد يافت، اما تعقيب همگي آنها شبيه به نسخهاي به نظر ميرسد كه كارگزاران تبليغاتي بن لادن تجويز كردهاند؛ چرا كه چنين حملاتي سبب خواهد شد تا دولتهايي كه آمريكا به همكاري آنها نياز دارد، اين مبارزه را ضداسلامي و ضدعربي بدانند و در جنگ عليه سوريه يا لبنان شركت نكنند. مبادرت به حمله در چند جبهه، به وقوع شورش در عربستان سعودي، ديگر دولتهاي خليجفارس و مصر منجر خواهد شد؛ مسئلهاي كه آمريكا اميدوار است از وقوع آن جلوگيري كند. اين پيشنهاد، يعني درگيري در چهار جبهه، از يك ديدگاه ديگر نيز عجيب به نظر ميرسد و آن اينكه ارتش آمريكا قادر نيست حتي در دو جنگ منطقهاي، به طور همزمان درگير شود.
استراتژي درگيري يا مشاركت گزينشي، استراتژي كلاني است كه در دهه گذشته، مورد حمايت قرار گرفته است و تا حد زيادي، با نيازهاي جنگ وسيع عليه تروريسم مطابقت دارد. طبق اين استراتژي، ايجاد روابط سياسي و اقتصادي با ثبات، صلحآميز و نسبتاً باز در آن بخش از جهان كه منابع اقتصادي و نظامي مهمي متمركز شده – يعني اوراسيا – به نفع آمريكاست؛ منفعتي كه ديگران نيز در آن سهيماند. براساس اين استراتژي، قدرت آمريكا ضامن امنيت كشورهعاي آسيبپذير و عامل بازدارنده كشورهاي جاهطلب خواهد بود. اجراي اين استراتژي پروژه بزرگي است كه مستلزم تعيين دقيق اولويتها ميباشد.
با اين حال، اهداف آن محدود است. اين پروژه، طالب قدرت به خاطر قدرت است، نه اصلاح كامل قوانين اساسي دولتهاي ديگر و نه دگرگوني سياست بينالملل. در اين استراتژي، جايگاه آمريكا در خليجفارس و خاورميانه به منزله عنصري اساسي به شمار ميرود كه القاعده درصدد به چالش كشيدن آن است. رهبران اين گروه معتقدند كه اگر ايالات متحده اين منطقه را ترك كند، آنها ميتوانند در خليجفارس و مصر قدرت را به دست گيرند. البته، در صورت وقوع چنين امري، ممكن است منازعات متعددي در منطقه شكل بگيرد و تمامي كشورهاي منطقه متضرر شوند.
با توجه به تخريب وسيع جنگ ايران و عراق (1980 تا 1988 – پانصد هزار كشته) كه در آن، از تسليحات شيميايي و حملات موشكي به شهرها استفاده شد و همچنين، وجود تسليحات شيميايي، بيولوژيكي و هستهاي و سيستمهاي موشكي پرتاب آنها در اين منطقه، وقوع هرگونه جنگي در منطقه مزبور براي كساني كه در اينجا يا در ديگر مناطق جهان زندگي ميكنند، بسيار زيانآور خواهد بود. افزون بر اين، هر يك از آنها مطمئناً بر توليد، توزيع و قيمت نفت كه همچنان براي اقتصاد جهاني اهميت دارد، تأثير منفي خواهند داشت.
پيامدهاي ناگوار سياسي، نظامي و اقتصادي آنها احتمالاً در سطح جهان احساس خواهد شد و اين امر بر رهبري سياسي ديگر كشورها نيز تأثير خواهد گذاشت. براساس استراتژي كلان مشاركت گزينشي، مبارزه عليه القاعده ضروري است؛ ضرورتي كه دولت بوش را مجبور كرده است تا در مبارزه با تروريسم، به نحوي عمل كند كه بيشتر بر استراتژي مشاركت گزينشي منطبق است تا استراتژي تحكيم سلطه و برتري.
ايالات متحده با جنگي طولاني عليه يك دشمن كوچك، گريزان و خطرناك روبهروست. اگر اين كشور خواستار موفقيت است، بايد اين مبارزه را به طور منظم و با ارادهاي راسخ دنبال كند. به دليل محدوديت منابع و هزينههاي زياد جنگ، ايالات متحده به يك استراتژي نياز دارد تا راهنماي تلاشهاي اين كشور باشد. به همين دليل، ضرورت دارد تغييرات در خور توجهي در دستگاه امنيت ملي آمريكا، شامل بخش گردآوري و تحليل اطلاعات، سازماندهي و تجهيزات نظامي و آمادگي اضطراري ايجاد شود.
بالاخره اينكه، اگر ايالات متحده خواستار حفظ حمايت داخلي و بينالمللي از جنگ عليه تروريسم است، بايد مسائلي را كه مدتهاست درباره سياست خارجي و امنيتي آينده اين كشور وجود دارد، از طريق بحثهاي گسترده ميان تصميمگيرندگان، تحليلگران سياسي و مردم آمريكا مورد بررسي قرار دهد و آنها را حل و فصل كند.
پاورقي:
* Barry R.Posen "The Struggle Against Terrorism: Grand Strategy, Strategy and Tactics", International Security, Vol. 26, No. 3 (Winter 2001/02), pp. 39 – 55.
ش.د820639ف