(روزنامه وقايع اتفاقيه – 1396/02/06 – شماره 389 – صفحه 8)
ماجرا در نيمروز ۱۹ بهمن ۱۳۶۰ در خانهاي تيمي در زعفرانيه به پايان ميرسد؛ خانهاي بهزعم مجاهدين خلق(منافقین)، سفيد (امن) که سردسته سازمان در ايران، يعني موسي خياباني به همراه همسرش، آذر رضايي و اشرف ربيعي، همسر مسعود رجوي (که در اين زمان به پاريس گريخته بود) و عدهاي ديگر از اعضاي کادر مرکزي در آن جمع شده بودند تا درباره اقدامات بعدي سازمان تصميمگيري کنند؛ غافل از آنکه اين خانه توسط نيروهاي اطلاعات سپاه شناسايي شده و هيچکدام از اعضا سر سالم از آن بيرون نخواهند برد. اين پايان زندگي همه افرادي بود که در آن خانه جمع شده بودند، بهجز مصطفي رجوي، فرزند خردسال مسعود رجوي.
صحنههاي انهدام خانه تيمي زعفرانيه و افراد درون آن، توسط نيروهاي اطلاع سپاه، سکانسهاي پاياني فيلم «ماجراي نيمروز» به کارگرداني محمدحسين مهدويان را تشکيل ميدهد؛ فيلمي که تمرکز آن بر تحرکات سازمان مجاهدين خلق در سال ۱۳۶۰ و بهطور ويژه بمبگذاري در دفتر مرکزي حزب جمهورياسلامي و دفتر نخستوزيري است؛ تحرکاتي که در اين فيلم با خواندن بيانيه يکي از زنان عضو سازمان در مقابل دانشگاه تهران آغاز ميشود، با فعاليتهاي اطلاعات سپاه براي مقابله با آنها ادامه مييابد و در نهايت با انهدام خانه زعفرانيه به پايان ميرسد. محل مناقشات بر سر اين فيلم ميان منتقدان اما نه بر درستي و نادرستي وقوع يا تداوم زماني رويدادها که بيشتر بر سر نوع تقابل دو طرف و نپرداختن به چرايي اين خشونت فزاينده از جانب مجاهدين خلق است. هاشم آقاجري، عضو هيأتعلمي دانشگاه تربيت مدرس و از اعضاي سازمان مجاهدين انقلاب اسلامي و محمدامين قانعيراد، استاد جامعهشناسي دانشگاه تهران نيز ازجمله منتقداني بودند که در نشست نقدوبررسي اين فيلم که يکشنبه (۲۷ فروردين) به همت انجمن اسلامي دانشگاه تربيت مدرس و با حضور محمدحسين مهدويان، کارگردان و ابراهيم اميني نويسنده فيلم در سالن شهيد چمران اين دانشگاه برگزار شد، به گونهاي موشکافانه اين وجوه را مورد بررسي قرار دادند.
اين فيلم ماجراي ظهور مطلقهاست
قانعيراد در بخش نخست سخنان خود، با اذعان به اينکه منتقد سينما نيست اما با توجه به تخصص خود اين فيلم را با نگاهي جامعهشناسانه مورد واکاوي قرار داده، گفت: «ميخواهم مقداري از رويکرد رخدادمحور و نيمروزي خارج شويم و اين ماجرا را در گستره صد و 10 سال بعد از انقلاب مشروطه مورد بررسي قرار دهيم. بههميندليل آنچه اتفاق ميافتد از نظر من به يک معنا از پيامدهاي ورود تودهها و مردم ايران به تاريخ است؛ يعني ما توانستيم وارد تاريخ شويم و اين ورودمان هم همراه با مقداري فروپاشي کادرهاي اجتماعي پيشين بود. اين امر پيامدهايي را براي زندگي سياسي ما ايجاد کرد که شايد چنين رخدادها و پديدههايي در آن اجتنابناپذير است. به نظر من ورود ما در تاريخ در زمان پسامشروطه يعني در زماني که هر انساني ميخواهد تبديل به کنشگر تاريخي و سياسي شود، همراه با فرايند ظهور مطلقهاست؛ مطلقها که در زندان تاريخ پنهان شده بودند، سر برآوردند و به تنازع با يکديگر برخاستند.»
«ماجراي نيمروز» وسترن نيست
وي سپس با بيان اينکه برخي کوشيدهاند اين فيلم را در ژانر فيلمهاي وسترن تلقي و تحليل کنند، اظهار داشت: «از نظر من با يک موضع جامعهشناسي و بيطرفانه نميتوان چنين تحليلي را نسبت به اين فيلم ارائه داد زيرا ما در مقطعي از تاريخ قرار گرفتهايم که مردان عدالت و روايتهاي مختلف عدالت در مقابل يکديگر ميايستند و هر کدام با تبعيت از درک و مفهومي که خود نسبت به عدالت دارند (و طبيعتا اين مفهوم هم يک مفهومی مطلق و آشتيناپذير است) سعي ميکنند به رقابت و مبارزه با يکديگر برخيزند. در ژانر وسترن اما کسي که قانونشکني کرده، خود ميداند که قانونشکني ميکند و کسي هم که مرد قانون است، ميداند که مرد قانون است ولي اگر از يک نگاه دروني و معناکاوانه بخواهيم به اين فرايند نزديک شويم، با دو گروه مواجه ميشويم که هر دو خود را مردان عدالت ميدانند و هيچيک هم معتقد نيستند که قانوني را زير پا ميگذارند. هر دو مؤلفين و مصنفين قانون در دورهاي جديد هستند و تلاش ميکنند اين نقش را ايفا کنند.»
مسئله ديگر قانعيراد با «ماجراي نيمروز» توجه به اصل «مراقبت» بود: «مردان عدالت (به گمان خودشان) که در اين فيلم با يکديگر به مواجهه برميخيزند، چه مقدار به اصل ديگر زندگي بشري يعني اصل مراقبت توجه ميکنند؟ چون بسياري از اين برخوردهاي امر مطلق زماني در مقابل يکديگر رخ ميدهد که انسانها به پارامتری ديگر يعني مراقبت از زندگي انساني توجه نميکنند؛ بنابراين عدالتهاي مطلق در برابر يکديگر ميايستند.»
ما روايت طرف مقابل را نداريم
قانعيراد در ادامه به نقد نگاه يکسويه در فيلم پرداخت و افزود: «در اين فيلم، ما روايت طرف مقابل را نداريم؛ روايت طرف مقابل غايب است و اگر بخواهيم از تجربه زيسته خودمان هم استفاده نکنيم، نميبينيم که افراد وابسته به سازمان، به مقوله مراقبت چگونه نزديک ميشوند. در جايي از اين فيلم نشان ميدهد که فريده به طرف حامد تيراندازي ميکند؛ يعني مفهومي به نام عشق، علاقه و مراقبت را ناديده ميگيرد، درحاليکه صحنههايي در فيلم وجود دارد که ميخواهد به ما نشان دهد جرياني که در حال مبارزه با سازمان است، جرياني اهل مراقبت است، بهويژه در سه صحنه: يکي زماني که کودکي به همراه خانوادهاش در خيابان ترور ميشوند و کمال همه را رها ميکند و ميکوشد کودک را از ميان جمعيت نجات دهد؛ اينجا مراقبت از زندگي است که به نحوي خود را نشان ميدهد، در سکانسي ديگر از افرادش ميخواهد که در تيراندازيها مراقب خانههاي مردم باشند. در سومين مرحله نيز فرزند مسعود رجوي را بهعنوان يک کودک بغل ميکند و با اينکه بعدا متوجه ميشود او چه کسي است و براي چند ثانيه چهرهاش در هم ميرود اما کماکان اين فرزند را در آغوش خود نگه ميدارد.»
اين فيلم بيان يک نسل سوخته است
هاشم آقاجري که خود پيش از تغيير مشي مجاهدين خلق در سال ۵۴ سمپات اين سازمان بوده و از نزديک با رويه آن آشناست، سخنان خود را با ابراز تأسف و تأثر از نسلي بيان کرد که به تعبير وي نسلي سوخته است: «من وقتي اين فيلم را ديدم، عميقا گرفتار يک حس تأثر، تأسف و تراژيک شدم؛ يعني برخلاف اينکه ديدم در برخي از سکانسها، برخي از حضار محترم خنديدند ولي واقعا آن موارد خنده ندارد. تماشاي اين فيلم بايد همه ما را به گريه وادارد. اين فيلم درباره تجربه يک نسل است، درباره تجربه يک انقلاب است، بيان يک نسل سوخته است؛ نسلي که دو طرف جبههاي که رودرروي هم قرار ميگيرند، از درون يک انقلاب برآمده و هر کدام به سهم خود در پديداري آن نقش داشتهاند اما روند رويدادها به سمتي پيش ميرود که آنها را رودرروي يکديگر قرار ميدهد و صحنههاي تلخي را خلق ميکند.»
به گزارش «تاريخ ايراني»، وي سپس با بيان اينکه اين فيلم اکشن است و تماشاچي، مخصوصا تماشاچي ايراني و حتي نسل امروز را که بههرحال جسته و گريخته چيزهايي از آن دوره شنيده است، بهدنبال خود ميکشاند؛ به نقد جدي محتواي آن بهلحاظ تاريخنگاري و نگاه يکسويه غالب در آن پرداخت و افزود: «همانگونه که تاريخنگاري کنوني با يک دشواري بسيار جدي روبهرو است، ما نبايد انتظار داشته باشيم چنين فيلمي که درباره يک امر بالفعل و کنوني است که هنوز جريان دارد، زاويه دوربين و راوي، روايت دو طرف را بگويد. ما در اين فيلم روايت يک طرف را ميبينيم و اينجاست که سخنگفتن در باب فيلم از منظر تاريخي دشوار ميشود.»
آقاجري در ادامه با تأکيد بر اينکه نه بهعنوان يک بازيگر سياسي که بهعنوان يک معلم تاريخ سخن ميگويد و منتقد هنري و منتقد فيلم نيست، گفت: «بنا به ضرورتهاي سينمايي، دراماتيک يا ملاحظات سياسي ما مواردي از جابهجايي و عدم انطباق را در اين فيلم ميبينيم. مشخص است که عمليات مهندسي مربوط به سال ۶۱ بود؛ يعني بعد از زدن پايگاه ضابطي در سال ۶۱؛ زماني که سازمان دچار بنبست شد و احساس کرد مهمترين خانههاي تيمياش در حال لورفتن هستند، به عمليات مهندسي روي آورد؛ يعني دستگيري عناصر مشکوکي که در اطراف خانههاي تيمي گشت ميزدند بهعنوان اينکه ممکن است، عوامل اطلاعاتي باشند. آن سه جنازهاي که ما در فيلم ديديم مربوط به سال ۶۰ نيست ولي خب اينکه کارگردان و عوامل فيلم اين را آوردند در سال ۶۰، شايد يکي از آن دو دليل را داشته باشد.»
استاد تاريخ دانشگاه تربيت مدرس، با اشاره به اينکه مواردي ديگر از اين جابهجايي نيز در فيلم وجود دارد که نميخواهد از آنها ياد کند، اين فيلم را نوعي يادآوري و فراخواني خاطره تجربه زيسته خود خواند و درباره سابقه آشنايياش با سازمان مجاهدين خلق گفت: «من در اين سالها [سالهاي ۶۰] در جبهه مقابل مجاهدين خلق بودم، مجاهدين خلق را از نزديک ميشناختم. قبل از انقلاب سمپات سازمان بودم، بعد از سال ۵۴ و تغيير مواضع، همراه با دوستان ديگري که انشعاب کردند و به فکر طرحي ديگر افتادند، براي ادامه مبارزه چريکي و مسلحانه با ايدئولوژي اسلامي، طبيعتا من و مسئولم شهيد غلامحسين صفاتي و دوستان ديگر جدا شديم ولي سازمان را هم قبل از انقلاب ميشناختم و هم بعد از انقلاب.»
در اين فيلم مردم را نميبينيم
آقاجري با تأکيد بر اينکه ميخواهد از اين تجربه زيسته فاصله بگيرد و مقداري با چشم خشک علمي و نگاهي مورخانه به آن نگاه کند، اين پرسش را مطرح کرد که «چرا در يکي، دو سال اخير ما شاهد توليد اين نوع فيلمها هستيم؟» و بدون اينکه به پرسش مطرحشده خود پاسخ دهد بهطور مستقيم به نقد محتواي فيلم پرداخت: «ما در فيلم، مردم را بهصورت فعال نميبينيم. من اينجا بايد گواهي بدهم که واقعا اگر حضور مردم و همکاري اطلاعاتي آنها با دستگاههاي امنيتي نبود، سپاهي در آن زمان وجود نداشت بلکه يک اطلاعات سپاه بسيار کوچکي بود که اصلا آن توان را نداشت. کميتههاي خودجوشي هم که اول انقلاب تشکيل شده بود، هنوز آن سازمان لازم را نداشتند و به هم ريخته بودند. واقعيت اين است که اطلاعاتي که مردم کوچه و بازار، پدران، مادران، خواهران و برادران از درون خانه خودشان ميدادند، به نيروهاي طرفدار نظام و حاکميت کمک ميکرد اما ما در اين فيلم اصلا مردم را نميبينيم.»
اين فيلم به مخاطبان جوان چيزي اضافه نميکند
آقاجري افزود: «اين فيلم متأسفانه به خواننده جوان ما چيز زيادي نميدهد؛ يعني آنچه ميدهد، يک نگاه سياه و سفيدي است که يک طرف تروريست بوده، حزب و نخستوزيري را منفجر کرده، ترور ميکند و يک طرف هم در حال مقابله با اينهاست. هيچ آگاهي تاريخي ويژهاي به مخاطب جوان ما نميدهد. شما وقتي اين فيلم را تمام ميکنيد، نميدانيد که اساسا چرا اين اتفاقات افتاد، چرا مجاهدين خلق دست به چنين عملياتي زدند، نيروها و جريانهاي درگير با چه ايدئولوژي، آرمان، تحليل و استدلالي وارد اين بحثها شدند.»
اين فيلم فقط آرشيو يک طرف را باز ميکند
اين عضو سازمان مجاهدين انقلاب در ادامه نقد خود به محتواي «ماجراي نيمروز»، با پيشبيني اين نکته که ممکن است کارگردان و نويسنده فيلم در پاسخ به اين انتقادات بگويند ما تنها فيلم ساختيم و نه تاريخ، گفت: «چون تمام عناصر اين فيلم دقيقا به يک مقطع تاريخي معين اشاره دارد تا حدودي ميشود گفت مستند تاريخي است، نه يک فيلم داستاني. ما در فيلم عناصر خيالي نميبينيم. فيلم کوشيده تا حد زيادي به واقعيت تاريخي و مستند وفادار باشد؛ بنابراين اطلاعاتي که ميدهد مثل خانه زعفرانيه، همه مستند است اما اشکالش اين است که تنها آرشيو يک طرف را باز ميکند، آرشيو طرف ديگر را باز نميکند؛ به قول يکي از فيلسوفان، ملتي که تاريخ خود را نشناسد مجبور به تکرار آن است. ما براي آنکه آن تاريخ را تکرار نکنيم بايد آن را بشناسيم اما چگونه شناختي؟ اگر شناختي مبتنيبر پروپاگاندا، روايت و داوري يکسويه باشد، باز درواقع نشناختهايم و وقتي نشناخته باشيم دوباره ممکن است تکرارش کنيم.»
در حاکميت 2 گرايش در برخورد با مجاهدين وجود داشت
وي با يادآوري اينکه درگيري مجاهدين خلق با نيروهاي حاکميت يا نيروهاي سياسي خط امامي نه از ۳۰ خرداد ۶۰ و حتي بهمن ۵۷ که قبل از انقلاب آغاز شد، ريشه اين درگيريها را از سال ۵۴ و بعد از انشعاب در سازمان مجاهدين خلق دانست و افزود: «در اين سال، در سازمان مجاهدين خلق، انشعاب اتفاق افتاد و رهبري سازمان که به دست عناصري مارکسيست چون تقي شهرام يا بهرام آرام افتاده بود، اعلام کرد که سازمان مجاهدين خلق، تغيير ايدئولوژي داده و مارکسيست شده است. اين به گمان من يکي از پديدههاي مهم تاريخ زمانه ما بود که خيلي چيزها را تحتتأثير قرار داد و بر تحولات بعد از پيروزي انقلاب تأثير مستقيم گذاشت.»
نقد آقاجري نهتنها شامل نگاه يکسويه فيلم که حتي به گزينش روايتي از همان نگاه نيز بود: «ما در اين فيلم نهتنها روايت طرف مقابل را نميبينيم بلکه حتي روايتي که از سوي حاکميت در حال بيان است، به نوعي در نهايت يک نوع سمپاتي نسبت به يکي از گرايشهاي درون حاکميت را نشان ميدهد؛ درحاليکه در حاکميت دو گرايش در برخورد با مجاهدين خلق وجود داشت: يک گرايش اين بود که ما بايد کاري کنيم که مجاهدين خلق از سازماني مسلح، به سازماني سياسي، شفاف و داراي رقابت با قاعده سياسي تبديل شود، گرايش ديگر نيز اين بود که براساس تحليلي که ما داريم، پيشبيني ميکنيم سازمان مجاهدين خلق در تدارک قيامي مسلحانه است و چون اين تحليل و پيشبيني را داشتند، ميگفتند قبل از اينکه آنها دست به عمل بزنند ما بايد پيشدستي کرده و آنها را سرکوب کنيم، نماينده بارز اين ديدگاه اسدالله لاجوردي بود و ما در اين فيلم ميبينيم که گويي در نهايت حرف اسدالله لاجوردي درست از آب درميآيد؛ يعني آن يکي، دو نفري هم که معتقد به گفتوگو با مجاهدين خلق بودند، بعد به اشتباه خود پي ميبرند و درواقع آن خط تأييد ميشود.»
خط لاجوردي از سال ۵۴ در زندانها آغاز شد
آقاجري در مورد پيشينه خط لاجوردي در عرصه سياسي گفت: «خط آقاي لاجوردي از سال ۵۴ در زندانها آغاز شد؛ يعني در مواجهه با پديده کودتا، انحراف يا ارتداد (چون طرفهاي مختلف، اسمهاي مختلف به آن دادند) سه خط از هم جدا شد: خط اول معتقد بود سازماني که بعد از آن باقي مانده و مجاهدين خلق بهطور کلي از اسلام خارج شدند و منافقاند و بايد با آنها برخورد مستقيم و رودررو کرد. اين تحليل جريان مؤتلفه يعني جناح بازاري موجود در انقلاب و بخشي از روحانيون بود که در زندان موجب برخوردهايي شد و حتي تا آنجا پيش رفت که اين جناح، اولويتهايش را عوض کرد؛ يعني گفت امروز مبارزه با رژيم اولويت دوم و مبارزه با مارکسيسم و مجاهدين خلق، اولويت اول ماست؛ خطر اصلي مارکسيسم و مجاهدين خلق است که از نظر اينها مارکسيست بودند اما ظاهرا به اسلام تظاهر ميکردند. اين ديدگاه تا جايي پيش رفت که طرفداران آن در زندان به اين تحليل رسيدند که ما عفو بنويسيم، از زندان بيرون برويم و در خارج از زندان با مارکسيسم و مجاهدين خلق مبارزه کنيم نه با رژيم. آنهايي که يادشان است ميدانند که تلويزيون در آن سال مراسمي به نام «سپاس» پخش کرد و بسياري از اين نيروها در اين مراسم «سپاس شاها، سپاس شاها» گفتند.»
او در توضيح ديدگاه ديگر و واکنش آن در مقابل اين تحليل اظهار داشت: «جناح مقابل ديدگاه فوق، مجاهدين خلق، مسعود رجوي و... بودند. آنها معتقد بودند که جناح مقابل مرتجع است، بريده و همکار پليس است و اساسا هر کس که با آنها مخالفت کند در نهايت در دام پليس ميافتد و اتفاقا شگردهاي زيادي هم به کار ميبردند تا آن طرفي که با آنها مخالف است، واقعا با پليس همکاري کند تا بگويند سخن ما درست بود؛ عين آن فرهنگ و منطقي که امروز هم در برخي از جناحهايي که در کشور وجود دارد، ميبينيم.»
جناح بين اين دو جريان افراطي از نگاه آقاجري، جناحي بود که افرادي چون آيتالله طالقاني و شهيد رجايي نماينده آن بودند: «يک جناح وسطي در بين اين دو جناح افراطي و بنيادگرا وجود داشت که ضمن اينکه معتقد بود ايدئولوژي سازمان بههرحال ناخالصيهايي دارد و بايد با اين ايدئولوژي مرزبندي کرد اما بههيچوجه مجاهدين خلق و نيروهاي مسلماني را که بههرحال مارکسيست نشده بودند رسما طرد نميکرد، با آنها گفتوگو ميکرد، اولويت مبارزه را همچنان رژيم و پليس ميدانست، عفونويسي و... را جايز نميدانست و معتقد بود که ما همچنان بايد با رژيم مبارزه کنيم. نماينده اين جريان شهيد رجايي، مهندس نبوي، گروه امت واحده و آيتالله طالقاني بودند. آيتالله طالقاني ضمن اينکه از ايدئولوژي مجاهدين خلق انتقاد ميکرد اما درعينحال نميخواست رودررو با آنها برخورد کند يا اينکه حتي مارکسيسم را به اولويت اصلي مبارزه تبديل کند. هوشياري رهبري انقلاب در سال ۵۷ همين بود که بهجاي استفاده از حساسيتهاي مذهبي براي مبارزه با مارکسيستها، جهت مبارزه را به سمت مبارزه با استبداد، استعمار و امپرياليسم سوق داد.»
تضادهاي موجود ميان دو گروه افراطي در دو سوي ماجرا اما به زعم وي پس از انقلاب، آنها را در مقابل يکديگر قرار داد: «اين تضادها دو طرف را آنچنان در مواضع خودشان مطلق و نسبت به هم کينهدار کرد که بعد از انقلاب، مجاهدين خلق طرف مقابل را که حالا ديگر به حزب جمهورياسلامي رفته بودند، مرتجع و در اين سو هم اعضاي حزب جمهوري اسلامي، مجاهدين را منافق خواندند.»
روندي که اتفاق افتاد، فرهنگ حذف بود
آقاجري در توصيف شکلگيري جناحبنديها در حزب جمهورياسلامي و در نهايت برخوردهاي افراطي در دو سوي ماجرا گفت: «پس از تشکيل حزب جمهوري اسلامي، بهتدريج در درون آن دو جناح شکل گرفت؛ همچنانکه سازمان مجاهدين انقلاب اسلامي دو جناح شد: جناح راست و جناح چپ. آقاي لاجوردي، مؤتلفه و افرادي چون بادامچيان، عسگراولادي و دکتر آيت درواقع در جناح راست حزب بودند. آنها آنقدر راست بودند که حتي وقتي آقاي مهندس موسوي در سال اول انقلاب به مناسبت ۲۹ اسفند (سالروز ملي شدن صنعت نفت) در روزنامه جمهورياسلامي مقالهاي نوشت، وي را بهشدت مورد حمله قرار دادند و او را يک مليگراي منحرف خواندند.
تحليل جناح راست حزب اين بود که ما بايد پيشاپيش با مجاهدين خلق برخورد کنيم. مجاهدين خلق نيز همين تحليل را داشتند يعني معتقد بودند که در نهايت اين مرتجعين (آنها به اينها ميگفتند منافق و اينها به آنها ميگفتند مرتجع) با ما برخورد ميکنند و ما بايد پيشدستي کنيم و قبل از اينکه با ما برخورد کنند ضربهمان را بزنيم. معتقدم اين پرسش که آيا آنچه در دهه ۶۰ گذشت، اجتنابناپذير بود يا نه؟ بحثي است مهم و پاسخ آن هم ساده نيست.
همانگونه که پس از گذشت 200 و اندي سال از انقلاب فرانسه، هنوز اين پرسش باقي است که آيا ترورها در انقلاب فرانسه (ترور ژاکوبني) اجتنابناپذير بود يا نه؟ من معتقدم که اجتنابناپذير بود و اين روندي که اتفاق افتاد، يک روند ديالکتيک موازي تشديدکننده مطلقانديشي و فرهنگ حذف بود که آمادگي فکري و ايدئولوژيک فرهنگي نداشت؛ لذا من معتقدم که اگر ما مورخانه و منتقدانه به آن دوره بنگريم، در آن صورت فکر ميکنم که اين فيلم درواقع چيزهايي را گفته اما چيزهايي را نگفته است. نيم حقيقت را گفته است ولي نيم ديگر حقيقت را نگفته است. ما براي اينکه بتوانيم يک روايتي حتيالامکان منصفانه داشته باشيم، فکر ميکنم نيمه دوم اين روايت را هم بايد بگوييم و بشنويم تا در تعامل اين دو با هم ببينيم که چرا و چگونه به آنجا رسيديم؟ آيا ميشد به اين نقطه نرسيم؟»
فيلم را از نقطهاي آغاز ميکنيم که سؤال شکل نگيرد
در ادامه اين نشست، ابراهيم اميني، نويسنده جوان فيلم در پاسخ به اين پرسش حضار که از چه منابعي براي نگارش فيلمنامه بهره برده، گفت: «يکسري منابع موجود و چاپشده است که همه با آنها آشنا هستند و يکسري منابع هم افرادي بودند که ما با آنها صحبت کرديم.» وي همچنين در پاسخ به نقدهاي مطرحشده از جانب آقاجري و قانعيراد با بيان اينکه اين اثر پيش و بيش از هر چيز فقط يک فيلم سينمايي است، افزود: «اينکه استادان فرمودند ما روايت را از هر دو سو ببينيم، درواقع وقتي ما يک قدم عقب بنشينيم، مجبوريم قدمهاي بعدي را هم عقبنشيني کنيم؛ يعني فقط يک پرسش مطرح نيست؛ بنابراين فيلم را از جايي آغاز ميکنيم که اساسا اين سؤال در ذهن مخاطب عام شکل نگيرد؛ يعني اينکه ما از جايي وارد رويدادها ميشويم که خشونت آغاز شده است؛ بنابراين فيلم ما فرصتي براي تحليل اينکه چه اتفاقي افتاد که ۳۰ خرداد شکل گرفت، ندارد. اساسا هيچ فيلمي اين فرصت را ندارد به خاطر اينکه بحث بسيار مفصل است و حتي سخنگفتن دربارهاش ساعتها طول ميکشد اما اينکه تا چه حد ميتوان اين تحليلهاي نظري را به زبان سينما ترجمه کرد، چيزي است که من مقداري در آن ترديد دارم؛ بنابراين منظر من اساسا متفاوت است.»
منظور از فيلم تاريخي، تاريخ فيلمشده نيست
محمدحسين مهدويان، کارگردان فيلم نيز در پاسخ به منتقدان در اين نشست گفت: «ما وقتي ميگوييم فيلم تاريخي منظورمان تاريخ فيلمشده نيست. اينکه شما گفتيد فيلم، مستند و قابل استناد است، هيچ فيلمي، حتي فيلم مستند هم قابل استناد نيست. تاريخ روش خود را دارد و به اين معنا، اصلا مواجهه سينما با تاريخ، مواجههاي علمي نيست؛ يعني اگر تاريخ را يک علم فرض کنيم، اصلا سينما نميتواند با تاريخ علمي مواجه شود زيرا فرايند روايت تاريخ، فرايندي خودآگاه و مبتنيبر دانش، منطق، استدلال و استناد است، درحاليکه فرايند تأثيرگذاري سينما ناخودآگاه، احساسي و عاطفي است. بههميندليل شيوه سخنگفتن از سينما با شيوه روايتگري در تاريخ متفاوت است. بهرهگيري از سينما بهعنوان يک رسانه در جهت روايتهاي سياسي، تاريخي، اجتماعي و... اتفاقا محصول نگاه سياسي در تاريخ معاصر ماست؛ درحاليکه سينما اينگونه نيست، اين سرسپردگي و وادادگي را ندارد و به شيوه خود عمل ميکند.»
مسئله «ماجراي نيمروز» بازخواني تاريخ نيست
مهدويان سپس با تأکيد بر اينکه مسئلهاش در ساختار اين فيلم تحليل يا بازخواني روايتهاي تاريخي نبوده است، افزود: «احساس ميکنم مخاطب امروز سينما آنچنان به دنبال اينگونه تحليلها نيست. من متولد سال ۶۰ هستم يعني تا من به کلاس اول بروم، اين ماجراها تقريبا تمام شده بود و اصلا درکي از آن شرايط نداشتم. من با نسلي رشد کردهام که تقريبا مثل من به زندگي نگريسته است؛ بنابراين به نسل بعد از خودم کمي نزديکتر از نسل قبل بودم. مسئله من چيزي است که بهلحاظ عاطفي و احساسي در فيلم جريان دارد و آن هم مسئله خشونت و ناامني است. من براي تماشاگرم داستاني تعريف ميکنم با ارجاع به وقايع تاريخي ولي هدفم فهمي از زندگي در شرايط خشونت و ناامني است. فکر ميکنم ساختن چنين فيلمي به گونهاي واکنش نسل جديدتري از فيلمسازها به تاريخ است.
شما در گفتههايتان فرموديد که نبايد تاريخ را تکرار کرد، واقعا من نيتي غيراز اين ندارم. من فکر ميکنم که اصلا فهم اين خشونت برايم مهم است. اين فيلم دو پيامد براي نسل امروز ما دارد: يکي اينکه ميفهميم که اساسا زندگي در خشونت و فضاي ناامن به چه معناست و نکته ديگر اينکه کمي هم به خودمان امتياز دهيم براي اينکه در تقابلي که در همين سالهاي اخير اتفاق افتاد و نسل من صحنهگردان ماجرا بود، گرفتار اين خشونت نشديم و حتي به آن فکر هم نکرديم. اين چيزي است که من راجع به «ماجراي نيمروز» ميتوانم بگويم وگرنه شکلگيري سازمان مجاهدين، انگيزههايشان و... سوژههايي بسيار جذاب است اما اينها اگر مسئله من هم باشد مسئله فيلم من نيست.»
اين فيلم بسيار به تاريخ متعهد بود
قانعيراد در بخش پاياني اين نشست در پاسخ به اظهارات مهدويان راجع به اين فيلم اظهار داشت: «جناب آقاي مهدويان تقابلي را بين تاريخ و سينما مطرح کردند که تا حدي در مورد اين فيلم قابل درک نيست. شايد خود آقاي مهدويان ميداند که اگر يک يا دو مورد تحليل خاص تاريخي از طرف ديگر ماجرا صورت ميگرفت، اصلا اجازه نميدادند اين فيلم نمايش داده شود؛ بنابراين اين فيلم از قضا بسيار نسبت به تاريخ متعهد بود، با ناديده گرفتن برخي از مسائل، آن روايتي هم که از نظر کرونولوژيک و رئاليستي از رخدادها ارائه ميدهد، نشان ميدهد که اين يک فيلم تاريخي، سياسي و مستند است.»
او سپس با بيان اينکه موضع مهدويان داراي انسجام نيست، خطاب به وي افزود: «شما يک تحليل فني و سينمايي براي خود قائل هستيد و نه تحليل تاريخي و انتظار داريد که ديگران هم شما را بر همين مبنا قضاوت کنند يعني فقط هنر، گويا مسيري که شما طي کرديد هنر براي هنر است ولي کارهاي شما دلالتهاي شديد ايدئولوژيک دارد که نميخواهم بگويم بد يا خوب است ولي بايد به آن آگاه باشيد. همانگونه که مثلا يک فيلم وسترن غربي هم دلالتهايي نسبت به نظم جامعه آمريکايي، سرمايهداري، مالکيت خصوصي و... دارد، دلالتهاي ايدئولوژيک در کار شما هم کم نيست. بسياري کار شما را با کار آويني مقايسه کردهاند؛ يعني سينماي انقلابي، سينماي متعهد و در مقابل کار فرهادي قرار دادهاند که مثلا سينماي روشنفکري است. بسياري از انتقادهايي که دراينراستا به شما شده اين است که ميگويند سينماي آويني ميخواهد نشان دهد، قهرمانهاي فردي مثل سينماي فيلمفارسي قبل از انقلاب، وجود ندارند بلکه قهرمانها بهصورت جمعي در حال مبارزه با ضدقهرمانها هستند.
اين سينماي آويني است اما سينماي فرهادي سينمايي است که ميخواهد فقر، فلاکت و بدبختي مردم را نشان دهند و هيچ جهتگيري خاصي ندارد اما کار شما جهتگيري خاصی دارد. من معتقدم همانطور که در روايت آقاي آقاجري و من نيز جنبههاي ايدئولوژيک وجود داشت، حتما در سينما همچنين چيزي وجود دارد ولی شما به آن يک مقدار انسجام ببخشيد. مگر اينکه هدفتان از ساختن اين فيلم اين بوده است که نبايد نسل ما با خشونت رشد کند اما آيا واقعا اين احساس در افرادي که از سينما خارج ميشوند، ايجاد ميشود؟ آيا قصه فيلم اين پيام را منتقل ميکند؟ آنچه جامعه ما به آن نياز دارد گذرکردن از اين رخدادهاست؛ رخدادهايي که اتفاقا نه از ۳۰ خرداد ۶۰ که به زعم من از مشروطه به اين سو آغاز شد.»
http://vaghayedaily.ir/fa/News/63829
ش.د9600728