«دكتر محمدرحيم عيوضي» ميگويد: «مفهوم عدالت از نظر مكتب شيعه آنقدر مهم است كه در كنار پنج اصل اعتقادي قرار ميگيرد. عدالت فراگير شامل دو بُعد مهم است: نخست، عدالت سياسي و دوم، عدالت اقتصادي كه بستر تحقق اين دو، عدالت اجتماعي است. امام علي(ع) شرط شكلگيري دولت ديني را عدالتمحوري ميداند و بر اين نكته تأكيد ميفرمايند كه اگر در حكومت عدالت نباشد، چنين حكومتي منجر به فساد و تباهي ميشود و صلاح و شايستگي از جامعه رخت برميبندد.»
دكتر عباسعلي عظيميشوشتري/ در اين شماره، روايات ديگري از حضرات معصومين(ع) كه در ميان فقها از اهميت بسياري برخوردار بوده و در بحث ولايت فقيه به آن استناد شده است تحليل و بررسي ميشود. درباره اين روايات نيز مانند روايتهاي قبلي مباحث متعددي صورت گرفته كه آنها را به تفصيل بيان ميكنيم.
صحيحه ابي خديجه
قال ابوخديجه سالم بن مكرم جمال: بعثني أبوعبدالله(ع) إلي أصحابنا فقال: قل لهم: إياكم اذا وقعت بينكم خصومه أو تداري بينكم في شيء من الأخذ و العطاء، أن تتحاكموا إلي أحد من هؤلاء الفسّاق. اجعلوا بينكم رجلاً ممّن قد عرف حلالنا و حرامنا، فإنّي قد جعلته قاضيا و إياكم أن يخاصكم بعضكم بعضا إلي السلطان الجائر.1
ابوخديجه ميگويد: امام صادق(ع) مرا نزد شيعيان فرستاد و فرمود كه به آنها بگو بر شماست كه چنانچه اختلاف و منازعهاي ميان شما واقع شد از اينكه براي محاكمه نزد يكي از فاسقان (قضات و دادگاههاي حكومتي) برويد خودداري كنيد. بايد بين خودتان مردي را كه حلال و حرام ما را ميشناسد براي اين منظور تعيين كنيد؛ پس من او را بر شما قاضي قرار دادم. همچنين بر شماست كه از رفتن نزد سلطان جائر خودداري كنيد. از اين روايت چند نكته را ميتوان دريافت:
اولاً مانند روايت عمر بن حنظله امام هر نوع مراجعه به طواغيت را ممنوع كرده و قضات منصوب از جانب آنها را صالح براي رسيدگي به اختلافات و دعاوي ميان مسلمانان ندانستهاند.
ثانياً؛ هر نوع مراجعه به سلاطين و پادشاهان را براي شيعيان ممنوع كردهاند. مراجعه به حكام معمولاً براي دادخواهي در دعاوي بزرگ يا دريافت كمك يا حل مشكل يا رفع معضل و بحران و جلوگيري از تعدي و تجاوز صورت ميگرفت نه فصل خصومات.2 اين امر نشان ميدهد قلمرو موضوعي اين روايت نيز مانند روايت قبلي به مسائل قضايي محدود نيست.
ثالثاً؛ امام براي حاكم منصوب از جانب خود صفاتي را تعيين كرده و مردم را به شناسايي افراد واجد شرايط مكلف كردهاند و پس از شناسايي آنها اين افراد در واقع از جانب امام به امور مسلمين رسيدگي ميكنند، نه به نمايندگي از مردم؛ پس اين استدلال كه برخي در مورد اين روايت و روايت قبلي مطرح ميكنند و بر اساس آن نتيجه ميگيرند كه حاكم منصوب بايد با رضايت مردم باشد تنها تصور و مصادرهاي به مطلوب است.
توقيع امام زمان
توقيع امام زمان(عج) به خط مبارك خودشان در پاسخ به نامه «اسحاق بن يعقوب» انشاء شده است و در آن به مسائلي كه از طريق «محمد بن عثمان عمري»3 از وجود مباركشان پرسش شده بود پاسخ دادهاند، از جمله درباره حوادث واقعه ميفرمايند: «وأما الحوادث الواقعة فارجعوا فيها إلى رواة حديثنا فإنهم حجتي عليكم و أنا حجة الله.»4 و اما در باره حوادثي كه اتفاق ميافتد پس به روايتكنندگان احاديث ما رجوع كنيد؛ زيرا آنها حجت من بر شما و من حجت خدا هستم. نكاتي كه لازم است در باره اين روايت بيان كنيم به شرح زير است:
اولاً؛ منظور از حوادث واقعه در اين روايت، حوادث و پيشامدهاي سياسي و اجتماعي و معضلاتي است كه براي مردم و مسلمانان روي ميدهد و بايد حل و فصل شود نه بيان احكام الهي. به عبارت ديگر، منظور هدايت و رهبري حوادث اجتماعي است؛ يعني امام(ع) از مردم خواستهاند كه در كوران رويدادها و حوادث به راويان احاديث مراجعه كنند تا با رهبري آنها به سلامت از اتفاقات عبور كنند.
ثانياً؛ همانگونه كه در روايات گذشته بيان داشتيم منظور از راويان احاديث فقها هستند و در دلالت اين روايت بر آنها هيچ اختلافي وجود ندارد.5
ثالثاً؛ «حجتي عليكم» اطلاق دارد كما اينكه حجهالله هم مطلق است؛ پس اين روايت گوياي اين مسئله است كه همانگونه كه من حجت خدا در زمين هستم و بر مردم از جانب خدا ولايت دارم، فقها نيز به نيابت از من بر شما مردم والي هستند و چون بر اين ولايت هيچ قيدي وارد نشده است، فقيه نيز داراي همان ولايتي است كه امام زمان(عج) دارد و اين ولايت خود را نيز از آن بزرگوار گرفته است. رابعاً؛ در مورد سنديت روايت نيز هيچكس ترديد نكرده است و عمده اختلافات بر دلالت و قلمرو اختيارات فقيه است كه در جاي خود به آن خواهيم پرداخت. تا اينجا مهمترين رواياتي كه مورد استناد فقها در اثبات ولايت فقيه بود، تحليل شد. لازم است در اينجا به موضوعي ديگر كه با استفاده از روايات ميتوان آن را يكي از ادله ولايت فقيه بيان كرد، ميپردازيم.
رهبر شبيهترين فرد به امام معصوم است
بر اساس نگرش شيعي كه مباني سياسي انقلاب اسلامي بر آن استوار است، زعامت و رهبري جامعه اصالتاً بر عهده انسان كامل است؛ به همين دليل زمين هيچ گاه از حجت خدا خالي نميماند. ابيحمزه ثمالي از امام صادق(ع) نقل ميكند كه فرمود: «لَوْ بَقِيَتِ الْأَرْضُ بِغَيْرِ إِمَامٍ لَسَاخَتْ»6. بر اين اساس زمين هماره از حجت خدا بهرهمند است، چه آشكار باشد و چه پنهان. امام علي(ع) ميفرمايند: «لَا تَخْلُو الْأَرْضُ مِنْ حُجَّةٍ قَائِمٍ لِلَّهِ بِحُجَّتِهِ إِمَّا ظَاهِرٍ مَعْلُومٍ وَ إِمَّا خَائِفٍ مَغْمُورٍ لِئَلَّا تَبْطُلَ حُجَجُ اللَّهِ وَ بَيِّنَاتُهُ فِي تَمَامِ الْكَلَام»7؛ زمين از امامي كه براي خدا با حجت به پاخيزد خالي نميماند. خواه نمايان و شناخته باشد يا ترسان و پنهان، تا حجتها و نشانههاي روشن خدا باطل نشود.
از آنچه در مباحث گذشته نيز بيان داشتيم، معلوم شد كه از منظر انقلاب اسلامي، در عصر غيبت نيز رهبري و زعامت امت اسلامي بر عهده كسي است كه بيشترين شباهت را به او دارد. منظور اين است كه حداقل وجه نازلتر هر يك از صفات معصوم(ع) را كه غير معصوم نميتواند داشته باشد در بالاترين حدش نسبت به ساير افراد واجد شرايط زمان خودش داشته باشد؛ براي نمونه اگر چه هيچ كس در عصر غيبت نميتواند به مقام عصمت معصومين(ع) دست بيابد، لااقل بايد به كسي متوسل شد كه از گناهان كبيره و بلكه صغيره فاصله زيادي داشته باشد و از كارهايي كه با مروت منافات دارد خودداري كند.8 به همين دليل در اصول پنجم و يكصد و نهم قانون اساسي جمهوري اسلامي عدالت و تقوا را از شرايط رهبري بيان داشته است.
پينوشتها:
1ـ شيخ طوسي، التهذيب، دارالكتب الاسلاميه، تهران، 1365، ج 6، ص 303.
2ـ امام خميني، همان، ج 2، ص 642.
3ـ دومين نائب خاص ايشان.
4ـ عاملي، شيخ حر عاملي، وسائلالشيعه، ج 27، ص 140.
5ـ امام خميني، ولايت فقيه، ص 79.
6ـ كليني، كافي، ج 1، ص 179.
7ـ تميمي آمدي، غررالحكم و دررالكلم، ص 115.
8ـ امام خميني، روحالله، تحريرالوسيله، مؤسسه مطبوعاتي اسماعيليان، قم 1390، ج 1، ص 274.
فتح الله پريشان/ نهضت مشروطه مردم ايران آغازگر رسمي تحولات اجتماعي و سياسي در اين كشور به شمار ميآيد و به مثابه نقطه عزيمت فكر و انديشه سياسي جديد در ايران، حاصل علل و عوامل متعددي است كه ميتوان آنها را به دو دسته كلي زمينههاي عملي و نظري تقسيم كرد.
مقصود از زمينههاي عملي، شرايط عيني خاصي است كه سبب پيدايش مشروطه به مثابه يك «عمل سياسي» شد. يكي از اين عوامل مهم، فراهم شدن زمينههاي لازم براي حضور و نفوذ بيگانگان در ايران بود كه در شماره گذشته به آن اشاره كرديم. رفتار مستبدانه درباريان، يكي ديگر از زمينههاي عيني مشروطه است. حضور و نفوذ بيگانگان در ايران آنگاه اثرگذارتر مينمايد كه آن را در كنار استبداد و بدرفتاريهاي حكومت قاجار با مردم در نظر بگيريم. به ديگر سخن، حضور و نفوذ بيگانگان، خود متأثر از عوامل متعددي، از جمله استبدادي بودن حكومت در اين دوران است. نفوذپذيري و داشتن رفتار استبدادي از سرشت و ماهيت حكومت در آن زمانه نشئت گرفته است. در اين حكومت، شاه «بر طبق اصل وراثت يا با زور و قلدري بر اريكه سلطنت جاي ميگرفت و به اراده خود و ميل شخصي و تمايلات نفساني بر مردم حكومت ميكرد و آنچه را او ميپسنديد، پسنديده بود و آنچه را او نميپسنديد، منفور بود. چون خود را برگزيده خداوند ميدانست و مردم هم متأسفانه همين عقيده را داشتند، احدي را بر او حق جواب و سؤال نبود. اراده شاه در حكم قانون الهي بود و اطاعت او را در حكم اطاعت از خدا ميدانستند.»1 پيدايش ناامني در كنار مشكلات مالي كه با مرگ «ناصرالدين شاه» در سال 1275 شمسي موجب تشديد ستم بر مردم شده بود، در كنار حضور و نفوذ بيگانگان، زمينههاي لازم را براي پيدايش تحولي اساسي در ايران فراهم ميكرد. بيترديد، نقطه آغازين اين تحول را ميتوان «بيداري مردم ايران» دانست. منظور از بيداري مردم ايران، وضعيتي است كه در آن، براي نخستين بار مردم از ستمهايي كه بيگانگان و استبداد سلطنت بر آنها روا ميداشتند و تحميل ميكردند آگاه شده، درصدد تغيير دادن اين وضعيت برآمدند. تكوين و شكلگيري بيداري ايرانيان حاصل نقشآفريني عوامل گوناگون است كه در ميان آنها، روشنفكران و علماي ديني از نقش ويژهاي برخوردارند و با تأمل در سير تحولات ميتوان از دوگونه فكري و جرياني به تبع تأثيرپذيري از اين دو قشر در تاريخ بعد از آن نيز سخن گفت.2
انديشه ضرورت حاكميت «قانون» در ايران را نخستين بار جريان روشنفكري در دوران مشروطه مطرح كرد. اين انديشه ايجاد محدوديت در رفتارهاي حاكمان و درباريان را از طريق قانون عامل رفع ستم بر مردم تحليل ميكرد و از طريق روزنامههايي كه اگرچه بيشتر دولتي بودند يا در خارج از ايران، مانند اختر در استانبول، حكمت، ثريا و پرورش در مصر و قانون در لندن منتشر ميشد، در جامعه ترويج ميكردند.
به هر روي، روزنامههايي از اين قبيل، در افزايش آگاهي مردم و نشان دادن نابساماني اوضاع و در نتيجه نارضايتي مردم از اين شرايط، بسيار مؤثر بودند؛ به گونهاي كه برخي نويسندگان روزنامههاي اين دوران را منادي شكايات و مظهر نارضايتي و نفرت عامه از اصول اداره موجود دانسته، آنها را به وجود آورنده انقلاب فكري عظيم در ميان جوانان معرفي كردهاند.3 اما در كنار نقشآفريني روشنفكران در شكلگيري بيداري مردم ايران، نبايد از نقش محوري علما و روحانيون غفلت كرد. برخي نويسندگان به درستي، رهبري و وظيفه نهادسازي جنبش را در اختيار روشنفكران و رهبري اعتراضها و پشتوانه مردمي آن را در اختيار علما ميدانند،4 اما نميتوان اين تفكيك را به طور كامل پذيرفت. درست است كه علما در رهبري اعتراضها و بسيج مردم به دليل جايگاه اعتقادي كه داشتند، در مقايسه با روشنفكران نقش تعيينكنندهتري داشتند، اما اين واقعيت به مفهوم پذيرش اين موضوع نيست كه «رهبري فكري» فقط بر عهده روشنفكران بوده است. به زعم ما، اگرچه روشنفكران به دليل توجه به بيرون از مرزها و مطالعه حكومتهاي دموكراتيك و قانونمدار در شكلگيري بيداري مردم پيشگام بودند، اما در تداوم و به صحنه آوردن مردم و نگه داشتن آنها در عرصه مبارزه با استبداد و استعمار علما و روحانيون نقش بسيار مهمي ايفا كردند و نقش خاص اين قشر در شكلگيري بيداري ايرانيان را بايد در جهتدهي آن دانست؛ به همين دليل اگر از آن به «بيداري اسلامي» ايرانيان تعبير شود، گزاف نيست. اگر روشنفكران در پيدايش بيداري مردم اثرگذار بودند، علما و روحانيون در تحقق نخستين جريان بيداري اسلامي در ايران معاصر و به تعبير ديگر در اسلامي كردن اين بيداري نقش تعيينكنندهاي داشتند. مقصود از بيداري اسلامي، آگاهي مردم از ماهيت جائرانه و نامشروع سلطنت قاجار و جايز نبودن استيلاي بيگانگان بر مسلمانان بر پايه آموزههاي اسلامي است كه امثال آخوند خراساني و ديگر علماي وقت نجف، قم و تهران نقش ويژهاي داشتند.
منابع:
1ـ مهدي ملكزاده، تاريخ انقلاب مشروطيت ايران، ص 46ـ45.
2ـ منصور ميراحمدي، انديشه سياسي آخوند خراساني، ص 32.
3ـ ادوارد براون، تاريخ مطبوعات و ادبيات ايران در دوره مشروطيت، ص 155.
4ـ مهدي رهبري، مشروطه ناكام، تأملي در رويارويي ايرانيان با چهره ژانوسي تجدد، ص 193.
شهاب زماني/ اگر بخواهيم مصداقي براي تعبير معصوم(ع) درباره نفاق بيابيم كه سختي تشخيص آن را به سختي تشخيص حركت مورچه سياه در شبي سياه بر روي سنگي سياه تشبيه كنيم، سلوك اجتماعي و مديريتي مهاجراني نمونه مناسبي است. وي چنان خود را شيفته رهبر كبير انقلاب جلوه ميداد و در مديريتها و مناسبتهاي انقلابي تصويري در تراز مدير اسلامي و انقلابي از خود ترسيم ميكرد كه هنوز باور تغيير وي در جهتي معكوس براي برخي سخت است. وي به مناسبت ارتحال امام خميني با جملات اديبانه در سوگ امام راحل در كيهان نوشت: «صفحات امروز روزنامه با اشك نوشته شد. با اشك بسته شد و شما هم امروز خبر را با چشمان اشك بار شنيديد. هيچ گاه مثل امروز ضربات تيك تيك ساعت خبر راديو اين گونه نبود. هركدام پتكي بود بر قلبي. قلبها فشرده شد و رها شد. چشمها به اشك شسته و شانهها لرزيد. مگر ميشود؟ سال بيبهار را چه كسي باور ميكند؟ آسمان بيآفتاب را؟ شب بيماه را؟ درياي بيموج را؟ ايران بيخميني را...».
بررسي مقايسهاي شخصيت امروز مهاجراني با مهاجراني اوايل دوران انقلاب و دلباخته امام ما را به چه نتايجي ميرساند؟ آيا او در آن زمان خود را در چنين آيندهاي تصور ميكرد كه در مقابل آرمانهاي نظام اسلامي و رهبري كه روزي اين چنين از فراقش محزون و غمگين شده، تمام قد بايستد و با حكومتي مقابله كند كه بينانگذارش امام بود؟ وي در سال 1390 در گفتوگويي با شبكه العربيه درباره حكم ارتدادي كه از جانب امام خميني درباره سلمان رشدي صادر شد، گفت: «من در اين امر تحقيق كامل انجام داده و تمام كتابهاي فقهي تمام مذاهب، چه سني و شيعه حتي زيدي را هم مطالعه كردم به نظر من اين حكم از نظر فقهي درست نيست. من كاملاً با نظر امام خميني مخالفم، ولي معتقدم هر نويسندهاي بايد مباني ديني هر ملتي را محترم بشمارد». هنوز يك سال از سالگرد امام خميني نگذشته بود كه مهاجراني با سمت معاون پارلماني رئيسجمهور وقت، در مقالهاي با عنوان «مذاكره مستقيم» ايستادگي در مقابل آمريكا و كاخ سفيد را شعار تلقي كرد و خواستار پايان اينگونه شعارها شد. وي در بخشي از اين مقاله جنجالي مينويسد: «جيمز بيكر، وزير امور خارجه آمريكا در 30 فروردين ماه 1369 اعلام كرد كه آمريكا آماده است با مقامات ايراني مستقيماً مذاكره نمايد... به گمانم ميتوان با زاويه ديگر نيز مذاكره مستقيم را سنجيد و بين مذاكره مستقيم و غير مستقيم طرف بهتر و يا لااقل آن كه شرش كمتر است را برگزيد.»
با انتشار اين مقاله، جنجالي به پا شد و اعتراض گروههاي گوناگون سياسي كشور مهاجراني را مجبور كرد مقالهاي ديگر بنويسد و نظرش را تشريح كند. وي مقاله خود را يكي از نقاط برجسته نويسندگي و كار سياسي و مطبوعاتي خودش قلمداد كرد و وعده كرد كه در فرصت بعدي از خجالت مخالفان خود در ميآيد. آتش معركه بالا گرفت و نوشته در جواب نوشته، اين موضوع را عملاً به يكي از داغترين مباحث و موضوعات روز آن دوران تبديل كرد تا اينكه رهبر معظم انقلاب در سخنراني 12 ارديبهشت ماه 1369 به موضوع مذاكره با آمريكا اشاره ميكنند و ميفرمايند: «و اما مذاكره، من معتقدم آن كساني كه فكر ميكنند ما بايد با رأس استكبار، يعني آمريكا مذاكره كنيم، يا دچار سادهلوحي هستند يا مرعوبند. مذاكره يعني چه؟ صرف اينكه شما برويد با آمريكا بنشينيد و حرف بزنيد و مذاكره كنيد مشكلات حل ميشود؟ اين طوري نيست. مذاكره در عرف سياسي، يعني معامله، مذاكره با آمريكا، يعني معامله با آمريكا... او ميخواهد شما از اين پايبنديتان دست برداريد. او ميخواهد شما اين گردن برافراشته و سرافراز را نداشته باشيد، حاضريد؟».
نكته جالب ماجرا آنجاست كه مهاجراني در مصاحبه با «داريوش سجادي» در سال 1384 در تخطئه نظرات سال 1369 خودش ميگويد: «اگر آمريكاييها بخواهند اراده خودشان را تحميل كرده و ايران را به عنوان يك كشور آزاد و مستقل كه به هيچ عنوان اراده خارجي بر حكومت او تحميل نميشود به رسميت بشناسد، در اين صورت من آينده متفاوتي را نسبت به دهههايي كه گذشت، پيشبيني نميكنم.»
تاكنون در تعريف «دين» اتفاقنظري بين عالمان و صاحبنظران وجود ندارد و تلقي از دين به صورتهاي بسيار متنوعي جلوهگر شده است. طبقهبنديهايي كه از تعاريف دين به عمل آمده، هيچيك تعريفي قانعكننده از دين ارائه نميدهد؛ زيرا هر يك يا جنبهاي از دين را در نظر داشته يا به كلي از مفهوم آن به دور افتادهاند. با وجود همه اختلافات در تعريف دين، ميتوان گفت: مراد از دين، تمام معاني، باورها، اعمال، نهادها، آيينها و ارتباطهايي در جامعه است كه به نحوي منتسب يا معطوف به امر قدسي هستند؛ مانند نگرشها، گرايشها و ارزشهاي ديني مردمان، آيينهاي ديني، جماعتهاي ديني و سازمانهاي ديني، قدرت و اختيارات ديني، مشروعيت و حقانيت ديني و... كه همه در جامعهشناسي به منزله واقعيتي اجتماعي مطالعه ميشوند.
از سوي ديگر، «گفتمان» شيوهاي از انديشيدن، كاربرد زبان، ارتباط و مناظره است. به عبارت ديگر، با نهادي شدن شيوهاي از انديشيدن، گفتماني به وجود ميآيد كه در آن با كاربرد زبان و نوعي كنش ارتباطي مواجه هستيم. از جمله ويژگيهاي گفتمان، وجود نوعي خصوصيت «سازهاي» و «برساختگي» در آن است. همچنين، گفتمان خصيصه زبانشناختي دارد؛ به اين معنا كه در واقع ما با زبان، فقط حرف نميزنيم؛ بلكه امور و اشيا را نظم داده و تعريف ميكنيم، آنها را به نقد ميكشيم و بدينوسيله، از «عدم» خارج كرده و به وجودي ميرسانيم كه خود ميخواهيم. از اينرو، گفتمان بازتاب يك قدرت و معادلهاي از آن است.
با اين نگاه، در گفتمان ديني، دين متني مقدس است كه براي دينداران حجيت دارد و به واسطة آنها، توجه به امر قدسي ممكن ميشود. ما از طريق آن به امر قدسي توجه ميكنيم. به همين دليل، معمولاً انسانهايي كه ديندارند، در پي آن هستند كه از طريق متن قدسي بفهمند خدا چه ميگويد. در چنين گفتماني، تفسير سنت منطق جهانشمولي دارد و يكسره مشمول تكثر و نسبيگرايي نيست؛ چراكه درواقع، ديگر نميتواند نسبي باشد و درباره آن نميتوان گفت، قرائت من با قرائت ديگري متفاوت است؛ چراكه از ديدگاه گفتمان ديني، ضوابط مشخصي وجود دارند كه جهانشمولند و در آن، ما از طريق راهنمايي الهي به انجام اموري مكلف ميشويم. از اينرو، ميتوان گفت مفهوم كلمه در گفتمان ديني، «تكليف» است. از سوي ديگر، بايد توجه داشت در گفتمان ديني، مخاطب تكليف، نه فرد، بلكه اجتماع است.