گفتاری از حجت‌الاسلام حجت‌الله سروری

قرآن کلمه‌ «سُحت» را برای اقتصاد ناسالم به کار برده است و می‌فرماید: یک عده‌ای زندگی‌شان با سُحت می‌گذرد. در روایت داریم رشوه، ربا، خرید و فروش وسایل گناه و حرام، کم‌فروشی، حقه و کلک و غش، سُحت است. اقتصاد ما اگر قرآنی شد «سُبُلَ السَّلامِ» است. اگر گفتمان ما قرآنی شود، سالم می‌شود. چون گفتمان قرآنی روی حدس آدم حرف نمی‌زند. «وَ قُولُوا قَوْلًا سَدِیداً»(احزاب/ ۷۰) می‌گویند: برده، خورده! شما از کجا می‌دانی؟ قیامت باید جواب بدهی. گفتار قرآنی گفتار بی‌ادبانه نیست. «وَ قُولُوا لِلنَّاسِ حُسْنا»(بقره/ ۸۳) با مردم قشنگ حرف می‌زند. دیدی حالا چطور قرآن به راه سالم هدایت می‌کند. ما قرآن را فقط خواندیم و فقط در خطبه‌های عقد و در مجالس عزا آوردیم. اجرا نکردیم. اگر اجرا می‌کردیم، اقتصاد قرآنی سالم است. گفتمان قرآنی سالم است. در گفتمان قرآنی تحقیر نیست. تمسخر نیست. «لا یَسْخَرْ قَوْمٌ‏ مِنْ قَوْم.‏»(حجرات/ ۱۱) گفتمان قرآنی درونش غیبت نیست. گفتمان قرآنی درونش نام بد گذاشتن برای همدیگر نیست. الآن در جامعه ما چقدر گفتمان قرآنی است؟ اگر من اینها را تا فردا صبح هم بگویم، تمام نمی‌شود.

مدیریت قرآنی می‌گوید: کار را دست کسی بدهید که هم علم دارد، هم تخصص دارد. قرآن می‌فرماید: یوسف گفت: به من مسئولیت بدهید. چون من هم علم دارم، هم تخصص دارم. هم تعهد دارم. عالمان بی‌تخصص، متخصصان و عالمان بی‌تعهد، دست به اختلاس می‌زنند. متدینان و متعهدان بی علم خراب می‌کنند و هزینه‌اش بالاتر است؛ پس مدیریت ما باید قرآنی شود. اگر در جامعه ما حاکمیت اسلامی باشد، ظلم نیست؛ چون حاکمیت قرآنی این حاکمیت است. «إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ‏ وَ الْإِحْسانِ» (نحل/ ۹۰) عدل و احسان، «وَ إِیتاءِ ذِی الْقُرْبى‏ وَ یَنْهى‏ عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْکَرِ وَ الْبَغْیِ» حاکمیت قرآنی، حاکم به مردم ستم نمی‌کند. در حاکمیت قرآنی تفاوتی بین حاکم و مردم از نظر حقوق نیست. ما اگر اینها را بفهمیم قرآن را فهمیدیم.

به مناسبت بیست‌وپنجم ربیع‌الثانی، سالروز کناره‌گیری معاویه دوم فرزند یزید از خلافت مسلمین

در صلح‌نامه امام حسن‌مجتبی(ع) قرار بر این شد که معاویه قدرت را به دست بگیرد به شرط آنکه پس از او امام حسن(ع) قدرت را بازپس‌گیرد. همچنین معاویه حق ندارد کسی را به جانشینی خود انتخاب کند؛ اما معاویه نه تنها به این بند از صلح‌نامه اعتنا نکرد؛ بلکه دیگر مفاد را هم انجام نداد.

سرانجام معاویه در سال ۶۱ هجری مرد و میراثی سیاه و ظالمانه را از خود برجای گذاشت، اما یزید ‌را همراه با توصیه‌هایی برای حفظ قدرت به جانشینی خود معرفی کرد و اولین خلیفه‌ای بود که مانند سلاطین خلافت را موروثی کرد. یزید سه سال اول خلافت خود را به کشتار مسلمانان اختصاص داد و هشت ماه پس از آن با خیال آسوده مشغول خوشگذرانی شد تا اینکه در ربیع‌الاول سال ۶۴ هجری در ۳۹ سالگی به قتل رسید و حکومت ظالمانه و جائرانه و عیاشانه او پایان یافت.

فرزند یزید به نام معاویه در ماه هشتم از سال ۶۴ هجری جانشین پدر شد. سن معاویه دوم از ۱۸ تا ۲۳ سالگی آمده، که گویا به اجبار پدرش یزید و بیعت با مردم به خلافت مسلمین منصوب شد.(انساب‌الاشراف، ج ۵، ص ۳۵۶) زمان خلافت او را از چهل روز تا چند ماه اعلام کرد‌ه‌اند.(تاریخ خلیفه‌بن‌‌خیاط، ص ۱۹۶)

یزید معاویه دوم را به استادی سپرد تا علوم قرآنی و اسلامی و همچنین سنت پیامبر گرامی اسلام(ص) را فرا بگیرد. یزید ناخواسته فرزند خود را به «عمرالمقصوص»، استاد توانا و محب اهل بیت(ع) و روشن ضمیر سپرد. عمرالمقصوص همه تعالیم اسلامی را بر محور آموزه‌های اصیل نبوی و علوی به معاویه دوم تعلیم داد، تاجایی‌که محبت پیامبر(ص) و فرزندانش در قلب او جوانه زد و در کمترین زمان به درختی تنومند تبدیل شد.

«ابن‌حجر عسقلانی» می‌گوید: «معاویه دوم که مردی شایسته و صالح بود، به اجبار به عنوان خلیفه انتخاب شد و به دلیل آنکه بیمار بود، در امر خلافت هیچ دخالتی نداشت.» معاویه دوم روزی مردم را در مسجد شام جمع و به آنها توصیه کرد تا گرد امام زین‌العابدین(ع) جمع شوند و از او به عنوان امام برحق و خلیفه حقیقی‌شان اطاعت و از عمل نیاکانش دوری کنند.(حبیب‌السیر، ج ۲، ص ۱۳۱) یعقوبی در کتاب خود گزارش می‌کند که معاویه دوم در خطبه‌اش گفته است: «‌ای مردم، ما به‌وسیله شما امتحان شدیم و شما به ‌وسیله ما و از آنکه ما را خوش ندارید و از ما بدگویی می‌کنید بی‌خبر نیستیم. همانا نیای من معاویه‌بن‌ابوسفیان با کسی در امر خلافت به نزاع پرداخت که در خویشاوندی با پیامبر خدا(ص) از او سزاوارتر و در اسلام از او شایسته‌تر بود، کسی که پیشرو مسلمانان بود و اول مؤمنان و پسر عموی پیامبر پروردگار جهانیان و پدر فرزندان خاتم پیمبران(ص) بود.» او درباره معاویه اول می‌گوید: «جد من نسبت به شما گناهانی مرتکب شد که می‌دانید و شما هم با او چنان رفتار کردید که انکار ندارید، تا مرگش فرارسید و در گرو عمل خویش گرفتار آمد. سپس پدرم را عهده‌دار حکومت ساخت با اینکه از او امید خیر نمی‌رفت، پس بر مرکب هوس نشست و گناه خود را نیکو شمرد و امیدش بسیار شد. لیکن آرزو به دستش نیامد و اجل دست او را کوتاه ساخت، نیرومندی او به انجام رسید و مدت او سرآمد و در گورش گرفتار گناه و اسیر بزه‌کاری خویش گردید.» معاویه دوم سپس گریه کرد و گفت: «ناگوارترین چیزها بر ما آن است که بدمردن و به رسوایی بازگشتن او را می‌دانیم، چه او عترت پیامبر(ص) را کشت و حرمت را از میان برد و کعبه را سوزانید و من آن نیستم که امر شما را به عهده گیرم و مسئولیت‌های شما را تحمل کنم، اکنون خود دانید و خلافت خود، به خدا قسم اگر دنیا غنیمت است، ما بهره‌ای از آن بردیم و اگر هم خسارت است آل ابوسفیان را هم‌ آنچه از آن به دست آورده‌اند، بس است.»(تاریخ یعقوبی، ج ۲، ص ۲۵۴)

«ابن اثیر» در «الکامل» می‌نویسد، معاویه دوم روز جمعه‌ای مردم را جمع کرد و گفت: «مردم من در اداره امر خلافت ناتوانم، به ‌دنبال جانشینی هستم که پیدا نشد، خواستم گروهی شش نفره را مأمور پیدا کردن خلیفه ‌کنم که آن هم نشد. خودتان فردی را انتخاب کنید.» به او گفتند: کاش خودت فردی را معرفی می‌کردی؛ او گفت: «سختى و گناه آن را توشه خود و شيرينى آن را براى اميه نمى‌گذارم.»(الكامل، ج ۴، ص ۱۳۰)

ظاهراً در همین مجلس بود که مروان حکم گفت: شورایی برای انتخاب خلیفه انتخاب کن. اما معاویه دوم گفت: «در این مورد هیچ مسئولیتی قبول نمی‌کنم». مروان اولین نفری بود که در عرض ارادت معاویه دوم به اهل بیت(ع) و معرفی امام سجاد(ع) به عنوان امام بر حق ضرر می‌کرد؛ زیرا در طول سالیان متمادی مشغول تحریک خلفا برای انجام رفتارهای غیر اسلامی و سلطنت‌طلبانه و تحت فشار قرار دادن مسلمانان و محبان اهل بیت(ع) و بذل و بخشش بیت‌المال به دوستان و نزدیکان خود بود. بنابراین از حضور معاویه دوم و طرز تفکر او به شدت می‌ترسید. 

برخی محققان صرفاً به دلیل این توصیه و خطبه‌ای که خواند، او را شیعه دانستند.(مجالس‌المؤمنین، ج ۲، ص ۲۵۲) اما استدلال آنها آنچنان قوی نیست. نقل دیگری وجود دارد که می‌گوید: علت دوری معاویه دوم از خلافت، پند گرفتن از حرف کنیزی عنوان می‌شود که می‌گفت: پادشاهی چه ارزشی دارد؟! او یا تلاش دارد وظایفش را به خوبی انجام دهد، که لذت و قرار از او گرفته خواهد شد یا آنکه اسیر شهوات خویش ‌شده و حقوق مردم را ضایع کرده و شکر قدرتش را به‌جا نمی‌آورد که جایگاهش آتش دوزخ خواهد بود.(عده الداعی، ص ۱۲۴)

درباره مرگ معاویه هم اختلاف است. عده‌ای گفته‌اند مریض شد و از دنیا رفت.(فتوح‌البلدان، ج ۱، ص ۲۷۰) ابن اثیر و برخی دیگر می‌گویند که او را با سم مسموم كرده‌اند.(الکامل، ج ۴، ص ۱۳۰) در هر صورت در سال ۶۴ هجری و در ۲۱ سالگی درگذشت (الاختصاص، ص ۱۳۱) و در شهر دمشق مدفون شد. برخی از نقل‌های دیگر هم وجود دارد که می‌گوید شبانه به خوابگاه او رفتند و او را کشتند. مروان که پس از مرگ یزید با همسر او، یعنی مادر معاویه دوم ازدواج کرده بود و ظاهراً به او دستور داده که پسرت معاویه را مسموم کن تا بمیرد، به خلافت رسید تا خود و فرزندانش حدود ۹۰ سال سلسله بنی‌مروان را راه‌اندازی کنند. 

سیدحسین خاتمی خوانساری 

برخی انحرافات در ادیان و اذهان سبب شده است مردها حس کنند نسبت به زن‌ها برتری دارند؛ در حالی ‌که این‌گونه نیست. از جمله تحریفاتی که در دین مسیحیت به وجود آمد، این بود که گفتند: زن از دنده چپ مرد آفریده شده است. به مرور زمان این تصور نادرست را به اسلام نسبت دادند و حتی در برخی دیگر از فرقه‌ها و ادیان منحرف شده، این استدلال را داشتند که زن انسان نیست و جزئی از مرد است. در حالی که قرآن می‌گوید: «ياأَيُّهَا النّاسُ اتَّقُوا رَبَّكُمُ الَّذِي خَلَقَكُمْ مِنْ نَفْس واحِدَة وَ خَلَقَ مِنْها زَوْجَها...» او شما را از يك نفس آفريد، سپس جفتش را از همان نفس قرار داد...»(زمر/ 6) در برخی تفاسیر آمده است، خداوند حوّا را از باقیمانده گل آدم آفرید؛ در حالی ‌که ترجمه اشتباه می‌تواند سبب این گمان شود که خداوند در آفرینش اولویت را به مرد داده، پس مرد برتری دارد به زن! در صورتی که می‌توانیم اینطور ترجمه کنیم که خداوند حضرت آدم و حضرت حوّا را از گل آفرید با نفسی واحد که آن نفس همان روحی است که خداوند در آنها دمید. یکی دیگر از انحرافات این بود که در برخی ادیان غیر اسلامی گناه میوه خوردن از درخت منع شده را به گردن حضرت حوّا انداختند و گفتند: او آدم را وسوسه کرد.(تورات، سفر پيدايش، باب‌سوم، آيات ۱ـ ۱۳)؛ پس در نتیجه زن سبب این همه رنج و فلاکت است، همانند هم‌جنسیت خود در بهشت! در اینجا نیز قرآن پاسخ این شبهه را داده است. 

خداوند در آیه 36 سوره بقره فرموده است، شیطان هر دو را فریب داد. در سوره اعراف آیه 20 هم آمده است: «فَوَسْوَسَ لَهُمَا الشَّيْطَانُ»؛ شیطان هر دو را وسوسه کرد و جالب آنکه در سوره طاها آیه 120 ابتدا آمده: «فَوَسوَسَ إِلَيهِ ٱلشَّيطَنُ»، شیطان آدم را وسوسه کرد و در آیه 121 آمده است: «فَأَكَلَا مِنهَا». هر دو از آن میوه خوردند و در آخر این آیه آمده است: «وَعَصَىءَادَمُ رَبَّهُ» و آدم از خداوند نافرمانی کرد. 

این به این معنا نیست که اکنون ما دنبال عامل نافرمانی بگردیم بلکه به این معناست که هر دو در گناه و نافرمانی شریک بودند.

حضرت امام صادق(ع) فرمودند: رسول خدا(ص) نماز ظهر و عصر را بدون هیچ سببی با هم خواندند. یکی از اصحاب به حضرت عرض کرد: آیا درباره نماز حکمی نازل شده؟ حضرت فرمودند: خیر، منتهی خواستم بر امتم توسعه بدهم. «عبدالملک‌القمی» می‌گوید: محضر امام صادق(ع) عرضه داشتم، آیا بدون هیچ علت و سببی می‌توانم بین دو نماز جمع کنم؟ حضرت فرمودند: رسول خدا(ص) این‌کار را انجام دادند و قصدشان تخفیف بر امت بود. همچنین «زراره» از امام صادق(ع) نقل می‌کند که فرمودند: رسول خدا(ص) در هنگامی که آفتاب به زوال رفت نماز ظهر و عصر را با جماعت بدون هیچ علت و سببی خواندند و بین آن ‌دو فاصله نینداختند. چنانچه نماز مغرب‌ و عشا را پس از سقوط شفق جماعه به‌ جا آورده و بدون هیچ سببی بین آن دو فاصله نگذاردند و سر این کار آن بود که حضرت خواستند وقت بر امت توسعه داشته باشد.(علل الشرایع، ج ۲، ص ۶۰)

اختلاف اهل سنت و شیعیان در این مسئله این است که اهل سنت می‌گویند: جمع کردن بین نماز ظهر و عصر و مغرب‌ و عشا جایز نیست؛ اما شیعیان آن ‌را جایز می‌دانند(به‌ دلیل احادیث متعدد از رسول خدا و ائمه) و همچنین خواندن نماز در پنج نوبت را هم دارای فضیلت می‌دانند. قرآن کریم در ۸۲ آیه قرآن از اصل وجوب نماز گفته و در یک آیه زمان نماز را از زوال ظهر تا نیمه شب و طلوع فجر تعیین کرده است. 

امام صادق(ع) درباره اوقات نماز می‏فرمایند: «هنگامی که خورشید به حد زوال رسید، وقت نماز ظهر و عصر فرا می‏رسد؛ جز آنکه نماز ظهر قبل از نماز عصر انجام می‏گیرد. آنگاه تو آزادی که آن‌ دو را در هر وقتی خواستی بخوانی تا زمانی که خورشید غروب کند».(وسائل‌الشیعه، ج ۴). همچنین امام باقر(ع) می‏فرمایند: «آنگاه که خورشید از وسط آسمان رد شد وقت انجام دادن نماز ظهر و عصر فرا می‏رسد و آنگاه که خورشید غروب کرد، هنگام انجام نماز مغرب ‌و عشا خواهد بود». وقت فضیلت نماز نیز در زمان شروع اوقات است.