یازدهم مرداد ۱۲۸۸ شمسي شيخ‌فضل‌الله نوري، در ميدان توپخانه تهران به دار آويخته شد. خانواده او مخفيانه پيکرش را به منزل بردند و در حالي که غسل و کفن شده بود در اتاقي گذاشتند و آن را تيغه کردند و براي اينکه کسي بويي نبرد مراسمي ظاهري گرفتند و جنازه‌اي غيرواقعي را در قبرستان دفن کردند. پس از هجده ماه جسد را از آن اتاق خارج کرده و مخفيانه به قم انتقال دادند و در صحن حرم حضرت معصومه(س) دفن کردند.
شهيد سیدعارف حسيني(ره) رهبر شيعيان پاکستان، در سال 1320 هجري شمسي در خانواده‌اي مذهبي و روحاني در شهر «پاراچنار» پاکستان ديده به جهان گشود. وي پیش از رسيدن به سن تحصيل، تحت تعليم پدر بزرگوارش مرحوم «سيدفضل حسين» قرار گرفت و پس از گذراندن دوران ابتدايي و متوسطه، براي فراگيري بيشتر علوم ديني در سال 1346 راهي حوزه علميه نجف اشرف شد.
شهيد سيدعارف حسيني در ايام اقامتش در نجف اشرف در کنار مردان عمل و اسوه مبارزه قرار گرفت و اولين آشنايي ايشان با شخصيت محبوب امت اسلام، امام خميني(قدس سره) بود که اين آشنايي سبب ایجاد تحول فکري و سياسي در زندگي اين شهيد شد.
وي به هنگام حضور در عراق، به دليل شرکت در فعاليت‌هاي انقلابي و تظاهرات در اعتراض به ظلمي که نسبت به «آيت‌الله‌العظمي حکيم»(ره) اعمال مي‌شد، دستگير و حدود يک ماه زنداني شد و سرانجام  بعثي‌هاي جابر وی را از عراق اخراج کردند. شهيد سيدعارف حسيني پس از اخراج از عراق به پاکستان رفت و به فعاليت‌هاي علمي ـ سياسي خود پرداخت و نفوذ گسترده‌ای بين قشرهای مختلف امت مسلمان پاکستان پيدا کرد. وي در سال 1353 دوباره براي فراگيري بيشتر علوم اسلامي، راهي نجف اشرف شد و به دلیل آنکه به وی اجازه ورود به کشور عراق را ندادند، ناگزير مقيم حوزه علميه قم شد و در کنار تحصيل به فعاليت‌هاي سياسي خود نيز ادامه داد.
حسيني در حوزه علميه نجف و قم از محضر استادانی، چون آيات عظام سيداسدالله مدني، سيدمجتبي لنکراني، شهيد مرتضي مطهري، فاضل لنکراني، جعفر سبحاني و ناصر مکارم شيرازي کسب فيض کرد. ورود شهيد حسيني(ره) به حوزه علميه قم همزمان با گسترش نهضت جهاني امام خميني(قدس سره) بود. اين شهيد هم خود در تظاهرات شرکت مي‌کرد و هم ديگر طلاب پاکستاني ساکن حوزه علميه قم را به شرکت در تظاهرات ترغيب مي‌کرد. از اين رو، طلاب غير ايراني، به‌ویژه طلاب پاکستاني، تحت مراقبت شديد ساواک قرار گرفتند و به همين سبب شهيد حسيني را پس از شناسايي، دستگير و از ايران اخراج کردند.
اين شهيد براي شروع تحول فرهنگي ـ سياسي در ساختار جامعه پاکستان اقدامات حساب شده‌اي را انجام داد و شيعيان پاکستان را از ماهيت حکومت نظامي ضياء‌الحق آگاه کرد. وي در ششم جولاي 1986 ميلادي اعلام کرد که ما وارد سياست خواهيم شد. زماني که ضياء‌الحق، ديکتاتور معروف پاکستان بر سر کار بود، هيچ‌کس جرئت نمي‌کرد عليه وی قيام کند، حتي «بي‌نظير بوتو» که نخست‌وزير بود نمي‌توانست عليه او ابراز عقيده کند؛ اما شهيد حسيني(ره) در اوايل رهبري آشکارا با حکومت ظالم ضياء‌الحق مخالفت کرد. با وجود آنکه از سوی دولت پيشنهادهاي زيادي براي مذاکره شد؛ اما شهيد حسيني آنها را به هيچ وجه قبول نکرد. گفتنی است، در سال 1980 دولت قوانيني را به تصويب رساند که در آن حقوق شيعيان تضييع شد و شيعيان در اقليت قرار گرفتند. آن زمان که رهبر شيعيان پاکستان مفتي جعفر حسيني(ره) بود، اعلام کرد همه شيعيان برای اعتراض به اين قانون در «اسلام‌آباد» تجمع کنند. دولت اعتراض مردم را قبول نکرد و شيعيان به دبيرخانه (نخست‌وزيري و مجلس سنا در آن واقع است) حمله کردند که يکي از شيعيان در اين راه شهيد شد؛ اما سرانجام قرارداد بين شيعيان و دولت به تصویب رسید.
يکي از محرّکان اصلي اين جريان، شهيد عارف حسيني بود. پس از دستگيري مفتي جعفر حسيني(ره) وی  فعاليت خود را شدت بخشيد و پس از انتخاب به رهبري، قلمرو فعاليت‌هاي انقلابي خود را گسترش داد. او محور مفاسد اجتماعي، اقتصادي و فرهنگي را در پاکستان در يک حرکت بنيادي در بافت کلي جامعه پاکستان مي‌دانست و از رو انقلاب اسلامي را در پاکستان تنها راه حل آن به شمار مي‌آورد.
رابطه دوستانه شهيد حسيني(ره) با رهبران انقلاب اسلامي از وفاداري وي نسبت به انقلاب اسلامي ايران حکایت دارد. در واقع، علامه عارف حسين حسيني(ره) زبان گوياي انقلاب اسلامي در شبه‌قاره هند بود. وی براي بيداري توده‌هاي پاکستان چهره سفّاک شاه ايران را معرفي کرد و از نهضت اسلامي امام خميني(قدس سره) که در حال پيروزي بود، حمايت کرد. 
پس از انقلاب، امام خميني(ره) شهيد عارف را نماينده خود در پاکستان کرد و اين شهيد عالي‌مقام، برای گسترش معارف آل‌محمد(ص) مراکز آموزشي و عبادي زيادي، از جمله «دارالمعارف الاسلاميه» و چند مسجد و درمانگاه را در شهرهاي مختلف اين کشور بنا نهاد. شهيد عارف حسين حسيني(ره) افزون بر برجستگي‌هاي علمي و سياسي، از صفات اخلاقي خوبي نيز برخوردار بود و به همين جهت خيلي زود توانست در قلوب مسلمانان پاکستان جا باز کرده و خدمات شايسته‌اي را انجام دهد.
شهيد سيدعارف حسين حسيني(ره) شامگاه 13 مرداد ماه 1367 از زادگاهش، پاراچنار به پيشاور آمد و شب را در مدرسه علميه «دارالمعارف» ماند. قرار بود فردا صبح، یعنی 14 مرداد براي شرکت در مصاحبه‌ای مطبوعاتي به لاهور سفر کرده و پس از پایان مصاحبه در اجتماع مردم سخنراني کند و مسئله‌اي مهم درباره آينده موقعيت سياسي کشور بگوید؛ از این رو مردم از شهرهاي دور و نزديک گرد هم آمده بودند تا به سخنان رهبر خويش گوش فرا دهند.
شهيد حسيني(ره) نماز صبح جمعه را اقامه می‌کند و پس از بجا آوردن فريضه الهي براي تجديد وضو به سوی وضوخانه می‌رود که طبقه دوم مدرسه علميه دارالمعارف بود. وی پس از گرفتن وضو همان‌طور که از پله‌ها پايين مي‌آيد، به دست جنايتکاران ناشناسي که خدمتکار استکبار بودند، هدف گلوله قرار مي‌گيرد و به محض اصابت گلوله‌ها با فرياد لااله‌الّا‌‌الله، قامت بلند او نقش بر زمين مي‌‌شود.
صبح جمعه همان روز «14 مرداد ماه 1367» خبر شهادت سيد عارف حسين حسيني(ره) از تلويزيون پاکستان پخش می‌شود و به گوش مسلمانان، به ویژه شيعيان تحت ستم مي‌رسد؛ دل‌هاي آنان از اين مصيبت شکسته ‌شده و با چشمان اشک‌آلود به همديگر تسليت مي‌گويند. امام خميني(ره) نیز آيت‌الله جنتي را به‌مثابه فرستاده ويژه خود به مراسم تشييع شهيد عارف حسين حسيني اعرام می‌کنند.
حضرت امام(ره) در پيام تسليت خود فرمودند: «گرچه اين حادثه بزرگ قلوب مسلمانان و خصوصاً روحانيت متعهد اسلام را جريحه‏دار نمود، ولي مسئله‏اي دور از انتظار ما و ملت‌هاي مظلوم جهان و خصوصاً ملت بزرگوار پاكستان كه خود طعم تلخ استعمار را چشيده است و با مبارزه و جهاد و شهادت استقلال خويش را به دست آورده است، نبود.
دردآشنايان جوامع اسلامي، همانان كه با محرومان و پابرهنگان ميثاق خون بسته‏اند، بايد توجه كنند كه در آغاز راه مبارزه‏اند و براي شكستن سدهاي استعمار و استثمار و رسيدن به اسلام ناب محمدي راه طولاني در پيش دارند و براي امثال علامه عارف حسين حسيني بشارتي بالاتر از اين نبوده است كه از محراب عبادت حق عروج خونين ارجعي الي ربك را نظاره كند و جرعه وصل يار را از شهد شهادت بياشامد و شاهد وصول هزاران تشنه عدالت به سرچشمه نور گردد. بزرگ‌ترين فرق روحانيت و علماي متعهد اسلام با روحاني‌نماها در همين است كه علماي مبارز اسلام هميشه هدف تيرهاي‏ زهرآگين جهانخواران بوده‏اند و اولين تيرهاي حادثه قلب آنان را نشانه رفته است؛ ولي روحاني‌نماها در كنف حمايت زرپرستان دنياطلب، مروّج باطل يا ثناگوي ظلمه و مؤيد آنان بوده‏اند.
تا به حال يك آخوند درباري يا يك روحاني وهابي را نديده‏ايم كه در برابر ظلم و شرك و كفر، خصوصاً در مقابل شوروي متجاوز و آمريكاي جهانخوار ايستاده باشد. همان‌گونه كه يك روحاني وارسته عاشق خدمت به خدا و خلق خدا را نديده‏ايم كه براي ياري پابرهنگان زمين لحظه‏اي آرام و قرار داشته باشد و تا سر منزل جانان عليه كفر و شرك مبارزه نكرده باشد و عارف حسيني اين‌گونه بود.»


جنگ با روندی که بنی‌صدر در پیش گرفته بود ادامه داشت و هر روز به دغدغه‌ها و نگرانی‌ها افزوده می‌شد. دشمن متجاوز پس از سقوط خرمشهر و سایر شهرها قصد داشت سوسنگرد را به اشغال خود درآورد و اهواز مرکز استان را محاصره کند. شهید چمران و امام خامنه‌ای (مدظله‌العالی) در آزادسازی سوسنگرد و پیشگیری از سقوط اهواز بیشترین نقش را ایفا کردند. در این ماجرا، نقش امام خامنه‌ای برجسته، حماسی‌ساز و تعیین‌کننده بود. شرح ماجرا این‌گونه است که وضعیت به گونه‌ای رقم می‌خورد که جان ۵۰۰ جوان در خطر اسارت و شهادت قرار می‌گیرد. سپاه پاسداران طی دو بیانیه در روزهای ۲۴ و ۲۵ آبان ماه ۱۳۵۹ اعلام می‌کند اگر محاصره سوسنگرد تا ۹ صبح شکسته نشود، همه مدافعان آن کشته خواهند شد. پس از آن امام خامنه‌ای، ساعت ۱:۱۰ بامداد روز ۲۶ آبان ماه نامه‌ای به سرهنگ قاسمی، فرمانده لشکر ۹۲ زرهی خوزستان می‌نویسند و به او دستور می‌دهند تیپ ۲ این لشکر در عملیات آزادسازی سوسنگرد شرکت کند. شهید چمران هم با نوشتن مطلبی پایین نامه ایشان اهمیت اجرای دستور امام خامنه‌ای را گوشزد می‌کند. متن نامه امام خامنه‌ای به شرح زیر است:«سرکار سرهنگ قاسمی، فرماندهی لشکر ۹۲ زرهی اهواز. با سلام، شنیدم تیمسار ظهیرنژاد به شما تلفن کرده‌اند که تیپ ۲ فردا وارد عمل نشود، مگر بنا به امر و منظورشان امر آقای رئیس‌جمهور است. من این عدول از تصمیم عصر را قابل توجیه نمی‌دانم. این، به معنای تعطیلی یا به ناکامی کشیدن عملیات فرداست. استعداد دشمن چنان است که آن دو گروهان پیاده یارای کار درستی در برابر آن ندارند و اگر تیپ وارد عمل نشود، در حقیقت تک انجام نگرفته است، صبح اگر برای تصمیم نهایی بخواهیم منتظر آمدن تیمسار ظهیرنژاد بمانیم، وقت خواهد گذشت. جوانان ما در سوسنگرد، حداکثر تا صبح مقاومت خواهند کرد و صبح زود اگر قدری بار دشمن را سبک نکنیم، همه نابود خواهند شد و شهر کاملاً سقوط خواهد کرد. خلاصه اینکه به نظر و تشخیص ما کار باید بر همان روال که عصر صحبت شد پیش برود و تیپ آماده باشد که صبح وارد عمل شود و در غیر این‌صورت مسئولیت سقوط سوسنگرد با هر کسی است که از این تصمیم عدول کرده است.»
شهید چمران هم زیر دست‌خط امام خامنه‌ای خطاب به سرهنگ قاسمی می‌نویسد: «من رسماً اعلام جرم می‌کنم به نام نماینده امام و نماینده شورای عالی دفاع، از این همه اهمال و اتلاف وقت و به هدر رفتن خون جوانان شکایت دارم. چند روز است فریاد می‌کشم تا بالاخره دیشب جوابی شنیده شد، امروز انتظار عمل داشتم، متأسفانه نشد. امروز صبح در حضور سرکار [منظور سرهنگ قاسمی است] و سرهنگ شهبازی، ایرادات و نظرات خودم را گفتم و شما فکر کردید جواب دادید که فردا صبح زود انجام می‌شود. الآن می‌بینم که می‌خواهند به تأخیر بیندازند و این یعنی مرگ ۵۰۰ جوان و سقوط سوسنگرد و حمیدیه و اهواز و من در این صورت همه شما را در مقابل خدا و خلق مسئول می‌دانم.»در واقع، اگر درایت و مقاومت امام خامنه‌ای در این ماجرا نبود، سوسنگرد، حمیدیه و اهواز سقوط می‌کرد و بی‌شک جنگ را باخته بودیم، اما به یاری خدا چنین نشد و سوسنگرد صبح روز ۲۶ آبان ۵۹ آزاد شد.

در زمان ناصرالدين شاه عهدنامه‌هايي به امضا رسيد که وی در ازاي دريافت 10 هزار تومان، پذیرفت خارجيان نيمي از يافته‌هاي باستان‌شناسي را با خود از ايران خارج کنند! هيئت‌هاي بسياري از کشورهاي مختلف به ايران سفر کردند، آنها از ميان کشفيات خود اشيايي را به شاه و اطرافيان او هديه مي‌دادند و بقيه آثار را با خود مي‌بردند!
«کنت‌جي. ام. دومورگان» از ديگر فرانسوياني بود که طي اين دوره تکه‌هاي ديگري از تخت جمشيد را به فرانسه منتقل کرد. دومورگان باستان‌شناسي معروف بود که در مصر کار مي‌کرد. دومورگان در سال 1898   به همراه کشيشي به نام «شيل» که با فرهنگ ايران آشنا بود و زبان عيلامي مي‌دانست به شوش رسيد. وی  چهار سال در شوش به کاوش‌هاي باستان‌شناسي پرداخت و 1200 کارگر را به کار گرفت. يافته‌هاي او که 5000 اثر باستاني بود، در 183 بسته به پاريس فرستاده شد و در موزه لوور، سالن ايران جاي داده شد.
 برخي يافته‌هاي اوليه او در نمايشگاه 1900 پاريس به نمايش گذاشته شد. معروف‌ترين قطعه‌اي که دومورگان به فرانسه منتقل کرده است لوح حمورابي پادشاه کلده و عيلام است که مجموعه قوانين اجرايي ايران در سي قرن پیش از هجرت بوده است. يافته‌هاي دومورگان کشفياتي حقيقتاًً شگفت‌آور از بخش پيش از تاريخي ايران به نام عيلام است که پايتختش شهر تاريخي شوش بوده و وی پيشينه آن را حدود 8000 سال پيش از ميلاد مسيح تخمين زده است. دومورگان کاوش‌هاي کمتري در ري نيز انجام داد، ولي کار او بر شوش متمرکز بود.پس از ناصرالدين شاه پسرش مظفرالدين شاه نيز در تاريخ 11 آگوست 1900 در هنگام بازديد از پاريس پيماني امضا کرد که بر اساس آن حق انحصاري و دائمي کاوش‌هاي باستان‌شناسي در ايران به فرانسه اعطا شد. 
طرف فرانسوی این قرارداد، وزير امور خارجه فرانسه «اس. دلكس» بود. در مقدمه اين پيمان آمده بود: «نظر به روابط مودت‌آميزي كه از ديرباز ميان ايران و فرانسه وجود داشته است و با توجه به قراردادي كه بين اين دو كشور در تاريخ 16 ذي‌القعده 1312 (12 مه 1895) بسته شده است و نيز با توجه به دستخط اعلي‌حضرت مظفرالدين شاه در تاريخ جمادي‌الاول 1315، دولت ايران حق انحصاري و دائمي كاوش در سراسر ايران را به دولت جمهوري فرانسه واگذار مي‌كند.» بر اساس اين قرارداد نمايندگان فرانسه اجازه كاوش در سراسر ايران به جز مكان‌هاي مقدس، مانند مساجد و آرامگاه‌هاي مسلمانان را به دست آوردند. 
روند واگذاري اختيار غارتگري آثار باستاني و اشيای عتيقه در دوران پهلوي نيز متوقف نشد. سه سال پس از كودتاي رضاخان روزنامه «ايران» در 16 ارديبهشت 1303 در گزارشي مستند نوشت: «دولت فرانسه هر سال يكصد هزار فرانك هزينه صرف تأمين حقوق 500 كارگر مي‌كند كه براي فرانسوي‌ها در اراضي منطقه شوش به كار حفاري جهت كشف آثار و اشياي عتيقه مشغول هستند.» «ايران» نوشت: «نبود مفتش در هنگام اين‌گونه حفاري‌ها سبب از دست رفتن بسياري از اشيای عتيقه و از جمله مسكوكات طلا و نقره مي‌شود.»
در 9 ارديبهشت 1307 مجلس شوراي ملي پيشنهاد دولت براي استخدام «آندره گدار» فرانسوي در سمت مديركل آثار باستاني، كتابخانه، موزه و اشيای عتيقه ايران را به تصويب رساند. اين مصوبه پنج سال بعد در 12 آذر 1312 و پنج سال پس از آن در 12 اسفند 1317 براي يك دوره پنج ساله جديد تمديد شد.


آب‌هاي سرحدي يا رودخانه‌هاي مرزي بين ايران و عراق از جمله رودخانه‌هاي كنجان چم و الوند، از موضوعات مورد اختلاف در روابط دو كشور طي سال‌هاي 19۷۵ ـ 19۲۴ بود و نزدیک به نيم قرن نحوه استفاده از آب اين رودخانه‌ها مورد توجه و اعتراضات و مذاكرات متعدد مقامات محلي دو سوي مرزها و نيز مقامات مركزي دو كشور قرار داشت.
در طول مرزهاي دو كشور، رودخانه‌هايي وجود دارد كه سرچشمه آنها در قلمرو يك كشور و پايان آنها در قلمرو كشور ديگر قرار دارد. كنجان چم و الوند از جمله اين رودخانه‌ها هستند كه مسير اغلب آنها به دليل وضعيت طبيعي مرزها، از طرف ايران به سمت عراق است. رودخانه‌هاي مزبور در مسير خود در دو سوي مرزها، آب مورد استفاده كشاورزان و برخي شهرهاي كوچك را تأمين مي‌كنند و هرگونه فقدان يا كاهش يا اعمال محدوديت بر جريان آب آنها، تأثير مستقيمي بر زندگي و معيشت ساكنان مسير آن رودها خواهد داشت.
از سال‌ 1924 به بعد، در موارد متعددي درباره ميزان آب رودخانه و نحوه استفاده از آنها در بين مسئولان محلي و مرزي دو كشور اختلافاتی وجود داشته است و به تدريج، اختلافات مزبور جدي‌تر شده، به نحوي كه در سال 1933 در نخستين اعتراض رسمي عراق به ايران، يكي از دو موضوع مورد اعتراض، وضعيت استفاده رعایای مرزنشین عراقی از آب رودخانه كنجان چم بود. همچنين در طرح شكايت دولت عراق در سال 1935 عليه ايران در جامعه ملل، يكي از چهار مورد اعتراض، نحوه استفاده ايران از آب رودخانه‌هاي مرزي و عدم انتفاع مناسب سكنه مرزنشين عراقي از آب اين رودخانه‌ها بود.
در دهه‌هاي بعد نيز اين موضوع همچنان در روابط بين دو كشور مطرح بود و حتي در برخي موارد، به نحوه استفاده از آب نهر خين و ممانعت عراقي‌ها از استفاده سكنه ايراني نهر خين نيز كشيده شد. در دهه 1340 اهميت و ارزش آب در كل منطقه و مناطق مرزي بين دو كشور به شدت افزايش يافت و دو كشور به طرح و برنامه قابل‌قبول دو طرف براي استفاده از آب‌هاي مرزي دست پيدا نكردند تا اينكه متعاقب صدور اعلاميه الجزاير در اسفند 1353 و به منظور حل اختلافات في‌مابين، موضوع نحوه استفاده از آب‌هاي سرحدي ـ كه به مدت نيم قرن مورد اختلاف دو كشور بود و دولت ايران از آن به عنوان حربه و برگ برنده در مذاكرات استفاده مي‌كرد ـ مورد توجه قرار گرفت و در اسناد به آن اشاره شد و حتي موافقت‌نامه خاصي درباره آن، بين دو كشور به امضا رسيد.
سرانجام، در 6 دي 1354، «موافقت‌نامه‌اي با موضوع استفاده از آب رودخانه‌هاي مرزي» بين ايران و عراق امضا شد. ماده دوم موافقت‌نامه مزبور مقرر مي‌دارد كه دو طرف قرارداد نسبت به مقررات زیر توافق کردند:
الف ـ تقسيم [آب] رودخانه‌هاي بناواسوته، قورتو و كنگير به دو سهم متساوي بين دو كشور.
ب ـ تقسيم آب‌هاي رودخانه‌هاي الوند، كنجان چم ‌تيب (ميمه) و دويرج بين دو كشور براساس صورت جلسات كميسيون تحديد حدود ايران و عثماني مورخ 1914 و عرف انجام خواهد شد.
ج ـ تقسيم آب‌هاي رودخانه‌هاي معاذي و متوالي (كه در بندهاي الف و ب فوق ذكر نشده) بين دو كشور طبق مقررات موافقت‌نامه حاضر انجام خواهد شد.


سلطه استعمار فرانسه بر الجزاير از دهه 1830 ميلادي آغاز شد. در واقع، مرزهاي الجزاير مدرن را اشغالگران فرانسوي ترسيم کردند. بسياري از مستعمره‌نشينان اروپايي الجزاير، فرانسوي نبودند؛ بلکه در پي لشکرکشي فرانسه به الجزاير، از ايتاليا، مالت يا اسپانيا به اين کشور آمدند.
در سال ۱۸۳۵ بود که مقاومت مردم الجزاير در برابر اشغالگران، آغاز شد. دولت فرانسه در سال ۱۸۳۶ تصميم گرفت، ضمن سركوب جنبش مردم الجزاير، همه خاك اين کشور را تصرف كند؛ لذا شهر كنستانتين را به اشغال خود درآوردند. فرانسوي‌ها در جريان تصرف اين شهر 3500 نفر تلفات دادند، اما سرانجام توانستند اين شهر را به اشغال خود درآورند. با اين حال، براي تسخير مناطق جنوبي الجزاير، با مقاومت سرداري به نام «امير عبدالقادر» روبه‌رو شدند كه فردي مسلمان و وطن‌پرست بود.
امیر عبدالقادر؛ روحاني مجاهد، شاعر، اديب، عالم، عارف و قهرمان ملي الجزاير در قرن سيزدهم هجري/ نوزدهم ميلادي، در سال ۱۸۰۷ در غرب الجزاير در خانواده‌اي روحاني به دنيا آمد. پدرش جهاد ائتلاف قبايل قدرتمند شمال شرقي الجزاير، براي بيرون راندن فرانسويان از ناحيه وَهران تلاش‌های بسیاری کرده بود. عبدالقادر نيز از همان آغاز ورود اشغالگران فرانسوي بر ضد آنها اعلام جهاد کرد و به همراه پدرش به مبارزه با آنان برخاست و در این مبارزه، تا اواخر عمر از پاي ننشست. در رجب، شعبان ۱۲۴۸ ق/ نوامبر يا دسامبر ۱۸۳۲، گروهي از بزرگان قبايل عرب نواحي شمال الجزاير، او را «سلطان اعراب» لقب دادند و به رهبري خويش برگزيدند.
در خلال سال‌هاي ۱۸۳۵-۱۸۳۷ جنگ‌هايي ميان امير عبدالقادر و فرانسويان درگرفت که بارها به شکست فرانسويان انجاميد. در سال ۱۸۳۵ نبرد سنگيني ميان مارشال کلوزل فرانسوي و امير عبدالقادر روي داد. فرانسويان نخست به شهرهاي مسکره و تلمسان که تحت حکومت عبدالقادر بود، يورش بردند؛ اما شکست ‌خوردند و ‌عقب‌نشيني کردند. در جمادي الآخر/ اکتبر همان سال، لشکريان عبدالقادر، اردوگاه فرانسويان در رشگون را به محاصره درآوردند و ضربات سختي بر نيروهاي فرانسوي وارد ساختند. اين شکست، زنگ‌هاي خطر را در پاريس به صدا درآورد و سياستمداران و مطبوعات، با تبليغات فراوان، دولت را تحريک کردند تا نيروهاي کافي براي مقابله با عبدالقادر ارسال دارد.
دولت فرانسه ناگزير نيروي بزرگي به فرماندهي ژنرال بوژويه برای مقابله با عبدالقادر فرستاد که به پيروزي فرانسويان انجاميد (۶ ژوئيه ۱۸۳۶)، لکن فرانسويان که از تداوم پيروزي خود و نيز حملات برق‌آسا و غافلگيرانه امير عبدالقادر اطمينان نداشتند در ۳۰ مه ۱۸۳۷ در تَفنه (تفنا)با وي معاهده صلحي ‌امضا کردند که بر اساس آن، شهرهاي ساحلي همچنان در تصرف فرانسويان باقي ماند و فرانسويان، سياست اشغال تدريجي را در پيش گرفتند.
امير عبدالقادر از اين فرصت براي سازمان دادن به امور خود استفاده کرد و لشکری حرفه‌اي تشکيل داد و به جاي اتکا و اعتماد به نيروهاي قبايل که تنها در زمان جنگ بسيج مي‌شدند، به اين لشکر تکيه کرد. افزون‌بر این با کسب منابع درآمد منظم از طريق جمع‌آوري ماليات‌هاي اسلامي (عُشريه و زکات و نيز ماليات خاص زمان جنگ، «معون») هزينه‌هاي خود را تأمين کرد و شهر تقدمه را ساخت و به استخراج معادن و توسعه صنايع، تجارت و کشاورزي اقدام کرد و مدارس بسياري حتي در محلات کوچک ساخت. وي براي جمع‌آوري اين ماليات‌ها و استقرار عدالت بر مبناي شريعت، در مناطق مختلف کشور، مأموران حقوق‌بگير خاصي را تعيين کرد و کوشيد با بهره‌گيري از اسلام در جایگاه نيرویی وحدت‌آفرين، بر اختلافات موروثي موجود در ميان قبايل غلبه کند.
چند سال پس از پيمان صلح تفنه، فرانسويان پيمان‌شکني کردند و ژنرال بوژويه به شهر مسکو، مقر حکومت امير عبدالقادر، حمله برد. امير به لحاظ خيانت‌ها و دورويي‌هاي برخي از سران قبايل و اختلاف و تفرقه ميان آنها، در سومين جنگ خود با «کفار» فرانسوي، در دسامبر ۱۸۴۰ از نيروهاي ژنرال بوژويه شکست خورد. اگرچه جهاد مقدس پيروانش جسته‌گريخته ادامه يافت، ولي خود امير به ناچار عقب‌نشيني کرد و به همراه گروهي از پيروانش در سال ۱۸۴۱ به مراکش پناهنده شد که اين ماجرا چند سالي به طول نينجاميد و وي مجدداً به الجزاير بازگشت.
امير پس از ورود به الجزاير، نبرد را از سرگرفت و نيروهاي فرانسوي را در سيدي ابراهيم به سختي شکست داد؛ اما با تقويت مداوم نيروهاي فرانسوي و همکاري نکردن و حتي خيانت برخي از سران قبايل، نيروهايش رو به کاهش نهاد و فرانسويان نيز خانواده امير را به اسارت گرفتند و او ناگزير به شرط خوش‌رفتاري با وي در ۲۳ دسامبر ۱۸۴۷ خود را تسليم نيروهاي فرانسوي کرد؛‌ اما فرانسويان با وجود قولي که داده بودند، وي را به بندر تولون در فرانسه تبعيد کردند و وی حدود پنج سال را در آنجا گذراند.
با دستگيري امير عبدالقادر، جنبش ضد استعماري الجزاير نيز سرکوب شد و رو به افول گذاشت و پايه‌هاي استعمار فرانسه در آن کشور مستحکم شد.

حادثه ترور شهيد آيت در چهاردهم مردادماه سال 1360 دارای ابهام است. محسن آيت، فرزند شهيد مي‌گويد: «يکي از محافظان شهيد آيت درست شب قبل از ترور عوض شده بود، که اين مسئله در آن شرايط بسيار عجيب مي‌نمود. پاسداري که در زمان ترور همراه ايشان بود، مهارت کافي نداشت و نه تنها اقدامي براي دفاع از شهيد آيت به عمل نياورد؛ بلکه عملاًً در صندلي عقب خودرو و پشت سر ايشان پناه گرفت.» وي که شاهد صحنه ترور پدر بوده و در آن زمان 14 سال داشته است، مي‌گويد: «چهره فردي که به عنوان ضارب اصلي معرفي و مجازات شد، با چهره کسي که به ايشان تيراندازي کرد، شباهت کامل نداشت. فردي که پدر را به رگبار بست، فردي با محاسن مشکي بود؛ اما فردي که به عنوان ضارب ايشان محکوم شد، فردي بور بود و شايد لازم مي‌بود که براي روشن شدن قضيه، تحقيقات مفصل‌تري صورت بگيرد.»