در حکومت پهلوی شاه بدون مشورت با آمریکاییها آب هم نمیخورد. این وابستگی در تمامی تصمیمات ریز و درشت شاه قابل مشاهده بود. در سال پایانی حیات حکومت منحوس پهلوی این وابستگی بیش از پیش شده بود. طبیعی بود در روزگاری که شاه در زوال کامل قرار داشت و نهضت اسلامی ملت ایران با رهبری حضرت امام خمینی(ره) روز به روز قدرتمندتر میشد، این وابستگی بیشتر شده باشد. در حالی که محمدرضا در برابر اراده ملت مستأصل شده بود و توان تصمیمگیری نداشت، این اراده سالیوان، آخرین سفیر آمریکاییها در ایران بود که در دربار پهلوی پیش میرفت؛ اما سرعت، دقت و هوشمندی حضرت امام(ره) به عنوان رهبر نهضت اسلامی ملت ایران، آمریکایی را نیز در تصمیمگیری دچار سردرگمی کرده بود.
گریسیک، كارمند فعال كاخ سفید و شاغل در بخش امنیت ملی آمریكا در دوران كارتر در کتاب «همه چیز فرو میریزد» كه «علی بختیاریزاده» آن را ترجمه کرده و در مرکز اسناد انقلاب اسلامی به چاپ رسیده است، مینویسد:
«اواخر دولت شریف امامی بود و شاه باید تصمیم میگرفت كه چه راهحلی برای آرام كردن اوضاع ایران دارد. در همان روز ۳۱ اكتبر سالیوان هم با شاه دیدار كرد و او را «غمگین و ناراحت» وصف كرد. شاه از اینكه شریفامامی نتوانسته ابتكاری به خرج بدهد ناراحت بود. اما این كه میبایست دولت نظامی روی كار آورد یا دولت ائتلافی، چیزی بود كه شاه در آن باره مردد بود.»
سردرگمی شاه را باید سالیوان چاره میكرد. در میان اینكه شاه بماند و با دولت نظامی كشور را اداره كند یا كشور را ترک کند و ارتش كار را برعهده گیرد، سالیوان راه حل اول را ترجیح میداد. سالیوان از مقامات آمریكا درخواست راهنمایی كرد و به قول گریسیک، این نخستین بار بود كه او خواستار راهنمایی از واشنگتن شده بود. حتی جلسه مقامات عالیرتبه آمریكا هم كاری از پیش نبرد. مشكل عمده این بود كه ایران به کلافی سردرگم تبدیل شده است و هیچ راهحلی به ذهن آمریكاییها هم نمیآمد؛ چون اصولاً اطلاعات اندک بود. از سوی دیگر یک معضل كارتر این بود كه یكسره ندای حقوق بشر سر داده بود و گرچه به قول گریسیک «مسئله حقوق بشر نقش تعیینكنندهای در سیاست خارجی آمریكا نداشت» اما به هر حال این شعارها دشواریهایی را هم پدید آورده بود. این مشكل یعنی فلج شدن دستگاه تصمیمگیری آمریكا ویژه آمریكا نبود، بلكه «دولت انگلیس و فرانسه و اسرائیل هم در برابر انقلاب با فلج سیاسی روبهرو شده بودند.»
مهدی دنگچی
ماجرای غرق شدن کشتیهای مسافربری یا باربری، یکی از موضوعات پرماجرا در قرون شانزدهم تا بیستم میلادی بوده است. در طول این قرون، حوادث تلخ بسیاری رخ داده که تا سالیان متمادی افسانهوار در اذهان عمومی باقی مانده است؛ از جمله آنان میتوان به غرق شدن کشتی «گالون سان خوزه» اشاره کرد.
روز هشتم ژوئن سال ۱۷۰۸، یک کشتی اسپانیایی به نام «سان خوزه» در نزدیکی ساحل کارتاگنای کشور کلمبیا طعمه آتش شد و تقریباً ۶۰۰ نفر و حدود ۲۰ میلیارد دلار طلا، نقره و جواهرات نیز با آن در آب غرق شدند.
کشتی گالون سان خوزه قرنها گم شده و کف اقیانوس آرمیده بود؛ اما راز این کشتی در سال ۲۰۱۵ به تدریج فاش شد و دولت کلمبیا رسماً اعلام کرد که آن را یافته است. اکنون با گذشت چهار سال، کشتی هنوز در عمق ۶۰۰ متری آبهای کشور کلمبیا خفته است و اختلاف مالکیت فراوانی را میان گروههایی که بر ثروتهای سان خوزه ادعا دارند، برانگیخته است.
کشتی گالون سان خوزه در روزهای آخر ماه مِی سال ۱۷۰۸ کشور پاناما را ترک کرد. این کشتی پر از طلا، نقره و سنگهای قیمتی بود که از کشور پِرو، تحت کنترل اسپانیا استخراج شده بودند و به پول امروز چیزی بین ۱۰ میلیارد تا ۲۰ میلیارد دلار ارزش داشتند. این ثروت قرار بود به دست پادشاه فیلیپ پنجم اسپانیا برسد؛ پادشاهی که برای تأمین مالی جنگ جانشینی اسپانیا به منابعی که از مستعمراتش به دست میآمد، تکیه میکرد.
کاپیتان این کشتی گالون خوزه، فرناندِس دِسانتیلیان میدانست که بریتانیاییها آماده بودند تا با کشتیهایشان در کارتاگنا به او حمله کنند؛ با این وجود قرار بود این شهر توقفگاه کوتاهی باشد که سان خوزه بتواند پیش از حرکت به شهر هاوانای کوبا سپس اسپانیا، در آن تعمیر شود. اما کاپیتان به حرکتش ادامه داد تا اینکه عصر هشتم ژوئن جنگ بر سر گنجینه سان خوزه آغاز شد. به گفته گونزالو زونیگا، موزهدار موزه دریای کارائیب در کارتاگنا، نیروی دریایی بریتانیا که به تپانچه، شمشیر و چاقو مسلح بود، سه بار تلاش کرده بود به گالون وارد شود و آن را از آن خود کند.
البته آشکار است هیچ یک از دو طرف نمیخواستهاند این گالون و گنجینههایش در آب فرو بروند. زونیگا باور دارد کاپیتان کشتی به جای تسلیم کردن سان خوزه و دست خالی بازگشتن به اسپانیا، خودش آن را با باروت به آتش کشیده و منفجر کرده است.
محمد گنجی
هنگامی که امام خمینی(ره) نسبت به مصوبه مجلس درباره قانون کاپیتولاسیون اعتراض کرد، آمریکاییها دستور دستگیری و تبعید او به ترکیه را صادر کردند. مبارزان از همان ایام بازگشت او به ایران را خواستار شدند.
امام در طول یک سال تبعید در شهر بورسای ترکیه موفق شدند کتاب «تحریرالوسیله» را تألیف کنند و پس از مهاجرت از ترکیه به نجف و استقرار، اقامه نماز جماعت و درس و بحث را شروع کردند. در این فرصت جمعی از مبارزان و شاگردان فعال او در درس و بحث علوم دینی و فقهی گرد ایشان حلقه زدند و مرتب با امام در ارتباط بودند یکی از مهمترین مباحث درس امام در سال ۱۳۴۸ موضوع فقهی ولایت فقیه و بحث حکومت اسلامی بود که در واقع یکی از اصولیترین موضوعات نظام سیاسی برای اداره کشور و امور مسلمین است.
به عبارتی نظریه و علم حکومت اسلامی را ابتدا تئوریزه، سپس به یک جزوه تبدیل کردند که مرتب در بین مبارزان و انقلابیون دست به دست میچرخید و موجب افزایش ضریب آگاهی جوانان به ویژه دانشجویان و طلاب جوان میشد و روحیه مبارزاتی را روز به روز تقویت میکرد. در سال ۱۳۵۶ رژیم شاه از طرف آمریکاییها طرح فضای باز سیاسی را مطرح کردند؛ اما کسی حق اظهارنظر درباره امام را نداشت، تا اینکه اوائل آبان سال ۱۳۵۶ خبر رحلت مرحوم حاجآقا مصطفی خمینی داده شد؛ این موضوع در ایران به یک انفجار تبدیل شد که قیام خونین ۱۹ دی ۱۳۵۶ را به دنبال داشت و در ادامه سلسله حوادثی رخ داد و در نهایت به حرکت خونین ۱۷ شهریور ۱۳۵۷ منجر شد، تا جایی که رژیم شاه مجبور شد با رژیم بعث عراق از در مذاکره و آشتی وارد شود تا از فعالیتهای امام جلوگیری کند و در نهایت رژیم بعث عراق منزل امام را در محاصره قرار داد.
امام در واکنش به آنها شجاعانه اعلام کردند خاک عراق و نجف را ترک خواهند کرد و از آنجا راهی مرز کویت شدند؛ اما به سبب مشکلاتی که برایشان ایجاد کرده بودند به فرانسه مهاجرت کردند. در مسیر این وقایع آوازه امام در رسانههای جهان روز به روز توسعه یافت تا آنجا که بارها رژیم بازگشت امام را بلامانع اعلام کرد، اما امام شرط را بر رفتن شاه از ایران اعلام کردند و گفتند به محض اینکه شاه از ایران برود به ایران بازخواهم گشت. در نهایت فشارها به فرار شاه در روز ۲۶ دی منجر شد.
اما عوامل باقیمانده رژیم شاه، مانند شاهپور بختیار، آخرین نخستوزیر رژیم نگونبخت فرودگاهها را بست خشم و هیجان انقلابی مردم نسبت به این اقدام اوج گرفت و مردم شهرستانها، به ویژه تبریز راهی تهران شدند و شبانهروز در فرودگاه مهرآباد ماندند، علاوه برآن علمای تهران در روز هفتم بهمن در دانشگاه تهران تحصن کردند و هر روز گروه گروه مردم به دیدار آنها میرفتند تا اوضاع سرنوشتساز انقلاب را رقم بزنند.
سیدمهدی حسینی